«تانک وارد بیمارستان الشفا در غزه شد.... نیروهای اشغالگر به بیمارستان الشفا یورش بردند و داخل اتاقهای بیماران آتش گشودند و کاری که اشغالگران در بیمارستان الشفا انجام میدهند جنایت جنگی است» (منابع خبری).
اصل تعمیم در اخلاق میگوید اگر توانستید کاری را که انجام میدهید تبدیل به قاعده فراگیر کنید و همه را مجاز بدانید که آن کار شما را انجام دهند کارتان میتواند اخلاقی باشد. فرض بفرمایید «امشب تانکی وارد یکی از بیمارستانها در فرانسه، انگلیس یا امریکا شود و برق بیمارستان را قطع کنند و هر کسی را که در مجاورت بیمارستان حرکت میکند با تیر هدف قرار دهند و موجبات مرگ بیماران را فراهم کنند». در این حالت مدافعان حقوق بشر و مجامع بینالمللی پشت به پشت هم میدادند و با همه توان سعی در محکوم کردن، صدور قطعنامه، و بسیج جهانی علیه این جنایت میکردند. اما ظاهراً از چشم حاکمان ستمپیشه و استعمارگر و سازمانهای بینالمللی، غزه جزو دنیای بشری نیست و زن و کودک غزه حقوقی ندارند و اصول اخلاقی و بینالمللی نیز شامل حال کودکان و زنان و شهروندان غزه نمیشود.
گویی جهان کرخت شده و احساسش را در قبال حقیقت از دست داده است. آوار و آوارگی حقیقت در غزه آزمون بزرگی است برای انسان معاصر. آزمونی که نه مجامع بینالمللی و نه سازمانهای مدافع حقوق بشر هیچ کدام نتوانستند سربلند از آن بیرون آیند. وقتی جهان، بیتفاوت فقط نظاره میکند و با عدد و آمار شهدا و کشتهها در غزه سرگرم است، این امر خود گواه بر یک انحراف بزرگ از حقیقت است؛ انحرافی که خود را پشت واژهها و تعصباتی پنهان کرده است، واژههایی همچون مبارزه با تروریسم، استقلالطلبی، و بازگشت به گذشته و تعصبات نژادپرستانه و ویرانگر.
کودک و زن و شهروند غزهای انسان است و حقوقی دارد؛ همانند آدمهای اروپایی و امریکایی. همان طوری که در کتابهای اخلاق و فلسفه اخلاق در غرب و شرق عالم درج شده است و عقلای عالم بر آن مهر تأیید زدند هر انسانی به هر رنگ و زبان و آیین و در هر کجای دنیا بهرهمند از حقوقی است و در نگرش ۳۶۰ درجه در سیاستگذاریها و برنامهریزیها و مدیریتها باید به این حقوق توجه داشت. زمانی یک نفر در ایران دستگیر میشود یا به حکم قانون به دار مجازات آویخته میشود، مدعیان حقوق بشر در امریکا و کشورهای استعمارگر اظهار نگرانی میکنند. در مقابل، این روزها نسل کشی تمام عیار با حمایت امریکا و تسلیحات نظامی او در نوار غزه رخ میدهد، اما سخنی از حقوق بشر و به خطر افتادن بشریت نیست. این تناقض فقط زمانی حل میشود که بگوییم حقوق بشر به روایت امریکا، حقوق طیفی از همپیمانان اوست و انسان نه بر همه بشریت، بلکه بر گروهی از بشریت اطلاق میشود.
همه اینها حکایت از آن دارد که دنیای نظاره گر فاتحه اخلاق و اصول حاکم بر روابط بینالملل و فاتحه حقیقت را خوانده و آنچه در غزه به دست نیروهای اهریمنی رژیم صهیونیستی و حامیانش رخ داده ذبح تمام قد حقیقت و انسانیت است.
آنچه در غزه میگذرد کاستی فرهنگی، یعنی نادیده گرفتن طیف وسیعی از آدمهاست. اکنون دنیا باید در شیفت پارادایمی از هستی منفعل و بیتفاوت و نظاره گر به هستی خلاق، مسئول و کنشگر تبدیل شود و جلوی هر گونه جنون و تخریب رژیم کودک کش اسرائیل را بگیرد.
بررسی نمایش اخیر بیبیسی با حضور مهدی نصیری
سیاه بازی و نظام سلطانی
احمد میراحسان
نمایشهای سنتی عروسکی و نمایشهای خندهآور زنده و روحوضی ایرانی، بیانگر و ریشهدار در ذوق و زیباییشناسی عامه مردمی است که ژرفنای تجربه زیسته آنان حکمتهای بزرگ را در شکلهای ساده و حتی ظاهرا سطحی نهفته است و با سرگرمی منتشر میسازد.
نمایشهای پیش از تاریخ ایران مانند رقص با صورتک بز گرداگرد سفالینهها، ما را متوجه درک حکمت کاربرد نقاب و فهم نقاب و پرسوناژ میکند و امروز در درک صورتکهای بازیگران سیاسی در نمایش شبکههای خارجی مانند بیبیسی یاری میرساند و به درد تأویل و همچنین ساختارزدایی خلاق و فهم مقاصد مضحک میخورد. همانطور که در درک ژرفای ایستادگی جدی ایرانیان در نمایش جدی سوگ سیاوش امر متضاد رخ مینماید. این میراث درهر دو شکل کمیک و تراژیک پس از اسلام ادامه یافت. مقاومت در دل فاجعه و زنده نگاه داشتن ایستادگی بر حق در میان مردم به نمایش تعزیه ارتقا یافت که حقیقت هستیشناسانه انسان کامل را پاس داشته و وجه دست انداختن نیروی حماقت در شکل سایه بازی، سیاه بازی، لعبت بازی، مضحکه، تقلید، خیمه شب بازی، خیال بازی، تفریح مردم را در خندیدن به ریش بلاهت قدرت و دلقک بازی شکل داده است. کسانی مثل مهدی نصیری و زیباکلام و مجموع بردگان شبکههای متوفی و رو به موت، بازیگران نمایش عروسکی یا زنده انواع این بازیهای مضحکند و در دستگاه سیاه بازی و خیمه شب بازی روحوضی دستگاه استکبار نقش ایفا میکنند. اما از آنجا که کارگردان اجنبی به ظرایف عمیق فرهنگی هنر مردمی ایران آشنا نیست و کارگزاران ایرانی، کارگردانانی ابزارگونه، نابلد و بیخویش و عروسکواره و بیخردند، گاهی در نمایش همه فرم را قاطی میکنند و بهشدت خنده مردم آگاه به کم و کاست نمایش را برمیانگیزاند. مصاحبه بیبیسی با آقایی به اسم نصیری که اخیرا افسار جاهطلبی به دست شیطان داده و کاریکاتور راه طی شده و رسوای دکتر سروش و کدیور شده و مأموریت ضد انقلاب الهیشان را ادامه میدهد، چیزی نبوده جز قاطی کردن سایه بازی، خیال بازی، تقلید، مضحکه و نمایش عروسکی خیمه شب بازی!
نکته مهم این مصاحبه، حرفهای هپروتی و خیالات و اوهام سطحی آقای مهدی نصیری نیست، بلکه ورشکستگی و نمایش فلاکت اربابان جهانی یهود بیبیسی و روچیلدهاست و دربار بدبخت سلطنتی در حال اضمحلال با شاهکی فاسد و فرتوت و دم مرگ که دارد فرافکنی میکند. حقیقت را باید اینجا جستوجو کرد: مقاومت شکوهمند، عزیز و پیروزمند غزه که فرزند انقلاب اسلامی است، چیزی برای رژیمهای شیطانی باقی نگذاشته، صورت پلشت، برزخی، درنده، کودککش و خونریز بدتر از نژادگرایی سنتی هیتلریشان در جهان عریان و منفور شده، رؤسای آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان امروز چهره انسان ندارند و از هر حیوان وحشی بدتر و بیارزشترند و ناقوس مرگ و تقدیر سعیر و هیزم جهنمی بودنشان نه در ملکوت که در همین زمین و سرزمینشان طنین افکنده است. برای همین است که غرب همه مهرههای نامدار سیاسی، فلسفی، حقوق، جامعهشناسی و رسانهاش را گرد آورده از هابرماس تا ژیژک که از نظام مثلا دموکراسی لجنزده و عفونت زایش دفاع کنند. این تلاش مذبوحانه در ارتباط با ایران به این دلقکبازی با سایهها و تقلید و مضحکه ختم شده است. تا در اوج رسوایی و شکست و نومیدی و تهوع میلیونها انسان از این خونخوارگی بینظیر و صدای فریاد مردم آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، اتریش، نروژ، دانمارک، سوئد، اسپانیا، آمریکای لاتین، آسیا، آفریقا و... رقص بز راه بیندازد و حواسها را پرت کند. شوخی آنجاست که این افشا و تخم طوفان فروپاشی افشان در جهان با دمیدن حرفهای برخاسته از بادشکم، میخواهد روح زندگی در آن بر دمد و اپوزیسیون را از وضعیت روحی مرگزده نجات دهد! پس اصل موضوع واکنش مذبوحانه و منفعل برابر طنین مرگ دشمنان ایران است که برنامه بیبیسی خزعبلاتی پیرامون اوهام فقدان رهبری و، ولی فقیه ایران را در بوق کرده است، اما بیچارگیشان آن است که بهیاد نمیآورند یک بار همین را درخصوص فقدان امام بازی کردند که مضحکهای از آب درآمد.
دومین نکته فلاکت بیبیسی که پس از تعطیل دو شبکه نوکر، دست تنها شده و مضحک بودن کارش از همین حالا ظاهر گشته، ربط دارد به امید بستن به کسی، چون مهدی نصیری که به امثال او بگوید در داخل ایران گرد بیایید و سازماندهی شوید تا در وضعیت فقدان، مانند زمان رحلت امام (ره) ابتکار به دست کانون پنهان قدرت نیفتد.
خداراشکر که دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی ازاحمقان هستند واصلا دشمنی با حق، آدم را ابله میکند. زیرا بعد از ۴۰سال هنوز نمیدانند انقلاب اسلامی را خدا باحسین (ع) و فررندانمعصوم ایشان و امامرضا (ع) این پادگان قیامقائم (عج) و یاران حضرت ولیعصر (عج) وصاحبالامر، در نجفوکربلا وقم، حضرتابوالفضل (ع)، حضرتزینب (س) وبهویژه حضرتمعصومه (س) و بهدست کل مردم مؤمن ایران وسربازان امام زمانش را در عراق، لبنان، یمن، سوریه و... وحوزههای علمیه و اولیای پاک خدا و قلوب و دعای مسلمانان و مستضعفان جهان حفظ میکند و نه این و آن محفل سیاسی و نظامی مخفی. مغز کودتاچی بیبیسی از این بیشتر توان درک حقیقت ندارد.
این دو نکته را داشته باشید: یعنی واکنش فلاکت بار بیبیسی و در اصل اربابانش برابر درخشش حیات نو و پیروزی جهانی ایران و مقاومت اسلامی و غزه و انقلاب اسلامی از یکسو ودلخوشکنک سایه بازی مسخره و علم کردن اوهام فقدان رهبری (خداوند عمر طولانی و برکات روز افزون نصیب شان فرماید) و از طرف دیگر متوسل شدن به هر حشیش و پر کاهی، چون نصیری و زیبا کلام و اپوزیسیون مفلوک داخلی، برای امید دادن به اذناب داخلی شیطان در این نومیدی ژرفشان، کلیدی برای فهم خاصیت بیچاره این برنامهها و ورشکستگی بیبیسی و واکنش سطحی اوست. خود حرفها ارزشی برای پاسخگویی ندارد، اما برای خالی نبودن عریضه میتوان به فضاحت و خیالپروری واهی ومضحکش پرداخت وخندید.
زبان اوهام وحرفهای سایه بازی.
اما متن گفتوگوی نصیری خوانساری، دیپلمات رژیم مستبد و نوکرانه شاه همان زبان اوهام است که فقط بهدرد سر پا نگاه داشتن اپوزیسیون و اقشار آمریکایی ما میخورد که از معجزه مقاومت غزه و آبرومندی ایران و خیزش جهانی و نفرت علیه اربابانشان دچار ضربه مغری شدهاند.
دروغ
برنامه بیبیسی از اول با دروغ مجری شروع میشود و تهمت به امام عزیز که گویا وعده داده بوده، حکومت آینده ایران همان دموکراسی غربی خواهد بود. این کذب عیان برای آن است تا ایده احمقانه نظام سلطانی را به زبان نصیری مطرح سازد. اگر جوانان جاهل به مستندات قطعی و حافظه مواضع امام دسترسی ندارند، جز افرادی بامرض قلوب این دروغ را باور نمیکنند. یک دهه و اندی تدریس حکومت اسلامی و اصل ولایت فقیه و دفاع از جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، پیش از پیروزی انقلاب و تصویب قانون اساسی در سال ۵۷ و ثبت سخنان امام درصحیفه نور، شهره خاص و عام است و شناخت کامل اغوای دموکراسی غربی و نقش قدرت فاسد ضد مردمی سرمایه در آن شبههای برای مخالفت امام با فریب فساد ضد دینی دمومراسی لیبرال و لیبرالیسم و باور لیبرالها باقی نگذاشته بود و همه جا نظرشان را بیان و از معماری نظام حکومت اسلامی در قالب جمهوری اسلامی فقیهانه دفاع کرده بودند. حالا بیبیسی و امثال شیطان زدههای تازه بهدوران رسیده با دروغزنی نمیتوانند ماموریت شیطانی خود را به انجام برسانند. توسل به دروغ در این گفتگو همان اولین نشانه شیطنت نصیری است. دوستانی متحیرند که چگونه آدمی افراطی که نمیخواست سر به تن شهید آوینی باشد، امروز به این مواضع بیآزرم علمی و سرشار از جعل نفسانی میغلتد. دقیقا تعجبی ندارد. به سبب همان افراطیگری که ریشه در عدم تهذیب و تزکیه نفس دارد، این تغییر روی داده است. تغییر انسان حقیقیترین واقعیت حیات دنیوی است. اما انسان تغییر از ظلمات به نور یا از نور به ظلمات را پشت سر میگذارد. روکردن به نور و عبودیت خدا، نشانهاش بیداری، مراقبت، تزکیه و بندگی خالص و رهایی از اهواست. کتاب خدا هم تزکیه را مقدم بر تعلیم پیش میبرد.
درعصر ظهور و پیشا رهبری امام موعود عدل جهانی (عج)، رخداد عریانسازی حقیقتها صورت میپذیرد، عالم و عامی آزمایش میشوند، سزاوار حضور در صف ایمان هستند یا صف کفر و حجت تمام خواهدبود. مرجع، مجتهد، روحانی، سیاستمدار، دانشمند، فیلسوف، مدعی ولایتفقیه، انقلابی، اصلاحطلب، روشنفکر و مردم همه آزمایش میشوند و نفوس بیمار و دروغزن عریان خواهندشد. جاهطلبی و هر حب دنیا مایه سقوط در صف دوزخی دشمنان خدا و اسلام و مقابله با حق خواهدشد. پس تعجب ندارد به سبب عدم تزکیه نفس، امثال حضرات نامدار نظیر کاظم شریعتمداری و دیگر آقایان و تحصیلکردگان با هوش علم دین و شیرازی و دیگران سقوط کنند که نصیری خاک پای آنان هم نمیشود و خدا به آنها و به بیچارگانی هزار بار گناهکارتر، چون من رحم کند. راز همان اراده خدا به جدایی صف نفاق باطنی در عصر پیشا ظهور است؛ زیرا امام زمان به سربازان خالص نیاز دارد و تحمل مشقات جهاد و مقاومت بدون این تزکیه و با لفاظی، سیاستبازی، تکبر، عجب، غرور و جاهطلبی ممکن نخواهدشد. دروغگویی در این گفتگو اولین سند ظلماتش از همان ابتداست.
نظام سلطانی
نصیری، سارق ایده نظام سلطانی از اسلاف ضد انقلابی چپ خود است و خواندن مواد درسی حوزوی به شیوه تحصیل دانشگاهی و بدون تقویت تقوا و تهذیب نفس، از او سایه دستچندم شیرازیها ساخت که انتقام شیطان و انگلیس از مجاهد اعظم میرزای شیرازی است. سروش و کدیور و دیگران هم مانند استادان خود قربانی همین هوش وزبانآوری و فقدان تزکیهنفس خودپرستی شدند و حالا هم بازیگر تازهرسیده نمایش سیاهکاری وخیمهشببازی که سرنخش دست شیطان است، همین مرض وغرض را دارد.
نصیری میگوید نظام سلطانی در جمهوری اسلامی چیزی بیشتر از نظام سلطنتی است؛ زیرا در نظام سلطنتی ما با مشروعیت الهی روبهرو نیستیم؛ اما جمهوری اسلامی خود را با منتسب کردن به آسمان، ابعاد معنوی پیدا میکند. نصیری در تقلید از نظریه سلطانی و سرقت از دست روشنفکرانی که قبلا از دست مستشرقین سرقت کردهاند بیسوادانه حرف میزند که حتی اطلاع ندارد جدا از خلفای غاصب در اسلام، حتی شاهان انگلیس و فرانسه و کل اروپا حتی ناپلئون هم با مقدسسازی جعلی پاپ و ادعای گرفتن حکومت و تاج از آسمان به سلطنتش ابعاد دینی و الهی میبخشید و گرفتن تاج از پاپ و خود برسر گذاشتن یک بدعت امپراتوری مدرن بود و شاه هم به دروغ سلطنتش را ودیعه الهی وانمود میکرد. فرق حکمرانی حقیقتا رو به ا... امام و متصل به فرمان الهی و فرمانبرداری از امام زمان با حکومتهای جائر همان چیزی است که آدم نامهذب و بیگانه از توبهای مثل نصیری در پی اساتیدش فهم نتواند کرد. خواهیم دید یک طلبه ساده درس خارج اگر بیمرض قالب باشد، میداند فرق ولایتفقیه الهی و نظام سلطانی نفسانی چیست و نصیری نمیداند.
خیال پروریهای واهی
خدا را شکر که دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی از احمقان هستند و اصلا دشمنی با حق، آدم را ابله میکند. زیرا بعد از ۴۰سال هنوز نمیدانند انقلاب اسلامی را خدا با حسین و فررندان معصوم حسین (علیهمالسلام) و امام رضا (علیهمالسلام) این پادگان قیام قائم (عج) ویاران حضرتولیعصر (عج) وصاحبالامر، در نجفوکربلا و قم، حضرتابوالفضل (علیهمالسلام) و حضرتزینب (سلاما... علیها) و بهویژه حضرت معصومه (سلاما... علیها) و بهدست کل مردم مؤمن ایران و سربازان امام زمانش در عراق، لبنان، یمن، سوریه و... و حوزههای علمیه و اولیای پاک خدا و قلوب و دعای مسلمانان و مستضعفان جهان حفظ میکند و نه این و آن محفل سیاسی و نظامی مخفی! مغز کودتاچی بیبیسی از این بیشتر توان درک حقیقت را ندارد.
این دو نکته را داشته باشید: یعنی واکنش فلاکتبار بیبیسی و در اصل اربابانش برابر درخشش حیات نو و پیروزی جهانی ایران و مقاومت اسلامی و غزه و انقلاب اسلامی از یکسو و دلخوشکنک سایهبازی مسخره و علم کردن اوهام فقدن رهبری (خداوند عمر طولانی و برکات روزافزون نصیب شان فرماید) و ازطرف دیگر متوسل شدن به هر حشیش و پر کاهی، چون نصیری و زیباکلام و اپوزیسیون مفلوک داخلی برای امید داشتن به اذناب داخلی شیطان در این نومیدی ژرفشان. کلیدی برای فهم خاصیت بیچاره این برنامهها و ورشکستگی بیبیسی و واکنش سطحی اوست. خود حرفها ارزشی برای پاسخگویی ندارد، اما برای خالی نبودن عریضه میتوان به فضاحت و کودنی و خیالپروری واهی و مضحکش پرداخت و خندید.
چرا آینده را نمیخوانیم ؟
میثم قهوهچیان
میزان مطالعه در ایران سالها است ناامیدکنندهتر میشود و این روند رو به آینده، در نسبت با شعار هفته کتاب، یعنی «آینده خواندنی است» میتواند محل پرسش و تامل باشد. چرا ما خواندن را نمیپسندیم و چرا سالهای مدید است این ناپسندی رو به تزاید است و چرا کتابفروشیها به پیتزارفروشی و کافه تبدیل میشود؟ از نظر نگارنده، یک دلیل بسیار عمده جزماندیشی باشد که در نقطه مقابل فلسفه است. کتابنخواندن برای ما عین فلسفهنخواندنمان شاید یک دلیل دارد و آن این است که ما دلخوش به جزمهایی هستیم که داریم.
بسیاری در کشور ما فلسفه را و اگر کنکاش کنیم هر شاخهای از علوم انسانی را، توام با مرغ و تخممرغ میدانند. نظر مساعدی نسبت به مباحث فلسفی در کشور ما وجود ندارد. مسامحتا، مباحث در حوزه فلسفه و علوم انسانی، دقیقا جایی به جد گرفته نشده و با به سخرهگرفتن همراه میشود که جدی است و آن جایی است که دارد باور راسخ و مهمی را به چالش میکشد. از این رو فلسفه اتفاقا و از قضا و بهخصوص در کشور ما درست جایی ایستاده که باید بایستد.
همیشه ما وقتی میگوییم فلسفه، پشتبندش تاریخ فلسفه میآید و تاریخ فلسفه یعنی، فلسفه اساسا در تاریخ فلسفه تجلی یافته و چیزی است که با تکثر فیلسوفان و فلسفهها همزاد است و عرصه یقین و قطع نیست. هرچند برخی از تعابیر بهخصوص در فلسفه اسلامی چنین بنمایاند که انگار چیزی هست که آن فلسفه است و همه حقیقت را دربردارد و بقیه فلسفهها در راه اباطیلاند، اما اتفاقا خود فلسفه اسلامی مصداقی از فلسفه در کنار مصادیق دیگر است. کنارهمآمدن فیلسوفانی که هم را نقض کردهاند، زیر چتر فلسفه، میتواند این تفسیر را برآورد که از قضا فلسفه چتری برای فلسفیدن است و فلسفیدن یعنی آزادی اندیشه و یعنی نقض هر آن چیزی که بهنام حقیقت خورانده میشود و نظام آموزشوپرورش، نظام حقوق بشر و هر نظام دیگری تمام تلاشش را میکند که به خوردِ همه بدهد. فلسفه هرچند دوستداشتنِ حقیقت است، دانستنِ آن نیست و این خود یعنی هر فیلسوفی با نفی و نقد میفلسفد و این یعنی وقتی با کسی که رویکرد فلسفی دارد مواجهید انتظار نداشته باشید احکام یقینی علمی یا دینی را بپذیرد. به بیانی دیگر کسانی از فلسفه خوششان نمیآید دقیقا کسانی هستند که معتقدند که حقیقت چیزی روشن است و فلسفه خدشهای قوی بر چنین باوری.
چنین چیزی که فلسفه است، راه نفی است و راه نفی، بیتضمینِ ساختن، راهِ آزادی. از قضا آزادی با نپذیرفتن میزاید و الا اگر قرار بود که با ساختن همهچیز تمام شود، نباید دیگر چیزی ساخته میشد و این نفی، تردید و شک و پرسش است که زمینه ساختن را فراهم ساخته است. برخی وقتی، با انتقاد مواجه میشوند، سراسیمه بهدنبال آنند که منتقد بگوید اگر حرفشان نادرست پس حرف راست چیست؟ چنین رویکردی دقیقا همان چیزی است که مقابل رویکرد فلسفی ایستاده و از فلسفه برمیآشوبد؛ زیرا فلسفه دُم خروس اباطیل زمانه را مینمایاند و اباطیل دقیقا این را قبول میکنند و با توجه به اینکه به غیر از خودشان هم باطل است میگویند اگر این ناحقیقت باشد، که اذعان دارند، پس حقیقت چیست که گمان میبرند حقیقت بسیار شستهورفته در جایی وجود دارد. آنچه در خصوص فلسفه گفته شد بهصورت خاص، در علوم انسانی و البته کتاب به صورت عام جریان دارد. هر کتابی، تجسدی است از یک محصولِ فکری که در ذیلِ آزادی اندیشه تحقق یافته است.
به بحث آغازین اگر بازگردیم، کتاب حاویِ آینده نیست، زیرا آینده زاییده یک فکر نیست و این آیندهها هستند که خود را در کتابها به ما مینمایانند و مایی که از کتابخواندن گریزانیم و آینده را نمیخوانیم، درواقع گریزان از امکانهایی هستیم که کتابها عرضه میکنند، مانند فلسفه که خود در کتاب جاری میشود و جنسش تشریح شد و چنین آیندهستیزی، تمایل به همینی است که هست که در ذهن ماست و دوست ندارد که کتاب آن را تغییر دهد. کتابخواندن و خواندنِ آینده، نیازمندِ سعه وجودیی است که بداند، حقیقت منحصرا نزدِ ما نیست
حذف عملی دانشگاههای فنی و حرفهای در برنامه توسعه هفتم
محمدرضا رشنوادی
از سال 1344 انستیتوهای تکنولوژی براساس مجوز رسمی وزارت فرهنگ و آموزش عالی به منظور تربیت تکنیسین فنی با مدرک کاردانی تأسیس شدند. در سال 1359 همزمان با تعطیلی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور، تغییرات بنیادی در برنامههای درسی و آموزشی انستیتوهای تکنولوژی اعمال و پس از بازگشایی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی، با تکیه بر اصول حاکم بر آموزشهای فنی و حرفهای و ضوابط شورای عالی انقلاب فرهنگی، مراکز مذکور زیر نظر آموزش و پرورش مجددا عهدهدار اجرای دورههای کاردانی با هدف تربیت تکنیسین فنی در رشتههای مختلف مورد نیاز بخشهای صنعتی کشور شدند. فقدان یک واحد ستادی و فعالیت 170 دانشکده و آموزشکده فنی و حرفهای مقامات مسئول در وزارت آموزش و پرورش را بر آن داشت تا با پیشنهاد ایجاد واحدی وابسته به آن وزارتخانه تحت عنوان مجتمع پیامبر اعظم(ص) نقیصه مطرحشده در آموزش و پرورش را مرتفع کنند. در همین کش و قوس در خردادماه سال 1390 با استناد به ماده 23 برنامه پنجم توسعه اقتصادی کشور و بند 110 ماده واحده قانون بودجه 1390 مجلس شورای اسلامی، دانشگاه فنی و حرفهای به عنوان تنها دانشگاه متولی آموزشهای عالی فنی و حرفهای از آموزش و پرورش منتزع و با کلیه اموال، مستغلات و پرسنل و دیون و مطالبات به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری منتقل شد. در حال حاضر 170 دانشکده و آموزشکده فنی و حرفهای در استانهای مختلف کشور مشغول به فعالیت آموزشی هستند که از این تعداد 116 مرکز متعلق به پسران و 51 مرکز مربوط به دختران است که در دو سطح کاردانی پیوسته با 54 رشته و کارشناسی ناپیوسته با 26 رشته و در قالب دو نوبت آموزشی خدمات خود را به بیش از 200 هزار دانشجو ارائه میکنند. اما هماکنون در خبری عجیب دولت محترم در برنامه هفتم توسعه نسبت به کلیه اقدمات گذشته عقبگرد کرده و تمام آموزشکدهها و دانشکدههای فنی را ملزم کرده که باید ظرف یک سال کلیه فضاهای آموزشی با متعلقات آن شامل کارگاهها و خوابگاهها و تجهیزات اداری خود را به آموزش و پرورش عودت دهند درحالیکه با توجه به حجم دانشجویان این مراکز هیچ چارهاندیشی درخصوص تأمین نیازهای ضروری آنها بعد از این نقل و انتقالات نشده و همه چیز را در ابهام کامل به تصمیم وزارت علوم احاله داده است. کاملا مشخص است که اجرائیشدن این بند از برنامه توسعه باعث فروپاشی سیستم آموزشی این دانشکدهها و آموزشکدههای دولتی خواهد شد و این در مباینت با سخنان رهبر انقلاب درخصوص اهمیت پنجههای توانمند و فنی است. درحالیکه کلیه نظامهای آموزشی در کشورهای توسعهیافته آموزشهای فنی یک سرمایهگذاری اساسی و پایهای محسوب میشود و مزایای شغلی متعددی را ارائه میدهد در کشور ما به عنوان راهکاری که میتواند بسیاری از مشکلات فنی و اجرائی را حل کند به آن توجه نمیشود. امروزه شاهد هستیم که آموزشهای فنی جهت آشنایی آکادمیک به حرفههای صنعتی در قرن بیستویکم اهمیت فزایندهای پیدا کردهاند و جهان در تمام جنبههای زندگی به فناوری تکیه میکند، از مراقبتهای بهداشتی و حملونقل گرفته تا ارتباطات و تجارت، مهارتهای فنی در صنایع مختلف که مورد تقاضا صنعت هستند. یکی از دلایل اصلی اهمیت آموزش فنی در دنیای معاصر سرعت پیشرفت تکنولوژی است که میطلبد برای همگامشدن با چشمانداز توسعه کشور دائما در حال تحول فناوری، یادگیری و سازگاری مداوم برای افراد مشتاق آموزش مهارتهای اجرائی افزایش یابد درحالیکه به نظر میرسد مصوبه مذکور به مثابه تبر بر ریشه درخت آموزش فنی باشد. دانشآموختگانی که با کمترین هزینه میتوانند باری سنگین از روی دوش دولت برداشته و جذب بازار کار شوند از طرفی در بسیاری از صنایع، کمبود نیروی متخصص فنی آچار به دست و واجد شرایط وجود دارد که کار را برای کسانی که تحصیلات و آموزشهای لازم را دارند آسانتر میکند. درواقع بسیاری از مشاغل متمرکز بر فناوری، از پردرآمدترین و پرتقاضاترین مشاغل موجود در بازار اشتغال هستند. نتایج یک گزارش مرتبط با حوزه بازار کسبوکار، اشتغال و نیروی کار مرکز آمار ایران نشان میدهد که بیش از ۸۵.۱ درصد شاغلان (۱۵ساله و بیشتر) در کشور در مشاغل مربوط به بخش خصوصی مشغول به کار هستند و تنها ۱۴.۹ درصد از جمعیت در سن کار و شاغل کشور در بخش عمومی فعالیت دارند. براساس خروجی دادههای مرکز آمار ایران در ارتباط با اشتغال، افراد «مزد و حقوقبگیر بخش خصوصی» با ۴۱ درصد و شاغلان در قالب «کارکن مستقل» نیز با ۳۶.۷ درصد بیشترین سهم اشتغال در بخش خصوصی را به خود اختصاص دادهاند (https://www.atiyeonline.ir/news/51530). در کلیه کشورهای توسعهیافته سرمایهگذاری در آموزش فنی یک تصمیم عاقلانه برای هر کسی است که به دنبال موفقیت در دنیای مدرن است. درنهایت، آموزش فنی میتواند منجر به توسعه فناوریها و نوآوریهای جدید شود که میتواند جامعه و جهان را بهطور کلی بهبود بخشد. از آنجایی که افراد با دانش فنی و تخصص برای حل مشکلات و یافتن راهحل کار میکنند، ممکن است راههای جدید و بهبودیافتهای برای انجام کارها کشف کنند که میتواند برای طیف وسیعی از مردم و صنایع مفید باشد. در پایان گفتنی است که تعداد فراوانی از دانشجویان این دانشگاه از قشر بسیار ضعیف جامعه بوده و ادامه تحصیل رایگان برای ایشان منوط به استفاده از امکانات در اختیار دانشگاه میسر است و به نظر میرسد با این تصمیم بدون توجه به آمایش سرزمینی و اهمیت روزافزون مهارتآموزی موجب تعطیلی این دانشگاه مهم خواهد شد.
سخت، مثل جنگ نرم!
مسعود پیرهادی
امیرالمؤمنین علیهالسلام در باب جهاد میفرمایند: «همانا جهاد، درى است از درهاى بهشت كه خداوند، آن را بهروی خواصِ دوستان خود گشوده و لباس تقوا و پرهيزكارى است و زره محكم حقتعالى و سپر قوى اوست؛ پس هر كه از آن رویگردانیده و ترک کرده، خداوند جامه ذلت و خوارى و رداى بلا و گرفتارى به او مىپوشاند و بر اثر اين حقارت و پستى، زبون و بيچاره میشود، و چون خداوند رحمت خود را از دل او برداشته، به بىخردى مبتلا گردد و بهسبب نرفتن به جهاد و اهمیت ندادن به این امر مهم، از راه حق دور شده در راه باطل قدم مىگذارد و به نكبت و بيچارگى گرفتار گرديده، از عدل و انصاف محروم میشود.»
توفیق جهاد فی سبیلالله لطف و رحمت خداست؛ مخاطب این لطف هم نه عموم بندگان بلکه دوستان خداست؛ آنهم نه عموم دوستان خدا بلکه خواص دوستان خدا. درنتیجه این جهاد، نصیب همه نمیشود اما جهادی بلندمرتبهتر به همگان تکلیف شده که در ادامه، این جهاد و تفاوتهایش با جهاد پیشگفته ذکر میشود.
جهاد مصطلح و مشهور، همان جهاد اصغر یا همان جنگ سخت است؛ جنگ با شمشیر و تیر و نیزه دیروز و توپ و تفنگ و موشک امروز. اما یک نبرد سختتر، پیچیدهتر، مهمتر و متفاوتتر با ظاهری کمسروصداتر هم وجود دارد که مرتبط با نفس است؛ جهاد با نفس (که دشمنترین دشمنان است) از جهاد با دشمن خارجی، جدیتر است و لذا در احادیث، جهاد اکبر نام گرفته و اهمیت مضاعفی نسبت به جنگ سخت دارد.
آنچه امروزه تحت عنوان جنگ نرم قلمداد میشود، در ارتباط عمیق با جهاد اکبر تعریف میشود؛ جنگی که در ماهیت، اقتضائات و صعوبت، تفاوتهای بنیادین با جنگ سخت دارد.
صف دشمن در جنگ سخت، پیداست؛ خون و خونریزی دارد؛ صدای انفجار دارد، استعداد تیپها و لشکرها تا حد زیادی قابل رؤیت و محاسبه است ولی در جنگ نرم، دشمن شاید حتی خود را نشان ندهد؛ بیسروصدا ضربه بزند و با پنبه سر ببرد.
دشمن در جنگ نرم گاهی آنقدر خوب نفوذ میکند که از صف مقابل خود یارگیری میکند و بیآنکه در بوق و کرنا کند و حتی بدون آنکه خود فرد متوجه شود، او را به خدمت بگیرد. در این جنگ ممکن است کسی ظاهرا در صف مقابل دشمن بایستد اما فکرش همان فکر دشمن است؛ کلماتش همان کلمات دشمن و رفتارش عین خواسته دشمن است؛ همه اینها از اینجا سرچشمه میگیرد که نفس و قلب فرد به یغما رفته است. بدترین اشکال این است که در تمام این مدت «و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» گمان میکنند بهترین عملکرد را دارند.
جنگ سخت، زمان دارد؛ آتشبس دارد؛ قلمرو و جغرافیای مشخص دارد اما جنگ نرم، بههیچوجه این محدودیتها را ندارد. دائمی است؛ آتشبس ندارد و چهبسا روزافزون است و در همه جای عالم چه حقیقی و چه مجازی برقرار است.
در جنگ سخت، ممکن است یکی از طرفهای نبرد دچار شکست قطعی شود یا عقبنشینی کند؛ ولی در جنگ نرم، دشمن هرگز نابود نمیشود و چنانچه حربهای از کار بیفتد با حربه جدیدتر به میدان میآید.
در جنگ سخت، جسم در معرض خطر است ولی در جنگ نرم، به مصاف روح و قلب میروند.
جانباز جنگ سخت، محترم است؛ مثاب است؛ بهتعبیری شهید زنده است ولی اگر کسی در جنگ نرم دچار آسیب شود، به ورطه هلاکت نزدیک شده و در پرتگاه نابودی و زوال قرار گرفته است.
بازدارندگی جنگ سخت با «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من رباط الخیل» است؛ بازدارندگی جنگ نرم با «اتقواالله مااستطعتم»
شکست جبهه حق در جنگ سخت، عدمالفتح است چون ایمان سقوط نکرده و سرمایه اصلی از دست نرفته ولی شکست در جنگ نرم، بهمعنای واقعی کلمه شکست است؛ تخریب است؛ تحقیر است؛ چون ایمان آسیب میبیند.
جنگ سخت، واجب کفایی است ولی مخاطب جنگ نرم، همهاند و واجب عینی است.
سخت بتوان در جنگ سخت، نیت دشمن را کتمان کرد و او را به دشمنی نشناخت ولی در جنگ نرم بعد از معرفی دشمنی آشکار لازم است که قرآن یادآوری کند «فاتخذوه عدوا» پس این دشمن را به دشمنی بگیرید!
ضربات و ویرانیهای دشمن در جنگ سخت، ملموس و محسوس است اما خرابیهای جنگ نرم ناملموس و نامحسوس است تا حدی که ممکن است فرد گمان کند هیچ آسیبی ندیده است.
با عنایت به این تفاوتها و اهمیت شناخت ابعاد این نوع از جنگ و جهاد، یکی از مهمترین وظایف ما شناسایی شکستها و عوامل آن است. ما تا وقتی با قاعده جهاد اصغر و منطق شهید پیروز و احدیالحسنیین با امور جهاد اکبر و جنگ نرم مواجه شویم، خود را اصلاح نخواهیم کرد؛ ما باید بدانیم در این جنگ، جبهه حق هم که باشیم گاهی شکست میخوریم و این مسئله بههیچوجه عدمالفتح نیست، باخت واضح است؛ چون ایمان همجبههایها را باخت دادیم؛ چون باور و اعتقاد عدهای را از دست دادهایم و تا تلخی و گزندگی لفظ شکست نباشد ما احتمالا در پی علاج نمیرویم.
فهرست توفیقات و پیروزیهای جمهوری اسلامی بلندبالا و افتخارآمیز است اما اگر واقف به نقاط ضعف و شکستها هم نباشیم، از حرکت به سمت کمال بازمیمانیم.