متن کامل این یادداشت بدین شرح است:
نوع عجیبی از دیوانگی هست که در آن لایهای از خرد، حواس ما را از بیخردی نهفته در آن، پرت میکند. وقتی «آلیس» [در سرزمین عجایب] از سوراخ خرگوش پایین رفت و وارد جهانی شد که در آن گربهها با پوزخندی بر لب راه را نشان میدادند و کرمهای هزارپای بیتربیت نصیحت افاضه میکردند، «آلیس» یک همچه چیزی را تجربه میکرد.
با این حال، به قول آن ضرب المثل قدیمی، «واقعیت ممکن است حتی عجیبتر از افسانه باشد». برای اینکه تجسمی واقعی از این پدیده را ملاحظه کنیم، کافی است نگاهی به «واشنگتن» و رویکردش به سیاست امنیت ملی بیاندازیم. اگر از نزدیک در آن دقت کنیم، همه چیزش با هم جور در میآید. اما اگر از سوراخ خرگوش به آن نگاه کنید، حماقت محض سریعا خود را نمایان میکند.
این تیتر خبری را ملاحظه کنید: «آمریکا قرار است برای کمک به مبارزه با داعش 2هزار موشک ضد تانک به عراق ارسال کند». مقالهای که ذیل این تیتر آمده است درباره تصمیم «پنتاگون» توضیح میدهد که برای تقویت ارتش درب و داغان عراق دستور عجولانه ارسال موشکهای AT-4 را صادر کرده است. این موشک که مدل ارتقایافته «بازوکا»ی قدیمی است، برای عبور از بدنه خودروهای زرهی طراحی شده است.
این تصمیم را اگر طبق مفاد خودش در نظر بگیریم، تا حد زیادی عاقلانه به نظر میرسد. خب، نیروهای عراقی به چیزی نیاز داشتند تا با تاکتیک جدید و ترسناک داعش مقابله کنند؟ تاکتیک جدید داعش، بمبگذاران انتحاری بودند که بر خودروهای زرهی سنگین سوار بودند. قابلیتهای ضد موشکی ارتقایافته قطعا میتواند به کار نیروهای عراقی بیاید که آن بمبگذاران را پیش از رسیدن به مقصد پیشبینی شده خود از بین ببرند. منطق این تصمیم، مو لا درزش نمیرود. هرچه زودتر این تسلیحات به دست پرسنل نظامی عراقی برسد، برایشان بهتر است؛ و بنابراین برای ما هم بهتر است.
با این حال، واقعیت این است که، این روزها خودرویی که زیر پای بمبگذاران انتحاری داعش است، خودروی زرهی [آمریکایی] «هاموی» است. در ماه ژوئن 2014 (مرداد93) یعنی زمانی که ارتش عراق «موصل» دومین شهر بزرگ کشور را رها کرد، داعش 2300 «هاموی» ساخت آمریکا به چنگ آورد. بعد از آن وهله، حتی تعداد بیشتری از این خودروها به غنیمت برده است.
سال 2011 (90ش) که خود نیروهای آمریکایی در حال خروج از عراق بودند، ناوگانی عظیم از خودروهای «هاموی» را به ارتش «جدید» عراق واگذار کردند که برایشان 25 میلیارد دلار آب خورده بود. منطق این تصمیم هم بیعیب و نقص به نظر میرسید: نیروهای عراقی به تجهیزات نیاز داشتند؛ بازگرداندن خودروهای «هاموی» به آمریکا به صرفه نبود. بهتر بود آنها را به کسی بدهند که بتواند آنها را در راه خوب به کار گیرد. چه کسی میتوانست در مقابل این منطق بایستد؟
نیروهای آمریکایی، قبل از این که تجهیزات کارکرده خود را واگذار کنند، سالها تلاششان این بوده که عراق را آرام کنند، همان عراقی که پس از تجاوز سال 2003 (82ش) نظمش تقریبا به طور کامل فروپاشید. نیروهای آمریکایی در عراق تعداد زیادی تانک و دیگر تجهیزات سنگین در اختیار داشتند، اما وقتی کشور به ورطه شورش و جنگ داخلی در افتاد، گشت زنی در شهرهای عراق نیازمند چیزی شبیه یک ماشین پلیس قدرتمند بود. بنابراین «هاموی»ها که حاضر و آماده بودند این نیاز را تامین کردند. وقتی مشخص شد نیروهای سوار بر آن جیپهای عظیم الجثه در معرض شلیک تک تیرانداز و بمبهای جادهای هستند، تصمیم سهل ساده بعدی این بود که این خودروها را به منظور حفظ جان ساکنانش «تقویت» کنند، تصمیمی که به فکر چندانی نیاز نداشت؛ آنطور که حتی «دانلد رامسفلد» وزیر دفاع هم سرانجام اعتراف کرد.
در سراسر این مسیر، هر قدمی که برداشته شد و هر تصمیمی که اتخاذ شد، یک منطق مشخص و آشکار داشت. فقط وقتی به آخر خط میرسید، و میبینید نتیجهاش شده است تحویل تسلیحات آمریکایی به عراقیها برای مقابله با خودروهای نظامی تقویت شده آمریکایی که پیش از آن در اختیار همان عراقیها قرار گرفته بود، ذات «آلیس در سرزمین عجایب»گونه و واقعا دیوانه وار این ماجرا روشن میشود.
منفجر کردن آن «هاموی»ها با موشکهای AT-4، البته به این امید که خود این تسلیحات ضد تانک به دست نظامیان داعش نیافتد، در مقیاسی بسیار کوچک نشان دهنده دیوانگی بزرگتر سیاستهای واشنگتن است که زیر منطق سطحی هر کدام از این موقعیتها پنهان شده است.
پیشبرد سیاستهایی که آشکارا شکست خورده است
بگذارید نمونهای دست اول برایتان مثال بزنم. یک هفته پیش، من در یک برنامه خبری تلویزیونی حاضر شدم تا به بحث درباره سیاست آمریکا در عراق و خصوصا درباره دشواریهای مبارزه با داعش بپردازم. مهمانان دیگر برنامه عبارت بودند از «لئون پانتا» وزیر سابق دفاع و مدیر سابق سازمان سیا، «میشل فلورنوی» معاون سابق وزیر دفاع در امور سیاستگذاری و مدیر اجرایی فعلی یک اندیشکده در واشنگتن، و «آنتونی زینی» ژنرال چهار ستاره بازنشسته که زمانی ریاست ستاد فرماندهی مرکزی ایالات متحده آمریکا را بر عهده داشت.
«واشنگتن» شهری است که در آن هر اتفاقی درون حیطه اخبار جاری بیافتد، بر تمام دیگر ملاحظات غلبه میکند، چه در لحظه فعلی و چه در گذشته دور. بدین سان، مجری برنامه بحث را اینگونه شروع کرد که از مهمانان خواست درباره تصمیم اخیر «باراک اوباما» اظهار نظر کنند. طبق این تصمیم که اوایل همان روز اعلام شده بود، قرار بود 450 سرباز آمریکایی به 3000 نیروی اعزامی آموزش و تجهیز حاضر در عراق اضافه شود، که این آخرین مورد از گسترش فعالیتهای ادامهدار آمریکا در قبال داعش بود.
«پانتا» اول از همه سخن گفت و موافقت خود را با این اقدام از صمیم قلب اعلام کرد. او گفت: «خب، جای تردید نیست که به نظرم رئیس جمهور با افزودن این مربیان و مشاوران، قدم درست را برداشته است». به گفته او، قدمهای بیشتری از این قبیل، همچون انتقال سلاح به کردها و سنیهای عراقی و بکارگیری «نیروهای عملیات ویژه» آمریکایی برای شکار تروریستها «هم برای دستیابی به اهداف ماموریتی که آغاز کردهایم ضروری خواهد بود». آن ماموریت اهمیت اساسی دارد. اگر شکست بخورد، داعش عراق را به «پایگاهی برای حمله به کشور ما و حمله به وطن ما» تبدیل خواهد کرد.
«فلورنوی» هم اظهار نظر مشابهی کرد. او تصمیم برای ارسال مربیان بیشتر را «حرکتی خوب و حرکتی هوشمندانه» خواند، اگرچه او هم امیدوار بود این صرفا «اولین قدم در مجموعهای وسیع تر» از اقدامات برای گسترش [فعالیتهای نظامی آمریکا در عراق] باشد. واقعیت آن است که، نظر او راجع به داعش ترسناکتر از نظر «پانتا» بود. از نظر او داعش «جهاد جدید، و طلایهدار بیرحم جهادگرایی در خاورمیانه و جهان» بود. اگر جلوی آن گرفته نشود، احتمال دارد داعش به «شبکهای جهانی» با «اهداف فرا ملی» تبدیل شود، حال آنکه «هزاران رزمنده خارجی» این گروه که از غرب و کشورهای حاشیه خلیج [فارس] به آن پیوستهاند سرانجام «باز میگردند و به دنبال ایفای جهاد در موطن خود» خواهند بود.
ژنرال «زینی» نظر دیگری داشت، نه درباره ذات خطری که واشنگتن را تهدید میکند، بلکه در این باره که با آن چه باید کرد. او سیاست فعلی آمریکا را همچون «نوعی آشناپنداری» توصیف کرد، یک جور عقبگرد «به ویتنام قبل از اعزام نیروهای زمینی. آن زمان هم اندک اندک مشاوران و حمایتهای بیشتر و بیشتری را وارد کارزار کردیم».
ژنرال از این مسئله گله داشت که «ما به طور کامل ملتزم به این جنگ نیستیم. ما از واژههایی مثل تخریب استفاده میکنیم. میتوانم به شما بگویم، قادر هستید نیروهای زمینی را به منطقه اعزام کنید و میتوانیم داعش را از بین ببریم». «زینی» پیشنهاد داد که فقط این کار صورت بگیرد. تردید را باید کنار گذاشت. الگوی عمل به سهولت در اختیار است. به گفته او، «آخرین پیروزی آمریکا، یعنی آخرین پیروزی آمریکا که قطعا پیروزی بود، در جنگ اول خلیج فارس رخ داد». و آن وقت ابزارهای اصلی برای موفقیت در این جنگ چه بود؟ ژنرال توضیح داد: «ما از نیروی طاقت فرسایی استفاده کردیم. خیلی زود کار را تمام کردیم. به سازمان ملل رفتیم و یک قطعنامه گرفتیم. یک ائتلاف ساختیم. و این باید الگویی برای ما باشد». بطور خلاصه، تمام قد برو، سفت و سخت عمل کن، برگرد خانه.
«پانتا» مخالف بود. او به الگویی متفاوت میاندیشید. جنگ عراق (2003-2011) آشکارا نشان داده بود که «ما میدانیم کار را چگونه باید انجام دهیم، و میدانیم چگونه باید برنده جنگ باشیم». مسئله اصلی این بود که باید دست ژنرالهای آمریکا را باز گذاشت تا هر کار لازم است انجام دهند. به گفته او، «تمام آنچه لازم داریم این است که بتوانیم به فرماندهان نظامی مان انعطاف بدهیم که نه فقط استراتژی ضربه زدن به داعش، بلکه استراتژی لازم برای شکست داعش را هم طراحی کنند». به عقیده او، رها کردن واحدهایی همچون «دلتا فورس» یا «سیل تیم 6» به علاوه ارسال چند پهپاد موشک انداز احتمالا کفایت میکند.
«فلورنوی» به سهم خود گمان میکرد مشکل اصلی در تضمین «این مسئله بود که در سمت عراق ظرفیت برای تصرف قلمرو و حفظ آن در بلند مدت وجود داشته باشد به گونهای که داعش دوباره باز نگردد. و این مستلزم سازشهای سیاسی گستردهتر است»؛ یعنی سازشهایی که عراقها خودشان باید به آن دست یابند. دست آخر، راه حل در عراق منحصر به ارتشی بود که مایل و قادر به مبارزه باشد و دولتی که به شکلی موثر مایل و قادر به حکمرانی باشد. از آن منظر، کار بسیاری باید انجام میشد.
«پانتا» بعد خاطرنشان کرد که هیچ یک از این مسائل رخ نخواهد داد مگر اینکه ایالات متحده برای رویارویی با دشواریها قدم پیش گذارد. او گفت: «اگر ایالات متحده در این بحرانها سکان رهبری را در دست نگیرد، هیچ کس دیگر چنین نخواهد کرد». این مسئله که آشکارا بدیهی بود. دیگر کشورها و خود عراقیها ممکن است کار را با جدیت آغاز کنند، «اما ما باید سکان رهبری را به دست بگیریم. نمیشود که فقط گوشهای بایستیم و با دستهایمان بازی کنیم. منظورم این است که از مردم پاریس بپرسید داعش آنجا چه کرد. از مردم بروکسل بپرسید داعش در شهرشان چه کرد. در تورنتو چه اتفاقی افتاد؟ خطر داعش در همین کشور چه اتفاقی رقم زد؟»
سرانجام، همه چیز به اراده آمریکا برای از بین بردن آشوب و اغتشاش و ایجاد نظم و ثبات منوط شد. فقط ایالات متحده بود که ترکیب ضروری خرد، کفایت، و قدرت را دارا بود. این گزارهای بود که «فلورنوی» و «زینی» بلادرنگ با آن موافقت کردند.
همراه با آلیس در واشنگتن
سروکله زدن با این استوانههای نظام سیاسی در واشنگتن، شدیدا آموزنده بود. اظهار نظرهایشان را صرفا به صورت اسمی و ظاهری میتوانستم به عنوان یک مناظره در نظر بگیرم. این بحث، علیرغم اختلافات سطحی موجود در آن، در واقع تمرینی بود برای ابراز وفاداری به الهیات امنیت ملی آمریکا؛ یعنی ایمان به آن مسائل حیاتی که استمرار سیاستگذاری در واشنگتن را تعیین میکند، فارغ از اینکه چه دولتی بر سر کار باشد.
از این منظر، اختلاف نظر ظاهری آنها بر سر برخی موضوعات جزئی، پرده بر اجماعی عمیقتر میانداخت که بین مهمانها وجود داشت و دارای سه عنصر بود:
اینکه داعش نماینده چیزی همچون یک خطر همیشگی برای ایالات متحده است. این خطر، آخرین مورد از فهرستی طولانی است که ابتدایش به ایدئولوژیهای استبدادی قرن گذشته باز میگردد؛ به عبارت دیگر، از فاشیسم و کمونیسم شاید دیگر اثری نمانده باشد، اما خطر همیشه حاضر است.
اینکه اگر ایالات متحده خود را قیم مسئله عراق نداند، هیچ امیدی به «حل» این مسئله نیست؛ یعنی، این صرفا اقدام یا عدم اقدام واشنگتن است که سرنوشت کره زمین را تعیین میکند.
اینکه اعمال رهبری به معنی و در واقع مستلزم بکارگیری قوای نظامی است؛ بدون اراده برای شل کردن افسار قدرت نظامی، امکان تصور رهبری جهانی وجود ندارد.
از یک منظر اساسی، هدف دم و دستگاه امنیت ملی که رسانههای جریان اصلی را هم در بر میگیرد، حفاظت از این اجماع سه ضلعی در مقابل بررسیهای انتقادی است. این هدف مستلزم محدودسازی روزنه تحلیل است به گونهای که هر چیزی که به اکنون و اینجا مربوط نیست از بحث حذف شود. بحثی که من در آن شرکت جستم، محملی بود ویژه چنین کاری. آن جلسه تمرینی بود برای تقویت فراموشی دسته جمعی.
پس آنچه وزیر سابق دفاع، مدیرعامل اندیشکده، و ژنرال بازنشسته ترجیح دادند درباره داعش بیان نکنند به اندازه آنچه بیان کردند حرف برای گفتن دارد. موارد ذیل برخی از چیزهایی است که آنها تعمدا نادیده گرفتند:
اگر حماقت ایالات متحده در تجاوز به عراق رخ نداده بود، داعش وجود نمیداشت؛ ما این خلا را ساختیم که حالا داعش به دنبال پر کردن آن است.
تلاشهای نظامی آمریکا برای آرام سازی عراق اشغالی صرفا از این جهت موفقیت کسب کرد که وقفهای آبرومندانه برای آمریکا ایجاد کرد تا بدون اقرار به شکست مطلق، عقب نشینی کند؛ با هیچ معیاری نمیتوان جنگ آمریکا در عراق را حتی چیزی شبیه به پیروزی قلمداد کرد، آن هم علیرغم تلفات هزاران آمریکایی و صرف تریلیونها دلار پول.
ایالات متحده طی مدت زمانی بیش از یک دهه و به بهایی گزاف تلاش کرده است دولتی برای عراق ایجاد کند که قادر به حکمرانی باشد و ارتشی ایجاد کند که قادر به جنگ باشد؛ نتایج این تلاشها خود گویاست: عمیقا شکست خورده.
حال این حقایق پیش روی ماست. تصدیق آنها ممکن است به نتیجهای گستردهتر بیانجامد: اینکه هرکس مدعی پیشنهادی برای واشنگتن است که چگونه اوضاع را در عراق بهبود بخشد، باید از خودش تواضع نشان دهد. پیامدهای این حقایق (که ورای خود یک سیاستگذاری شکست خورده با ابعاد گسترده را دارند) ممکن است مبنای یک بحث جذاب در تلویزیون ملی قرار بگیرد. اما چنین بحثی مستلزم اراده برای بازاندیشی در عملکرد خود است. و این چیزی است که مورد تشویق فرهنگ «واشنگتن» قرار نمیگیرد، خصوصا در مسائلی که مرتبط با سیاستگذاریهای اساسی امنیت ملی میشود.
مشارکت خود من در آن مناظره تلویزیونی نسبتا کم و بیهوده بود. اواخر برنامه، مجری فرصتی به من داد تا کوتاهی خودم را جبران کنم. او به اظهارات «پانتا» مبنی بر ضرورت رهبری آمریکا اشاره کرد و نظر من را راجع به آن پرسید.
هدف چاق و چلهای بود که باید با موفقیت شکارش میکردم. اما از دست دادمش. آنچه باید میگفتم این بود: رهبری باید مستلزم چیزی غیر از تکرار و پیچیده سازی اشتباهات گذشته باشد. باید مستلزم چیزی بیش از چسبیدن به سیاستهایی باشد که آشکارا شکست خورده است. بستن تعمدی چشمها در مقابل این ناکامیها رهبری نیست، دیوانگی است.
نه که اگر این حرفها را گفته بودم فرقی میکرد. وقتی پای عراق در میان است، نصف راه را از پیش همراه با «آلیس» در سوراخ خرگوش فرو رفته ایم.