هر سال صدها نفر با هزاران امید و عشق و اشتیاق به دانشگاهها و دانشکدههای هنری گام میگذارند، اما اغلب پس از مدتی درمییابند که دانشجوی هنر بودن درواقع با آنچه رویایش را داشتند، فرسنگها فاصله دارد. غیر از این، دانشجوی هنر بودن، معمولا منجر به هنرمند شدن نمیشود! به همین دلیل هم خیلی از جویندگان هنر، اهداف خود را جایی خارج از دانشگاه میجویند. علاوا بر اینها، دانشکدههای انری، غالبا نمیتوانند هنرمند با مسئله و دغدغه ملی و انقلابی پرورش دهند! اما چرا؟
یکی از بنیادیترین چالشها، تاریخ گذشته بودن سرفصلهای آموزشی است. بخش قابل توجهی از مبانی نظری و نمونههای عملی تدریس شده، به خصوص در سینما و تئاتر، متعلق به دهههای پیشین بوده و غالباً ریشه در الگوهای غربی یا دوران پیش از انقلاب دارد که از واقعیتهای کنونی فرهنگی و ژئوپلیتیک ایران فاصله گرفته است. در عین حال که ارزش مکاتب تاریخی و بینالمللی قابل احترام است، اتکا به آنها به عنوان تنها مبنای تربیت، یک خطای راهبردی محسوب میشود. دنیای هنر دائماً در حال تحول است و تحت تأثیر فناوریهای نوین، شیوههای ارتباطی جدید و به ویژه گفتمان فرهنگی خاص هر منطقه قرار میگیرد. آموزش هنری که در دو دهه اخیر خود را بازسازی نکرده باشد، عملاً هنرمندانی را برای دنیایی که دیگر وجود ندارد، تربیت میکند. این شکاف به خصوص در حوزههای فنی و تخصصی، که سرعت تغییرات تکنولوژیک از سرعت بهروزرسانیهای آکادمیک پیشی گرفته، ملموستر است.
معضل دوم، که مستقیماً به چالش اول مربوط است، عدم تربیت هنرمند بومی است. هنرمند بومی نه صرفاً کسی است که در ایران متولد شده، بلکه کسی است که جهانبینی و روایت هنری او ریشهای عمیق در ارزشها، اسطورهها، مسائل اجتماعی و تاریخ ملی این سرزمین دارد. فضای آموزشی موجود اغلب یک زبان جهانی از هنر را میآموزد که اگرچه مفید است، اما هنرجو را به ابزارهای لازم برای بیان قدرتمند روایتهای محلی و ملی مجهز نمیسازد.
در نتیجه، محصول هنری تولید شده فاقد آن عمق و اتصال ضروری برای تأثیرگذاری مؤثر بر مخاطب و جامعه ایرانی است. به جای پرورش صداهای هنری منحصر به فردی که از فرهنگ ایران برمیخیزند، تمایل به تولید مقلدینی از سبکهای بینالمللی وجود دارد. خروجی این فرآیند، محصولی است که با وجود شایستگی فنی، مماس با نیازهای جامعه نیست و قادر به بازتاب دغدغهها، پیروزیها، و پیچیدگیهای انسان معاصر ایرانی نیست.
رسالت دانشگاه در یک جامعهای پویا مانند ایران، فراتر از سرگرمی صرف یا خودبیانگری است؛ هنر ابزاری برای اندیشه، پالایش و پیشرفت است. دانشگاه باید بر تربیت هنرمندانی تمرکز کند که نه تنها تئوریهای برشت یا آیزنشتاین را میدانند، بلکه با چالشهای خاص اجتماعی و فرهنگی زمانه خود، از مسئله سبک زندگی گرفته تا هویت ملی و دفاع از ارزشهای انقلابی آشنا هستند.
اصلاح آموزش هنر در دانشگاهها یک ضرورت فوری است. این امر نیازمند یک حرکت جامع و شجاعانه از سوی سیاستگذاران فرهنگی و مدیران دانشگاهی است. راهکار در یک تحول ساختاری خلاصه میشود، ازجمله بازنگری بنیادی در سرفصلها؛ جایگزینی منابع قدیمی با متون و مفاهیم جدید بر اساس زیباییشناسی ایرانیـ اسلامی و تجربیات هنری معاصر کشور. تأکید بر زیباییشناسی بومی و تقویت درسهایی با تمرکز بر تاریخ هنر ایران، هنرهای نمایشی سنتی، و شیوههای بومی روایتگری نیز از دیگر راهکارهاست.
ضرورت دیگر، اتصال عملی با جامعه است؛ تعریف پروژههای عملی با همکاری نهادهای اجتماعی و فرهنگی برای تضمین اینکه کار دانشجو مرتبط با نیازهای جامعه باشد.
تربیت استادان همگام با نیازهای هنری هم از نیازهای اساسی اصلاح آموزش هنر در دانشگاههاست؛ بازنگری در شیوه جذب و آموزش اعضای هیئت علمی تا اساتید جدید که خود پرورشیافته مکاتب بومی با نگاهی به آینده باشند.
اگر این اصلاحات به فوریت صورت نپذیرد، شاهد به حاشیه رفتن تدریجی هنر آکادمیک در برابر هنر عامهپسند و الگوهای بیگانه خواهیم بود و دانشگاه به طور فزایندهای به جزیرهای جدا افتاده در پهنه فرهنگ ایران تبدیل میشود. تربیت هنرمندی که در اندیشه بومی و در اجرا مماس با نیازهای جامعه باشد، تنها راه تضمین بقا و اثربخشی هنر ایرانی در قرن جدید است.