روزنامههای امروز در سرمقالههای خود به مهمترین مسائل روز کشور و جهان پرداختهاند که برخی از آنها در زیر میآید.
کیهان: راهی باز هم به سوی ایران
«راهی باز هم به سوی ایران» عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم مهدی محمدی است که در آن میخوانید؛ «همه راه ها به ایران ختم می شود»؛ همه آنچه غربی ها درباره مذاکرات سازش در واشینگتن گفته اند را می توان در همین یک جمله خلاصه کرد. ظاهر قضیه این است که طرف های مذاکره کننده در کاخ سفید مشغول گفت وگو درباره موضوعی دیگر یعنی سازش با غاصبان قدس شریف بوده اند ولی در واقع آنچه گفته شده چیزی غیر از این نبوده که «آیا می توان راهی جدید برای مواجه شدن با مسئله ایران از خلال پرونده های منطقه ای بویژه موضوع فلسطین یافت»؟ حقیقت مذاکرات واشینگتن تنها زمانی آشکار می شود که این موضوع به دقت بررسی شود. ابومازن که عددی نیست، ولی نتانیاهو دقیقا برای یافتن پاسخی برای این سوال به آمریکا رفته است.
مدت هاست میان آمریکا و اسراییل بحثی در جریان است که از میان دو موضوع ایران و فلسطین کدام اولویت دارد. اسراییلی ها عقیده دارند مسلما مسئله ایران دارای اولویت بیشتری است چرا که کل مسئله مقاومت در منطقه زیر سر ایران است و تا وقتی مسئله مقاومت حل نشود هیچ راه حلی برای موضوع فلسطین پیدا نخواهد شد. به این ترتیب اسراییلی ها توصیه می کنند که آمریکا به جای اینکه انرژی خود را برای راه انداختن مذاکرات بی حاصل میان آنها و فلسطینی ها تلف کند، باید روی پرونده ایران متمرکز شود.
در مقابل آمریکا یی ها -لااقل بخشی از آنها- عقیده دارند موضوع برعکس است و اولویت را باید به مسئله فلسطین داد. استدلال کلاسیک آمریکا یی ها در این مورد این است که ایران اساسا به این دلیل یک قدرت منطقه ای است که چیزی به نام موضوع فلسطین و اشغال بیت المقدس به دست صهیونیست ها وجود دارد. نتیجه ای که آمریکا یی ها می گیرند این است که اگر بتوان به هر شکل ممکن راه حلی برای مسئله فلسطین یافت و سازشی میان اعراب و اسراییل ایجاد کرد آن وقت ایران از مهم ترین منبع الهام و اقتدار خود در منطقه یعنی مسئله فلسطین بی بهره خواهد شد و این خود مستقیما منجر به از میان رفتن آن چیزی می شود که تا کنون محور مقاومت خوانده شده است. آمریکایی ها می گویند وقتی این اتفاق افتاد مسئله ایران خود به خود حل شده است و اگر هم نشده باشد، حل کردن آن دشوار نخواهد بود!
در این باره که کدام یک از این دو دیدگاه اکنون غلبه کرده ارزیابی دقیقی نمی توان کرد. آنچه واضح است این است که آمریکا و رژیم صهیونیستی تصمیم گرفته اند دو مسئله را به طور موازی جلو ببرند. نوعی تقسیم کار صورت گرفته است. اسراییلی ها بر خلاف آنچه به آن تظاهر می کنند اعتقادی به این ندارند که می توانند برنامه هسته ای ایران را با حمله نظامی خنثی یا حتی کنترل کنند. اسراییل واقعا کوچکتر از آن است که بتواند حتی چنین حمله ای را طراحی کند، چه رسد به اینکه در اندیشه اجرای آن باشد. برآورد امنیتی مشترکی که موساد و شاباک برای سال 2010 نوشته اند به صراحت می گوید اسراییل باید از فکر حمله به ایران خارج شود. اینکه اسراییلی ها دائما می گویند ایران مسئله تمام جهان است نه مسئله اسراییل به تنهایی، اگر درست فهمیده شود، معنایی جز این ندارد که اسراییل اعتراف می کند از رویارویی انفرادی با ایران عاجز است. با این حال بنا شده سر و صدا ها درباره ناگزیر بودن اقدام نظامی علیه ایران ادامه پیدا کند به این دلیل که اسراییل احساس می کند این تنها راهی است که می تواند برخی کشورها را به همراهی با تحریم ها علیه ایران مجبور کند. در واقع برنامه پیش رو «حمله نظامی» نیست بلکه«تهدید به حمله نظامی» است با این هدف که تحریم ها تقویت شود. اصل استراتژیک جمع و جوری که این وضعیت را توصیف می کند این است که بگوییم: اسراییل می خواهد از ارعاب نتیجه بگیرد نه از اقدام.
آمریکا هم دقیقا از همین استراتژی تبعیت می کند. آمریکایی ها هم خوب می دانند که انتهای برنامه هسته ای ایران نمی تواند تسلیحاتی باشد چرا که سلاح هسته ای چیزی به برتری استراتژیک فعلی ایران در منطقه یا توان دفاعی آن در مقابل تهاجم خارجی اضافه نمی کند و فقط دردسرهایی غیر ضروری برای ایران به دنبال خواهد داشت. ایران خوب می داند که آمریکایی ها با «توان» هسته ای ایران مخالف هستند و «قصد» ساخت سلاح را صرفا بهانه کرده اند والا در طول بیش از 6 سال مذاکره چرا حتی یک بار حاضر به مذاکره درباره تضمین های عدم انحراف -که ایران همواره آماده واگذاری آنها بوده- به جای موضوع تعلیق نشده اند؟!
مذاکرات سازش واشینگتن بناست از دل این فضا، راهی برای مواجهه دوباره با مسئله ایران ایجاد کند. از همین حالا می توان به سادگی گفت هر 3 طرف آمریکایی، اسراییلی و فلسطینی می دانند این مذاکرات حاصلی نخواهد داشت اما هر کدام به دلیلی مذاکره را به قهر ترجیح داده اند. هدف نتانیاهو این است که از جانب اوباما به کارشکنی در مسیر (به اصطلاح) صلح متهم نشود چرا که فکر می کند در آن صورت ممکن است آمریکا در مقابله با موضوع ایران کوتاهی کند. ابومازن هم که اساسا جز نشستن سر میزهایی از این دست کار و کسب دیگری ندارد. نشان طلایی مقاومت را مردانی لایق تر خیلی پیش از اینها از چنگ امثال او بیرون آورده اند. تنها کارکرد سیاسی او و تنها دلیلی که اسراییلی ها و آمریکا یی ها او را بر سر کار نگه داشته اند این است که کسی از تبار فلسطینی باشد تا پای پیمان سازش را امضا کند والا همه می دانند مردی که عرفات هم او را سازشکار می خواند(؟!) به هیچ درد دیگری نمی خورد. هدف های اوباما اما کمی پیچیده تر است.
نخست اینکه اوباما می خواهد چهره خود را به عنوان یک رییس جمهور «جمع کننده» (جمع کننده آنچه بوش پهن کرده بود و دیگر همه را کلافه کرده) تثبیت کند. خروج نیروهای نظامی از عراق، اعلام راهبرد جدید در افغانستان و حالا مذاکرات سازش درباره سرزمین های اشغالی گام هایی است که او در این مسیر برداشته است. اوباما به جا افتادن این تصویر از خود نیاز دارد تا دموکرات ها در انتخابات نوامبر شانسی داشته باشند والا واضح است که جمهوری خواهان لااقل مجلس نمایندگان را از آن خود خواهند کرد.
و دوم، تلاش های 2 ساله اوباما برای فشل کردن محور مقاومت در منطقه از طریق ایجاد اختلاف بین اجزای آن به وضوح شکست خورده و اوباما مسلما به این فکر می کند که چگونه باید آن تلاش ها را از سر بگیرد. در مقطعی آمریکایی ها سعی کردند با واسطه گری ترکیه مذاکراتی میان اسراییل و سوریه تدارک کنند به این امید که دمشق در ازای بازپس گرفتن بلندی های جولان همکاری با ایران و حزب الله را قطع کند. سوری ها در آن مقطع خوب فهمیدند که اگر اسراییل و آمریکا در مقابل آنها نرمشی به خرج می دهند فقط به دلیل پیوندی است که با محور مقاومت دارند و لذا تصمیم گرفتند این پیوند را حفظ کنند.
حالا دیگر اسراییلی ها هم می گویند که سوریه ولو مایل به بهبود روابط با غرب باشد، دست از همراهی با ایران و حزب الله نخواهد کشید. اتفاق بدتر برای آمریکا این بود که ترکیه هم به دلایلی که اینجا جای بحث درباره آن نیست، تصمیم گرفت مشارکت خود را در محور مقاومت تقویت کند. به این ترتیب نه فقط سوریه از محور مقاومت حذف نشد بلکه ترکیه هم به آن پیوست. حالا کار به جایی رسیده که اسراییلی ها جدا کردن سوریه از ایران با واسطه گری ترکیه را پاک فراموش کرده اند و صبح تا شب به این فکر می کنند که ترکیه را چگونه باید از ایران جدا کنند؟! شکی در این نیست که در اینجا پیچیدگی های زیادی وجود دارد ولی اصول کلان حاکم بر صحنه بدون شک همین هاست. اوباما تصور می کند که با به راه انداختن پانتومیم هایی از آن دست که در واشینگتن دیدیم می تواند با حمله به ضعیف ترین حلقه محور مقاومت به کلیت آن صدمه بزند و به همین دلیل هم هست که کل اعتبار سیاسی خود را پای این پروژه گذاشته است.
اشکال کل فرایند این است که آمریکا نمی خواهد بفهمد سازش با سازشکاران مسئله فلسطین را حل نمی کند، سازش با محور مقاومت هم که می تواند به قضیه فیصله بدهد امکانپذیر نیست چرا که مقاومت چیزی برای سازش نمی بیند و حاضر نیست فراموش کند این سرزمین زمانی اشغال شده است ولو سال ها از آن گذشته باشد. محور همه تلاش ها برای سازش این است که پدیده اشغال فراموش شود و به مسلمین بقبولانند اسراییل واقعیتی است که باید به نحوی با آن کنار آمد. این چیزی است که ابومازن و مبارک و عبدالله اردنی هیچ مشکلی با آن ندارند. اما آنها نبودند که در سال 2006، 33 روز، و دو سال بعد 22 روز جلوی صهیونیست ها ایستادند و پسران خوب خانم گلدامایر را گوشمالی دادند. مشکل جای دیگری است. مشکل این است که مقاومت حاضر به فراموش کردن خاطره 1948 نیست و این را با هیچ فرمولی جز آنکه صهیونیست ها به همان جایی برگردند که از آن آمده اند، نمی توان حل کرد.
آمریکا می تواند نه یک سال که ده ها سال با امثال ابومازن و مبارک مذاکره کند و نه یک توافق که ده ها توافق با آنها امضا نماید، اما در کوچه پس کوچه های الخلیل و رام الله و پشت دیوارهای محنت زده غزه و البته در سراسر ایران، چشم هایی می درخشد که برای ایستادن در مقابل صهیونیست ها، برای تنها چیزی که ارزش قائل نیستند قول و قرار های روباه ها با دم هایشان است. مسئله فلسطین البته روزی حل خواهد شد ولی آن وقت دیگر چیزی به نام اسراییل وجود نخواهد داشت که سخن گفتن از مذاکره با آن معنایی داشته باشد.
مردم سالاری:ضرورت های شکل گیری گفت وگوی ملی
«ضرورت های شکل گیری گفت وگوی ملی»عنوان سرمقالهی روزنامهی مردم سالاری به قلم ابوالفضل فاتح است که در آن میخوانید؛بازتاب نوشته اجمالی اخیر تحت عنوان "گذرگاه خطیر و روزنه های عبور" مرا بر آن داشت اندکی به بسط مطالب مطروحه در این مقاله بپردازم.
مقاله سه محور عمده را شامل می شد:
1) ضرورت نفی تهدید خارجی
2) تاکید بر کنترل سطح مناقشات داخلی
3) پیشنهاد باز کردن بابهای گفت و گوی ملی
1) نفی تهدید خارجی از جمله موضوعات مورد اتفاق همه جریانات سیاسی علاقمند به دین و میهن در کشور بوده است. ایرانی هر که باشد نمی تواند با مداخله خارجی در امور داخلی خود موافق باشد، چه رسد به تهدید و تحریم. استدلال اینکه تحریمها و تهدیدها متوجه دولت است نه ملت نیز استدلال نادرستی است، چرا که نهایتا ره آورد آن موجب عقب ماندگی کشور خواهد بود. به یاد می آورم که در تابستان 1382 خدمت مرجع عالیقدر حضرت آیت الله سیستانی رسیدم.
آن ایام رسانههای خارجی تبلیغ توسعه دموکراسی با کمک سیاست جنگی آمریکا در منطقه را می کردند. ایشان در کنار تبیینی عمیق از تحولات سیاسی جهان فرمودند: "نکند یک وقتی به سوی اجنبی و خارج کسی چشم داشته باشد یا متوسل شود. اگر آنچه در عراق اتفاق افتاد در جاهای دیگر اتفاق بیفتد; بیرون آمدن از آن ممکن نیست. البته دیگران هم توجه کنند به خواسته های مردم. باید بین مردم و مسوولین و روشنفکران همدلی و همفکری باشد."
در شرایطی که بنا بر اکثر تحلیل ها، تحریم، سیاست قطعی و تهدید خارجی،علیه کشورمان مطرح می شود و به ویژه در روزهای منتهی به سوخت گذاری تاسیسات بوشهر که تهدید در بالاترین سطح خود قرار داشت، تنها اقدام ممکن از سوی نیروهای دلسوز کشور برای انصراف تهدید خارجی از خشونت نظامی، ابراز مخالفت جدی،علنی و بدون قید و شرط بود. این به مفهوم نادیده گرفتن اقدامات ماجراجویانه که هم ردیف با برخی دول خارجی موجب تقویت ایران هراسی و تصویر کردن چهره ایران به عنوان یک تهدید جهانی گردیده و یا فراموشی مافیای ثروت و قدرت که جنگ یا پیشامدی نظیر آن را امکانی برای تسویه حساب ها و خیمه زدن بیشتر بر منابع می داند نیست. آن را باید متذکر شد و مورد نقد جدی قرار داد، اما مگر می شود به این دلیل، نسبت به دولت هایی که تاریخ خود را با جنگ و خشونت در منطقه آمیخته اند مظنون نبود و در برابر تهدید مستقیم شان سکوت اختیار کرد؟ ما که سر جنگ با کسی نداریم، طبیعی است که خواهان روابط بهتری با جهان باشیم و از زیاده گویی مشکوک ماجراجویان و فرصت سوزی برخی افراد ناخرسند باشیم.اما کیست که بر ایمانیت و ایرانیت خود بنازد و بی استثنا مداخله یا فرصت طلبی دول خارجی در مناقشات داخلی را مردود نداند؟ مگر همین چند ماه پیش بسیاری بر امتیازگیری یک طرفه چین و روسیه (صرف نظر از شعار نامربوط و دست ساخت مرگ بر روسیه) معترض نبودند؟ آیا میان امتیازگیری اروپاییان و آمریکا با دول قدرتمند شرقی تفاوت ماهوی وجود دارد؟ هر دو مردود است و منطقا موضع گیری بی چون و چرا و البته سنجیده در برابر هر دو الزامی است. در چنین صورتی است که انتقاد به سیاست خارجی دست اندرکاران حجیت واقعی پیدا کرده و مفهوم ملی می یابد.
2) تاکید بر کنترل سطح مناقشات داخلی: این گزینه هم در شرایط تهدید گزینه ای معقول است و هم از منظر اصلاحات داخلی. این نه سخنی بدیع است نه بی مبنا. حتی دول متخاصم در شرایط جنگ عندالزوم نسبت به کنترل سطح منازعه اقدام می کنند. ایران و آمریکا چند دهه است که در شرایط مخاصمه اند. آیا با همه ابزارها، روشها و در بالاترین سطح به منازعه وارد می شوند؟ حتی در موارد برخورد نظامی چه در شرایط جنگ ایران و عراق و چه پس از آن، هر دو کشور از بالا گرفتن شعله برخورد فی مابین و گسترش آن به مرزهای بی کنترل پرهیز کردند. کیست که تهدید اخیر اتمی آمریکا علیه کشورمان را در ردیف افراطی گری و ناپختگی های سیاسی نشمارد. در تمام شرایط جنگ تلاشها متوجه آن بود که صدام از موشک پراکنی و بمباران شیمیایی و حمله به مردم بی دفاع پرهیز داده شود، نه آنکه مقابله به مثل شود. جنگ تمام عیار آخرین و البته سیاهترین مرحله مناقشات جهانی است که حتی همان هنگام نیز بسیاری از دولتها به کنترل آن همت می گزینند. بدون آنکه در مثل مناقشه ای باشد جایگاه این قاعده معقول در شکاف های داخلی دو صد چندان و بی نیاز از توضیح است. نمی دانم چرا عده ای از این پیشنهاد بر آشفتند، البته برآشفتن همزمان مطرودان بیرونی و افول گرایان داخلی که نان خود را در تنور افراطی گری می پزند مفهوم است.
یکی از بزرگترین اعتراضاتی که در مورد وقایع روزهای پس از انتخابات وجود دارد،تغییر رادیکال فاز سیاسی به امنیتی است: همین نکته نیز در رویکرد معترضان و منتقدان مورد توجه باشد. نمی توان به کسانی که ناگهان در میان معرکه علاقمندان به اجرای درست و همه جانبه قانون اساسی، سخن از تغییر بنیادی نظام می گویند، کسانی که نوای ضدیت با دین سر می دهند، و کسانی که توهین را شعار می کنند خوشبینانه نگریست.کیست که نداند مردم معترض انگیزه ای برای بالا بردن سطح مطالبات نداشتند و دیگران با برخوردها و مواضعشان سطح مطالبات را افزون کردند. مرحبا به مردمی که با هوشیاری و بینش مثال زدنی با بردباری و ذکاوت مانع بهانه جویی ها بوده اند.
با آن که عمق و سطح نارضایتی در بخش معنی داری از جامعه وجود دارد، اما نباید آن را به مفهوم رسیدن مردم به آستانه تقاضای تغییر رادیکال تفسیر کرد که راهبردی بس خطرناک و بی فرجام است. بر این باورم که ایدههایی که تغییر نظام را دنبال می کند، اقدامات و شعارهایی که سطح و مرز ندارد و حتی بسیاری از فاش گوییها و نامههای سرگشاده موضوعیت نمی یابد. آنها که معتقدند باید مناقشه را به بالا ترین سطح کشاند، باید پاسخ دهند که چنین راهبردی به کجا ختم خواهد شد؟
باید انتظار از خود را منطقی کنیم. ملت ما در بسیاری از شئون از تراز بالایی برخوردار است، اما نباید کاستی های خود به ویژه در تجربه کشور داری و مردم سالاری، اخلاق حکمرانی، دانش مدیریت به ویژه مدیریت منابع، حقوق اساسی، تفاهم داخلی و تعامل با جهان را فراموش کنیم. با همه تفاوتهایی که بین اصول گرایان و اصلاح طلبان وجود دارد، اما کسی نسخه ای برای اصلاح یک شبه کشور ندارد. بیماریهای کشور گام به گام بهبود می یابد.اما این با تغییر و جهت گیری رادیکال متفاوت است. در شرایط فعلی هر اقدام رادیکال که منجر به بالاتر رفتن سطح مناقشه شود تنها به نفع جریان متحجری است که می خواهد سرنوشت خود و نظام را به هم پیوند بزند. به سرمقالهها و رسانه هایشان نگاه کنید، حتی تغییر لحن امام جمعه ای را هم بر نمی تابند. چرا با هرگونه تلطیفی مخالفند؟ این لزوما دلیل تامی نیست، اما نشانه مهمی برای شناخت کسانی است که از کنترل سطح منازعه بیمناکند.
همچنان بر نقش رهبران عالی در سیاست کنترل سطح منازعه پای می فشارم و خواهان تعمیق و گسترش آن هستم. به صراحت عرض می کنم نادیده گرفتن ایمان و باورهای دینی مردم، رویکردهای بی تفکیک و شعارهای بدون مرز ریختن آب به آسیاب جریان منحرفی است که توانسته تا برخی خلوتگاه ها نفوذ کند.
3) پیشنهاد باز کردن بابهای گفت وگوی داخلی: تجربه می گوید و بسیاری معترفند که هیچ یک از دو جریان اصلی کشور قابل حذف از جامعه نیستند. ممکن است بتوان بخشی را برای مدتی از قدرت حذف کرد، اما حذف از جامعه خیال پردازی است. باید هویتها را به رسمیت شناخت و راه اداره بهتر کشور را باز کرد. متاسفانه جماعتی بزرگ از اصولگرایان قدرت طلبی کرده اند و به مدد افول گرایان راههای گردش قدرت در جامعه را به نفع خود بسته اند.این قدرت طلبان جماعت بزرگی از مردم را کنار گذاشته و تلاش دارند بخش دیگر را در برابر آنان قرار دهند.
روشن است که چه کسانی به دور خود و کشور دیوار برلین کشیده و مانع مفاهمه و بهره گیری از روشهای مردم سالارانه در اصلاح امورند، اما باید دعوتشان کرد و پیشقدم شد. طرفداران مردم سالاری بر گفت و گو غیرت نمی کنند. این شیوه تمامت خواهان است که از گفت وگو می هراسند. پیشقدمی در گفت وگوی ملی نشان دهنده خیرخواهی و بلندنظری است و مستوجب تقدیر است نه تحقیر. باز کردن فضای گفت و گو یعنی به رسمیت شناختن تفاوتهای مردم و خروج از فاز امنیتی به فاز سیاسی. گفت وگو یعنی باز شدن راهی برای تمرکز بر اصلاح سیاستها و روشها به جای تمرکز بر افراد. گفت وگو یعنی باز کردن فضای عمومی برای طرح و فهم ایدهها در همه سطوح. طبیعتا باز شدن فضای رسانه ای،مفاهمه نخبگان جناح های سیاسی، گفت و گوی نخبگان و حاکمان و در یک کلام خروج از فاز ناموجه امنیتی و ورود به فاز سیاسی نیز در همین چارچوب قابل تعریف است. باز کردن باب گفت و گو به مفهوم بسته شدن باب خشونت از هر نوعش و از جانب هر کس است و طبیعی است که تنها خشونت طلبان می توانند مخالف گفت و گوی ملی باشند. باز کردن باب گفت و گو و مفاهمه ملی رسالتی همگانی است که حاکمان و نخبگان بر آن مسئول ترند.
همینجا لازم است تصریح شود که ایده گفت و گو دشوارتر از هر ایده و مسیر دیگری است. عادت تاریخی نخبگان و حکام ما اتکا به شیوههای دیگر است. باید مفهوم و ارزش گفت و گو و فرهنگ آن را در همه سطوح و عرصهها بازشناسی کنیم. دشوار است که تندروها فرصت دهند که گفت و گویی از هر نوع و در هر سطحی شکل بگیرد، دشوار است که با گفت وگو تندرویهای ریشه دار و عمیق، شکافهای سنتی و تاریخی، خلق و خوهای ناصواب و بی قانونی های بی حد و حصر کنترل شده یا انعطاف و اصلاحی معنی دار صورت پذیرد.
رسالت:ضرورت آینده نگری
«ضرورت آینده نگری»عنوان سرمقالهی روزنامهی رسالت به قلم محمد کاظم انبارلویی است که در آن میخوانید؛آینده نگاری، آینده نگری و آینده پژوهی یکی از مهمترین ضرورت های مدیریت جوامع امروز بشر است. دولت ها عمدتا برای پاسخگویی به مطالبات مردم به این مهم روی آورده اند. امروز بیش از3 هزار موسسه مطالعات استراتژیک به طور مستمر در زمینه فرایندهای آینده در آمریکا مشغول مطالعه هستند.
آمریکایی ها60 سال پیش و ژاپنی ها40 سال پیش در خصوص آینده نگری فعال شدند. اروپایی ها یکصد سال پیش ایستادن در این مرتبت را پیش بینی کرده بودند اما دو جنگ جهانی اول و دوم مقداری آنها را از آینده نگری و آینده پژوهی عقب راند. پس از جنگ جهانی دوم خواب هایی برای اروپا دیدند که یکی پس از دیگری دارد تعبیر می شود.
امیر مومنان علی(ع) می فرماید: «آن که به استقبال آینده می رود بیناترین است و آن که به آینده پشت می کند سرانجام سرگردان می ماند.»
مقام معظم رهبری در دیدار رئیس جمهور واعضای هیئت دولت اهتمام به سند چشم انداز بیست ساله را در جهت گیری های دولت مورد تاکید قرار دادند و فرمودند: «دولت افرادی را مامور کند که عاقلانه با تدبیر و تدبر به این سئوال اساسی پاسخ دهند که آیا پیشرفت در سند چشم انداز متناسب با زمان طی شده بوده است یا نه؟»
دشمن می خواهد ما را در زمان حال اسیر و به گذشته تبعید کند همه بازی هایی که از سه دهه قبل تاکنون بر سر انقلاب آورده اند روی این هدف متمرکز است که ما به آینده فکر نکنیم.
سند چشم انداز بیست ساله با صدها ساعت کار کارشناسی چکیده آرمان ها و آرزوهای ملت ایران را در خود جمع کرده و تصویری از ایران اسلامی در افق1404 ترسیم نموده است. قرار است ایران در مقطع1404 در زمینه علوم، فناوری و اقتصاد در رتبه اول منطقه بایستد.
آینده پژوهی و آینده نگری یک غیبگویی و پیشگویی نیست. یک مواجهه پیشدستانه با فرصت ها و چالش های آینده است. آینده پژوهی کسب آمادگی برای بهره گیری خلاقانه از فرصت ها و غلبه بر چالش ها است. آینده پژوهی، آینده نگری و آینده نگاری شستن چشم ها و طوری دیگر دیدن است. ما می خواهیم آینده خودمان را خودمان ببینیم نه اینکه دیگران به ما نشان دهند.
ایرانی ها از سال1327 تصمیم گرفتند حداقل7 سال آینده را ببینند و برای یک مقطع7 ساله برنامه بنویسند. بعد از انقلاب دشمن فرصت فکر کردن و آینده پژوهی را از ما گرفت و ما را در داخل مرزها و بیرون از مرزها گرفتار یک جنگ خانمانسوز و یک تروریسم کورکرد. خوشبختانه پس از جنگ تحمیلی به موضوع آینده نگری فکر کردیم و تاکنون4 برنامه پنج ساله را با کاستی های خاص خود به سرانجام رسانده ایم. اکنون برنامه پنج ساله پنجم در مجلس در دست تهیه وپخت و پز است. برنامه پنج ساله پنجم در حقیقت5 سال دوم چشم انداز بیست ساله را سامان می دهد.
چشم انداز بیست ساله یک سند بالا دستی برای برنامه های پنج ساله و مهمترین سند راهبردی کشور است.
سئوالی که امروز مطرح است این است آیا دولت ها در اجرای برنامه های پنج ساله موفق بوده اند و به اهداف از پیش تعیین شده رسیده اند؟
بی تردید دولت کنونی به عنوان دولتی که گفتمان پیشرفت و خدمت و عدالت را نمایندگی می کند، به بسیاری از اهداف برنامه و چشم انداز در خصوص علوم و فناوری رسیده است ما از هم اکنون نه تنها در منطقه در مقام اول ایستاده ایم و حتی در ردیف10 کشور جهان هستیم ایران امروز عضو باشگاه هسته ای جهان و باشگاه هوا و فضا است. در تولید جنگ افزارهای دفاعی در مرز خودکفایی قرار دارد. در تحقیقات پزشکی و پیشرفت های درمانی رکورد خیره کننده ای دارد، اما در عرصه اقتصاد به نظر می رسد به رکوردهای پیش بینی شده نرسیده است. اجرای سیاست های اصل44 قرار بود یک انقلاب اقتصادی درکشور ایجاد کند و سخن از جابه جایی بیش از یکصد و پنجاه میلیارد دلار سرمایه از بخش دولتی به بخش خصوصی به میان آمد. چه مشکلاتی پدید آمد که نتوانستیم به رشد پیش بینی شده در برنامه چهارم برسیم؟
به نظر می رسد نقطه کور پاسخ به سئوالات فوق را باید در این مهم جستجو کنیم که وقتی مدل هندسی «برنامه» را می خواهیم به مدل ریاضی «بودجه» سالیانه تبدیل کنیم دچار مشکل می شویم. دولت و مجلس در این تبدیل و تنظیم جداول کمی دچار فقر کارشناسی هستند. این فقر هنگامی رخ می دهد که در ایام رسیدگی به بودجه کل کشور وقت مجلس فقط به بررسی تبصره ها اختصاص می یابد. تبصره های بودجه عمدتا ماهیت برنامه ای دارد نه بودجه ای! غفلت دولت و مجلس از این مهم وقتی بیشتر رخ می نماید که هیچ رغبتی در دو قوه به گزارشات تفریغ بودجه نشان داده نمی شود. اکنون بیش از8 ماه از ارائه تفریغ بودجه سال87 به مجلس می گذرد اما هنوز گزارش تفریغ خوانده نشده است. بودجه سال88 و89 بدون اعتنا به تفریغ87 نوشته شده است. مفهوم این رویکرد این است که بودجه هر سال در مجلس به گونه ای بررسی و تصویب می شود که کسی اصرار ندارد سئوال کند کجا بودیم، الان کجا هستیم و در آینده به کجا خواهیم رفت. هیچ عدد و رقمی وجود ندارد که به سئوالات فوق پاسخ دهد. لذا
یک دفعه5 سال می گذرد و متوجه می شویم با برنامه و چشم انداز فاصله داریم.
مجلس «لایحه» بودجه را به صورت «طرح» تصویب می کند. اعداد و ارقام جابه جا می شود. آن هم در شرایطی که همه درآمدها در پیش بینی دولت وجود ندارد و همه هزینه ها هم در پرداخت های خزانه داری کل دیده نمی شود. آیا با این وضعیت می شود به اجرای برنامه و رسیدن به اهداف چشم انداز امیدوار بود؟
آینده نگری و آینده پژوهی حکم می کند همت ویژه ای در بودجه ریزی و بودجه بندی سالیانه بر مبنای یک مدل ریاضی واقعی داشته باشیم.
ابتکار:چرا این 400 کلمه مهم است؟
«چرا این 400 کلمه مهم است؟»عنوان سرمقالهی روزنامهی ابتکار به قلم سیدجواد سیدپور است که در آن میخوانید؛ آنچه به نام سند چشمانداز بلندمدت جمهوری اسلامی از آن یاد میشود متنی است حدود 400 کلمه که تقریبا یک صفحه میشود. اما این 400 کلمه برخلاف حجم کم و کوچکش، کار و وقت کارشناسی بسیار زیادی از قوای مختلف و خصوصا مسئولان بلندپایه نظام گرفته است.
صدها ساعت کار دقیق کارشناسی و صدها جلد اسناد پشتیبان، توضیح دهنده همین 400 کلمه است. این 400 کلمه چکیده آمال، آرمانها و آرزوهای یک ملت است که در عالیترین و بیسابقهترین سطوح تصمیمگیری کشور مطرح و تایید شده است.
طی 62 سالی که از نوشتن برنامههای توسعه در کشور میگذرد هرگز برنامهها مبتنی بر یک سند بالادستی مثل سند چشمانداز بلندمدت، تهیه نشده و آنچه به نام سند چشمانداز 20 ساله نظام فراهم شد اولین و مهمترین سند راهبردی کشور در این زمینه تلقی میشود.
در واقع تصمیمگیران به این نتیجه رسیدند که صرف داشتن برنامه پنج ساله برای کشور کافی نیست بلکه ضروری است تا برنامهها مبتنی بر چشماندازی بلندمدت تهیه شوند زیرا هر تصمیمی ذاتا معطوف به آینده است و این آینده چه یک ثانیه باشد یا یک سال، چه پنج سال باشد یا 20 سال، باید در یک جهت قرار بگیرد و تغییرات نسلی که تقریبا هر 10 سال یکبار اتفاق میافتد باعث انحراف کلی در هدف، مسیر و رفتار توسعهخواهی نشود.
تصمیمسازان و تصمیمگیران کشور با وقوف به این مطلب که هر نسل تقاضاها، نیازها، آرمانها، اهداف و مقاصد خاص خود را دنبال میکند به طراحی نظاممند ساختارهایی پرداختند که روند توسعه در کشور در طول نسلها از انسجام سازنده میان فعالیت گروههای کاری فرا زمانی برخوردار باشد. بهطوری که نسلهای پسینی، پیش برنده اهداف توسعهای نسلهای پیشینی باشند و بر یک ریل حرکت کنند. در واقع فلسفه سند چشمانداز ایجاد «وحدت در هدف»، «وحدت در مسیر» و «وحدت در رفتار» نسلهای کنونی و آینده کشور است، عاملی که میتواند ضامن توسعه پایدار و متوازن باشد.
سند چشمانداز از بطن اندیشه «آیندهپژوهی» و «آیندهنگری» به مثابه یک علم پدیدار شد. تفکری که ما را به ساخت آینده مبتنی بر مدل بومی ایرانی – اسلامی توسعه با توجه به مقوله «فرجامشناسی» و «استراتژی انتظار» به عنوان راه آیندهنگری «فوق فعال» فرا میخواند.
در دنیایی که راه توسعه تنها از مسیر بانک جهانی و ایدئولوژی جهانیسازی تهیه و تدارک دیده شده و اگر کشوری در هاضمه آمریکاییسازی اقتصاد، سیاست و فرهنگ قرار نگیرد مورد جفا واقع میشود، جمهوری اسلامی با تفکر آیندهساز و با هدف ساخت کشوری آباد، مستقل، توسعه یافته، الهام بخش در جهان اسلام، فعال و مسئولیتپذیر، با ارائه سندی راهبردی به نام چشمانداز 20 ساله، به خلق پدیدهای میاندیشد که باطلالسحر جهانیسازی باشد.
سند چشمانداز، راهبرد توسعه بدون غربگرایی و ابطالکننده گزارههای کلاسیک توسعه است که نابرابری را لازمه رشد میدانند و مراحل نخستین توسعه را با افزایش نابرابری همسان میپندارند. از این نظر بیتوجهی به این سند مهم و اثرگذار یا کشور را به مدار باطل هرج و مرج اقتصادی و آنارشی تصمیمگیری میاندازد یا در کولاک جهانیسازی به مخاطرات پرهزینه دچار میسازد.
تجربه تاریخی نشان داده اصلیترین آفت اسناد کلان راهبردی، یا عدم باور مسئولان است یا مشارکت ناگرفتن نخبگان به عنوان گروههای مرجع اجتماعی. پس ضروری است همپایه اصل امکانپذیری در عین خطاپذیری، اراده جمعی و ملی و توسعه مشارکت نخبگان برای دستیابی بهتر و عالیترین به اهداف چشمانداز در دستور کار قرار گیرد. امری که اگر تاکنون که یکچهارم از زمان سند چشمانداز سپری شده، محقق میشد، میتوانست روند توسعه کشور را پرشتابتر و پویاتر کند و زمینه ارزیابی عملکرد دولتها را شفافتر سازد. بنابراین دغدغه مقام معظم رهبری درباره توجه ویژه دولت به سند چشمانداز و تکلیف دولت به ارائه گزارش عملکرد پنجساله این سند مهم از سوی معظمله یک خواست عمومی است که مردم و نخبگان چشمانتظار دریافت آن از سوی دولت هستند زیرا همگان بر این باورند که این 400 کلمه میتواند چهره ایران را بسیار متحول کند و از یک کشور «پیرو» در زمینه توسعه به «پیشرو» در همه زمینهها بدل سازد اگر و تنها اگر اراده دولتها معطوف به تحقق تام و و تمام این سند قرار گیرد.
جمهوری اسلامی:طالبان، بازوی عملیاتی صهیونیستها
«طالبان، بازوی عملیاتی صهیونیستها»عنوان سرمقالهِ روزنامهی جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛گروهک تروریستی طالبان یکبار دیگر ماهیت استعماری خود را آشکارا به نمایش گذاشت و جمع کثیری از حامیان فلسطین را در روز جهانی قدس در پاکستان به خاک و خون کشید.
این دومین بار طی روزهای اخیر است که این گروهک تروریستی با حمله به شیعیان پاکستان مراتب نوکری خود نسبت به استعمارگران را به اثبات میرساند و شیعیان مظلوم پاکستان را داغدار میکند. این پدیده نشان میدهد که صهیونیسم و طالبانیسم دو روی یک سکهاند و هر دو دست پرورده یک شبکه استعماری برای تامین اهداف مشترک محسوب میشوند و از یک فکر علیل سرچشمه گرفتهاند. اگر دلیل و سند دیگری برای اثبات ماهیت صهیونیستی گروهک طالبان وجود نداشت همین پدیده که عدهای حامیان فلسطین در روز جهانی قدس را به شهادت برساند، به تنهائی برای نشان دادن ابعاد وابستگی طالبان به صهیونیستها کافی به نظر میرسید ولی این گروهک تروریستی به قدری برای آمریکا و صهیونیستها خوش خدمتی کرده که آنچه این روزها در پاکستان رخ داده فقط مشتی از خروار است و تقریباً اطلاعات جدیدی برای اثبات ماهیت این گروهک تروریستی دستپرورده "سیا" محسوب نمیشود.
تصادفی نیست که هر زمان قدرتهای استعماری به یک حادثه برای پیشبرد اهداف ضد انسانی خود احتیاج داشته اند، ناگهان دستی از آستین طالبان خارج شده و به خیانت و کشتار پرداخته و دقیقاً همان اهداف مورد نظر دشمنان اسلام را محقق ساخته است.
ناگفته پیداست که طالبان همچنان ماهیت تروریستی خود را حفظ کرده و در عین حال دقیقاً با حفظ همین ویژگیها، همچنان مطلوب اشغالگران است که مایلند این گروهک تروریستی را به مرکزیت قدرت در افغانستان و حتی پاکستان رخنه دهند.
این پدیده یکبار دیگر فریبکاری آمریکا و متحدانش را نشان میدهد که برای سالهای مدعی مبارزه با تروریسم بودند ولی در میدان عمل کاملاً ثابت شد که حتی در همان سالها نیز محکمترین ارتباطات آشکار و نهان را با تروریستها حفظ کردهاند. زمانی بوش کوچک مدعی بود که دنیای معاصر باید موضع خود را دقیقاً روشن کند که یا با آمریکا است یا با تروریستها و اگر کشوری با آمریکا همراه نیست، پس قطعاً با تروریستها همدست و همراه است! اما همان زمان آشکار بود که آمریکا نزدیکترین روابط را با طالبان، القاعده و حتی بن لادن دارد. اکنون آمریکا مدعی است که طالبان بر دو نوع است: "طالبان خوب"، "طالبان بد". طالبان خوب همانهائی هستند که آمریکا با آنها ارتباط دارد و مایل است با تقویت آنها، ثبات و امنیت را به منطقه باز گرداند و آنها را در قدرت مرکزی کابل شریک سازد و "طالبان بد" را در موضع اقلیت و انزوا قرار دهد. این تقسیم بندی رسوا به قدری مضحک است که حتی مقامات واشنگتن هم در موقع طرح موضوع با لبخند خود نشان میدهند که خود نیز به اراجیف مطروحه اعتقادی ندارند ولی مایلند با این زمینه سازیها طالبان را یکبار دیگر به قدرت باز گردانند، چرا که طالبان بهترین گروهک تروریستی دست پرورده آمریکاست که توانسته اهداف مورد انتظار واشنگتن را به درستی تأمین کند. این از اهداف آمریکا بوده و هست که چنین وانمود سازد که مسلمانان در تقابل دائمی و همیشگی با یکدیگر قرار دارند و به خون یکدیگر تشنهاند. این از سیاستهای پلید استعمار بوده و هست که وانمود سازد مسلمانان قادر به همزیستی نیستند و باید استعمارگران اشغالگر برای تنظیم روابط میان ملت ها، قومیتها و مذاهب، بر آنها حکومت کنند و روابط فیمابین را اداره و هدایت نمایند. کدام گروه بهتر از طالبان تروریست و اذنابش در جهت تحقق این اهداف استعماری نقش آفرینی و خوش خدمتی کرده و توانسته است چهره مخدوشی از اسلام را به نمایش بگذارد؟ صرفنظر از این مسائل، این روزها بهتر از هر زمان دیگری ثابت شد که طالبان، بازوی صهیونیستها در دنیای اسلام است و برای خوش خدمتی به صهیونیستها سر از پا نمیشناسد.
این همان مار خوش خط و خالی است که پاکستان در آستین خود پرورش داد و امروز مردم مظلوم پاکستان و افغانستان و بلکه تمامی ملتهای منطقه به دست آنها به خاک و خون کشیده میشوند. این پدیدهها یکبار دیگر صحت این کلام عرشی را ثابت میکند که هر کس شمشیر طغیان را تیز کند، با همان شمشیر کشته میشود و امروز شهروندان پاکستانی توسط شمشیری که برای سالها توسط دولت و ارتش پاکستان تیز شده بود، درو میشوند و جا دارد که تمامی ملتهای منطقه یکپارچه علیه تروریستهای طالبان موضعگیری کنند و آنها را از میان جوامع خود طرد و منزوی سازند و به استعمارگران نیز نشان دهند که دست آنها را خواندهاند و این طرح پلید استعماری را نیز با شکست کامل و همیشگی مواجه سازند.
تهران امروز:عوارض صدرنشینی ویتریننشینان
«عوارض صدرنشینی ویتریننشینان»عنوان سرمقالهی روزنامهی تهران امروز به قلم سیدجواد سادات رضوی است که در آن میخوانید؛پدیدههای اجتماعی و فرهنگی دهه 80 که اکنون آخرین ماههای واپسین سالش را طی میکنیم قابل ارزیابی و سنجشاند و سزاوارانه مورد واکاوی «عقل نقاد» به عنوان تجلی خرد ناب اجتماعی واقع شوند.
در این دایره البته موضوع و مسئله بسیار است که بتوان از آن سخن گفت یا به کنکاش نشست ولی آنچه که اکنون و در این مقام شایسته است نگاهی دوباره به آن انداخت، شکاف و افتراقی است که حد فاصل «موقعیت نخبگی» و «وضعیت ویترینی» برخی در جامعه پدیدار شده است.
برخی از دستههای اجتماعی یا گروههای فرهنگی که باید در جایگاهی نزدیک به نخبگان جامعه باشند تمنای نشستن در پشت ویترین را بیشتر از خود بروز میدهند تا بهحدی که اساسا و پس از گذر زمان تبدیل به «مانکنهای» اجتماعی و فرهنگی شوند و بر همین اساس در حرکتی عجیب سرمایههای اقتصادی و منابع مالی را به سمت خود کشیدهاند و سبب ساز بروز پدیده تازهای در جامعه ایرانی شدهاند. فاصله قابل توجه و گاه حیرتانگیز دستمزد این ویتریننشینان با مشاغل دیگر اجتماعی و فرهنگی تا بدان پایه ادامه یافته که بسیاری از آحاد جامعه نسبت به آن واکنش نشان داده و خواهان رفع این مسئله شدهاند.
زیرا این خط پرخطر علاوه بر اینکه تاثیر و تاثرات عمیقی بر لایههای زیرین اجتماعی میگذارد باعث دور شدن همین گروههای به ظاهر برگزیده از متن مردم میشود. امروزه کسی نیست که از فاصله بسیار زیاد حقوق و دستمزد دو گروه اجتماعی «فوتبالیستها» و «بازیگران سینما و تلویزیون» نسبت به مردم عادی آگاه نباشد و در مورد این همه فاصله و شکاف بلاموضع باشد.
آنچه این مسئله را حساستر کرده فراگیری و گستردگی این جریان نادرست است که آرامآرام میرود سطوح مختلف اجتماعی را درنوردد و تاثیرات عمیق اجتماعی و فرهنگی به بارآورد. در واقع جامعهشناسان، نخبگان، مسئولان و صاحبنظران به این میاندیشند که اگر ویتریننشینان اجتماعی قدر ببینند و بر صدر نشینند تکلیف خردمندان و خردپژوهان جامعه چه میشود. زیرا در رابطه و نسبت «تلاش» و «پاداش» هیچ «انگیزهای» برای سختکوشان جامعه باقی نمیماند تا به دستیابی دیریابها چشم بدوزند و با تکیه بر خرد و دانش، نسلهای نوخاسته را به فراسوی بودنها بکشانند. در این فضا علم آموزی نه فخر که شاید خود نشانه ناشناختهای شود از ناهمسانی اجتماعی.
در واقع عارضه اصلی صدرنشینی ویتریننشینان نه صرفا حیف و میل بیتالمال و ایجاد فاصله بزرگ بین حقوق و دستمزد و برخی گروههای اجتماعی، بلکه تزریق روحیه ویترینپسندی و ظاهرگرایی و تشویق کمکاری و کمکوششی و استفاده کردن از روابط نادرست یا نشانههای نابهجا برای پیشرفت و ترقی اجتماعی است. وقتی فوتبالیست یا هنرپیشهای بدون داشتن شایستگیهای مناسب با حقوق و مزایای بالاتر از سطح عالی مدیریت در کشور زندگی خود را ارنج میکند چگونه میتوان به دانشجویان و دانشآموزان درس علمآموزی داد؟ زمانی که «جنجالپیشگی» خریدار داشته باشد و رونق بازارها منوط به مکارگی دروغ و دغل شود و رسوایی اخلاقی این جماعت نو رسیده باب روز گردد و «پول» و «ویترین» معنادهنده زمان و طراحان آینده شوند حتما اتفاقی در بنمایه فرهنگی کشور رخ داده یا در شرف رخ دادن است که هوشیاری دروازهبانان اخلاقی جامعه را میطلبد.
ساده گرفتن چنین پدیدهای که در این دهه در حال ریشه دواندن در لایههای زیرین جامعه است خود مقولهای عقل فریب است. این پدیده نازیبا نیازمند بررسی دقیقتر و برخورد جدیتر و عالیتر از سوی همه کسانی است که دغدغه تعالی و توسعه ایران عزیز را به جان میخرند و فکر میکنند ایران و ایرانی شایسته بیشترین تلاشها و عالیترین کوششها برای رسیدن به قله آبادانی و پیشرفتاند. در این مسیر قطعا نمیشود یک شبه ره صدساله طی کرد؛ راهی که ویتریننشینان، مبلغان و مروجان آن هستند.
آرمان:پوتین قدرت را ترک نکرده که بخواهد به آن برگردد
«پوتین قدرت را ترک نکرده که بخواهد به آن برگردد»عنوان سرمقالهی روزنامهی آرمان به قلم الهه کولایی است که در آن میخوانید؛توجه به این نکته بسیار ضروری است که اساسا پوتین قدرت را ترک نکرده بود تا به آن بازگردد. در واقع پست قدرتمند نخست وزیری فدراسیون روسیه این امکان را برای پوتین فراهم آورد تا به اداره امور کشور از طریق این پست ادامه دهد. با توجه به این که در اصل چرخش در موقعیت نخبگان و در پستهای قدرت در همه کشورهای مشابه روسیه اساسا با دشواریها و موانع جدی
روبرو بوده است بنابراین انتظاری عجیب و غیر متعارف نخواهد بود که پوتین بتواند دوباره به تصدی پست ریاست جمهوری برگردد. با در نظر گرفتن این نکته که نقش پوتین در تامین ثبات، امنیت و آرامش در روسیه به دنبال حدود یک دهه تنش، بیثباتی، نا امنی، تروریسم، فقر و مشکلات پیچیده بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برای پوتین همچنان جایگاه یکی از موفقترین و محبوبترین سیاستمداران روسیه را به ارمغان آورده است. پوتین توانست با بهرهگیری از افزایش قیمت نفت بسیاری از مشکلات بر جای مانده از نظام اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی را سامان داده و در جهت حل و فصل آن ها تلاش موفقی را به نمایش بگذارد.
بنابراین به نظر میرسد محدودسازی تصدی پست ریاست جمهوری طی دو دوره برای طالبان این سمت در روسیه از طریق فرصت ایجاد شده بدون اثر شود و این امکان فراهم شود تا بر اساس چارچوبها و موازین قانونی و بر اساس قانون اساسی فدراسیون روسیه در انتخابات سال 2012، پوتین بتواند قدرت برتر را در این کشور دوباره تصدی کند.
ضمن این که به هر حال سیاستهای مدودف هم در طول سالهای قرار گرفتن پوتین در سمت نخست وزیری، بازگشتی از سیاستهای شکل گرفته و مستقر شده دوران پوتین به حساب میآید، بنابراین با در نظر گرفتن این که در سیاست داخلی و خارجی روسیه طی این دوران نیز تغییرات اساسی شکل نگرفته و آن چه که در طی سالهای اخیر در دوران تصدی ریاست جمهوری مدودف روی داده به گونهای تداوم سیاستهای دوران پوتین و برآمده از الزامات ژئوپلیتیکی منابع قدرت در روسیه و تحولات منطقهای و بین المللی بوده است.
به این ترتیب بازگشت پوتین پدیدهای غیرمنتظره برآورد نمیشود و روند حوادث در روسیه این امکان را کاملا محتمل میسازد. ضمن این که در عرصه سیاست همواره میتوان در انتظار وقایع غیرمترقبه نیز بود.
دنیای اقتصاد:یک الزام متروک بودجهای
«یک الزام متروک بودجهای»عنوان سرمقالهی روزنامهی دنیای اقصاد به قلم اسدالله عطارزاده است که در آن میخوانید؛برنامه پنجم در حال حاضر در مجلس شورای اسلامی در دست بررسی است. به نظر میرسد بعضی از اصلاحات اساسی، کمک شایانی به انضباط بودجه دولت میکند.
طی سالهای پس از انقلاب همواره الزامی در قانون بودجه وجود داشته است که منابع و مصارف بودجه بایستی برابر باشند، به اصطلاح، کسری بودجه مجاز نیست. به دلیل رعایت این الزام و تحقق درآمد بیشتر یا کمتر از مقدار پیشبینی شده در قانون بودجه، مشکلات عدیدهای در برنامههای مالی دولت رخ میدهد که به تشریح آن میپردازیم. در حالت اول فرض کنید دولت با مازاد درآمد مواجه میشود و ترجیح میدهد برای دستیابی به اهداف موردنظر آن را هزینه کند.
دولت بلافاصله از دستگاهها تقاضای تعریف پروژه مینماید، دستگاههای اجرایی میدانند در صورت تاخیر در ارائه پروژه، اعتبار مورد نظر را سایر دستگاهها جذب خواهند کرد، بنابراین جهت جذب بیشتر منابع تعداد زیادی پروژه که مورد بررسی دقیق هم قرار نگرفتهاند و حتی اعتباری بیش از مقدار مورد نظر لازم دارند، به سرعت به دستگاه توزیعکننده اعتبار اعلام میشود؛ در حالی که تعداد زیادی از آنها فاقد توجیه اقتصادی هستند و با تخصیص اعتبار ناکارآیی رخ میدهد. در حالت دوم که دولت با کسری منابع مواجه میشود، بالاجبار تعدادی از پروژهها تامین مالی نمیشوند، نیمهکاره رها شده و دچار تاخیر میشوند. هر دو حالت نه تنها موجب ناکارآیی است، بلکه زمینهساز فساد نیز هست.
به همین دلایل، بسیاری از کشورها قانون توازن بودجه را در نوشتن بودجه رعایت میکنند؛ اما در میدان عمل رعایت آن بسته به میزان تحقق درآمد است.
در ابتدای امر، بیان این عدم الزام کمی عجیب به نظر میرسد؛ اما توضیح بیشتر مساله، فلسفه این عدم الزام را بیان مینماید. در حال حاضر تقریبا تمامی کشورها بودجهنویسی خود را از سطوح پایین هرم مدیریتی آغاز میکنند؛ یعنی بودجهریزی از سطوح پایین هرم مدیریت (کارشناسان) به سطوح بالای هرم جریان مییابد. در این روش، کارشناسان پیشنهادهای خود را به شکل دقیق ارائه میکنند و گزینههای پیشنهادی به صورتی است که بعضی پروژهها بهرغم توجیهپذیری قابل حذف هستند. حال به راس این هرم میرویم.
در راس هرم بودجه، دولت قرار دارد. دولت بودجه را به صورت متوازن میبندد؛ اما یک اختیار برای خود قائل است. این اختیار به گونهای است که دولت را مجاز میکند در صورتی که درآمد بیش از مقدار پیشبینی باشد، پروژههای محلی اختیاری جدیدی که قبلا در سطوح کارشناسی توجیهپذیر بودهاند، اجرا شوند و در صورتی که دولت به درآمدهای پیشبینی شده نرسد، پروژههای پیشنهاد شده اجرایی نمیشوند. به عنوان نمونه، فرض کنید دولت در سه ماه آخر سال پیشبینی میکند که a درصد افزایش درآمد خواهد داشت، در این حالت، هرم پایین کارشناسی پروژهای را که مدت زمان اجرای آن سه ماه است، پیشنهاد میدهد.
در حالتی که کسری رخ بدهد پروژهای که قرار بود در سه ماه آخر عملیاتی شود، حذف میشود. بنابراین دولت ملزم میشود جهت ارزیابی دقیق از هزینه و زمان پروژهها به بخشهای پایینی هرم اختیار بدهد و از طرفی دیگر در قبال اختیار داده شده گزارش کارشناسی بخواهد. مدیران نیز دچار مشکل کسری بودجه یا برگشت بودجه به خزانه نخواهند شد. در پایان سال در هنگام ارائه گزارش بودجه، رییس دولت فقط علل افزایش یا عدم تحقق درآمد را ضمیمه گزارش بودجه خواهد کرد.