در تحلیل چیستی استعمار دیدگاههای متعددی مطرح شده است. از دیدگاه مکتب وابستگی، هدف از تشکیل دولت استعماری، حفظ نظم و ثبات است تا از این طریق، بهرهکشی منظم مواد معدنی و مواد خام مستعمره به کشور مادر و واردات کالا از خارج به سوی کشور پیرامونی به آسانی و با اطمینان خاطر بیشتری صورت پذیرد.
یک دولت استعماری، به طور معمول برای تبدیل یک کشور جهان سوم به یک کشور پیرامونی در استفاده از زور برای به اطاعت واداشتن مردم بومی، تردیدی به خود راه نمیدهد. در واقع، نظم و ثبات کشورهای استعماری، اغلب نتیجه سرکوب خشونتبار جمعیت بومی بوده است. فقط پس از آنکه بومیان به یک جمعیت مطیع و رام تبدیل شدند، استعمارگران تغییر شکل جامعه محلی را برای انطباق با منافع خود آغاز میکنند.
دستگاه حاکمه بریتانیا در هند به طور منظم به تخریب بافت و پایههای جامعه هند پرداخت. سیاست ارضی و مالیاتی آن موجب تخریب روستایی هند گردید و زمینداران و رباخواران انگل را جایگزین آن کرد. سیاست تجاری آن نیز صنعتگران هندی را نابود ساخت و باعث بهوجود آمدن زاغههایی مملو از میلیونها انسان مریض و گرسنه در شهرها گردید. سیاست اقتصادی آن نیز با نابود کردن هر آنچه در رابطه با توسعه صنعتی آغاز شده بود، باعث رونق کار انواع سفتهبازان، دلالان و آزمندانی شد که در دوران آن جامعه روبه انحطاط، زندگی بیحاصل و متزلزل خود را میگذراندند.
پس از آنکه یک حکومت استعماری، کنترل کامل را در اختیار گرفت، از آن پس برای حکمرانی بر مستعمره از وجود بومیان نیز بهره میگیرند؛ البته هر فرد بومی نیز مطلوب نیست. معمولاً فقط نخبگانی برای این کار برگزیده میشوند که وفاداری خود را به دستگاه حاکمه استعماری، به اثبات رسانده و منافع آنها به گونهای تنگاتنگ با منافع خارجیها گره خورده باشد. مکتب وابستگی این نخبگان بومی «طبقه اجتماعی تحت الحمایه» نام دارد. از این نظر، زمینداران محلی بهترین نامزدها برای این انتخاب در دستگاه حاکمه استعماری هستند؛ چرا که آنها از اعتراضات دهقانی در هراس بوده و به حمایت دولت استعماری نیازمند هستند. در عوض، دولت استعماری از زمینداران انتظار دارد که آرامش و ثبات را در روستاها برقرار کرده و کشاورزی تجاری را ترویج کنند.