نظامهای استبدادی هر یک ویژگیهای منحصربهفردی دارند که تابعی از وضعیت تاریخی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعهای هستند که بر آن حکومت میکنند. نظام استبدادی پهلوی با انحصاری کردن منابع قدرت با استفاده از سیاست ترس فراگیر در میان شهروندان اندیشه ارجحیت نظام خود بر سایر اشکال حکومت را القا کرده بودند. در این میان، پهلوی پدر و پسر شباهتهای بسیاری با هم داشتند؛ درحالی که رضاشاه از زور و خشونت عریان در به انقیاد درآوردن مردم و سرکوب آشکار و خشونتبار آنها استفاده میکرد، محمدرضا شاه میکوشید از طریق نهادها و ساختارهای سیاسی و به صورت پنهان از این ابزارها استفاده کند. در هر صورت، نتیجه هر دوی این سیاستها یکی بود.
هر دو شاه از حمایت قدرتهای بزرگ برخوردار بودند و این اجرای سیاستهای استبدادی و سرکوب مردم را برای آنان آسانتر میکرد. فضای بینالمللی در دوران محمدرضا پهلوی بهگونهای بود که او نمیتوانست ساختار سیاسی کشور و قوای سهگانه را حذف کرده یا نسبت به آنها به ظاهر بیتفاوت باشد. اما عملاً در عرصه حکمرانی، دولت و مجلس و دستگاه قضا تابعی از اراده او بودند و هم عزل و نصب افراد و هم تصمیمات اتخاذ شده متناسب با میل و اراده شاه پهلوی بود.
«فریدون هویدا» برادر امیرعباس هویدا، نخستوزیر رژیم شاه که خودش نیز مدتی نماینده ایران در سازمان ملل بود، در کتاب خاطرات خود با اشاره به دیکتاتوری و استبداد شاه، میگوید: «روش زمامداری شاه به گونهای بود که اکثر تصمیمها را شخصاً میگرفت و به همین خاطر چنان جوی به وجود آمده بود که هیچ کس حتی نزدیکترین مشاورانش هم جرئت انتقاد از او را به خود راه نمیدادند... تصورات شاه از ماهیت یک رژیم سلطنتی به گذشته دور باز میگشت و چنانچه در کتاب خود (به سوی تمدن بزرگ) آشکار ساخته، به این امر اعتقاد داشت که «وضع خاص شاهنشاهی ایران ایجاب میکند که به گفته کریستین سن: یک شاه واقعی در این کشور نه تنها رئیس کشور، بلکه در عین حال یک مرشد و یک معلم برای ملت خویش باشد.» این مسئله چنان در ذهنش ریشه داشت که حتی یک بار طی مصاحبهای با یک خبرنگار فرانسوی به او گفته بود: «در واقع شاه در کشور ما رئیس هر سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه است.» به عبارت دیگر، شاه حدود سه قرن بعد از سلطنت لوئی چهاردهم دوباره این گفته او را تکرار میکرد که «دولت، یعنی من!».»