علوم انسانی را روح دانشها، جهتدهنده و فکرساز و تعیینکننده مسیر و مقصد حرکت هر جامعهای می داند. بنابراین، طبیعی است که هر نوع مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی که بر علوم انسانی حاکم باشد، جهت ارزشی حیات سیاسی و اجتماعی متناسب با آن را شکل میدهد؛ زیرا بسیاری از مباحث علوم انسانی[...]
«بسیاری از حوادث دنیا حتی در زمینههای اقتصادی و سیاسی و غیره، محکوم نظرات صاحبنظران در علوم انسانی است؛ در جامعهشناسی، در روانشناسی، در فلسفه؛ آنها هستند که شاخصها را مشخص میکنند» (بیانات مقام معظم رهبری، ۱۳۸۷/۲/۱۴). این گزاره که بیانگر جایگاه علوم انسانی در حیات اجتماعی است، علوم انسانی را روح دانشها، جهتدهنده و فکرساز و تعیینکننده مسیر و مقصد حرکت هر جامعهای می داند. بنابراین، طبیعی است که هر نوع مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی که بر علوم انسانی حاکم باشد، جهت ارزشی حیات سیاسی و اجتماعی متناسب با آن را شکل میدهد؛ زیرا بسیاری از مباحث علوم انسانی، مبتنی بر فلسفههایی است که مبنایش مادیگری، حیوان انگاشتن انسان، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال و نداشتن نگاه معنوی به انسان و جهان است (بیانات مقام معظم رهبری، ۱۳۹۹/۶/۸). اگر علوم سیاسی یا اقتصادی یا فلسفه یا مدیریت و بقیه علوم انسانی، مبتنی بر نگرش مادی به دنیا باشد و با ارزشهای مادی بنا شده باشد، طبعاً نمیتواند خواستهها و آرمانهای جامعهای که مسلمان و مؤمن به معارف اسلامی هستند، برآورده کند (بیانات مقام معظم رهبری، ۱۳۸۸/۲/۲۷). علوم انسانی شاخهای از علم مدرن است که قبل از آن تقسیمبندی علوم بدین صورت نبود. در پیدایش علم مدرن، ابتدا دو شاخه علوم ریاضی و فنی و شاخه علوم طبیعی شکل گرفت. شاخه سوم یعنی علوم انسانی در قرن هجدهم حالت نطفه داشت. صورت ابتدایی آن را میتوان در چهرههای معروفی مانند «منتسکیو» (یکی از اندیشمندان لیبرال اشرافی اهل فرانسه)، «هابز و روسو» (فیلسوف اومانیسم و بهنوعی پدر اندیشه دموکراسی مدرن) و «آدام اسمیت» انگلیسی (پدر علم اقتصاد مدرن) ملاحظه کرد. علوم انسانی مدرن غرب از همان ابتدا بر بنیاد و ماهیت اومانیستی و سکولاریستی تکیه داشت و غایت آن نیز سلطه مادی بر جهان مادی است؛ در حالی که غایت علم دینی ارتقای معنوی، کمال وجودی و رشد انسان و قرب او به حق است.( شهریار زرشناس، ۱۳۹۳/۱۰۲۳) بااینحال، غرب از قرن هجدهم به بعد انبوهی از دانش و علوم انسانی مبتنی بر فلسفه و جهانبینی غربی را تولید و توزیع کرد که اکنون بر همه مراکز آموزشی و دانشگاهی جهان نفوذ، سیطره، غلبه و مرجعیت بلامنازعه پیدا کرده است؛ به نحوی که در باور نخبگان تحصیلکرده این علوم در جهان، پذیرفتنی نیست که علوم بومی و اسلامی میتواند جایگزین آن شود. نفوذ علوم انسانی غربی چنان در جان و فکر عدهای عمق یافته است که این گونه وانمود می کنند که علم از غرب شروع شده و به غرب خاتمه مییابد. واکنشی که این دسته از نخبگان در برابر اسلامیشدن دانشگاهها داشتهاند، از همین جنس بوده است. همین عامل نیز مهمترین مانع در مسیر تحقق علوم انسانی اسلامی است.