
ویژگیهای عمومی پراگماتیسم
فلسفه در مکتب پراگماتیسم خالی از هدف های نظری است و بیشتر به عمل توجه دارد. پراگماتیسم یا عمل گرایی گرچه بیش از همه در آمریکا و انگلستان ظاهر شده اما محدود به آن دو کشور نماند. در حدود سال 1900 به ویژه در آلمان هواداران بسیار یافت و در فرانسه «برگسن» و «لوروا» و در ایتالیا نیز «وایلاتی» و «پاپینی» گونه ای پراگماتیستند. برخی ها رویکرد پوزیتیویست ها را به طور کلی با آن خویشاوند می دانند. البته در خصوص رابطه پراگماتیسم و پوزیتیویسم می توان به نکاتی از «ساندرز پیرس» و «جیمز» اشاره کرد که این نکته را رد می کند.
1- اصالت عمل: به نظر صاحبان این فلسفه غرض از حیات همان عمل است نه نظر و بالنتیجه فعالیت عقل اولاً و بالاصاله در منشأیت اثر عملی است و کار عقل در این است که به امر حیات و تسهیل معیشت و به ارضای تمایلات مختلف ما مدد رساند. بنابراین علم قدر و اعتبار عملی دارد و کار علم این نیست که ماهیت اشیا را به ما بشناساند، بلکه عبارت است از این که وسایل تأثیر و تصرف در آنها را به دست بدهد و آنها را با حوائج ما سازگار و موافق سازد. بدین قرار حقیقت در این فلسفه به نحوی تصور شده که مغایر است با آنچه فلاسفه متعارف درباره آن می اندیشیدند.(1)
در واقع پراگماتیسم گونه ای کژروی از هدف اصلی پراگماتیسم است؛ یعنی به جای شناخت حقیقت گونه ای عمل و تجربه را اصل و نظر را وسیله می داند: «همه این پراگماتیست ها نظر را تابع عمل، فکر را تابع عمل می دانند و به تعقل گرایی حمله می برند. آنها در نگرش تجربه گرایند و آرای خود را نه بر پایه مفاهیم مقدم بر تجربه بلکه بر تجربه زنده مبتنی ساخته اند به یک اندازه برداشت های ایده آلیستی و مکانیستی از جهان را مردود شمرده و آنها را برداشت هایی انتزاعی و تعقل گرایانه می دانند که واقعیت متحول و پویا را تعریف می کند... طبیعت را جریان صیرورت دائم می دانند. علم طبیعی مهم و اصلی زیست شناسی است.»(2)
2- تصویر خاص از جهان: تصویری که پراگماتیست ها از جهان ارائه می دهند نیز به نظر جدای از دیگر فلسفه هاست؛ چرا که وقتی به جای توجه به کلیات به آنچه در تجربه نمودار می شود توجه کنیم به یک جهان شناختی جدای از دیگر فلسفه ها می انجامد.
«ماتریالیست ها و ایده آلیست ها و دیگران تصویری از جهان نشان می دهند که همیشه دارای پاره ای اوصاف معین است. برخلاف این نظر پراگماتیست ها با جهانی متکثر روبه رو هستند؛ جهانی با اوصاف و امکانات بسیار که نمی توان همه را یک باره مطالعه و بررسی کرد بلکه جهان باید به طور آزمایشی بدان گونه که ظاهر می شود و بسط و تحول می یابد مطالعه شود. همچنان که سیر و جریان طبیعت پیش می رود فهم ما درباره آن نیز به همان نحو باید در حال پیشرفت و رشد و نمو باشد.» (3)
«باتلر» ویژگی های جهان را از نظر پراگماتیست ها که در واقع اهم نظرات و عقاید آنها در خصوص مسائل مختلف و به نوعی نقد آنها است، بدین گونه خلاصه کرده است:
1- جهان هر چه هست آینده است. چون پراگماتیست ها بیشتر متوجه اجتماعات انسانی هستند و جامعه را به منزله جریانی تحولی فرض می کنند از این جهت توجه زیاد به آینده دارند و جهان را آنچه خواهد شد فرض می کنند. جامعه انسانی نیز جزو طبیعت و مانند سایر پدیده های طبیعت در تحول و تغییر است. جیمز می گوید: این که خدا یا ماده خالق جهانند مهم نیست باید تأثیر این بینش را در وضع فعلی یا آینده انسان مطالعه کرد. این می رساند که بحث های طرفداران این دو نظر قانع کننده نیستند باید اثر آتی آن را سنجید.
2- جهان جریانی در حال تغییر است در جهان چیز ثابتی وجود ندارد.
3- جهان ناامن است یا وضعی نامعلوم دارد چون همه چیز در حال تغییر است وضعی معین وجود ندارد. به طور خلاصه وضع جهان مخصوصاً برای انسان پیچیده درهم نامعین و همراه با احساس ناامنی است و ممکن است حوادث بر وفق مراد انسان سیر کنند یا موجب اضمحلال انسان شوند.
4- جهان ناقص و نامعین است. جهان ماشینی نیست که کامل باشد و وضع آن از نظر وقوع حوادث معلوم باشد، بلکه در حال رشد و گسترش است و وقایع تازه رخ می دهد و قوانین تازه به وجود می آید. انسان پدیده ای طبیعی است و قدرت های عقلانی او وی را برای خلق تازه و هدایت تغییرات آماده می سازد. خلاصه جهان نه کامل است نه مسدود و ممکن است به سوی بهتر شدن برود.
5- جهان کثیر است. جهان از جهان های کثیر فراهم آمده است.
6- جهان هدف خود را در خود دارد. ارزش در جریان زندگی ظاهر می شود. آنچه هست از آنچه باید باشد جدا نیست و ارزش های واقعی تحت تأثیر اوضاع و احوال واقعی قرار می گیرند.
7- جهان واقعیتی ورای تجربه ندارد آنچه هست در تجربه ظاهر می گردد. جیمز اعتقادات دینی را بر مبنای تأثیر آنها در زندگی فردی توجیه می کند، در صورتی که «جان دیوئی» فیلسوف برجسته دیگر پراگماتیسم پیدایش این گونه اعتقادات را به طور علمی بررسی می کند و تغییرات موجود در طبیعت را در خود طبیعت نه خارج از آن مورد بحث قرار می دهد.
8- انسان نیز با طبیعت یا جهان پیوسته و مربوط است. انسان نیز همچون طبیعت در جریان تکامل قرار دارد. پایه شعور آدمی را در زمینه اجتماعی (وضعی طبیعی) جهت و پدیده های روانی انسان در جریان زندگی اجتماعی ظاهر می سازد.
9- انسان در جهان فاعل مایشاء نیست. انسان و محیط را در ارتباط با یکدیگر باید دید. انسان نه مجبور است و اسیر حوادث و سرنوشت و نه در فعالیت های خود آزاد کامل. انسان و محیط روی هم تأثیر می گذارند. جنبه های عقلی انسان او را قادر می سازد که در زمینه های علمی و اجتماعی تحولات را هدایت کند. انسان ماشین نیست و پیش بینی کامل نمی شود کرد.
10- جهان پیشرفت را تضمین نمی کند. جهان پیوسته موافق میل انسان نیست در عین حال قابل اصلاح و پیشرفت است و در این زمینه انسان نقش مهمی دارد. انسان تا حدی می تواند در کنترل وقایع موثر باشد. سیر حوادث ممکن است در مسیر پیشرفت نباشد، لذا انسان موظف است تا آن جا که ممکن است در کنترل حوادث تلاش کند.(4)