
هادی مجیدی
با نگاهی کوتاه به تاریخچه تأسیس دانشگاه در کشورمان که به سال 1313 شمسی بر میگردد، متوجه میشویم که قدرتهای بزرگ آن زمان سعی در انتقال و گسترش فرهنگ غربی و ایجاد وابستگی سیاسی و فرهنگی در جامعه داشته اند.
استعمارگران به نقش مهم دانشگاه کاملا توجه داشتند و می کوشیدند افکار و عقاید خود را به دانشگاهها القاء کنند. امام(ره) در این باره فرمودند: «آنها خوب میدانند که اگر دانشگاه در خدمت آنها باشد، یعنی همه کشور در خدمت آنها است» (1) استعمارگران برای اجرای اهداف شوم خود در دانشگاه، برنامهریزیهای گوناگونی انجام داده بودند که مهمترین آنها عبارتند از:
1. رشتههای تحصیلی و محتوای کتابها و برنامههای درسی را خودشان تنظیم میکردند؛ به همین علت، روح تحقیق و پژوهش از این گونه دانشگاهها رخت بر بسته بود. فارغ التحصیلان چنین مراکزی نیز در خدمت اهداف استعمار بودند؛ نه به فکر رفع مشکلات و رفاه ملت. آنان مدرک را برای سود جویی می خواستند، نه رشد معنویت و انسانیت.
2. تقویت گرایشهای مادی و اندیشههای سودجویانه در بین اساتید و دانشجویان، به گونهای که محیطهای دانشگاه از واقعیت خود تهی شده، بهصورت مرکزی برای گرفتن مدرک کسب جاه و مقام و تحصیل ثروت و بهره مندی از لذایذ دنیوی در آمده بود. وقتی از چنین دانشگاهی افرادی فارغالتحصیل شوند، به جای خدمت به مردم در پی جلب منافع شخصی و خواسته های ابرقدرتها گام بر میدارند.
3. تضعیف روحیه استقلالطلبی دانشجویان، به گونه ای که افرادی خودباخته، ناتوان، بیاراده و فاقد اعتماد بهنفس تربیت شوند. در این صورت روحیه تحقیق، کنجکاوی، درخشش و شکوفایی استعدادها از بین رفته و به دانشجویان مجال تفکر برای آینده خود و سرنوشت کشور را نخواهد داد. اینها سبب شد که روحیه تولید علم و صنعت در وجود دانشجویان کشورمان از بین برود. امام (ره) در این باره فرمودند: «ما همه چیز داریم لیکن آنها ما را چنان کردند که خیال کنیم هیچ چیز نداریم».(2)
4. آنها با نیرنگهای فراوان کوشیدند بین دو قشر طلبه و دانشجو تفرقه ایجاد کنند و دانشجویان را نسبت به حوزویها بدبین سازند؛ از سوی دیگر در بین عالمان دینی، دانشگاهیان را مطرود و منفور معرفی کردند تا این انسانهای والا و معنوی، از دخالت در امور اجتماعی، سیاسی و مسایل فرهنگی دانشگاه ها بپرهیزند و در نتیجه، خودشان به راحتی دانشگاه را تسخیر و نقشههای شوم خویش را بدون هیچ مانعی اجرا کنند. این امر، منافع فراوانی برای استعمارگران و آسیب های بسیاری برای داخل به همراه داشت. آسیب این بود که دانشگاهیان ما نه از تربیت اسلامی بهره مند میشدند و نه علومی که در دانشگاه تدریس میشد در راه تقویت ملت و تأمین نیازمندیهای آنان به کار میرفت.
از این رو احتیاج به نیروهای کارآمد برای هدایت مردم به سوی فرهنگ اصیل اسلامی و تلاش برای پیوند دادن حوزه و دانشگاه، بیش از هر زمان دیگر نمایان بود؛ زیرا دیر جنبیدن و سکوت اختیار کردن، با هلاکت و افتادن در ورطه استعمار و مرداب وابستگی مساوی بود.
در نتیجه، برخی از دلسوزان حوزه دین تصمیم گرفتند تا حلقه اتصال بین حوزه و دانشگاه را بار دیگر به یکدیگر پیوند و دانشگاه و حوزه را با یکدیگر آشتی دهند. در بین این دلسوزان، عالمان بزرگواری همچون آیت الله مطهری و دکتر مفتح نقش بهسزایی در پیوند دادن این دو بخش از جامعه داشتند.
این دو عنصر کوشا و دلسوز در برابر تلاشهای همه جانبه سردمداران رژیم پهلوی در جهت اجرای مقاصد شوم فرهنگی استعمارگران و وابستگی کامل به فرهنگ غربی، به مبارزه برخاستند و برای تحقق انقلاب فرهنگی در این سنگر به جهادی در خور ارج دست زدند.
آن دو بزرگوار با ژرفاندیشی خاص خود، با هدف نزدیککردن مراکز مزبور وارد میدان شدند و ارزشهای حقیقی را وارد دانشگاه نمودند و به تلفیق علم و دین پرداختند. آنان به این نکته پی برده بودند که جدایی این دو بخش از یکدیگر، فرصت مناسبی را برای دشمنان بوجود میآورد تا در جامعه از رشد، آگاهی، پیشرفت و ایمان مذهبی آمیخته با نظم و ترتیب علمی جلوگیری کنند و دو پدیده دین و علم را از هم جدا نگه دارند.
شهید دکتر مفتح در مقام استاد دانشگاه و حوزه، نقشی موثر و ارزنده در راستای یکی از والاترین اهداف انقلاب اسلامی و یکی از بلندترین آرزوهای امام امت یعنی وحدت حوزه و دانشگاه ایفا کرد. امام(ره) در این باره فرمودند: «اگر خاصیت این نهضت را فقط پیوند روحانیت و دانشجویان بدانیم، این بزرگترین نعمت آن بوده؛ اگر بگذارند که نتیجه آن باقی بماند.» (3)
شهید مفتح سعی میکرد تا آن هماهنگی و اختلاط سازنده با مردم جامعه که از روشهای سالم و از خصوصیات بارز حوزههای علمیه است، در دانشگاه مورد توجه قرار گیرد و نیز دانشجو مردم جامعه خود را از نزدیک بشناسد و آموختن دانش، او را از این پدیده مهم غافل نکند، ایشان با تمام توان میکوشید تا اخلاص، صفا، ایثار، معنویت، احترام به سنتهای اصیل و ارزشمند را به دانشگاه ببرد. ولی گروهی تفرقهافکن و کینهتوز شایع کردند که ایشان بر آن است تا در لباس دانشجویان، تغییراتی به وجود آورد! شهید مفتح در پاسخ به این شایعه افکنیها، در جمع دانشجویان مدرسه عالی پارس گفت: «لباس را من ابدا مطرح نکردم ... آنجا که میگوییم قشر روحانی و دانشگاهی، نمیگوییم قشر معمم و غیر معمم؛ سخن از لباس نیست، سخن از محتوا است. مسیر پیشرفت جامعه را مغزهای اندیشمند و متفکر تعیین میکنند، این مغزهای اندیشمند، خواه اندیشمندان آگاه در علوم معنوی و مذهب و یا اندیشمندان در علوم مادی و رشتههای دیگر، اگر با هم باشند جامعه جلو میرود.» (4)
آن شهید بزرگوار احساس میکرد که دانشگاه همواره بستر توطئههای دشمنان میباشد و یکی از شیوههای مصون نگه داشتن محیطهای علمی از چنین انحرافاتی، وحدت حوزه و دانشگاه است. از نظر وی، دانشگاه به تهذیب و تربیت اسلامی که ویژگی بارز حوزههای علمیه است نیاز دارد و از سوی دیگر، شیوههای جدید پژوهش و تحقیق علمی دانشگاهی باید در مراکز حوزوی مورد توجه قرار گیرد. دکتر مفتح معتقد بود که حوزه و دانشگاه باید در زمینه احیای علوم انسانی و ...جنبه علمی و تحقیقاتی با یکدیگر مشارکت داشته باشند، ایشان بر این باور بود که: گرچه علم به صاحبش روشنایی و توانایی میبخشد ولی باید جویای علم از ایمان و تقوا برخوردار باشد تا عشق و امید و مسؤولیت در او احیا گردد. بنابر این علم و ایمان نه تنها با هم تضادی ندارند بلکه یکدیگر را تکمیل میکنند و این خود ضرورت وحدت و مرکز علم و دین را به وجود میآورد.
شهید مرتضی مطهری نیز از جمله شخصیتهای بزرگ علمی و جزء شاگردان مطرح امام(ره) به حساب میآمد که تلاش زیادی در وحدت حوزه و دانشگاه داشت. ایشان در جهت نهادینه کردن این مقوله، بر لزوم وجود همزمان علم و ایمان در محیطهای علمی تأکید میکرد و معتقد بود: «آنجا که ایمان بوده - و علم نبوده است، مساعی بشردوستانه افراد صرف اموری شده که نتیجه زیاد و احیانا خوب به بار نیاورده است و گاهی منشأ بغضها و جمودها و احیانا کشمکشهای زیان بار شده است. تاریخ گذشته بشر پر است از این گونه امور. آنجا که علم بوده و جای ایمان خالی مانده است، مانند جوامع عصر حاضر تمام قدرت علمی صرف خود خواهیها و خود پرستیها، افزون طلبیها، برتری طلبیها، استثمارها و ... شده است.» (5)
در نتیجه، این دو قشر با تلاش متفکرانی چون شهید مفتح و شهید مطهری نیاز به هماهنگی را در وجود خویش حس کردند. قشر دانشگاهی درک کرد که بدون هماهنگی با روحانیتی که بر عموم جامعه تأثیر همه جانبه دارد، هیچ اقدام مثبتی نمیتوان انجام داد و اگر هم تلاشی صورت گرفته ناقص بوده و آن به شکست خواهد انجامید. آن چه سبب شد تا روحانی به دانشگاهی توجه کند، این واقعیت بود که بدون در نظر گرفتن افراد متخصص و دارای تواناییهای علمی و فنی و برخوردار از مهارتهای پژوهشی، رشد و توسعه علمی، فرهنگی و رونق و شکوفایی جامعه میسر نخواهد شد.(6)
از جمله دیگر بزرگانی که در جهت پیوند بین حوزه و دانشگاه و انتقال معارف دینی به دانشگاه تلاش فراوانی نمود، شهید دکتر محمد جواد باهنر بود. ایشان مدتی نیز به عنوان عضو ستاد انقلاب فرهنگی به خدمت در این عرصه اشتغال داشت.
دکتر باهنر بر این باور بود که دانشگاه اسلامی و ارزشهای آن نباید با هدفها و معیارهای ارزشی اسلام ناسازگار باشد. ایشان معیارهای ارزشی در تنظیم دانشگاه اسلامی را این گونه بر میشمرد:
1. حاکمیت الله بهجای حاکمیت طاغوت: یکی از بزرگترین معیارهای ارزشی این است که در ساختارهای سیاسی، نظامی، اقتصادی، حقوقی، اجتماعی، فرهنگی و بالاخره دانشگاهی جامعه باید حاکمیت الله مطرح باشد؛ اگر بهدنبال فریاد علم، عمل آید، علم میماند و اثر میکند؛ وگرنه علم میرود و بیثمر میشود. شهید دکتر باهنر رنگ عمل دادن به علم را حائز اهمیت میدانست و میگفت: واجب ترین علم، علمی است که تو در برابر آن علم و در برابر عمل به آن مسؤولیت داری. رابطه بین علم و مسؤولیت اجتماعی یعنی اول نیازهای اجتماعی را کشف کنی مسؤولیتهای اجتماعی را بیابی و به دنبال کشف مسؤولیتهای اجتماعی، برنامهها و رشتههای تحصیلی را بر اساس آن تنظیم کنی.
2. ولایت الهی در جامعه: مسأله ولایت یعنی نوعی از نظام سیاسی خاص که بر حاکمیت الله و حضور قدرت خدا در جامعه متکی است.
3. مسأله جهاد: در این باره، دانشجو نباید از جامعه و روحیات آن جدا باشد؛ زیرا جهاد شکوفه بزرگی از انقلاب ما است. شهید باهنر در این زمینه میگوید: «آیا رابطه دانشگاه ما و تنظیم برنامه آن با مسأله ثمره جهادی و ثمره انقلابی برای جامعه داشتن چگونه باید تنظیم شود؟ آیا چند سالی که در دانشگاه درس خواند، خاموش، بیرنگ، بیخاصیت و جدای از جامعه، جدای از نیازهای جامعه فرو رفته در لاکهای خود فرورفته در دیوارهای اطراف دانشگاه؟ همین و همین»؟
و بعد یک مدرک گرفتن و پشت میز نشستن؛ یا جهاد به عنوان یک خصلت، یک هویت، یک ارزش در دانشگاه باید شروع شود و لذا برنامه ریزیهای دانشگاه باید همراه با عمل جهادی باشد.»
4. هجرت یعنی حرکت برای بارور کردن مکتب: دانشگاه ما باید دانشگاه متحرکی باشد که مهاجر پرورش دهد، بهصورتی که دانشجو از نقطه ای به نقطه دیگر مهاجرت کند، و بهطور خلاصه، حضور همیشه در جبهه بتواند معیار ارزشی باشد که از دل این دانشگاه بروز میکند و صادر میشود.
5. مسؤولیت پذیری: گاهی دانشگاه بر اساس بهدست آوردن مدرس و یا برای درآمد است و گاه برای این است که جامعه به مسؤولیتهایی نیاز دارد. و باید به دنبال رفع این نیازها و تأمین این مسؤولیتها تلاش کرد. به همین سبب دانشجو از روز اولی که قدم به دانشگاه میگذارد، میکوشد تا باری از دوش جامعه بردارد و غمی از دل برهاند و گرهی بگشاید. اگر اینچنین حرکتی شد، درس خواندنها، تحقیقها، رشته انتخاب کردنها، تمام اینها یک جهت پیدا میکند. و آن هم جهت الهی و خدایی است.
6. مسأله علم و تحقیق دوستی و اینکه انسان میخواهد دنیا را بشکافد و به حقایق علم برسد. پس برای بهتر کار کردن و تحقیق بیشتر در محیطهای علمی، باید علم دوستی و تحقیق باوری به عنوان یک معیار ارزشی در دانشگاههای ما تعقیب شود.
7. تزکیه یعنی علم متوجه درون انسان باشد. قرآن کسانی را که علم در آنها اثر نگذاشته است، به چهارپایانی تشبیه کرده که بر روی آنها تعداد فراوانی کتاب است مثل یک کتابخانه ای که جدای از انسان باشد. اگر تهذیب نباشد علم ثمر ندارد و اگر تزکیه نباشد تعلیم اثر ندارد. (7) ادامه دارد...