صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۷:۵۴  ، 
شناسه خبر : ۳۶۳۶۹۷
درخشان‌تر از طلا، آگاهی، کلید گذر خبرنگاران از موانع، اما شکایت وزارت پزشکیان از من را لنکرانی پس گرفت!؛ برخی از یادداشت روزنامه‌های امروز می‌باشد.

درخشان‌تر از طلا 

عباس شمسعلی
این روزها مسابقات المپیک پاریس در حال برگزاری است و با کسب مدال‌های رنگارنگ ورزشکاران غیور ایرانی، کام مردم کشورمان از صحنه‌های غرورآفرین قهرمانی‌ها و پهلوانی‌های فرزندانشان در آوردگاه مهم المپیک شیرین شده است.
در کنار همه این موفقیت‌ها، کسب دو مدال ارزشمند نقره و برنز توسط دختران کاروان ورزشی ایران از اهمیت بیشتری برخوردار است. مدال‌هایی که بی‌شک از هر طلایی زرین‌تر و درخشان‌تر هستند. این حضور موفقیت‌آمیز در بزرگ‌ترین میدان ورزشی جهان، گویای نکات مهمی است که نباید به سادگی از کنار آنها گذشت.
سال‌هاست رسانه‌های معاند، چهره‌های اپوزسیون و برخی قلم‌ها و افراد در شبکه‌های اجتماعی تلاش می‌کنند این‌طور وارونه‌نمایی کنند که زنان و دختران در ایران مورد ظلم و محدودیت هستند و جایی برای رشد و پیشرفت ندارند. این افراد حتی با بستن چشم خود به روی واقعیات عیان جامعه ایران، حجاب زنان و دختران ایرانی را عامل جاماندن از قافله پیشرفت و باعث ناکامی و محدودیت برای فعالیت‌های ورزشی، اجتماعی، سیاسی و... قلمداد می‌کنند.
حال آنکه علاوه‌بر عرصه ورزش که نمونه‌های فراوانی از حضور و موفقیت زنان و دختران محجبه ایرانی در میدان‌های آسیایی، جهانی و المپیک از جمله همین المپیک در حال برگزاری را شاهد بوده و هستیم، انواع و اقسام موفقیت‌ها و دستاوردهای زنان و دختران کشورمان در عرصه‌های مختلف، خود گواهی بر کذب بودن ادعای محدود بودن زنان و دختران ایرانی و گواهی بر حمایت و پشتیبانی مسئولان کشور برای فراهم کردن زمینه این موفقیت‌هاست.
در همین رقابت‌های المپیک پاریس شاهد برتری دختر ورزشکار ایرانی بر ورزشکار مهاجرت کرده از ایران با پرچم بلغارستان بودیم که پیش از این علت مهاجرت خود از ایران را ظلم و سرکوب علیه زنان و مخالفت با حجاب اجباری بیان کرده بود! ورزشکاری که تقریباً همه اعتبار و شهرت و افتخارات و مدال‌هایش را در زمانی به دست آورده که افتخار ناسپاس شده شرکت با پرچم ایران در مسابقات را با حمایت همین سیستم و مسئولان داشته است. مگر می‌شود یک دختر جوان مورد ظلم قرارگرفته و سرکوب شده با بهره‌گیری از امکانات کشور به مدال برنز المپیک و چندین مدال جهانی دست پیدا کند، از انواع جوایز چشمگیر مادی از سوی مسئولان کشور بهره‌مند شود و باز خود را مورد ظلم و ستم بداند؟ آیا این چیزی جز ناسپاسی و قدرناشناسی نیست؟! اکنون این ورزشکار فریب‌خورده باید پاسخ دهد که در این چند سالی که از این کشور به آن کشور در حال تلاش برای گرفتن اقامت بود و سرانجام افتخار پوشیدن پیراهن تیم بلغارستان را کسب کرد! چه موفقیت چشمگیری داشته است که در زمان حضور در ایران نداشته است؟ چطور با وجود اینکه معتقد است از ظلم و سرکوب رهایی یافته در رقابت با دختر ورزشکار ایرانی شکست می‌خورد؟ در همین المپیک اگر صعود تاریخی و غرورآفرین دختر ورزشکار ایرانی به فینال، شانس مجدد باقی ماندن در جدول مسابقات را به این ورزشکار از ایران گریخته نمی‌داد، دستاوردی جز حذف و ناکامی برای وی رقم می‌خورد؟ کاش این ورزشکار می‌دانست که ظلم واقعی به او زمانی رخ داد که عده‌ای او را برای ترک وطن و بیان حرف‌های غیرواقعی علیه جمهوری اسلامی تحریک و تشویق کردند.
این رویارویی و پیروزی فراتر از بحث ورزشی و تقابل المپیکی، گویای واقعیتی است که سال‌هاست خیلی‌ها تلاش می‌کنند تا آن را پنهان کرده و یا به صورت وارونه به ذهن و باور زنان و دختران ایرانی تزریق کنند، واقعیت آن است که علی رغم دروغ‌ها و سیاه‌نمایی‌های معاندان، یک دختر ایرانی با حفظ شئونات و حجاب و ذیل پرچم همین کشور و با تلاش و پشتکار می‌تواند به بالاترین سکوهای افتخار دست یابد. 
این نتیجه و موفقیت دیگر ورزشکار بانوی ایرانی در این مسابقات گویای این واقعیت بود که برخلاف دروغ‌ها و وارونه‌نمایی‌ها، نه داشتن حجاب و زندگی در ایران مانع موفقیت یک زن است و نه زندگی در غرب و کشف حجاب تضمین‌کننده موفقیت او.
از سوی دیگر، این موفقیت‌های ورزشی بانوان ایرانی یک بار دیگر نشان داد؛ کسانی که در رسانه‌های معاند و در شبکه‌های مجازی با نقاب و تزویر مشغول دلسوزی برای دختران و زنان ایرانی هستند تا چه اندازه در این ادعای خود صادق هستند. اگر به راستی این افراد به دنبال موفقیت و سربلندی زنان و دختران ایرانی هستند چرا موفقیت ورزشکاران بانوی ایرانی در میدان مهم المپیک آنها را عصبانی و ناراحت می‌کند؟ چرا این افراد از این موفقیت‌ها استقبال نمی‌کنند؟ واقعیت این است که هدف این جماعت ریاکار، نه دلسوزی صادقانه برای زنان و دختران ایرانی بلکه وارونه‌نمایی و تلاش برای دشمنی با نظامی با کارنامه درخشان در حمایت و ارتقای جایگاه زنان از یک طرف و زیر سؤال بردن حجاب و ترغیب به بی‌حجابی از طرف دیگر است. در نظر این جماعت، دختر موفق و مورد توجه ایرانی دختر بی‌حجاب است حتی اگر هیچ موفقیت علمی یا ورزشی یا اجتماعی خاصی نداشته است اما دختران قهرمان و دانشمند و دانشگاهی و فعال اجتماعی محجبه ارزشی ندارند.
آیا زنان و دخترانی که ناآگاهانه فریب دلسوزی و ادعاهای مزورانه این افراد را خورده‌اند نباید به این همه ریاکاری و فریب شک کنند؟
چطور می‌شود نظامی که در سایه توجه آن به جایگاه زنان و دختران شاهد این همه موفقیت و دستاورد و رشد و ترقی زنان و دختران جامعه در عرصه‌های علمی، ورزشی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مدیریتی و... هستیم متهم به ضدیت با زنان شود؟ رجوعی جزئی به آمار و ارقام دستاوردهای حوزه زنان در چهار دهه گذشته گویای بسیاری از موفقیت‌هاست که رشد صعودی آن حیرت انگیز است. همین موفقیت‌ها و دستاوردهای زنان و دختران در سایه نظام اسلامی و با رعایت حجاب است که نگرانی رسانه‌ها و سردمداران غربی و پادوهای جیره‌‌خوار آنها برای تبدیل زن موفق و محجبه ایرانی به الگویی متفاوت و جذاب برای زنان سایر کشورها را در پی داشته و شاهد این همه تلاش برای کتمان آن و یا وارونه‌نمایی هستیم. 
همین حوزه فعالیت زنان و دختران ایرانی در عرصه ورزش قهرمانی سال‌هاست که به طور جدی مورد تاکید و حمایت مسئولان جمهوری اسلامی ایران و در راس همه رهبر گرانقدر انقلاب بوده و هست.
 رهبر انقلاب در تاریخ 30 دی ماه 1381 در دیدار جمعی از قهرمانان و مسئولان ورزش کشور، اهتمام‌ حقیقی‌ به‌ ورزش زنان‌ را ضروری‌ برشمرده و فرمودند: «از لحاظ فلسفه‌ اصلی‌ ورزش یعنی‌ سلامت‌ جسمی‌ و نشاط روحی‌ جامعه‌ فرقی‌ میان‌ زن‌ و مرد نیست‌ و باید امکانات‌ ورزشی‌ بانوان‌ را گسترش‌ داد... بگونه‌ای‌ عمل‌ شود که‌ زنان‌ ورزشکار کشور نیز بدور از فرهنگ‌های‌ غلط رایج‌ شده‌ در دنیا، با رعایت‌ حدود شرعی‌ و وقار و متانت‌، در رشته‌هایی‌ که‌ می‌توانند، حضور یابند.»
از سوی دیگر، موفقیت‌های زنان و دختران ورزشکار کشورمان در میادین مختلف با رعایت حجاب اسلامی نیز همواره مورد قدردانی و تکریم و تشویق رهبر انقلاب بوده است. ایشان در تاریخ 27 شهریورماه 1400 در دیدار قهرمانان المپیک و پارالمپیک ایران در بازی‌های ۲۰۲۰ توکیو فرمودند: «زن‌های ورزشکار ما... ثابت کردند که حجاب اسلامی مانع درخشش نیست کمااینکه ما در میدان سیاست هم این را ثابت کردیم،‌ در میدان علم هم این را ثابت کردیم، در میدان‌های مدیریّتی هم این را ثابت کردیم؛ در میدان ورزشی هم شما ثابت کردید که حجاب مانع درخشش زنان نیست، برخلاف تبلیغات دشمنان و فریفتگان به حرف‌های دشمنان که راجع به حجاب چیزهایی را می‌گفتند و می‌بافتند و منتشر می‌کردند. این حجاب شما به زن‌های کشورهای مسلمان دیگر هم روحیه داد. من شنیدم در این سال‌ها، زن‌های ورزشکار بیش از ده کشور مسلمان دیگر با حجاب در میادین بین‌المللی ورزش ظاهر شده‌اند؛ این کارها معمول نبود، این کار را شما کردید؛ بانوان قهرمان و ورزشکار ایرانی این کار را کردند و این راه را باز کردند.»
نکته پایانی اینکه برخلاف تبلیغات دروغین، امروزه بیشترین ظلم و تعدی در حق زنان در کشورهای مدعی غربی که خود را طرفدار حقوق بشر می‌دانند دیده می‌شود. نگاهی به جدول کشورها در موضوع خشونت علیه زنان که بسیاری از کشورهای غربی و از جمله آمریکا صدرنشینان آن هستند، ویترین‌های عرضه زنان و دختران برچسب قیمت خورده برای شهوت‌رانی مردان در خیابان‌های کشورهای غربی و از همه مهم‌تر بی‌تفاوتی این روزهای کشورهای غربی حامی رژیم صهیونیستی در قبال شهادت هزاران زن و دختر و کودک بی‌گناه فلسطینی و ده‌ها نمونه دیگر، این ظلم حاکم علیه زنان و دختران را بهتر و بیشتر نمایان می‌سازد.
راستی چرا در همین المپیک پاریس، ورزشکاران زن فرانسوی حق حضور در مسابقات با حجاب را نداشتند؟ این محدودیت و محروم کردن ورزشکاران زن که برخلاف منشور المپیک هم هست نشان آزادی زنان است یا ظلم علیه آنها؟

آگاهی، کلید گذر خبرنگاران از موانع

دکتر سید یحیی عظیمی 
در عصر ارتباطات و دانایی با گسترش فناوری‌های ارتباطی، شاهد شکل گیری وقایع گوناگون در سطح جهان هستیم و مخاطبان رسانه‌ها با توجه به نیازهای خبری خود از طریق رسانه‌ها و شبکه‌های مختلف ارتباطی در اقصی نقاط دنیا رویدادهای مدنظرشان را دنبال می‌کنند. امروزه در عصر صنعت فرهنگ با حجم وسیعی از نظرات و افزایش ابعاد حوادث روبه‌رو هستیم و رسانه‌ها باعث شده اند تا واقعیت‌ها تحت تاثیر اخبار قرار بگیرند و در چرخه خبرسازی‌ها با توجه به ترمینولوژی‌های حاکم بر رسانه هاتغییرکنند و خود اخبار، سازنده واقعیت‌ها شوند. در شرایط کنونی این روند خبررسانی و خبرسازی در جهان مدرن تا حد زیادی شکل حرفه‌ای به خود گرفته و استراتژی‌های حاکم برهرکدام از رسانه‌ها در جریان ساخت و انتقال واقعیت ها، مسیر اخبار را تعیین می‌کنند.  از اوایل قرن پانزدهم بودکه با اختراع چاپ دستی، اتفاقی در جهان رخ داد و با این اختراع، بستر برای بروز دیدگاه‌های مختلف فراهم شد. این فرصت، حتی زمینه را برای تضارب آرا و انتشار عقاید نادرست در سراسر جهان مهیا کرد. پس از این تاریخ بود که مقولات کاذب توانست در برابر حقایق به خود جرئت عرض اندام بدهد. اما این تمام ماجرا نیست و در بخش‌های دیگر این کره خاکی نسبت به رویدادهای خبری، نگاه‌های دیگری هم وجود دارد و تجویزگرایان تا جایی که تیغ شان ببرد با رویکرد ایدئولوژیکی، خبرها را به خورد مخاطبان خود می‌دهند. این طیف جزم اندیش، اگرچه در جهان مدرن زندگی می‌کنند و از مزایای آن بهره می‌برند ولی خبرسازی‌هایشان متناسب با برداشت‌های خودشان صورت می‌گیرد و به سادگی هم تن به قواعد بازی دموکراسی نمی‌دهند. به همین دلیل، عبور خبرنگاران از چارچوب‌های اقتدارگرایانی که می‌خواهند با یک نوع قرائت، رویداد‌ها را تفسیر کنند، کار بسیار سخت و طاقت فرسا شده است و بعضی از خبرنگاران در برخی از نظام‌های اقتدارگرا، اصلا توان گذر از آن قبض‌ها و تنگناها را برای انعکاس درست واقعیت‌ها ندارند و گاهی هر نوع تلاش آن‌ها برای پیگیری اقتضائات، ممکن است اتهاماتی را در پی داشته باشد و صد البته که گذر از چنین ساختارهای مکانیکی و متمرکز به زمان، صبر و حوصله نیاز دارد. از سوی دیگر، کار خبرنگاران در جهان مدرن هم چندان آسان نیست. امروزه پدیده جهانی شدن مقوله بسیار میمون و مبارکی است و در مسیر توسعه و تکامل جامعه بشری دیده می‌شود و هر کسی می‌تواند درحد وسع و توان خویش در عرصه جهانی شدن، خودنمایی کند. پس به طور منطقی، مخالفت با این پدیده روبه جلو ، عقلانی نیست اما اگر دقت‌های لازم صورت نگیرد ناخواسته ممکن است یک خبرنگار در تله مقوله جهانی سازی گرفتار شود و به نام دموکراسی خواهی همه چیز را به کام نظام امپریالیستی دلچسب کند. چراکه در جهان مدرن، سیستم سرمایه داری برای رسیدن به منافع خود همواره فرصت‌های جهانی را برای دیگران به تهدیدهای جهانی تبدیل می‌کند. امروزه نظام‌های امپریالیستی از طریق صنعت فرهنگ به اشکال مختلف بر طبل تحریک خواسته‌های کاذب بشر می‌کوبد به گونه‌ای که تفکیک و تمایز بین خواسته‌ها از نیازها را در فضاهای تبلیغاتی و پروپاگاندایی بسیار مشکل کرده است و خبرنگاران عصر ارتباطات و صنعت فرهنگ باید با آگاهی و هوشیاری  از موانع و سدهای فرارو  بگذرند تا بتوانند به‌درستی به مسئولیت‌های اجتماعی خود عمل کنند.  مسئولیت اجتماعی خبرنگاران در نظریه مسئولیت  اجتماعی، همان چیزی است که از آن با عنوان افشای حقایق و ارائه خبرها و گزارش‌های عینی و مبتنی بر واقعیت از رویدهای خبری یاد می‌شود. در این رویکرد،آزادی و تعهد  دو روی یک سکه اند و خبرنگاران آزاد هستند که از دولت‌ها و سایر نهادها انتقاد کنند، اما با قدرتی که در عرصه رسانه‌ای به دست می‌آورند، خود را در برابر مصالح، منافع ملی و امنیت جامعه مسئول بدانند و به اصول  اخلاق حرفه‌ای با تاکید بر استقلال طلبی، بی طرفی و عینی گرایی پایبند باشند .  

اما شکایت وزارت پزشکیان از من را لنکرانی پس گرفت!

غلامرضا صادقیان
بازپس‌گرفتن شکایت‌های دولتی (دولت قبل) از رسانه‌ها مثل برخی اقدامات پیشاتشکیل دولت، نمایشی و فاقد ارزش بود که نشان می‌دهد چقدر اطرافیان دولت، در اصول صداقت و خلوص با آنچه رئیس دولت نشان می‌دهد، فاصله دارند. منطقاً اگر شکایتی از مسیر قانون و با اجازه قانون و برای احقاق حق دولت که احقاق حق ملت است، از رسانه یا هر نهاد دیگر باشد، چرا باید پس‌گرفته شود و اگر چنین نبوده و سیاسی و جناحی بوده، بهتر است ضمن اعلام دقیق شمار شکایاتی که پس‌گرفتید، و اعلام دقیق علت شکایت، از نمایشی‌بودن فاصله بگیرید، زیرا برخی شکایت‌ها که به خاطر «تضییع حقوق مرتبط با دولت» است، از طرف وزارت اطلاعات در مقام ضابط قضایی و برخی نیز از طرف مدعی‌العموم است که این‌ها را بعید است با این نمایش بتوانید پس بگیرید. اما این داستان سابقه‌ای دارد. 
در دوره وزارت جناب دکتر پزشکیان در وزارت بهداشت دولت اصلاحات، من در روزنامه کیهان دو پرونده را افشاگری کردم که از سوی خود جناب پزشکیان با اظهاراتی نسبتاً منطقی همراه می‌شد، اما من برای یکی از این افشاگری‌ها با شکایت نهاد زیرمجموعه وزارت، هشت‌بار به دادگاه رفتم که تا سال‌ها به طول کشیده شد!
موضوع یکی از این افشاگری‌ها درباره پرونده خون‌های آلوده بود. در آن زمان دو پرونده با نام نزدیک به هم مطرح شد. اولی واردات یک دستگاه پالایش‌خون دست‌دوم آلوده از فرانسه به قیمت ۲۰ میلیون‌دلار بود که وقتی معلوم شد غیرقابل‌استفاده است، دفن شد. دومی، اما مربوط به صادرات فرآورده‌های خونی آلوده از فرانسه به ۱۰ کشور جهان از جمله ایران بود. این صادرات در دولت مرحوم هاشمی بود. گفته می‌شد که فرانسه بعداً به کشور‌های خریدار اعلام کرده که این خون‌ها آلوده به ایدز بوده است (به این علت که برخی معتادان فرانسوی به خاطر خوردن قهوه مجانی حین اهدای خون، به مراکز اهدا می‌رفتند!)، اما مردم برخی کشور‌ها آلوده شدند و در برخی کشور‌های دیگر نیز جلوگیری شد. در ایران گفته شد که فرآورده‌ها بدون آزمایش تزریق می‌شده است! بعداً بیماران هموفیلی که در ایران دریافت‌کننده این فرآورده‌ها بودند، آلوده شدند و به مرور ۲۰۰ نفر از آنان از دنیا رفتند (گویا صد‌ها پرونده بسته شده هم وجود دارد). هموفیلی‌ها وکیلی گرفته بودند و شکایتی، اما صدای‌شان به جایی نمی‌رسید و شکایت تا چند سال بی‌سر‌وصدا جلو می‌رفت. در آن زمان من به دادگاه آقای کرباسچی می‌رفتم. یک بار که از دادگاه بیرون آمدم، دو نفر نزدیک شدند و گفتند از بازرسان سازمان بازرسی کل کشور هستند و پس از اطمینان از اینکه من خبرنگار کیهان هستم، گزارشی را به من دادند که از همین پرونده خون‌های آلوده تهیه کرده بودند. من اطمینان داشتم که این کار را با آگاهی رئیس سازمان بازرسی (مرحوم رئیسی) انجام داده‌اند، چون به هر حال گزارش در دست آنان بوده است؛ و این یعنی از طریق قانونی زور سازمان بازرسی به دولت اصلاحات برای احقاق حق هموفیلی‌ها (که اصولاً پرونده مربوط به قبل از دولت اصلاحات بود) نمی‌رسید. گزارش سازمان بازرسی در کیهان چاپ شد و با قدرت رسانه‌ای آن زمان روزنامه کیهان، هموفیلی‌ها از فضای پنهان به در آمدند و دیده شدند. شرکت پژوهش و پالایش خون وابسته به سازمان انتقال خون در وزارت بهداشت از کیهان (و از من که مطابق قانون جدید نویسنده‌ها نیز مسئول بودند) شکایت کرد. مدیرمسئول کیهان در دادگاه مطبوعات حاضر و تبرئه شد. وکیل هموفیلی‌ها به پاس حمایت کیهان از آنان، جلو آمد و صحنه‌ای هالیوودی خلق کرد. مدال و نشان افتخار انجمن هموفیلی‌ها را بر سینه مدیرمسئول کیهان چسباند. دوربین‌ها این لحظه را ثبت کردند و کار به نفع هموفیلی‌ها چرخید تا آنجا که مدتی بعد دولت ایران محکوم به پرداخت بزرگ‌ترین خسارت تاریخ خود در دولت‌های قبل و بعد از انقلاب در قالب دیه و جریمه به هموفیلی‌ها شد. من، اما به دادگاه مطبوعات نمی‌رفتم، به دادگاه معمولی کیفری می‌رفتم! هربار که قاضی می‌گفت چرا این گزارش را چاپ کردی؟ ناباورانه می‌گفتم «یک/من چاپ نکردم، روزنامه چاپ کرد! و مدیر روزنامه تبرئه شد. دو/ من گزارش بخشی از قوه قضائیه یعنی همکاران شما را عیناً به روزنامه رساندم و روزنامه چاپ کرد و چیز زیادی به آن گزارش اضافه نشد و سه/ در دادگاه دیگری هموفیلی‌ها علیه همین بخش از دولت که شاکی من است، حکم گرفتند و دولت را محکوم کردند.»، اما هربار قاضی، رسیدگی به پرونده را به شش ماه بعد موکول می‌کرد و باز قاضی جدید و داستان جدید تا هفت، هشت‌بار! تا اینکه دولت اصلاحات پایان یافت. سال بعد یکی از مسئولان دولت نهم من را در یکی از آسانسور‌های مملکت دید! گفت فلانی تو هنوز دادگاه می‌روی، و، چون پاسخ مثبت بود، چند روز بعد دست‌خط کوتاهی از دکتر لنکرانی وزیر بهداشت دولت نهم آورد که «سازمان انتقال خون ایران شکایت از فلانی را پس بگیرید!» این داستان گفتنش اکنون پس از دو دهه واجب شد. سال‌ها بعد یکی از مسئولان قضایی را در دانشگاه دیدم. پرسیدم چرا قضات در این پرونده رأی نمی‌دادند، چه علیه من یا علیه دولت؟ گفت همین است! قضات نه می‌خواهند خبرنگار را محکوم کنند، نه دولت را! از محکوم‌کردن هر دو پرهیز می‌کنند! در آن زمان قطعاً شکایت از من، شکایت شخص وزیر بهداشت وقت جناب دکتر پزشکیان نبود، اما در زیرمجموعه وزارت او بود، و وزیر، مسئول بود، چنان‌که پس‌گرفتن آن شکایت هم با امر وزیر بعدی ممکن شد. داستان را هم که دیدید، بسیار ناحق بود. اگر کل داستان را بگویم یک رمان بینوایان می‌شود: هموفیلی‌ها و خبرنگار بینوا! 
حالا یک انجمن روزنامه‌نگاری در یک کار نمایشی، پس‌گرفتن شکایت‌های دولتی را از رئیس‌دولت تقاضا کرده است. بهتر است سریعاً بگویند چه تعداد شکایت بوده، اما این هم به‌تن‌هایی مهم نیست، بگویند چرا شکایت شده، چه کسی و از کدام زیرمجموعه‌ها شکایت کردند، کلاه خود را قاضی کنند و بگویند حق داشتند یا ناحق بوده؛ و پرسش‌های دیگر. 
این نگرانی‌ها در اطراف دولت وجود دارد. فایده‌ای هم به حال ملت ندارد. نوعی دستاوردسازی بی‌خاصیت است. این دولت که دولت اصلاحات نیست، اما داستانی که ذکر شد، نشان می‌دهد دولت اصلاحات حتی وقتی همه‌چیز در دادگاه دیگری مشخص شد و هموفیلی‌ها توانستند دولت را محکوم کنند، حاضر به پس‌گرفتن شکایت خود از خبرنگار بینوا نمی‌شد! به یاد دارم وقتی از دادگاه کرباسچی بیرون آمدم و گزارش خون‌های آلوده را از بازرسان گرفتم، بی‌توجه به آن تا روزنامه دویدم و به سردبیر روزنامه پیشنهاد این تیتر را دادم که پذیرفته شد (از قول قاضی دادگاه کرباسچی، محسنی اژه‌ای رئیس فعلی قوه قضائیه): «آقای کرباسچی طفره نروید به سؤالات پاسخ دهید!» 
حالا هم در واکنش به دستاوردسازی پس‌گرفتن شکایات از رسانه‌ها می‌توان به اطرافیان دولت گفت: آقایان طفره نروید! به کار‌های اصلی‌تان برسید! 

ایرانیان و شوک هویتی المپیک پاریس

دکتر علی میرزا محمدی 

رقابت ورزشی «ناهید کیانی»، مقابل «کیمیا علیزاده» در المپیک پاریس و پیروزی او موجی از واکنش های رسانه ای به همراه داشته است که قابل تامل است. این موج رسانه ای را می توان نوعی شوک هویتی دانست که از منظر روانشناسی اجتماعی، حضور ایرانیان زیر پرچم دیگر کشورهای جهان را بر نمی تابد. بازتاب روانی این شوک هویتی، یکسان نیست.
این بازتاب ها را می توان به دو دسته تقسیم نمود:
دسته اول تلاش نمودند که با دو قطبی سازی، ناهید کیانی و کیمیا علیزاده را نماد دو تفکر هویتی و طیف اعتقادی متفاوت جلوه دهند و با کوبیدن یکی، دیگری را قهرمان معرفی کنند. مطالب توهین آمیز منتشر شده درباره این دو ورزشکار، دال بر این دو قطبی سازی‌ها دارد.
اما دسته دوم، این تقابل را نتیجه ناکارآمدی های کارگزاران کشور در جذب و حفظ سرمایه ها و قهرمانان ورزشی دانسته و با حسرت نتیجه این رقابت ها را باخت- باخت تلقی نمودند. این دسته دوم دنبال نشانه ها و نمادهایی بودند که حسرت و غم مستتر در حضور ورزشکاران ایرانی در تیم های دیگر را کشف کنند. آنها با دقت لباس ورزشکاران ایرانی دیگر کشورها را زیر ذره بین می گذارند تا شاید رنگ های پرچم ایران را در آنها کشف کنند!؟
آنها عکس هایی را رصد می کنند که نشان می دهد در یک قاب از ورزشکاران دو طرف تا مربی و حتی پزشک و داور مسابقه، ایرانی الاصل هستند، اما به ملیت های مختلف تعلق دارند!؟ آنها بارها گریه های تلخ علی ارسلان، فرنگی‌کار ایرانی ‌الاصل صربستان را پس از قهرمانی سال ۱۴۰۱ با صداگذاری موسیقی های غمگین بازنشر می کنند و خود را دلخوش می کنند که او ایران را فراموش نکرده است و بر پرچم صربستان بوسه نزد! آنها تلاش می کنند شوک روانی هویتی خود را با این جستجوها و تعابیر(گاه واقعی و گاه غیر واقعی) التیام ببخشند.
چکیده این »تقلاهای التیام جویی هویتی» را می توان در توییت آذری جهرمی جستجو نمود که «ایران خانه همه ماست؛ کاش کیمیا(کیمیاها) به ایران بازگردد(بازگردند) و دوباره برنده باشد(باشند)» (توجه: تعبیر داخل پرانتز از نویسنده است).
این تلاش روانشناختی به شیوه ای عینی و میدانی در خود ورزشکاران ایرانی حاضر در این تقابل ها قابل مشاهده است. صباح شریعتی (کشتی گیر ایرانی الاصل جمهوری آذربایجان) پس از شکست مقابل امین میرزازاده در دیدار رده بندی المپیک، روی دوش او از دنیای کشتی خداحافظی می کند و کیمیا علیزاده پس از شکست از ناهید کیانی او را در آغوش می گیرد.
شوک هویتی ایرانیان در بازی های المپیک پاریس نه در تقابل کیمیا علیزاده و ناهید کیانی بلکه در مراسم افتتاحیه آغاز شد. زمانی که ۱۴ ایرانی زیر پرچم تیم پناهندگان المپیک رژه رفتند. این شوک زمانی تشدید می‌شود که بفهیم ایران بیشترین ورزشکار را در میان پناهندگان دارد و آمار ورزشکاران ایرانی حاضر در تیم پناهندگان المپیک از تعداد ۵ ورزشکار در المپیک ۲۰۲۰ توکیو به ۱۴ نفر در المپیک ۲۰۲۴ پاریس رسیده است.(یعنی حدود ۳ برابر) و از میان ۳۷ ورزشکار این کاروان، ۱۴ نفر آن ایرانی هستند(۳۷.۸ درصد).
با تحلیلی تبارشناسانه، تقابل ایرانی در مقابل ایرانی که به صورت تراژدی در «افسانه جنگ رستم و سهراب» به تصویر کشیده شده است نشان می دهد، فرهنگ ایرانی از این نوع تقابل ها همیشه هراس داشته است و حتی پس از وقوع ناخواسته آنها دنبال نوشدارو بوده است. اما نوشدارو بعد مرگ سهراب چه فایده ای دارد. آنچه باید تغییر کند سیاستگذاری های نادرستی است که به موج مهاجرت قهرمانان ورزشی ما دامن می زند.
در کنار اصلاح ساختارهای اجتماعی و سیاسی لازم است نگاه فرهنگی جامعه نیز به مساله مهاجرت نخبه ها و قهرمانان ورزشی اصلاح شود. حضور ورزشکاران در تیم های دیگر کشورها با کسب تابعیت، تنها به ایران اختصاص ندارد و این مساله جهانی است. البته عوامل شکل گیری این مساله در کشورها متفاوت است و در همه آنها مانند کشور ما جنبه قهری و تبعات سیاسی و فرهنگی و آسیب شناختی ندارد.
با این وجود با الهام از کوام آنتونی آپیا(Kwame Anthony Appiah) اندیشمند رنگین پوست آمریکایی باید به «اخلاق هویتی» پایبند بود؛ به این معنا که به افراد حق انتخاب هویت قایل شد و پس از انتخاب این هویت جدید، آنها را با برچسب های خائن، و وطن فروش مورد هجمه قرار نداد. باید فرهنگی را توسعه داد که پل ها را برای بازگشت قهرمانان، نخبه ها و حتی دیگر شهروندان ایرانی الاصل خراب نکنیم. حتی اگر این افراد فعالیت ورزشی خود را در تابعیت دیگر کشورها ادامه دهند نباید به دنبال عقده گشایی باشیم؛ بلکه با احترام و افتخار، حضور آنها را به عنوان یک ایرانی، پل دوستی بین ایرانیان با مردمان آن کشور تلقی کنیم.

که عشق آسان نمود اول

مهرداد احمدی شیخانی
همین امروز و فردا فهرست کابینه چهاردهم از سوی رئیس‌جمهور به مجلس ارائه می‌شود. در این سه ماه، ماجراهایی بس عجیب بر کشور گذشت؛ از اعلام تورم 3/52‌درصدی بانک مرکزی برای سال ۱۴۰۲ که رکورد ۸۰‌ساله تورم را شکست و چشم‌اندازی تاریک برای سال جاری پیش‌روی ما‌ ترسیم کرد‌ تا ماجرای رویارویی مستقیم ایران و اسرائیل پس از ۴۵ سال، از سقوط بالگرد رئیس‌جمهور تا انتخاباتی غیرمنتظره و رئیس‌جمهوری نامنتظرتر تا ترور مهم‌ترین میهمان مراسم تحلیف در کشورمان به دست اسرائیل و در این میان داستان تشکیل کابینه. دقت که می‌کنیم یا بهتر بگویم‌ اگر می‌شد از بیرون به آنچه می‌گذرد نگاه کنیم، انگار همه‌ چیز را داخل یک مخلوط‌کن ریخته‌اند و ما هم درون همین مخلوط‌کن. حالا فرض کنید‌ ماجرا فقط در همین اندازه باشد و نه بیشتر؛ آیا همین حد از التهاب هم قابل تحمل است و می‌توان انتظار یک فرایند عادی در تشکیل کابینه را کشید؟‌ آن‌وقت ببینید‌ آنچه گفته شد، تازه فقط بخش کوچکی از کل التهابات آشکار در کشور ماست و کاری به التهابات پنهان هم نداریم. در این میان، برای یکی مثل من شرایط چگونه است؟ برای من که منتقدم ولی سعی می‌کنم یا حداقل تصور می‌کنم که در موضع نقد منصف باشم و تندروی نکنم و تندروی را از هر سو که باشد، نقد کنم. آیا می‌توانم همان مواضع نقادانه را که پیش از دولت چهاردهم داشته‌ام، حفظ کنم بدون اینکه دشواری‌های واقعا موجود را نادیده نگیرم؟ کار سختی است؛ بسیار بسیار ‌سخت‌. انتخابات که به پایان رسید و قرار شد وزرا معرفی شوند، رئیس‌جمهور راهکاری را در پیش گرفت‌ که به این شکل سابقه نداشت. کمیته‌هایی تشکیل و قرار شد افرادی را بررسی کرده و نتیجه را به جمعی با عنوان شورای راهبری که از معتمدین جناب پزشکیان بودند، معرفی کنند و این شورا هم پس از بررسی، فهرستی از بین همین جمع معرفی‌شده‌ تهیه ‌کند و برای هر وزارتخانه، در اختیار رئیس‌جمهور قرار دهد تا ایشان از بین افراد این فهرست یا دیگرانی که خود بهتر می‌داند، وزرای مورد نظر را به مجلس معرفی‌ و مجلس هم در زمان مقرر، نظر نهایی را اعلام کند. این راهکار به نظر خیلی خوب می‌رسید؛ به‌خصوص که در کشور ما، ساختار حزبی در چینش مدیران وجود ندارد. اما کار به همین سادگی‌ها هم نبود. قرار بر این بود که در چینش وزرا، نکاتی مثل تخصص، جوانی و تبعیض مثبت جنسیتی، دینی و مذهبی رعایت شود که این خودش شد یک ماجرای جدید و برای بخشی از این اولویت‌بندی، فریاد‌ها بلند شد و برای بخشی دیگر رقبا به جان هم افتادند و از هر کاری برای کنار‌نهادن یکدیگر کم نگذاشتند و لابی‌گری بالا گرفت. نمونه خیلی ساده‌اش در ماجرای گزینش وزیر کار و وزیر ارشاد که بیا و ببین. طوری که آخرش برای نمونه گویا رئیس‌جمهور رفت سراغ همانی که از ابتدا گفته بود مرا برای وزارت ارشاد معاف دارید و از او خواسته که ردای وزارت را بپذیرد، بلکه ماجر‌ها پایان پذیرد، ‌ و البته ماجرا به همین‌جا هم ختم نشد. یکی که عمری سایه‌نورد بود، مثل همان ایام انتخابات که می‌گفت نباید از جنگ ترسید، حالا اصرار داشت باید به فوریت رفت و به اسرائیل چنان تودهنی زد که فلان و بهمان شود و در کنارش یکی از همان توپخانه برای دولت هنوز نیامده، اسب راهوار زین می‌کرد که بتاز و بعد رئیس‌جمهور هم که دنبال وفاق بود، می‌گفت از همه دولت‌های قبلی باید در کابینه باشد و خبر رسید که چند وزیر با آن سابقه افتخارآمیز تورم رکورد‌زده 80 ساله، قرار است به دولت چهاردهم بیایند؛ تا جایی که یکی از اعضای شورای راهبری گفت «من حساسیتی به وزرا ندارم، حتی اگر جناب مشاور عالی، فلانی را بکند وزیر نیرو». و ما جماعت بیرون از گود، ماندیم که چه خبر است آن داخل‌ که تازه همین‌قدر از کوه یخ را می‌بینیم. آمدیم نقد کنیم و اینجا و آنجا در فضای مجازی، نقدکی هم گفتیم، اما بعد یقه خود را گرفتم که های! مگر تو همان نبودی که با وجود اصلاح‌طلبی، به ماجرای استعفا و تحصن در مجلس ششم معترض بودی، حالا چه شده که چنین تند می‌روی؟ و این‌طور است که ماجرا سخت می‌شود. از یک‌ طرف می‌دانی که اگر این انتقادهای روشن و صریح نبود، چه‌بسا دولت چهاردهم تبدیل می‌شد به ادامه دولت سیزدهم (اگر تا حالا نشده باشد) و از طرفی این را خوب می‌دانی که آن تجربه عبور از خاتمی‌ می‌تواند امروز به تجربه عبور از پزشکیان تبدیل شود. واقعا چطوری می‌توان منطقا از رؤیابافی و خیال‌پردازی دست کشید، وقتی وجود ما در همه این سال‌ها با آرزوهای دور و دراز آکنده شده؟ به خود نهیب می‌زنم که همیشه به دیگران خرده گرفتی که آرزو را به‌ جای واقعیت می‌نشانند، از کجا معلوم که تو خودت هم به این بیماری گرفتار نشده باشی و مگر نه اینکه تا سه ماه پیش، حداکثر می‌خواستی یک مدیرکلی، یک جایی، در یک وزارتخانه‌ای باشد که زیاد اذیت نکند و بتوان دو کلمه منطقی با او حرف زد، ‌یا مگر همین تو نبودی که گفتی نذر کرده‌ام پزشکیان رئیس‌جمهور شود تا دو روز در هفته بروم در وزارت ارشاد مجانی کار کنم؟ حالا چه شده که این‌قدر متوقع شدی؟ مگر نه این است که همیشه به تأسی از مرحوم مهندس بازرگان می‌گفتی در سیاست باید «گام به گام» عمل کرد، چه شده که حالا می‌خواهی یک‌شبه، آن هم بعد از حدود ۲۰ سال که اصلاحات همچون کفر ابلیس بود، کارها بسامان شود؟ حقیقت این است که جهشی در کار نیست و جز صبر و صبوری چاره‌ای نداریم. کار اگرچه در گفتن ساده است، اما در عمل اصلا به این سادگی‌ها نیست.

حب الوطن کیمیاست

مسعود پیرهادی

یک. کیمیا آن است که به‌واسطه آن، اجساد ناقصه، به مرتبه کمال می‌رسد. کیمیا، مس را طلا می‌کند؛ سالک در راه‌مانده را واصل می‌کند؛ بازنده را برنده می‌کند و … .
تهرانی‌ها چند روز است که از قبل از شروع مسابقات المپیک پاریس، اسامی ورزشکاران المپیکی کشور را روی بیلبوردها با عنوان «ایران قهرمان» می‌بینند؛ شاید برخی گلایه کنند که شأن قهرمانی و واژه قهرمان را نباید پایین آورد اما به زعم حقیر، سربازی زیر پرچم ایران حتما قهرمانی است؛ حب‌الوطن همان اکسیر و کیمیایی است که از آن گفتیم و می‌تواند حتی حذف‌شده در مرحله مقدماتی را هم قهرمان ‌کند.
دو. مهاجرت با هزار قید و شرط، شاید توجیه شود اما پناهندگی شبیه ارتداد است. دست رد زدن به هویت و اعتقاد در یک ردیف است. مجازات ارتداد، اعدام است و مجازات کسی که پناهنده یک کشور می‌شود و وطنش را اینگونه می‌فروشد نه آن اعدام مصطلح ولی هم‌ریشه آن است؛ پناهنده کالعدم است. انگار دیگر نیست. عدم‌سازی و نیست‌انگاری مجازات کسی است که به پرچم کشورش پشت می‌کند.
تعجب می‌کنم از افرادی که نسبت به عاشقان وطن و بسیاری از باورها با سختگیری حداکثری برخورد می‌کنند و کمترین رواداری را جایز نمی‌دانند ولی حالا نسبت به وطن‌فروشی که برایش ذره‌ای کم گذاشته نشده آغوش باز کرده‌اند. 
اگر روا داری خوب است خیلی‌ها در اولویت بیشتری هستند. این قضیه و تعجب مثل مسئله وحدت می‌ماند؛ برخی با یک عالم شیعی و عاشق امیرالمؤمنین علیه‌السلام که اتفاقا ملاحظات وحدت را هم می‌شناسد نمی‌توانند وحدت کنند اما می‌گویند می‌خواهیم با سایر مذاهب وحدت داشته باشیم.
سه. قبح بعضی اشتباهات نباید شکسته شود. خدای تواب برای مرتد، آغوش باز نکرده و یکی از عللش همین است که فرد بداند این خطا آنقدر سنگین است که راه بازگشتی در دنیا برایش وجود ندارد.
گناه پناهندگی بیش از توهین به سردار دل‌هاست؛ گناه پناهندگی بیش از وکالت دادن به ربع پهلوی است.
گناه کسانی که در داخل حتی به قول خودشان دنبال تغییر نظام بودند کمتر است از آن پناهنده‌ای که به کشورش پشت کرده است. کمااینکه با عفو بزرگ مقام معظم رهبری به‌یکباره به دامن خانواده بزرگ ایران برگشتند.
با ذکر این نکات باید مراقب باشیم طوری با اشتباهات بزرگ برخورد نکنیم که باعث تجری سایرین شود.
 
دولت بعد آمریکا و استراتژی حفظ گره‌های کور
حنیف غفاری
هر اندازه به ماه نوامبر، زمان برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا نزدیک‌تر می‌شویم، شاهد ارائه روایت‌های غیرواقعی‌تری درباره تفاوت 2 حزب دموکرات و جمهوری‌خواه با یکدیگر هستیم. کناره‌گیری جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا از انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2024 و جایگزینی احتمالی کاملا هریس معاون وی، این روایت‌سازی‌ها را تشدید هم کرده است. رسانه‌های آمریکایی مانند هر دوره انتخابات، بر نظرسنجی‌های عمومی و ایالتی متمرکز هستند و گردش آرا در ایالات خاکستری و تعیین‌کننده‌ای مانند آریزونا، پنسیلوانیا، ویسکانسین، میشیگان و جورجیا را با وسواس همیشگی خود مورد سنجش و تحلیل قرار می‌دهند. محصول این روایت‌سازی‌های روبنایی مشخص است: یاد کردن از جمهوری‌خواهان به عنوان مصادیق جنگ‌طلبی و بحران‌سازی در جهان و در مقابل، توصیف دموکرات‌ها به عنوان سیاستمدارانی که جنگ نرم در حوزه روابط بین‌الملل را ارجح بر مداخله نظامی تلقی می‌کنند.
واقعیت ماجرا این است که خلق گره‌های کور راهبردی توسط آمریکا در طول دهه‌های گذشته و اخیر، تبدیل به یک فرمول کلان در سیاست خارجی این کشور شده و هر سیاستمداری اعم از دموکرات یا جمهوری‌خواه به آن پایبند است. بر همین اساس، هر زمان تصمیم‌سازان حوزه سیاست خارجی آمریکا به یک ایده اجرایی برسند، آن را به دست دولت مستقر اجرا خواهند کرد. جو بایدن، سیاستمداری بود که خود را همواره فرمانده‌های قهار در حوزه سیاست خارجی و مدیریت بحران در نظام بین‌الملل قلمداد کرده و جنگ را آفتی برای سیاست خارجی آمریکا برمی‌شمرد. با این حال در دوران ریاست‌جمهوری بایدن، شاهد تشدید منازعات امنیتی - نظامی در جهان هستیم. اصرار خاص دولت بایدن بر عضویت اوکراین در پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) منجر به واکنش روسیه و شکل‌گیری یک جنگ خانمان‌سوز در اروپا و آسیای مرکزی شد. نکته قابل تامل اینکه پس از وقوع جنگ اوکراین، بایدن تبدیل به آتش بیار معرکه‌ای شد که ناتو برپا کرده بود و بارها انعقاد پیمان صلح میان طرفین منازعه را خط قرمز خود قلمداد کرد. بایدن معتقد بود فرسایشی شدن جنگ منجر به افزایش قدرت مدیریت آن توسط غرب و متعاقبا مهار همه‌جانبه مسکو خواهد شد. در جریان وقوع جنگ غزه نیز آمریکا تبدیل به اصلی‌ترین حامی عملیاتی، راهبردی و سیاسی رژیم کودک‌کش صهیونیست شد.
وتوی مکرر قطعنامه‌های آتش‌بس و ارسال بمب‌های سنگین 500 و 2 هزار پوندی با هدف بمباران منازل مسکونی در نوار غزه ـ و موافقت اخیر دولت بایدن با ارسال بمب‌های نیم تنی برای کشتن فلسطینیان مظلوم توسط اسرائیل غاصب ـ حقیقتی است که حتی در فضای سیاسی آمریکا نیز کسی قدرت انکار آن را ندارد. وقیحانه‌تر آنکه بایدن در جریان سفر اخیر نتانیاهو به واشنگتن، تاکید کرد آمریکا (پس از شهادت ۴۰ هزار فلسطینی بی‌گناه)، شواهدی دال بر ارتکاب جنایت جنگی توسط نخست‌وزیر رژیم اشغالگر قدس و ارتش این رژیم پیدا نکرده است(!) امتناع آمریکا از پرداخت حق عضویت سالانه خود به سازمان ملل متحد، آن هم صرفا به جرم موضع‌گیری نرم مقامات این نهاد ظاهرا بین‌المللی در تقبیح کشتار کودکان فلسطینی، از بایدن و دموکرات‌ها جلادی تمام‌عیار ساخته است.
قطعا سیاست خارجی آمریکا در بین سال‌های 2024 تا 2028 میلادی، تابعی از استراتژی خلق بحران‌های مستمر و گره‌های کور راهبردی در نظام بین‌الملل خواهد بود. مجادله الاغ‌ها و فیل‌ها در آمریکا، بر سر چگونگی خلق بحران‌هاست نه کلیت آنها. اتفاقا هر دو حزب سنتی آمریکا اصرار دارند بخش مهمی از منازعات خلق شده و مستمر توسط آمریکا در نقاط گوناگون جهان مانند غرب آسیا، آمریکای لاتین، آفریقا، آسیای مرکزی و حتی محیط پیرامونی چین، باید ماهیتی امنیتی - نظامی داشته باشد و در سال‌های ابتدایی قرن بیست‌ویکم دیگر دوگانه «جنگ نرم - جنگ سخت» معنای خود را نسبت به اواخر قرن بیستم از دست داده است. دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان آمریکایی، جنگ ترکیبی علیه کشورها و مناطق گوناگون دنیا را کماکان در دستور کار قرار خواهند داد. در این میان نباید فریب شعار احیای دکترین مونروئه (انزواگرایی خودخواسته و تمرکزگرایی بر داخل مرزهای آمریکا) از سوی ترامپ یا ژست جنگ‌ستیزی هریس و دموکرات‌ها را خورد. زمانی که آخرین پرده نمایش انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2024 به پایان برسد، استراتژی بحران‌سازی مزمن در نقاط گوناگون دنیا، خود را به اشکال و عناوین گوناگون نشان خواهد داد. این مساله به اندازه‌ای گویاست که دیگر کمتر کسی در آمریکا پیدا می‌شود که میان سیاست خارجی دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان تفکیک و تمایزی قائل شود. «آمریکای بحران‌زیست» حیات خود در حوزه روابط بین‌الملل را در گرو آشوب و ترور می‌بیند، زیرا در دنیایی که صلح و سازش میان بازیگران و کشورها حاکم باشد، احتمال  مداخله‌گرایی غرب و ماهیگیری آن از آب‌های گل‌آلودی که در نقاط گوناگون دنیا ایجاد می‌کند، به صفر خواهد رسید. بنابراین صلح و ثبات در دنیای امروز، خط قرمز دموکرات‌های پرادعا  و جمهوری‌خواهان جنگ‌طلب در کاخ سفید محسوب می‌شود.