در سال 1885م، با برگزاری کنفرانس برلین، هجوم کشورهای استعمارگر برای فتح آفریقا آغاز شد. در این دوره، شاهد حضور سلطهطلبانه گسترده انگلیسیها در قاره سیاه هستیم. امپریالیسم بریتانیا در مسابقه برای تصرف نواحی امیدبخش و مناطق استراتژیک پیروز شد و ۱۲/۲۰۰/۰۰۰ کیلومتر مربع از اراضی آفریقا را گرفت. متصرفههای بریتانیا از لحاظ معادن طلا، الماس، مس، سرب، روی و دیگر مواد کانی غنی بود؛ به علاوه این متصرفهها، تولیدکننده مهم پنبه، کاکائو، موز، نارگیل و دیگر محصولهای استوایی بودند.
همچنین درباره موقعیت استعماری بریتانیا در آغاز قرن بیستم نوشتهاند: بریتانیا در آغاز سده بیستم، بزرگترین امپراتوری استعماری جهان بود و در سال 1900، مساحت کل مستعمرات و سرزمینهای وابسته به بریتانیا، 109 برابر مساحت سرزمین اصلی بریتانیا و جمعیت آنها 8/8 برابر جمعیت این کشور بود. بریتانیا ۴۴/۹ درصد مستعمرات جهان را در اختیار داشت.
در سال 1899 م، مستعمرات انگلستان در جزایر هند غربی به شرح زیر بود:
جاماییکا، کایمانس، جزایر ویرجین، باهاماس، ترینیداد، توباگو، گرنادا، گرنادینس، سن وینسنت، باربادوس، سن لوسیا، دومینیکا، آنتیگوا، مونتسرات، باربودا، نویس و ردوندا، سن کریستوفر و آنگوئیلا. انگلیسیها جاماییکا، جزایر ویرجین، توباگو، سنلوسیا و دومینیکا را از اسپانیاییها، هلندیها و فرانسویها گرفتند.
در آفریقای جنوبی، سرزمینهای وسیعی، چون رودزیای شمالی و جنوبی به چنگ بریتانیا افتاد و آنها معادن عظیم طلا، مس و اراضی حاصلخیز این سرزمینها را غصب کردند و بومیان را به بردگی کشیدند.
«دکتر مهدی بهار» در اثر مشهور خود «میراث خوار استعمار»، شرحی مبسوط از توسعه دامنه مستعمرات بریتانیا در دهههای واپسین قرن 19 و چهار دهه نخستین قرن20 به دست داده و مینویسد: «امپراتوری بریتانیا، در 1939، یک چهارم از بشریت را در بر میگرفت و بخش عظیمی از تولید جهانی را شامل میشد، بدین طریق نیمی از تولید جهانی برنج، کاکائو، چای، پشم، کائوچو، قلع، منگنز، سه چهارم طلا و نیکل جهان، مجموع تولید جهانی کنف، یک سوم قند، زغال و مس، پانزده درصد گندم، گوشت، کره، پنبه، آهن و فولاد و نفت خاورمیانه را نیز باید به عنوان گوهر گرانبهای امپریالیسم بریتانیا به حساب آورد.»
انگلیسیها به شیوه خاص خود، مستعمرات آفریقایی را اداره میکردند. آنها به فرمانداران خود در این مستعمرات، آزادی عمل بیشتری میدادند و فرمانداران انگلیسی نیز به نوبه خود، نقش بیشتری به نخبگان و نهادهای بومی اعطا میکردند. فرماندهان سعی میکردند از نهادها و مناسبات سنتی محلیـ به طور عمده ساختار قبیلهایـ استفاده کنند و در این زمینه به طور معمول از اختلافات بین قبایل، به منظور تحکیم قدرت خود استفاده میکردند.