پايگاه بصيرت،گروه سياسي/ دکتر سيد محمد هاشم پوريزدانپرست عضو هيئت علمي دانشگاه شيراز و از دانشجويان پيرو خط امام است که در ماجراي تسخيرلانه جاسوسي حضور داشته است. پوريزدانپرست، داراي ليسانس رشته اقتصاد از دانشگاه شهيد بهشتي، فوقليسانس اين رشته از دانشگاه تربيت مدرس و دکتراي اقتصاد از دانشگاه علامه است که اکنون استاد دانشگاه شيراز در رشته اقتصاد بوده و علاوه بر آن به تدريس دروس انقلاب نيز ميپردازد.
از وي کتابهايي چون مجموعه سهجلدي «دوران انقلاب»، «خاطرات پوريزدان پرست»، «خاطرات جنگ تا حصر آبادان»، «روز خدا» و «تسخير لانه جاسوسي» و ... انتشار يافته است.
مدتي پيش مصاحبه از ايشان با نشريه جنات فکه در مورد ماجراي تسخيرلانه جاسوسي انتشار يافت که در آستانه فرا رسيدن سيزدهم آبان تقديم علاقمندان ميگردد.
***
جريان تسخير لانة جاسوسي توسط دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از کجا کليد خورد؟
آبان سال 1358 محمدرضا شاه به بهانه درمان به پيشنهاد راکفلر که جزو بانکداران بزرگ آمريکا بود به آمريکا منتقل شد. با انتشار خبر انتقال شاه به آمريکا و پناهنده شدن او، امام در سخنرانيهايشان شديداً اين اقدام آمريکا را مورد حمله قرار دادند. هنوز آبها از آسياب نيفتاده بود که در مغرب روز عيد قربان يعني دهم آبان 58، آيتالله قاضي امام جمعه تبريز که دو هفته قبل جلو وابستگان به آمريکا در تبريز ايستاده و شورش مسلحانه آنان وتسخير استانداري و صدا و سيماي اين استان را با شکست مواجه نموده بود،توسط گروهک تروريستي فرقان که نوک حمله گروههاي ضدانقلاب بود، غريبانه ترور شد. و اين در حالي بود که عوامل آمريکا در کردستان هفتاد تن از ارتشيان غيور را در همين روز در کميني در جاده سردشت به شهادت رسانده بودند و امام (ره) با موضعي محکمتر از قبل در يک سخنراني از دانشجويان و طلاب خواستند که حملات خود بر عليه منافع را گسترش دهند.
امام(ره) با اين سخنراني راه اصلي را نشان داد، جايي بهتر از سفارت به نظر نميآمد. کجا بهتر از سفارت آمريکا، کانون تمام دشمنيها و فتنهها؟ دست آمريکا براي ما رو شده بود. ميدانستيم که او با به آشوب کشاندن فضاي داخلي کشور و راهانداختن غائله کردستان، ترکمنصحرا و خوزستان و تأييد و حمايت از گروههاي تروريستي فرقان و منافقين در صدد است که با گلآلود کردن آب به منافع و مقاصد فريبکارانهاش برسد. آمريکا آنقدر پايش را از گليم خود درازتر کرده بود که مجلس سنايش به اعدام« ثابت پاسال» صهيونيست به دليل اقدامات مفسدانهاش در زمان طاغوت شديداً اعتراض کرد. جالب بود انگار خودش را همهکاره ايران ميدانست.اين شد که ما تصميم گرفتيم که با اشغال سفارت آمريکا ريشه تمامي اين دخالتها و دشمنيها را از جا بکنيم.
با اين حساب، طرح اوليه تسخير سفارت آمريکا توسط چه کساني مطرح شد؟
پيشنهاد اين برنامه از يکي از دانشجويان دانشگاه شريف و مبارزين زمان انقلاب، به نام ابراهيم اصغرزاده بود. وقتي جريان بين دانشجويان دانشگاه شريف و اميرکبير عنوان و تا حدودي به نتيجه رسيد، دانشجويان انجمن اسلامي دانشگاههاي تهران و دانشگاه ملي (شهيدبهشتي امروز) هم در جريان کار قرار گرفتند. شناساييهاي لانه جاسوسي و سازماندهيها انجام شد و نهايتاً روز سيزده آبان که اولين سالگرد کشتار جمعي از دانشآموزان توسط رژيم شاه در سال 57 بود براي اينکار در نظر گرفته شد. از سوي ديگر حضرت امام(ره) و مراجع هم بيانيههايي مبني بر شرکت در راهپيماييهاي عظيم و گسترده در اين روز داده بودند و شرکت انبوه مردم در راهپيمايي سيزده آبان پوشش خوبي براي اين اقدام مي توانست باشد. روز سيزده آبان ساعت ده صبح با گروه انبوهي از دانشجويان دختر و پسر در خيابان بهار، چهارراه طالقاني تجمع کردند و همراه با سيل جمعيت که براي راهپيمايي آمده بودند به سمت سفارت حرکت کردند.
شما براي اين کار، آموزشهاي خاصي هم ديديد؟
خير، چون ما اصلاً قرار نبود اقدام مسلحانهاي داشته باشيم، برنامهريزيهاي انجام شده در اين راستا بود که براي اعتراض به پناهندگي شاه به آمريکا، سه روز آنجا تحصن کنيم و خواستار استرداد شاه شويم و اصلاً قصد تسخير سفارت به مدت طولاني را نداشتيم، ولي با رو به رو شدن با شرايط غير منتظرهاي که داخل سفارت بود و پيام عصر روز سيزده آبان حضرت امام(ره) قضيه خود به خود صورت ديگري پيدا کرد.
از لحظه ورودتان به سفارت بگوييد، افراد حاضر در آنجا نسبت به حضور شما چه عکسالعملي داشتند؟
اولين کساني که وارد سفارت شدند شهيد مهدي رجببيگي و محسن وزوايي بودند. خانمهاي دانشجوي خط امام آهنبرهايي در زير چادرهايشان مخفي کرده بودند و در آنجا در اختيار ساير دانشجويان قرار دادند و به وسيله آنها به راحتي قفل و زنجيرهاي درب سفارت بريده شد و دانشجويان توانستند وارد محوطه لانه جاسوسي شوند.
ساختمان لانه جاسوسي بسيار وسيع و داراي ساختمانهاي متعدد بود.تمام ساختمانها به جز ساختمان مرکزي در همان لحظات اول به تصرف دانشجويان درآمد. امّا نسبت به ورود ما به ساختمان مرکزي سفارت مقاومت شد، تقريباً سه ساعت طول کشيد تا جاسوسان و مأموران آمريکايي تسليم شدند و دانشجويان وارد ساختمان مرکزي شدند. اين ساختمان عرض کم ولي طولي حدود صد متر داشت. اتاق کار سفير، اتاق مخابرات، اتاق اسناد و سالن مذاکرات، همه داخل اين ساختمان بود. اتاق اسناد و مخابرات در قسمت شرقي ساختمان قرار داشت. يک در گاو صندوقي هم داشت که يک دوربين بالاي آن نصب شده بود و تردد افراد را کنترل ميکرد. وقتي وارد اتاق شديم با صحنههايي روبهرو شديم که اصلاً انتظارش را نداشتيم. ميکرو فيلمها و مدارک زيادي زير دستگاهها پودر و اسنادي هم با يک دستگاه خرد کن رشته رشته شده بودند.
يک سري اسناد هم به صورت« رمز شده» روي کاستهايي که روي کامپيوتر نصب ميشد به دست ما افتاد که بعدها رمزگشايي شد. بعدا دوستان دست به کار شدند و تمام اسناد رشته رشته شده را کنار هم چيدند و بازسازيشان کردند. کار سادهاي نبود اما به همت و حوصله بچهها اسناد بازسازي و ترجمه شد و با اجازة حضرت امام اکثر اين مدارک افشا شد و مردم در جريان آن قرار گرفتند.
بعد از ترجمه با چه اسنادي روبهرو شديد؟
بيشتر اسناد و مدارک غير از وابستگان شاه و نظام او سرمايه داران ايراني وابسته، مربوط به اعضاي نهضت آزادي و جبهه ملي بود. مدارکي از تيمسار مدني استاندار خوزستان، رحمت الله مقدم مراغه اي، ناصر ميناچي، عباس امير انتطام، هدايت الله متين دفتري نوه دختري مصدق، خسرو قشقايي به دست ما افتاد که منتشر شد.
ما چون اعلام کرديم که اسناد سفارت دست ما افتاده، به همين خاطر احزاب و گروههايي که با لانة جاسوسي همکاري ميکردند براي حفظ ظاهر و واهمهاي که از انتشار اسناد مربوط به خودشان داشتند شروع کردند به حمايت از ما. تقريباً همه گروههاي ضدانقلاب حامي ما شده بودند! حتي همين نهضت آزادي ضمن حمايت از ما خواستار قطع رابطه با آمريکا شد. الان خودشان کار سيسال پيششان را رد ميکنند، آن موقع آنقدر کاسه داغتر از آش شده بودند که در اطلاعيه شماره نوزدهشان، مدام دم از قطع روابط با آمريکا ميزدند، يا مثلاً سازمان منافقين خلق، منافقانه از ما حمايت ميکرد؛ حتي مسعود رجوي براي ديدار با دانشجويان و بازديد از سفارت آمده بود؛ اما به نظر ميرسيد که اين ديدار فقط يک حربه تبليغاتي و براي وجهه بخشيدن به عملکرد خودشان بود، لذا دانشجويان به اواجازه ورود ندادند. همين سازمان مجاهدين که آن موقع مدام در اطراف سفارت شعارهايي در حمايت از ما سر ميدادند مدت کوتاهي بعد از تسخير، مهدي رجببيگي که از فاتحان اوليه سفارت بود را ترور کردند.
کمي از اسنادي که مربوط به شهيد بهشتي بود صحبت کنيد.
شهيد بهشتي با اطلاع حضرت امام(ره) ديداري براي مذاکره با بختيار و سران ارتش داشت، تا آنها بدون درگيري و خونريزي کنارهگيري کنند. در اين جلسه ژنرال هايزر بدون اينکه شهيد بهشتي متوجه حضور او باشد گزارشي از اين جلسه تهيه کرده و آن را در اختيار سفير آمريکا قرار ميدهدکه اين گزارشات به دست ما افتاد. همه چيز کاملاً واضح و مشخص بود ولي تعدادي از منافقين که به داخل سفارت نفوذ کرده بودند اين مدارک را خارج کرده و آنها را به عنوان سند همکاري شهيد بهشتي با آمريکا آن هم به گونهاي که خودشان ميخواستند منتشر کردند.
بعد از تسخير لانه جاسوسي عکسالعمل و برخورد مسئولين کشور با شما چگونه بود؟
با انتشار خبر اشغال لانه، بلافاصله تماسهاي دولت موقتيها با ما آغاز شد. مرتباً تماس ميگرفتند و ما را تهديد ميکردند و ميگفتند:« يک مشت بچه رفتهايد سفارت آمريکا را گرفتهايد که چه بشود؟! يک مملکت را به هم ريختهايد آنجايي را که شما گرفتهايد سفارت يک ابرقدرت مثل آمريکاست! شما با چه جرئتي پايتان را توي کفش آمريکا کردهايد. دست از تسخير آن برداريد وگرنه نيرو ميفرستيم و اخراجتان ميکنيم و فلان ميکنيم و بهمان ميکنيم.» البته اين فشار دولت موقت دو سويه بود، همانطور که به ما فشار ميآوردند، امام (ره) را هم تحت فشار گذاشته بودند که کار ما را تأييد نکنند. کار که به اينجا رسيد با آقاي موسوي خوئينيها که قبلا با ايشان در جريان تسخير مشورت کرده بوديم، تماس گرفتيم و ايشان را در جريان اين تهديدها قرار داديم و از ايشان خواستيم با امام(ره) تماس بگيرند و نظر ايشان را راجع به اين اقدام و ادامه آن جويا شوند.
با توجه به بياطلاعي امام(ره) از اين اقدام شما، نگران عکسالعمل امام و متشنجتر شدن اوضاع کشور نبوديد؟
اولين نگراني ما در همان ساعات اوليه کار همين بود که آيا امام(ره) اين کار ما را ميپذيرند يا خير؛ البته وقتي به تحليل ذهني خودمان و موضعگيريهاي امام نسبت به آمريکا رجوع ميکرديم بعيد ميدانستيم امام(ره) اين کار ما را رد کنند. حداقل اگر تأييدمان نميکردند توبيخ هم نميشديم. علت آن هم اين بود که امام از نخستين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي و شروع توطئه ها توسط عوامل آمريکاي با سخنان خود به افشاگري آمريکا و عوامل آن پرداخته بودند و اذهان را روشن نموده بودند و روز دهم آبان نيز خواسته بودند که دانشجويان حملات خود به منافع آمريکا را گسترش دهند و خواستار بازگرداندن شاه به ايران شوند.
حاج احمدآقا، امام(ره) را در جريان قرار داده بودند و تقريباً نزديک مغرب پيام امام(ره) از طريق حاج احمدآقا به ما رسيد. امام(ره) خطاب به ما فرموده بودند که« جاي خوبي را گرفته ايد. فقط مواظب باشيد آنجا را از دستتان در نياورند.» بعدها در سخنرانيهايشان در مورد عملکرد دولت موقت فرمودند که اين ريشههاي فاسد ميخواستند جوانان ما را از سفارت بيرون کنند و از آنان به عنوان ريشههاي فاسد ياد کردند!
با رسيدن پيام امام(ره) انگار روحي تازه در کالبد تکتک بچهها دميده شد. شور و شوقي وصف نشدني همه ما را در برگرفت. اين پيام، تمام آن اضطرابها و دل نگرانيهاي ما را از بين برد و ما عزم خود را جزم کرديم تا محکمتر از قبل روي مواضع خود بايستيم. 24 ساعت بعد و پس از تأييد اعجاب انگيز مردم از اقدام ما، امام(ره) دوباره سخنراني کردند و آشکارا کار دانشجويان، مبني بر تسخير سفارت آمريکا را تأييد کردند. اين سخنراني حمايتهاي مردمي را مضاعف کرد، آقاي بهشتي، منتظري و اعضاي مجلس خبرگان قانون اساسي هم جزء اولين کساني بودند در همان ساعات اوليه تسخير در تأييد و حمايت ما سخن راني کردند و بيانيه صادر کردند.
اشغال لانه جاسوسي چه مدت طول کشيد؟
444 روز
در طول اين مدت امور داخلي سفارت چطور اداره ميشد، مسئوليت اداره امور با چه کسي بود؟
امور توسط يک گروه پنج نفره متشکل از رضا سيفالهي از دانشگاه شريف، محسن ميردامادي از دانشگاه پليتکنيک يا همان اميرکبير فعلي، حبيبالله بيطرف از دانشگاه تهران، رحيم باطني از دانشگاه ملي و ابراهيم اصغرزاده از دانشگاه صنعتي شريف، مديريت ميشد و تعدادي از دانشجويان هم به عنوان شوراي بازو، آنها را حمايت و ياري ميکردند هر از چند روزي نيز جلسات عمومي بود که در امور مختلف با همه دانشجويان همفکري ميشد و نظر آنان پرسيده ميشد.
در طول اين مدت نسبتاً طولاني شما چه ميکرديد؟
در طول اين444 روز مسئوليت حفاظت از سفارت و تأمين امنيت گروگانها با ما بود. طبق برنامه اي که گذاشته بوديم، قرار بود هيچ يک از دانشجويان از سفارت خارج نشوند. کارها را تقسيم کرديم و هر کس مسئول انجام کاري بود. از روابط عمومي تا عمليات و تبليغات و ترجمه اسناد. کلاس آموزشي و فرهنگي نيز براي خودمان برگزار کرديم. يک دوره آموزش نظامي توسط افراد کلاه سبز ارتش که جزو يگان ويژه بودند به فرماندهي مرحوم شهيد حسين شهرامفر براي دانشجويان برگزار شد. دو دوره تئوريک که دو هفته طول کشيد مثل آموزش نقشه خواني و جهتيابي و حرکت در شب و کمين و ضد کمين و غيره و يک دوره عملي. روزها هم آقاي خوئينيها در ميان دو نماز سخنراني ميکردند. در بالاي اتاق نگهباني درب ورودي لانه نيز دائما سخنرانيهاي گوناگون و دعاي کميل برگزار ميشد. در ماه رمضاني که سفارت بوديم پاي درس تفسير قرآن آقايان حائري شيرازي و خوئينيها نشستيم، حسين شريعتمداري هم کلاس تفسير دعاي ابوحمزه ثمالي داشت. مدت کوتاهي هم شيخ علي تهراني کلاس عقيدتي داشت که بيش از شش هفت جلسه طول نکشيد و با موضع گيري او بر عليه انقلاب با ايشان قطع رابطه کرديم.
گروگانها چند نفر بودند؟
گروگانها در ابتدا 62 نفر بودند که بعدها به فرمايش حضرت امام (ره) چند نفر از خانمها و افراد سياه پوست آزاد شدند. البته از خانمهاي آمريکايي 3 نفر و از سياهپوستان يکنفرشان جاسوس بودنشان براي ما محرز شده بود و آنها تا آخر ماندند.. مثلاً يکي از اين خانمها مسئول ايرانيان عضو سازمان سيا بود که کارت شناسايياش دست ما افتاده بود و هيچ جور نميتوانست منکر جاسوس بودنش شود.
دو نفر هم در طول محاصره به دليل بيماري آزاد شدند و نهايتاً 52 گروگان به مدت 444 روز در اختيار ما بودند.
اين گروگانها کجا نگهداري ميشدند؟
لانه جاسوسي به خاطر داشتن امکانات لازم و اتاقهاي متعدد، مناسبترين جا براي نگهداري آنها بود؛ اما بعد از واقعه طبس، ما براي اينکه اميد آمريکاييها را براي تهاجم مجدد قطع کنيم تعدادي از گروگانها را با همراهي تعدادي دانشجويان به شهرهاي گوناگون مثل يزد و شيراز و خرمشهر و مشهد منتقل کرديم.
از ارتباط واقعه طبس با گروگانهايتان بگوييد.
قبل از اين واقعه صادق قطبزاده که وزير خارجه بود به بهانه مسائل انساني قراري براي ديدار افراد صليب سرخ با گروگانها ترتيب داد و براي عملي شدن اين اقدام فشار زيادي به ما دانشجويان وارد آورد و متأسفانه ما را با تبليغات و سروصدا مجبور به پذيرش آنان نمود. تعدادي از نمايندگان صليب سرخ که جاسوسان سازمان سيا نيز در ميان آنان بودند وارد سفارت شدند و قبل از عمليات طبس ضمن اطلاع از وضعيت اسکان گروگانها و محل نگهدري آنان اطلاعات لازم را در اختيار نظاميان مهاجم قرار دادند؛ به طوري که گروگانها شب عمليات طبس، همه با کفش و لباس و کاملاً در حالت آماده باش، خوابيده بودند!
از فعاليتهاي شهيد محسن وزوايي در اين دوران صحبت کنيد.
مهمترين قسمت سفارت، درب ورودي بود که مديريت آن بايد به فردي با سعهصدر و روابط عمومي بالا سپرده ميشد و شهيد وزوايي به خاطر داشتن صفاتي که ذکر کردم و همچنين تسلط به زبان انگليسي با چند تن از دانشجويان ديگر به اين امر مبادرت ميکرد. همچنين ايشان گاهي به عنوان سخنگوي دانشجويان با خبرنگاران مصاحبه ميکرد. او هنگام مصاحبه با خبرگزاريها و رسانههاي بيگانه هميشه از موضع قدرت و بسيار محکم صحبت ميکرد. به خاطر خشمي که از دخالتهاي بيگانگان خصوصاً آمريکا در کلامش موج ميزد در رسانههاي بيگانه به سرباز خشمگين خميني معروف شده بود، اما در مقابل رفتاري بسيار رئوف و مهربان با گروگانها داشت که ناشي از روح بزرگ او بود. محسن روحيات خاصي داشت هميشه ساکت و متفکر بود و جز در مواقع لزوم صحبت نميکرد. حتي سکوتش هم ابهت خاصي داشت. البته گفتني است که روحيات خاص شهيد وزوايي بيشتر در زمان جنگ شکوفا شد. در دوران آموزش نظامي دانشجويان پيرو خط امام استعداد شگرف او خود را نشان داد. به صورتي که در کنار افسران کلاه سبز و به عنوان کمک کننده آنان همراه با شهيد عباس وراميني مانند مربيان نظامي ما را آموزش ميدادند. علت آن شايد غير از نبوغي که اين دو بزرگوار داشتند، حضور ايشان در کردستان در قبل از تسخير لانه جاسوسي و گذراندن دوران سربازي توسط شهيد وراميني بود.
چند نفر از دانشجويان پيرو خط امام در طول هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسيدند؟
دانشجويان شهيد پيرو خط امام در طول هشتسال دفاع مقدس33 نفر بودند. مهدي رجببيگي هم که پنج مهر سال59 توسط منافقين ترور شد. شهيد محسن وزوايي فرمانده تيپ محمد رسول الله، شهيد عباس وراميني رئيس ستاد لشکر محمد رسول الله، شهيد حسين بسطامي فرمانده سپاه سوسنگرد، شهيد کميل ميرزازاده فرمانده سپاه بوکان، شهيد فضلالله عابديني که اولين شهيد دانشجويان خط امام بود، شهيد حسن سيف، شهيد مجيد صفايي، شهيدان فاضل و حاتمي که در حماسه هويزه در کنار شهيد علمالهدي به شهادت رسيدند، عبدالرحمن ياعلي و مجيد مؤذن صفايي و دکتر ناصر رحيمي از دانشجويان پيرو خط امام بودند.
پرونده لانه جاسوسي نهايتاً چگونه بسته شد؟
آمريکا در ابتدا ميخواست با برنگرداندن شاه و تحويل گروگانهايش قضيه را به نفع خودش تمام کند. لذا مدام وقتکشي ميکرد. و همين باعث طولاني شدن دوران اشغال لانة جاسوسي شد. به هر دستآويزي چنگ ميزد، مثلاً اموال ما را بلوکه کردند، تحريم و تهديد نظامي کردند، ما را در محاصره اقتصادي قرار دادند، اما امام هر بار موضعي محکمتر در مقابل آمريکا ميگرفت. شايد بتوان گفت موج استکبارستيزي ما زاييدة همان دوران است. امام پس از اينکه آمريکا مجبور شد شاه را اخراج کند امام موضوع گروگانها را به مجلس که تازه تشکيل شده بود سپردند. و نهايتاً مابقي گروگانها پس از مذاکرات الجزاير و تعهد آمريکا به عدم دخالت در امور ايران و بازگرداند اموال بلوکه شده در20 ژانويه 1981 آزاد شدند.
بعد از جريان تسخير رابطه شما با شهيد وزوايي قطع شد؟
محسن در نيمه راه اشغال لانة جاسوسي هم زمان با آغاز جنگ تحميلي به جبهه رفت. با شروع جنگ، من به جنوب و محسن به غرب رفت. چند ماهي از او بيخبر بودم و او در همين چند ماهه خدمت بسيار بزرگي به جنگ کرد که اهم آن آزادسازي ارتفاعات بازيدراز بود. ديگر از محسن خبري نداشتم، ولي مدام پرسوجو ميکردم که خبري از او بگيرم، بعد از مدتي ايشان را در يک مصاحبه تلويزيوني در حالي که ملبس به لباس سپاه شده بود ديدم. محسن وزوايي که من در آن فيلم ديدم زمين تا آسمان با وزوايي دوران تسخير فرق داشت. بعد معنوي بسيار وسيع و بالاي محسن کاملاً حس کردني بود، به قول معروف ديگر در اين دنيا نبود، انگار از همه چيز بريده بود.
با فتح بازيدراز، شهيد وزوايي براي شرکت در عمليات فتحالمبين به جنوب رفت، شما در جنوب با ايشان ملاقات نداشتيد؟
متأسفانه هنگام مراجعت محسن به جنوب، من به خاطر مجروحيت در عمليات ثامنالائمه در تهران بستري بودم. يک روز جمعه براي شرکت در نماز جمعه از همان بيمارستان به دانشگاه تهران رفتم ، تا هم کمي از فضاي خسته کننده بيمارستان خارج شده باشم و هم ديداري احتمالي با دوستانم در نماز جمعه داشته باشم. هنگام بازگشت محسن را ديدم. به گرمي از من استقبال کرد، کمي با هم صحبت کرديم و بعد هم خداحافظي کرديم، اين آخرين ديدار من و محسن بود. محسن وزوايي بعد از برگشتن به منطقه در عمليات بيت المقدس و در حين آزادسازي خرمشهر به شهادت رسيد.
و صحبت آخر راجع به ياران شهيدتان...
به قول شهيد آويني ما فکر ميکنيم شهدا رفتهاند و ما ماندهايم، در حالي که شهدا ماندهاند و زمان ما را با خود برده است. خداوند امثال شهيدان محسن وزوايي و عباس وراميني و حسين بسطامي را با شهادت ماندگار کرد. شايد اگر شهيد محسن وزوايي الان بود خدمت زيادي براي کشور انجام ميداد، ولي با شهادتش بود که خط و راهش که خط امام بود، جاودانه شد. شهدا راه را نشان دادند، حجابها را برداشتند و هدف غايي را نشان دادند. به قول شهيد مهدي رجب بيگي از دانشجويان پيرو خط امام که به دست منافقين به شهادت رسيد: «ما ميرويم تا خط امام بماند». آنان که فکر ميکنند ماندهاند و شهدا رفته اند و از چشم ما غايب شدهاند و با جاسوسان آمريکايي ملاقات مينمايند و به اين وسيله دانشجويان خط امام را به سازشکاري با آمريکا و پشيماني از اقدام تاريخي خود متهم ميسازند، در حقيقت با راه شهدا در افتادهاند و در اين مصاف يقينا شهدا که خون خود را نثار راه خدا و بيداري مردم مسلمان و مقاومت در برابر جهانخواران نمودهاند، پيروز هستند و خط نوراني امام را براي تمام مظلومان تاريخ براي هميشه تاريخ الگويي جاودان قرار خواهند داد.
محسن وزوايي و ساير شهداي خط امام يک نفر نيستند، يک جريان هستند. همانگونه که پشيمانان نيز يک جريان هستند که در برابر ابر قدرتها که مظاهر دنياي فاني هستند احساس حقارت نمودهاند و خط امام که مظهر دنياي باقي و متصل به قدرت لايزال الهي هست را با اقدام خود به زير سوال بردند.
شهداي دانشجويان پيرو خط امام تبلور وفاداري نسل روشنفکر مسلمان و انقلابي ما به خط امام(ره) بودند و پرچمي براي نسلها که راه را گم نکنند.