منطقه غرب آسیا، به ویژه پس از کشف نفت و افزایش اهمیت ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی آن در جهان، به شکل مستمر صحنه بازی قدرتهای جهانی و تقابل منافع متضاد آنها بوده است. تحولات ژئوپلیتیکی این منطقه، به طور مداوم، در حال تغییر و تحول است و بازیگران منطقهای و فرامنطقهای تلاش میکنند با اتخاذ راهبردهای گوناگون، از این تحولات به نفع خود بهرهبرداری کنند. یکی از مهمترین و خطرناکترین این راهبردها، که در سالهای اخیر بیش از پیش مطرح شده و در کانون توجه تحلیلگران سیاسی و امنیتی قرار گرفته، توطئه تجزیه کشورهای بزرگ منطقه است. این طرح که در ظاهر از سوی برخی محافل و مراکز اندیشکدهای غرب و حتی رژیم صهیونی برای کاهش تنشها و ایجاد ثبات در منطقه مطرح میشود، در باطن خود اهداف پنهان و پیچیدهای را دنبال میکند که تهدیدی جدی برای امنیت ملی، تمامیت ارضی و آینده کشورهای منطقه به شمار میآید.
در این چارچوب، اقداماتی را که رژیم صهیونی به تازگی در پوشش حمایت از دروزیها در جنوب سوریه انجام میدهد، میتوان نقطه شروع فرآیند تجزیه سوریه در نظر گرفت. این طرح، با هدف تضعیف سوریه به منزله یکی از کشورهای دارای جایگاه ژئوپلیتیکی ویژه در منطقه، در پی ایجاد یک کمربند امنیتی برای رژیم صهیونیستی و هموار کردن مسیر برای سلطه بیشتر بر منابع و منافع ژئواکونومیکی این کشور طراحی شده است. رژیم صهیونی با حمایت همهجانبه ایالات متحده آمریکا، در تلاش است با تقسیم سوریه به واحدهای سیاسی کوچکتر، نظم موجود منطقه را به هم زده و به اهداف توسعهطلبانه خود دست یابد. این تجزیه به احتمال زیاد، شامل ایجاد یک منطقه خودمختار کردی در شمال شرقی، یک منطقه تحت نفوذ رژیم صهیونیستی در جنوب غربی و یک دولت مرکزی ضعیف شده خواهد بود. این اقدام نه تنها به تضعیف سوریه، بلکه به ایجاد یک کمربند امنیتی برای رژیم صهیونیستی و افزایش نفوذ آن در منطقه خواهد انجامید.
البته پر واضح است که این روند، تنها به سوریه محدود نخواهد بود؛ بلکه به مثابه یک الگو و پیشزمینهای برای تکرار در سایر کشورهای منطقه، بهویژه کشورمان طراحی شده است؛ چرا که هدف اصلی طراحان آن، تضعیف کشورهای مستقل و خاصه کشورهای مخالف نظام سلطه، ایجاد دولتهای دستنشانده و کنترل بیشتر بر منابع و منافع ژئواکونومیکی غرب آسیاست. در واقع، هدف از این راهبرد، بازآرایی نظم ژئوپلیتیکی منطقه و ایجاد یک خاورمیانه جدید و مبتنی بر نظم مطلوب آمریکایی ـ صهیونی یا همان New World Order است که در آن، منافع آمریکا و رژیم صهیونی به طور کامل تأمین شود. برای تحقق این هدف، از ابزارهای گونا گونی، همچون مداخله نظامی، حمایت از گروههای تروریستی و تجزیهطلب، ایجاد و تقویت اختلافات قومی و مذهبی و اعمال تحریمهای اقتصادی استفاده میشود.
عوارض سایکس- پیکو
برای درک بهتر توطئه تجزیه منطقه غرب آسیا، باید نگاهی به تاریخ داشته باشیم. امپراتوری عثمانی به منزله یک ساختار سیاسی دیرپا، سالها در کنار کشورمان یکی از بازیگران کلیدی و پهناور جهان به شمار میآمد تا اینکه به مرور و به واسطه عوامل داخلی و بیرونی در نهایت استحاله شده و فروپاشید و مرزهای آن به دست قدرتهای استعماری اروپا و در قالب پیمان سایکس ـ پیکو تقسیم و بدون توجه به واقعیتهای اجتماعی، فرهنگی، و قومی کشورهای جدیدی تأسیس شد.
این پیمان که در سال ۱۹۱۶ منعقد شد، آشکارا منافع قدرتهای استعماری را بر منافع ملتهای منطقه ترجیح داد. مرزهایی که بر اساس این پیمان ترسیم شد، نه تنها به منافع مردم منطقه توجهی نداشت، بلکه موجب تقسیم جوامع قومی و مذهبی، ایجاد اختلافات مرزی و افزایش تنشها شد. در نتیجه این سیاستها، خاورمیانه به منطقهای پر از درگیری، بیثباتی و مداخله خارجی تبدیل شد.
فصل جدید توطئه
در دوران پس از جنگ سرد و به ویژه پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، ایالات متحده آمریکا، در پی اشغال افغانستان و عراق نقش محوری در شکلدهی تحولات منطقه غرب آسیا بر عهده داشته است. راهبرد آمریکا در منطقه، در دو دهه اخیر با تمرکز بر تضعیف کشورهای مستقل و قدرتمند، ایجاد دولتهای دستنشانده و تضمین امنیت رژیم صهیونیستی پیگیری شده است. در این راستا، ابزارهای گوناگونی همچون مداخله نظامی، حمایت از گروههای تروریستی و تکفیری، ایجاد و تقویت اختلافات قومی و مذهبی و اعمال تحریمهای اقتصادی، استفاده شده است. همزمان رژیم صهیونی نیز به منزله متحد اصلی آمریکا در منطقه، نقش مهمی در پیشبرد این راهبرد ایفا میکند. رژیم صهیونیستی همواره از سیاستهای تضعیف کشورهای عربی و اسلامی حمایت کرده و تلاش داشته است با ایجاد یک خاورمیانه ضعیف و متفرق، به اهداف توسعهطلبانه و امنیتی خود دست یابد که نمونه اخیر آن تلاش برای تجزیه بخش جنوبی سوریه است.
هدف اصلی توطئه
کشور ما و نظام اسلامی حاکم بر آن، به منزله یک قدرت منطقهای با نفوذ و دارای تاریخ و تمدنی کهن، همواره سدی در برابر سیاستهای توسعهطلبانه آمریکا و رژیم صهیونی در منطقه بوده است. از این رو، تضعیف و تجزیه کشورمان، حداقل در طول چهار دهه گذشته یکی از مهمترین اهداف مطلوب دشمنانمان بوده است. آنها با دامن زدن به اختلافات داخلی و قومی ـ مذهبی، حمایت از گروههای تجزیهطلب، و اعمال تحریمهای گسترده اقتصادی، در تلاش هستند انسجام ملی کشورمان را از بین ببرند و زمینه را برای تجزیه کشور فراهم کنند و در این مسیر از تولید محتوای رسانهای تا قاچاق سلاح و مهمات را در دستور کار دارند که نمونه اخیر این قبیل تلاشها را میتوان در راهاندازی شبکه تلویزیونی TRT-Farsi مشاهده کرد.
خوشبختانه، با وجود تلاشهای گسترده، پروژه تجزیه خاورمیانه با چالشها و موانع متعددی روبهروست. نخست، مقاومت مردمی و انسجام ملی کشورهای اصیل منطقه با محوریت کشورمان است که خود مانع اصلی در برابر تجزیه به شمار میرود. برای نمونه، مردم کشورمان در طول چند قرن اخیر، با وجود مشکلات اقتصادی و سیاسی، همواره به هویت ملی خود پایبند بودهاند و از تجزیه کشورشان جلوگیری کردهاند. دوم، تجربه تاریخی نشان میدهد تجزیه کشوری، مانند سوریه نیز در نهایت به تشدید بحرانها و ایجاد منازعات جدید منجر خواهد شد. سوم، قدرتهای منطقهای و بینالمللی، با توجه به منافع خود، نسبت به تجزیه خاورمیانه واکنش متفاوتی نشان خواهند داد که میتواند به پیچیدگی اوضاع بیفزاید.
تجربه تجزیه سوریه به خوبی نشان میدهد، این قبیل سیاستهای استعماری به تشدید بحرانها و ایجاد منازعات جدید منجر میشود که نهتنها به بیثباتی در منطقه دامن میزند، بلکه به جنگهای داخلی، آوارگی و بحرانهای انسانی گستردهای میانجامد.
بدون شک ایران عزیزمان، به منزله یک قدرت منطقهای و دارای نفوذ، نقش مهمی در مقابله با توطئه تجزیه خاورمیانه بر عهده دارد. کشورمان با حمایت از جنبشهای مقاومت در منطقه، تقویت همکاریهای منطقهای و ترویج گفتوگوی بین ادیان و مذاهب، میتواند و باید از دخالت بیگانگان در منطقه جلوگیری کرده و زمینهای برای ایجاد یک خاورمیانه امن و باثبات فراهم کند. کشورمان همزمان باید با تقویت روابط با همسایگان، به دنبال ایجاد یک جبهه متحد در برابر تهدیدهای مشترک باشد. همچنین، کشورمان باید به تلاشهای خود برای تقویت انسجام ملی و رفع اختلافات داخلی ادامه دهد.
باید بر این نکته تأکید کرد که مقابله با توطئه تجزیه خاورمیانه به دست قدرتهای استعماری عصر حاضر، یک مسئولیت جمعی است که بر عهده همه ملتها و رهبران کشورهای مستقل منطقه و جامعه بینالمللی قرار دارد. تنها با همکاری و همدلی است که میتوانیم از اجرایی شدن توطئه مطلوب جبهه غربی ـ عبری جلوگیری کرد و مانع از بسط بیثباتی و بحران در منطقه شد.
در داخل کشورمان نیز مسئولان فارغ از قبیلهگرایی سیاسی، باید با اولویت قرار دادن منافع ملی در راستای دفع تهدید و مقابله با توطئه دشمنان اقدام کنند. مسئولان باید ضمن هوشیاری و در پی تقویت انسجام ملی، اصلاحات سیاسی و اقتصادی، و توسعه همکاریهای منطقهای باشند. این امر، مستلزم اتخاذ راهبرد جامع و همهجانبه است که بر مشارکت همه بازیگران منطقهای و بینالمللی تأکید داشته باشد. کشورهای منطقه نیز باید با کنار گذاشتن اختلافات داخلی و تمرکز بر منافع مشترک، به دنبال ایجاد منطقهای امن و باثبات باشند.
در پایان امید است که با تلاش و همبستگی آحاد مردم و مسئولان و تقویت پیوندهای منطقهای شاهد خنثی شدن این فتنه جدید منطقهای باشیم.