آمریکاییها به برجام و پسابرجام بهمثابه ابزاری برای تغییر در ایران مینگرند. این موضوع زمانی بیشتر تأیید میشود که به سخنان و مواضع مقامات آمریکایی پس از اعلام برجام توجه کنیم، به گونهای که آنها از تغییر روش در قبال ایران و نه تغییر راهبرد سخن گفتهاند.
پایگاه بصیرت،مصطفی قربانی/ پس از 12 سال مذاکره سرانجام جمهوری اسلامی ایران و کشورهای 1+5 در شهر وین بر روی برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) به توافق رسیدند، با توجه به سابقه دشمنیهای طرف مقابل، بهویژه آمریکاییها، این پرسش مطرح است که آیا آنها از اهداف خصمانه خود در قبال انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران دست برداشتهاند؟ در یک پاسخ کوتاه باید گفت همانگونه که چندینبار باراک اوباما، رئیسجمهور و جان کری، وزیر خارجه آمریکا به صراحت اعلام کردهاند، توافق با ایران به معنای تغییر راهبرد آمریکا در قبال ایران نیست، بلکه آنچه در دوره پساتوافق تغییر خواهد کرد نه دشمنی نظام سلطه با نظام اسلامی است که شیوهها و ابزارهای این دشمنی خواهد بود. از این رو، پروژه و نقشه آمریکا برای نفوذ در ایران در همین راستا قابل تحلیل و ارزیابی است. بر این اساس، فرض اساسی نوشتار حاضر این است که تلاش آمریکا برای نفوذ در ایران، بخشی از پروژه جهانیسازی آمریکا، به منظور هضم و ادغام جمهوری اسلامی در نظام جهانی است که میتواند سبب استحاله هویت جمهوری اسلامی ایران شود و دوره پسابرجام و اشتیاق طرف غربی برای افزایش تعاملات با ایران میتواند زمینهساز و تسهیلکننده اجرای این پروژه باشد.
مفهوم نفوذ
برای تعریف و روشن شدن مفهوم نفوذ، ناگزیر از تعریف مفهوم قدرت هستیم؛ زیرا قدرت با نفوذ رابطه تنگاتنگی دارد و از رهگذر تعریف قدرت میتوان مفهوم نفوذ و جایگاه آن را درک کرد. قدرت را توانایی هدایت و تغییر بر ذهنها و اعمال دیگران تعریف کردهاند. به تعبیری، قدرت توانایی تأثیرگذاری بر دیگران است. در دانش سیاسی، قدرت نه بهمثابه ویژگی ذاتی و درونی بازیگران سیاسی، بلکه بهمثابه ویژگی رابطه میان آنها بررسی میشود. مسئله اصلی در بحث قدرت، احتمال تأثیرگذاری است. از این نظر، قدرت با مفاهیمی چون نفوذ ارتباط دارد. به بیان دیگر، نفوذ شکلی ظریف و نامرئی از قدرت است که از طریق تسخیر و تسلط دستگاه محاسباتی و نظام تصمیمگیری بر یک فرد، گروه، دولت و... اعمال میشود. منظور این است که آن عنصری که سبب عملیاتی شدن و عینیت یافتن قدرت میشود، نفوذ است. از این رو، تا نفوذی نباشد، قدرت عینیت نمییابد و در نتیجه، تأثیرگذاری و تحقق اهداف نیز مختل میشود. به بیان دیگر، نفوذ جزئی از مفهوم قدرت و در واقع، پیششرط و پیشزمینه اعمال قدرت محسوب میشود.
نفوذ؛ استحاله یا براندازی
برای سرنگونی دولتها باید از آنها سلب مشروعیت کرد و برای سلب مشروعیت نیز باید ارزشهای آنان را تغییر داد، تلاش برای رخنه و نفوذ در کشور، اساساً برای تغییر ارزشهای مردم کشورمان است که خود ارزشها مقوله بنیادین شکل دهنده به فرهنگ هستند. بنابراین، هدف دشمن برای نفوذ در کشور این است که با تغییر نگرشها و ارزشهای مردم کشورمان، زمینه تغییر رفتار (استحاله) و در نهایت براندازی نظام اسلامی را فراهم سازد؛ زیرا نظامهای سیاسی در بهترین حالت، زمانی در ثبات بهسر میبرند که با عناصر فرهنگی که پایههای اساسی شکلدهنده به ماهیت و هویت آنها هستند، در تطابق و هماهنگی قرار داشته باشند و مسلم است، چنانچه این عناصر فرهنگی دچار تغییر شوند و به نوعی ارتباط آنها با روبناهای خود (نظامهای سیاسی) مخدوش شود، تغییراتی نیز در نظم سیاسی موجود ایجاد میشود. به بیان دیگر، هرگونه تغییر و دستکاری در عناصر زیربنایی فرهنگی، تغییر در عناصر روبنایی سیاسی را در پی خواهد داشت. توضیح آنکه چنانچه عناصر فرهنگی و ارزشهای مردم کشوری دستخوش دگرگونی شوند، یا به عبارتی، مردم یک کشور تغییر ذائقه دهند، به این معنا که چنانچه ارزشهای مردم یک جامعه تغییر کنند، نظام حاکم بر آنها یا باید این تغییرات را بپذیرد و در راستای آنها سیاستگذاری و اقدام کند که در این صورت نظامی تغییر رفتار داده و استحالهشده تلقی میشود، یا اینکه آنها را نپذیرد که در این صورت با نارضایتی اجتماعی و به احتمال زیاد با شورشها و بیثباتیهای سیاسی روبهرو خواهد شد؛ از این رو، تلاش دشمن برای نفوذ در کشور بیشتر معطوف به حوزه فرهنگ است. هرچند ارتباطات اقتصادی و در مجموع آنچه که مربوط به حوزه اقتصاد میشود نیز میتواند در این زمینه نقش تسهیلکننده و زمینهساز داشته باشد. این موضوع که در چارچوب پروژه جهانیسازی آمریکا قرار دارد و ادغام فرهنگ اسلامی ـ ایرانی مردم کشورمان در فرهنگ آمریکایی را دنبال میکند، از شیوهها و ابزارهای متعددی استفاده میکند. «جهانی شدن» را اغلب به «آمریکایی شدن» تعبیر و تفسیر کردهاند و آن فرایندی است که آمریکا و فرهنگ مطلوب آن در معرض جهانیان قرار داده میشود و در واقع، به جهانیان تحمیل میشود و جهانی شدن در چهار حوزه فنی و تکنولوژیک، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تجلی پیدا میکند ... در این چارچوب اعتقاد بر آن است که به تبع تحولات جهانی شدن، «دیگر دولتهای ملی به راحتی نخواهند توانست برخلاف مسیر تحولات سیاسی و فرهنگی جهان تصمیمگیری کنند.» بنابراین، کلیه کشورها و موجودیتهای سیاسی دنیا، خواه ناخواه، وارد این فرایند میشوند و در آن هضم و جذب میشوند، در واقع، آمریکایی میشوند.
نکته مهم در اینباره آن است که از دیدگاه نظریه پردازان جهانی شدن، یک کشور زمانی جهانی و در واقع، آمریکایی میشود که مجموع تحولاتی که در اثر جذب آن کشور در نظام جهانی صورت میگیرد، به ایجاد تغییرات سیاسی در آن کشور منجر شود. به عبارت دیگر، تغییرات سیاسی روبناییترین و در عین حال مهمترین تغییراتی هستند که در کشورهای ادغامشده در نظام جهانی باید صورت گیرند که حکایت از تغییرات زیربنایی اقتصادی، فرهنگی و... دارد. منظور این است که ایجاد تغییرات سیاسی در کشورهای هدف، اوج جهانی شدن و ادغام آن کشورها در فرایندهای به اصطلاح جهانی بهشمار میآید.
با وجود این، پرسش این است که کشورهایی مانند جمهوری اسلامی ایران که چندان جهانی نشدهاند و حتی ایستارهایی معارض با جهانی شدن دارند، چگونه باید جهانی شوند؟ در این زمینه، «لاری دیاموند» از صاحبنظران در حوزه مسائل گذار به دموکراسی، با رد منزوی ساختن کشورها در عرصه بینالمللی و سختگیری درباره آنها برای تغییر رژیمها، رأی به عدم موفقیت این سیاست میدهد و معتقد است که برای گسترش تغییرات اقتصادی و سیاسی که منجر به از میان برداشته شدن حاکمان مخالف با آمریکا شود، باید میزان تبادلات و تعاملات با آنها را به حداکثر رساند؛ زیرا به گمان وی، افزایش این تبادلات سبب افزایش سرعت تحولات داخلی کشورهای هدف شده و در این صورت، آنها یا مجبورند این تحولات را بپذیرند و با آنها همگام شوند که در این صورت تغییر رفتار دادهاند، یا اینکه در مقابل این تحولات مقاومت کنند که هزینههای بالای سیاسی و امنیتی مانند بیثباتی متحمل میشوند که در نهایت براندازی رژیم حاکم را در پی خواهد داشت. این نیز به این دلیل است که تحولات مذکور، که شامل مواردی چون تغییرات نگرشی، پیشرفت کثرتگرایی، افزایش درجه حساسیت و آسیبپذیری، تغییر سبک زندگی و... میشود، تغییرات عمدهای بهشمار میآیند.
با توجه به آنچه گفته شد، از آن روی که در دوره پسابرجام میزان تبادلات و تعاملات ما با جهان افزایش مییابد، این امر میتواند زمینهای برای نفوذ و رخنه در کشور ارزیابی شود. به بیان دیگر، دور از ذهن نیست اگر گفته شود که آمریکاییها به برجام و پسابرجام بهمثابه ابزاری برای تغییر در ایران مینگرند. این موضوع زمانی بیشتر تأیید میشود که به سخنان و مواضع مقامات آمریکایی پس از اعلام برجام توجه کنیم، به گونهای که آنها از تغییر روش در قبال ایران و نه تغییر راهبرد سخن گفتهاند.
لیکن این به معنای بسته بودن دست نظام و تسلیم شدن در برابر نقشههای شوم آمریکا نیست، بلکه با بستن روزنههای نفوذ و ادغام راهبردی در جهانی شدن و نه ادغام کامل و فراتر از این اقدام در راستای استحکامبخشی ساخت درونی قدرت نظام اسلامی، هم میتوان از مزایای ارتباط سازنده با جهان بهرهمند شد و هم میتوان از پیامدهای مخرب احتمالی مترتب بر این ارتباطات مصون بود.
نکته پایانی اینکه؛ از مجموعه آنچه گفته شد، به هیچوجه نباید مخالفت با برجام مستفاد شود، بلکه منظور این بود که برجام و پس از برجام برای کشور میتواند پیامدهایی داشته باشد که چنانچه به آنها توجه نشود، ناخواسته کشور در مسیری خطرناک قرار میگیرد. از اینرو، برای مصون ماندن از این پیامدهای احتمالی از همین حالا باید برنامهریزی کرد و برای مدیریت کارآمد کشور در اوضاع پسابرجام مسائل را موشکافانه پیگیری کرد.