راهبرد پیشنهادی در برابر این خطای محاسباتی، تلفیقی از سناریونویسی پیشگیرانه، بازدارندگی پویا و تداوم آمادهسازی برای نبردهای ترکیبی است.
دونالد ترامپ با اتکا به دو فرض کلیدی، وارد فاز تنش مستقیم با ایران شده است.
اول، تصور میکند واکنشی مشابه فاز پایانی جنگ ایران و عراق در ۱۳۶۷ تکرار خواهد شد؛ یعنی ورود قدرت فرامنطقهای (آمریکا) تهران را به عقبنشینی وادار کرده، معادلات امنیتی منطقهای ایران را واژگون میکند. دوم، فرض کرده که پاسخ ایران کنترلشده و محدود باقی میماند، با هدف اجتناب از جنگ فرسایشی و درگیرکننده که برای اقتصاد و ثبات داخلی ایران پرهزینه خواهد بود.
این دو سناریو، بر مبنای یک مدل ذهنی تاریخمصرفگذشته شکل گرفتهاند. ایران کنونی در سال ۱۴۰۴ نهتنها فاقد شباهت به وضعیت استراتژیک سال ۱۳۶۷ است، بلکه در بستر سه لایه؛ عمق نفوذ منطقهای، شبکهسازی امنیت محور مقاومت، و توسعه زیرساختهای دفاعی_تهاجمی، از ظرفیت پاسخ چندسطحی و نامتقارن برخوردار است.
راهبرد پیشنهادی در برابر این خطای محاسباتی، تلفیقی از سناریونویسی پیشگیرانه، بازدارندگی پویا و تداوم آمادهسازی برای نبردهای ترکیبی است.
سناریوهای محتمل شامل:
پاسخ تقابلی محدود اما هدفمند در سطح منافع نظامی آمریکا و متحدان منطقهای آن،
گسترش زمینه ناامنی پایدار در محیط پیرامونی نیروهای آمریکایی،
فعالسازی پتانسیل محور مقاومت به شکل تهدیدات چندجبههای و پراکنده،
در هر حالت، «تثبیت هزینه اقدام» برای آمریکا و تزریق ذهنیت جنگ فرسایشی به محاسبات اتاق فکر حاکم بر کاخ سفید الزامی است.
هر گونه عقبنشینی تاکتیکی بدون جبران راهبردی، معادل باز شدن جبهههای بعدی فشار است. در این مسیر، محور مقاومت نهتنها ابزار واکنش است، بلکه بخشی از راهبرد امتناع از سلطهپذیری نیز میباشد.