(دوماهنامه اطلاعات سياسي و اقتصادي ـ مرداد و شهريورماه 1382 ـ شماره 191 ـ صفحه 160)
به عنوان نتيجۀ اين مقدمۀ كوتاه ميتوان گفت كه اساس هر نوع توسعهاي توجه به جهانبيني جامعهاي است كه برنامه توسعه براي آن تهيه ميشود و نيز توسعه انساني اساس و بنياد هر نوع توسعه ديگر است. براي تبيين اين موارد در جامعه ايراني و براي توفيق برنامههاي توسعه در ايران، توجه به نكاتي ضرورت دارد؛ از جمله وجود آرمانها و سياستهاي كلي و هدف نهايي برنامهاي كه بايد در قالب آن قرار گيرد؛ ضمن آنكه بههيچوجه نبايد از انسان به عنوان عنصر اساسي و بنيادي برنامه توسعه غافل شد؛ زيرا، آن برنامه در واقع براي سعادت و توسعۀ او تهيه و اجرا ميشود.
به هر حال، با توجه به اينكه پرداختن به اين مباحث از حوصلۀ يك مقاله خارج است و پژوهشهاي متعددي را ميطلبد، نگارنده در اين مقاله فقط به تبيين ارزش و اهميت «توسعه انساني» به عنوان بنياد و اساس و ضرورت اوليه همۀ استراتژيهاي توسعه پرداخته است. مباني اين توسعه برگرفته از فرهنگ ايراني است و نيز به تناسب هر مطلب و براي روشن شدن آن، موضوعهاي ديگر هم مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار گرفته است، از جمله: بنيادهاي توسعه انساني، نسبت توسعه انساني به ساير انواع توسعه، موانع توسعه انساني و...
مقدمه
در بسياري موارد در تهيه برنامهها و طرحها، از جمله در برنامههاي توسعه و ارزيابي آنها، از الگوها و شاخصها و معيارهاي توصيه شده توسط سازمانهاي جهاني و يا رايج در ساير جوامع استفاده ميشود كه اين امر غالباً بدون ارزيابي و بدون توجه به تبعات فكري و فرهنگي آنهاست. در شرايطي كه امروزه حتي براي استفاده از علوم و دانشهاي كمي نيز «بومي نمودن» آنها توصيه ميشود، تكرار و تقليد برنامهها و شاخصها و معيارهايي كه زيربناي فكري و فلسفي و تبعات فرهنگي و انساني دارند، بدون ارزيابي و استحاله به طريق اولي نميتواند و نبايد توصيه شود. به اين ترتيب، اهميت توجه به مباني فكري ملي و بومي در استفاده از تجارب ديگران روشن ميشود. با توجه به روشن شدن اهميت موضوع، هدف اين نوشتار تبيين اهميت مباني فكري و نظري در تدوين برنامههايي است كه به عنوان برنامههاي توسعه معرفي و شناخته شدهاند، برنامههايي كه با توجه به خاستگاهشان، وجۀ مادي و كمي بر ديگر وجوه آنها غلبه دارند.
ديگر اينكه در اين بررسي توجه اصلي بر موضوعهاي مرتبط با توسعه انساني، به عنوان بنياد و جهتدهندۀ ديگر وجوه توسعه، متمركز است. با روشن شدن مسئله و نيز هدف و اهميت آن، اين پرسشها مطرح ميشود: نسخۀ ايراني توسعه چه ويژگيهايي بايد داشته باشد و همچنين وجه مميزۀ آن با برنامههاي توسعۀ مبتني بر جهانبينيهاي متمايز با جهانبيني حاكم بر جامعۀ ايراني، چيست؟ ديگر اينكه چگونه بايد شاخصها و برنامههاي توسعه را بومي كرد و نيز ارتباط وجوه گوناگون توسعه با يكديگر چگونه است؟ در يافتن پاسخ اين پرسشها همچنين بايد توجه داشت كه براي بهرهگيري از تجريههاي ديگر جوامع و ملتها و تمدنها، بايد روشهاي متكي بر جهانبيني و فرهنگ ملي را به گونهاي برگزيد كه باعث از خود بيگانه شدن، پديد آمدن بحران هويت و ديگر پيامدهاي منفي رواج تفكر و مشي بيگانه در جامعه نشود.
كليات و تعاريف
درجۀ توسعۀ انساني مورد نظر در يك جامعه را ميتوان با معيار نزديكي جامعه و مردم آن به ويژگيها و صفات انسان كامل و آرماني مورد نظر و معرفي شده از سوي جهانبيني و فرهنگ همان جامعه، ارزيابي كرد. در واقع، هر جهانبيني و فرهنگي، ميتواند معيارهاي خاص خود را براي ساختن انسان كامل مورد نظر و نيز براي توسعه انساني مطلوب خود معرفي كند؛ اما طبيعي است كه بسياري از آرمانهاي جوامع انساني شبيه هم هستند و از اين رو، ميتوانند معيارهاي مشترك داشته باشند كه البته اين معيارها در هر جامعهاي، با توجه به فرهنگ و جهانبيني آن، احتمالاً تعريف خاص خود را دارد. در موارد اختلاف نيز با بهرهگيري از گفتگو و تجربههاي جوامع ديگر، ميتوان يك مجموعه يا گزيدهاي از معيارها را براي ارزيابي توسعه انساني برگزيد.
در اين دوران، بسياري از جوامع مدعي دستيابي به هدفهاي مطلوب توسعه انساني هستند و بسياري از جوامع ديگر نيز در حسرتاند تا به آن هدفها دست يابند. اما بررسي اين «ادعاها» و «حسرتها» نشان ميدهد كه در فرايند توسعه انساني يكي از اشكالات عمدۀ وضع موجود، استاندارد و جهاني و يكسان دانستن شاخصهاي توسعه انساني براي همۀ جوامع و نيز عدم تطبيق آنها با ارزشهاي فرهنگي و جهانبيني ملي و بومي جوامع گوناگون است.
اشكال
ديگر اين است كه معيارهاي توسعه انساني، غالباً برگرفته و منبعث از همان معيارهاي
توسعه (به طور عام) هستند كه ذاتاً توسعۀ جنبۀ مادي حيات و توسعۀ اقتصاد را مدنظر
دارند؛ در نتيجه، وقتي در مورد توسعه انساني سخن به ميان ميآيد، انسان را هم به
مثابه يك ماشين و يك پديدۀ مادي در نظر ميگيرند؛ از اين رو، توسعه انساني هم با
همان معيارها و شاخصهاي توسعه اقتصادي و مادي كه (به صورت اصل نانوشتهاي) بنياد و
اساس جوامع صنعتي امروز هستند، ارزيابي ميشود. به اين ترتيب، معيارهايي چون
تحصيلات، «اميد به زندگي»، درآمد سرانه و نرخ باسوادي را به عنوان «شاخصهاي توسعه
انساني» مطرح ميسازند.2
لازم به ذكر است كه هدف اين نوشتار، نه تنها تخطئه اين شاخصها نيست، بلكه آنها را «ضرورتهاي توسعۀ انساني» ميداند، اما بايد گفت كه اولاً روح و خاستگاه اين شاخصها مهم هستند؛ ثانياً، هر يك از اين شاخصها، در طيف وسيعي از ماديت صرف تا روحانيت محض، قابل بحث است؛ ثالثاً شاخصهاي معمول، همۀ شاخصهايي نيستند كه ميتوانند و بايد در توسعه انساني مدنظر قرار گيرند. البته، شايد بتوان شاخصهاي معمول را كه در هر حال پاسخگوي نيازهاي اوليه حيات انسان و از موانع بروز عقدههاي حقارت در مقابل غير هستند، به عنوان نخستين شرطهاي توسعه انساني مطرح ساخت، اما بهتر آن است كه جنبههاي كيفي و معنوي نيز به همراه شاخصهاي كمي و مادي مورد توجه قرار گيرند؛ به عبارت ديگر، اين شاخصها با شاخصهاي كيفي و معنوي تكميل شوند.
مجموعۀ الزامهاي ناشي از تفكر انسانپرستانه، تجددگرايانه و جهانگرايانۀ در اين دوران بر اين پايه استوار است كه هر نوع اصل، هويت، ارتباط با گذشته، وحدت، سرانجام آرماني حيات، حقيقت مطلق، جاودانگي، ارزشهاي فرهنگي، مذهب، و اجمالاً ارتباط با متافيزيك و حيات روحاني انسان را مردود بدانند و به جاي آن، دربارۀ فرديت انسان و پديدهها و جدايي و گسستگي آنها و نيز دربارۀ كثرتي تبليغ كنند كه نه به وحدت ميانجامد، نه گرايشي به آن دارد.
از آنجا كه بدون وجود زبان مشترك، امكان مفاهمه و پيشبرد مباحث علمي اندك است، در اين بخش مفاهيم مرتبط با اين نوشتار تبيين و معرفي شده است. اهم اين مفاهيم يا تعابير عبارتند از: انسان، توسعه، فرهنگ، توسعه فرهنگي و توسعه انساني.
انسان: بدون وارد شدن در تعاريف مفصل مربوط به «چيستي انسان»، كه در گرو بحث گسترده است، به دو زمينه اصلي اشاره ميشود كه «هدفها و سرانجام حيات» و «نيازهاي» انسان هستند. مكاتب فكري گوناگون، تعريفهاي كم و بيش متفاوت از انسان ارائه دادهاند؛ براي او هدفها و فرجامهاي گوناگون در نظر گرفتهاند و همچنين نيازهايش را به شيوههاي متفاوت مطرح كردهاند، ضمن آنكه نقشهاي متفاوتي را نيز براي او قائل شدهاند؛ اما چون موضوعات مورد نظر در ارتباط با قلمرو فرهنگ ايراني است كه آن هم از جهانبيني و تعاليم اسلامي تأثير ميپذيرد، سعي بر آن است كه تعريفهاي مورد نظر نيز در اين فرهنگ پيجويي شوند.
در فرهنگ اسلامي، انسان جانشين خداوند در زمين است (فاطر: 39) كه بر بسياري مخلوقات برتري يافته (اسراء: 70) و زمين محل زندگي او شده است (نمل: 61 و اعراف: 24 و 74). اما انسان براي حيات در جهاني ديگر خلق شده (مؤمن: 39) و زمين فقط گذرگاه او و مكان آماده شدن و صلاحيت يافتنش براي ورود به حيات جاويد است (بقره: 36 و مؤمن: 39)؛ بنابراين، مهمترين ضرورت نيز بهرهگيري مناسب از جهان و اجزاء آن براي رسيدن به اين هدفهاست. از مجموعۀ ويژگيهايي كه اسلام براي حيات و فعاليت انسان تبيين كرده است، چنين برميآيد كه افعال انسان، به عنوان جانشين خدا در زمين، ميبايست به صفات فعل الهي متصف باشد.
در مورد نيازهاي انسان نيز ميتوان گفت كه حيات انسان در ابعاد گوناگون قابل بررسي است و هر بعد هم نيازهاي خاص خود را دارد. از اين رو، به اجمال ميتوان حيات انسان را داراي سه بعد روحاني، نفساني و جسماني دانست و به تناسب اين سه ساحت حيات، ميتوان نيازهاي انسان را در چارچوبهاي سه مقولۀ، به اين شرح، مطرح ساخت: نيازهاي مادي؛ از جمله خوراك، پوشاك و مسكن؛ نيازهاي نفساني، مانند آزادي، حب ذات و ديگر نيازهاي رواني و نيازهاي روحاني (ارتباط با مبدأ هستي و جنبههاي معنوي و مرتبط با ماوراءالطبيعه).3
توسعه: توسعه كه در لغتنامه دهخدا به معناي «فراخي و فراخ كردن و وسعت» آمده است، مفهومي است كه حداكثر دو بعد (طول و عرض) را دربرميگيرد و فاقد عمق و فراز است. از سوي ديگر، اين واژه، معادل فارسي development است كه نخست به معني توسعه مادي و اقتصادي به كار رفته4 و به تدريج براي ديگر جنبههاي مرتبط با حيات اجتماعي، همچون انسان، فرهنگ، سياست، هنر، عدالت اجتماعي و امثالهم نيز مورد استفاده قرار گرفته است. ديگر اينكه چون اصل اين واژه غربي است و جهانبيني و تفكر مسلط بر مغرب زمين هم تفكر مادي و اومانيستي و جهانگراست،5 اين معادلگزيني هم اشكالاتي دارد؛ از جمله اينكه: به بعد معنوي و رشد و اعتلأ و حركت به بالا كه به صورت سمبليك نشانۀ معنويت است6، توجهي ندارد. ثانياً، با توجه به پيشينيه و وجه تسميه آن، در مقوّلات مرتبط با حيات معنوي انسان مفهومي نارساست و استفاده از اين واژه نارسا نيز تأثيري منفي بر هويت زبان فارسي خواهد داشت.7
رواج مفهوم توسعه و مانند آن، از جمله ترقي (progress) و تكامل (evolution) در قرن نوزدهم ميلادي آغاز شد8، اما در جوامع توسعهنيافته هنگامي تبديل به يك آرمان شد كه ترومن رئيسجمهور آمريكا (در سال 1949) نيمكره جنوبي را نواحي كم توسعهيافته ناميد و گفت بايد به آنها كمك شود تا توسعه يابند. در واقع از همان زمان، «رؤياي جهان تكقطبي»، سران نظام سرمايهداري را به برنامهريزي بلندمدت واداشت. اينكه بگويند برخي ملتها عقبماندهاند و يا كشورشان توسعهنيافته است، در واقع اين جوامع و انسانها را چنان تحقير ميكند كه همه چيز را به فراموشي ميسپارند و ميكوشند به هر قيمت «توسعهيافته» در نظر آيند و جلوه كنند.
از اين رو، اكنون توسعه همچون استعمار كه معناي زيبا دارد و نيز تمايل به «شبيه شدن به بيگانه» در بطن آن است، به جان كشورهاي جهان سوم افتاده است؛ و اگر آن يكي سعي در غارت منابع طبيعيشان داشت، اين يكي سعي دارد جوامع را از ارزشهاي معنويشان تهي كند. اجمالاً اينكه، توسعه به معناي رايج و مصطلح و براساس ماهيتش، جنبههاي كمي را دربردارد و حتي در مواردي هم كه مقولههايي چون فرهنگ و نيازهاي انسان را مطرح ميكند، بيشتر بر كميتها متمركز است. با اين حال، براي بهرهگيري از محاسن و حذف معايب تعريفهاي توسعه،9 تعريفي ابتدايي از آن ارائه ميشود كه ظاهري بالسويه دارد. براساس اين تعريف ساده، توسعه عبارت است از ساختن يك كشور (جامعهاي) به گونهاي ويژه كه مورد نظر آن كشور (جامعه) باشد. اين تعريف در واقع به تعداد جوامع (و تفكرات و فرهنگها) قابل تفسير است كه تحقق هر يك نيز مستلزم ارائه مباني نظري ويژه است تا آن تعريف را گسترش دهد و جزئيات را به طور كامل مشخص كند؛ بنابراين براي ارائه الگوي اسلامي «توسعۀ همهجانبه ايران»، تبيين مباني نظري خاص نخستين ضرورت اجتنابناپذير است.
به تبع ماهيت و خاستگاه و رويكرد اقتصادي مفهوم رايج «توسعه»، ديگر تعبيرهاي مرتبط با آن و به عبارتي، تعابيري كه پيشوند «توسعه» دارند، مانند توسعه پايدار كه اخيراً رايج شده است نيز اين ويژگي را دارند و بيشتر مبتني بر جنبههاي اقتصادي و مادي هستند.10 البته، علت اصلي را در جهانبيني و فرهنگ مسلط كميتگراي دوران معاصر ميتوان يافت و توقعي هم جز اين نبايد داشت. علت اصلي يا به عبارتي عامل عدم توفيق كامل تئوريها و برنامههاي مطرح شده نيز همانا عاري بودن از مفاهيم و بنيادهاي معنوي است. از اين رو، بسياري افراد و جوامع، متوجه اين نقص شدهاند و گرايش به دين و معنويت و به استمداد از آنها را براي حل مشكلات اساسي اين دوران (مانند بحرانهاي زيست محيطي و اجتماعي) توصيه مينمايند كه براي نمونه ميتوان به برنامهها و همايشهاي UNEP اشاره كرد.11
فرهنگ: مفاهيم گسترده و جامعي را ميتوان از واژۀ فرهنگ برگرفت؛ مفاهيمي كه آنرا به مثابه بستر و فضاي همۀ فعاليتهاي انسان مطرح ميسازد و نشان ميدهد كه فرهنگ بر تمامي اعمال او اثر دارد.12 و اما چون فرهنگ در هر جامعه و مكتبي تعريف خاص دارد (متجاوز از 164 تعريف را مطرح كردهاند)13، اتفاق نظر بر تعريفي واحد براي تداوم بحث ضرورت دارد؛ زيرا، تقريباً هيچ فعاليتي را نميتوان يافت كه از فرهنگ و ارزشهاي فرهنگي تأثير نپذيرد. فرهنگ فضايي است كه انسان در آن زيست و فعاليت ميكند؛ هر عملي كه انجام ميشود، هم از فرهنگ سرچشمه ميگيرد و هم بر تحول و دگرگوني (تكامل يا انحطاط) آن اثر ميگذارد و همچنين معيارهاي فرهنگي عاملي براي ارزشيابي آن است. براي مثال، رابطۀ فرهنگ با مقوّلات مختلف حيات (از جمله هنر، معماري، شهرسازي، توسعه، شيوه زيست، و حتي فراوردههاي صنعتي) قابل انكار نيست.14
با
توجه به اين موارد، هر جامعهاي واجد فرهنگي است كه معيارهاي منبعث از جهانبيني و
باورهاي جامعه قدر و مرتبه آنرا براي پيروان خويش تبيين ميكنند. به تبع اين اصل،
جامعه اسلامي نيز واجد فرهنگي است كه در صورت سلامت ميبايست مباني و معيارهاي آن
برگرفته از تعاليم اسلامي باشد؛ به عبارت ديگر، براي معرفي اصول فرهنگ جامعه
اسلامي، توجه به اصول ثابت ديني، به عنوان ميزان، يك ضرورت است؛ بنابراين، جامعه
مسلمان ايراني كه براي انسان ارزشها و اهداف خاص معنوي و الهي و براي خويش رسالتي
قائل است، بايد معيار اصلي تعريف و انتخاب و ترويج فرهنگ خويش را از متون اسلامي
برگزيند و از آن به عنوان ميزان مبادلات فرهنگي بهره بگيرد.
در واقع، جامعه ايراني با احترام نهادن به ديگر فرهنگهاي اصيل، فرهنگ منبعث از تعاليم الهي اسلام را عاليترين درجه ميداند و در مبادلات فرهنگي، سعي در معرفي فرهنگ خويش به ديگران و گرفتن نكات مثبت ديگر فرهنگها دارد.»15 به اين ترتيب، فرهنگ ايراني مورد نظر مجموعۀ باورها، دانشها، معارف و آداب و رسوم و ارزشهايي است كه جامعه مسلمان ايران به آنها ارج مينهد، در جهان به آنها شناخته ميشود و ملاك و معيار روش زندگي اوست. اين فرهنگ نه تنها تضاد و تزاحمي با اصول و ارزشهاي تعاليم اسلامي ندارند، بلكه عاملي براي تجلي كالبدي بخشيدن به آن اصول و ارزشها، بستر و فضايي براي رشد و تعالي انسان و همچنين سير جامعه به سمت اهداف متعالي حيات است. طبيعي است كه خرده فرهنگهاي اين مجموعه نيز به رغم تفاوتهاي ناشي از محيط و اقليم و آداب محلي، نه تنها تزاحم و تضادي با يكديگر ندارند، بلكه به عنوان تفسيري از اصول و ارزشهاي اصلي تجلي يافتهاند.
توسعه فرهنگي: انتخاب واژه «توسعه»، به عنوان معادل واژۀ development از نظر لغوي، انتخابي به ظاهر درست است، ولي با توجه به ارزشهاي فرهنگ ايراني، ميتوان واژهاي مناسبتر را برگزيد كه گوياي ارزشهاي فرهنگي و جامعه معاني معنوي و مادي باشد.16 مفهوم توسعه فرهنگي نيز مانند مفهوم فرهنگ و توسعه بايد روشن باشد. معيارهاي توسعه فرهنگي را در طيف گسترده ميتوان مورد بررسي قرار داد؛ هرچند تاكنون معيارهاي متقن و مشخص و برگرفته از فرهنگ ايراني، براي ارزيابي ويژگيهاي توسعه فرهنگي تدوين نشده است17 و ظاهراً، براي «توسعه فرهنگي» نيز همانند «توسعه» و «فرهنگ»، تعريفهاي مشخص و روشن در دست و مورد اتفاق نظر نيست. به هر حال، منظور از «توسعه فرهنگي» در نظر داشتن اين موضوعهاست: تبيين و رواج ارزشها، معرفي و احراز هويت معنوي واحد براي جامعه، ارتباط مناسب با ديگر فرهنگها براي برگرفتن محاسن و حذف آگاهانه معايب آنها، پاسخگويي به نيازهاي معنوي جامعه و در يك جمله، اولويت دادن به معيارهاي فرهنگي در همۀ فعاليتهاي جامعه.
در مورد رابطۀ توسعه با فرهنگ، با توجه به معاني و مفاهيم مطرح شده، بايد گفت كه مهمترين نكته اين است كه اين دو از يك جنس و يك مقوله و اصطلاحاً همعرض و همخانواده نيستند تا بتوان نسبت به تقدم و تأخر و يا ارجحيت يكي از آنها اظهارنظر كرد. در واقع فرهنگ زمينه و بستر و فضاي همه فعاليتهاي جامعه و از جمله توسعه اقتصادي، سياسي، علمي، صنعتي و غيره است و مشكل بتوان فرهنگ را بخشي از توسعه دانست. ناگفته نماند كه هر گونه توسعه و تكامل و تحول و حتي دگرگوني در جامعه به هر حال بر فرهنگ جامعه (ارتقاء يا سقوط آن) تأثير دارد؛ از اين رو، تأثيرهاي فرهنگي روشهاي توسعه (بويژه از ساير جوامع) را بر فرهنگ ملي و بومي نميتوان ناديده گرفت.
توسعه انساني: با توجه به تعريفهاي ارائه شده در مورد «توسعه»، «انسان» و «فرهنگ»، اگر اين تعريفها براساس جهانبيني اسلامي دستهبندي شوند، شايستهتر است كه به جاي اصطلاح «توسعه انساني»، «كمال انساني» به كار رود، زيرا واژه «كمال» دربرگيرنده جامعيت و معنويت و ارزش خاص انسان و نيز مبيين هدف تعاليم اسلامي براي اعتلاي انسان است، اما با توجه به رواج اصطلاح «توسعه انساني» فعلاً از همين تعبير استفاده ميشود. به هر حال، اين سئوال مهم مطرح است كه انسان براي دستيابي به آرمان حيات خويش، چه مشي و اصولي را بايد مدنظر قرار دهد؟ در فرهنگ اسلامي، بارزترين ويژگي عالم وجود كه انسان نيز بايد در همۀ فعاليتهايش از آن پيروي كند، عدل و مشتقات آن است؛ در اين باره پيامبر اكرم(ص) فرموده است: «بالعدل قامت السموات والارض.»18 به اين ترتيب با توسعه انساني مطلوب و براساس عدل در واقع تعادل و توازن و هماهنگي و وحدت در مقولات گوناگون زندگي جلوهگر ميشود؛ همچنان كه زمينههاي گوناگون اين تعادل را بين ساحتهاي گوناگون حيات، نيازهاي گوناگون انسان، ارتباط فرد و جامعه، توزيع خدمات و امكانات و دسترسي به آنها، دسترسي به فرصتها و بهرهمندي از مواهب طبيعي ميتوان يافت؛ بنابراين، توسعه انساني را ميتوان يافت؛ بنابراين، توسعه انساني را ميتوان با فراهم بودن زمينهها و امكانات و فرصتهاي متناسب و متعادل براي همه آحاد جامعه، براي دستيابي به اهدافي كه جهانبيني و فرهنگ جامعه براي سرانجام حيات انسان تعيين ميكند، همراه و هماهنگ دانست.
بنيادهاي توسعه انساني
در سطح بينالمللي، شاخصهايي براي توسعه انساني مطرح شده است كه براساس برنامه توسعه سازمان ملل متحد عبارتند از: طول عمر (شاخص اميد به زندگي)، دسترسي به آموزش و پرورش (شاخص باسوادي) و استاندارد زندگي يا شاخص توليد ناخالص داخلي. اما اين شاخصها به پيروي از جهانبيني حاكم و تعريف عمومي توسعه، عموماً صبغۀ مادي دارند كه البته بههيچوجه در پي نفي آنها نيستيم. سخن در اين است كه ضمن پذيرش و در نظر داشتن شاخصهاي بينالمللي توسعه انساني، به عنوان بخشي از توسعه مورد نظر جامعه ايراني، هر جامعه و فرهنگ و جهانبيني و تمدني هم ميتواند و بايد شاخصهاي ويژه خود را كه مكمل شاخصهاي بينالمللي است، داشته باشد و حتي آن را معرفي و ترويج كند. از اين رو، با استناد به فرهنگ اسلامي ـ ايراني، به برخي شاخصهاي ضروري اين فرهنگ اشاره ميشود؛ زيرا توسعه هيچ جامعهاي نبايد تنها با شاخصهاي بينالمللي ارزيابي شود، چون اين شاخصها ممكن است پاسخگوي نيازها و ارزشهاي جهانبيني و فرهنگ ديني و ملي و بومي آن جامعه نباشد.
مسائل انساني، بويژه مسائل مربوط به قلمرو معنوي حيات او، به قدري اهميت دارند كه در واقع تاكنون سدي در مقابل جهاني شدن سرمايهداري پديد آوردهاند. در بررسي شاخصهاي مربوط به مسائل انساني توجه به اين نكته ضرورت دارد كه تنها ارتقاء درصدها و نسبتها نشاندهنده عدالت در توسعه و پيشرفت نيست، بلكه توسعه نيافتن درصدهايي از جامعه و به عبارتي ظلم در حق آنها (حتي اگر يك نفر باشد) نيز اهميت دارد.19
بنابراين، گرچه ارتقاء درصدها و نسبتها و شاخصهاي توسعه انساني يك كشور ميتوانند [تنها] نشانه توسعه انساني باشد، اما اگر در كشوري ديگر درصدها پائينتر باشد؛ با اين حال توسعه انساني (از نظر نسبت) افراد بيشتري را دربرگيرد و به عبارتي توزيع عادلانه داشته باشد، ميتوان گفت كه كشور دوم به تعادل و رعايت عدالت نزديكتر است. يعني جامعهاي كه همه مردم آن باسوادند، ولي آمار فارغالتحصيلان دانشگاهي آن 30 درصد است، از كشوري كه 90 درصد مردم آن باسوادند، ولي مثلاً 40 درصد آنها تحصيلات دانشگاهي دارند، به توسعه انساني عادلانه نزديكتر است. از اين رو، عدالت يا تعادل را ميتوان بارزترين و اصليترين شاخص و معيار توسعه انساني دانست.
گذشته از عدل كه در واقع دربرگيرنده تمامي شاخصها است، در گزينش شاخصهاي توسعه انساني، برخي نعمتهاي مقرر شده براي حيات طيب انساني هم شايسته توجهاند؛ اين نعمتها عبارتند از:
حيات: شاخص «اميد به زندگي» به گونهاي به حيات انسان و طول عمر او از نظر كمي اشاره دارد، اما ميتوان ويژگيهاي كيفي حيات مطلوب انسان را هم كه در واقع شاخصهاي بُعد هستند، مورد توجه قرار دارد. اين ويژگيها مشتمل بر حيات معنوي و يا به عبارتي، دسترسي انسان به امكاناتي است كه پاسخگوي نيازهاي معنوي اوست. همانطور كه در جملات منسوب به ابن سينا آمده است، اهميت عرض زندگي [كيفيت آن] بيشتر از طول آن است؛ از اين رو، معناي حيات و ساحتهاي گوناگون آن و اهميت و قدر و مرتبۀ هر يك در جهانبيني اسلامي، كاملاً تشريح شده است و بيترديد نميتوان آن را به جنبههاي مادي و حتي حيات دنيوي محدود كرد؛ چنانچه در آيه 64 سوره عنكبوت آمده است: «و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهي الحيوان لو كانوا يعلمون»؛ يعني نيست اين زندگاني دنيا جز هوسراني و بازي و همانا خانۀ بازپسين است زندگاني؛ اگر بدانند.20 به اين ترتيب در تعيين مختصات توسعه انساني مورد نظر (لااقل در مجامع علمي و تخصصي) ميتوان و بايد به نوع حيات مورد نظر جامعه و مرتبۀ تحصيل آن توجه نمود. در حقيقت، حيات و جان است كه به ماده و كالبد معنا و ارزش ميبخشد.
چونكه بر صورت تو عاشق گشتهاي
چون برون شد جان چرايش هشتهاي
كان جمال دل جمال باقي است
دو لبش از آب حيوان ساقي است
علم: علم و آگاهي بارزترين نعمتي است كه به انسان عطا شده است تا توجيهكننده فرمان الهي مبني بر سجدۀ ملايك به آدم باشد (قرآن كريم، سوره بقره، آيات 34-30). اما علم مورد نظر منحصر به علم تجربي رايج scince نيست و همۀ دانشهاي بشري، بويژه معرفت و حكمت را دربرميگيرد. از اين رو، در تبيين اهميت علم و معيارهاي آن، بايد به جنبۀ معنوي علم هم توجه داشت، زيرا بيتوجهي به اين جنبه پيامدهاي ناگوار براي بشريت داشته و متفكرين معاصر را به اصلاح نوع بينش به علم و توجه به جنبه معنوي آن جلب (ظاهراً) كرده است.21
كرامت
انسان: كرامت و ارزش انسان در مقايسه با ديگر پديدهها
و موجودات كه در تفكر اسلامي به آن اشاره شده است، موضوعي عمدتاً كيفي است كه براي
تبديل آن به شاخص، بايد مصاديق خاصي را براي آن در نظر گرفت. يكي از مسائلي كه در
جهان امروز به شدت رواج يافته و كرامت انسان را خدشهدار كرده است، استفاده ابزاري
از انسان، بويژه از كودكان و زنان، در پيش پا افتادهترين امور زندگي؛ از جمله در
تبليغات تجارتي، بازاريابي و... است. برخي مصاديق ديگر عبارتند از: تسلط مصنوعات
انسان (ماشين) بر وي در بسياري از جنبهها و امور زندگي فردي و اجتماعي، و نيز
تسلط سرمايه يا به عبارتي انديشههاي كاسبكارانه در ارتباط با مسائل اجتماعي و
انساني.
نكتۀ مهم ديگر اين است كه به رغم اهميت كرامت انسان، تسلط انسان بر طبيعت و تصرف آن به هر گونهاي كه بخواهد، مجاز نيست. اين موضوعي است كه پس از انقلاب صنعتي مورد غفلت قرار گرفته است و امروزه بشريت به مرور با عواقب آن آشنا ميشود و سعي در اصلاح مسير خود دارد. در واقع، برعكس پندارها و ادعاهايي كه بحران محيط زيست را صرفاً ناشي از گسترش صنعت ميدانند، بايد گفت كه اين بحران پيامد بحران معنويت و بحران اخلاقي است كه گريبانگير تمدن معاصر شدهاند.22 در حقيقت، بايد مختصات انسانگرايي و انسان محوري مدرن را از ويژگيهاي «انسان محوري» مطرح شده در تعاليم اديان توحيدي بازشناخت تا گرفتار توهمي نشد كه علت تخريب محيط زيست و اضمحلال منابع و تقريباً تمام مشكلات طبيعي را انسان محوري مطرح شده در اديان ابراهيمي ميداند.22
رعايت حقوق انساني: رعايت حقوق انساني نميتواند محدود به وضع قوانين و مقررات براي تعيين روابط آحاد و سازمانهاي جامعه باشد، بلكه حقوق برخي اقشار جامعه هم كه در كشورهاي ديگر به شيوههاي گوناگون تحت ستم و تبعيض و بهرهكشي هستند، بايد رعايت شود؛ از جمله حقوق كودكان، زنان، سالمندان، اقليتهاي قومي و ديني. احقاق حقوق اين گروهها در دو مرحله قابل بررسي است: يكي تدوين قوانين و ديگر اجراي آنها كه البته در تدوين قوانين نيز دو مبنا بايد مورد نظر قرار گيرد: يكي مباني بينالمللي و ديگر مباني و ارزشهاي فرهنگي و ملي. بديهي است كه بهرهگيري از تجربههاي بينالمللي، در قالب ارزشهاي فرهنگي جامعه، مناسبترين راه و روش است تا همۀ جنبهها مورد توجه قرار گيرد.
امنيت
انسان: در حديث آمده است كه دو نعمت براي انسان
ناشناختهاند؛ سلامت و امنيت؛ از اين رو ميتوان گفت كه دو شاخص توسعه انساني در
جامعه اسلامي نيز همانا سلامت و امنيت هستند. اما چون سلامتي را ميتوان جزئي از
زيرمجموعۀ شاخص «حيات» دانست كه پيش از اين مطرح شد، در اينجا تنها به بحث امنيت
اشاره ميشود. نكتۀ قابل ذكر در مقولۀ سلامت، علاوه بر ضرورت دسترسي همگان به
امكانات مداوا و درمان، كاهش بيماريها، از جمله بيماريهاي رواني، بيماريهاي مسري و
نيز بيماريهايي است كه بيبندوباريهاي فرهنگي به شيوع آنها دامن ميزند و اين شاخص
مهمي براي ارزيابي سلامت جامعه است. امنيت نيز در واقع يكي از نتايج عدالت است؛ از
اين رو، هر گاه عدالت اجتماعي در جامعه حاكم نباشد و جامعه به دو قطب متمول و
قدرتمند از يكسو و محروم و فقير از سوي ديگر تجزيه و تبديل شود، امنيت هر يك از
اين دو قطب از سوي ديگري به مخاطره خواهد افتاد.25 ارتباط سالم و مطلوب آحاد جامعه
با يكديگر يكي از عوامل مهمي است كه جامعه را به سوي وحدت ميبرد و امنيت را در آن
گسترش ميدهد.
اين ارتباط يا به عبارتي تماس و يا رويارويي مستقيم انسانها ضرورتي است كه با توجه به گسترش شديد ارتباطات الكترونيكي، نياز به آن روز به روز بيشتر احساس ميشود. ارتباط آحاد جامعه با يكديگر، علاوه بر محسنات شناخته شده و توصيه شدهاي همچون وحدت، احساس امنيت، ياري رساندن به يكديگر و مانند آن، امروزه جايگاه ويژهاي در تحقيقات مرتبط با تضمين سلامت رواني و جسمي انسان دارد و مباحثي چون كسب انرژي انسانها از ديگران بهنگام تماس، روز به روز بيشتر توجه پژوهشگران و مردم را جلب مي كند26 ايمني و امنيت از مواردي است كه در همه ابعاد و ارتباطات انسان با جهان خارج، اعم از اجتماع و محيط مصنوع و محيط طبيعي، اهميت دارد.
در ارتباط با محيط مصنوع، ايمني انسان بايد به گونهاي تأمين شود كه علاوه بر حفاظت او در برابر بلاياي طبيعي، از جمله سيل، زلزله، طوفان و صاعقه و حوادث غير مترقبه مانند آتشسوزي، با فعاليتهاي انساني هم آسيب جدي به انسان وارد نشود و يا به عبارتي امنيت او به خطر نيفتد. آثار سوء ناشي از فعاليتهاي انساني كه بايد براي حذف آنها اقدام كرد و انسان را در برابر آنها ايمن ساخت، طيف وسيعي از انواع آلودگيهاي آب و خاك و هوا و آلودگيهاي صوتي و بصري و حتي امنيت انسان در فضاهاي عمومي و در مقابل خودروها را دربرميگيرد.27 عامل مهمي كه امنيت را گسترش ميدهد، رشد معنويت در سطح جامعه است. امنيت انسان در مقابل عواملي هم كه امكان گرايش به گناه را بيشتر ميكند، موضوع مهمي است كه امروز در شهرها گويي از ياد رفته است. علاوه بر اينها، امنيت در برابر وسوسهها و تحريكات و تهييجهايي كه مشوق دگرگوني و سقوط فرهنگي و از جمله تمايل تشبه به بيگانه، غفلت و يا عدم تمايل به احراز هويت ملي، مدگرايي، مصرفگرايي و.... ميشوند، از مصاديق بارز امنيت انساني و فرهنگي مورد نظر است.
ايمان: در ميان معيارهاي توسعه انساني، از نظر تفكر اسلامي ايمان (تقوي) مهمترين و بنياديترين معيارهاست. در واقع به مصداق «ان اكرمكم عندا... اتقيكم» (قرآن مجيد و حجرات: 13)، يكي از بارزترين معيارهاي توسعه انساني در هر جامعهاي، تقواي آحاد جامعه و به عبارتي «ايمان» حاكم بر آن جامعه است، اما چون اندازهگيري تقواي افراد ناممكن است و آفتهايي چون نفاق، دورويي و ريا، استفاده از آن را به عنوان يك معيار ناممكن مينمايد، اين معيار به طور غير مستقيم و با معيارهايي چون آمار جرائم، امنيت جامعه، همياري و مساعدت مردم با هم، مشاركت عمومي و ديگر مواردي كه در متون اسلامي به عنوان تجليات و اثرات تقوي ذكر شدهاند، قابل اندازهگيري خواهد بود.
برخي شاخصهاي ديگر را در اين مقولهها ميتوان يافت: فرهنگ، سواد، هويت ملي، وحدت جامعه، قانونمندي، عدم تضادها و قطببنديهاي اجتماعي، آگاهي، چگونگي گرايش به مصرف توليدات ملي، ميزان مشاركت عمومي، رعايت حقوق ديگران و ... نكتۀ بسيار مهم و قابل توجه آن است كه در تبديل اين معيارهاي كيفي به كميت يا جستجوي كميتهايي كه بيانگر ميزان رعايت اين كيفيتها در جامعه هستند، بايد مراقب بود كه زمينۀ ريا و تزوير و خودنمايي و نفاق و دورويي كه به شدت برخلاف و بر ضد توسعۀ انساني مورد نظر هستند، پديد نيايد كه اگر چنين شود، نقض غرض خواهد بود و نتيجۀ معكوس به دست خواهد آمد و به جاي توسعۀ انساني، انحطاط انساني رخ خواهد نمود.
موانع توسعه انساني
موانع توسعه انساني يا به عبارتي موانع كمال انساني را در پديدههايي ميتوان ديد كه در قرنهاي اخير در بسياري كشورها بروز كردهاند و همچنان رو به گسترش و افزايش هستند. اهم اين موانع عبارت است از اشكالات يا بحرانهاي هويتي، عدم خودباوري و چشم به غير داشتن، معيارهاي غير ملي، وابستگي، از خودبيگانگي و مانند آنها. عامل بروز اين موانع نيز از يك سو اسارت و استعمار و از سوي ديگر شيدايي بسياري از جوامع در برابر غرب و غفلت از ارزشهاي فرهنگ ملي خويش بوده است. در واقع، قدرت مادي و پيشرفت تكنولوژيكي و مصرف بيشتر و رفاه مادي به عنوان آرمان و غايت حيات مطرح و معرفي شده و بشريت را جلب و جذب كرده است؛ بنابراين تا اين موانع برطرف نشوند، دستيابي به توسعه انساني ملي و جامع ميسر نخواهد بود. تنها با رفع اين موانع است كه ميتوان گام بلندي در راه توسعه انساني برداشت. اينها نه تنها موانع اصلي توسعه انساني و يا شاخصهاي منفي توسعه (انساني) به شمار ميآيند، بلكه چون در واقع عوامل معنوي و فرهنگي هستند، بسيار بيشتر از عوامل و شاخصهاي اكثراً مادي رايج براي توسعه انساني اهميت دارند؛ از اين رو، اگر ناديده گرفته شوند، شاخصهاي معمول نيز تأثير اساسي در توسعه انساني جامعه نخواهند داشت و حتي ميتوانند عاملي براي مهاجرت افراد جامعه به ديگر كشورهايي شوند كه از نظر آنها توسعهيافته به نظر ميآيند.
اين موانع عبارتند از:
از خودبيگانگي: از خودبيگانگي، بليهاي است كه پس از انقلاب صنعتي و با رشد تكنولوژي، گريبانگير جوامع بشري شد و به دو شكل ظهور كرد. شكل نخست از خودبيگانگي در جوامع غربي است؛ يعني بر اثر تسلط ماشين و غفلت از ماوراءالطبيعه و جنبه معنوي حيات و نيز تمركز بر جنبههاي مادي، انسان در واقع دچار نوعي از خودبيگانگي شده كه در نهايت به پوچگرايي، مشكلات رواني، فردگرايي، بريدن از جامعه و خودمحوري ميانجامد: اينها چون به هر حال جامعه خود را بهترين شكل تمدن بشري ميپندارند، چارهاي جز سوختن و ساختن ندارند. نوع ديگر خودبيگانگي در جوامع غير صنعتي و غير پيشرفته رواج دارد. يعني آنها تمدن غرب را چون الگو و آرمان خويش ميبينند و ميخواهند همانند آنها شوند؛ با اين گرايش تا آنجا كه بتوانند، سعي دارند جوامع خويش را به جوامع غربي شبيه كنند؛ در غير اين صورت، اگر توانايي مهاجرت به غرب را داشته باشند، جلاي وطن ميكنند و به سرزمين آرمانيشان ميكوچند.
احساس حقارت: احساس حقارت مورد نظر كه مانعي در توسعه انساني به شمار ميآيد، در دو مقوله قابل توجه است: احساسات حقارت در برابر جوامع و ملل بيگانه و نيز احساس حقارت انسان در برابر ساختههاي انسان. احساس حقارت انسان (جامعه) در برابر جوامع بيگانه، نتيجه توجه به برخي معيارهاي مادي است كه ديگران دارند و جامعه مورد نظر از آن برخوردار نيست. اين معيارها، نشانههاي توسعه، پيشرفت، قدرت و علم شناخته ميشوند و عدم دسترسي به آنها، جامعۀ بيتوجه به جامعيت حيات و ابعاد معنوي آنرا در مقابل غير به احساس حقارت ميكشاند؛ احساس حقارتي كه در اين دوران بر بسياري از جوامع غير صنعتي حاكم است و بر هويت ملي، استقلال، خودباوري، اعتماد به نفس، عزت و ديگر جنبههاي ملي جوامع عقبمانده يا عقب نگهداشته شده، تأثير بسيار منفي دارد و در واقع مانعي براي بازگشت به خويش و توسعه انساني است.
احساس حقارت انسان در برابر ساختۀ خويش نه تنها در جوامع غير صنعتي، بلكه در جوامع پيشرفتۀ صنعتي نيز بروز نموده و انسان معاصر را دچار بحران هويت، غربت، ترس، ناامني، و حقارت كرده است. اين احساس كه با توسعۀ مادي، قدرت ماشين تشديد ميشود، به شدت انسان را اسير خويش ساخته و غمي را بر او تحميل ميكند كه حاصل آن علاوه بر از خودبيگانگي و غفلت از انسانيت انسان، افسردگي است كه گستردهترين و مهلكترين بيماري رواني اين دوران شناخته شده است.
گريز از هويت ملي: بيميلي به داشتن هويت ملي و بياهميت دانستن آن زمينهساز پديد آمدن بحران هويت در جهان امروز شده است؛ بحراني كه بويژه با گسترش ارتباطهاي ملتها و جوامع گستردگي بسيار يافته است.
بحران هويت در واقع مسئلهاي اساسي در مباحث اجتماعي، انساني و فرهنگي است كه تأثير بسيار بر حيات اجتماعي و فردي افراد يك ملت دارد. اين بحث كه موضوعات بسيار متنوعي را دربردارد و به تمامي مقولههاي مرتبط با انسان و فرآوردههاي ذهني و صنعتي و هنري و علمي او مرتبط است، از مسائل مورد توجه جوامع پيشرفته صنعتي در برابر جوامع عقبمانده صنعتي است.
يكي از راههاي تشويق جامعه به گريز از هويت ملي خويش، بيارزش جلوه دادن آثار ملي در برابر بيگانه است، راه ديگر القاي هويت كاذب و به عنوان هويتي است كه به هر حال جامعه با آن شناخته شده است. با قبولاندن اين هويت، شخص از خود يا ديگران ميپرسد كه حال چه بايد كرد؟ در حاليكه اين هويت نه هويت واقعي و حقيقي اوست؛ نه هويتي است كه به عنوان انسان بايد داشته باشد و نه هويتي كه خود برگزيده باشد؛ بلكه هويتي اجباري و دروغين است كه به او چسباندهاند. از اين رو، گريز از هويت ملي و پذيرفتن هويت كاذب كه فرآوردهها و روشهاي زيست بيگانه، به عنوان هويت گريزناپذير به جامعه تحميل كردهاند، يكي از موانع مهم توسعه انساني است. در واقع، وقتي با تمهيدات گوناگون هويت ملي و هويت انساني و ديني و هويتي را كه نمايشگر ارزشهاي ملي و ديني جامعهاي است، از او بگيرند، اولين مانع در توسعه انساني جامعه براساس معيارهاي ملي و فرهنگي و حتي بينالمللي بروز ميكند.
نداشتن اعتماد به نفس: نداشتن اعتماد به نفس يا خودباوري عامل و زمينهاي است كه استثمارگران و استعمارگران از ديرباز سعي در ظهور آن در جوامع انساني و اثبات آن به مردم داشتهاند. با تثبيت اين امر در جامعه نبوغها و توانائيهاي علمي و هنري و فلسفي و فني به مرور از بين ميرود و زمينهاي براي رشد نمييابند. و حتي فراتر از آن، جرأت ابراز آن از افراد گرفته ميشود. اين امر زمينۀ بسيار مناسبي براي جذب و كوچاندن نخبگان و انديشمندان به محيطها و جوامع داراي امكانات كار و فعاليت و بروز توانائيهاست. در نتيجه، جامعهاي كه انسانهاي انديشمند و فرهيخته و عالم و هنرمند ندارند، نميتواند به توسعه انساني مطلوب دست يابد. البته شرايط جامعه و چگونگي استفاده از نخبگان، بويژه برتري دادن به بيگانگان در مقابل هموطنان، جدايي جامعه و انديشمندان را بيشتر ميكند.
تبعيض: تبعيض، به عنوان ضد و مخالف عدالت و تعادل و قسط، عامل بسيار مهمي در سد نمودن راه رشد و تعالي و توسعۀ انساني است. تبعيض علاوه بر آنكه يك مانع جدي است، زمينۀ بروز و رشد همۀ موانع ديگر را هم فراهم و تقويت ميكند. در جوامع انساني، تبعيض را در مقوّلات بسيار متنوع ميتوان مورد شناسايي قرار داد كه جامعترين تعريف براي آن عبارت است از: تبعيض در دسترسي به امكانات مختلف مرتبط با رفع نيازهاي گوناگون مادي و رواني و معنوي (روحاني) انسان. هر چه دامنۀ تبعيض و اختلاف مدارج و مراتب آن گسترش يابد، دوري جامعه از عدالت و در نتيجه تضعيف (يا عدم) توسعه انساني محسوستر و جديتر خواهد بود.
وجود تبعيض در جامعه سبب خدشهدار شدن وحدت جامعه و از بين رفتن روحيۀ تعاون و همكاري و انفاق و ايثار و از خودگذشتگي و احترام به حقوق ديگران ميشود كه ضرورتهاي جامعه سالم هستند. از سوي ديگر خودمحوري، نفاق، حقكشي، دورويي، بدبيني و تفرقه در جامعه رواج مييابد؛ از اين رو، همان گونه كه عدالت بنياديترين اصل براي هر گونه رشد و توسعه و تعالي و از جمله توسعه انساني است، تبعيض نيز بايد مانع اساسي توسعه انساني دانست.
نسبت توسعه انساني با ديگر وجوه توسعه
همه فعاليتهاي بشري براي دستيابي به هدفهاي انسان يا برآورده شدن نيازهاي اوست؛ در نتيجه، توسعه انساني را نيز جدا از انسان و نيازهايش نميتوان بررسي كرد. در واقع انسان هميشه بايد به عنوان محور و مركز همه برنامهها و طرحها، مدنظر طراحان و برنامهريزان باشد. به عبارت ديگر، قبل از اطمينان از آمادگي انسان براي مواجهه با ويژگيها و محيطها و فضاهايي خاص، ارائه آنها، بويژه اگر رنگ و بوي جاذب مادي داشته باشند، همچون سپردن «تيغ به دست زنگي مست» است، چنان كه بسياري اخبار شبكههاي ارتباطي گوياي اثرات نامطلوب و نتايج فاجعهبار تجهيز انسانهاي توسعهنيافته به آخرين فنآوريها و امكانات پيشرفته مادي هستند.
براي انواع توسعه دو جنبۀ مهم ميتوان در نظر گرفت: توسعههايي كه بر موضوعات مادي و كمي متمركز هستند و توسعههايي كه به موضوعات نسبتاً كيفي و ظاهراً غير مادي توجه دارند. توسعههاي مرتبط با موضوعات كمي، همچون توسعه اقتصادي و صنعتي، در واقع به ميزان توانايي جامعه براي دسترسي به آخرين پديدههاي فنآوري بستگي دارد كه اين نيز به نوبۀ خود، اگر با غفلت از جنبههاي معنوي و فرهنگي انجام پذيرد، يا سبب بروز و ظهور فرهنگي خواهد شد كه ابداعكنندگان و صاحبان اصلي فنآوريها واجد آن هستند يا عامل اختلالاتي در فرهنگ و تعادل جامعه خواهد بود.
ممكن است عدهاي بر اين گمان باشند كه با دستيابي به توسعه در زمينههاي مادي كه آسانتر و رايجتر است، ميتوان زمينه را براي توسعه انساني و كيفي فراهم آورد. اين استدلال نيز ممكن است مطرح شود كه با توجه به سلسله مراتب نيازهاي انسان، او نخست در پي تأمين نيازهاي مادي است و پس از آن ديگر نيازهاي رواني و معنوياش را كه معنابخش توسعه انساني هستند، جستجو ميكند. اما بايد گفت: اصولاً نيازهاي انسان كاملاً منتزع و در طول يكديگر نيستند و حتي اگر بتوان آنها را در طول هم دانست، نميتوان آنها را جدا از هم و در امتداد هم به شمار آورد، بلكه تماسها و همزمانيهايي نيز با يكديگر دارند؛ زيرا، انسان اصولاً موجودي واحد، اما متشكل از ساحتهاي وجودي متفاوت است. ديگر اينكه، همۀ انبياء و مصلحين و متفكران و كساني كه براي سعادت انسان بپا خاستهاند، نخست به جنبههاي معنوي و روحاني او پرداختهاند؛ زيرا، غفلت از جنبههاي معنوي و روحاني حيات، هميشه سبب اصلي انحطاط انسانها بوده است.
در مورد رابطۀ «كمال انساني» با ديگر مراتب توسعه، با توجه به جهانبيني و فرهنگ اسلامي، نميتوان اين كمال (و به تعبير امروزي اين توسعه) را موضوعي سواي ديگر توسعهها و حتي همطراز با آنها دانست، بلكه اين وجه از توسعه، ضمن آنكه در بطن آن نيز موضوعيت دارد، خود بستري براي بروز و ظهور ساير شقوق ديگر جنبههاي توسعه و پيشرفت است. و اصولاً، اين شرط عدالت و رعايت اعتدال است كه ضمن مرعي داشتن انسانيت انسان در همۀ زمينهها، از آن به عنوان شرط اصلي ديگر زمينهها غفلت نشود.
نتيجهگيري
با عنايت به آنچه مطرح شد، ميتوان شعب توسعه، از جمله توسعه انساني مورد نظر غرب را كه درباره آن تبليغ ميكند و جهانيان را به سوي آن ميخواند، زمينهاي براي رشد ماديگرايي (يا حداقل بيتفاوتي نسبت به بُعد معنوي و روحاني حيات)، كمي و مادي قلمداد نمودن جنبههاي مختلف حيات، تحقير جوامع (هنوز توسعهنيافته) و تسليم و سرسپردگي و شيدايي آنها در برابر غرب دانست. بديهي است كه رد و انكار توسعه و رشد و تعالي و كمال انسان مدنظر نيست، بلكه آنچه كه اساسي است و ميتواند به عنوان ناجي جوامع توسعهنيافته و يا در حال توسعه ايفاي نقش كند، رهايي از بند تعاريفي است كه توسعهيافتگان بر جهان تحميل ميكنند. هر نوع جهانبيني و هر ملتي بايد تعريفهاي خاص خود را از آرمانها و اهدافش (از جمله توسعۀ مورد نظرش) ارائه دهد و راههاي دستيابي به آنها را بيابد. البته تجربه مغرب زمين هم براي استفاده از نكات مثبت و بند گرفتن از پيامدهاي سوء آن، ميتواند مورد بررسي و توجه و ارزيابي قرار گيرد.
اجمالاً اينكه براي تدوين برنامهاي بلندمدت براي ايران، ويژگيهاي هدف و آرمان نهايي بايد در جهت دستيابي به آرمان نهايي حيات براي انسان ترسيم شود و اين امري است كه اولاً نيازمند زمان، نيروهاي انساني معتقد و كارآمد، سعه صدر، انعطافپذيري برنامه و برنامهريز، و موضوعاتي از اين دست است. ثانياً (و مهمتر اينكه) روشها و فرايند و چگونگي استفاده از ابزار و اهداف بايد در قالب جهانبيني توحيدي و الهي انجام پذيرد.
اين بزرگترين اشتباه خواهد بود كه كسي بخواهد با معيارها، روشها، تعريفها، و ابزارهاي يك جهانبيني كه پديدآورنده مشكلات و اشكالات جهان مدرن بوده است، آن اشكالات و مشكلات و بحرانها را برطرف كند. حتي اگر بتواند تا حدي به رفع آنها نايل آيد، به معضلاتي ديگر (جديد) مبتلا خواهد شد. چنانچه مرحوم علامه طباطبايي ره پس از تبيين منفعتطلبي انسان در جوامع و ادوار مختلف، با ذكر مفاسد مكاتب معاصر ميفرمايد: «نه اينها و نه آنها نتوانستند دردي دوا كنند. و سببي نداشت جز آنكه بشر، تنها خواسته و هدف جامعه را بهرهمندي از يك زندگي مادي ميداند، عقربهاي كه به هر طرفش بگردانند، پيوسته روي به قطب فساد دارد.»28 به اين ترتيب اولاً توسعۀ انساني بايد اساس ديگر جنبههاي توسعه باشد؛ ثانياً در اين توسعه نيز ساحتهاي معنوي و مادي (يا كيفي و كمي) حيات بايد توأم و متعادل مورد توجه قرار گيرند. به عبارت ديگر، بدون تحصيل توسعه انساني، وصول به ساير وجوه توسعه نه مقدور است و نه سودمند، و براي دستيابي به توسعه انساني مطلوب براي جامعه ايراني تدوين و ملاحظۀ معيارها و شاخصهاي منبعث از فرهنگ و جهانبيني ايراني كه ويژگيهاي فكري و تاريخي و محيطي جامعه را مدنظر داشته باشد، ضرورتي انكارناپذير است.
«و ما توفيقي الا با...»
پينوشتها و مراجع
1. براي آگاهي از تحولات اين مدت رجوع كنيد به مجموعه مقالات همايش 50 سال برنامهريزي در ايران.
2. اين شاخصها معيارهاي تعيين شده از سوي سازمان ملل متحد براي تعيين ميزان و ارزيابي توسعه انساني در كشورهاست.
3. نقيزاده، محمد، «مقدمهاي بر روشهاي احياء شهر اسلامي در توسعههاي شهري معاصر»، نامه فرهنگستان علوم (فصلنامه فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران)، شماره 12 و 13، بهار و تابستان 1378.
4. بئك، لوئيس، «دگرگوني در مفاهيم و هدفهاي توسعه»، نامه فرهنگ، شماره 5 و 6 پاييز و زمستان 1370.
ديوب، س.ك، ابعاد فرهنگي توسعه، نامه فرهنگ، شماره 5 و 6، پاييز و زمستان 1370.
زاكس، ولفانگ، ترجمه فريده فرهي و وحيد بزرگي، نگاهي نو به مفاهيم توسعه، نشر مركز، تهران، 1377.
امينزاده، بهناز و محمد نقيزاده، «ريشههاي توسعه پايدار در جهانبيني اسلامي»، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، شماره 146-145، مهر و آبان 1378.
5. جعفري، [علامه] محمدتقي، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه (جلد 25)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1376، ص 51 به بعد و نامه فرهنگ، شماره 21، بهار 1375.
6. «از ميان تمام موجودات عالم، خداوند انسان را راست قامت آفريده است و در اين مطلب سري نهفته است و عبث نيست. به تعبير قرآن «افمن يمشي مكبا علي وجهه اهدي ام من يمشي سويا علي صراط مستقيم: آيا كسي كه چهار دست و پا و واژگونه راه ميرود، به هدايت نزديكتر است يا كسي كه به راه راست ميرود؟» (قرآن كريم، سوره ملك، آيه 22) اينكه انسان راست قامت آفريده شده است، يك معناي سمبليك دارد؛ راست و عمودي و طولي، و به تعبير قرآن «مكبا علي وجهه»؛ يعني، واژگونه نيست و بنابراين اين امر بايد در تمامي مظاهر وجود انسان جلوهگر باشد.» (اعواني، غلامرضا، حكمت هنر معنوي، نشر گروس، تهران، 1375، ص 324).
7. هر گونه تقليد از ديگران، به هر حال، بر هويت جامعه تأثير خواهد داشت. براي مثال، دربارۀ رايجترين تقليد كه استفاده از لغتهاي بيگانه است، نظريات متفاوتي (بويژه انتقال لغت از جوامع غربي به جوامع شرقي كه در سدۀ اخير رايج شده است) مطرح است كه يكي از آنها با استناد به اينكه حركت تكاملي جامعه بايد از ذات و اصالتهاي ذاتي هر قومي سرچشمه بگيرد، فرهنگ وارداتي و لغت وارداتي بدون نياز واقعي به آنها را بر ضد «صيانت ذات و هويت اصلي» ميداند. (براي مطالعه شرح تأثير منفي انتقال لغت از جوامعي به جوامع ديگر، رجوع كنيد به جعفري، 1376، صص 41-40). علاوه بر استفاده از لغت بيگانه، معادلگزيني ناهماهنگ نيز به هويت جامعه خلل وارد ميكند، زيرا بار معنايي و فرهنگي كلمات در زبانهاي مختلف متفاوت هستند كه بسياري ترجمهها قادر به القاء جملگي آنها نيستند. براي نمونه در مورد ترجمه و مقايسه مفاهيم «عقل»، «سنت»، «علم» و «نوگرايي» رجوع كنيد به:
نصر، سيدحسين، «تصوف و تعقل در اسلام»، نامۀ فرهنگ، شماره 12، زمستان 1372.
اعواني، غلامرضا و ديگران، علم و دين (ميزگرد)، نامۀ فرهنگ، شماره 13، بهار 1373.
بوركهاردت، تيتوس (ترجمه جلال ستاري)، هنر مقدس، سروش، تهران، 1376 و
نقيزاده، محمد، «نسبت و رابطۀ سنت، نوگرايي و مدرنيسم در مباحث هنري و فرهنگي»، فصلنامۀ هنر (نشريه مركز مطالعات و تحقيقات هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي). شماره 42، زمستان 1378.
8. منابع قبلي و لوئيس، 1370، پيشين (4) و ديوب، 1370، پيشين ( 4)
9. رجوع كنيد به: داورياردكاني، توسعه و فرهنگ (ميزگرد)، نامه فرهنگ، شماره 5 و 6، پاييز و زمستان 1370. مضافاً اينكه «توسعه» امري اصالتاً مادي و اقتصادي و دوبعدي است و معمولاً معنايي تكاملي و معنوي از آن مستفاد نميگردد، در حاليكه در مباحث انساني و معنوي، واژههايي همچون تكامل و رشد و تعالي گوياتر خواهد بود، چنانچه (مطهري، [شهيد] مرتضي، خدمات متقابل ايران و اسلام، صدرا، قم، 1357) و (جعفري، [علامه] محمدتقي، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه (ج 1)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1357) هر دو به مباحث انسانهاي تكامل يافته و تكامل انساني اشاره دارند.
10. Rao, P.K.Sustainable Development: Economics and Policy, Blackwell, Massachusetts 2000
11. مجموعه مقالات همايش بينالمللي محيط زيست، دين و فرهنگ، سازمان حفاظت محيط زيست، تهران، 1380.
12. نقيزاده، محمد، فرهنگ، «فضاي حيات و بستر تعالي جامعه»، پژوهش «نشريه پژوهشكده علوم انساني ـ اجتماعي جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران)، شماره 4، پائيز و زمستان 1379.
13. جعفري، [علامه] محمدتقي، فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو. انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1373.
14. نقيزاده، محمد، «هويت: تجلي فرهنگ در محيط»، آبادي، شماره 34 و 35، پائيز و زمستان 1378 و نقيزاده، محمد، «مباني معنوي در آموزش علوم مهندسي»، آموزش مهندسي ايران (فصلنامه گروه مهندسي فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران)، شماره 9، بهار 1380.
15. نقيزاده، 1379، پيشين (12) ص 42 .
16. اصطلاح «توسعه»، از همان ابتداي امر يعني بسط تمدن غرب در جهان تلقي شد و در واقع توسعۀ مورد نظر، توسعۀ تجدد (تفكر مدرنيته) است. (رجوع كنيد به داورياردكاني، رضا، «تأملي در مجموعه مفاهيم سنت، تجدد و توسعه»، نامۀ فرهنگ، شماره، 24، 1375، صص 6-74). اين امر از ماهيت توسعه ناشي ميشود كه اصولاً بر اهداف و نتايج اقتصادي متمركز بوده است. (در مورد محوريت بعد اقتصادي برنامههاي دوگانۀ توسعه در ايران نيز رجوع كنيد به نجفي، محمدعلي، سخنراني در برنامه افتتاحيه، مقالات برگزيده همايش نقش و جايگاه دولت در توسعه فرهنگي، سازمان برنامه و بودجه، 1378). برعكس اين تعابير و تفاسير، تفكر اسلامي به «تكامل» و «رشد» تأكيد مينمايد كه تنها به دو بعد (مادي و زميني) محدود نبوده و به تعالي نيز توجه دارد؛ لذا واژگاني چون «تعالي» يا «تكامل» را به عنوان مناسبترين جايگزينهاي اسلامي ـ ايراني «توسعه» ميتوان توصيه كرد كه بر كمال و رشد جنبههاي معنوي حيات انسان نيز توجه دارند.
17. براي نمونه، در مورد كمبود شاخصهاي توسعه فرهنگي توسعههاي شهري آمده است: «براي اندازهگيري ميزان توسعه فرهنگي ـ اجتماعي شاخصهاي استاندارد شناخته شده بسيار كمي وجود دارد كه معمولاً آمار و اطلاعات كافي نيز براي آنها در دسترس نيست. براي رفع اين نقيصه، تلاش شد براي بررسي توسعه فرهنگي، اجتماعي از شاخصهاي جانبي و وابسته نظير تعداد شهدا و جانبازان، تعداد كتاب و كتابخانه و سينما و يا ميزان طلاق استفاده شود.» (كامروا، سيدمحمدعلي، مقدمه بر شاخصهاي توسعه شهري، وزارت مسكن و شهرسازي، تهران، 1370)
18. نقيزاده، محمد «آرمانشهر علي ع: شهر عدالت»، مجموعه مقالات كنگره بينالمللي «امام علي و عدالت، وحدت و امنيت»، دانشگاه صنعتي شريف، تهران، 1379.
19. چنانچه در كلام الهي آمده است. «انه من قتل نفساً بغير نفس او فساد فيالارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا.» (مائده: 32) براي مطالعه در اين زمينه رجوع كنيد به طباطبايي، [علامه] سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، جلد 10، دارالعلم، قم، بيتا.
20. همچنين رجوع كنيد به قرآن كريم، بقره: 212، آل عمران: 117، رعد: 26 و مؤمن: 39.
21. گلشني، مهدي، از علم سكولار تا علم ديني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 1377 و نقيزاده، 1380، پيشين (14)
22. نصر، سيدحسين (ترجمه مدير شانهچي، محسن)، «دين و بحران زيست محيطي»، نقد و نظر، سال پنجم شماره 1 و 2 زمستان و بهار 78-1377 و مجموعه مقالات همايش بينالمللي محيط زيست، دين و فرهنگ، پيشين (11)
23. Toynbee, "Religious Background of the Present Environmental Crisis", International Journal of Environmental Studies, No.3, pp.141-146, 1972.
- White, Lynn, JR., "The Historical Roots of our Ecological Crisis", Science, No.155, pp.1203-1207, 1967
- Simmons, Ian, G., Inter Pretin Nature: Cultural Constructions of the – Environment, Routledge. London. 1993.
24. امينزاده، بهناز، «جهانبيني ديني و محيط زيست»، محيطشناسي، شماره 30، زمستان 1381.
25. امينزاده، بهناز، «مباني امنيت در شهر اسلامي»، پژوهش (نشريه پژوهشكده علوم انساني ـ اجتماعي جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران)، شماره 4، پائيز و زمستان 1379.
26. با اين مباحث امروز بسياري از احاديث رسيده از معصومين(ع) از قبيل اينكه «قطع صله رحم باعث كوتاهي عمر ميگردد» به راحتي قابل فهم عموم شده است.
27. نقيزاده، محمد، «نيازهاي پيادهها: وجه مغفول طرحهاي شهري و برنامههاي ترافيكي»، مجموعه مقالات پنجمين كنفرانس بينالمللي مهندسي ترافيك، شركت كنترل ترافيك تهران، تهران، 1378 و نقيزاده محمد، «رابطه توسعه پايدار شهري و مديريت بحران در ايجاد ايمني و امنيت»، زمين لرزه، نشريه انجمن مهندسين زلزله ايران، زمستان 1379.
28. طباطبايي، [علامه] سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، جلد 8، دارالعلم، قم، 1342، ص 178.
ش.د820408ف