شکل دادن به حزب رستاخیز، یکی از آخرین خطاهای «محمدرضا پهلوی» در حوزه سیاسی بود که کار آن در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. «جمشید آموزگار» دبیرکل و تیم تشکیلاتى او، چنان ناکارآمدىشان را در مواجهه با ناآرامیهاى روزافزون دوران انقلاب اسلامی آشکار کردند که در اوایل سال ۱۳۵۷، کمتر کسى نسبت به آن تردید نشان مىداد. رهبران و فعالان حزب هر آنچه در چنته داشتند تا واپسین روزهاى فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۷ رو کردند و بهزودى هر دو طرف دریافتند که حزب را یاراى مقاومت چندانى در مقابله با مخالفان نیست.
حزب رستاخیز هنگامى روى در سستى نهاد که شاه در ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۵۷ با صراحت اعلام کرده بود از عملکرد آن رضایتى ندارد. «مظفر شاهدی» در کتابش با عنوان «حزب رستاخیز؛ اشتباه بزرگ»، گفتوگوی مصاحبهگر تلویزیون ملی ایران با شاه را آورده است که خبرنگار با نگاهى انتقادى به کارنامه حزب رستاخیز، میزان موفقیت آن را در انجام وظایف و اهداف تشکیلاتى و حزبى، مورد سؤال قرار میدهد و محمدرضا پهلوی در پاسخ میگوید: «از موقعى که حزب پیدا شد تا به حال سه دبیرکل در عرض این مدت کوتاه روى مقتضیاتش عوض کرده و یکخورده هم اخلاق خود ما ایرانیهاست که خیلى اشخاص صبورى نیستیم، توقع داریم هر کارى ۲۴ ساعته یا ۴۸ ساعته انجام بگیرد. یکخورده طولانى که مىشود یا یادمان مىرود و یا منصرف مىشویم یا شروع مىکنیم به ایرادگیرى بىدلیل یا با دلیل، ولى خوب طبیعى است که باید یک قدرى فرصت داد... روى آن اسم قشنگ زیباى میهنى رستاخیز، روز اول آمدند که بله رستاخیز، حزب فراگیرنده است و این مال همه ملت است، کما اینکه باید باشد، پس ما هم هستیم، پس فردا هم که آمدند گفتند: خب این تشکیلات مىخواهد، این اداره مىخواهد، باید با مردم تماس گرفت، باید به حرف مردم گوش داد، با مردم مصاحبه کرد، کم کم یکخورده بعضىها تنبلىشان شد، یک عدهاى کارهاى دیگر داشتند، یک قدرى شل شد. همانطور هم که گفتم دو سه تا تغییر دبیرکلى هم به کار لطمه زد که رستاخیز آن چیزى که البته روز اول فکر مىکردیم نیست، ولى امید این را دارم که بعد به آن مرحله برسد. قضیه این است که چاره غیر از این چیست؟ باز مىخواهید بروید توى احزاب متعدد که هر کدام را یک خارجى اداره کند؟ از ایران چیزى باقى نخواهد ماند....»