جنگ غزه بیش از پیش پیچیدگی و شکنندگی معادلات خاورمیانه را نمایان کرد. امریکاییها که تا الان خود را با این باور که میتوانند با جایگزین کردن همپیمان منطقهایشان یعنی اسرائیل، روی خود را از این منطقه پرفراز و نشیب برگردانند، حالا با جنگی از سوی این رژیم روبهرو شدهاند که برای حمایت از آن، دیگر کمترین حمایتی از سوی شرکای غربی و متحدان عربیشان دریافت نمیکنند.
بنابراین به نظر میرسد این آموزه «هنری کیسینجر»، دیپلمات کهنهکار امریکایی که چند روزی از مرگ او می گذرد مبنی بر اینکه «برای مشروعیت بخشیدن به نظم باثبات، واشنگتن باید متحدان و شرکایش را تشویق کند تا به نارضایتیهای منطقه بپردازند» دیگر چندان محلی از اعراب نداشته باشد.
چه آنکه به نظر میرسد اینک سمت و سوی همه نارضایتیهای موجود، متوجه راهبردی است که محور امریکا-اسرائیل در بطن تحولات اخیر به اجرا درآورده و به شکلگیری سدی مستحکم توسط کشورهای منطقهای در برابر تحقق اهداف این محور اسرائیلی در خاورمیانه انجامیده است.
«جو بایدن»، رئیسجمهور امریکا تا پیش از این، عمده توجه خود را معطوف رقابتی کرده بود که در حوزه آسیا در رقابت تنگاتنگ با پکن جریان یافته بود و او درعین حال سروسامان دادن به یک نظم منطقهای تحت حمایت خود را دنبال میکرد؛ نظمی که با وجود خارج کردن نیروهایش از خاورمیانه، همچنان ایالات متحده را بازیگر اصلی این منطقه معرفی میکرد و در قالب این نظم جدید میبایستی موازنه قدرتی شکل میگرفت که با حمایت از متحدان منطقهایاش یعنی اسرائیل و کشورهای عربی ممکن میشد.
اما به نظر میرسید که «بایدن» برای ترتیب دادن نظم مورد نظر خود از یک سو منازعه تاریخی اسرائیل و فلسطین را به بوته فراموشی سپرده و از سوی دیگر نقش جمهوری اسلامی را در پیگیری سیاست خارجی جدید منطقهایاش مبنی بر همکاری درونمنطقهای، نادیده گرفته بود.
اسلحه کمتوان ترامپ
«دونالد ترامپ» در دوره ریاست جمهوری جنجالیاش همه توش و توان خود را برای تحت فشار قرار دادن ایران به کار گرفت و همزمان کوشید با اعطای موقعیت هژمونیک به عربستان سعودی از سویی و پیگیری معامله قرن و صلح ابراهیم از سوی دیگر، خاورمیانه جدید را بر مبنای ثبات هژمونیک عربستان-اسرائیل تعریف کند؛ سیاستی که قابل انتظار بود با مقاومت جمهوری اسلامی و همپیمانانش در بلوک مقاومت روبهرو شود.
اگرچه کار به یکی از بزرگترین جنگهای اقتصادی ایالات متحده علیه ایران از طریق تحریمها انجامید اما اسلحهای که ترامپ به سمت جمهوری اسلامی نشانه رفته بود، کمتوانتر از آن بود که بتواند ایران و شرکایش را متزلزل کند و برای متحدان عربی واشنگتن، موقعیت هژمونیک به بار آورد تا نظم پساامریکایی متکی بر همسویی اسرائیل-عربستان پدیدار شود.
خوشبینی «بایدن»
دولت «جو بایدن» هرچند نسبت به این واقعیت که امکان تحقق نظم مبتنی بر هژمونی اسرائیل برای خاورمیانه پساامریکایی وجود ندارد، وقوف پیدا کرده بود با این حال همچنان خوشبینی خود را نسبت به اجرای توافق ابراهیم حفظ کرد و کوشید در عین حال که برای تکمیل پروژه عادیسازی رابطه میان اسرائیل و کشورهای عربی بویژه عربستان سعودی تلاش میکند، تنش با تهران بر سر پرونده هستهای را از طریق مذاکرات دوجانبه بکاهد و به این ترتیب زمینه را برای ایجاد نظم مبتنی بر ثبات البته با محوریت تلآویو فراهم سازد.
وقتی ایالات متحده خطوط اصلی سیاست خارجی جدید امریکا درباره خاورمیانه خود را به شکلی واضحتر نشان داد و «بایدن» دو سال پیش با «مصطفی الکاظمی»، نخستوزیر پیشین عراق دیدار کرد و از کاهش نیروهای امریکایی به ۲۵۰۰ نیرو آن هم نه با مأموریت عملیاتی بلکه با اهداف مستشاری و آموزشی خبر داد، معلوم شد که واشنگتن با آسودگی خاطر راهبرد مورد نظر خود را به اجرا گذاشته است.
در امتداد همین سیاست، کاخ سفید تصمیم گرفت به هر قیمت و شکلی که شده از افغانستان خارج شود و البته با نحوه خروجش یک افتضاح کامل در تاریخ سیاست خارجی امریکا را به بار آورد؛ اتفاقی که فرصتی فراهم کرد تا بازیگران اصلی خاورمیانه پای میز مذاکره با یکدیگر بنشینند تا در فقدان امریکا به موازنهای جدید دست یابند که انتظار میرفت از بطن آن، یک نظام امنیت دستهجمعی و متکی بر موازنه بیرون بیاید. اینچنین بود که به تدریج همپیمانان عربی امریکا از این کشور فاصله گرفتند.
چنانکه رابطه ریاض و واشنگتن به تیرهترین وضعیت ممکن رسید، سفارت امارات در دمشق بازگشایی شد، مصر و ترکیه به گفتوگو نشستند؛ ایران و عربستان وارد مذاکره شدند؛ محمد بن زاید با استقبال گرم اردوغان به آنکارا رفت تا جنگ سرد ۵ ساله دو کشور پایان یابد و برادر مورد اعتمادش «طحنون بن زاید»، مشاور امنیت ملی امارات را نیز به تهران فرستاد تا برای آغازی مجدد با تهران تلاش کند.
در ادامه قدرت گرفتن ایران و بازگشایی رابطهاش با عربستان، ستاره اقبال رژیم صهیونیستی در منطقه را تیره و تار کرد و این رژیم که تا پیش از این دستی باز در منطقه داشت و با ارتش و نیروی هوایی خود میتوانست هر پایتخت عربیای را تهدید کند، امروز به یک قدرت بیدفاع در تحولاتی تبدیل شده که ایران و بازیگران عربی را در یک ائتلاف قدرت رو به ارتقا میبیند.
همه اینها نشان میداد که عصر جدیدی در خاورمیانه آغاز شده است؛ عصری که بهنظر میرسید مؤلفه اصلی آن، خروج امریکا از خاورمیانه و ورود به یک نظم پساامریکایی در این منطقه است.
جنگ غزه؛ تیر آخر
وقوع عملیات «طوفان الاقصی» که واشنگتن را به پشتیبانی سختافزاری همهجانبه نظامی از اسرائیل ناگزیر کرد، امریکا را در چنبره تعهدات بیپایان امنیتی در منطقهای گرفتار کرده است که تا همین اواخر تلاش داشت پای خود را از آن بیرون بکشد.
با این حال دولت «بایدن» هیچ نشانهای از اصلاح و ترمیم سیاست کوتاه و میانمدت با هدف رفع ناکامیها و ریسکهای راهبرد کنونیاش از خود نشان نداده و به جای آن، خود را درگیر یک رویکرد بشدت امنیتی کرده که متکی بر مداخله نظامی سنگینتر در منطقه و تداوم تلاشها برای عادیسازی رابطه میان کشورهای عربی و اسرائیل است.
در چنین فضایی سخنان اخیر رهبر انقلاب پیرامون فروپاشی نظم امریکایی و مختصات شکلگیری نظم جدیدی که جایی برای نقشآفرینی ایالات متحده متصور نیست، اشاره دقیقی داشت به اینکه در روند بحران نظامی جاری میان اسرائیل و جبهه مقاومت، نشانههای افول نظم امریکایی و یکجانبهگرایی در حال پدیدار شدن است و سیاست در پیش گرفتهشده از سوی بازیگران منطقه در حمایت از مقاومت، مؤلفهای اثرگذار برای یکسره کردن نقشآفرینی قطبهای سنتی قدرت در خاورمیانه به شمار میرود.
این در حالی است که به اعتقاد اغلب ناظران بینالملل، بازیگران منطقهای در حال تدوین نقشهای متفاوت از نقشه امریکا در خاورمیانه هستند و ایالاتمتحده به نوعی در حال خداحافظی با مفهوم منسوخ جنگ سرد از منطقه است و با افول هژمونی و کاهش چتر امنیتی این کشور، بازیگران اثرگذار منطقه و در رأس آنها ایران و عربستان به سمت موازنهسازی با تکیه بر تواناییهای داخلی در منطقه گام برمیدارند.
به این ترتیب موقعیت پساامریکایی خاورمیانه فرصتی فراهم آورده تا مشکلات تجمیع شده میان ایران و بازیگران این منطقه برطرف شود و همه کشورها وارد فرایند تنشزدایی شوند؛ فرایندی که قطعاً مقدمه شکلگیری نظم جدید خاورمیانه خواهد بود.