کبری فرشچی
عیسی کلانتری نه سیاستمدار خوبی بود و نه فعال محیطزیست خوبی است! فعالان این حوزه کلانتری را یکی از بدنامترین رؤسای سازمان حفاظت محیطزیست میدانند. کسی که اظهارنظرهای کارشناسیاش، کارشناسی نشدهاست و هر چه میگوید به حاشیه و چالش منتهی میشود و آمار وارقام و پیشبینیهایش هم اغلب غلط از آب در میآید. حالا هم با حاشیهسازی در خصوص پروژه انتقال آب دریای عمان برای مصارف صنعتی فولاد مبارکه و دیگر صنایع مستقر در اصفهان از هزینه ۴۰۰ میلیون دلاری این پروژه در سال سخن گفته آن هم در شرایطی که این پروژه با مشارکت شرکت فولاد مبارکه است و آب تصفیهشده دریای عمان فقط مصرف صنعتی دارد و کسی که چهار سال بر کرسی سازمان حفاظت محیطزیست تکیه زده و حالا هم در قامت یک فعال محیطزیستی اظهار نظر میکند، باید بداند مصرف آن آب برای چیست.
کلانتری که خودش از طرفداران طرحهای انتقال آب بوده و در دوره ریاستش بر سازمان حفاظت محیطزیست، طرحهای انتقال آب خوزستان به استانهای همجوار را طراحی کردهاست، حالا میگوید انتقال ۷۰ میلیون متر مکعب آب در سال ۴۰۰ میلیون دلار در سال هزینه دارد. آن وقت همین ۴۰۰ میلیون دلار آب را میخواهند برای کشاورزی در اصفهان استفاده کنند، در حالی که ارزش کل تولیدات زراعی اصفهان، ۱۵۰ میلیون دلار است.
از نگاه وی اگر این ۱۵۰ میلیون دلار را به کشاورزان مجانی بدهیم، ۲۵۰ میلیون دلار صرفهجویی میکنیم و آب زیرزمینی اصفهان هم شروع میکند به تزریق و از فرونشست جلوگیری میشود.
فارغ از اینکه رئیس سابق سازمان حفاظت محیطزیست این آمار و ارقام را از کجا میآورد، اظهارات کلانتری در حالی است که مجری و سرمایهگذار طرح انتقال آب دریای عمان به فولاد مبارکه دولت نیست! بر اساس قانون برنامه هفتم توسعه که شرکتهای صنعتی را ملزم به خودتأمینی آب از این طریق کردهاست، شرکت فولاد مبارکه این پروژه را اجرایی کرده تا دیگر صنایع نیز بتوانند از ظرفیت مازاد آب انتقالی دریای عمان بهرهمند شوند.
سعید زرندی مدیرعامل گروه فولاد مبارکه در این باره گفته است: «آب انتقالی از دریای عمان فقط برای مصارف صنعتی استان اصفهان پیشبینی شده که بخشی از آن برای شرکتهای بزرگ و بخش دیگر نیز برای مابقی صنایع در نظر گرفته شدهاست.»
طبق توضیحات وی فولاد مبارکه طبق برنامهریزیهایی که انجام داده در تابستان امسال برداشت آب از حوضه آبریز زایندهرود را به نزدیک صفر میرساند و تقریباً از رودخانه بینیاز خواهد شد.
این، اما تنها اشتباه فاحش اظهارات و اقدامات کلانتری نیست و کارنامه وی پر از اشتباهات مختلف است. مانند دبیری ۹ سالهاش در ستاد احیای دریاچه ارومیه که این دریاچه را به شکلی مطلق نزدیک کرد. کسی که در جایگاه رئیس سازمان محیطزیست کشور پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی را یک موضوع جزئی دانست و تأکید کرد: «شلوغش نکنید!»
وی همچنین از طرفداران پر و پا قرص تراریختههاست و در مدت زمان حضورش در سازمان حفاظت محیطزیست تلاش کرد سختگیریهایی را که در زمینه محصولات تراریخته بود، بردارد.
کلانتری که به اظهارنظرهای عجیبش معروف است در سال ۹۴ در نشست کمیته اقتصادی بنیاد امید ایرانیان با اعلام آمار تکاندهنده از ذخایر آبی کشور گفت: «مطابق برآوردهای علمی، منابع کشش تأمین نیازهای جمعیت فعلی ایران را ندارد و در آینده نهچندان دور حدود ٧٠درصد جمعیت ایران باید از کشور مهاجرت کنند، اما با وضع دیپلماسی خارجی ایران، کدام کشورها حاضرند ٤٠ تا ٥٠میلیون ایرانی را اسکان دهند؟!» کلانتری کسی بود که به طرحهای انتقال آب و سدسازی چراغ سبز نشان داد. همچنین استانهای مختلف را با اظهارات خود به جان هم انداخت. کلانتری موافق طرح انتقال آب به کویر مرکزی بود. وی میگفت در خوزستان آب مازاد داریم و میتوانیم به راحتی آن را به اصفهان و یزد انتقال دهیم.
کلانتری همچنین سال ۹۸ که سیل تمام ایران را فراگرفته بود، به غلط گفت: «خوزستان تنها استانی است که حداقل تا ۵۰ سال آینده هرگز مشکل آب پیدا نخواهد کرد. در ۵۰ سال آینده تمام ایران به جز خوزستان و حاشیه رود ارس مشکل آب پیدا میکنند.» این در حالی است که پس از سیل ۹۸ خوزستان به مشکل آب برخورده و بسیاری از روستاهای محروم این استان هم اکنون در تنش آبی هستند. خلاصهاش اینکه شاید بهتر باشد آقای رئیس اسبق سازمان حفاظت محیطزیست پیش از اظهارنظر، کمی هم مطالعه کند تا کارنامه کاریاش را بیش از این با خطا و اشتباهات فاحش از عملکرد مثبت تهی نکند!
حسن بهشتی پور
در بازه ۶ ماه آینده، چهار سناریوی را میتوان برای روند مذاکرات ایران و آمریکا در نظر گرفت. در حالت بدبینانه بنبست و درگیری محدود رخ خواهد داد که در این سناریو، ایران بر ادامه غنیسازی با حداکثر ظرفیت و لغو تحریمهای نفتی و بانکی تأکید میکند و مذاکرات به بنبست میرسد. اسرائیل با حمایت یا سکوت آمریکا، اقدام به عملیات نظامی محدود علیه تأسیسات هستهای ایران میکند.
احتمال وقوع این سناریو حدود ۵ درصد است. با وجود افزایش تهدیدات لفظی از سوی اسرائیل، آمریکا تمایلی به درگیری جدید در منطقه ندارد، مگر آنکه ایران بهصورت ناگهانی سطح غنیسازی یا فعالیتهای هستهای خود را بهطور چشمگیری افزایش دهد. همچنین، پیامدهای منطقهای چنین درگیریای، عاملی بازدارنده محسوب میشود.
اما سناریوی خوشبینانه توافق جامع و کنترلشده است.
در این حالت، غنیسازی در سطح پایین زیر ۵ درصد با پذیرش رسمی غرب ادامه مییابد و نظارتهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی افزایش پیدا میکند. تحقق این سناریو مستلزم اراده سیاسی قوی در دو طرف است. احتمال وقوع این امر حدود ۲۰ درصد است.
با توجه به بیاعتمادی عمیق میان طرفین، مخالفت بخشی از نخبگان سیاسی آمریکا و مقاومت اصولگرایان در ایران، دستیابی به این توافق دشوار است. با این حال، در صورت بروز گشایشهای دیپلماتیک غیرمنتظره یا ارائه طرحهای جدید، احتمال وقوع آن افزایش مییابد. سناریوی محتمل توافق موقت و محدود است.
توافق بر تعلیق غنیسازی بالای ۵ درصد در ازای تعلیق تحریمهای مشخص نظیر تحریمهای نفتی و بانکی. این سناریو برای هر دو طرف منافع کوتاهمدت دارد و بدون هزینه سیاسی سنگین قابل دستیابی است. احتمال وقوع آن نیز حدود ۶۰ است. این گزینه بهدلیل مزایای متقابل از جمله کاهش تنشها، تمایل آمریکا به بهبود نسبی اقتصاد بدون تغییر سیاستهای کلان، محتملترین سناریو محسوب میشود. سناریوی تداوم وضعیت موجود به معنی ادامه بنبست تا یک سال آینده نیز مطرح است.
در این سناریو، وضعیت کنونی بدون تغییر باقی میماند و مذاکرات در بنبست فعلی تا یک سال آینده ادامه مییابد. احتمال وقوع حدود ۱۵ درصد است. با توجه به تمایل نداشتن طرفین به پذیرش ریسکهای سیاسی، احتمال تمدید بنبست وجود دارد. این سناریو هرچند کمهزینه است اما خطر افزایش تنشهای بلندمدت را در پی دارد.
قتل یک قاضی در شیراز مضمون و اهمیتی بیش از یک قتل دارد. در بین انواع قتلها، قتل قاضی از بقیه متمایز است و زمانی که تکرار میشود، نشانهای سیاه و پررنگ از خشونت بیمهار بدخیم و کاهش احساس عدالت در جامعه است. در ۱۵ سال اخیر در ایران حدود 10 قاضی به قتل رسیدهاند. اغلب این قتلها به شغل این قضات مربوط بودهاند. چندین مورد سوءقصد به قضات هم بوده است که خوشبختانه بینتیجه ماندهاند.
قاتلها معمولا کسانی بودهاند که از نتیجه پروندۀ قضائی خود، به حق یا ناحق راضی نبودهاند و از قاضی انتقام گرفتهاند. قاضی کسی است که قدرت قانونی زیادی دارد و مرجع عدل و داد است. نام قاضی باید مترادف عدل و انصاف و بیطرفی و علم و دانش و اعتماد و اخلاق باشد. نام قاضی ترسی ایجاد میکند، شبیه ترس از عدالت. قاضی باید در امنیت کامل باشد. نه یک امنیت پلیسی، بلکه باید آنچه بهعنوان شأن قاضی شناخته میشود، برای او امنیت و احترام بیاورد. قتل چند قاضی در طول 10، 15 سال -که البته آمار بسیار زیادی است- نشانه آن نیست که جامعه قضات در ایران بیاعتبار و بیاحترام شده است. هزاران مقام قضائی، اعم از دادیار و بازپرس و دادستان و قضات شعب بدوی و تجدیدنظر و دیوان عالی با عزت و احترام به کار خود مشغولاند و مردم از ایشان دادخواهی میکنند. اگرچه در میان آنها تعدادی هم هستند که شایسته نام قاضی نیستند و نیز هرچند کیفیت کار قضائی پایین آمده است، ولی به هرحال مردم ملجأ و مأمنی جز این نمیشناسند.
مشکل جایی دیگر است
جرم راهی است که مجرم برای حل مشکل خود انتخاب میکند. این انتخاب متأثر از شخصیت فردی مجرم و وضعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه است. جامعه که جرمزا باشد، افراد بیشتری با شخصیتهای متفاوت به سمت ارتکاب جرم کشیده میشوند.
وقتی در یک خیابان درِ یک اتومبیل باز است و سوئیچ روی آن است و از صاحب اتومبیل هم خبری نیست و مراقب هم ندارد، افراد بیشتری ممکن است آن اتومبیل را سرقت کنند. اما خودرویی با در قفل و دزدگیر و مراقب را فقط سارق حرفهای ممکن است سرقت کند. جامعه امروز ایران حکایت همان خودرویی است که درش باز است، سوئیچ، روی آن است و کسی هم مراقب آن نیست. هر رهگذری میتواند چیزی از درون آن بردارد، یک نفر هم میآید و کل خودرو را سرقت میکند. کسی که دست به قتل یک قاضی میزند، تصور میکند آن قاضی حق او را نداده است. اما خیلی قبلتر از آن و بهتدریج حجم انبوهی از خشم و کینه بر اثر انواع مشکلات و شاید ستمها در او انباشته شده است. امید او، حتی بهناحق به آن بوده که در دادگاه بتواند کاری بکند، اما نمیشود. آن خشم و کینه مثل یک دمل چرکی کثیف بیرون میزند. در نگاه او آن کسی که مقصر است، همان قاضی است.
دست انتقام روی قبضه سلاح گرم یا سرد میرود و میکُشد. او قاتل است و مستحق مجازات قتل. اما مقدمه این قتل نه آن کسی است که طرف دعوا بوده ، نه آن قاضی که به ستم مقتول شده است. مقدمه اصلی آن وضعیت اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بهشدت ناهنجار و تبعیضآمیزی است که خشونت میسازد و آن را ترویج میکند. وضعیتی که در آن، چنان همه چیز را درهمریخته و پریشان و آشفته کردهاند که انتخابهای مجرمانه هم آسان شده است؛ حتی انتخاب جرمی مانند قتل یک قاضی. آخرین برگ پرونده قتل یک قاضی، مانند دیگر پروندههای قتل، حکم قصاص قاتل است. اما برگهای دیگر چنین پروندهای که هیچگاه در پروندههای قتل یا دیگر جرائم نمیآیند، آن اوضاع و احوالی است که جرم را ساخته و کسی را به ارتکاب جرم کشانده است. آن سلاح گرم یا سرد را جامعهای به دست قاتل میدهد که حکمرانیاش در غفلت قوانین و سیاستها و برنامههای جرمزا تصویب و اجرا میکند و در خوابآلودگی نمیفهمد یا نمیخواهد بفهمد که موریانه پرورش میدهد و کارهایش در اقتصاد و فرهنگ و سیاست چگونه مردم بیپناه را به دامان رفتارهای مجرمانه میاندازد؛ همچنین جامعه مدنیاش، از قبیل دانشگاهیان بیخیال و روزنامهنگارها و گویندگان و نویسندگانش است که برای هر چیز، مطالبات متعدد دارد، اما دم نمیزند که چگونه موریانه جرم همه جا را میجود و از بین میبرد و حتی به پایههای میز قاضی هم رحم نمیکند و سعی نمیکند حکمران غافل را بیدار کند و بخواهد که با اصلاح قوانین و برنامهها و سیاستها و از بین بردن فساد، مانع از توسعه و افزایش هولناک جرم در کشور شود. جلوی پرورش موریانه را بگیرید.
محمدعلی صمدی
حوادث جاری در لبنان، طی یک سال پایانی هزاره دوم میلادی، منطقه غرب آسیا را دچار تکانه شدیدی کرد. عقبنشینی سریع ارتش اشغالگر «دولت یهود» از جنوب لبنان، پس از 18 سال، گزاره بسیار واضح و روشنی در تاریخ ثبت کرد: «اسرائیل در آستانه ورود به 53 سالگی، پس از ۴ نبرد پیروز با چندین کشور عرب، برای نخستینبار، منطقهای را که با قدرت نظامی اشغال کرده بود، بدون گرفتن امتیاز و به صورت یکجانبه تخلیه کرد».
در واقع جایگزینی واژه «تخلیه» با «فرار» آخرین و تنها تدبیر آرامشبخشی بود که رسانههای گروهی تحت آمریکا علاقهمند به «رژیم تلآویو» اتخاذ کردند اما تحلیلها در هر حالت یکسان بود: «پروژه تاریخی اسرائیل در لبنان، بهرغم ۲ دهه پافشاری و هزینههای هنگفت، شکست خورد». با زبانهای مختلف و کلیدواژههای متفاوت، یک مفهوم تکرار میشد: «اسرائیل بنا داشت در جنوب لبنان بماند، همه تلاشش را هم کرد اما نتوانست».
نظامیان اشغالگر عقب نشستند، در حصار مرزی را بستند و قفل کردند و کلید آن را هم شکستند و با رقص و پایکوبی، مقابل دوربینهای تلویزیونی، جان به در بردن از «جهنم لبنان» را جشن گرفتند.
در سوی دیگر مرز هم دستافشانی و پاشیدن برنج بر سر جوانانی که در میان مردم به «شباب» شهرت داشتند (کوتاه شده و صمیمانه عنوان «شبابالمقاومه») نشان میداد حادثه بزرگی رخ داده است. آن روزها تلاش زیادی شد با کوچکنمایی آنچه روی داده، سنگینی مصائب صهیونیستها انکار شود اما کار از کار گذشته و تاریخ منطقه موسوم به «خاورمیانه» وارد مرحله جدیدی شده بود. «عملیات صلح برای الجلیل» در خرداد 1361 خورشیدی، با اعتماد به نفسی کامل آغاز شد تا دولت مهاجران 72 ملت یهودی را به یک پیروزی تاریخساز رسانده و تاریخ را ورق بزند. البته هیچکس ورقخوردن تاریخ را انکار نمیکرد اما نه به دست اسرائیل و نه در سال 1361، بلکه به دست «حزبالله» و در سال 1379 خورشیدی/ ۲۰۰۰ میلادی. حزبالله در آن سال تنها 15 سال داشت و رهبری آن به دست جوانی 39 ساله (آیتالله شهید سیدحسن نصرالله) بود و میانگین سنی اصلیترین فرماندهان شاخه نظامی حزب هم از همین حدود بالاتر نبود.
اینک ربع قرن از آن فتحالمبین خیرهکننده میگذرد و بهرغم حوادث کوچک و بزرگی که طی این سالها عرصه سیاسی لبنان و منطقه را درنوردیده، هنوز تجربهای در مقیاس آن واقعه تکرار نشده است. حزبالله ۲ جنگ تمامعیار با رژیم تلآویو و یک جنگ طولانی و فرساینده با تروریستهای چندملیتی در سوریه را تجربه کرد، ترور رفیق حریری، کشور را تا لبه پرتگاه جنگ داخلی پیش برد، عقبنشینی سوریه از لبنان، تعادل قوای سیاسی و نظامی را به شکل رعبانگیزی بر هم زد، بحران اقتصادی، نظام سیاسی لبنان را تا حد مرگ از نفس انداخت، انفجار مرموز بندر بیروت، جراحتی دردناک بر پیکره اقتصاد لبنان انداخت و خرده اتفاقات دیگری که هر کدام در بستر مستعد لبنان، ظرفیت توسعه در قوارههای یک چالش بنیانبرافکن را داشتند... اما با همه اینها تاریخ ورق دیگری نخورد.
این اعتقاد وجود دارد که «عملیات توفان الاقصی» و در پی آن «نبرد پشتیبانی غزه» (عنوان عملیاتی که حزبالله لبنان از فردای شروع «توفان الاقصی» کلید زد) برگ جدیدی از تاریخ را عوض کرد اما شواهد و نتایجی که تا امروز دیده شده است، چنین برداشتی را تایید نمیکند یا حداقل میتوان اینطور بیان کرد که لازم است زمان بگذرد تا با تکیه بر نتایجی دیگر، به قضاوت تاریخی نشست. نباید بالا رفتن سطح درگیریها و افزایش خسارات در میادین جنگ یا شهادت شخصیتهای بزرگی از «محور مقاومت» را دلیل ورود به مرحله تاریخی جدید تلقی کرد. به عنوان یک مثال تاریخی، ۲ جنگ جهانی در قرن بیستم، تجارب واضحی هستند. جنگ اول جهانی، در مقایسه با جنگ دوم جهانی، ابعاد و خسارات کمتری داشت اما آنچه زمانه را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد، جنگ نخست جهانی بود و جنگ جهانی بعدی، یکی از نتایج آن بود، هرچند بزرگتر، خونبارتر و طولانیتر بود. حتی با وجود گذشت بیش از یک قرن از جنگ اول جهانی، هنوز میتوان روزگار را بر مبنای قواعد آن جنگ تفسیر و تاویل کرد.
پیروزی تاریخی سال 2000 میلادی حزبالله لبنان، چنان تعاریف متعارف و جاافتاده سیاسی در منطقه و جهان را تحت تاثیر قرار داد که حتی امروز، بهرغم شهادت تقریبا همه خالقانش، کسی یارای نادیده گرفتن تاثیرات بلندمدت آن را ندارد؛ به این معنا که تمام اتفاقات خیرهکننده ۲۰ ماه گذشته در غزه و لبنان، تنها بخشی از دامنه تاثیرات وقایع خرداد 1379 در عمق تاریخ است و چنین به نظر میآید که تداوم خواهد داشت.