* شما از پایهگذاران گروه فجر اسلام هستید، گروهی که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، بسیار فعال بود، امّا ناشناخته ماند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به این گروه، بویژه کنگرلوها کمتر پرداخته شد. به عنوان اولین سئوال بفرمائید چگونه وارد کار و فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی شدید؟
** بسمالله الرحمن الرحیم. ریشه کارها و فعالیتهای سیاسی من برمیگردد به خانواده و دیدگاههای خانواده من. محیط زندگی ما هم خیلی موثر بود. من در خانواده مذهبی و مذهبی انقلابی وفعال به دنیا آمدم. پدر من از افرادی بود که به طور فعالانه در رژیم شاه امر به معروف ونهی از منکر میکرد. امر به معروفش هم در خصوص مسائل کوچک و پیشپاافتاده نبود.
مسائلی بود که در روستای ما، به نام «آب باریک» ورامین، مسائل بزرگی بهشمار میرفت. در روستای آبباریک ظلمهای زیادی رخ میداد. برخی از مالکان به مردم ظلم میکردند. خلاف شرعهای زیادی صورت میگرفت. پدرم امر به معروف میکرد. او معتقد بود که مثل نماز باید به مبارزه با ظلم و ظالم پرداخت. به همین سبب، من از نوجوانی به کار مبارزه با ظلم وظالم کشیده شدم. پدر من مبارز بود. کشاورز انقلابی بود. با رژیم شاه خیلی مبارزه کرد.
* شما چند برادر هستید؟
** ما چهار برادر هستیم. یکی از برادرانمان شهید شد. شهید حسین کنگرلو. یک برادرم محمد کنگرلو و جانباز است. برادر دیگرم رضا کنگرلو است. ومن هم محسن کنگرلو. ما اصالتا از کنگرلوهای نخجوان آذربایجان هستیم که بعدها به اشغال شوروی سابق درآمد.
* برادرتان قبل از انقلاب شهید شد یا بعداز انقلاب؟
** بعداز انقلاب شهید شد... پدر من فردی مومن و عارف مسلک بود. شکستهبندی بلد بود. حافظ بخش زیادی از قرآن بود. در ورامین به استادمیرزاعلی معروف بود. اهل مسجد و هیئت بود. به همین خاطر هم همه ما مسجدی و هیئتی تربیت شدیم. هنوز هم ما معتقدیم از جامعهای که امر به معروف برداشته شود، آن جامعه به فساد خواهد افتاد.
در واقع این خوی و خصلت را از پدرمان به ارث بردهایم. او به ما یاد داد و وصیت کرد که در همه حال امر به معروف کنیم و در همه زمانها با ظلم وظالم وستمگر مبارزه کنیم. در هر لباسی که میخواهند باشند. چه شاه، چه خان، چه کدخدا و چه طبقات ظالم دیگر.
* خاطره خاصی از پدرتان دارید، که در این مصاحبه ذکر کنید؟
** کلاس چهارم دبستان بودم. کارنامه قبولیام را گرفته بودم. آمدم خانه به مادرم گفتم قبول شدهام و میخواهم کارنامهام را به بابا نشان بدهم. مادرم گفت: پدرت رفته مسجد نماز بخواند. فوری دویدم به سمت مسجد. پدرم داشت از مسجد بیرون میآمد. کارنامهام را به پدرم نشان دادم و از او جایزه خواستم.
پدرم فوری از جیباش جایزهام را درآورد و به من داد. جایزهام کتاب گلستان سعدی بود. همان موقع هم گفت یک بیت شعر هم به عنوان یادگاری برایت میخوانم، آن را حفظ کن وهمیشه به خاطر داشته باش. این شعر را هم همیشه به عنوان یادگاری از من داشته باش. شعرش این بود:
بروای مرغ سحر، عشق زپروانه بیاموز
کان سوخته را، جان شد و آواز نیامد
این شعر را من همیشه در خاطر داشتم و دارم و اکثرا میخوانم. پدرم با قرآن خیلی اُنس داشت. باید هر روز صبح، سوره یاسین را که از حفظ هم بود، میخواند و سپس به سر کار میرفت.
هرگاه که صحبت از امام حسین(ع) واصحاب کربلا میشد، میگفت که شما باید با شمرها ویزیدهای زمان مبارزه کنید. اگر عاشق امام حسین(ع) هستید، اگر میخواهید یاد امام حسین(ع) را زنده نگه دارید، اگر میخواهید عاشورا را زنده نگهدارید، باید به فکر مبارزه با شمر زمان و یزید زمان باشید. امام حسین(ع) و اصحاب و یاران او، زمانی از ما راضی و خشنود خواهند شد که ما با شمرها و یزیدهای زمان مبارزه کنیم. ما از این پدر تاثیر گرفتیم و به مبارزه کشیده شدیم.
یکی دیگر از کسانی که در ما تاثیر گذاشت عمویمان بود. او هم از افرادی بود که با ظلم و ظالم خیلی مبارزه میکرد. با دفاع از مردم و طبقات فقیر و ضعیف با اوباش و ایادی خانها مبارزه میکرد. دست آخر هم در درگیری با ژاندارمهای رژیم شاه زخمی و کشته شد.
من آن موقع کلاس دوم ابتدایی بودم. کشته شدن عمویم در من اثر زیادی گذاشت. ژاندارمری در آن زمان مثلثی بود از ظلم و جور. مثلث ژاندارمری، خان و مباشران وزورگویان که کشاورزان وطبقات فقیر را در فشار قرار میدادند.
بالاخره بعد از مدتی آمدم تهران و وارد مدرسه علمیه حاجآقامجتبی تهرانی شدم. روزها کار میکردم وشبها درس حوزه میخواندم. مدرسه آقامجتبی تهرانی در بازارچه نائبالسلطنه بود. ورود به این مدرسه، باعث آشنایی من با عدهای از دوستان شد. 14 ساله بودم که هیئتی درست کردیم. یک هیئت متوسلین به چهارده معصوم(ع)، ورامینیهای مقیم مرکز درست کردیم.
* محل هیئت کجا بود؟ مرکزیت هیئت کجا بود؟
** محله مولوی بود. سال 44 شمسی بود. آن موقع مولوی ساکن بودیم. بعد رفتیم بیست متری منصور در میدان شوش، تا زمان پیروزی انقلاب منزل ما در همین بیست متری منصور بود. از طریق همین هیئت با روحانیون مبارز تهران آشنا شدیم.
* اسامی اعضای هیئت را به خاطر دارید؟
** آقای فومنی بود. حاج آقا مصطفی فومنی. آقای همتی خراسانی بود. این دو بزرگوار هر دو قبل از انقلاب زندانی سیاسی بودند. آقای شیخ عبدالله نورانی بود. آقای نورانی را مرحوم آقای لاهوتی به من معرفی کرد. ما با آقای لاهوتی ارتباط تشکیلاتی داشتیم. آقای لاهوتی در جریان مبارزه به ما خیلی کمک میکرد. ما از روحانیونی برای حضور در هیئت خودمان دعوت میکردیم که طرفدار امام خمینی و مبارزه با رژیم شاه و نظام شاهنشاهی باشند.
حالا که اسم امام خمینی آمد یادآوری کنم که جریان 15 خرداد سال 1342 شمسی روی ما اثر عمیقی گذاشت.همانطور که میدانید ورامینیها در این قیام خیلی سهم دارند. مردم ورامین از پیشوای ورامین تا نزدیکیهای پل باقرآباد کفن پوش علیه رژیم شاه تظاهرات کردند مزدوران شاه آنها را به رگبار بستند. این واقعه روی ما که ورامینی بودیم خیلی اثر گذاشت. مجموع این وقایع، سیاسی شدن ما را شکل داد. آن روزها ما با قشر مرتجع مذهبی مشکل داشتیم.
آنها نمیخواستند بدانند که اسلام مطابق با نماز، دعای کمیل و قرآن و روضه امام حسین و سایر مناسک و مراسمهای مذهبی برای مبارزه با طاغوت است. ما نماز را فقط برای نماز نمیخوانیم. ما از نماز باید الهام بگیریم برای مبارزه با ظلم و ظالم. باید هدفمان از دعای کمیل و مناجاتهای دیگر، مبارزه باظلم و ظالم باشد. هدف اسلام این است که مردم زیر بار زور و ستم و جور نروند. برادر من (شهید حسین کنگرلو) از ارتشیان بود و در گارد شاهنشاهی نفوذ کرده بود.
او هم به ما خیلی کمک میکرد. پدر و برادران، مادر و خواهر همگی با هم بودیم. شهید حسین کنگرلو از قبل از انقلاب با آیتالله بهشتی ارتباط داشت و اخبار و گزارشات سری از درون ارتش و دربار را به شهید بهشتی میرساند. خیلی فعال بود و به مبارزه خیلی کمک کرد. اطلاعات خیلی خوب و گرانبهایی در اختیار آیتالله بهشتی میگذاشت. حتی از درون دربار شاهنشاهی و از اطرافیان شاه اطلاعات به بیرون میرساند.
* چه عواملی باعث شد تا تصمیم به تاسیس گروه فجر اسلام گرفتید؟
** ما با گروهها و شخصیتهای زیادی در تماس بودیم. در جریان مبارزه بودیم. با دکتر شریعتی همراه و همرزم بودیم. به روحانیونی که به زندان میافتادند، کمک میکردیم. در متن مبارزات مسلحانه بودیم. با گروههای مسلح و چریکها آشنا بودیم و ارتباط داشتیم. در کنار این ارتباطات، مطالعات وسیعی هم داشتیم. جریان مبارزه از مشروطه به این سمت را بررسی کردیم. وضعیت گروههای آن زمان، مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، حزب توده، جبهه ملی و... را بررسی کردیم.
نتیجه گیری ما این بود که همه این گروهها به غیر از حزب توده، نتوانستهاند در بسیج تودههای مردم موفق باشند. از نظر ما حزب توده در جذب مردم بویژه طبقه فقیر و کارگر موفق عمل کرده بود. توانسته بود در طبقه محروم پایگاه ایجاد کند. البته نتوانست خیلی وسیع عمل کند. اما موفقتر از بقیه احزاب و سازمانها عمل کرده بود. به این فکر افتادیم که باید یک تشیکلات منظم برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی ایجاد کنیم.
نتیجه گیری نهایی ما این شد که به جای اینکه گروه چریکی و مسلحانه کار ایجاد کنیم و رو به عملیات چریکی و عملیات مسلحانه علیه رژیم شاه ببریم، بیائیم گروهی تشکیل بدهیم که وظیفه و رسالتش فقط و فقط معرفی امام خمینی به مردم باشد. آن موقع که ما مبارزه را شروع کردیم، حتی اسم بردن از امام خمینی در هیئتهای مذهبی هم ممنوع و خطرناک بود. حتی هیئتیها جرات اینکه بگویند خمینی نداشتند. در رسالهها اسم وفتوای همه مراجع را داشتند، اما وقتی میخواستند نظر و فتوای امام خمینی را بنویسند، از حرف «خ» استفاده میکردند.
مینوشتند نظر آقای «خ» این است. ما یک روحانی داشتیم به نام آقای شجاعی. این آقای شجاعی سهم امام نمیگرفت. پول برای منبر و موعظه هم نمیگرفت. یک کارگاه موزائیک سازی داشت و از طریق آن امرار معاش میکرد. ایشان از جمله روحانیونی بود که بالای منبر اسم آقای خمینی را میبرد. ما از روحانیونی که با امام خمینی موافق و همراه بودند برای هیئت دعوت میکردیم. من خودم مسئول هیئت بودم. جزو اولین هیئتهایی بودیم که مسئول هیئت را از طریق رایگیری انتخاب میکردیم.
بررسی نهایی ما این بود که رژیم شاهنشاهی از امام خمینی وحشت دارد. به این نتیجه رسیدیم که رژیم شاهنشاهی روی اسم امام خمینی حساس است. از برده شدن اسم آقای خمینی در وحشت و هراس به سر میبرد.
* هزینههای هیئتتان را از کجا تامین میکردید؟
** یک صندوق درست کردیم. ماهی یک مقدار پول جمع میکردیم. پس از مدتی پولها را جمع کردیم و یک زمین خریدیم و در آنجا کارخانه مرغداری راه انداختیم. از درآمد این کارخانه برای هیئت و مبارزه هزینه میکردیم... به هر حال نتیجهگیری ما این بود که باید امام خمینی را معرفی کنیم. تز ما این بود که توده مردم به امام خمینی علاقهمند است و ما میتوانیم با مطرح کردن امام خمینی مردم را بیدارترو به مبارزه امیدوارتر بکنیم. البته آن زمان شرایط سختی بود.
مطرح کردن و حمایت از امام خمینی دردسرها و سختیهای خودش را داشت. در بازار بینالحرمین یک مسجدی هست که به آن میگویند «مسجد کوچیکه». آقای لاهوتی یک مدتی در این مسجد کوچیکه نماز میخواند. من با آقای لاهوتی رفیق بودم. اولین کسی هم که آمد و در هیئت ما سخنرانی کرد آقای لاهوتی بود. خیلیها ترسیدند در این مسجد نماز بخوانند. چون آقای لاهوتی از روحانیون مبارز و طرفدار امام خمینی بود.
* من اسنادی از آن دوران در اختیار دارم که آرم گروه فجر اسلام را دارد، اما زیر آرم نام «سازمان آزادیبخش اسلام» است. سازمان آزادیبخش اسلام، چه ارتباطی با فجر اسلام داشت؟
** به نکته خوبی اشاره کردید. قبل از فجر اسلام، اسم گروه ما سازمان آزادی بخش اسلام بود. ما این سازمان را تشکیل داده بودیم برای عملیات مسلحانه. بعد متوجه شدیم که امام خمینی انجام عملیات مسلحانه را اجازه نمیدهند. لذا آرم سازمان را عوض نکردیم ولی آرم را که سه تا دست مسلح و یک خورشید داشت نگه داشتیم، اما اسم سازمان و گروهمان را فجر اسلام کردیم.
از طریق شهید بهشتی با امام خمینی تماس گرفتیم و امام پیغام دادند که در حد آمادهباش مسلح باشید، اما عملیات نکنید، تا زمان مناسب فرا برسد. امام تاکید داشتند که ما آمادهباش مسلحانه خود را حفظ کنیم. ما نارنجک تولید میکردیم مثل نارنجکهای آمریکایی. در خیرآباد ورامین و گل تپه کارگاه نارنجکسازی راه انداخته بودیم. سال 1353 شمسی ما به خط تولید نارنجک رسیدیم. در کویر ورامین نارنجکهای تولیدی خودمان را تست میکردیم.
* شما از جمله گروههای مبارزی بودید که امکانات چاپی بسیار قوی در اختیارداشتید، این چاپخانه را درآن شرایط خفقان و بگیر و ببند ساواک چگونه تهیه کردید؟
** برادران احمدی به ما کمک کردند. یکی از برادران احمدی درکار چاپ بود. با برادرم حاج رضاکنگرلو آشنا و رفیق بود. ما یک خانه تیمی در قرچک ورامین خریدیم. در آن خانه تیمی یک چاپخانه بزرگ راهاندازی کردیم. دستگاههای چاپ و فیلم و زینک را خریدیم و منتقل کردیم به قرچک ورامین.
یک مدت کوتاهی هم در خانه برادران احمدی کار چاپ را دنبال کردیم. خانه برادران احمدی در میدان فلاح بود. از آنجا منتقل شدیم به قرچک ورامین. ایوب احمدی و رضا کنگرلو در این خانه تیمی کارهای چاپ ما را انجام میدادند. شبانهروز کار این دو نفر چاپ کتابها واعلامیههای امام خمینی بود.300 تا 500هزار اعلامیه امام خمینی را در هر نوبت در این چاپخانه چاپ میکردیم. روزی50نسخه حکومت اسلامی امام خمینی را صحافی میکردیم و از طریق منابع به بازار میفرستادیم.
این کار را در شرایطی انجام میدادیم که کتاب حکومت اسلامی امام خمینی در آن دوران 15 سال زندانی داشت. اعلامیههای امام خمینی را هم از هر کس میگرفتند 2 سال زندان داشت. این اواخر اعلامیههای ما اینقدر زیاد شده بود که از کاخ سعدآباد اعلامیههای ما را میچسباندند تا زندان اوین و از زندان اوین تا جنوبیترین نقطه تهران اعلامیههای ما وجود داشت. به اکثر شهرستانها و روستاها ما اعلامیه امام خمینی را میفرستادیم.
* چطور دستگیر نمیشدید؟ لو نمیرفتید؟
** ما در پخش اعلامیه شیوه خاص خودمان را داشتیم. اعلامیهها را کارتنبندی و دستهبندی میکردیم و به عنوان بار تریکو و.... به بازاریان سراسر ایران میفرستادیم. مثلا مینوشتیم بازار بانه، حاج آقا.... از طریق باربریها، اعلامیهها را میفرستادیم سراسر ایران. کسانی که اعلامیهها را دریافت میکردند نمیدانستند اعلامیهها و کارتنهااز کجا آمده است. ما آنها را میشناختیم، اما آنها ما را نمیشناختند. ما یک اعلامیه امام خمینی را چاپ میکردیم، پخش میکردیم و به این کار آنقدر ادامه میدادیم تا اعلامیه بعدی منتشر میشد.
گاهی بین دواعلامیه امام خمینی یک ماه تا یک ماه و چند هفته فاصله میافتاد، ما این اعلامیه قبلی را چاپ میکردیم تا اعلامیه بعدی برسد. بنابراین گاهی از یک اعلامیه چند میلیون نسخه چاپ و در سراسر ایران پخش میکردیم. حتی یک روز نماینده سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و نماینده سازمان چریکهای فدایی خلق با من ملاقات کردند. من با نماینده سازمان مجاهدین خلق آشنا بودم.احمد نوبختی مرحوم احمد نوبختی با من رفیق بود. آدم بسیار متدین و مبارزی بود. اسم طرف چریکهای فدایی خلق را نمیدانستم، فقط به او میگفتند آقای دکتر.
به هرحال این دو نفر آمدند به دیدار من. بحث این دو نفر در آن جلسه با من این بود که ما هرجا میرویم اعلامیه فجر اسلام را میبینیم. شما با چه تشکیلاتی و با چه قدرتی میتوانید این همه اعلامیه را در سراسر ایران پخش کنید و از طریق ساواک هم شناسایی نمیشدید. مگر چند نفر عضو دارید؟ من به شوخی به آنها گفتم ما 12، 13 میلیون عضو داریم. آن دو خندیدند. پرسیدند: اعضای گروه شما چه کسانی هستند؟ گفتم: اعضای گروه ما امام خمینی هست، آقای منتظری هست، آقای بهشتی هست، آقای مطهری هست، آقای هاشمی هست، آقای باهنر هست.
گفتند: واقعا راست میگویی؟ گفتم: اگر قبول نداری بروید از خودشان بپرسید. از آنها بپرسید شما گروه فجر اسلام را میشناسید. خلاصه بعد از این شوخی اصل ماجرا را به آنها گفتم. در یک کلام به آنها گفتم: ما هر کسی را که ایمان به خداوند، ایمان به پیامبر اکرم(ص)، ایمان به قرآن و طرفدار تشکیل حکومت اسلامی باشد، این را فجر اسلامی و عضو گروه خودمان میدانیم، حال آن فرد میخواهد بداند یا نداند. میخواهد عضو باشد یا نباشد. هر کس مسجد میرود، فجر اسلامی است. ما اکثر اعلامیههایمان را در جامهریهای مساجد میگذاشتیم.
* افرادی که در پخش این اعلامیهها به صورت فعال شرکت داشتند را میتوانید نام ببرید؟
** حاج اکبر صالحی یکی از آنها بود. مهدی فومنی، مصطفی فومنی، حاج سیداحمد هوایی، شهید مصطفی سید آقا، شهید وهاج، شهید ترکان (برادر همین آقای مهندس ترکان) شهید ضیاء بشرحق، شهید بهمنپور، شهید حسین کنگرلو، شهید حمید کنگرلو، صمد تقیان، محمد مقدم، مصطفی جزینی، شهید مرتضی کربلایی جعفر. اینها از جمله افرادی بودند که در پخش این اعلامیهها و ایجاد رعب و وحشت دردل نظام شاهنشاهی موثر بودند.
همگی این افراد جزو نخبگان بودند و بعد از انقلاب، فعالیتهای زیادی داشتند و مسئولیتهای بالایی را در سپاه و... به عهده گرفتند. شهید هادی بیکزاده و شهید بروجردی هم یادم آمد. حسن رابطمند، ابراهیم مصلحی، هوشنگ مصلحی و... بودند. شهید هادی بیکزاده در تسخیر رادیو ایران در میدان ارک شهید شد.
* به نظرشما دلیل پیروزی انقلاب اسلامی چه بود؟ شما در جریان انقلاب تلاشها و تجربیات زیادی داشتید. تحلیل شما از پیروزی انقلاب چیست؟
** پیروزی انقلاب ضداستبدادی مردم ایران به دوش امام حسین(ع) بود. شاید این حرف، برای بعضیها تازگی داشته باشد و قبول نکنند. عشق به امام حسین(ع) و علاقه و شوری که مردم نسبت به امام حسین(ع) داشتند و دارند باعث پیروزی انقلاب ما شد. ما باور نمیکردیم که انقلاب به این زودیها به ثمر برسد. ماآنچه یاد گرفتیم از امام حسین(ع) است.
ما ازتفکر امام حسین(ع) درس آموختیم. از حسین(ع) آموختیم که در مقابل ظلم هرگز تسلیم نشویم، ولو مثل امام حسین(ع) به شهادت برسیم. هنوز هم من همینطور فکر میکنم. باید با ظلم مبارزه کنیم، ولو بهدار آویخته شویم و زن و بچهمان هم اسیر دست دشمن شوند. در جنگ تحمیلی علیه صدام هم باعشق به امام حسین(ع) توانستیم پیروز شویم.
* از کسانی که کمک مالی به فجر اسلام میکردند، میتوانید نام ببرید؟
** بله. آقای احمد لرزاده به ما خیلی کمک مالی میکرد. اسم حقیقی ایشان نصیریفر بود. محمود مقاری هم کمک مالی زیادی به ما میکرد. اینها یک تیم بودند. شهید اندرزگو هم به ما خیلی کمک میکرد.
* یکی از شگفتیهای تاریخ گروه فجر اسلام، دسترسی شما به اطلاعات درون ساواک بود. شما نفوذی در ساواک داشتید؟ اطلاعات درون ساواک را چگونه به دست میآوردید؟
** ما منابع مختلفی داشتیم. قبلا هم عرض کردم، مثلا برادرم شهید حسین کنگرلو اطلاعات زیادی به ما میداد. ما یک نیرویی داشتیم به نام حاج قاسم بوربور. ایشان هنوز در قید حیات است. آن موقع ایشان از طریق منبعی موثق لیست تلفنهای شنود ساواک را به ما میداد. ما از طریق همین لیست تلفنهای شنود ساواک مطلع شدیم که تلفن حاج اکبر صالحی مدام تحت کنترل است. آقای شاهآبادی (شهید شاه آبادی) تلفنش شنود بود. آقای احمد هوایی تلفنش شنود بود.
* آیا مرحوم حاج داوود کریمی هم از اعضای گروه شما بود؟
** بله. حاج داوود کریمی از گروه ما بود. او خیلی برای انقلاب زحمت کشید. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم در سپاه زحمات زیادی کشید. در حق او خیلی ظلم شد. آنهایی که به حاج داود کریمی ظلم کردند، زجرش دادند، نمیدانم جواب خدا را چه خواهند داد. حاج داوود خیلی به گردن ما حق دارد. روح و روانش شاد باشد. شهید ضیاء بشر حق و شهید بهمن محمودپور هم از اعضای گروه ما بودند. اینها در جریان دفاع از امام خمینی در حوالی مدرسه رفاه خیابان ایران با گاردیها درگیر شدند و شهید شدند.
* شما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تجربه زندگی مخفی را هم دارید. چرا و تا چه مدتی به زندگی مخفی رو آوردید؟
** من یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی لو رفتم و مجبور شدم فراری بشوم و به زندگی مخفی رو آوردم. ساواک برای من حکم اعدام صادر کرده بود. تا پیروزی انقلاب اسلامی مخفی زندگی میکردم.
* شما با کدامیک از شخصیتهای قبل از انقلاب، نزدیک بودید و همکاری داشتید؟
** بیشترین ارتباط ما با شهید آیتالله بهشتی بود. من با اسم مستعار عباس با ایشان در ارتباط بودم. قرار ما هم این بود که اگر در خانه ایشان دستگیر شدیم یا به هر دلیلی در ارتباط با ایشان لو رفتیم، بگوئیم آمده بودیم وام بگیریم و کار سیاسی با هم نداشتیم. آمده بودیم که از صندوق قرضالحسنه که ایشان معرفی میکردند، وام بگیریم.
* اگر بخواهید شهید آیتالله بهشتی را برای نسل امروز معرفی کنید، چه تعریفی از ایشان ارائه میدهید؟
** من فکر میکنم خداوند انگار شهید بهشتی را برای این انقلاب آماده کرده بود. اینقدر مسلط به اوضاع سیاسی بود و اینقدر یک سر و گردن از همه، از همه، بالاتر بود. شخصیتی خردگرا و عقل گرا بود. مرتجع و دگم نبود. هنوز کسی از اهدافش خبر ندارد. دیدگاههای شهید بهشتی خیلی عقل گرایانه بود. اطلاعات بسیار بالایی داشت. دنیا را میشناخت. تمام مجلههای سیاسی و اجتماعی چندین کشور را آبونه بود و برایش پست میشد.
از آلمان، از مصر، از لبنان، از انگلستان، از سوریه، از فرانسه. کاملا به اوضاع کشورهای خاورمیانه مسلط بود. شخصیتهای جهان عرب و اروپا و آمریکا را میشناخت. در غرب بویژه در آلمان، ایشان را به عنوان یک اسلامشناس میشناختند. ایشان در مسجد هامبورگ خیلی به مسئله وحدت اهمیت میدادند. غالب کسانی که به ایشان در مسجد هامبورگ و در نمازهای جماعت روزانه اقتدا میکردند، از اهل تسنن بودند.
از دانشگاهیان و نخبگان اهل تسنن مقیم هامبورگ و سایر شهرهای آلمان بودند. آیتالله بهشتی یک فیلسوف، یک تاریخدان و یک اسلامشناس برجسته بود. از تعصبات به دور بود. بسیار شخصیت جذاب و دوستداشتنی بود. البته آیتالله بهشتی یک مشکل بسیار بزرگ داشت. مشکل آیتالله بهشتی این بود که برخی از هم صنفهای خودش به او خیلی حسادت میکردند. من جزو نزدیکان ایشان بودم و اطلاعات زیادی دارم. من شاهد بودم که به ایشان خیلی حسادت میکردند.
* مواردی مستند دارید که مثال بزنید؟
** بله. بله
* خوب بگوئید...
** نمیتوانم. خیلی به ایشان حسادت میکردند. من میدیدم افرادی را که به شهیدبهشتی بیادبی میکردند. آنها در مقابل شخصیت آیتالله بهشتی عددی نبودند. یک روز من با ایشان درباره بچههای سازمان مجاهدین خلق صحبت کردم. ایشان به من گفت: من اگر صد ساعت وقت داشتم، مشکل سازمان مجاهدین خلق را حل میکردم. شاید نتوانم مشکل عده معدودی از آنها را، از جمله برخی از رهبران آنها را حل کنم، اما بقیه را حل میکنم. بدنه اینها را من میشناسم. بچههای مومن و متدین هستند. من خیلی از آنها را میشناسم.
من به ایشان گفتم: حاج آقا، اصلا اینها شما را قبول ندارند. اینها الان به روی شما اسلحه کشیدهاند. دستشان روی ماشه است، فقط منتظر هستند فشار بدهند. ما چرا باید اجازه دهیم و فرصت بدهیم اینها شما را شهید کنند؟ گفت: اسلام همین است. ما نمیتوانیم قبل از اینکه اینها کاری انجام داده باشند، آنها را دستگیر کنیم.
من میدانستم آنها دارند اسلحه جمع میکنند. از درون سازمان خبر داشتم. میدانستم آنها میخواهند مبارزه مسلحانه راه بیندازند. ایشان مخالف حذف آنها در مجلس خبرگان اولیه بود. معتقد بود اگر اینها بیایند مجلس، مشکلات حل میشود. فوقش اینها میتوانند 20 تا کرسی از مجلس را بگیرند. در مقابل دویست و خردهای کاری نمیتوانند پیش ببرند و حل میشوند. آیتالله بهشتی خیلی به دموکراسی و احترام به اکثریت آراء معتقد بود. به اسلام دموکراسی خیلی اعتقاد داشت. اهل مذاکره بود. خیلی به دموکراسی اعتقاد داشت.
* پس از آیتالله بهشتی، با کدام یک از شخصیتها بیشترین ارتباط را داشتید؟
** آیتالله بهشتی بعد از خودشان، آقای مهندس موسوی را به ما معرفی کردند. به ما توصیه کردند که کارهای سیاسی – امنیتی خودمان را با آقای مهندس میرحسین موسوی هماهنگ کنیم و کارهای اقتصادی و دریافت کمکهای مالی خودمان را با آقای حبیبالله عسگراولادی هماهنگ کنیم. آقای بهشتی این دو نفر را به ما معرفی کرد. من هم به همین توصیه آیتالله بهشتی عمل کردم.
* بعد از شهادت آیتالله بهشتی، ارتباطات شمابه چه صورتی درآمد؟
** بعد از شهادت آیتالله بهشتی، ما کارهایمان را با آیتالله هاشمی رفسنجانی و مهندس موسوی ادامه دادیم. در واقع آیتالله رفسنجانی و مهندس موسوی جای خالی آیتالله بهشتی را برای ما پر کردند.
* برجستهترین نیروی گروه فجر اسلام را میتوانید معرفی کنید؟
** شهید بروجردی. حاج داوود کریمی، حاج داود کریمی نیروی خیلی قوی بود. خیلی قوی بود.
* یکی از برنامههای شما و گروه شما ملاقات و کمکهای مالی به تبعیدشدگان در رژیم شاهنشاهی بود. از آن فعالیتها هم ذکری بکنید.
** بله. ما تلاش میکردیم که به دیدار تبعیدیها برویم و با آنها ملاقات بکنیم. ملاقات آقای حجتی کرمانی رفتیم. ملاقات آیتالله منتظری در سقز رفتیم. آیتالله ربانی شیرازی در بانه بود. آیتالله رحمانی به ملاقاتش رفتیم. وقتی میرفتیم به ملاقات، عکسهای اینها را بر میداشتیم و شرح عکس مینوشتیم و طی یک اعلامیه آن را پخش میکردیم. آرم فجر اسلام را میزدیم. ملاقات آقای باریک بین رفتیم.
برای ایشان هم اعلامیه پخش کردیم. آیتالله ربانی شیرازی خیلی سفارش آیتالله بهشتی را به ما کرد. آقای ربانی شیرازی معتقد بود که آیتالله بهشتی نزدیکترین افراد به افکار امام خمینی است. او معتقد بود که آیتالله بهشتی یکی از استثنائات روحانیت در تاریخ اسلام است.
* قرارهای سازمانی تان را معمولاً در کدام منطقه از شهر اجرا میکردید؟ حمل و نقل اسلحه و مهمات و اعلامیهها و کتابها را چگونه انجام میدادید؟
** قرارهای سازمانی را ما معمولاً در قهوهخانهها اجرا میکردیم. ساواک در مساجد، دانشگاهها، کتابخانهها و کتابفروشیها دنبال مبارزین و چریکها میگشت. ما میدانستیم که ساواک به چه نقطهها ومراکزی از شهرها حساس است. ساواک در حسینیهها و در مساجدی که روحانیون انقلابی سخنرانی میکردند، دنبال چریکها میگشت. آدمهای مشکوک را آنجا دستگیر میکرد. ما در هیچ یک از این مناطق آفتابی نمیشدیم. قرارهایمان را در قهوهخانهها اجرا میکردیم و هیچ گاه در دام ساواک و تور ساواک قرار نگرفتیم.
حمل و نقل اسلحه و مهمات را هم از طریق مادرم و پدرم انجام میدادیم. ظاهر پدر و مادر ما جوری بود که هیچ کس به آنها شک نمیکرد. حاج احمد هوایی یکی از اعضای گروه ما، طلافروشی داشت. مادر من به بهانه خرید طلا، اسلحه و مهمات را به طلافروشی حاج احمد هوایی میبرد و تحویل میداد. از پدرم هم برای حمل اسلحه کمک میگرفتیم. همه اعضای خانواده ما، به مبارزه کمک میکردند. همسر من هم خیلی به ما کمک میکرد. بچه به بغل، ساک «تی ان تی» حمل میکرد. اسلحه حمل میکرد و هیچ کس هم به او مشکوک نمیشد.
* خاطرهای از یکی از عملیات خود دارید؟ منظورم این است که یکی از بزرگترین عملیاتی که انجام دادید، را شرح بدهید.
** یک روز آقای شاه آبادی ما را خواست. دبیرکل سازمان ملل متحد آقای کورت والدهایم به دعوت شاه قرار بود بیاید ایران. قصد شاه این بود که به کورت والدهایم نشان دهد که ایران کشور آرامی است و مردم هیچگونه اعتراضی ندارند و همه راضی هستند. ساعت 5/12 شب بود که آقای شاه آبادی ما را خواست. نظر آقای شاه آبادی این بود که فردا صبح بازار بسته شود، در اعتراض به شاه. من بلافاصله از منزل آقای شاه آبادی با موتور رفتم قرچک.
چند تا از بچههای گروه را از خواب بیدار کردم. از قرچک رفتم شاه عبدالعظیم در خانه رضا جعفریان. دو بعد از نصف شب بود. از خواب بیدارش کردم. رضا جعفریان یکی از نیروهای صاحب قلم بود و برای ما اعلامیه مینوشت. گفتم: یک اعلامیه بنویس برای ما. طلبه بود. الآن هم هست. توضیح دادم که یک آیه قرآن هم به مناسبت بالای اعلامیه بنویس. امضا هم امضای فجر اسلام نباشد. امضای جمعی از بازاریان تهران را بگذار. خیلی هم مختصر باشد. اعلامیه را گرفتم و دوباره برگشتم قرچک. تایپ و فیلم و زینگ و چاپ شد و اعلامیهها آماده شد. از آنجا به خانه شهید بروجردی رفتم. شهید بروجردی و جمعی از بچهها به حال آماده درآمدند.
ده، یازده تا موتورسوار آماده شدند. رهبری عملیات با شهید بروجردی بود. قرار شد صبح زود قبل از اینکه بازاریها به سر کار خود بیایند اعلامیهها را از زیر در کرکرهها به داخل مغازهها بیندازیم. از مولوی کار پخش اعلامیهها را شروع کردند. عملیات از ساعت 6 صبح آغاز شد. از مولوی شروع شد. حدود 2هزار تا اعلامیه بود. از مولوی شروع و تا سر بازار چهارسو بزرگ برسند، شد ساعت 8 صبح. عملیات متوقف شد، چون دیگر نتوانستند پیشروی کنند. در اعلامیه توضیح داده بودیم که نقشه شاه چیست و قصدش این است که والدهایم را فریب دهد و بگوید در ایران هیچ اعتراضی نسبت به شاه و سلطنت ظالم پهلوی وجود ندارد.
بازاریها که مغازهها را باز میکردند، تا اعلامیه را میدیدند و میخواندند، بلافاصله کرکرهها را پایین میکشیدند و تعطیل میکردند. یک باره در عرض یک ساعت کل بازار بسته شد. یک نفر دستگیری داشتیم به نام محمد ساربان. در این عملیات محمد ساربان دستگیر شد. آن روز برای تکمیل طرح از آقای هادی غفاری کمک گرفتیم. این را من در همین جا به شما بگویم آقای هادی غفاری یعنی یک لشکر. به اندازه و استعداد یک لشکر در عملیاتها و تظاهراتها عمل میکرد و کارش تاثیر داشت. این باید در تاریخ ثبت شود، هادی غفاری یعنی یک لشکر. وقتی بازاریها، بازار را تعطیل کردند و آمدند که از بازار بیرون بیایند، خود به خود این حرکت شد یک راه پیمایی. چند هزار آدم از دهنه بازار آمدند خیابان.
هادی غفاری را هم با موتور سریع آوردیم سر بازار و شعار داد و سخنرانی کرد و تظاهرات به پا شد. متعاقب سخنرانی هادی غفاری تانکها آمدند بازار را محاصره کردند. یک تانک در چهارراه گلوبندک مستقر شد، یک تانک در میدان اعدام مستقر شد، یک تانک در مولوی مستقر شد، یک تانک در چهارراه سیروس مستقر شد، یک تانک سر خیابان ری مستقر شد. ماشینهای ریو ارتشی هم آمدند. متعاقب تعطیلی بازار تهران، بازار مشهد، قم، تبریز و اصفهان و شیراز هم بسته شد. این یک نمونه از کارهای ما بود. ما با این قبیل کارها به انقلاب کمک میکردیم و گوشهای از کارهای مبارزاتی برعهده ما بود.