ابوالفضل صفری
از تحولات معنادار غرب آسیا چندی پیش دیدار رسمی رئیسجمهور امریکا با ابومحمد الجولانی، سرکرده تکفیریهای حاکم بر دمشق و بعد هشدار وزیر خارجه امریکا درباره قریبالوقوع بودن آغاز جنگ داخلی در سوریه و توجیه رابطه با الجولانی برای مهار موج بیثباتی در سوریه است. این دو رخداد صرفاً نمادین نبوده و گویای راهبردی پیچیده از سوی امریکا در مهندسی آشوب و نظمسازی در آن، ساماندهی نیروهای نیابتی و شکلدهی به معادلات سیاسی مدنظر کاخ سفید در منطقه غرب آسیاست. امریکا از یکسو عنصر جنایتکار برکشیده شده توسط سازمانهای جاسوسی منطقهای و فرامنطقهای را سفیدشویی کرده و بدان اعتبار میبخشد و از سوی دیگر بقای او را مشروط به همکاری صددرصدی در چارچوب نظم مد نظر محور غربی- عبری برای غرب آسیا میکند. در واقع امریکا کوشیده است با طرح ادعای «احتمال آغاز جنگ داخلی جدید در سوریه» بحران را به ابزاری برای باجگیری بیشتر از حاکمان جنایتپیشه دمشق و تضمین منافع امنیتی خود و رژیم صهیونیستی تبدیل کند.
در چارچوب گزارههای فوق است که الجولانی و جریان تحت امرش که پیشتر در خدمت سرویسهای منطقهای بودند، اکنون به صورت آشکار در خدمت پروژه غربی- عبری- عربی برای تجزیه ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی سوریه و مقابله با محور مقاومت درآمدهاند. از پاکسازی قومیتی در مرزهای لبنان و جولان اشغالی گرفته تا حذف گروههای فلسطینی از سوریه و فشار علیه علویان و اقلیتها، از سرکوب اعتراضات ضد صهیونیستی در جنوب سوریه تا لشکرکشی و آغاز درگیری با عشایر و نیروهای حزبالله لبنان و در نهایت ورود به فاز عادیسازی با رژیم صهیونیستی با تمکین در برابر خواست صهیونیستها برای گسترش اشغالگری، برقراری هماهنگیهای امنیتی و سیاسی با رژیم صهیونیستی و همکاری با رژیم برای ترور نخبگان سوری و اعضای مقاومت در سوریه، همگی در راستای جلب رضایت طرفهای غربی و صهیونیستی برای امکان بقای الجولانی و تکفیریها در سوریه، انجام میشود. در واقع الجولانی امنیت و بقای خود را در جلب رضایت امریکا و رژیم صهیونیستی میجوید؛ معاملهای که نهایت آن نه امنیت برای الجولانی، بلکه تسریع در فروپاشی حکومت پوشالین اوست. الجولانی و در سطحی بالاتر سرویسهای منطقهای مدیریت کننده او، به شکل عجیبی دارای حافظه تاریخی کور نسبت به وقایع دو دهه اخیر منطقه بوده و فراموش کردهاند که چگونه محور غربی- عبری بازیگران نیابتی و مزدور را همواره قربانی مطامع خود مینماید. از سوی دیگر آنها این توهم را دارند که همچنان میتوانند جهان اسلام را فریب داده و در حالی که در میانه کشتار مردم مظلوم غزه توسط صهیونیستها عملاً با صهیونیستها همپیمان شدهاند، همچنان خود را بهعنوان الگوی اسلامگرایی معرفی نمایند، اما در واقعیت روند دیگری در جریان است.
در تقابل با هندسه فوق، تجربه یمن و پایداری مردم آن در برابر تجاوز و محاصره، نمونهای از هندسه الهی امنیت و عزت است. درحالیکه تکفیریهای حاکم بر سوریه و حاضر در غزه (تکفیریهای در بیعت داعش که این روزها تحت حمایت نظامی و اطلاعاتی رژیم صهیونیستی در غزه و در میانه بمبارانها و کشتارها، مشغول غارتگری بوده و آلام مردم نجیب و شریف غزه را تشدید مینمایند) بهعنوان نیروهای نیابتی غرب و رژیم صهیونیستی، امنیت و بقا را در معامله با رژیم صهیونیستی جستوجو میکنند، جنبش انصارالله یمن و مردم مقاوم آن کشور، امنیت خود را در پیمان با پروردگار و در عمل به فرامین الهی و دفاع از مظلوم و تاختن به ظالم برای دور ماندن از عذاب الهی و رسیدن به قرب الهی، یافتهاند. مقاومت اسلامی یمن بهجای وابستگی به طاغوت، بندگی حضرت الله را پذیرفته و همین انتخاب راهبردی، عزتی روزافزون برای ایشان رقم زده است. مقایسه رفتار انصارالله با الجولانی و امثال او، تصویری روشن از دو گفتمان امنیتی را به نمایش میگذارد: گفتمان امنیتساز درونزا، متکی بر اراده ملی و ارزشهای الهی و گفتمان امنیتساز جعلی، وابسته به امیال قدرتهای استکباری.
اگر در میانه کشتار مردم غزه، الجولانی و دولتهای منطقهای هدایتکننده او تلاش مینمایند با استفاده از رسانه و تریبونها، نفاق خود را همچنان پنهان نگاه داشته و مزدوری برای غربیها و صهیونیستها را توجیه نمایند، هایپرسونیکهای یمنی در کنار غریوهای هفتگی میلیونها یمنی در میدان سبعین صنعا، تمایز اسلام ناب محمدی (ص) را با اسلام منافقان امت اسلامی واضح نموده و نفاق الجولانی و هادیان او را آشکار میسازد. بر پایه آموزههای اسلامی و در چارچوب نگاه توحیدی، نه الجولانی و نه ادارهکنندگان او، از همپیمانی با ظلم، بندگی طاغوت، مزدوری و خیانت، نهتنها سهمی از امنیت حقیقی نخواهند برد بلکه نابودی خود را نیز تسریع خواهند نمود. همچنین روند تحولات سوریه و منطقه نیز قرینههایی بر این سرنوشت محتوم برای الجولانی و حامیان او است. تداوم درگیریهای مسلحانه حول هویتهای قومی و مذهبی در مناطق مختلف سوریه، استمرار کشتار و پاکسازی قومیتی مردم سوریه توسط تکفیریهای تحت فرماندهی الجولانی، اشغالگری صهیونیستها، خشم مردم سوریه نسبت به وادادگی حاکمان تکفیری دمشق نسبت به صهیونیستها، گسترش عمق و شدت بحران اقتصادی و غذایی سوریه، وجود جریانهای تکفیری غیر سوری در دستگاه الجولانی و مسئله تداوم بقا و حضور آنها، باقی ماندن مسئله کردهای سوریه، راهبرد غربی- عبری برای تجزیه سوریه (علیرغم حمایت تاکتیکی از الجولانی)، شکلگیری هستههای مقاومت مردمی علیه دستگاه الجولانی، رقابت در مسئله کنترل منابع انرژی سوریه، گسترش رقابت کشورهای منطقه و فرامنطقهای در سوریه و... همگی شاهدی بر پایانی زودرس برای سلطه تکفیریها و خیانتپیشگان متحد طاغوت در سوریه است.
سید مصطفی حسینی راد
رضا رحمتی
در هفتههای اخیر دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده دستور افزایش غنیسازی اورانیوم در داخل آمریکا برای تقویت توان تولید انرژی را صادر کرد اما همزمان ایران را به صراحت از هرگونه غنیسازی (Even At Minimal Levels) بازداشته و تهدید به تبعاتی کرده است. این دوگانه متناقض بار دیگر پرسشی قدیمی اما حیاتی را احیا کرده است: آیا ایران با توجه به شرایط زیستمحیطی، جمعیتی، اقتصادی و ژئوپلیتیک نیمقرن آینده، واقعاً به انرژی هستهای نیاز دارد؟ در پاسخ به این پرسش، باید فراتر از دوقطبیهای رایج در گفتمان سیاسی ایران (موافقان یا مخالفان برنامه هستهای) حرکت کرد و به تحلیل راهبردی نیاز کشور به انرژی هستهای در بستر روندهای جهانی و ملی پرداخت.
۱- چشمانداز انرژی جهانی و موقعیت ایران
در سطح جهانی، روند مصرف انرژی بویژه در کشورهای در حال توسعه بشدت در حال افزایش است. در حالی که سوختهای فسیلی همچنان سهم عمدهای از انرژی مصرفی جهان را تشکیل میدهند، اجماع جهانی بر گذار به منابع انرژی پاکتر و پایدارتر شکل گرفته است. انرژی هستهای، به رغم مخاطرات فنی و ایمنی، همچنان یکی از منابع اصلی تولید برق بدون ایجاد آسیبهای زیستمحیطی شبیه گسترش تکثیر مستقیم دیاکسید کربن محسوب میشود. درباره ایران، تخمین زده میشود تا سال ۲۰۷۵ جمعیت ایران از مرز ۱۰۰ میلیون نفر عبور خواهد کرد و با الگوی مصرفی رو به رشد، نیازمند تنوعبخشی به سبد انرژی خود است. انرژیهای تجدیدپذیر مانند خورشیدی و بادی، اگرچه ظرفیت قابلتوجهی دارند اما فعلاً پاسخگوی تولید برق نیستند و نیاز به زیرساختهای مکمل دارند. در شرایط کنونی نیز به دلیل تغییرات اقلیمی، کشور با بحران عمدهای در تولید برق مواجه است. عمده نیروگاههای تولید برق کشور، آبپایه است و بارش اندک باران و برف سبب شده است الگوی تکیه به آب برای تولید برق تاملبرانگیز شود. در چنین شرایطی، انرژی هستهای میتواند به عنوان یکی از گزینههای مهم برای تولید برق پایدار، در کنار انرژیهای تجدیدپذیر و کاهش وابستگی به منابع فسیلی، ایفای نقش کند. این موضوع تا حدی از اهمیت برخوردار است که بسیاری از کشورهای جهان بار پایه تولید برق خود را بر انرژی هستهای گذاشتهاند و حتی کشورهایی که سالیان سال، رآکتورهای هستهای خود را تعطیل کرده بودند، به دنبال بازگشایی آنها هستند.
۲- فرسایش منابع فسیلی و بحران اقلیمی
طبق آمار رسمی، ایران دارای یکی از بزرگترین ذخایر گاز طبیعی و نفت جهان است اما تجربه جهانی نشان داده است اتکای بیش از حد به سوختهای فسیلی نهتنها آسیبپذیری اقتصادی کشورها را افزایش میدهد، بلکه به تخریب محیط زیست، آلودگی گسترده هوا و تسریع تغییرات اقلیمی نیز منجر میشود. ایران، امروز با بحرانهای شدید زیستمحیطی همچون خشکسالی، کاهش منابع آب، فرونشست زمین و آلودگی کلانشهرها دستوپنجه نرم میکند. علاوه بر این به دلیل عدم سرمایهگذاری مطلوب در زیرساختهای انرژی شبیه صنعت نفت و گاز، ایران از تمام ظرفیت خود برای استفاده از ذخایر طبیعی نیز نمیتواند استفاده کند. در این بستر، جایگزینی تدریجی نیروگاههای فسیلی با انرژیهای کمکربن، از جمله هستهای، نه یک انتخاب سیاسی، بلکه ضرورتی زیستمحیطی است. در غیر این صورت، ایران در دهههای آینده با بحرانهای شدید زیستی و مهاجرتهای اقلیمی مواجه خواهد شد.
۳- امنیت انرژی و استقلال راهبردی
یکی از ابعاد کمتر دیدهشده نیاز به انرژی هستهای، مساله «امنیت انرژی» است. وابستگی صرف به نفت و گاز بویژه در مواقع بحرانی، تحریمهای خارجی یا جنگ، میتواند امنیت انرژی ملی را تهدید کند. تجربه دهههای اخیر نشان داده ایران همواره در معرض فشارهای ژئوپلیتیک و محدودسازی فناوریهای حیاتی از سوی قدرتهای غربی بوده است. در چنین شرایطی، دستیابی به چرخه کامل سوخت هستهای (از استخراج اورانیوم تا تولید برق) نوعی تضمین استقلال و امنیت انرژی در بلندمدت محسوب میشود. تجربه تاریخی نیز نشاندهنده همین کامل بودن چرخه سوخت و انکار ضرورت راهبردی این چرخه، به معنای نادیده گرفتن تجربههای تاریخی است.
۴- عدالت بیننسلی و آیندهپژوهی انرژی
سیاستگذاری انرژی در هر کشور باید با نگاه بیننسلی همراه باشد. نسلهای آینده حق دارند از منابع پایدار، محیط زیست سالم و زیرساختهای فناورانه بهرهمند باشند. انکار و تأخیر در سرمایهگذاری بر زیرساختهای پیچیده و زمانبر مانند نیروگاههای هستهای به معنای تحمیل هزینههای هنگفت بر آیندگان است. کشورهایی که امروز در انرژی هستهای پیشتازند، این موقعیت را با نگاه آیندهنگرانه و در سایه سرمایهگذاریهای دهههای گذشته به دست آوردهاند. ایران نیز اگر بخواهد در سالهای ۲۰۵۰ به بعد از جایگاه معقولی در بازار انرژی جهانی برخوردار باشد، باید از اکنون برای توسعه فناوری هستهای برنامهریزی کند.
۵- دوگانگی در استانداردهای بینالمللی
رویکرد دوگانه آمریکا در قبال انرژی هستهای (توسعه آن در داخل و منع آن برای دیگر کشورها مانند ایران) نشاندهنده نوعی بیثباتی در نظم بینالملل و استانداردهای دوگانه در زمینه حقوق انرژی است. ترامپ و متحدانش با توجیه «پیشگیری از تسلیحاتی شدن»، در واقع مانع توسعه فناوری صلحآمیز در کشورهای مستقل میشوند، حال آنکه خود به دنبال بهرهبرداری راهبردی از همین فناوری هستند. این رویکرد نهتنها مغایر اصول آژانس بینالمللی انرژی اتمی و معاهده NPT است، بلکه میتواند مشروعیت بینالمللی سیاستهای محدودکننده را زیر سوال ببرد. ایران، مادامی که در چارچوب مقررات بینالمللی حرکت میکند، حق دارد از فناوری صلحآمیز هستهای بهرهمند شود، چنانکه کشورهای دیگر نیز چنین کردهاند. ایران در نیمقرن آینده به طور فزایندهای با فشارهای جمعیتی، زیستمحیطی، اقتصادی و ژئوپلیتیک روبهرو خواهد بود. در چنین شرایطی، کنار گذاشتن انرژی هستهای نهتنها خلاف منطق توسعه پایدار، بلکه نوعی مخاطرهپذیری در برابر تحولات آینده است. آنچه اهمیت دارد، نه صرف داشتن یا نداشتن فناوری هستهای، بلکه نحوه بهرهگیری هوشمندانه، صلحآمیز و آیندهنگرانه از آن است. رفتار دوگانه قدرتهایی مانند آمریکا نباید مسیر تصمیمگیری استراتژیک ایران را تعیین کند، بلکه باید با اتکا به منافع ملی بلندمدت، عقلانیت فنی و درک عمیق از تحولات جهانی، سیاست انرژی هستهای کشور بازتعریف و بازآرایی شود. در نیمقرن اخیر، ایالات متحده بارها نشان داده در قبال فناوری هستهای رویکردی دوگانه دارد. آمریکا با داشتن بیش از ۹۰ رآکتور فعال هستهای که حدود ۱۸ درصد برق این کشور را تأمین میکند (طبق دادههای U.S. Energy Information Administration) نهتنها به توسعه بیشتر این فناوری ادامه میدهد، بلکه طبق دستور دونالد ترامپ در دوره ریاستجمهوریاش، سیاست خود را بر تقویت چرخه سوخت داخلی و حتی صادرات اورانیوم متمرکز کرده است. این در حالی است که همین دولت و متحدانش، ایران را از غنیسازی حتی در سطح 3.67 درصد (مطابق برجام) نیز برحذر میدارند و هرگونه فعالیت صلحآمیز هستهای در ایران را تهدیدی امنیتی قلمداد میکنند. در چنین وضعیتی، تکیه صرف بر رفتار قدرتهای خارجی در سیاستگذاری انرژی، به معنای واگذاری استقلال استراتژیک است. ایران با داشتن منابع اورانیوم تخمینی بالغ بر ۱۵۰۰ تن قابل استخراج و نیاز فزاینده به ۲۰۰ هزار مگاوات ظرفیت برق در افق ۱۴۲۰ (بر پایه اسناد بالادستی)، باید سیاست هستهای خود را بر اساس منافع ملی، ظرفیت علمی داخلی و روندهای جهانی در گذار انرژی بازتعریف کند، نه بر مبنای فشارهای سیاسی خارجی.