سعدالله زارعی
میدانیم که منشأ تحولات در فلسطین و بهطور خاص در غزه، جامعه فلسطینی است. اگر این جامعه منشأ تحولات نبود، نام فلسطین، 80 سال پیش به تاریخ پیوسته بود. کمااینکه در سده اخیر چندین کشور بهدلیل فقدان چنین جامعهای به تاریخ پیوستهاند. اما امروز بحث از فلسطین اگر «داغتر» از 80 سال پیش نباشد، به هیچوجه کمتر نیست. از سال 1923/ 1302 که اولین موج مهاجرت سنگین یهودیان بدنام اروپایی به سرزمین فلسطین صورت گرفت تا امروز که بیش از 100 سال از آن زمان میگذرد، طرحهای مختلفی برای پایان دادن به کشور و دغدغهای ذیل عنوان فلسطین مطرح شده است. تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی 17 طرح و قطعنامه در این موضوع از سوی دولتهای حامی اسرائیل در اروپا، آمریکا یا کشورهای عربی و سازمان ملل منتشر شدند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون هم نزدیک به 25 طرح درباره فلسطین منتشر شدهاند که بهطور میانگین در این 100 ساله، هر 2/5 سال یک طرح دنبال شده است. بهطور قطع هیچ نمونه مشابه دیگری با این تعداد طرح وجود ندارد و جالب این است که در هیچکدام از این۴۲ طرح، طرف فلسطینی یکپای ماجرا نبوده است. جدای از اینکه این تعداد طرح از یکسو بر زنده، فعال و موثر بودن طرف فلسطینی حکایت میکند، از تاثیر منحصربهفرد فلسطین در تحولات و روندهای بینالمللی نیز حکایت مینماید.
جدیدترین چیزی که تحت عنوان «طرح 20 مادهای صلح ابدی» منتشر گردیده و به همین دوشنبه گذشته مربوط میشود، طرح -واقعاً- احمقانه مشترک دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو است. حالا چرا احمقانه؟ ترامپ و نتانیاهو به دلیل اقدامات جنایتبار، شایسته خواندهشدن به هر صفتی از این نوع هستند اما این قلم در اینجا نمیخواهد از باب ناسزا از واژه حماقت برای این دو استفاده کند. این طرح واقعاً احمقانه است و ارائهدهندگان آن واقعاً احمق هستند. چرا؟
مردم فلسطین نزدیک به 100 سال است برای اعاده کشور خود انواعی از سختیها و شداید که فقط یکی از تلخترین آنها ماجرای نسلکشی این روزها در غزه است را تحمل نموده و در حالی که با دشمن در هیچ نقطهای برابری نظامی نداشته، در برابر جنگها و پیامدهای آن ایستادهاند.
21 سال محاصره شدید منطقه بسیار کوچکی با مختصات باریکه غزه برای به زانو درآمدن یک جمعیت دو تا دو و نیم میلیون نفری کفایت میکرده و این در حالی است که این مردم در این 21 سال، 8 بار درگیر جنگهای نابرابر و در مقابل یک رژیم مجهز، وحشی و تحتالحمایه مطلق بوده و علیرغم تحمل خسارتها و جراحتها، تسلیم نشده و کوهها را شرمنده استقامت خود کردهاند. نتانیاهو در همین دوشنبه گذشته در تریبون خبری مشترک با ترامپ میگوید «تمام جهان، از جمله جهان عرب و اسلام باید به حماس فشار بیاورند تا شرایطی را که اسرائیل به همراه آمریکا تعیین کردهاند، بپذیرد.»
رژیم اسرائیل از 1365/ 1986 با حماس درگیر است و در این دو سال هم اصولاً برای رهایی از چنگال حماس جنگیده است و شعار جنگ در این دو سال، خلع سلاح و محو حماس بوده است. حالا نخستوزیر رژیم غاصب بعد از چهل سال از حیات حماس و به عبارتی پس از دو سال جنگ سنگین در نطق رسانهای دوشنبه- مشترک با ترامپ- گفت: «اگر حماس طرح را رد کند یا در اجرای آن کارشکنی کند، اسرائیل کار خود را به تنهایی تمام خواهد کرد». خب حتما عقلای عالم میپرسند، چه کاری که تاکنون نکردهای و باقی مانده، خواهی کرد؟ یا ترامپ در این کنفرانس رونمایی از طرح مشترک بیان داشته «به حماس سه تا چهار روز فرصت میدهد تا به طرح صلحی که او و نتانیاهو ارائه کردهاند پاسخ دهد و اگر با آن موافقت نکند با پایان بسیار غمانگیزی روبهرو خواهد شد»!
همین چند ماه پیش بود که ترامپ به حماس دو هفته وقت داد تا تسلیم شود وگرنه ظرف چند روز به نابودی کشیده میشود. تاریخ پرماجرای فلسطین میگوید این اظهارات، احمقانه و بلکه احمقانهترین است. ملت فلسطین در این 100 سال نشان داده که یک شئ قابل دست به دست شدن و یا یک کالای قابل معامله و یا یک برگه مذاکراتی قابل تبدیل نیست، بلکه یک حقیقت مشروع زنده است که نهتنها در اعماق وجدان فلسطین بلکه در اعماق وجدان جهانی حضور دارد. حقیقتی که طی 100 سال کمرنگ نشده، با اولتیماتومهای چند هفتهای و چند روزه نتانیاهو و ترامپ قابل حل و فصل نیست.
ترامپ و نتانیاهو در طرح احمقانه مشترک خود به همه دنیا فراخوان زدهاند تا جنگ دوساله پرشدت غزه را به نفع کامل اسرائیل و ضرر مطلق فلسطینی حل و فصل کنند و گریبان غاصبان جنایتکار را برای همیشه از دستان پرقدرت فلسطینیان، مسلمانان و آزادگان جهان برهانند و همانطور که برخی کارشناسان منطقه در همین یکی- دو روز اخیر گفتهاند، خود این طرح واکنشی به بنبست ارتش اسرائیل در غزه است. ارتش رژیم اسرائیل حدود چهار ماه پیش برای سیطره بر دو بخش شمالی و مرکزی غزه، طرح موسوم به جدعون 2 به میدان آورد و دست آخر به شکست آن اذعان کرد و طرح «عربات جدعون» را جایگزین آن نمود.
یک ماه از شروع این طرح میگذرد، اخبار موثق و بررسیهای انجام شده متقن نشان میدهد اسرائیل بعد از چهار ماه عملیات جدعون2 و عملیات عربات جدعون و علیرغم بمبارانهای وحشیانه هنوز از غلاف دور شهر غزه عبور نکرد، و وارد این شهر نشده است. این در حالی است که طرف فلسطینی در این چهار ماه تلفات بیشتری از ارتش رژیم در باریکه غزه گرفته است. درست در زمانی که صدای اعتراف از درون ارتش به گوش میرسد، ترامپ و نتانیاهو با طمطراق از طرح صلح ابدی غزه و رهایی دائمی اسرائیل از مقاومت در این سرزمین خبر میدهند! البته به دلیل اینکه به تعبیر قرآنکریم قلوب یهودیان دچار شکاف ناشی از هراس است. بخشی از ترکیب کابینه کوچک اسرائیل - اسموتریج - نومیدانه به صدا درآمده و گفت: «به تخمین من این طرح نیز با اشک و آه به پایان خواهد رسید و فرزندان ما مجبور خواهند شد دوباره در غزه بجنگند.»
در جنگ غزه تاکنون شش طرح ارائه گردیده اما هیچکدام از آنها اعتماد رژیم اسرائیل را جلب نکردهاند چرا که هیچکدام از این طرحها نتوانستهاند روی موجودیتی به نام «فلسطین» خط بکشند و بقاء فلسطین، یعنی مقاومت و بقاء آن. اینجا حق با نتانیاهو است. مگر میشود بدون انکار 11 میلیون فلسطینی داخل جغرافیای اشغال شده فلسطین و حدود 7 میلیون فلسطینی خارج از آن، مقاومت را انکار کرد؟ بنابراین همانطور که اسرائیلیها اذعان کردهاند این طرح، مشکل اسرائیل را حل نمیکند چرا که نمیتواند هیچ تغییری در وضع مردم فلسطین ایجاد کند پس جنگ کنونی فعلا ادامه پیدا میکند و ارتش اسرائیل ناگزیر خواهد شد جدعون یا غیرجدعون جدیدی به صحنه بیاورد و باز شاهد شکست آن باشد.
ترامپ و نتانیاهو گمان کردهاند در کشاکش شکستهای پیدرپی طرحهای ارتش از یکسو و فشار شدید جهانی بر رژیم و پشتیبانان وقیح آن از سوی دیگر، طرحی با عنوان و ادعای پرطمطراق به صحنه میآورند و زمان میخرند تا ارتش اسرائيل در فضایی آرامتر، اهداف اصلاحی خود که تاکنون موفقیتی به همراه نداشته را پیگیری کند. واقعیت مطلب این است که ارزیابیهای داخلی اسرائيل و ارزیابیهای داخلی آمریکا بیانگر آن است که علیرغم هزینه سنگین در جنگ غزه، دچار انزوای شدید شدهاند. نتانیاهو، ناشیانه در نطق دوشنبه خود در کنار ترامپ گفته است «این یک سفر تاریخی بود. به جای اینکه حماس منجر به انزوای ما شود، ما ورق را برگرداندیم و حماس را منزوی کردیم.»
انزوای اسرائیل معنایی متفاوت از انزوای هر دولت دیگر در جهان دارد چه رسد که بخواهد با انزوا یا عدم انزوا در یک گروه مقاومت- که هیچ اتکای خارجی ندارد- قیاس گردد چرا که بطور قطع اگر در حد فاصل 1923/1301 تا 1948/1327 حمایت پرقدرت خارجی از تاسیس رژیم صهیونی نبود، اسرائیل تأسیس نمیشد و باز اگر حمایت پرقدرت و بدون ملاحظه خارجی از بقاء رژیم غاصب در حد فاصل 1948/1327 تا امروز نبود، اسرائیل باقی نمانده بود. این در حالی است که حمایت یا عدم حمایت خارجی در بقاء دولت و کشوری- هرچند ضعیف- که مدعی بیرون از سیستم نداشته باشد یعنی یک ملت- مثل فلسطین- مدعی آن نباشد، تاثیر عمدهای ندارد. حالا نتانیاهو اعتراف میکند روی لبه انزوا یعنی لبه پرتگاه نیستی قرار گرفته است. اینکه آمریکا در شرایط شکست طرحهای ارتش اسرائیل در غزه، طرحی ارائه میدهد که فضا را به سمت دیگری ببرد یعنی اسرائیل در این فضا قابل دوام نیست اما اسرائیلیها بیش از همه و هزاران بار بیش از ترامپ باور دارند که ملت فلسطین حریف بسیار سرسختی است و غلبه بر آن در مرز ناممکن قرار دارد. اینکه فلسطینیها در این 100 سال در برابر همه طرحهایی که یک پای آن تثبیت رژیم اسرائیل بوده، ایستادهاند و هیچ ملاحظهای حتی از کشورهایی مثل مصر و دولتهای عرب حامی مالی خود قبول نکردهاند، از دشواری زیاد آمریکا و اسرائیل در این مواجهه حکایت میکند.
سیدعبدالله متولیان
تاریخ گاهی دروازههایی کمیاب به روی ملتها میگشاید که عبور از آنها میتواند جایگاهی نوین و پرشکوه به همراه آورد، یا با غفلت، برای همیشه بسته شود. امروز جهان در یک بیثباتی فراگیر و در یک پیچ تاریخی در میانه یک دگرگونی عظیم قرار دارد، نظمی فرسوده رو به افول میرود و نظمی تازه در حال تولد است. ایران اگر با چشم باز و تدبیر راهبردی وارد میدان شود، نه تنها قربانی این گذار نخواهد بود بلکه میتواند به یکی از ستونهای اصلی نظم آینده بدل گردد.
جهان در حال انتقال قدرت:نظم امریکامحور موسوم به نظام سلطه پس از جنگ جهانی دوم دیگر کارایی ندارد. ظهور انقلاب اسلامی ایران، جهانی شدن گفتمان ایستادگی و مقاومت در برابر سلطه، قدرت اقتصادی چین، بازگشت ژئوپلیتیکی روسیه، بلوکبندیهای نوظهور در آسیا و امریکای لاتین و فرسایش مشروعیت نهادهای جهانی، همگی نشانههای تغییرند. در این معادله، مفاهیم، حوزهها و ابزارهای قدرت نیز تغییر کردهاند. انرژی، فناوریهای نو، نبردهای سایبری و جنگ روایتها به مراتب بیش از ناو هواپیمابر اهمیت یافتهاند. ایران در چهارراه شرق و غرب موقعیتی کمنظیر دارد. این جایگاه اگر منفعلانه مدیریت شود، به تهدید بدل خواهد شد، اما اگر هوشمندانه مورد بهرهبرداری قرار گیرد، فرصتی تاریخی برای تثبیت نقشآفرینی در نظم جدید خواهد بود.
تهدیدهای پنهان و زنگ خطر آشکار: رهبران نظام سلطه غربی به ظاهر از صلح و حقوق بشر دم میزنند، اما سیاست واقعیشان مبتنی بر سلطه بر منابع جهان و نگاه ابزاری به منطقه است: نفت، بازار تسلیحات و مهار قدرتهای مستقل. تجربه نشان داده است هرگاه کشورهای منطقه متفرق بودهاند، خاک آنها میدان جنگهای نیابتی و اقتصادشان قربانی تحریمهای فلجکننده شده است. این هشدار نباید بیصدا بماند، زنگ خطری است که باید به زنگ بیداری بدل شود.
فرصتهای طلایی در دل بحران:در دل این تهدیدها، حداقل سه فرصت بیسابقه نهفته است:۱- دیپلماسی چندلایه: ایران باید شکاف میان قدرتهای بزرگ را به فرصتی برای تثبیت موقعیت خود بدل کند. عضویت در بریکس و شانگهای تنها آغاز راه است، مهمتر از آن، بهرهبرداری واقعی از این ظرفیتهاست. ۲- امنیت منطقهای بومی: امنیت خلیج فارس و آسیای غربی نباید گروگان بیگانگان باشد. ایران میتواند پرچمدار ابتکارات امنیت جمعی شود و معادله وابستگی را تغییر دهد. ۳- اقتصاد انرژی و ترانزیت: بحران انرژی جهان نشان داد منابع و موقعیت ایران چه ظرفیت بزرگی دارد. توسعه خطوط ترانزیت و سرمایهگذاری در انرژی میتواند ایران را به گرهی حیاتی در اقتصاد جهانی بدل سازد.
الزامات داخلی، پیششرط موفقیت خارجی:هیچ دیپلماسی پایداری بدون پشتوانه داخلی قدرتمند به نتیجه نمیرسد. سه محور اصلی در این مسیر حیاتی است: ۱- انسجام اجتماعی: در برابر جنگ شناختی دشمن وحدت و اعتماد عمومی مهمترین سرمایه ملی است. ۲- اقتدار اقتصادی: تنها با تولید داخلی عدالت اجتماعی و مبارزه بیامان با فساد میتوان تحریمها را بیاثر کرد. ۳- آگاهی و بصیرت عمومی: مردم باید بدانند بسیاری از آنچه در رسانههای غربی منتشر میشود، بخشی از جنگ روانی برای تضعیف اراده ملی است. جامعهای که این حربهها را بشناسد، تسلیم نخواهد شد.
راهبرد منطقهای، از زنگ خطر تا زنگ بیداری:برای ملتهای منطقه، امروز لحظهای سرنوشتساز است: یا درگیر اختلافات کوچک بمانند و به میدان بازی قدرتهای خارجی بدل شوند، یا با همگرایی و همکاری، معمار نظم جدید منطقهای گردند. ایران میتواند محور این حرکت باشد، از پیمانهای امنیتی گرفته تا شبکهسازی اقتصادی و فناورانه. تنها چنین رویکردی است که فشارهای خارجی را بیاثر و فرصتهای تازه توسعه را ممکن میسازد. جهان امروز در میانه منطقه خاکستری «گریزون» است، منطقهای که در آن هنوز جایگاهها تثبیت نشدهاند. ایران اگر منفعل بماند، به تدریج از دایره تصمیمسازی جهانی حذف میشود. اما اگر با ارادهای قاطع، انسجام ملی و ابتکارات هوشمند وارد میدان شود، میتواند به بازیگری تعیینکننده در معماری نظم نوین بدل گردد. این همان معنای «فرصت در دل بحران» است که در دهه اخیر مورد توجه و تأکید چندباره مقام معظم رهبری بوده است: تهدیدی که اگر بهموقع شناخته و مدیریت شود، سکوی پرش ملت ایران به فردایی قدرتمند خواهد بود.
محمد علی بهمنی قاجار
در چند سال اخیر در زندگی ما موضوعی مهمتر از وطن وجود ندارد. این روزها دغدغه ایران بیش از پیش شده است. هیچ فکر و ذکری جز ایران نداریم. بالاخره چه بر سر این سرزمین کهنسال و تاریخی این خانه آبا و اجدادی ما میآید؟ چه سرنوشتی در انتظار مردم ماست ؟ بچه هایی که تازه متولد شدند آنها که تازه مدرسه می روند یا آنانی که با امید و شوق وارد دانشگاه شدند چه خواهند شد ؟ آن ها که به تازگی فارغ التحصیل شده و با هزار و یک امید می خواهند وارد بازار کاری گردند آیا شغلی پیدا خواهند کرد؟
دوباره به ایران تجاوز خواهد شد ؟ تحریم ها چه بر سر اقتصاد ضعیف ایران میآورند؟
گذشته تاریخی ایران پر است از روزهای سخت که ایرانیان از بزرگترین بحران ها سرافراز بیرون آمدند، در این اوضاع یاس انگیز، احساسات تلخ گذشتگان را درک می کنم. ناامیدی پهلوانان اسطوره ای ایران زمانی که در محاصره تورانی ها قرار گرفته بودند و گودرز خواب سیاوش را می بیند و فردایش رستم دستان به یاری لشگریان ایران می آید ، غم نظامی گنجوی از حکایت قتل دارا و یا بغض فردوسی از شکست قادسیه ، اندوه قتل ابومسلم و بابک و مازیار و درگذشت یعقوب یا افسردگی شاه اسماعیل پس از شکست چالدران تا تکاپوی کودکی مانند شاه طهماسب دربرابر هجوم صدها هزار ینی چری به رهبری سلطان سلیمان، تنهایی شاه عباس در زمانی که ازبک تا بسطام و عثمانی تا زنجان آمده بود و داخل ایران هم پر از آشوب بود یا بیچارگی شاه سلطان حسین اسیر در دست محمود افغان، حس نومیدی عباس میرزا از خبر سقوط تبریز و داغ همیشگی ترکمانچای، عقب نشینی سلطان مراد میرزا حسامالسلطنه از هرات و یا اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و حس مقاومت آن چند سرباز در آن سوی پل خرمشهر در پائیز ۱۳۵۹
اما چه کسی تصور می کرد پس از سقوط هخامنشیان، خورشید ایران باردیگر از خراسان و در قالب اشکانیان طلوع کند و جلوی رومی ها بایستد؟ یا ساسانیان آنچنان عظمتی به ایران فرتوت شده اشکانی بدهد؟ در پانصد ساله اخیر ، ایران بارها در آستانه سقوط قطعی قرار گرفته ولی اراده قاطع و مدیریت هوشمندانه و آمیزه ای از انعطاف و عقب نشینی به جا و مقاومت به موقع، ایران را نجات داده است، از جنگ های چریکی شاه طهماسب در برابر سلطان سلیمان تا اخراج استالین با همت قوام السلطنه شاهدها بر این مدعا بسیار است.
در این سفر رئیسجمهور بار دیپلماسی را بر دوش کشید اما آیا میتوان انتظار داشت که دیپلماسی جای میدان را بگیرد؟
قبل از ورود به اصل موضوع کمی درباره دیپلماسی و میدان سخن بگوییم. به نظر میرسد دیپلماسی همان معنی مدارا را میدهد که حافظ فرمود «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» و شاید هم بتوان شیوه مدارا را از قرآن آموخت که خداوند به حضرت موسی میفرماید «اذهبا الی فرعون انه طغی و قولوا قولا لینا»، «به سوی فرعون که طغیان کرده، برو و با او با سخن نرم روبهرو شو» و البته این مدارا در خارج، در داخل به مروت تبدیل میشود. از سویی اگر دیپلماسی را «مداراگری» تعبیر کنیم، که فارسی را بیشتر پاس بداریم، باید همراه آن و با اولویت بر آن به میدان نیز بیندیشیم.
اما برخلاف آنچه بدواً به ذهن میرسد که میدان فقط میدانهای جنگ و نبرد در برخی نقاط خارج از کشور است، دامنه بسیار وسیع دیگری نیز دارد. اگر «مداراگری» در صحنه جهانی است، در کشور به «مروتورزی» تبدیل میشود و اگر میدان در برخی نقاط خارج از کشور به معنی جهاد و تلاش در آن مکانها باشد، میدان واقعی در محدوده ایران است؛ محدودهای که در آن میدان باید از مرزها دفاع کرده و در داخل میدان (کشور) تمام تلاش و کوشش و تدبیر را برای حفظ و نگهداری و ارتقای آن به کار بست و اتفاقا اگر «مداراگری» در خارج با سیاستگذاری مقامات بالا و اجرا با وزارت خارجه و رئیسجمهور باشد، میدان به معنی واقعی آن در دستان رئیسجمهور است، با این تفاوت که معلوم نیست «مداراگری» در خارج به چه نتیجهای برسد اما نتیجه «میدانداری» در داخل به کمک مردمان کشورمان که باید از مروت برخوردار باشند، حتما به نتایج نیکو ختم میشود، به شرط آنکه رئیسجمهور «میدانداری» کند و میدان را به حال خود رها نکند. شاید اگر بگوییم رئیسجمهورهای ما کلا میدانداری نکردهاند، کمی اغراق کرده باشیم، زیرا رئیسجمهورهای ما متفاوت بودهاند اما اگر بگوییم برخی رئیسجمهورهایمان مانند احمدینژاد میدان را تخریب کردهاند، سخنی به گزاف نگفتهایم.
تصویری از کشورمان، هم از لحاظ شرایط طبیعی و طبیعت خداداد آن و هم از نظر تأسیسات ساخته انسان و هم از نظر اجتماعی، نشان میدهد که به طور متوسط تا چه اندازه این میدانداری شلخته، بیهدف، مخرب و نابسامان بوده، یعنی رئیسجمهورهای ما از اینکه چهکاره هستند و میدان را بشناسند، درمانده و عاجز بودهاند، البته نمیگوییم به عمد و قصد. درست است که بخشی از میدان در دست نظامیان است و آنان باید از آن دفاع کنند اما میدان اصلی و واقعی سرزمین ایران است که این میدان را باید رئیسجمهور بشناسد، حفظ کند، آباد کند و در ارتقای آن و اجزای آن ازجمله مردم بکوشد. مگر نه اینکه حفظ نظام از اوجب واجبات است؛ پس حفظ ایران که نظام در آن واقع است، حتی اولویت بر حفظ نظام دارد، یعنی به رئیسجمهور باید گفت این گوی و این میدان و گوی حفظ و نگهداری ایران را باید که در سراسر سرزمین به چرخش درآورد. با کمال تأسف ما میدان را نمیبینیم. میدان از یاد رفته است. میاندیشیم که اگر در نقاطی تحرک داشتیم، وظیفه میدانی را به انجام رساندهایم. میدانم که بلافاصله پاسخ میدهند از روزی که آمدهایم، هر روز یک بلایی میرسد. آری، ولی میخواهیم با میدانی که در اختیارمان است، چه کنیم. به بهانه تحریم و جنگ و... دست روی دست بگذاریم تا میدانمان نابود شود.
به این توجه کنیم که درک مسائل و جستوجو برای راهحل آنها ربطی به تحریم و جنگ ندارد، بلکه به درک و عقل و نگاه ما بستگی دارد که چه هستیم، چه میخواهیم و چگونه آن را انجام دهیم. آیا سیستم شلخته اداره کشور و نبود کارایی نهادها و اسراف و تبذیر و زیادهخواهی و رانتخواری و نبود مصرف بهینه انرژی و آب و کشاورزی قرون وسطا باید همچنان باقی بماند و میدان نابود شود. نباید دولت هیچ اولویتی داشته باشد و نباید آن را اعلام کند. میدان ودیعه خداوند است و نباید حفظ آن را با هیچ روشی و سیاستی و محافظهکاریهای جاری معامله کرد. آیا کشوری که با سیستم شلختگی و باری به هر جهت و ببینیم چه میشود، اداره شود، پایدار میماند؟ بسیار مشتاق هستم که از رئیسجمهور در صداوسیما پرسیده شود میدان را چگونه میبینند و چه داعیهای برای حفظ و ارتقای آن دارند. مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان و مجلس خبرگان و شورای تشخیص مصلحت نظام چگونه میدان را میبینند و آینده میدان را چگونه پیشبینی میکنند.
بارها در این مقوله و در جایجای زمانها از مبحث واکنشهای بازگشتپذیر و بازگشتناپذیر در میدان و در ایران سخن رفته است. همانگونه که فرمولهای شیمیایی، بازگشتپذیر و بازگشتناپذیر هستند اما ظاهرا اعتنایی به آن نشده و میدان دچار واکنشهای برگشتناپذیر و مخرب شده است و دوستان تلاشی برای آن نمیکنند و به نظر میرسد آن را از دست رفته میبینند؛ والّا نواندیشان و دلدادگان میهن و میدان از روی دلنگرانی به آینده، موضوع را بارها مطرح کردهاند، اما ظاهرا نه آنکه شنیده نشود، بلکه خود را به نشنیدن زدهاند. آیا میتوان کسانی را که خود را به نشنیدن زدهاند، به شنیدن و قبول مسئولیت میدانداری وادار کرد؟
سیدجواد نقوی
مسئله حقیقت و واقعیت در دو رمان «نفرین زمین» و «خوشههای خشم» تا حدودی نشاندهنده دو جهانبینی است. رمان نفرین زمین اثر جلال آلاحمد و رمان خوشههای خشم اثر اشتاینبک دو رمانیاند که هرچند با دو دهه فاصله نوشته شدهاند اما دیدگاههای سیاسی - اجتماعی دوره خودشان را حمل میکردند یا به تعبیر بهتر حامل ایدههای سیاسی - اجتماعی عصر خودشان بودند. به این معنا باید اینگونه تفسیر و تأویل کرد که این دو رمان حاصل دو ایده سیاسی - اجتماعی از دو ملت یعنی ملت ایران و ملت آمریکاست. رمان خوشههای خشم اشتاینبک معتقد است آن تحولی که به ما بهواسطه تکنولوژی و تحولات بزرگ حواله داده شده بود، امروزه به رکود بزرگی ختم شده است. در چنین شرایطی او به ما گوشزد میکند که جامعه آمریکا هرچند دچار بحرانی وسیع است باید از این بحران عبور کند؛ اما آینده برای جامعه آمریکا خواهد بود و ایده آینده بهتر از لحظه فعلی را مطرح میکند. این رمان هرچند در لحظه خود شرایط سخت و هولناکی را به مخاطب بازگو میکند؛ اما این ایده را که «آینده بهتر از امروز است» مطرح میکند. رمان نفرین زمین که شرایط مشابهی را داراست در عصر خودش سختیهای یک روستا را به قلم شیوایی بیان میکند که نشانگر دورهای است که توسط حکومت پهلوی یک شبهمدرنیسم رادیکال درحال اجرا بود. آلاحمد قصد دارد به ما بگوید تحولات سیاسی - اجتماعی هرچند خیلی پرسرعت بوده اما به عواقب آن فکر نشده و جامعه ایران که در آن لحظات بخش وسیعی از آن را جامعه روستایی تشکیل میداد دچار فجایع زیادی شده و این فجایع را حکومت وقت ایجاد کرده است، بدون اینکه به عواقبشان فکر کند.
این رمان با خوشههای خشم تفاوت ماهوی یا تفاوت بنیادین دارد؛ آلاحمد برای آینده طرحی را ارائه نمیدهد و بیش از آنکه به آینده تأمل کند درباره گذشته و وضعیت گسست فکری میاندیشد که گذشته ما هویت و شرایط بوممان را شامل میشود. این دو جهانبینی با هم متفاوتند، یعنی آلاحمد نماینده جهانبینی ایرانی و اشتاینبک نماینده جهانبینی آمریکایی است که طرحی برای آینده دارد و جهانبینی ایرانی تأملی درباره گذشته برای وضعیت اکنون ماست و به نظر نقطه نزاع این مسئله است. در واقع بین واقعیت و حقیقت رابطه معناداری وجود دارد؛ اما مسئله بر سر ایده بازخوانی گذشته و طرحی برای آینده است.
خوشههای خشم: صبری استراتژیکی درون رمان نهفته است که بهصورت ناخودآگاه طرحی را سوق میدهد که آینده از امروز بهتر است. این جهانبینی همان ایده یا بهتر بگویم ایدئولوژی پیشرفت است، یعنی فردای تاریخ از امروز بهتر است. در واقع این رمان به زبان ساده میگوید رکود بزرگ حاصل اشتباهها و بدفهمیهایی بوده که در آینده باتوجهبه تجربه فعلی نباید تکرار شوند و بهنوعی ایدئولوژی پیشرفت را که فردا از امروز بهتر است، طرحریزی میکند. این ایده اساس تشکیل حکومت آمریکا و نوعی درک غیرتاریخی است.
نفرین زمین: این رمان مسئلهاش نه بحران به وجود آمده در جامعه کشاورزی، بلکه بالاتر از امر واقع نوعی درک حقیقت است. آلاحمد معتقد است ورود تکنولوژی برای ما آینده بهتری به ارمغان نخواهد آورد تا نسبت به گذشته خود برای لحظه اکنون تأمل نکنیم. ایده آلاحمد پیشرفت نیست، مسئله او آینده هم نیست، بلکه فهم وضعیت آن روزگار است. او طرحی دارد که اگر ما یعنی ایران ذیل ایده پیشرفت فکر نکنیم، در نهایت هم بحران امر واقع داریم و هم به بیحقیقتی سوق پیدا میکنیم.
تفاوت ماهوی نویسندگان چیست؟
درک و تأمل در سنت است که تفاوت ماهوی است؛ اشتاینبک در خوشههای خشم تلنگری بینظیر به خواننده خود میزند و حاصل درس بزرگی برای حکومت آمریکاست؛ اما صرفاً دربرگیرنده نوعی معرفی یک واقعه تاریخی برای عدم تکرار است. رکود بزرگ که مسئله اصلی کتاب اوست شاید همه بحران نباشد و بحران اصلی سادهسازی بحثی است که تغییر را مصادف با پیشرفت تعریف کرده بود. اشتاینبک به چرایی و ماهیت تغییرها علاقهای ندارد و برای او اهمیت ندارد چه تغییراتی امروزوفردای آمریکا را تهدید میکند. او صرفاً در مقام نظارهگری درحال این طرح بحث است که آنچه باید شکل نگرفته و آمریکا در آینده در واقعیت رستگاری و موفقیت را باید برای میهن و جامعه شکل دهد. هرچند درونمایه رمان اخلاقی است، نویسنده به چرایی وضعیت فعلی بهصورت ماهوی تأمل نمیکند و صرفاً همه تلاشش این است که آن لحظات سخت را بهصورت درخشانی روایت کند.
آلاحمد اما مسئلهاش فقط روایت وقوع فاجعه نیست، بلکه او فاجعه را به علت عدم فهم تغییر میداند؛ تغییری که در فکر حکومت به پیشرفت معنا پیدا کرده بود. او میگوید متوجه نیستیم که انسان روستایی رابطهای معقول با طبیعت داشته و دچار گسست از معنای زندگی نشده است؛ تراکتور در این رمان نماد ترس یا وحشت نیست، بلکه نماد چرایی وقوع است. او معتقد است تغییراتی که شبهمدرنیسم پهلوی شکل داده نهتنها آینده را به ارمغان نخواهد آورد، بلکه جهان ما را بیمعناتر میکند. این نگاه نه مخالف تکنولوژی و نه مخالف با تغییر است، بلکه مسئله او انسان ایرانی است و دامی که در آن گرفتار شده. انسان ایرانی نماینده مطالبهگر حقیقت در دل تاریخ بوده است. ایران و انسان ایرانی به این جهت دارای اعتبارند که مدافع حقیقت در عالم بودهاند و اگر این میراث از بین برود، قطعاً ایده پیشرفت برای ما وضعیتی فاجعهبار است، نه موقعیتی مطلوب.
حال اگر بخواهیم به امروز توجه کنیم، آمریکاییها تصور میکنند مسئله هنوز همان واقعیت است و چون تجربه واقعیت را دارند، تصور میکنند ایدههای تسلیمشدن و خلع سلاح را میتوانند مطرح کنند و این امر باعث میشود آینده مطلوبی برایشان شکل بگیرد؛ ولی همانطور که آلاحمد نشان داد انسان ایرانی در دام درام رستگاری آمریکاییها نخواهد افتاد که خروجی آن کمدی پیشرفت است و یادآور جمله معروف میشل فوکو در آستانه انقلاب ۵۷ است؛ او معتقد بود شاه در ایران هرچند ژست انسانی مدرن را میگیرد؛ اما از معترضان در خیابان 100سال عقب است. بهنوعی فوکو ایده جلال را با زبان فلسفیتر مطرح میکند. او میگوید درام توسعه و پیشرفت او را بیتاریخ کرد ولی جامعه ایران بیتاریخ نشد. آنها در نسبت بین واقعیت و حقیقت سمت حقیقت رفتند، به این منظور این شاه بود که درام پیشرفتش به کمدی تبدیل شد. حال امروز هم دام پیشرفت آمریکاییها در منطقه از غزه تا سوریه و ایران و... بیشتر تکرار همان کمدی است و طرف آمریکایی مثل نویسنده خوشههای خشم بحران را در امر واقع تصور میکند. حالآنکه ایرانیان به دلیل فهم تاریخیشان، هیچگاه تن به این کمدی نخواهند داد و همانطور که لیلی عشقی- استاد ایرانیالاصل که در فرانسه در حال تدریس است - بیان میکند بین حقیقت و واقعیت رابطه الهیات ایدئالگرا و رهاییبخش را باید فهمید؛ الهیات ایدئالگرای آمریکایی تصور میکرد با مدرنیزاسیون نسبی ایرانیان را در تسخیر خود دارد و ایران بعد کودتا را در حال مهندسیکردن بود. حالآنکه الهیات رهاییبخش ایرانیان یکباره همه آن توهمات را دود کرد. امروز هم آمریکاییها دقیقاً در همان توهم هستند و تصور میکنند میتوانند ایران و منطقه را مهندسی کنند.
چرا طرح ۲۰ ماده ای ترامپ چیزی فراتر از معامله قرن نیست؟
الله کرم مشتاقی
محمدصدرا مرادی
مهمترین سوال این روزها در کشور مربوط به احتمال حمله مجدد رژیم صهیونیستی و احیانا آمریکا به ایران است. تقریبا همه اخبار درباره مذاکرات هستهای و همینطور تحولات منطقه پیرامون این موضوع مطرح شده یا ذیل آن ارزیابی میشود. طیف وسیعی از کارشناسان و صاحبنظران معتقدند حمله مجدد رژیم صهیونیستی به ایران، قطعی است و البته درباره زمان این حمله، تفاوت نظر وجود دارد. در مقابل این دیدگاه، برخی کارشناسان و تحلیلگران هم هستند که معتقدند با توجه به شرایط موجود، همچنین واقعیات جنگ ۱۲ روزه، رژیم صهیونیستی و آمریکا فعلا برنامهای برای حمله به ایران ندارند. بررسی هر ۲ دیدگاه نشان میدهد این کارشناسان دلایل محکم و مستدلی برای ارزیابی خود از حمله مجدد به ایران اقامه میکنند. بر همین اساس، نمیتوان با قطعیت یک دیدگاه را پذیرفت و دیدگاه دیگر را نفی کرد. در ادامه، به بررسی این دیدگاهها و دلایل آنها میپردازیم.
* جنگ میشود
کارشناسانی که حمله نظامی مجدد رژیم صهیونیستی به ایران را قطعی میدانند، عمدتا به ۲ دلیل این دیدگاه را مطرح میکنند.
اول- راهبرد رژیم صهیونیستی علیه ایران
دوم- سیاستها و رفتار آمریکا و غرب در قبال ایران
رژیم صهیونیستی پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ درگیر یک خطر موجودیتی بسیار جدی شد. نتانیاهو برای فرار از باتلاق موجودیتی، گسترش جنگ را در دستور کار قرار داد و از همان ماههای ابتدایی جنگ تاکید کرد جنگ را به درون ایران خواهد کشید. رژیم صهیونیستی با حمله به ساختمان کنسولگری ایران در دمشق، زمینه را برای درگیری نظامی با ایران فراهم کرد. در ادامه ترور شهید اسماعیل هنیه در تهران نیز نشان داد صهیونیستها در حال آمادگی برای درگیری نظامی با ایران هستند. نهایتا بامداد ۲۳ خرداد رژیم صهیونیستی با همراهی همهجانبه و بیسابقه آمریکا به ایران حمله کرد. جنگ ۱۲ روز طول کشید و رژیم صهیونیستی توانست به کمک و مشارکت آمریکا، هم به تاسیسات هستهای ایران آسیب وارد کند و هم مراکز موشکی ایران را تا حدودی زیر ضربه برد؛ در کنار آن، تعدادی از فرماندهان ارشد نظامی و دانشمندان ایرانی را نیز ترور کرد. شیوه حمله رژیم صهیونیستی نشان داد نتانیاهو برای ادامه درگیری نظامی با ایران برنامهریزی کرده است. کما اینکه طی ۱۲ روز جنگ، در کنار برخی مراکز و تاسیسات نظامی و علمی، برخی اماکن و مراکز امنیتی و انتظامی ایران مانند ساختمان پلیس و همینطور زندان اوین نیز مورد هدف قرار گرفت. این اقدام رژیم به وضوح نشان داد مواضع نتانیاهو مبنی بر تلاش برای ایجاد آشوب در ایران و به زعم او، تغییر نظام در ایران، صرفا تاکتیکهای عملیات روانی نیست. بر همین اساس، پیشبینی میشود رژیم صهیونیستی این هدف را به صورت ویژه در دستور کار خود قرار داده و حمله نظامی به ایران را مکمل آشوب و تغییر نظام سیاسی در ایران میداند. این یکی از گزارههایی است که برخی کارشناسان، با استناد به آن، حمله نظامی مجدد رژیم صهیونیستی به ایران را حتمی میدانند. از سوی دیگر این کارشناسان وضعیت توان پدافندی ایران در جنگ ۱۲ روزه را یکی دیگر از گزارههایی قلمداد میکنند که رژیم صهیونیستی را نسبت به حمله مجدد به ایران راغب میکند. این کارشناسان معتقدند رژیم صهیونیستی اگرچه در طول جنگ ۱۲ روزه نتوانست توان آفندی ایران را به صورت کامل مهار کند اما وضعیت پدافند ایران باعث شده نتانیاهو تمایل داشته باشد یک بار دیگر شانس خود را برای این هدف امتحان کند.
در کنار این موارد، اقدامات رژیم صهیونیستی علیه اضلاع مختلف جبهه مقاومت نیز یکی دیگر از نشانههایی است که این عده از کارشناسان معتقدند این رژیم حمله مجدد نظامی به ایران را در دستور کار قرار داده است. رژیم صهیونیستی با حمایتهای بیسابقه آمریکا، به دنبال خلعسلاح حزبالله لبنان و همینطور حشدالشعبی و سایر گروههای مقاومت در عراق است. ضمن اینکه تلاشهای رژیم صهیونیستی برای ترور مقامات ارشد یمن و انصارالله نیز در قالب تضعیف توان منطقهای ایران و جلوگیری از استفاده از این توان در هنگامه جنگ جدید ارزیابی میشود. به عبارتی این عده از کارشناسان معتقدند رژیم صهیونیستی از طریق پروژه تضعیف و خلع سلاح مقاومت در منطقه، تلاش میکند توان بازدارندگی ایران را به حداقل ممکن برساند تا در جنگ جدید، پروژه ایجاد آشوب در ایران، بویژه در مناطق مرزی غرب و شرق کشور را کلید بزند. در کنار این موارد، راهبرد رژیم صهیونیستی در قبال کشورهای غرب آسیا به گونهای است که کاملا مشخص شده نتانیاهو به دنبال سلطهطلبی بر منطقه است. حملات مکرر به سوریه، طرح ایده اسرائیل بزرگ، حمله به قطر به بهانه حضور سران حماس در این کشور و همینطور تهدیدات گاه و بیگاه علیه ترکیه، به وضوح نشان میدهد اکنون تلآویو از طریق جنگطلبی، به دنبال تسلط و سیطره بر منطقه است.
بر همین اساس، مشخص است او برای تحقق این هدف، در وهله نخست به دنبال تضعیف جبهه مقاومت و در رأس آن، جمهوری اسلامی ایران است. به عبارتی رژیم صهیونیستی برای سلطه بر منطقه، جبهه مقاومت را اصلیترین مانع خود قلمداد میکند و به همین دلیل، تصور میکند با فائق شدن بر جبهه مقاومت، مسیر همواری برای تسلط بر منطقه در پیش دارد. بر همین اساس احتمال حمله مجدد این رژیم به ایران افزایش مییابد. یکی دیگر از عواملی که باعث میشود گزینه حمله نظامی مجدد به ایران مطرح شود، مواضع و اظهارات مقامات صهیونیست است. برخی مقامات رژیم و همینطور رسانههای وابسته به دولت در تلآویو، به صورت مداوم از برنامههای رژیم صهیونیستی برای حمله مجدد به ایران میگویند. غیر از رسانههای رژیم، برخی رسانههای آمریکایی و غربی نیز به تناوب گزارشاتی منتشر میکنند که مبنای این گزارشات، حتمی بودن حمله نظامی مجدد به ایران است. برخی اقدامات نظامی انجامشده پس از توقف جنگ نیز این احتمال را افزایش میدهد. ارسال تجهیزات نظامی مانند موشکهای مورد استفاده در پدافند چندلایه رژیم صهیونیستی و افزایش رینگهای پدافندی در سرزمین اشغالی نیز در همین راستا ارزیابی میشود. حتی برخی رسانهها از گسیل سامانههای تاد از برخی کشورهای منطقه مانند امارات عربی متحده به سرزمین اشغالی خبر دادهاند؛ خبری که در راستای برنامهریزی رژیم صهیونیستی و آمریکا برای حمله مجدد به ایران ارزیابی میشود. اما در کنار این اقدامات و برنامهریزیهای رژیم صهیونیستی علیه ایران، سیاستهای واشنگتن علیه تهران نیز یکی دیگر از گزارههایی است که برخی کارشناسان با استناد به آن، حمله نظامی مجدد به ایران را مطرح میکنند. دولت ترامپ در میانه مذاکرات هستهای، به نتانیاهو برای حمله به ایران چراغ سبز نشان داد. در واقع ترامپ، مذاکرات را به چشم پوششی برای غافلگیر کردن ایران مینگریست. در واقع این اقدام نشانگر عدم تمایل کاخ سفید به مذاکره و حل و فصل موضوع هستهای ایران از طریق دیپلماسی است. پس از توقف جنگ نیز آمریکا همین سیاست را علیه ایران دنبال کرد. به گونهای که اکنون کاملا مشخص شده است اقدام ۳ کشور انگلیس، فرانسه و آلمان برای فعالسازی غیرقانونی مکانیسم ماشه، به دستور آمریکا و در راستای سیاستهای آمریکا علیه ایران انجام شده است. مقامات چین و روسیه بارها اعلام کردهاند این سیاست آمریکا به معنای تلاش برای تشدید تنش با ایران است. ضمن اینکه کارشناسان، فعال شدن مکانیسم ماشه و بازگشت تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران را در راستای پروژه رژیم صهیونیستی برای ایجاد آشوب در ایران و تغییر نظام سیاسی ارزیابی میکنند. بر این اساس، ترامپ همانند نتانیاهو بر این باور است بازگرداندن تحریمهای شورای امنیت علیه ایران، موجب تشدید فشارهای اقتصادی بر مردم میشود و این موضوع، زمینهساز بروز و وقوع اعتراضات و آشوبها در ایران میشود.
در کنار این موضوع، حمایتهای سرویسهای آمریکا و رژیم صهیونیستی از گروههای اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور و هدایت و راهبری این گروهها نشان میدهد دستکم در ظاهر، روی این گروهها برای اثرگذاری بر وقوع آشوب در ایران حساب ویژه باز کردهاند. در واقع از نگاه موساد و سیا، اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج از ایران، سرپل ارتباط مستقیم موساد و سیا با جامعه ایران است.
بر همین اساس، سیاستها و اقدامات آمریکا علیه ایران، یکی دیگر از نشانههایی است که برخی کارشناسان در ایران، آن را به عنوان یک گزاره در راستای حتمی بودن حمله نظامی مجدد به ایران قلمداد میکنند. مجموع این گزارهها و عواملی از این دست، یک مختصات تحلیلی ارائه میدهد که باعث میشود بسیاری از کارشناسان بر این عقیده باشند رژیم صهیونیستی و آمریکا حمله نظامی مجدد به ایران را در دستور کار دارند. البته همانگونه که گفته شد، این کارشناسان به ۲ دسته تقسیم میشوند. دلیل این تقسیمبندی، زمان حمله است. برخی کارشناسان معتقدند حمله به ایران قریبالوقوع است و برخی دیگر نیز معتقدند این حمله نیازمند برخی وقایع به عنوان پیشزمینه است. گروه اول بر این باورند رژیم صهیونیستی و آمریکا در کنار اقداماتی که هم برای خلع سلاح و تضعیف اضلاع مقاومت از لبنان تا عراق و یمن و هم درون ایران برای مهیا کردن زمینه آشوب اجتماعی انجام میدهند، موضوع حمله را نیز همراستا با این اقدامات پیش میبرند. گروه دوم اما معتقدند حمله به ایران زمانی رخ خواهد داد که رژیم صهیونیستی و آمریکا بتوانند اولا خلع سلاح و تضعیف اضلاع مقاومت را محقق کنند و ثانیا مصادیق تبعات اعمال تحریمهای شورای امنیت بر اقتصاد ایران، خاصه موضوع معیشت جامعه، نمودار شود. در واقع این گروه، زمان حمله را وابسته به وضعیت تحقق اهداف آنها میدانند.
* دیدگاه گروه دوم البته در ظاهر منطقیتر به نظر میآید؛ چرا؟
اگر هدف اصلی رژیم صهیونیستی و آمریکا از حمله نظامی مجدد به ایران، ایجاد آشوب و ناامنی اجتماعی باشد و تلآویو و واشنگتن این موضوع را زمینهساز پیگیری تغییر نظام و در ادامه چندپاره کردن ایران قلمداد کنند، اجرای این سناریو مستلزم فراهم شدن زمینههای داخلی و خارجی آن است. به واسطه آشوبهای پاییز ۱۴۰۱ و نفوذی که موساد و سیا در اپوزیسیون خارج از کشور دارد، رژیم صهیونیستی اکنون امیدوار است در لایههایی از جامعه که همچنان تحت تاثیر تحولات پاییز ۱۴۰۱ و جریان سلطنتطلبی است، تغییر نظام از طریق حمله نظامی خارجی پذیرش دارد اما واقعیت این است و در جریان جنگ تحمیلی ۱۲ روزه هم به وضوح ثابت شد این عده، در مقایسه با جامعه ایرانی بسیار اندکند و با وجود هستههای مزدوران مسلح و نفوذیهای موساد در داخل کشور، ظرفیت ایجاد یک آشوب فراگیر در کشور را ندارند. به همین خاطر در برآوردهای موساد و سیا مهمترین محرک برای ایجاد اعتراضات و به تبع آن آشوب گسترده در ایران، مطالبات اقتصادی و معیشتی است. به همین خاطر قاعدتا در تلآویو و واشنگتن، اینگونه محاسبه شده است که برای ایجاد آشوب گسترده در سراسر کشور، باید روی مطالبات اقتصادی تمرکز کرد. از همین رو برای ایجاد زمینههای داخلی برای حمله نظامی، آنها به تاثیر اعمال تحریمهای مربوط به قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل چشم دوختهاند. از سوی دیگر، رژیم صهیونیستی برای پیگیری هدف ایجاد آشوب، تغییر نظام و چندپاره کردن ایران، یک سناریوی چندوجهی طراحی کرده. به غیر از آشوب و ملتهب کردن خیابانها، آنها هستههای مسلح مزدوران، همچنین گروهکهای تروریست و تجزیهطلب را برای انجام عملیاتهای ترور در مرکز و ایجاد ناامنی در مناطق مرزی غرب و شرق ایران فعال خواهند کرد. در این شرایط یکی از مهمترین کارکردهای حمله نظامی به ایران، حمایت هوایی برای تشدید آشوبها و پیشروی و موفقیت گروهکها در مناطق مرزی خواهد بود اما رژیم صهیونیستی برای اجرای این سناریو با موانع جدی روبهرو است. در حال حاضر ایران، از یک توان بازدارندگی قوی برای جلوگیری از اجرای این سناریو برخوردار است. مقامات امنیتی و نظامی تلآویو بخوبی میدانند اجرای این سناریو و ورود به این سطح از درگیری با ایران، به منزله مقابله به مثل ایران خواهد بود و رژیم صهیونیستی از شمال و غرب، از مرزهای لبنان و سوریه و از کرانه باختری و حتی دریای سرخ، با هجوم زمینی هزاران نیروی مسلح و آموزشدیده روبهرو خواهد شد. سناریویی که به مراتب در مقیاس بسیار بزرگتری از ۷ اکتبر خواهد بود. به همین دلیل کارشناسان معتقدند تا زمانی که رژیم صهیونیستی تکلیف حزبالله و حشدالشعبی را مشخص نکند، نمیتواند وارد این فاز از درگیری شود. بنابراین این دست از کارشناسان با وجود حتمی دانستن حمله نظامی مجدد رژیم صهیونیستی به ایران، معتقدند تا زمانی که تکلیف اضلاع مقاومت، از بیروت تا بغداد و صنعا مشخص نشود، رژیم دست به حمله نظامی مجدد علیه ایران نخواهد زد. البته در مقابل، بخشی از کارشناسان معتقدند رژیم صهیونیستی در مرحله بعد جنگ علیه ایران، فعلا سناریوی جنگ بزرگ با هدف تغییر نظام و تجزیه کشور را اجرایی نمیکند و هدف رژیم از حمله بعد، اولا تکرار سناریوی عادیسازی تهاجم به ایران شبیه مدل لبنان و سوریه است و ثانیا هدف قرار دادن توان موشکی ایران؛ همچنین تست سناریوی بزرگ از طریق آسیب وارد کردن به بخشی از زیرساختهای اقتصادی.
به هر حال، در مجموع بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران با استناد به گزارههای مطرح شده، حمله نظامی مجدد رژیم صهیونیستی و آمریکا به ایران را کاملا جدی و محتمل میدانند.
* جنگ نمیشود
پس از توقف جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، تقریبا اکثر تحلیلگران و صاحبنظران داخلی و خارجی، ادامه جنگ و حمله مجدد به ایران را قطعی میدانستند. فضا به گونهای بود که حتی برخی کارشناسان مشهور و اساتید مطرح دانشگاهها برای این حمله زمان نیز تعیین میکردند. به عنوان مثال، تنها چند روز پس از توقف جنگ، یکی از اساتید مطرح دانشگاه تهران، در یک برنامه زنده تلویزیونی تاکید کرد رژیم صهیونیستی هفته آینده به ایران حمله میکند. بنابراین فضای غالب در ایران و حتی خارج از ایران، قطعی بودن حمله نظامی مجدد بود.
با این حال به مرور، تحلیلهای متفاوت ظهور و بروز کرد و اکنون، یعنی ۳ ماه پس از توقف جنگ، با وجود اینکه تعداد کارشناسانی که معتقد به وقوع جنگ هستند همچنان بیشتر از مخالفان این ایده است اما گذشت زمان سبب شد تردیدهای جدی در انگاره حمله نظامی مجدد ایجاد شود و به همین خاطر، برخی کارشناسان مطرح کشور، حتی با قطعیت از منتفی شدن جنگ با ایران میگویند.
* اما دلیل یا دلایل این کارشناسان چیست؟
این کارشناسان دلایل زیادی برای اثبات این دیدگاه خود، یعنی عدم وقوع حمله نظامی مجدد به ایران مطرح میکنند.
۱- از بین رفتن مولفه غافلگیری: یکی از نقاط قوت رژیم صهیونیستی در جنگ ۱۲ روزه، غافلگیر شدن ایران بود. این غافلگیری در واقع هدیه ترامپ به نتانیاهو بود. بدون تردید کمتر کسی در دنیا تصور میکرد دولت آمریکا در میانه مذاکرات با ایران، به رژیم صهیونیستی برای حمله به ایران چراغ سبز نشان دهد. به همین خاطر، غافلگیری ایران نه به واسطه توان اطلاعاتی رژیم صهیونیستی، بلکه ناشی از بدعهدی و بداخلاقی آمریکاییها بود. ایران اگرچه بامداد ۲۳ خرداد غافلگیر شد اما این غافلگیری، نه در اصل وقوع حمله، بلکه درباره شکل حمله رخ داد. ایران تقریبا پس از حمله رژیم صهیونیستی در ۵ آبان و به صورت مشخص، از اواخر آذر ۱۴۰۳ به این نتیجه رسیده بود حمله نظامی رژیم صهیونیستی قطعی است اما به واسطه انجام مذاکرات هستهای با آمریکا و قول ویتکاف به عراقچی مبنی بر عدم وقوع حمله در زمان جاری بودن مذاکرات، تصور میشد این حمله تا قبل از تعیین تکلیف مذاکرات رخ نخواهد داد. البته با این وجود، در شب حمله و با توجه به تحرکات جنگندههای رژیم صهیونیستی و اطلاعاتی که ایران کسب کرده بود، یک آمادگی نسبی ایجاد شده بود. کما اینکه فرمانده کل سپاه و تعدادی از فرماندهان ارشد نیروی هوافضای سپاه، در محل کار خود و در اتاق عملیات به شهادت رسیدند اما مهمترین غافلگیری ایران، مربوط به شیوه حمله بود. شاید تصور میشد حمله رژیم صهیونیستی، محدود به تاسیسات هستهای و برخی مراکز موشکی ایران باشد. قطعا به هیچ عنوان تصور نمیشد رژیم صهیونیستی اقدام به ترور فرماندهان ارشد نظامی ایران، آن هم در حالی که برخی از این فرماندهان در خانه و در کنار اعضای خانواده خود بودند، کند. همینطور تصور نمیشد رژیم صهیونیستی دست به چنین جسارتی بزند که به تهران حمله کند و آنگونه که طی ۱۲ روز جنگ شاهد بودیم، عمل کند. به هر حال، اگرچه به سرعت و بر اساس تدابیر فرماندهی کل قوا و همینطور پروتکلهای طراحیشده، ایران در کمتر از یک روز انسجام خود را احیا و حمله به رژیم صهیونیستی را آغاز کرد اما به هر حال، این غافلگیری رخ داد.
بدون تردید عنصر غافلگیری، در تصمیم مقامات رژیم صهیونیستی برای حمله به ایران نقش کلیدی داشت. اکنون اما میتوان گفت این عنصر کلیدی، دیگر در اختیار رژیم صهیونیستی قرار ندارد. حالا ایران نه تنها آماده جنگ جدید است، بلکه برای همه سناریوها- تاکید میشود برای همه سناریوها- برنامهریزی کرده است. بر همین اساس، به نظر میرسد رژیم صهیونیستی دیگر از امتیاز غافلگیر کردن ایران برخوردار نیست. کارشناسانی که معتقدند دیگر جنگی رخ نمیدهد، بر این باورند نقش عنصر غافلگیری در جنگ ۱۲ روزه بیشتر از عناصر و مولفههای دیگر بود و اکنون، فقدان این عنصر، توان رژیم برای ضربه زدن به ایران را کاهش داده است.
۲- آمادگی نیروهای مسلح: باید تعارف را کنار گذاشت. جنگ ۱۲ روزه باعث هوشیار شدن فرماندهان و تئوریسینهای نظامی ایران نسبت به سطح و کیفیت درگیری با رژیم صهیونیستی شد. اکنون با توجه به مناسبات میان واشنگتن و تلآویو، هر نوع درگیری با رژیم صهیونیستی را باید در میدان، به مثابه جنگ با آمریکا تلقی کرد. میتوان به جرأت گفت جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی و آمریکا علیه ایران، مدرنترین جنگ تاریخ بشر بود. بر همین اساس، ۱۲ روز جنگ، زمان مناسبی بود تا فرماندهان ایرانی هم یک درک واقعبینانه نسبت به جنگ با رژیم صهیونیستی و آمریکا پیدا کنند و هم یک برآورد مناسب و مطلوب نسبت به نقاط قوت و ضعف خود در چنین سطحی از جنگ مدرن بیابند. نیروهای مسلح ایران در ۳ ماه گذشته اقدامات مهمی انجام داد. این اقدامات در راستای راهبرد تنظیم آرایش دفاعی کشور با واقعیات جنگ مدرن جدید بود. بر همین اساس، هم قدرت آفندی متنوع شد و هم در حوزه پدافند، اقدامات مهمی در راستای تقویت رینگهای پدافندی کشور انجام پذیرفت. تاکتیکهای دشمن در جنگ ۱۲ روزه باعث شد اطلاعات مهمی در حوزه پدافندی دریافت و تدابیر ویژهای برای ناامنسازی کریدورهای هوایی جنگندهها و پهپادهای دشمن در نظر گرفته شود.
روایتهای مختلفی هم درباره خرید تجهیزات مدرن آفندی و پدافندی مطرح شده است. به هر حال، ایران اقدامات مهمی در ۳ ماه گذشته انجام داده است که بدون تردید باعث ایجاد تغییرات مهمی در حوزه توان نظامی کشور شده است. کما اینکه به گفته رئیس مجلس شورای اسلامی، اگر رژیم صهیونیستی دوباره بیاید، متوجه خواهد شد خیلی چیزها تغییر کرده است.
به هر حال، نیروهای مسلح ایران نهتنها دیگر غافلگیر نخواهند شد، بلکه قدرت دفاعی، اعم از آفندی و پدافندی ایران، قطعا به مراتب بیشتر از بامداد ۲۳ خرداد است.
3- اثبات قدرت موشکهای ایران: رژیم صهیونیستی بامداد ۲۳ خرداد، برای مهار قدرت موشکهای ایران، یک سناریوی دووجهی طراحی کرده بود. بر اساس این سناریو، تصور میشد ایران تا چند روز در شوک غافلگیری گرفتار شود. در این مدت، جنگندهها و پهپادهای پیشرفته رژیم مانند هرمس، هم مراکز موشکی و هم مراکز مربوط به چرخه تامین و ساخت موشک را هدف قرار میدادند. به همین واسطه، تئوریسینهای جنگی رژیم صهیونیستی و آمریکا به این نتیجه رسیده بودند در این بازه غافلگیری، بخش مهمی از قدرت آفندی ایران از بین میرود. وجه دوم این سناریو نیز اعتماد به سامانههای چندگانه و چندلایه سیستم پدافند موشکی رژیم صهیونیستی بود. به عبارتی، بر اساس این سناریو، از یک سو بخش زیادی از توان موشکی ایران از طریق بمباران مراکز موشکی از بین میرفت و پس از آن، شلیکهای محدود ایران با پدافند چندلایه موشکی در سرزمین اشغالی، رهگیری شده و مورد اصابت قرار میگرفت اما این سناریو با شکست مواجه شد. با وجود غافلگیری، ایران درست در همان روز حمله رژیم صهیونیستی، حملات موشکی دقیق خود را آغاز کرد و به مرور در طول جنگ، ضریب موفقیت موشکها به ۹۰ درصد رسید. قدرت تخریب موشکهای ایرانی نیز از تصاویر و فیلمهای منتشرشده کاملا روشن شد. کانال ۱۲ تلویزیون رژیم صهیونیستی اخیرا فاش کرد در روز چهارم جنگ، مقامات اطلاعاتی - امنیتی اسرائیل بر سر ادامه جنگ با ایران، با نتانیاهو به اختلاف نظر رسیدند و صراحتا از او خواستند با توجه به شکست پروژه، جنگ را متوقف کند. در گزارش کانال ۱۲ توضیح داده شد یکی از دلایل اختلاف مقامات امنیتی و اطلاعاتی رژیم با نتانیاهو، تداوم شلیک موشک از سوی ایران و قدرت تخریب این موشکها بود. این افشاگری به وضوح ثابت میکند در طراحی سناریوی جنگ، بر تضعیف قدرت موشکی ایران و مهار شلیک موشک از ایران حساب ویژهای شده بود. اما پس از شکست این سناریو و حملات دقیق و حسابشده موشکی ایران به مراکز و تاسیسات رژیم صهیونیستی، مقامات اطلاعاتی رژیم ادامه این جنگ را بیفایده دانسته و خواستار توقف جنگ شدند. حجم تخریب و خسارات اصابت موشکهای ایرانی در سرزمین اشغالی بیسابقه بود. به تعبیر یکی از رسانههای آمریکایی، جنگ ۱۲ روزه بزرگترین جنگ موشکی تاریخ بود. ایران از میانه جنگ، یک تاکتیک موثر به کار بست که آن انجام حملات در طول ۲۴ ساعت بود. این تاکتیک جنگی باعث شد اشغالگران ساعات زیادی از شبانهروز را در پناهگاهها سپری کنند و همین موضوع فشار مضاعفی بر کابینه نتانیاهو وارد کرد. به هر حال، قدرت موشکی ایران و ناتوانی رژیم در مقابله با شلیک موشکهای ایرانی، یکی از واقعیات مهم جنگ است. البته ۲ نکته مهم درباره حملات موشکی ایران در جنگ ۱۲ روزه وجود دارد؛ نخست اینکه آنچه در طول ۱۲ روز جنگ مشاهده شد، بخش کوچکی از توان موشکی ایران بود. بر اساس اظهارنظرهای مقامات ایرانی، در جنگ ۱۲ روزه فقط از ۳۰ درصد ظرفیت موشکی کشور استفاده شد. البته منظور از ۳۰ درصد، کمیت شلیکها نیست، بلکه منظور این است که ایران بخش کوچکی از مراکز موشکی خود را فعال کرد. همچنین از همه انواع موشکهای خود استفاده نکرد. نکته دوم هم این واقعیت است که به واسطه غافلگیری ناشی از نوع حمله، مواجهه با حالتهای در نظر گرفته نشده و شهادت فرماندهان نیروی هوافضای سپاه، تقریبا میتوان گفت تازه از هفته دوم جنگ، ایران بر روند جنگ مسلط شد و اتفاقا از همین تاریخ بود که ضریب موفقیت اصابت موشکهای ایرانی افزایش یافت و به ۹۰ درصد رسید. بنابراین آنچه در جریان ۱۲ روز جنگ مشاهده شد، همه توان قدرت موشکی ایران نبود. این موضوع سبب میشود برآوردهای رژیم صهیونیستی از توان ضربهزنی ایران واقعبینانهتر شود و به اعتقاد کارشناسانی که مدعی هستند دیگر جنگی رخ نخواهد داد، این برآوردها و محاسبات در تصمیمگیریهای رژیم بسیار موثر خواهد بود.
اتفاقا همین واقعیات و محاسبات است که باعث شده کارشناسان داخلی و خارجی به این برآورد برسند که در صورت حمله مجدد رژیم صهیونیستی به ایران، این رژیم خسارات بسیار بزرگتری نسبت به جنگ ۱۲ روزه متحمل خواهد شد.
اینجا لازم است به یک نکته مهم در همین رابطه اشاره شود. در جنگ ۱۲ روزه مشخص شد در حالی که رژیم صهیونیستی توانست کنترل نسبی بر بخشی از آسمان ایران پیدا کند، ایران نیز توانست به مرور بر کل آسمان فلسطین اشغالی مسلط شود. نقطه اتکای رژیم بر قدرت هوایی و هواپایه بودن ارتش این رژیم بود و قدرت ایران نیز متکی به موشکهای خود. بنابراین ایران بویژه در روزهای پایانی جنگ نشان داد میتواند تسلط و سیطره کاملی بر آسمان سرزمین اشغالی پیدا کند.
بر همین اساس با توجه به قدرت آفندی ایران، یکی از احتمالات مطرح درباره وقوع جنگ جدید این است که ایران با استفاده از این برتری خود، در روزهای نخست جنگ، حملات موشکی قدرتمندی از طریق شلیک حجم قابل توجهی موشک به سرزمین اشغالی انجام خواهد داد؛ اقدامی که میتواند رژیم صهیونیستی را در همان روزهای نخست جنگ کاملا زمینگیر و مقدمات لازم را برای سایر اقدامات فراهم کند. کما اینکه فرماندهان نظامی ایران تاکید کردهاند در صورت حمله نظامی مجدد به ایران، این بار جنگ به سایر مناطق نیز کشیده خواهد شد. بر همین اساس، قطعا محاسبات رژیم صهیونیستی از قدرت آفندی ایران و ظرفیت تاکتیکپذیری این قدرت، با محاسبات و برآوردهای آنها قبل از ۲۳ خرداد بسیار متفاوت خواهد بود.
در این بین، حمله موشکی ایران به پایگاه آمریکایی العدید قطر نیز در سرنوشت جنگ و توقف آن بسیار تعیینکننده بود. ایران با این حمله، اراده خود برای مقابله به مثل با حملات آمریکا را نشان داد؛ موضوعی که در صورت وقوع جنگ جدید و دخالت مستقیم آمریکا میتواند هزینههای زیادی به دولت ترامپ وارد کند.
بنابراین اثبات قدرت موشکی ایران، یکی از مولفههایی است که برآوردهای رژیم صهیونیستی درباره جنگ با ایران را نسبت به قبل از جنگ ۱۲ روزه تغییر داده است.
۴- انسجام و همبستگی مردم ایران: این واقعیت نیز برآوردهای دستگاههای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی و آمریکا درباره واکنش مردم ایران به حمله نظامی و دخالت در امور ایران را با شکست مواجه کرد.
اهمیت این انسجام و همبستگی جامعه این است که مرکز ثقل سناریوی تلآویو - واشنگتن برای جنگ علیه ایران، استفاده از ظرفیت اجتماعی مردم برای ایجاد آشوب و تغییر نظام است. با وجود مواضع چندباره نتانیاهو و تلاش اپوزیسیون خارجی بویژه سلطنتطلبان، مردم ایران به دخالت خارجی «نه» گفتند. این موضوع نشان داد استناد به بیگدیتاها؛ نیز ادعاهای اپوزیسیون ایرانی درباره نحوه واکنش مردم ایران به حمله رژیم صهیونیستی و آمریکا کاملا اشتباه بوده است. البته اینک این همبستگی و انسجام عمومی تقویت نیز شده است. جامعه ایران در طول ۱۲ روز جنگ، به وضوح خوی جنایتکارانه و شهادت مظلومانه کودکان و زنان و مردم بیگناه توسط رژیم صهیونیستی را مشاهده کرد. بر اساس گزارش وزارت بهداشت و سازمان هلال احمر، ۷۰ درصد شهدا و مجروحان جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، مردم عادی و غیرنظامیان بودند. انتشار تصاویر حمله موشکی به خیابانی در تجریش تهران، هرگونه توجیهات رژیم صهیونیستی و عوامل آنها در شبکههای تلویزیونی فارسیزبان را بیاثر کرد. از سوی دیگر، نظام با درک اهمیت این همبستگی و انسجام ملی، سیاستهایی را به کار بست و اقداماتی انجام داد که این اتحاد ملی نهتنها حفظ، بلکه تقویت نیز شده است. بنابراین در مجموع، آنچه موساد و سیا به عنوان نقطه ضعف جمهوری اسلامی میپنداشتند، در عمل به نقطه قوت کلیدی ایران تبدیل شد و اکثریت جامعه ایران در کنار نیروهای مسلح خود، در مقابل دشمن متجاوز ایستاد. دلیل این انسجام و همبستگی، غیر از تجارب تاریخی درباره تبعات و هزینههای دخالت خارجی در امور داخلی، خودآگاهی جامعه از پشت پرده و اهداف پنهان رژیم صهیونیستی و آمریکا بود. جامعه به وضوح متوجه شد ادعای نتانیاهو مبنی بر اینکه حمله نظامی به ایران، یک فرصت برای تغییر جمهوری اسلامی است، در واقع یک پوشش برای پیگیری اهداف استراتژیک رژیم صهیونیستی علیه کشورمان بویژه اجرایی کردن پروژه تجزیه ایران است. پس از جنگ و با نمودار شدن مصادیق بیشتری از این استراتژی مانند حملات رژیم صهیونیستی به سوریه و جداسازی ۳ استان قنیطره، درعا و سویدا، برآوردهای جامعه ایران درباره این هدف پنهان رژیم صهیونیستی تقویت شد. در واقع اکثریت جامعه، بخصوص گروههای پیشرو و مرجع، به این نتیجه رسیدند هدف رژیم صهیونیستی و آمریکا از تلاش برای تغییر نظام در ایران، ایجاد خلأ سیاسی، از بین رفتن قدرت مرکزی و در نتیجه آن، کُلُنگی و چندپاره کردن و نهایتا تجزیه ایران است. این خودآگاهی جامعه درباره مقوله حمله رژیم صهیونیستی به ایران، بزرگترین و موثرترین خاکریز ایران در مقابل تهاجم رژیم صهیونیستی و آمریکا و بزرگترین مانع نتانیاهو و ترامپ است. بر همین اساس، کارشناسان معتقدند رژیم صهیونیستی استفاده از ظرفیت اعتراضی در ایران را یکی از مهمترین مولفهها برای پیشبرد جنگ و تحقق اهداف اصلی خود از این جنگ میداند. با این حال، تا وقتی مردم ایران یکصدا و همبسته در مقابل رژیم صهیونیستی بایستند، سناریوی اصلی رژیم از حمله به ایران، ناکام خواهد ماند.
بنابراین با توجه به دلایل مطرح شده، بخشی از کارشناسان و صاحبنظران در ایران معتقدند رژیم صهیونیستی و آمریکا فعلا برنامهای برای حمله نظامی مجدد به ایران ندارند.
این کارشناسان در کنار این دلایل، گزارههای دیگری را نیز برای اثبات ایده خود مطرح میکنند. یکی از این گزارهها، تغییر راهبرد چین و روسیه در قبال حمله نظامی به ایران است. بخصوص عملکرد این ۲ کشور در قبال فعالسازی مکانیسم ماشه نشان داد مقامات پکن و مسکو به یک برآورد جدید از واقعیات حمله نظامی به ایران رسیدهاند. همکاریهای نظامی - اطلاعاتی چین و روسیه با ایران پس از توقف جنگ نیز در همین راستا ارزیابی میشود. درگیری لفظی سفیر چین در تلآویو با نتانیاهو بر سر همکاریهای نظامی پکن - تهران پس از توقف جنگ ۱۲ روزه نیز یکی دیگر از این مصادیق است. بنابراین حمله نظامی رژیم صهیونیستی و آمریکا به ایران اکنون ابعاد بینالمللی جدیدی پیدا کرده و ارزیابیها نشان میدهد برخلاف جنگ ۱۲ روزه، هرگونه حمله نظامی جدید به ایران، برای این رژیم و آمریکا تبعات بینالمللی و دیپلماتیک به همراه خواهد داشت. در همین راستا تغییر نگاه کشورهای منطقه به جنگ رژیم صهیونیستی علیه ایران نیز حائز اهمیت است. حمله رژیم به قطر، از نیات پنهان تلآویو از گسترش جنگافروزی در منطقه غرب آسیا پرده برداشت. بر همین اساس، اکنون همه حکام منطقه به این جمعبندی رسیدهاند در تقابل رژیم صهیونیستی علیه ایران، آنها تحت هیچ شرایطی نمیتوانند بیطرف باشند، چرا که سرنوشت جنگ و تقابل رژیم صهیونیستی علیه ایران، به صورت مستقیم بر منافع این کشورها اثر خواهد گذاشت. به عبارت دقیقتر، حمله رژیم صهیونیستی به قطر نشان داد این رژیم تهدید اول و اصلی منطقه است، لذا این کشورها باید از هر تلاشی برای مهار و کنترل این تهدید استقبال کنند. واقعیت این است که اکنون ایران و جبهه مقاومت، اصلیترین موانع بر سر راه تحقق سناریو نتانیاهو برای سلطه بر منطقه هستند. بنابراین کارشناسان معتقدند تغییر نگرش نسبت به جنگ رژیم صهیونیستی علیه ایران، چه در بین سران کشورهای منطقه و چه در بین مقامات تصمیمگیر در چین و روسیه، تاثیر زیادی بر معادلات مواجهه رژیم صهیونی و آمریکا علیه ایران دارد.
در مجموع با استناد به همه این علل و دلایلی از این دست؛ به مرور پس از توقف جنگ ۱۲ روزه، بخشی از کارشناسان در ایران به این نتیجه رسیدند نتانیاهو و ترامپ، با وجود سناریوی اولیه و تمایل شخصی، فعلا نمیتوانند مرحله دیگری از اقدام نظامی مستقیم علیه ایران را اجرا کنند.
* کدام دیدگاه درست است؟
به هر حال اکنون این ۲ دیدگاه متضاد درباره احتمال یک جنگ جدید علیه ایران، مطرح است. قاعدتا با وجود تفوق تعداد کارشناسان معتقد به وقوع جنگ جدید بر تعداد کارشناسان مقابل اما فعلا نمیتوان با قطعیت گفت کدام دیدگاه دقیقتر و واقعبینانهتر است. این زمان است که ثابت میکند کدام دیدگاه درست بوده است. ضمن اینکه عنصر اتفاقات و تحولات جدید بر نتیجه این برآوردها را نیز باید در نظر داشت.
با این حال آنچه میتوان با قطعیت نظر داد، تکالیف داخلی برای مقابله با تهدید جنگ است. اکنون نیروهای مسلح کشور در آمادگی کامل به سر میبرد. مواضع فرماندهان نظامی مبنی بر آمادگی کامل برای رویارویی با دشمن نیز دقیق و بجاست. چه جنگ شود و چه نه؛ نیروهای مسلح کشور باید هم در عالیترین سطوح آمادگی باشد و هم این آمادگی را اعلام کند.
از سوی دیگر، همانگونه که گفته شد، اکنون مهمترین امتیاز و بزرگترین نقطه قوت ایران، اتحاد و همبستگی ملی است. تا زمانی که این انسجام و همبستگی حفظ و تقویت شود، بدون شک نتانیاهو و ترامپ به اهداف خود نخواهند رسید. اتحاد میهنی مردم در دوران جنگ ۱۲ روزه خلق شد و پس از آن نیز ادامه داشت. این اتحاد و همبستگی هم در توقف جنگ موثر بود و هم در به درازاکشیدن زمان آتشبس نقش اساسی داشته. یکی دیگر از ثمرات همبستگی مردم، فائق آمدن بر شرایط «نه جنگ، نه صلح» است. کاملا پیداست رژیم صهیونیستی و آمریکا تلاش میکنند سایه جنگ را بر سر ایران حفظ کنند تا تبعات سیاسی، امنیتی و اقتصادی این وضعیت بر ایران تحمیل شود. حضور مردم در صحنههای مختلف بویژه اقتصادی و نشان دادن روحیه کار و تلاش در از بین بردن این شرایط بسیار موثر است.
در کنار آمادگی نیروهای مسلح و همبستگی ملی، انسجام مسؤولان و مقامات تصمیمگیر بویژه نسبت به مواجهه با دشمن، بسیار تعیینکننده است. این همبستگی بویژه در اتخاذ تدابیر لازم برای حمایت از معیشت مردم و حفظ و تقویت قدرت خرید مردم و اقشار ضعیف میتواند مانع طمعورزی دشمن شود. سرمایهگذاری غرب بر فعالسازی مکانیسم ماشه و چشم امید داشتن به فشارهای اقتصادی و معیشتی تحریمها باید با انسجام و عمل مجاهدانه مقامات مسؤول ناکام بماند.
در شرایط فعلی، دقیقترین و واقعبینانهترین برآورد و رفتار، مدیریت شرایط و تمهیدات لازم برای انجام امور جاری زندگی مردم است. البته بدیهی است تدابیر و تمهیدات لازم برای هر شرایطی باید اندیشیده شود اما بزرگترین آسیب تحمیل شرایط «نه جنگ، نه صلح»، بلاتکلیفی و فرسودگی اجتماعی است که بویژه در مسائل اقتصادی و سرمایهگذاری تاثیر خود را خواهد گذاشت.
بنابراین اکنون جنگ اصلی، نه در میدان، بلکه در اذهان رخ داده است.