روزنامه کیهان **
نوکشمیریها !/ محمد ایمانی
1- «نوکشمیریها». این عنوان یادداشتی بود که 28 شهریور 1390 در کیهان منتشر شد. آن هنگام دولت دهم وارد سال سوم خود شده بود و رفتار حلقه انحرافی همچنان که عرصه را بر خدمتگزاران کابینه تنگ میکرد، در حال گروگان گرفتن آبروی دولت بود و متأسفانه رئیس جمهور به واسطه دوره شدن از سوی حلقه انحرافی- و البته گرههای ذهنی خود او- نقش پیشمرگی را برای حلقه مذکور ایفا میکرد. آن روز هشدار داده شد که «کشمیری»های جدید نه برای بمبگذاری و ترور، بلکه برای حاشیهسازی، انحراف مسیر دولت، جابجایی مسائل فرعی با اصلی، آلودهسازی، و بدنام و بیاعتبار کردن دولت فعال شدهاند چون در حاشیه امن بیخ گوش برخی دولتمردان و در «نقطه کور دید» قرار دارند. امروز پس از 4 سال همان هشدار تلخ متأسفانه درباره برخی مشاوران و نزدیکان و اجزای دولت یازدهم صدق میکند. بیم آن میرود نوکشمیریها - اگر چارهجویی نشوند- شبیه بلایی را بر سر دولت فعلی بیاورند که بر سر دولت سابق آوردند؛ هر چند که تفاوتهای گفتمانی 2 دولت سر جای خود محفوظ است.
2- «کشمیری» یک برند است. لازم نیست نفوذیها همه دقیقاً مانند کشمیری بمبگذاری کنند. ابریشمچی هم که به آیتالله طالقانی نزدیکی میجست و سید مهدی هاشمی که در عمق بیت و بیخ گوش آیتالله منتظری لانه میکرد، و رجوی که تا مرز پدر زنی بنیصدر پیش رفت و او را تبدیل به عامل انتحاری و پیشمرگ خود کرد، و مقدم مراغهای که به سیدکاظم شریعتمداری نزدیک شد، و بولتن نویسانی که سر از بیبیسی درآوردند و کنار دست خاتمی بودند- یا آن مشاوری که گفت گروه خون خاتمی و مجمع روحانیون به ما نمیخورد اما باید تحملش کنیم-، یا امثال هراتیها که به رئیس جمهور اسبق آدرس غلط دادند تا همزبان با آمریکا درباره داعش و سلاحهای شیمیایی بشار اسد سخن بگوید، و آنها که پای دلالان آمریکایی را به نوع دولتها باز کردند و... همگی کار کشمیری را میکردند؛ نه فقط برای ترور، بلکه با اهداف عمیقتری نظیر اخلال و اختلال در نظام تصمیمگیری و تصمیمسازی، جابهجا کردن دوستان و دشمنان، مشورت و آدرس کاملاً معکوس دادن در مسائل حساس، جابهجایی ارزشها و ضد ارزشها یا اولویتها، و تسخیر فکر و اراده سیاستمداران تا سر حد مسخ آنها. برای هر کس هم رگخوابی سراغ دارند متفاوت از دیگران. میگویند ابریشمچی به مرحوم طالقانی نزدیک شد از جمله به خاطر علایق ایشان به نهجالبلاغه و اظهار هم افقی و همفکری! به راستی اگر آقای فلان (بولتن نویس) یا خانم بهمان (خبرنگار) مستخدم رسمی شبکه دولتی انگلیس شدهاند، در دفتر رئیس دولت اصلاحات یا برخی وزرا و مشاوران ارشد چه میکردند؛ گلدان آب میدادند یا باغچه بیل میزدند؟! چگونه وزیر ارشاد همان دولت را چیزخور کردند که چند روز بعد از هشدار رهبر معظم انقلاب با سفاهت تمام میان خبرنگاران آمد و گفت من پایگاه مطبوعاتی دشمن سراغ ندارم؟! نقد آیات شیطانی (کتاب برآمده از سرویس جاسوسی انگلیس) کجا و مستخدمی جزء بیبیسی کجا؟
3- رهبر معظم انقلاب از سازندگی تا اصلاحات و از عدالت تا اعتدال، چیزی در حمایت از دولتها کم نگذاشتهاند که آخرین آن در حمایت از مذاکرات هستهای - با وجود همه کاستیها و نواقص روند- هویدا است. ایشان در عین حال به عنوان یک دغدغه و نگرانی مهم، نسبت به موضوع نفوذ دشمن در ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی به ویژه در همین چند ماه توجه دادهاند. اینکه دستگاهها توجه داشته باشند در داخل نقشه دشمن قرار نگیرند، در اتخاذ موضع انقلابی مقابل دشمن صریح و بیرودربایستی باشند، و نگذارند شیطان بزرگ که ملت از در بیرون کرده از پنجره برگردد یا در باورهای جامعه و در مراکز تصمیمگیری و تصمیمسازی رخنه و اختلال کند، صریح هشدارهای پربسامد رهبر حکیم انقلاب در همین چند ماه اخیر است، همچنان که فرمودند «بعضیها اصرار دارند شیطان بزرگ را که از ابلیس بدتر است بزک کنند و به شکل فرشته وانمود کنند. چرا؟ دین به کنار، انقلابیگری به کنار! وفاداری به مصالح کشور و عقل چه میشود؟». اینکه آقای رئیس جمهور سال گذشته به صراحت اعلام کرد «بیانات رهبر معظم انقلاب قول سدید، یعنی سخن محکم و استوار و عقلانی و از سر تدبیر است»، آیا تکلیف دولت و رئیس آن را سنگینتر نمیکند که به هشدار معظمله اهتمام کنند و فرمان ایشان برای بستن راه نفوذ و نفوذیهای دشمن را لبیک بگویند؟
4- اینکه آقای روحانی بگوید نباید عدهای با کلمه نفوذ بازی یا آن را جناحی کنند، و آقای شمخانی بگوید دستگیریها برای تسویه حساب سیاسی است، و وزیر ارشاد صرفاً نگران آبروی افراد بازداشت شده در قیاس با مفسدان اقتصادی باشد- حال آن که مثلاً نام معاون اول یا اجرایی دولت سابق تیتر اول و کاریکاتور صفحه اول روزنامههای حامی دولت در 2 سال گذشته بود- یا وزیر اطلاعات بگوید «کلمه نفوذ را باید با وزن مناسب خودش به کار ببریم و طوری نشود که تبدیل به مطلب پیشپا افتاده شود»، و وزیر کشور بازداشت برخی عناصر نفوذی را به بر هم خوردن آرامش جامعه در آستانه انتخابات پیوند دهد؛ و دولتمردان محترم جز این ادبیات تخطئه و تردید افکنی کاری انجام ندهند، آیا بردن دولت در موضع اتهام نیست؟! چرا باید بزککنندگان شیطان بزرگ - با همه خباثتها و جنایتها و عداوتهایش- از سوی وزارت ارشاد یا برخی وزارتخانههای دیگر پشتیبانی و تیمار شوند و معترضان به بزک کنندگان با تهدید و اهانت و مضیقههای مالی و سیاسی از سوی دولتمردان دست به گریبان باشند؟ آیا سرنوشت شرمآور وزیر ارشاد و معاون وزیر بعدی در دولت اصلاحات برای عبرتآموزی کفایت نمیکند؟ سردبیر فلان روزنامه زنجیرهای که با زدن تیتر اول «من هم شارلی هستم» خود را پیشمرگ هتاکان به پیامبر اعظم(ص) کرد و عنوان نایب رئیس کمیته سیاسی کارگزاران را به دوش میکشد- که موجب جدایی توأم با اعتراض رئیس کمیته سیاسی شد- در بالاترین سطوح مشورتی دولت چه میکند و چگونه داور جشنواره مطبوعات ارشاد در یکی دو سال اخیر میشود؟
چگونه است که اجزای فلان حزب آشوبطلب و منحله اجازه پیدا میکنند تجدید سازمان کنند و فقط تابلوی حزب را عوض نمایند؟ و چه اتفاقی میافتد که دبیر کل یک حزب متظاهر به لیبرالیسم و اباحه گری، برای وزیر مسئول برخورد با خط نفوذ تلهگذاری میکند و تصویرنشستن از سر غفلت وی کنار یکی از سران فتنه را رسانهای میکند؟ به راستی توقع قانونی این است که چه کسی برای چه کسانی تور پهن کند؟ آیا قرار است وزارتخانههایی مانند ارشاد، اطلاعات، کشور، علوم و خارجه، خط مقدم مقابله با نفوذ بلکه نفوذ در عمق حریف باشند یا منفعل بمانند و احیاناً بعضاً موضوع و هدف نفوذ حریف واقع شوند؟ آیا این انفعال و غفلت، اتفاقی است یا تبدیل به یک روند میشود؟ کدام واسطهها باعث این رفتارهای ضد کارکردی در اجزای دولت میشوند؟ آنها اصالتاً بیخیال و بدفهم هستند یا مأموریت بیحس و بیتفاوت و کرخت کردن مسئولان را هم برعهده دارند؟ آیا غلبه تعلقات حزبی و انتخاباتی و عاطفی و باندی و قبیلهای، اولین روزنههای نفوذ را نسبت به برخی دستگاهها فراهم نکرده است؟!
5- رئیس جمهور و وزارتخانههای ذیربط فارغ از کش و قوس با منتقدان و مطبوعات، مسئولیت دارند در برابر واقعیت تلخ رخنه و نفوذ به میدان بیایند نه اینکه خدای ناکرده به لوث کردن نفوذطلبی دشمن و لاپوشانی آن کمک برسانند. به فرض هم اگر ابعادی از ماجرا را مبهم تلقی میکنند، از رهبر معظم انقلاب استفسار کنند. اگر نه بیم آن میرود که قصه گاو بنیاسرائیل و طفره از وظیفه تداعی شود. «فذبحوها و ماکادوا یفعلون». برخی کوتاهی و تعللها در انجام مسئولیت، این پرسش را به میان میکشد که آیا جریان نفوذ چیزی را گرو گرفته است یا آتویی در اختیار دارد یا توانسته حس طلبکاری خود را به برخی مدیران منتقل کند؟ آیا با نوعی گروگانگیری پنهان روبرو هستیم که عوامل نفوذ طی آن، حیثیت و موجودیت خود را حیثیت و موجودیت فلان و بهمان مدیر جا زدهاند تا بتوانند در حالی که برای خود حاشیه امنیت درست میکنند، منازعه و مجادله را به عمق حاکمیت بکشانند، کاری که مثلاً با مرحوم طالقانی و منتظری - و برخی دولتمردان- کردند؟
6- وقتی رسانه ضد انقلابی روز آن لاین تصریح میکند «برجام و روحانی بهانه است، او نماینده ما نیست بلکه در میان جناحهای داخل بلوک قدرت معتدلتر محسوب میشود و باید از این فضا برای عقب راندن بیشتر سیاست خارجی ضد آمریکایی استفاده کرد»، آن وقت معلوم میشود که نباید به واسطه جنجال و هیاهو و غوغاهای مهندسی شده عوامل حریف، از موضوع اصلی منحرف شد. وقتی KFC و لوازم آرایشی «سفورا» پیشقراول اجرای برجام میشوند در حالی که حریف تأکید میکند رژیم تحریمهای ضد ایرانی برقرار خواهد ماند، تصور از برجام و پسابرجام شکل دیگری پیدا میکند. و وقتی میگویند پس از برنامه هستهای، حالا از سوریه و یمن دست بردارید تا بتوانیم شما را به همکاری و شراکت بپذیریم، ماجرا حساسیت برانگیزتر میشود. وقتی طیفی از معضلات اقتصادی قابل چارهجویی و بیارتباط با تحریم ظرف 2 سال معطل میماند و صدای شماری از وزرا را هم در میآورد، نگران میشویم که نکند نقشه پیچیده دشمن با بینقشه بودن دولت و چیدن همه تخممرغهای فرصت و مسئولیت در سبد مذاکره با آمریکا متقاطع شوند و خسارتهای بزرگ ملی به بار آورند.
وقتی حسن ظن به دشمن قسم خورده و بارها خباثت کرده در میان افکار عمومی و نخبگان و مسئولان پمپاژ میشود تا بالش زیر سرخود بگذارند و به انتظار بنشینند که کدخدا چه تقدیری برای ما رقم میزند، دیگر نمیتوان مسئله را به دعوای جناحی یا تسویه حساب سیاسی و رقابت رقبای انتخاباتی و مجادله «کاسبان تحریم و کاسبان برجام» تقلیل داد. هنگامی که فلان اقتصاددان حامی دولت درباره برخی مشاوران ارشد هشدار میدهد و میگوید «آنها اوایل وعده 3 ماهه اقتصادی میدادند اما حال میگویند تا سال 97 نباید انتظار بهبود داشته باشید در حالی که اگر به جای منافع سوداگران و تاجران پول و رانتخواران، رو به واقعیت کنند، در یک مقطع چند ماهه میبینند که رشد اقتصادی با کیفیت اتفاق میافتد و دیگر لازم نیست مردم را نا امید کنند و به عنوان مشاور رئیس جمهور مطالب فاجعهآمیز منتشر کنند» (روزنامه آرمان- 11 آبان 94)، آن گاه این دغدغه رخ مینماید که آیا این جماعت، طبیب دردهای دولت هستند یا مسخ شدگان و فرصتطلبانی که بلدند استخوان لای زخم بگذارند و نسخه ناکارآمدسازی سیستم اداری را از طریق اختلال و ویروسی کردن سیستم بپیچند.
7- اولویتبندی در تراز نظام و انقلاب نداشتن و در حلقه نزدیکان و مشاوران مسئلهدار یا تنگ حوصله و ستایشگر و فاقد کفایت محصور شدن، مقدمه انفعال و سردرگمی و ناکارآمدی در هر مدیریتی است. نقشه که نداشته باشید، لاجرم در نقشه حریف بازی خواهید کرد و گل خواهید خورد. پرخاشگری و بد گفتن به منتقدان یا سرکوب و مرعوب کردن آنها، هر چه تشدید شود، دلالت بیشتری بر اضطراب ناشی از گمشدگی نقشه و اولویتها خواهد کرد. افزودن بر شدت اتهام پراکنی و عصبانیت و پرخاش نسبت به منتقدان، اگر گرهی از امور باز میکرد قابل اغماض بود اما اگر قرار باشد پرده غفلت از خط نفوذ و عقبه سیاسی- فرهنگی آن را ضخیمتر کند و برای سازندگان مدل قلابی و بدلی «سیاستورزی در جمهوری اسلامی» حاشیه امنیت بسازد، اجحاف مضاعف در حق ملت و نظام است. میتوان رجایی بود و مغضوب منافقین و محبوب ملت انقلابی شد و میتوان در کسوت عبرتآموزی دیگران درآمد. کاری که رجایی را رجایی کرد- در حالی که کاری به واسطه برخی واسطهها تا عمق دفتر وی نفوذ کرده بود - این بود که گفت و وفادار ماند به این گفته که من مکتبی و مقلد امام هستم.
***************************************
روزنامه قدس **
ظرفیت های یمن( قسمت دوم)
خاندان حوثی محور مبارزات ضد آمریکایی و اسرائیلی دریمن/دکتر سید هادی سید افقهی
در قسمت پیشین به برخی از ویژگیهای سوق الجیشی یمن اشاره شد و تا حدودی به چرایی نگاه طماع گونه عربستان و غرب به یمن پرداخته شد.
به گزارش قدس آنلاین،در این بخش از مطلب به خصوصیات خاندان حوثی و شعار مبارزاتی آنان پرداخته می شود
کانون قیام و خواستگاه مردم یمن کجاست
استان صعده استانی کوهستانی هم مرز با عربستان است . 3/5درصد جمعیت یمن در استان صعده زندگی می کنند .استان صعده در مدت های مدید حتی تا درسالهای اخیر محل عبور و مرور کاروان های حج بوده است. مردم یمن و دیگر مردمان نیز از این استان روانه حج می شده اند .از این رو مناطقی همچون استان صعده که محل عبور و مرور قافله ها و کاروان های تجاری و محلی برای خرید و فروش کالاها است باید از غنای مادی قابل توجهی برخوردار باشد . اما برخلاف انتظار، مردم استان صعده از فقر قابل توجهی رنج می برند به نحوی که زندگی مردم این استان نشان می دهد عربستان تمام تلاش خود را مطوف به عدم غنی شدن این استان نموده است . یکی از مهمترین و عمده ترین دلائل آن بافت مذهبی این شهر است که عمدتا متشکل از زیدی ها می باشد .بی شک حضور انصار الله در شهر صعده و مناطقی چون عمران و حوث در این مسئله بی تاثیر نبوده است .
پشتیبانی تسلیحاتی ایران اتهامی بیش نیست
اصولا مردم یمن همواره مسلح بوده اند به نحوی که منطقه صعده به (سوق الاسلحه یعنی محل خرید و فروش سلاح اعم از سلاح های سنگین ، نیمه سنگین و سبک معروف است ) یکی از سیاست های تاسف بار دولت یمن درگیر نمودن مردم این مناطق در مسابقه خرید تسلیحات بوده تا در این رهگذر بتواند سیاست های عربستان را اجرا نماید. این مسائل در زمان حکومت اقای علی عبدالله صالح نمود بیشتری داشته است .بنابراین قابل اذعان است که مسلح بودن انصار الله به ایران ربطی ندارد از آن جهت که آمریکا و هم پیمانانش درصدد هستند تا در افکار عمومی مسلح بودن انصار الله را به ایران نسبت دهند در حالی که منطقه زندگی انها محل خرید و فروش سلاح می باشد ،به نحوی که می توان گفت مردم این مناطق مسلح هستند و نیازی به فراهم کردن سلاح از سوی دیگران ندارند .
خاندان حوثی محور مبارزات ضد آمریکایی و اسرائیلی
محور قیام و فرماندهان و بیت معروفی که قیام های ضد دولت را برای استقلال خواهی یمن در دفاع از ارزشهای دینی و مذهبی و تاریخی در یمن پوشش داده است به خاندان حوثی ها بازمی گردد. پدر بزرگ این خانواده علامه سید بدر الدین حوثی فرزند ارشد شهید سید حسن حوثی بوده است .
رهبر کنونی امروز انصار الله اقای سید عبدالملک حوثی می باشد .اقای سید بدر الدین در سال 1936 در شهر زهان یمن متولد شده اما در صعده بزرگ می شود .وی صاحب تالیفاتی است که عمدتا در رد وهابیت است .بنابرین می توان دریافت که یکی از اصرار دشمنی و خصومت کینه ای عربستان به این منطقه به دلیل برخورداری از قلعه مستحکم فکری ، اندیشه ای و کلامی این منطقه به رهبری جناب سید بدر الدین حوثی بازمی گردد.وهابی های تندرو در جنگ های داخلی در سال 1994 منزل ایشان را چندین بار مورد حمله قرار دادند و ایشان مجبوربه عزیمت به ایران شد.اقامت در شهر قم هفت ماه به طول انجامید و حضور در قم در مدت کوتاه موجب آشنایی عمیق تری با حوزهای علمیه شیعیان و فرهنگ انقلاب اسلامی شد .
در عرصه سیاسی اقای سید بدر الدین عضو حزب الحق بود اما بعد از حمایت دولت از این حزب ایشان و یارانش از حزب جدا شده و بعد از شهادت فرزند در سال 2005 این پدر در جنگ با دولت یمن در سن 86 سالگی به رحمت خدا شتافت .
پس از رحلت سید بدرالدین حوثی مبارزی که توانست تشکیلات انصار الله را تحت عنوان انصار الله تاسیس نماید و خط و مشی سیاسی، اگاهی سازی سیاسی را در این تشکیلات انقلابی هدفمند نماید ، شهید سید حسین الحوثی است . ایشان درسال 1956 در صعده به دنیا آمده و تحصیلات خود را در مدراس اهل سنت که متعلق به اخوان المسلمین بود به پایان می رساند .تحصیل در حوزه علمیه قم نیز در کارنامه تحصیل دینی ایشان وجود دارد به نحوی که در مدت کوتاهی که در قم اقامت داشته است به شدت تحت تاثیر اندیشه ها و افکار حضرت امام قرار می گیرد و در همه سخنرانی ها هم از ایران و از امام راحل به عنوان شاهدی شاخص نام میبرند.ایشان انسانی بسیار باهوش بوده اند که علاوه بر تحصیلات دینی وارد سیاست شده و در کنار پدر ،یکی از موسسان حزب الحق به شمار می روند . غیر از شهید سید حسین الحوثی بسیاری از شخصیت های قبایل زیدی هم در این حزب شرکت کردند حتی در سال 93م تا 97 میلادی ایشان به عنوان نماینده حزب الحق در استان صعده وارد پارلمان می شود.به عبارتی می توان ذکر نمود که شخصیت اقای سید حسین الحوثی فرهیخته وتیز هوش و سیاستمدار بود.
شعار مبارزاتی حوثی ها
سال 2004 هنگامی که امریکا و حکومت آقای علی عبدالله صالح متوجه خط و مشی مبارزاتی سید حسین الحوثی و شعارهایش می شوند و پلاکارد سبز که نوشته های آن عبارت است از الله اکبربا قرمز سه جمله الموت الامریکا الموت الاسرائیل و لعنه الله علی الیهود و در پایین پرچم عبارت النصر للاسلام که از عبارات راهبرد مبارزاتی علیه کفراست استفاده شده عداوت های غرب و هم پیمانانش علیه مبارزان حوثی آغاز می شود. این شعار از سوی جناب آقای حسین الحوثی نهادینه شده است و در شش ماهه گذشته هنگامی که از سوی یمن به مواضع عربستان موشکی شلیک شده است شعارهای یاد شده مورد توجه مبارزان شیعی در یمن بوده است .
بی تردید شهید حسین الحوثی با برگزاری سخنرانی ها و کلاسهای درسی مختلف در طول حیات مبارک خود سعی در آگاه نمودن جوانان یمن مخصوصا منطقه صعده ، عمران و لحج داشته است . دولت یمن ، عربستان و امریکا با توجه به آگاهی سازی های این شهید بزرگوار دولت آقای علی عبدالله صالح را تحریک نموده تا در سال 2004به صعده حمله ور شدند که در طی این حمله حسین الحوثی در اولین نبرد به شهادت می رسد .مقبره ایشان مکان مناسبی برای گرامیداشت یاد این شهید بزرگ و الهام گرفتن از شخصیت نستوه و مجاهد ایشان بوده که جوانان همواره به ایشان ادای احترام می کرده اند. سال 2013بعد از سرنگونی دولت علی عبدالله صالح تار و پود این بزرگوار را بعد از نه سال به خانواده تحویل می دهند تا در شهر موران در استان صعده به خاک سپرده شود.
جنگ شش گانه عربستان
اولین جنگ شش گانه ای که عربستان با حمایت آمریکا و همراهی دولت یمن علیه مبارزان یمنی به راه می اندازد در سال 2004به وقوع می پیوندد که حکومت مرکزی با حمایت عربستان بر علیه قیام صعده به رهبری سید حسین حوثی وارد مبارزه شده به شهادت این مجاهد مبارز می انجامد . سال 2005 هچنان حکومت مرکزی به تهاجم خود ادامه می دهد ازآن سو رهبری جنگ تداوم می یابد و بدر الدین پدر سید حسین رهبری را برعهده می گیرد که ایشان نیز در همان سال به رحمت خدا می روند.رهبری جنگ سوم در سال 2006را رهبری جوان ، پارسا، تیز هوش ،شجاع و بسیار با بینش به نام سید عبدالملک رهبری قیام مردم یمن را بر عهده می گیرد که مبارزه علیه دولت مرکزی از پایگاه های مختلف منجر به شکست دولت می شود .
سال 2007 عربستان سعودی با بمباران برخی مناطق یمن کلید جنگ دیگری را می زند که این جنگ با وساطت قطر پایان می یابد.سال 2008میلادی دولت به یکی از پایگاه های مبارزین حمله می کند و جنگ پنجم آغاز می شود بعد از مدتی این جنگ نیز با اعلام آتش بس و مصالحه توسط علی عبدالله صالح به پایان می رسد. تا اینکه در سال 2009 دولت علنا حوثی ها را متهم و آغازی بر جنگ ششم می شود .
مفقود شدن چند جهانگرد المانی و اتهام آدم ربایی به حوثی ها جدیدترین بهانه ای است که دولت با همراهی عربستان به بمباران برخی از مناطق صعده اقدام می کند تا آنجا که تانکهای سعودی وارد استان سعده شده و سربازهای عربستان به خاک یمن تجاوز می کنند. دفاع جانانه و برخورد بسیارقاطع و سخت مبارزان حوثی با مزدوران عربستانی و منفجر کردن تانکهای آنها منجر به گرفتن تعدادی اسیر می شود که هدف قرار گرفتن برخی از مناطق عربستان نیز بخشی از دفاع حوثی ها از میهن خویش است تا اینکه این جنگ نیز در سال 2010 به پایان می رسد .
بنابراین با مروری به جنگ هایی که از سال 2004 تا 2009 بین حوثی ها و دولت مرکزی صورت گرفته می توان اذعان نمود که انصار الله در طول سالهای گذشته با شیوه های جنگ عربستان کاملا آشنا بوده است و در جنگ اخیری که نتیجه تجاوز و خودخواهی غیر قانونی عربستان به یمن است انصار الله به هیچ وجه غافلگیر نشده است .تفاوت جنگ اخیر با دیگر جنگ هایی که در طی سالهای گذشته به وقوع پیوسته است حجم آتش زیادی بوده که به یک باره بر سر مردم بیگناه و مظلوم یمن ریخته شده است که منجر به شهادت و مجروح شدن تعداد بیشماری از مردم شده است .در حالی که با جرات می توان گفت حوثی ها از بنیه دفاعی و نظامی قابل توجهی برخوردارند و تسلط بر میدان جنگ یکی از امتیازهای آنها می باشد.همراهی، حمایت و پشتیبانی ارتش یمن از حوثی ها یکی از نقاط قوت وملاک ارزشمندی بر به حق بودن مبارزات رزمندگان بر علیه ارتش عربستان سعودی است .
ادامه دارد......
***************************************
روزنامه جمهوری اسلامی** اهداف آمریکا از تشویق اعراب برای
مقابله با نفوذ ایران بسمالله الرحمن الرحیم اشتون کارتر، وزیر دفاع آمریکا، ضمن
عمده کردن نفوذ ایران در منطقه، گفت: اعراب برای مقابله با نفوذ ایران، باید
خودشان پیشقدم شوند. اگرچه سیاست واشنگتن طی دهههای اخیر
همواره ایجاد و دامن زدن به «ایران هراسی» و تشویق اعراب در جهت مقابله با نفوذ ایران
متمرکز بوده است لکن تاکنون سعی بر این بوده که چنین اهداف و سیاستهائی در خفا پیگیری
شود و نمود بیرونی آن طوری باشد که نقش واشنگتن در صحنه تقابل اعراب علیه ایران،
کمرنگ جلوه کند. اظهارات اشتون کارتر نشانگر چرخش جدیدی
در تغییر تاکتیک پنتاگون در عین حفظ استراتژی مقابله با ایران است که این بار،
اعراب را به رویاروئی مستقیم و میدانی علیه ایران فرا میخواند و به آنها گوشزد میکند
که خودشان برروی زمین هم علیه ایران وارد عمل شوند و فقط به رویاروئی هوائی در
ارتفاع 30 هزار پائی اکتفا نکنند. پیشنهادات جدید پنتاگون در این مقوله در این
فهرست میگنجد: 1 –
آموزش و تربیت نیروی زمینی و نیروهای عملیات ویژه برای انجام کارهای سخت و درگیریهای
میدانی 2 –
تحریک اعراب در جهت ایجاد ذهنیت ضرورت برخورد مستقیم اعراب علیه ایران 3 – از
بین بردن این انتظار نزد کشورهای منطقه که آمریکا به خاطر آنها علیه ایران وارد
جنگ شود. رئیس پنتاگون از این دیدگاه به تعریف بایدها و نبایدها و تنظیم فهرست
دستورهای خود میپردازد و میگوید: * قبل
از هر چیز، عمدتاً اعراب نیازمند «اراده» تصمیم برای نبرد با ایران در میدان
هستند. * لازم
است اعراب خلیج فارس علیه ایران وارد نبرد شوند. * مصر
و اعضای شورای همکاری باید از کارهای نمایشی بپرهیزند و به کار خطرناک مقابله با ایران
در صحنه نبردهای زمینی بپردازند. *
انتظار دشوارترین نبرد آمریکا بر روی زمین علیه ایران منطقی نیست درحالی که تهدیدات
آن علیه کشورهای عربی فوریت دارد قبل از اینکه برای امنیت ملی آمریکا فوریت داشته
باشد. اگرچه معمولاً مقامات واشنگتن توجیهات
لازم برای دوستان اسرائیلی خود در جهت سکوت و همراهی با این قبیل سیاستهای
پنتاگون را علنی نمیکردهاند ولی «اشتون کارتر» به وضوح در 3 مورد این استدلالات
را فهرست میکند. الف – مصر هنوز هم یک ارتش بزرگ و دارای
تجربه جنگ با اسرائیل دارد و با توجه به مشکلات و حوادث پیرامونی، عدم دخالت مصر
به نفع سایر اعراب چیز عجیبی به نظر میرسد. * حفظ
برتری نظامی اسرائیل از اولویتهای پنتاگون است. *
اسرائیل و عربستان اتفاق نظر کامل دارند که ایران برای هر دو تهدید موجودیتی مشترک
ایجاد میکند. اما سئوال اینست که درگیری احتمالی
اعراب علیه ایران چه نفعی ممکن است برای اسرائیل داشته باشد؟ پاسخ این سئوال ساده
است. چرا که درگیری اعراب اولاً میتواند قدرت نظامی و ظرفیتهای انسانی اعراب را
به تحلیل ببرد و ثانیاً هدف را از تمرکز بر جنگ علیه اسرائیل تغییر دهد و به یک مسیر
انحرافی بکشاند. علاوه بر این، فرسایش ظرفیتهای نظامی و
نیروی انسانی اعراب، شدیداً این کشورها را آسیبپذیر میکند و شرایطی را بوجود میآورد
که اولاً «قدرت بازدارندگی» آنها از میان میرود و ثانیاً به شدت و بیش از پیش
وابسته به کمکهای خارجی میشوند که همین امر، زمینه برای دخالت سیاسی و مداخله
نظامی آمریکا و متحدانش را فراهم میسازد. تجربه تلخ عراق در این زمینه بسیار گویاست.
غرب و ارتجاع عرب، صدام را برای مقابله با ایران تشویق و حمایت کرد ولی پیامدهای
شوم آن جنگ 8 ساله برای عراق بسیار فلج کننده و غیرقابل جبران بود. آسیب پذیری
عراق در برابر «داعش» طبیعیترین پیامد ناشی از جنگ 8 ساله با ایران و در جنگ بعدی
آمریکا و متحدانش علیه عراق بود. به عبارت روشنتر، اگر صدام وارد جنگ علیه ایران
نشده بود، طبعاً دو جنگ بعدی آمریکا و متحدانش برای از میان بردن «بار نظامی اضافی»
عراق هم موضوعیت نداشت و آمریکا هم فرصتی به دست نمیآورد که تروریستهای داعش را
در قلب سرزمین عراق آموزش دهد و تجهیز کند. در عین حال ارتش، پلیس و عناصر امنیتی
عراق هم در سطحی از توان نظامی و قدرت بازدارندگی بودند که داعش را در نطفه خفه میکردند
و مانع ترکتازی تروریستها میشدند. امروزه برخی تحلیل گران میگویند که اگر
عراق بر اثر جنگ 8 ساله دچار چنین فرسایشی نمیشد، وقیحترین بازیگران بینالمللی
هم جرئت نمیکردند سایر کشورهای عرب همچون لیبی، سوریه، یمن و لبنان را به میدانی
برای اجرای طرحهای شیطانی خود تبدیل کنند. صدام با حماقتهایش، نه تنها عمق
استراتژیک دنیای عرب را بلکه عمق استراتژیک دنیای اسلام را هم در معرض تهدید و
تعرض نظامی غرب قرار داد. تصادفی نیست که دستهای پنهان و آشکار
برای عضوگیری گروه تروریستی داعش از 85 کشور وارد عمل شدهاند و این ساختار شوم
اکنون در حدود 10 کشور اسلامی را در آسیا و آفریقا در معرض اقدامات تروریستی قرار
داده و با صدور نفت عراق و سوریه و تحویل آن به آمریکا، عملاً به کارگزار آمریکا
برای غارت مستقیم منابع نفتی اعراب و دنیای اسلام تبدیل شده است. اکنون با درک این مسائل به رمز و راز
تحولات اخیر مصر، بهتر پی میبریم. ژنرال «السیسی» پس از سفر به آمریکا در مقام وزیر
دفاع دولت «محمد مرسی» علیه وی کودتا کرد و با فرایندی مضحک از صندوقهای رای هم
سر برآورد. اکنون مجلس فرمایشی جدید مصر هم با همان فرمول درحال شکلگیری است.
جالب آنکه قبل از شکلگیری مجلس فرمایشی و نمایشی مصر، دستورالعملها پیشاپیش توسط
پنتاگون فهرست میشوند. از این دیدگاه قرار است توان نظامی مصر که اشتون کارتر از
آن به عنوان «یک ارتش بزرگ و دست نخورده با تجربه جنگ علیه اسرائیل» یاد میکند،
در جنگهای فرسایشی علیه کشورهای اسلامی به تحلیل برود و مصر از آنچه امروز هست، نیز
بدبختتر و فرسودهتر و محتاجتر شود تا بلکه نگرانیهای همیشگی رژیم صهیونیستی از
ارتش قدرتمند مصر، به کلی از میان برود. مشاهده میشود که تجربه تلخ عراق در جنگ 8
ساله و پیامدهایش درسهای بزرگی برای همگان به همراه دارد، مشروط بر آن که همه برای
فراگیری این درسها، تمامی استعدادهای خود را به کار بگیرند. *************************************** روزنامه ایران** برگ نوشتههای بی شیرازه در مطبوعات ایران/ محمدرضا عزیزی فرق است بین گفتن درباره آنچه داریم و
آنچه داشتیم. تاریخ و پشتوانه و ریشه داشتن اگرچه مهم است اما از آن مهمتر وصل به
ریشه بودن است. داشتههای امروزی وقتی بیگانه و بدون اتصال به گذشته باشد، مانند
برگی است در دست تندباد حوادث که تسلیم و ناگزیر به هرجایی که باد بخواهد میرود و
محو میشود. برگنوشتههای بیشیرازه؛ وصف بسیاری از روزنامهها و نشریاتی است که
از زمانی که روزنامه کاغذ اخبار منتشر شد، تاکنون آمدهاند و رفتهاند. انگار که
فرم رسانه هم با مفهوم خبر یکی شده است که چون صبح دیگری آغاز شود خبر میسوزد و
رسانه هم؛ انگار که هنر و تجربه روزنامهنگاری و روزنامهداری کالای فراوان و
ارزان بازار است که به وفور پیدا میشود و میتوان به آسانی در روزنامه و نشریهای
را تخته کرد و به بازار رفت و تجربه و هنر مطبوعاتی را برای نشریهای دیگر خرید. «برای یک
کشور مهمتر از داشتن یک رسانه، نهاد رسانه است. رسانهای که دارای سوابق بلند، با
هویت، با نگاه و دیدگاه خاص خود باشد.» این سخن روحانی در سرآغاز بیست و یکمین نمایشگاه
مطبوعات هم رهنمودی است برای تدوین راهبردی که بتوان رسانههای مانا و ماندگار
داشت و هم توصیف تلخی است از راه رفته مطبوعات در این 170 سال که هر که آمد عمارت
گذشته را ویران کرد و بی گوشه نگاهی به تجربهها و اندوختههای پیشین، عمارتی نو
ساخت. توصیف تلخی است از اینکه در برخورد با جرایم رسانهای گزینه آخر را در اول
گذاشتهایم و نگاه نکردهایم که در سایر جاهای دنیا: «اولین مجازات اعدام نیست.
اولین مجازات جریمه است. توقیف کوتاه مدت در هر جرمی است.» و این شده که جوانمرگی
سالهاست به جان مطبوعات ما افتاده است. «رسانهای هنوز متولد نشده، بال و پر
نگشوده، خود را بخوبی معرفی نکرده به دلایل واهی دچار تاخت و تاز دیگران قرار میگیرد.»
روحانی در این وصف تلخ از روند رسانهداری و کار رسانهای به علتها نیز پرداخته
است. «ما همانطور که نیازمند به نهاد رسانه هستیم، نیازمند به نظام مطبوعات هم
هستیم. اگر قانون روشن باشد، هر روز جمعی با به دست آوردن یک کلمه و جمله نمیتوانند
با آزادی مطبوعات بازی کنند.» روند بیتابی و بیتحملی در برابر رسانه
و روشن نکردن قاعده رفتار و سلوک در این حوزه منجر به بازی سه سر باختی شده است که
در آن نه مردم وخوانندگان سود میکنند و نه مسئولان و نهادهای نظارتی، اجرایی و
تقنینی و البته ضلع دیگر که اهالی رسانه هستند نیز جزو مغبونترین گروه در این بازیاند.
ناماندگاری رسانهها و تعطیلیهای مکرر، به ناماندگاری مخاطبان و ریزش روزنامهخوانها
انجامیده. در دوره انقلاب شبکههای اجتماعی و افول رسانههای تکسویه، جذب و
نگهداشتن مخاطب در مطبوعات از دشوارترین کارهای دنیا محسوب میشود. بستن و تعطیلی یک
نشریه به معنی ضربه به همان اندک سرمایهای است که مطبوعات ما دارند. از سوی دیگر برخورد سلبی با رسانهها و
تعطیلی آنها بر کیفیت و محتوای رسانهای نیز لطمه شدید میزند. جوانمرگ کردن هر
نشریهای زمینه برای ورود نشریات و مطبوعات نوپدید و بی گذشتهای است که یا از
کادر حرفهای و مجرب بی بهرهاند یا در فضای پر ابهام راه رفتن را هم گم میکنند.
اینکه چه بگویند و چگونه بگویند و برای که بگویند، با هر برخورد سلبی و قهری
دشوارتر میشود و زبان رسانه هم الکنتر. در این وضعیت کارکرد و کارایی رسانه برای
ضلع دیگر مخاطبان که نهادهای حاکمیتی و مسئول هستند نیز دچار نقصان شدید میشود.
کارکرد آگاهیبخشی، نقد و نظارت و... کم نیستند مسئولانی که با حسرت و در جایگاه قیاس،
نقش و جایگاه مطبوعات و رسانههای مطرح دنیا را به رخ اهالی رسانههای داخلی میکشانند
و از رسانهها یا روزنامهنگارانی میگویند که تأثیرات بنیادین در آن جوامع میگذارند.
دراین وضعیت اما به این پرسشها کم پاسخ داده میشود که از رسانههای بی آینده و بی
گذشته یا کم گذشته کشور ما که در بقای فردای خود نیز مرددند، چگونه میتوان انتظار
چنین نقشآفرینیهایی داشت؟ فهرست عنوانها و نامها در تاریخ مطبوعات ما سر به
هزاران صفحه میزند. نامها و یادها از مطبوعاتی که بودند و اکنون نیستند. آدمهایی
که بودند و اکنون به شغلی دیگر مشغولند یا هزینه یدک کشیدن عنوان بیکار را بر کار
در این فضای پر ابهام و مغشوش ترجیح میدهند. سابقه روزنامهنگاری و مطبوعات در
کشور ما کم از کشورهایی که اکنون در این حوزه سرآمدند، نیست. ولیکن برگهای درخت
رسانه به شاخه وصل نیست و شاخهها هم از تنه بریدهاند. اکنون عمر قدیمیترین روزنامه ما به
زحمت به یک سوم قدمت روزنامههای مشهور و پر قدمت دنیا میرسد. حال آنکه روزنامهنگاری
در کشور ما سابقهای حدود دو قرن دارد و در آسیا و خاورمیانه در سابقه رسانه داشتن
جزو اولینها هستیم. اما این پرسابقه بودن به معنی از صفر شروع نکردن کار رسانهای
در ایران نیست و این شده است که ما «همچنان دوره میکنیم، امروز را، دیروز را،
هنوز را.» *************************************** روزنامه جام جم ** این شواهد قابل انکار است؟ / سپهر خلجی بررسی تغییرات پدید آمده در آرایش رسانهای
کشور در دو سال گذشته و همچنین ارزیابی خروجی برخی رسانهها در شرایط فعلی بهویژه
رسانههای مکتوب نشان میدهد که «آرایش» و «جریان» رسانهای و همچنین یارگیریهای
میدانی در این عرصه دچار تغییرات اساسی شده و با گذشت زمان، زاویه تغییرات نمود بیشتری
یافته است. آنچه در دو سال گذشته در هشدارهای
بزرگان نظام نیز در مناسبتهای مختلف، ابراز شده ناشی از همین تغییرات نرم صورت
گرفته در عرصه رسانهای کشور بوده است که به صورتی کمسابقه و البته محسوس، جریان
نفوذ با تمرکز بر بستری نرم درپی اجرای مأموریت و ایجاد شرایط موردنظر بوده است. متاسفانه آنچه در ارتباط با بحث نفوذ این
روزها در رسانه محل مناقشه بوده و عدهای در تلاشند با ادله به ظاهر منطقی آن را
تخفیف و تنزل دهند مترادف کردن واژه «نفوذ» با «جاسوس» و نهایتا بیمعنا دانستن و
انکار وجود چنین جریانی در رسانههای کشور است. لازم است دقت شود که اگرچه در ادبیات
معمول واژه جاسوس معنای خاص خود را دارد، اما در حوزه رسانه این جریان نه در پی
انتقال اطلاعاتی محرمانه به دشمن که در واقع در پی اجرای طراحی دشمن در داخل برای
تغییر باورها، تحلیلها و برداشتها نسبت به آرمانها، داشتهها و پدیدههای پیرامونی
یک ملت است. این جریان در عرف رسانه جریان نفوذی تلقی میشوند که یقینا خروجی
رفتار آنها بسیار پیچیدهتر و هوشمندانهتر از جاسوس به معنای مصطلح آن است. نگاهی گذرا به محتوا و خروجی برخی رسانههای
داخلی در دو سال گذشته به روشنی گویای این واقعیت است که در یک هماهنگی آشکار و
تقسیم نقش با جریان رسانهای دشمن تمرکز عجیبی بر موارد زیر صورت گرفته است: القای
راهبرد «تسلیم مقابل دشمن (آمریکا)» به عنوان راهحل مشکلات عمومی و اقتصادی کشور
و همچنین راهحل مساله هستهای، ایجاد خوشبینی و اعتمادسازی نسبت به دشمن و بزک
چهره خشن و جنایتکار و استکباری دولت آمریکا، القای «وابستهگرایی» و «نفی
استقلال» بهعنوان تنها راه پیشرفت کشور، گرهزدن آینده و اقتصاد کشور به مذاکرات
هستهای، طرح مطالبات ساختارشکنانه و غیرقانونی، چهرهسازی و ترویج و بازنمایی
نظرات و شخصیت «محکومان» و «عناصر و جریانهای سیاسی موثر» در فتنه 88، برجستهسازی
«نگاه به بیرون»، عادیسازی عبور از خطوط قرمز و اصول اساسی انقلاب اسلامی، القای
نتیجه بخش نبودن مقاومت و معرفی ضرورت کنار آمدن با آمریکا بهعنوان راهحل مشکل،
تلاش برای انحراف بحث مذاکرات هستهای به ضرورت مذاکره و ارتباط مستقیم با آمریکا،
کمرنگ کردن اخبار تحریمهای جدید اعمال شده علیه ایران و در مقابل انتشار اخبار غیرواقعی
درباره لغو تحریمها، سیاهنمایی از شرایط کشور، برچسب «افراط» و «تندروی» زدن به
جهتگیریهای اصولی و انقلابی، دوقطبیسازی درون حاکمیت و بزرگنمایی اختلافات میان
قوا، متهم کردن نهادهای حاکمیتی به تقابل با دولت و ایجاد بیاعتمادی و بیاعتباری
نسبت به آنها در افکار عمومی، برجستهسازی آثار تحریمها، پیگیری رفع ممنوعیت
دسترسی به شبکههای اجتماعی و معرفی مخالفان بهعنوان مخالفان آزادیهای عمومی
و... عناوین فوق به قدری به ذهن نزدیک است که
یقینا همه خوانندگان این یادداشت دهها شاهد مثال دیگر آن را در این دو سال در تیتر
و محتوای برخی روزنامههای داخلی به صورت روزانه مشاهده کرده و به حقیقت آن اذعان
دارند. تبیین این حقیقت نه یک «تسویهحساب سیاسی» است و نه برای کشف آن نیاز به
«پلیس مخفی» است. این همان مأموریتی است که برخی پادوهای داخلی با هماهنگی و همکاری
اجنبی مسئولیت انجام آن را بهعهده گرفتهاند و شاهد عینی آن نیز خیل عناصر رسانهای
است که در سالهای گذشته در مقاطع حساس همین مأموریت را داشتهاند و با افشا شدن
آن از کشور گریختند و امروز در بی.بی.سی، صدای آمریکا و رادیو فردا و... ادامه
مأموریت خائنانه و خیانتکارانه خود را دنبال میکنند. آیا این شواهد قابل انکار
است؟
گذشته پیشروی ماست و تاریخ در حال
تکرار شدن. هوشمندی عناصر دلبسته به انقلاب اسلامی در آن است که اجازه ندهند همان
وقایع تلخ مجددا تکرار شود. ***************************************
روزنامه خراسان**
شرط بندی اوباما روی اسب جدید/دکترعلیرضا رضاخواه
در آستانه برگزاری دور دوم مذاکرات فراگیر وین با حضور جمهوری اسلامی ایران برای حل بحران سوریه شاهد گسترش روز افزون تحرکات کشورهای غربی چه در حوزه دیپلماسی، چه در حوزه رسانه ای و چه در حوزه میدانی در سوریه هستیم. روز جمعه، انگلیس از احتمال شروع حملات هوایی ارتش این کشور در سوریه خبر داد ، فرانسوی ها می گویند شارل دوگل، بزرگ ترین ناو هواپیما بر خودشان را برای رویارویی با داعش، به خلیج فارس اعزام خواهند کرد، پنتاگون نیز از احتمال اعزام نیروهای آمریکایی بیشتری به سوریه خبر داده است.
این اقدامات و سخنان در حالی صورت می گیرد که گزارش ها از پیروزی نیروهای مردمی و ارتش سوریه در عرصه میدانی حکایت دارند. همزمان منابع خبری از تقویت ائتلاف ضد غربی ایران، سوریه، حزب ا...، عراق، روسیه و چین در خاورمیانه خبر می دهند.
هافینگتون پست می نویسد: "در حالی که قدرت های غربی از جمله آمریکا به شدت از ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه به سبب مداخله نظامی در جنگ داخلی سوریه انتقاد می کنند، سفر سون جیانگو دریاسالار چینی به ایران سبب بروز پیچیدگی هایی در سطح بین المللی شده و حتی خشم برخی از مقامات آمریکایی را برانگیخته است. واکنش آمریکایی ها به گسترش روابط چین با جمهوری اسلامی تأیید کننده سیاست خارجی مبهم واشنگتن و افول قدرت رهبری آمریکا در منطقه است."
انتقادها از سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه در حال افزایش است. کاخ سفید اذعان کرده که استراتژی نظامی اش در سوریه شکست خورده است. لیندسی گراهام، سناتور آمریکایی، اخیرا در جلسه استماع سنا ضمن انتقاد شدید از سیاست های اوباما، رئیس جمهور این کشور درباره سوریه تاکید کرده: "اوضاع کنونی سوریه برای ایران و روسیه خوشحال کننده است و آمریکا با مذاکرات ژنو درواقع سوریه را تقدیم ایران کرده است."
شکاف در ائتلاف عربی- غربی
ظاهرا ائتلاف غرب با ارتجاع عرب دچار مشکل شده است. یک سال پیش آمریکا و متحدان عربش ائتلاف بین المللی به اصطلاح ضد داعش را تشکیل دادند. با توجه به سیاست انزوا گرایانه اوباما قرار بر این بود که متحدان عرب ایالات متحده آمریکا نیروی هوایی خود را به سوریه بفرستند تا تحت مدیریت آمریکا با داعش بجنگند اما حالا مقامات نظامی آمریکا از کاهش فعالیت متحدان عرب خود در مبارزه علیه داعش شکایت دارند. نیویورک تایمز می نویسد: در حال حاضر آمریکا با هواپیماهای جنگی اش در سوریه، دست تنها مانده است... آثار ناامیدی را می توان در میان مقامات دولت آمریکا مشاهده کرد، چون متحدان عرب به تدریج حمله هوایی در سوریه را به واشنگتن واگذار کرده اند. علت این شکاف را می توان اولویت بندی متفاوت کشورهای عرب خلیج فارس با کاخ سفید دانست. کشورهای عربی این روزها تمام توان خود را در یمن متمرکز کرده اند در حالی که سوریه برای آمریکا تبدیل به یک مسئله حیثیتی و استراتژیک شده است.
شکست استراتژی نیروی سوم
البته این همه ماجرا نیست. یکی از سرفصل های اصلی استراتژی آمریکا و متحدانش در خاورمیانه به دنبال خروج آمریکا از منطقه تشکیل جریانی تحت عنوان نیروی سوم یا "The Third Force" بود. این نیرو قرار بود جایگزین نیروی زمینی آمریکا در خاورمیانه شود. برای این سرفصل تاکنون سه الگو طراحی شده که هر سه به شکست انجامیده است. الگوی "ملیشیای فراملیتی" که در دوران بوش آغاز شد و به شکل گیری داعش انجامید، الگوی تشکیل یک "ارتش منطقه ای" که در دوران اوباما و با تکیه بر کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس طراحی شد ولی هیچ گاه وجه عملیاتی به خود نگرفت و الگوی سوم هم "ارتش های محلی" بود که تجربه اول آن در قالب ارتش آزاد سوریه تجربه ای خوشایند نبود. کاخ سفید و پنتاگون علت اصلی این شکست ها را بی تحرکی همپیمانان عرب خود می دانند. بی جهت نیست که اشتون کارتر وزیر دفاع آمریکا اخیرا در مصاحبه ای با نشریه آتلانتیک به انتقاد از همپیمانان عرب واشنگتن پرداخته و از آنها خواسته به جای اینکه از فاصله ۳۰ هزار پایی آسمان وارد بحران سوریه شوند، برای مقابله با «داعش و ایران» نیروی زمینی به سوریه اعزام کنند.
گردش به سوی ترکیه
در چنین شرایطی آمریکایی ها تلاش می کنند تا بر روی اسب جدیدی شرط ببندند. واشنگتن می کوشد تا بار دیگر روابط خود با آنکارا ، که به دنبال اعتراضات عربی در سال 2011 دچار وقفه شده بود را احیا کند. پیروزی حزب عدالت و توسعه در انتخابات پارلمانی اخیر جایگاه ترکیه در عرصه بین المللی را با ثبات تر ساخته است. طبیعی است اردوغان هم که برای تضمین جاه طلبی های داخلی خود و تغییر نظام سیاسی ترکیه به حمایت آمریکا نیازمند است از این تغییر رویه سیاسی کاخ سفید حمایت کند. ژنرال چارلز براون فرمانده عملیات هوایی آمریکا در قطر می گوید:" در شرایطی که متحدان عرب ما تمایلی به همکاری در سوریه ندارند بهتر است به سراغ پایگاه هوایی اینجرلیک ترکیه برویم." موضوع البته به همین جا ختم نمی شود، آمریکایی ها در تلاش اند تا استراتژی نیروی سوم را این بار با تکیه بر اردوغان پیش ببرند. ظاهرا واشنگتن و آنکارا طرحی برای تشکیل یک نیروی زمینی جدید در سوریه تحت عنوان ارتش جدید سوریه یا «جیش سوریا الجدید» دارند. در این طرح که عربستان در آن جایی ندارد ، گروه «اخوان المسلمین» هسته اصلی نیروی زمینی را شکل می دهد. این طرح علاوه بر این که دغدغه متحد زمینی آمریکا در سوریه را برطرف می کند، نگرانی های آنکارا از تقویت کردها در سوریه را نیز مرتفع می سازد. آمریکا تعهد کرده است در صورت شکل گیری چنین نیرویی حمایت خود از کردهای سوریه را متوقف خواهد کرد.
آتشفشان بزرگی از اوهام
جان اشتاین بک، نویسنده و متفکر مشهور آمریکایی در جایی نوشته است: "وقتی که به دودکش های کاخ سفید نگاه می کنم پیش خود می گویم که زیر این دودکش ها چه آتشفشان بزرگی از اوهام قرار دارد." واقعیتی که بروز و ظهور آن را می توان این روزها در سیاست های ضد و نقیض آمریکا در خاورمیانه دید، لذا بعید است طرح جدید آمریکایی ها هم راه به جایی ببرد. این طرح تنها به پرورش و ایجاد یک گروه تروریستی جدید در خاورمیانه کمک خواهد کرد، گروهی که در کنار گروه های تروریستی چون داعش، القاعده، جبهه النصره، احرار الشام و... تنها کلکسیون تروریستی آمریکا در منطقه را تقویت خواهد کرد.
***************************************
روزنامه وطن امروز **
خطرناکتر از ارتش آمریکا!/مهدی محمدی
شنیدن سروصدا و داد و فریاد از سوی معتدلان صاحب دولت، نباید ما را در این باره که مساله اصلی چیست فریب دهد. ظاهرا برخی از این ناراحتند که عدهای را گرفته و بستهاند یا نمایشگاه مطبوعات وزارت ارشادشان، از سوی جمعی از متنفذترین مطبوعات و رسانههای کشور به هیچ گرفته شده است. در واقع، اینها آدرس غلط است. آنچه اینان را چنین هراسان کرده مربوط به ناکام ماندن یک پروژه بنیادین تفاهم شده با کسانی در بیرون مرزهای ایران است که به قول ورزشیها میرود تا همه رشتههای حضرات را پنبه کند.
روزی که رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره نفوذ هشدار دادند، آنها که در جریان برخی «نقشههای کشیده شده درباره آینده» بودند دانستند که این هدفگیری چقدر دقیق است. از یک منظر، اصل مساله این بود که توافق هستهای – هم اعتبار اجتماعی ناشی از آن، هم فضای رسانهای شکل گرفته حول و حوش آن و هم سرمایه مالیای که احتمالا به دنبال آن تولید خواهد شد- قرار است در خدمت کدام برنامه سیاسی قرار گیرد. هم در آمریکا و هم در ایران، برخی نزدیکان به مذاکرات هستهای، پنهان نمیکردند که برجام برای آنها صرفا ارزش واسطهای دارد و هدف نهایی نیست. مقامهای آمریکایی برجام را زیرساختی برای مهار استراتژیک ایران، تغییر معادله قدرت در داخل ایران و کاستن از نفوذ منطقهای فزاینده آن میدانستند و در داخل هم گفته میشد برجام یک سکو است که باید روی آن ایستاد و به سمت هدفهای بزرگتر پرش کرد.
استعاره نفوذ، کل این بازی را بر هم زد. به لحاظ راهبردی، این تعبیر کل برنامه تفاهم شده میان برخی طرفها در مرحله پسابرجام را منتفی اعلام میکرد. قبل از هر چیز تبدیل شدن بحث نفوذ به کلیدواژه محوری در مدیریت فضای پسابرجام به این معنا بود که درک دقیقی از هدفهای بعدی همه طرفها در سطوح عالی نظام، شکل گرفته است و در این باره که برجام میتواند و از نظر برخی باید مقدمه دگرگونی کامل ساختاری در ایران و سپس تغییر نقشه ژئوپلیتیک منطقه باشد، هیچ سوءتفاهمی وجود ندارد. راز اصلی عصبانیتهای این روزها را باید همینجا جستوجو کرد. ضربه خوردن پروژه نفوذ، اجرای بستههای مکمل برجام را غیرممکن میکند. برجام بنا بود در داخل ایران افکار عمومی را گروگان و دولت را همکار آمریکا نگه دارد. با بسته شدن مجاری راهبرد «تعامل پایه»ای که قلب آن باز کردن پای آمریکا به داخل ایران به بهانهها و اشکال مختلف است، اجرای این پروژه عملا ناممکن خواهد شد. همچنین برجام قرار بود به الگویی برای درگیر کردن ایران در یک سلسله فرآیندهای سیاسی «مذاکرهمحور» در منطقه بدل شود که خروجی آن نشستن تعامل به جای مقاومت و بده بستان پای میز مذاکره به جای نبرد در میدان باشد. توجه عمیق و بموقع رهبر معظم انقلاب اسلامی به ابعاد پنهان این پروژه، این امر را هم تقریبا به طور کامل منتفی کرده و امروز دیگر آمریکاییها هم در این باره تردید ندارند که برجام اگر استراتژی منطقهای ایران را تهاجمیتر نکرده باشد، قطعا چیزی از شدت آن نکاسته است.
بسیار خب! اگر ضمیمههای داخلی و منطقهای برجام از آن گرفته شود، چه چیزی باقی خواهد ماند؟ من فکر میکنم دقیقا اندیشیدن به این مساله است که ذهن و زبان اعتدالیون را چنین تلخ و تند کرده است. جواب این است: تقریبا هیچ! اگر برجام یک تاکتیک باشد نه استراتژی، یک مصالحه حداقلی باشد نه یک افتخار ملی، یک امر دفعی باشد نه یک راهبرد مستمر و اگر مقدمهای برای مقاومت جدیتر در داخل و خارج در مقابل آمریکا باشد نه تن دادن به «تعریفهای دوجانبه با آمریکا»- به تعبیر گزارش کمیسیون برجام- از دیگر حوزههای اقتدار راهبردی ایران، آن وقت برجام یک فاجعه برای نقشه 10 سالهای خواهد بود که آمریکا با هدف بدل کردن ایران از یک حریف به یک مهره طراحی کرده است.
برجام در این صورت حتی میتواند وضع را بدتر کند، برجام میتواند بر اعتبار داخلی نظام بیفزاید، منابع مالی آن را توسعه دهد، برخی چهرههای سابقا همکار غرب را به استخدام اهداف جمهوری اسلامی درآورد و پیش بردن پروژههای ایرانستیزی در محیطهای بینالمللی را دشوار کند. آن وقت آمریکا چه چیز به دست آورده است؟!
ظاهرا این سوال در حال تبدیل شدن به یک مساله بسیار آزاردهنده است؛ هم برای آمریکا و هم برای کسانی در داخل که تصور میکنند معادله معکوس شده و ممکن است توافق هستهای مقدمه بیاعتبار شدن و سقوط آنها باشد نه چنان که پیشتر میپنداشتند، تبدیل کردن آنها به نیروهای سیاسی ابدی و بیرقیب در ایران.
روایت درست از صورت مساله نفوذ، ما را مستقیما به مفهوم امنیت میرساند. شاید اگر بخواهیم اصلیترین هدف آمریکاییها را از 2 برنامه داخلی و منطقهای که برای دوران پسابرجام طراحی کرده بودند در یک جمله خلاصه کنیم بهترین تعبیر این باشد: امنیتزدایی از ایران و وارد کردن ایران به فاز ناامنی استراتژیک. کاملا روشن است که آنچه امروز آمریکاییها را بشدت آزار میدهد این است که در میانه یک منطقه بشدت بیثبات و ناامن، ایران نه فقط امن و باثبات است بلکه امنیت را صادر هم میکند. شاید آمریکاییها نگویند اما رصدهای دقیق اطلاعاتی انجام شده در سالهای گذشته تردید باقی نگذاشته است که هدف خلق پدیدهای به نام داعش هم در اصل و در نهایت ناامن کردن ایران است و همه آنچه اکنون در منطقه میبینیم مقدماتی است برای رسیدن به این مرحله فرجامین. این ناامنی چگونه قرار است رخ بدهد؟ در محیط منطقهای، ایران در دور کردن چشمههای ناامنی از مرزهای خود به نحو رشکبرانگیز و بیسابقهای موفق بوده است. بنابراین طبیعی است که فکر کنیم آمریکاییها به داخل ایران چشم دوختهاند.
آمریکا در داخل ایران چگونه عمل میکند؟ مسلما اجرای پروژههای آمریکایی در داخل ایران از طریق هیپنوتیزم یا تله پاتی رخ نمیهد. آمریکاییها یک شبکه همکار در داخل ایران دارند که هم واسطههای اجرای برخی ماموریتها در ایران هستند و هم گاه کارفرما و پیمانکار آن. اگر در 2 سال گذشته 3-2 درس اصلی از مذاکرات هستهای آموخته باشیم، لااقل برای من، یکی از آنها این است که آمریکاییها قطعا به این باور رسیدهاند که پروژههای آنها در ایران بدون داشتن یک جریان همکار ماهر، شبکه شده، آموزش دیده و جسور هرگز به نتیجه نمیرسد. آمریکاییها حداقل در 2 مقطع به این مساله اعتراف کردهاند؛ یک بار زمانی که پرسش از مکانیسم اثرگذاری تحریمها بر محاسبات راهبردی در ایران برای آنها بسیار جدی شده بود و یکی از پاسخهایی که در نهایت برای آن پیدا کردند این بود که بدون وجود یک جریان داخلی که فشار را به سازش ترجمه کند، تشدید خطی تحریمها کاملا بیفایده است. فشار صرفا زمانی موثر خواهد بود که کسانی فشار را در داخل نمایندگی کنند و برای خلاص شدن از فشار آدرس سازش به جامعه بدهند. بنابراین از منظر راهبردی، شبکه همکار آمریکا در ایران درست به اندازه تحریمها و بلکه بیش از آن برای آمریکا ارزشمند است. این شبکه هم چشمه تولید تحریم بود
ـ چنانکه پیشتر حین بررسی چگونگی آغاز پروژه تحریمهای فلجکننده در سال 89 نشان دادهام ـ و هم از دید آمریکاییها عاملی برای رسیدن تحریمها به هدف اصلیاش یعنی تغییر محاسبات امنیت ملی در ایران. اگر این موضوع را هم در نظر بگیریم که آمریکاییها میگویند توافق هستهای برای آنها دستاوردهایی حتی بیشتر از یک حمله نظامی داشته است، میتوانیم نتیجه بگیریم خطری که شبکه جریان غربگرا میتواند متوجه امنیت و منافع ایران کند حتی از خطر ارتش آمریکا هم بیشتر است. مقطع دومی که آمریکاییها ناچار شدند درباره ارزش این شبکه زبان به اعتراف بگشایند زمانی بود که کار آنها در سوریه گره خورد. «آنتونی کردزمن» به عنوان معلم استراتژیک پنتاگون یک بار نوشت مشکل اصلی آمریکا در سوریه این است که یک شبکه همکار قدرتمند داخلی ندارد. کردزمن عراق را با سوریه مقایسه کرده و گفته بود علت اینکه کار در عراق پیش میرود این است که آمریکا کسانی را دارد که روی زمین برای آن بجنگند ولی در سوریه نه چنین شبکهای وجود دارد و نه به این سادگیها قابل ایجاد است. نتیجه این بود که یک بار دیگر آمریکاییها تاکید کردند بهرهمند بودن از کسانی که به نحو سیستماتیک منافع و ماموریتهای آنها را نمایندگی کنند، در واقع بخشی از ماشین جنگی آنها علیه کشورهای هدف است.
در ایران البته موضوع بسیار پیچیدهتر است. من قصد ندارم در این نوشته به تئوری، سازمان و اهداف پروژه جدید نفود آمریکا در ایران بپردازم. این کاری است که بزودی و در یک چارچوب متفاوت انجام خواهد شد.
آنچه به اجمال در اینجا میتوان گفت این است که برنامه آمریکا برای نفوذ در ایران هر چه هست، قرار نیست در خلأ اجرا شود. اجرای این برنامه ماموریت یک شبکه کاملا سازمان یافته است که از مدتها قبل برای شکلدهی به اجزای مختلف آن کار شده است. اگرچه این شبکه همه «سازمان کار نفوذ» نیست ولی بخش مهم و بسیار نیرومندی از آن را تشکیل میدهد. شاید برای نخستینبار کسانی که یا خود این شبکه را ساختهاند یا از جزئیات فعالیت آن اطلاع دارند، دریافتهاند که نه این یا آن فرد خاص، بلکه کلیت این شبکه که شاید مهمترین دارایی غرب در ایران است – در همه ابعاد مالی، امنیتی، سیاسی و رسانهای- زیر ضربه قرار گرفته است. حقیقت این است که در مقایسه با عمق ضربهای که غرب دریافت کرده، هیچ نوع سر و صدا، شانتاژ و شلوغکاری زیاد نیست. غربیها میدانند اگر «دوستان خوب آنها» در ایران آسیب ببینند آن وقت همه برنامههای آینده آنها بدل به رؤیا خواهد شد. بنابراین موضوع را باید بسیار جدی گرفت. منازعه نوینی آغاز شده است. دعوا نه بر سر برجام بلکه بر سر نوع میوههایی است که بناست این درخت به بار بیاورد. نظام جمهوری اسلامی در حال سمزدایی از این نهال است. طبعا آنها که قرار بود زهر در کام این ملت بکنند عصبی هستند. این خبر خوبی است.
***************************************