تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۰  ، 
کد خبر : ۲۸۵۹۹۶

امنيت آسياي باختري؛ شكل‌گيري ژئوپليتيك طرحهاي نوين آمريكايي

پيشگفتار: آسياي باختري، به طور عمده در برگيرنده مفهومي جغرافيايي است كه تلاش مي‌شود اصطلاح ساختگي و بي‌پايه خاورميانه بزرگ جانشين آن شود. اين مفهوم جغرافيايي‌آميزه يا مجموعه‌اي از دو منطقه خليج‌فارس و خزر – آسياي مركزي به اضافه منطقه موسوم به خاورميانه عربي را شامل است. با وجود اين، در اين پيشگفتار بايد يادآور شد كه اصطلاح خاورميانه بزرگ همان گونه كه بيانگر يك منطقه جغرافيايي نيست، مفهومي جغرافيايي نيز ندارد. از آنجا كه ديد ژئوپليتيك نوين ايالات متحده درباره دو منطقه خزر و خليج فارس در مقام دو منبع بزرگ تامين‌كننده انرژي جهان در قرن بيست و يكم و لزوم ايجاد كنترل آمريكايي بر آنها با جهاني‌شدنهاي اقتصادي هم زمان بود و از آنجا كه جهاني‌شدنها به دليل داشتن بار آمريكايي شدن جهان، هويت‌گرايي ملي و منطقه‌گراييهاي ژئوپليتيك را دامن زد، برخي از متحدان ايالات متحده در خاورميانه همچون تركيه و اسرائيل، كوشيدند تا زير عنوان خاورميانه يا خاور نزديك بزرگ، دو منطقه خزر و خليج‌فارس را بخشهايي از محيط جغرافيايي مربوط به خود در خاورميانه يا خاور نزديك، قلمداد كنند. هدف از اين امر آن بوده است كه اسرائيل بدون داشتن پيوندهاي ضروري جغرافيايي با دو منطقه خزر و خليج‌فارس، دخالت و نقش‌آفرينيهاي خود را، در اتحاد با تركيه، در آن مناطق توجيه كند. از سال 1997 به بعد، در برخي از محافل دانشگاهي تاثير گرفته از گرايشهاي صهيونيستي در باختر زمين، براي نهادينه كردن اصطلاح خاورميانه يا خاور نزديك بزرگ كوششهايي آغاز گرديد، حتي كنفرانس علمي سالانه امنيت اروپا و مديترانه وابسته به اتحاديه اورپا عنوان دهمين سمينار بين‌المللي خود (جزيره هالكي يونان 12 تا 16 سپتامبر 1999) را كه با شركت نگارنده برگذار شد، به محيط امنيتي آينده در مديترانه و خاورميانه بزرگ اختصاص داد.1 در آن سمينار، نگارنده بحث جغرافيايي مستدلي را در رد اين‌گونه مفهوم‌سازيها براي توجيه كردن دخالتهاي فرا منطقه‌اي اسرائيل در مناطق خزر و خليج‌فارس ارائه كرد كه مورد توجه فراوان قرار گرفت. استدلال ژئوپليتيك نگارنده در آن محافل بين‌المللي براساس اين واقعيت بود كه در چند دهه اخير، اصطلاح خاورميانه يا خاور نزديك يا خاورميانه و نزديك، با دگرگشتيهاي فراوان بر حسب سرزمينهاي در برگيرنده، استفاده شده است؛ منطقه‌اي كه از شمال افريقا تا مرزهاي هندوستان و از جنوب قفقاز و خزر – آسياي مركزي تا درياي سرخ و دورتر از آن امتداد دارد. اين گستره جغرافيايي بسيار پهناور است و آشكارا، از هرگونه همگنيهاي جغرافيايي، فرهنگي سياسي، اقتصادي، استراتژيك يك هر مبحث ديگري كه براساس تعريفهاي سول كوهن(1) توان عرضه مفهوم مكاني منطقه را داشته باشد بي‌بهره است.2 گستره پهناوري كه به عنوان خاورميانه شناخته مي‌شود، در حقيقت آميزه‌اي از چند منطقه گوناگون جغرافيايي همانند خليج‌فارس، شامات يا مديترانه خاوري، مغرب و ... است كه هر يك از آنها به دليل همگني آنچه يك فضاي جغرافيايي را به عنوان منطقه مي‌نماياند، خود، يك منطقه به شمار مي‌آيد. در چنين شرايطي، به دليل رعايت دقت و تناسب جغرافيايي است كه اصطلاح آسياي باختري، با در برگرفتن دو منطقه خليج‌فارس و آسياي مركزي، پيشنهاد مي‌شود. ترديدي نيست كه استفاده از اين اصطلاح كارآيي ضروري در بحث خواهد داشت. اين بحث در كنفرانسهاي پژوهشي هم زمان (اكتبر 1999) اتحاديه اروپا در ايتاليا منعكس شد و موثر افتاد و ايده خاورميانه بزرگ يا خاور نزديك بزرگ مطرود شد و از همان زمان، ايده منطقه بزرگ آسياي باختري جاي ايده منسوخ را گرفت و سپس، كنفرانسهاي سالانه‌اي زير همان عنوان آغاز شد و نخستين كتاب امنيت در آسياي باختري در بهار سال 2003 انتشار يافت كه بخشي از آنرا نگارنده در همين مبحث نوشته است.3
پایگاه بصیرت / دكتر پيروز مجتهدزاده

(ماهنامه نگاه - مهر ماه 1382 - شماره 39 - صفحه 4)

امنيت در آسياي باختري

هر مطالعه‌اي درباره مسئله امنيت در يك منطقه بايد در درجه نخست، منابع تهديد نسبت به منافع اقتصادي يا كاركرد سياسي در آن منطقه را شناسايي كند. اين موضوع بدان بستگي دارد كه چنين منطقه‌اي منافع اقتصادي يا كاركرد سياسي خود را چگونه تعريف كند.

دو منطقه خليج فارس و خزر – آسياي مركزي آماده مي‌شوند تا به منزله دو منبع اصلي تامين‌كننده انرژي چند دهه نخستين قرن بيست و يكم، در نظام جهاني آينده نقش به هم پيوسته ژئوپليتيك و ژئواستراتژيك مهمي را ايفا كنند. بدين ترتيب هر چالشي امنيتي در اين دو منطقه توجه نقش‌آفرينان عمده جهاني و منطقه‌اي را به يك اندازه جلب خواهد كرد و از چنين توجه و نگرانيهاي استراتژيكي است كه دور نماي تازه‌اي از مفهوم هارتلند، از به هم آميختن اين دو منطقه در نظام ژئوپليتيك جديد، ترسيم مي‌شود.

كشور ايران پلي سرزميني ميان دو منطقه خليج فارس و خزر آسياي مركزي، محسوب مي‌شود. به گفته ديگر، اگر قرار باشد خاورميانه و خليج‌فارس با منطقه خزر – آسياي مركزي ارتباطي جغرافيايي برقرار كنند، چنين ارتباطي تنها از راه ايران امكان‌پذير است؛ چرا كه در ايران، تنها كشور خاورميانه و خليج‌فارس است كه در منطقه خزر – آسياي مركزي، حضور جغرافيايي واقعي دارد.

در همان حال، ايالات متحده آمريكا پذيرفتن اين واقعيت جغرافيايي و در نظر گرفتن آن را در طرحهاي امنيتي مربوط به نظام نوين جهاني مورد نظر خود دشوار مي‌بيند. اين وضعيت جغرافيايي، بستري ژئوپليتيك و ژئواستراتژيك را پايه‌ريزي مي‌كند كه در آن، قرائتهاي متفاوت از امنيت نزد ايرانيان و آمريكاييان رو در روي هم قرار مي‌گيرند و بر روابط دوجانبه ميان آنها سايه مي‌افكنند؛ وضعيتي كه دست كم، از ديد تئوري، منبع عمده تهديد براي امنيت آسياي باختري شمرده مي‌شود.

ايران براي مدتي طولاني از سوي روسيه، ابرقدرت همسايه خود، مانع سرزمين تلقي مي‌شد كه از دسترسي آن به آبهاي گرم جنوب (خليج‌فارس و اقيانوس‌ هند) جلوگيري مي‌كرد و بايد بر آن چيره مي‌شد.5 فروپاشي نظام ژئوپليتيك دو قطبي جهان در دهه 90، در نتيجه فروپاشيدن شوروي پيشين و پيدايش تعدادي از كشورهاي جديد، به ويژه در منطقه خزر – آسياي مركزي، آمريكا و متحداتش را به دو منطقه خليج‌فارس و خزر – آسياي مركزي كشاند؛ موضوعي كه ناگهان، مسئله امنيت در آن مناطق را به صورت موضوع عمده‌اي در آورده و آن را در كانون توجه تمام منطقه و جهان قرار داده است.

نظام جهاني دگرگون شده دهه 90 و سر آغاز قرن بيست و يكم، اوضاع آسياي باختري و اولويتهاي استراتژيكش را در حدي باور نكردني دگرگون كرده است. در حالي كه منطقه خزر – آسياي مركزي را چنگال اتحاد شوروي پيشين و بلوك خاوري پيشين رهايي يافته است، اين اولويتها در خليج‌فارس، از نگراني نسبت به تهديدهاي شوروي رهايي يافته و به تشنج و اختلافات جغرافيايي در درون منطقه تبديل شده است، در جايي كه موارد چندي از اختلافات سرزميني وجود دارد و برخي از اين اختلافات مي‌توانند به اندازه بحران 1991 – 1990 كويت انفجارآميز باشند. در حال حاضر، به رغم آنكه اختلافات جغرافيايي منبع عمده ناامني در خليج‌فارس تلقي مي‌شود، آنچه امنيت منطقه خزر – آسياي مركزي را تهديد مي‌كند، همانا، بازيهاي ژئوپليتيك و ژئواستراتژيك است كه از سوي بازيگران گوناگون منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي پيگيري مي‌شود؛ مسئله‌اي كه در ادامه مورد بررسي قرار مي‌گيرد.

جهت‌گيريهاي نوين ژئوپليتيك ايالات متحده

طرح حمله نظامي غير قانوني ايالات متحده آمريكا به عراق، كه واكنش بي‌سابقه افكار بين‌المللي را سبب شد، فصل تازه‌اي را از كتبا ترايخ سياسي جهان قرن بيست و يكم آغاز و به منزله يك نقطه عطف تاريخي، خطوط نگران‌كننده‌اي را از شكل‌گيري يك نظام تك قطبي خشن در جهان ترسيم مي‌كند؛ نظامي كه اگر مسير شكل‌گيري آن ترميم نشود و تغيير نيابد، خود به خود، به ديكتاتوري جهاني ايالات متحده منجر خواهد شد.

در دهه گذشته، دگرگوني اساسي در نظام جهاني رخ داد و در حالي كه اميد مي‌یفت كه پس از فروپاشي نظام دوقطبي متوازن ميان دو بلوك شرق و غرب، نظامي مبتني بر سيستم چند قطبي شكل‌گيرد، ايالات متحده آمريكا سياستهاي ژئوپليتيكي و ژئواستراتژيكي ويژه‌اي را طرح‌ريزي و پيگيري كرده است كه مي‌تواند توازن يافتن نظام جهاني ميان چند قطب قدرت را به تاخير اندازد.

در حال حاضر، چاره‌اي نيست، جز پذيرفتن نظام تك قطبي كنوني كه اصول و قواعد ويژه خود را دارد؛ اصول و قواعدي كه خواه‌ناخواه، به ديكتاتوري جهاني خواهد انجاميد و ما از هم اكنون، شاهد آن هستيم كه ايالات متحده بسياري از خواسته‌هاي خود را به جهان ديكته مي‌كند و بر اصول روابط بين‌الملل تاثير مي‌گذارد. يك نظام ديكتاتوري، نظام فاسدي خلاف اخلاق انساني است، حال مي‌خواهد از هرگونه و شكلي باشد. البته، بايد توجه كرد كه آزادي و دموكراسي مبحثي جدا از مبحث ليبراليزم لگام گسيخته است و تازيانه زدن بر اصل آزادي و دموكراسي به دليل مخالفت يا ليبراليزم لگام گسيخته، تنها سفسطه‌اي براي دفاع از ديكتاتوري است. به هر حال، ديكتاتوري هنگامي زشت‌تر و كريه‌تر مي‌شود كه افراد ناشايستي قدرت را به دست گيرند. اين وضع دل‌خراش، نه تنها همچنان، در برخي از جوامع وجود دارد بلكه در مورد نظام جهاني و گرايشهايش به سوي تك قطبي شدن، در مورد ايالات متحده نيز مصداق دارد.

رفتار ايالات متحده در صحنه جهاني، رفتار ابرقدرت يگانه جهاني است كه مي‌خواهد هژموني خود را بر جهان مسلط كند. در اين رهگذر، از آنجا كه هر نظام ژئوپليتيك قواعد ويژه خود را دارد، نظام تك‌قطبي قرن بيست و يكم نيز به بسياري از قواعدي كه طي سالهاي متمادي مورد قبول قرار گرفته پشت پا مي‌زند و اصول تازه و ويژه خود را مطرح مي‌كند. در نگاه گذرايي به تاريخچه نقش‌آفريني ژئوپليتيك ايالات متحده از فرداي فروپاشي نظام دو قطبي تاكنون، مي‌توان به اصول اين دگرگونيها پي برد. در سر آغاز اين دوره، در برخورد با بحران كويت و اشغال آن كشور از سوي عراق ايالات متحده كوشيد تا هم سازمانهاي بين‌المللي مانند سازمان ملل متحد را با خود همراه كند و هم، افكار عمومي جهان و دولتهاي بزرگ در اروپا و آسيا و هم دولتهاي علاقه‌مند در منطقه را با خود هم آوا نمايد.

در مقابل، در برخورد با مسئله بوسني كاهش اين تلاش و كوشش را شاهد بوديم. در ماجراي كوزوو، ايالات متحده، حتي به اصل هم‌آوايي و هكاري كامل، ولو با قدرتهاي اروپايي نيز چندان اهميتي ندارد و در بحران افغانستان حاضر نشد براي همراه و هم‌آوا كردن جهان با خود، اندكي وقت صرف كند و خواسته خود را بي‌گفت‌وگو اجرا كرد، ضمن آنكه ديديم قدرتهايي چون بريتانيا و روسيه، حتي بدون كمترين چانه‌زني‌اي در تعيين قواعد بازي ژئوپليتيك شكل گيرنده با واشنگتن همراه شدند.

البته، در ماجراي افغانستان، با توجه به تلاشهاي فراواني كه براي هماهنگي اقدامات با مقررات حقوق بين‌المللي صورت گرفت و نيز با توجه به آنكه رويداد 11 سپتامبر افكار عمومي جهان را آماده پذيرش اقدامات نظامي كرد و رژيم طالبان نيز نه يك حكومت، بلكه يك تشكيلات تروريستي غير قانوني بود، عمليات نظامي ايالات متحده در اين كشور، مستقيما، ياغيگري جهاني شمرده نشد، اما در مورد عراق، اوضاع به طور كلي متفاوت بود؛ چرا كه اين بار، آمريكا رسما اعلام كرد به خواست سازمان ملل و افكار بين‌المللي توجهي ندارد. بدين ترتيب با اجراي استراتژي تغيير رژيم(2) در عراق، بدعت تازه‌اي را بنيان نهاد و در ساخت جهان ژئوپليتيك نوين، قواعد بازي موردنظر خود را بر روابط بين‌الملل حاكم كرد.

در راستاي دسترسي به اين جهان سياسي تازه، طرح‌ريزان ژئوپليتيك و ژئواستراتژيك در دولت جورج دبليو بوش، همانند رامسفلد و معاونش ولفوويتز، در گفت‌وگوهاي مشورتي مستقيمي با محافل صهيونيستي و اسرائيلي، نشانه‌هايي را آشكار كردند مبني بر اينكه ايالات متحده آمريكا با اعلام ايده محور شيطاني قصد آن را دارد كه با دست زدن به اقدامات نظامي خود سرانه عليه چند كشور، از جمله ايران، عراق و سوريه، ژئوپليتيك پست مدرن آمريكايي را واقعيت‌ بخشد؛ وضعيتي كه تا تابستان سال 2002 (1381)، به همين گونه ارزيابي مي‌شد. از آن تاريخ به بعد، تحولات بنياديني در اين سناريوسازيها پديد آمد كه بيشتر از بروز سلسله تضادهايي در جهت‌گيريهاي ژئوپليتيك جهاني و منطقه‌اي ميان بريتانيا و اسرائيل در ارتباط با سياست هدايت ايالات متحده در بازيهاي جهاني ناشي مي‌شد.

اين بار، بريتانيا در لباس دوستي و هم پيماني كوشيد تا واشنگتن را قانع كند كه دست از بي‌اعتنايي نسبت به سازمان ملل متحد و افكار عمومي جهاني بردارد و با محدود كردن عمليات نظامي به عراق و كسب مجوز از سازمان ملل متحد، به اقدامات نظامي خود جنبه‌اي قانوني و مشروع دهد. بدين ترتيب، بريتانيا موفق شد ايالات متحده را قانع كند كه اغواگريهاي اسرائيلي – صهيونيستي بين‌المللي را در دست زدن به اقدامات نظام خودسرانه و ياغيانه به چند كشور مسلمان كه مي‌تواند ايده صهيونيستي برخورد تمدني اسلام و غرب را واقعيت‌ بخشد، ناديده گيرد و دريابد كه برخورد اسلام و غرب تنها مي‌تواند به زيان همگان در جامعه جهاني منجر شود.

بريتانيا موفق شد، جورج دبليو بوش را به سازمان ملل متحد بكشاند و تلاش كند، دست كم، به ظاهر، به اقدامات نظامي عليه عراق صورتي قانوني دهد تا بي‌قانوني در نظام جهاني شكل‌دهنده قانون نشود. اين تحول، كه در ماههاي اخير، بر محيط فلسفي ژئوپليتيك جهاني سايه افكنده است، گويي در ايران به درستي شناخته نشده است؛ چرا كه هنوز، تفسيرهاي رسمي منافع وزارت خارجه و محافل خبري و رسانه‌اي ايران برپايه انديشه‌هاي ستيزه‌جويي صهيونيستي آمريكا عليه اسلام مسائل عراق را پيگيري مي‌كنند.

بدين ترتيب كه رژيم بعثي صدام حسين را در برخورد افسانه‌وار، نماينده جهان اسلام مي‌دانند و اسرائيل بازنده در بحران عراق را برنده منطقه‌اي اين بحران قلمداد مي‌كنند، اما از آنجا كه نگارنده خود از نزديك در محافل و مجالس دانشگاهي باختر زمين در بررسي تحولات مربوط به فلسفه‌هاي سياسي و جهت‌گيريهاي علمي عملكرد سياسي – ژئوپليتيكي درگير است، مي‌كوشد با بررسي رويدادها و تحولات سياسي و ژئوپليتيك بنيادين، سناريوي كنوني را براساس آخرين تحولات زيربنايي تحليل كند.

چنين تحليلي، آشكارا، صورت كاملا نو و شناخته شده‌اي دارد كه در شرايط عادي، ممكن است آشنايي با آن در كشور ما به چند ماه ديگر وقت نياز داشته باشد، يعني آشنايي با تحولاتي كه بازيگران اصلي صحنه بازيهاي ژئوپليتيك – ژئواستراتژيك جهاني و منطقه‌اي را وادار كرده است تا براي هموار كردن اقدامات نظامي غير قانوني ايالات متحده در عراق، كنار گذاشتن اميال صهيونيستي، روي آوردن به نمايش احترام به اسلام و حذف كشورهاي مسلمان از اهداف نظامي (سوريه و ايران) برنامه‌هاي نظامي را به روي پرده آورند، بي‌آنكه به آتش برخورد تمدن اسلام و غرب، كه خواسته‌ صهيونيسم است، دامن زده شود.

ژئوپليتيك روابط خارجي ايران

ديدگاه ژئوپليتيك دگرگون شده ايران نسبت به زندگي جهاني و منطقه‌اي، دستاورد مطالعه دگرگونيهاي سريع در نظام ژئوپليتيك جهاني و اولويتهاي آن است، ايران در برخود تازه‌اي با جهان سياسي پست مدرن6 از راه تعيين دو منطقه ژئوپليتيك مهم در سرحدات جنوبي و شمالي7 با تكيه و تاكيد برآنچه در دو جناح خاوري و باختري‌اش مي‌گذرد، به نقش‌آفرينيهاي منطقه‌اي خود در آسياي باختري اهميت ويژه‌اي مي‌بخشد. نخستين نكته‌اي كه در مطالعه روابط خارجي اين كشور بايد مورد توجه قرار گيرد، اينكه موضوع مزبور در يك چهارچوب معيني پيگيري مي‌شود و تابعي از شرايط درست يا نادرست حاكم بر روابط بين‌الملل است.

در نگاهي ايراني به اين چشم‌انداز گسترده، ترديدي نيست كه ايالات متحده از فرداي فروپاشي جهان دو قطبي، در انديشه جا انداختن نظام جهاني تك قطبي است، يعني نظام ژئوپليتيك هرمي شكلي كه قدرتها، به نسبت توان و ظرفيتهاي گوناگون در سلسله مراتب آن قرار خواهند گرفت و خود ايالات متحده در راس هرم، بر سرنوشت سياسي جهان چيره خواهد شد و روابط بين‌الملل را بنا به ميل خود و دوستان و متحدانش اداره خواهد كرد؛ وضعيتي كه در حال حاضر شكل‌گيري آن را شاهديم.

براي نمونه، هم اكنون تمامي سياستهاي خاورميانه‌اي ايالات متحده بر اساس حمايت از خواستهاي اسرائيل سازمان داده مي‌شود، بدين دليل كه در دوران جديد از شرايط پيش آمده در صحنه‌ بين‌المللي و در ساختار سياسي داخلي ايالات متحده، لابي يهودي تصميم گرفته و موفق نشده است تا نفوذ فوق‌العاده‌اي در اين ساختار سياسي پيدا كند و خواسته‌هايش را به آن ديكته كند. در حقيقت، هيچ‌گاه دولتي در ايالات متحده به اندازه دولت جرج دبليو بوش اسير نفوذ و اقتدار لابي يهودي نبوده و تا اين اندازه نتوانسته است ايالات متحده را به پيروي از خواسته‌هاي اغلب غير انساني اسرائيل وادار كند.

از آغاز دهه 90، ايران دگرگوني در چشم‌اندازهاي سياست خارجي خود را آغاز كرد، اما اعلام تنش‌زدايي در روابط خارجي خود را تا پس از انتخابات سال 1997 رياست جمهوري، به تاخير افكند، سپس، ايران به اين نتيجه رسيد كه زماني گفت‌وگوي تمدنها مي‌تواند عملي شود كه اين نظريه از گفت‌‌وگوهاي درون تمدنها آغاز شود. به گفته ديگر، هنگامي همزيستي صلح‌آميز ميان ملتهايي با تمدنهاي گوناگون واقعيت خواهد يافت، كه در هر يك از تمدنها، همزيستي مسالمت‌آميز و همكاري ميان ملتها واقعيت يابد. اين دگرگوني بنيادين در چشم‌انداز سياست خارجي ايران كه از دوران جمهوري پيشين آغاز و در دوران جمهوري كنوني به گونه‌اي واقعي گسترش پيدا كرد، با پيگيري ديدگاههاي سياسي منطقه‌گرايانه شاهزاده عبدالله در سياست خارجي عربستان سعودي هم زمان شد كه ديگر ملل عرب همسايه عربستان سعودي را نيز درگير كرد.

عربها و ايرانيها تجربه دوران كوتاهي از همكاري را در هه 1970، پس از خروج بريتانيا از منطقه و پيش از ورود آمريكاييان و اعمال تسلط نظامي بر منطقه دارند.8 شناخت اين واقعيت نيز بسيار مهم است كه آنها بدين دليل در ايجاد موازنه و همكاريهاي منطقه‌اي در دهه 70 پيروز شدند كه هر دو گروه در آن هنگام، از دوستي و حسن‌نيت ايالات متحده برخوردار بودند. در حالي كه در آن زمان اين كشور از دكترين نيكسون در زمينه عدم درگيري در كشمكشهاي مطنقه‌اي و واگذاري مسئله دفاع از امنيت در مناطق گوناگون جهان به دوستان قدرتمند منطقه‌اي پيروي مي‌كرد. آنچه به همين اندازه اهميت دارد، توجه به اين حقيقت است كه در ژئوپليتيك شكل گيرنده منطقه‌اي كنوني نيز، منافع مشروع باختر زمين در ادامه صلح‌آميز صدور نفت و گاز از خليج‌فارس، بايد به رسميت شناخته شود.

همين گونه، بازگشت به دوران تفاهم و همكاري در چهارچوب نظامي منطقه‌اي به حسن‌نيت باختر زمين بستگي دارد كه آن هم بايد از راه اطمينان‌دهي به غرب در زمينه حفظ منافع مشروعش، حاصل شود. اين حقيقت نيز اهميت دارد كه حسن‌نيت منطقه‌اي براي حل اختلافات منطقه‌اي شرطي ضروري است؛ زيرا در غير اين صورت، سياسي كردن اختلافات سرزميني به بهاي از ميان بردن حسن‌نيت و همكاريهاي ضروري براي حل اين گونه مسائل در منطقه – آن گونه كه عراق در گذشته كرد و آمارات متحده عربي براي مدتي پيگير آن بود – است كه البته، اثر معكوسي داشته و تنها توانسته است براي مدتي، توجيهي منطقه‌اي را براي ادامه تسلط فرامنطقه‌اي به همراه داشته باشد.9

در منطقه خليج‌فارس تحولات مطلوبي در حال شكل‌گيري است كه از آن جمله مي‌توان به اقدام دوباره براي حركت به سوي مردم‌سالاري در بحرين به منزله چشم‌گير‌ترين بخش از اين تحولات اشاره كرد. در اين راستا، شيخ حمد‌بن عيسي آل‌خليفه، امير بحرين طي فرماني در اوايل سال 2001، امارت بحرين را رسما به درجه حكومت ملتي ارتقا داد و خود به پادشاهي كشور بحرين رسيد. وي در آغاز امارت خود در بحرين، طرح ادغام آن امارت با قطر را براي ايجاد پادشاهي فدارلي نويني در خليج‌فارس پيش كشيد. عدم استقبال قطر از اين پيشنهاد بسيار سازنده سبب شد تا شيخ حمد تصميم گيرد بحرين به تنهايي به كشور تازه‌اي در منطقه تبديل شود. در اقدام ديگري، وي شماري از زندانيان سياسي را آزاد و مخالفان سياسي را به كشور دعوت كرد و در ديداري با آنان، بازگشت به دموكراسي را وعده داد.

وي طي فرماني رسما، اعلام كرد كه انتخابات آزاد براي بازگشايي پارلمان و تشكيل انجمنهاي شهري و محلي از اكتبر سال جاري (2003) آغاز خواهد شد. ديدار پادشاه بحرين از ايران نمايانگر گسترش چشم‌گير همكاريهاي ايراني – عربي در منطقه بوده است.

نكته در خور توجه درباره ادعاهاي امارات متحده نسبت به جزاير ايران تنب و ابوموسي اينكه، به رغم شايعه مذاكره خصوصي و دوستانه دو كشور براي يافتن راه حلي منطقي، يك بار ديگر، ابوظبي شوراي همكاري خليج فارس را وا داشته تا در پايان اجلاس دوره‌اي خود درشهريور ماه سال 1381، از ادعاهايش پشتيباني كند. گذشته از اين حقيقت كه چنين اقدامي، از ادامه خصومت و سياست بي‌حرمتي امارات و شوراي همكاري خليج‌فارس نسبت به يكپارچگي سرزميني ايران حكايت دارد، بايد به اين شورا يادآور شد كه نه تنها ادامه چنين روشي با صداقت و روح دوستي و همكاري گسترده ايراني – عربي در خليج‌فارس مغايرت دارد.

بلكه عملا، تشنج در منطقه را تشويق مي‌كند توضيحات خصوصي برجستگان سياسي شوراي مزبور در زمينه غير واقعي بودن اين اعلام پشتيباني از ادعاهاي امارات متحده عربي نسبت به خاك ايران از صداقت و درستكار به دور است و بيشت از اين قابل قبول نيست؛ چرا كه در هيچ يك از موازين بين‌المللي نيامده است كه اگر عضوي از اعضاي يك اتحاديه منطقه‌اي هوس توسعه‌طلبي در سر پروراند و در ادعاي بي‌اساسي را نسبت به خاك كشور همسايه‌اي مطرح كرد، ديگر اعضاي آن اتحاديه به حمايت از اين توسعه‌طلبيها مجبور باشند.

اگر غير از اين بود، پشتيباني اتحاديه اروپا از ادعاي بريتانيا نسبت به جزاير فالكند مي‌توانست به جنگ به مراتب گسترده‌تري از درگيريهاي محدود بريتانيا با آرژانتين منجر شود؛ بنابراين، بي‌دليل نيست كه تمامي اتحاديه‌هاي منطقه‌اي از دخالت در اختلافات سرزميني يا ادعاهاي ارضي اعضا با يكديگر كشورها به سختي پرهيز مي‌كنند و باز هم بي‌دليل نيست كه تشكيلات عربي مانند شوراي همكاري خليج‌فارس، به دليل عدم رعايت اين اصل اساسي مربوط به حفظ صلح و امنيت منطقه‌اي هرگز در كار خود موفقيت نداشته و نخواهد داشت.

در همين راستا، نكته در خور توجه آنكه در اواخر ماه فوريه سال 2002، اعلام شد كه كميسيون مشترك اتحاديه اروپا – شوراي همكاري خليج‌فارس در اطلاعيه‌اي از روند بهبود روابط اين دو تشكيلات منطقه‌اي با ايران ابراز رضايت دارد، در ضمن، در اين اطلاعيه‌ از حل نشدن اختلافات ايران و امارات متحده عربي بر سر جزاير تنب و ابوموسي ابراز تاسف. جاي تاسف دارد كه امضا‌كنندگان اطلاعيه‌ ياد شده، حتي نمي‌دانند كه بر سر دو تنب اختلافي نيست.

خوب بود كه كارشناسان دو تشكيلات توجه مي‌كردند. مسئله اين سه جزيره در سال 1971 ميان ايران و بريتانيا – به نمايندگي از سوي امارات تحت‌الحمايه‌اش در آن دوران – حل شد و شوراي امنيت سازمان ملل متحد شكايت عراق و سه كشور تندرو ديگر عرب را در اين باره وارد نداشت و سرانجام، اينكه اطلاعيه 27 ماه اكتبر سال 1992 امارات متحده عربي كه رسما و براي نخستين بار، ادعاي اين كشور را نسبت به ابوموسي در مجمع عمومي سازمان ملل متحد پيش كشيد، ادعايي نسبت به دو جزيره تنب بزرگ و تنب كوچك مطرح نكرده است.

البته هر چند سوءتفاهمهايي بر سر اداره مشترك جزيره ابوموسي پديد آمده، اما بين دو طرف قابل بحث است. در هر حال، دست كم، ايران در پنج نوبت كوشيد تا امارات را براي به بحث گذاشتن اين موضوع متقاعد كند، اما هر بار، ابوظبي طفره رفت. با توجه به اين حقيقت كه امارات متحده پس از طرح ادعاي رسمي خود در سازمان ملل در مورد اختلاف بر سر چگونگي اداره جزيره ابوموسي، ادعاي مالكيت بر ابوموسي و دو جزيره تنب را به منزله برگ برنده در بحث براي تقويت مواضع خود در مذاكرات آينده با ايران در مورد ابوموسي پيش كشيده است، براي كميسيوني كه نام دو تشكيلات مهم منطقه‌اي، چون اتحاديه عرب و شوراي همكاري خليج‌فارس را يدك مي‌كشد، شايسته نيست اين گونه مورد سوءاستفاده امارات متحده عربي براي پيشبرد توسعه‌طلبيهاي سرزميني‌اش عليه ايران قرار بگيرد.

با توجه به موارد مزبور و آثار پژوهشي دانشگاهي و اسناد قاطع در اين باره، اگر اين كميسيون پيش از گنجاندن چنين مطلبي در اطلاعيه موردنظر، كارشناسان خود را مامور مطالعه بي‌طرفانه حقايق مي‌كرد، به اين نتيجه مي‌رسيد كه صرف‌نظر از سوءتفاهمهاي پيش آمده درباره چگونگي ترتيبات اداري در ابوموسي، ميان ايران و امارات متحده اختلاف سرزميني‌اي وجود ندارد و آنچه هست، به ادعاي بي‌اساس، اما تشنج‌آفرين امارات متحده عربي نيست به بخش حساسي از خاك ايران مربوط مي‌شود. آنچه در چنين وضعيتي براي ناظران بين‌المللي علاقه‌مند باقي مي‌ماند، بايد فراخواني امارات متحده عربي به متوقف كردن چنين ادعاهاي تشنج‌آفريني نسبت به خاك كشور همسايه‌اش باشد.

به همه اين احوال بايد يادآوري شود همان طور كه پيش‌بيني مي‌شد، ادامه جنگ تبليغاتي بي‌رويه و خارج از منطق امارات متحده عربي عليه ايران، سرانجام به انزواي كامل امارات در منطقه، به ويژه در شوراي همكاري خليج‌فارس منجر شد و تلاش اين كشور براي خروج از انزوا، تغييراتي اساسي را در رفتار سياسي‌اش نسبت به ايران پديد آورد، تحولي كه از ميانه سال 1380، كاملا محسوس شد و تا آنجا پيش رفت كه در تابستان سال 1381 شايع شد ايران و امارات متحده عربي گفت‌وگوهايي پنهاني را در مورد ادعاي ابوظبي نسبت به جزاير ايران تنب و ابوموسي آغاز كرده‌اند و دست‌يابي به توافقهايي اصولي در اين زمينه شرط نهايي عملي شدن سفر رئيس‌جمهور ايران به امارات متحده عربي خواهد بود و دو طرف براي رعايت مسائل امنيتي اين مذاكرات را به طور پنهاني پيگيري مي‌كنند.

در اين راستا، بايد يادآور شد كه در مجموع، شرايط عمومي در خليج‌فارس، براي انجام چنين مذاكراتي آماده است؛ زيرا، از يكسو، همكاريهايي ايراني – عربي براي حفظ امنيت منطقه تا آن اندازه گسترش پيدا كرده است كه سياستهاي فرامنطقه‌اي هم، از صلح و امنيت و آرامش تامين‌شده در خليج‌فارس و در ادامه صدور صلح‌آميز انرژي از اين منطقه در چنين جوي رضايت دارند و هم، امكان خرابكاري براي ايجاد تفرقه ميان كشورهاي كرانه‌اي خليج‌فارس را نمي‌يابند. از سوي ديگر، همين گسترش همكاريهاي ايراني – عربي سبب شد تا امارات متحده در سياستهاي منطقه‌اي منزوي و مجبور شود جنگ تبليغات ضد ايراني خود را متوقف كند و سياست دوستي با اين كشور را در پيش گيرد.

البته، بايد يادآور شد كه تلاشهاي دانشگاهي برخي از ايرانيان در انتشار استدلالهاي تاريخي و جغرافيايي و حقوقي كه با اسناد متقن، حقانيت ايران را نسبت به اين جزاير تاييد مي‌كرد و نيز انتقاد از تبليغات خشن امارات متحده نسبت به ايران در عرصه بين‌المللي كه ناامني را گسترش مي‌داد و انتقاد از ادعاهاي بي‌اساس اين كشور، كه از حدود منطق خارج بود تاثير ويژه‌اي در دگرگون كردن رفتار سياسي امارات متحده عربي نسبت به ايران داشته است. به هر حال، ضمن پرهيز از هرگونه بحث درباره جزئيات اين مسئله، در نگرشي كلي، بايد به چند نكته فوق‌العاده مهم در ارتباط با سرنوشت اين سه جزيره و ادعاهاي امارات متحده توجه كرد:

‌1) دو جزيره تنب بزرگ و تنب كوچك ملك طلق ايران هستند و موقعيت آنها در نزديكي كرانه‌هاي ايراني، براي اين كشور اهميتي حياتي دارد و تهران به هيچ‌وجه و در هيچ شرايطي نمي‌تواند درباره آنها با كسي مذاكره كند، يعني سرنوشت اين دو جزيره حتي نمي‌تواند در دستور مذاكره هيچ گونه گفت‌‌وگو با هيچ كشوري قرار گيرد؛

‌2) در مورد جزيره ابوموسي، امكان دست زدن به مانورها و تحركاتي محدود وجود دارد؛ مانورهايي كه در شرايط مناسبي مي‌تواند به صورتي انجام شود كه دو كشور بتوانند در صورت نياز، اعلام كنند امتيازهاي را در ارتباط با ادعاهاي خود به دست آورده‌اند؛

‌3) بايد بسيار دقت كرد كه پذيرفتن هرگونه تحركي در اين زمينه از سوي ايران بايد در برابر پس گرفتن ادعاي امارات نسبت به اين سه جزيره باشد. ضمن آنكه اين گونه تحركها و مانورها بايد در چهارچوب تفاهم‌نامه 1971 باشد، آن گونه كه مقدمه اين تفاهم‌نامه درباره پس نگرفتن ادعاي مالكيت دو طرف نسبت به سراسر جزيره و اصول شش ماده‌اي تفاهم‌نامه مزبور همچنان، به قوت خود باقي بماند، يعني در هر گفت‌وگويي با امارات متحده عربي بر سر جزاير تنب و ابوموسي بايد توجه كرد كه امكان تحرك عملي ما بسيار محدود است؛ بنابراين، اين‌گونه مذاكرات، احتياط هوشياري و ممارست فوق‌العاده زيادي را مي‌طلبد.

در ژرفاي شمالي

در ژرفاي ژئوپليتيك شمالي، ايران با عرصه پهناوري روبه‌روست كه از قفقاز در باختر تا آسياي مركزي در خاور گسترده است. درياي خزر دو پيكر جغرافيايي ياد شده اين عرصه پهناور را در آن واحد از هم جدا و به يكديگر مربوط مي‌كند. به بيان ديگر به دليل نقش‌آفريني منطقه‌اي ايران است كه اين كشور آميخته‌اي از قفقاز، خزر و آسياي مركزي را در چهارچوب منطقه ژئوپليتيك واحدي مي‌گنجاند. با در نظر گرفتن تمامي تعاريف مربوط به مفهوم منطقه، مي‌توان ژرفاي شمالي را منطقه خزر – آسياي مركزي نام نهاد؛ تعريفي كه شماري از عوامل جغرافيايي منطقه‌اي و محيط انساني آن را تاييد مي‌كنند.

تمام كشورهاي جدا شده از اتحاد شوروي پيشين در منطقه خزر – آسياي مركزي كشورهاي محاصره شده در خشكي هستند كه از دسترسي مستقيم يا آسان به بازرگاني بين‌المللي دريايي بي‌بهره هستند. كشورهاي قزاقستان تركمنستان، جمهوري آذربايجان همراه با روسيه و ايران در درياي خزر هم كرانه‌اند. اين جغرافياي ويژه تشويق كننده بازرگاني دريايي ميان پنج كشور كرانه‌اي ياد شده است، اما چنين پيشرفتي نمي‌تواند مشكل عدم دسترسي مستقيم دريايي آنان به بازارهاي بين‌المللي را حل كند تنها راه حل عملي براي رفع اين مشكل را مي‌توان در ارتباط دادن اين جمهوريها و افغانستان به خليج‌فارس و درياي عمان از راه ايجاد شبكه‌هاي گوناگون راه شوسه، راه‌آهن و لوله‌هاي نفتي و گازي جست‌وجو كرد.

در دسامبر سال 1991، قزاقستان و ايران موافقت‌نامه‌اي را امضا كردند كه طبق آن، جمهوريهايي آسياي مركزي اعلام كرده‌اند كه قصد دارند شبكه راه‌آهن خود را از خاك ايران به خليج‌فارس امتداد دهند.10 موافقت‌نامه ديگري كه در ماه ژوئن سال 1995 ميان ايران، تركمنستان و ارمنستان امضا شد، گسترش بازرگاني از راههاي خشكي ميان سه كشور را عملي مي‌كند.11 در ماه مارس همين سال، ارتباط شبكه راه‌آهن آسياي مركزي با شبكه راه‌آهن ايران را شاهد بوديم اين دو شبكه راه‌آهن در ماه مارس سال 1996 به هم متصل شدند. در مراسم افتتاح اين شبكه‌هاي ارتباطي، رهبران شماري از كشورهاي منطقه، موقعيت جغرافيايي ايران را پل اصلي ارتباطي ميان خزر – آسياي مركزي و دنياي خارج اعلام كردند.12

افزون بر اين، ايران مي‌تواند راه ارتباطي مستقيمي بين خزر – آسياي مركزي و كشورهاي عرب توليد‌كننده نفت در خليج‌فارس و درياي عمان باشد؛ زيرا، كشورهاي عرب ممكن است به دليل موقعيت ممتازه منطقه خزر – آسياي مركزي در تجارت جهاني، در آينده تصميم‌ بگيرند منافع ملي خود را در اين منطقه پيگيري كنند. ايران همچنين، مي‌تواند به منزله پل سرزميني ارتباط دهند آسياي مركزي به اقيانوس هند، در گسترش خدمات بازرگاني هندوستان در اين منطقه نقش محوري داشته باشد. در حال حاضر، شركتهاي بازرگاني دريايي هندوستان، از بندر‌هاي گرجستان و اوكراين استفاده مي‌كنند. اين در حالي است كه آنان بايد براي دسترسي به آسياي مركزي صدها كيلومتر راه خشكي را نيز در روسيه بپيمايند.

در راستاي حل اين مشكل، ايران پيشنهاد كرده است كه هندوستان هزينه تاسيس هفتصد كيلومتر راه آهن ارتباطي بافق – مشهد را براي دسترسي مستقيم به آسياي مركزي بپردازد؛ 13 دسترسي مستقيمي كه مي‌تواند مسير آسياي مركزي – اقيانوس هند را صدها كيلومتر كوتاه‌ كند اين اقدام مي‌تواند شبه قاره هند را در آسياي مركزي از امتياز ويژه‌اي نسبت به رقيبانش برخوردار كند. در اين زمينه، در 22 ماه فوريه سال 1997، نمايندگان هندوستان و تركمنستان قرارداد ترانزيت سه جانبه‌اي را با ايران به امضا رساندند كه طبق آن، استفاده هندوستان از امكانات جغرافيايي ايران براي دسترسي به آسياي مركزي را آسان كرد. همچنين، كنفرانس سران اكو (سازمان همكاري اقتصادي) نيز در اطلاعيه پاياني خود در تاريخ 14 ماه مي‌ سال 1997، احتمال تاسيس لوله‌هاي نفتي از راه ايران را مورد توجه قرار داد.

از ديدگاه ژئواستراتژيك، بي‌گمان، تلاش روسيه براي اثبات برتري نظامي خود در خزر را راه اقدام به رزمايش دريايي (در تابستان 1381) مي‌توانست در كوتاه مدت، برايش سودمند باشد، هر چند در دراز مدت به زيان همه كشورهاي هم‌كرانه در خزر تمام مي‌شود. روسيه در توجيه رزمايش نا به هنگام در درياي‌خزر، دو گونه استدلال را خطاب به دو گروه متفاوت از كشورها منطقه و غرب مطرح كرده بود. اين دوگانگي در استدلال، عدم صداقت در كار و تزوير در رفتار را نشان مي‌دهد. روسيه در توضيحات رسمي خود خطاب به غرب، اعلام كرد كه اين اقدام براي مقابله با تروريسم و قاچاق در اين دريا، يعني دو شعار مورد علاقه ويژه ايالات متحده در سياستهاي جهاني كنوني، صورت مي‌گيرد.

البته، اين استدلال زيربناي درستي ندارد؛ چرا كه درياي خزر، نه درگير مسئله قاچاق است و نه كوچك‌ترين نشانه‌اي از تروريسم در آن وجود دارد. برخي از ديپلماسي روسي در گفت‌وگوهايي خصوصي با نگارنده، در پاسخ به اينكه كدام نشانه از قاچاق و كدام پيشينه از تروريسم در درياي خزر مي‌تواند اين استدلالهاي مسكو را توجيه كند، اشاره كردند كه برخي از مسيرهاي قاچاق مواد مخدر كه از افغانستان سرچشمه مي‌گيرد، مي‌تواند از راه تركمنستان به خزر برسد و از آنجا به روسيه وارد شود و بروز يك انفجار از سوي تروريستهاي چچني در آستاراخان در ارديبهشت ماه سال جاري گسترش تروريسم به درياي خزر را نشان مي‌دهد؛ استدلالهايي كه ناوارد و نادرست است؛14 زيرا، در مورد نخست.

اگر روسيه تا آن حد آگاه است كه چنين وضعي وجود دارد و برخي از مسيرهاي قاچاق از افغانستان آغاز مي‌شود و از راه تركمنستان به خزر و روسيه ادامه مي‌يابد، مسلما بايد توانايي استفاده از اين اطلاعات را داشته باشد و تلاش كند تا به ياري افغانستان، تركمنستان و ديگران، شرايطي را فراهم آورد كه با توقف آسان اين مسير قاچاق در مبدا، مانع از ادامه قاچاق تا خزر و بروز درگيريهاي عظيم و پرخطر نظامي در اين دريا شود. در پاسخ مورد دوم، آشكار است كه نمي‌تواند اقدامات تروريستي مبارزان چچني در آستاراخان را به حساب گسترش تروريسم در خزر مي‌گذارد، همان طور كه انفجار يك ساختمان در سواحل روسي هر دريايي ديگري از سوي همان گروه يا گروه ديگري كه محل اقداماتشان در خشكي است، نمي‌تواند به منزله گسترش تروريسم در آن درياها توجيه شود.

همگان آگاه‌اند كه مسئله مبارزه عليه تروريسم شعار سياسي مورد علاقه ويژه ايالات متحده است و با توجه به نبود هيچ‌گونه اثري از تروريسم در خزر، روسيه با طرح اين شعار در توجيه رزمايش دريايي خود در خزر مي‌خواهد در برابر سياستهاي آمريكايي دلربايي سياسي كند، آن هم به بهاي از دست دادن دوست بزرگي مانند ايران؛ چرا كه در سياستهاي آمريكايي مبارزه جهاني عليه تروريسم، مقاصد پنهاني فراواني متوجه ايران است. اين تزوير سياسي روسيه هنگامي آشكارتر مي‌شود كه بدانيم در خطاب به كشورهاي منطقه، به ويژه در خطاب به ايرانيان، مسكو استدلال ديگري را به كار گرفته است و به گونه غير رسمي ادعا مي‌كند كه رزمايش دريايي‌اش براي مقابله با ناتو در درياي خزر است.

با توجه به اينكه روسيه به منزله ناظر، به عضويت ناتو درآمده است و در تصميم‌گيريهاي استراتژيك ناتو با حق راي شركت دارد و با توجه به آنكه اين كشور براي چند سال در ترتيبات نطامي وابسته به ناتو در آسياي مركزي موسوم به مشاركت براي صلح*، عضويت دارد و در رزمايشهاي دوره‌اي آن فعالانه شركت مي‌كند، هر گونه ادعا در زمينه مقابله استراتژيك يا ژنو استراتژيك با ناتو از سوي مسكو بي‌معني است.

برخي ديگر از ديپلماتهاي روسي ادعا مي‌كنند كه هدف روسيه از اين مانورهاي دريايي در خزر حفظ ثبات منطقه است. در اينجا، منظور از ثبات چيزي جز حفظ وضع موجود نيست؛ زيرا، در حال حاضر، وضع موجود از ابعاد مختلف به سود روسيه است، به ويژه از نظر استراتژيك و ژئواستراتژيك كه به برتري سنتي اين كشور اشاره دارد. اين موضوع نشان مي‌دهد كه در حقيقت، هدف، حفظ برتري سنتي روسيه نسبت به ديگران در خزر است. تا اينجا مسئله‌اي وجود ندارد، اما آنچه مسكو نسبت بدان توجه است اينكه پايگاه درياي كهن اين كشور در منطقه مزبور زيربناي موازنه‌هاي استراتژيك منطقه را به گونه‌اي نانوشته واقعيت‌ بخشيده و تا كنون مورد پذيرش همه بازيگران در منطقه نيز بوده است.

تاكيد بي‌دليل بر اين وضعيت، در حقيقت به رخ كشيدن برتريهاي تحميل شده سنتي روسيه است كه ديگران را تحريك مي‌كند. از سوي ديگر، تحريك ديگران چه در منطقه و چه در خارج از آن، نمي‌تواند فكر ايجاد موازنه‌هاي تازه‌تر و پسنديده‌تر در منطقه را تشويق كند و اگر هم اين گونه باشد، به زيان موازنه‌هاي موجود در وضعيت ژئواستراتژيك خود روسيه تمام خواهد شد.

گذشته از آن، در دو دهه اخير، روسيه بارها ثابت كرده است كه به دليل نيازهاي مالي و اقتصادي به غرب و به دليل نياز به همكاريهاي سياسي و امنيتي غرب، به ويژه در مورد جنبشهاي جدايي‌طلب در آن كشور، مي‌كوشد تا با انجام مانورهايي از غرب، به ويژه از ايالات متحده امتياز بگيرد. به همين دليل، بايد توجه كرد كه بازيهاي روسيه در خزر پيچيده، چند پهلو و تزويرآميز است. افزون بر امتيازهاي سياسي، استراتژيك و امنيتي گوناگوني كه روسيه تا كنون، از ايالات متحده دريافت كرده است، دهها ميليارد دلار نيز از سوي ايالات متحده يا به كمك اين كشور از منابع مالي بين‌المللي به مسكو رسيده است.

در اين ميان، اگر روسيه بتواند موقعيتهاي موجود استراتژيك و ژئواستراتژيك خود را حفظ كند، اين روند ادامه خواهد يافت. بهترين نمونه در اين باره، مسئله همكاريهاي روسيه با ايران در زمينه تاسيس نيروگاههاي هسته‌اي است. اين همكاريها مبلغي كمتر از يك ميليارد دلار نصيب روسيه مي‌كند، اما ارزش‌ بازي روسيه با زمان و اعتراضهاي ايالات متحده آمريكا نسبت به اين همكاريها و امتيازهايي كه واشنگتن براي توقف اين همكاريها به مسكو مي‌دهد، از دهها ميليارد دلار فراتر است؛ بنابراين، اگر روسيه در برابر فشارهاي ايالات متحده، همكاريهايش را با ايران متوقف كند، ديگر موضوعي براي اعتراض و وارد كردن فشار و دادن امتياز از سوي ايالات متحده باقي نمي‌ماند.

بدين ترتيب، پافشاري روسيه بر ادامه همكاريهاي هسته‌اي با ايران سود چندجانبه‌اي براي مسكو دارد كه ارزش آن چند برابر قرار داد با ايران است و دقيقا به همين دليل است كه هنوز كار ساختمان نخستين نيروگاه هسته‌اي ايران به پايان نرسيده، روسيه ساختن چند نيروگاه جديد را پيشنهاد مي‌كند تا بتواند وضعيت كنوني، يعني امتيازگيري از ايالات متحده را به بهاي ادامه تشنجهاي سياسي و امنيتي خطرناك آمريكايي عليه ايران ادامه دهد. رزمايشهاي روسيه در خزر نيز همين وضعيت را دارد.

به عبارت ديگر، روسيه مي‌خواهد از يكسو، به غرب ثابت كند كه در خزر، قدرت كنترل‌كننده است و در همان حال، به ايالات متحده نشان دهد كه اين قدرت كنترل‌كننده خزري توان خود را براي مبارزه عليه موضوعي به نام تروريسم كه مورد علاقه ويژه ژئواستراتژيك جهاني ايالات متحده است، به كار مي‌گيرد و مانند موارد زيادي كه تاكنون نشان داده است، حاضر خواهد بود اين حقيقت را در قبال دريافت امتيازات تازه‌اي، با غرب شريك شود.

در همان حال، اين سياست كمك خواهد كرد تا مسكو از ياري غرب براي سركوب كردن جنبش چچن به منزله عامل گسترش‌دهنده تروريسم به خزر بهره گيرد. به همين دليل ترديدي نيست كه رزمايش دريايي سال جاري روسيه در درياي خزر نيز مقدمه‌اي براي تكرار هر ساله آن به منزله وضعيت موجود است و اگر در سال جاري، اين رزمايش صورت نگيرد، به طور قطع، در سال آينده با شركت ايالات متحده و ديگر اعضاي ناتو، صورت خواهد گرفت.

در اين ارتباط، بايد يادآور شد كه آشنا شدن با بازيهاي سياسي چند بعدي روسيه به معني ناديده گرفتن اين اصل اساسي نيست كه همكاريهاي همه‌جانبه ايران با روسيه، به ايجاد تعادل در سياست خارجي ايران، به ويژه در برابر تهديدهاي ايالات متحده كمك زيادي خواهد كرد. اساسا، توقع قطع همكاري كشوري با كشور ديگر به دليل پاي‌بند نبودن آن قدرت به معاهدات و فروختن دوستان به دشمنان ساده‌انگاري‌اي احساسي و دور از مصلحت‌انديشي سياسي است. آنچه در اين بحث مورد توجه است اينكه بايد، در زمينه‌هاي مزبور، با مسائل برخورد هوشيارانه‌اي داشت، يعني بايد هوشيار بود كه دوستي و همكاري با روسيه به معني پذيرفتن تمامي اقدامات تزويرآميز آن قدرت نباشد.

آنجا كه روسيه دست به اقداماتي مي‌زند كه مي‌تواند به موقعيت، امنيت و منافع ملي ايران لطمه وارد شود، بايد در برابر آن ايستاد و بدان اعتراض كرد؛ موضوعي كه در مورد روسيه، توجه بدان اهميت فراواني دارد؛ زيرا، تاريخ سياسي ثابت كرده است كه هيچ دولتي در جهان به اندازه روسيه در روابط با دوستان و دشمنان تزوير و سازشكاري ندارد. اگر اين مسائل حساس از سوي تصميم‌گيرندگان سياسي ايران مورد توجه قرار مي‌گرفت، اين كشور مي‌توانست در موارد عمده، از مسائل جاري در خزر به شيوه زير عمل كند:

‌1) در مسئله رزمايش روسيه در خزر، ايران بايد سياستي را پيش مي‌گرفت كه با همكاري كشورهاي ديگر حاشيه خزر (تركمنستان، قزاقستان و جمهوري آذربايجان)، روسيه را مجبور كند كه اين رزمايش را يا با شركت تمامي كشورهاي خزر يا دست كم، با رضايت اين كشورها انجام دهد و متعهد شود كه هيچ‌گاه، اين رزمايشها را عليه هيچ كشور كرانه‌اي خزر يا هيچ‌گاه در مشاركت و همكاري با كشورها يا قدرتهاي فرامنطقه‌اي انجام ندهد؛

‌2) اگر ايران چنين سياستي را پيگيري مي‌كرد، مي‌توانست به اهرمهاي سياسي در خزر دست يابد و در مسئله رژيم حقوقي دريايي خزر، با استفاده از آنها بكوشد روسيه را به ديدگاه رژيم حقوقي مشاع بازگرداند. با اين سياست ايران مي‌توانست، استدلال كند كه با توجه به اينكه هيچ نظام حقوقي مشاع نمي‌تواند خط مرزي كشورها را روي خط ساحلي دريا قرار دهد و خطوط مرزي دريايي و هوايي كشورهاي كرانه‌اي لزوما، بايد در فاصله‌اي از ساحل در داخل دريا قرار گيرد، ديدگاه كنوني مسكو در مورد رژيم حقوقي خزر (تقسيم و مشاع) با ديدگاه تهران تفاوت عمده‌اي ندارد و مسكو بايد از بازي متداول چند پهلوي خود دست بردارد و كمك كند تا ديگران نيز به اين ديدگاه نزديك شوند؛ و

3) ايران بايد در مورد همكاريهاي هسته‌اي با روسيه به اين نكته توجه مي‌كرد كه هدف اصلي روسيه از قراردادهاي تازه براي تاسيس چند نيروگاه اتمي جديد چيست و بهترين واكنش نسبت به آن كدام است. در آن صورت، به جاي برخورد احساسي با تلاش روسيه در زمينه ادامه دادن به وضع موجود براي ادامه اعتراضهاي آمريكا به همكاري هسته‌اي تهران – مسكو و باج گرفتن از واشنگتن به بهاي افزايش تهديد اين قدرت نسبت به ايران، بهترين سياست اين بود كه مدتي سپري شود و تاسيس نيروگاه كنوني پايان يابد و در عمل، به جهان ثابت شود كه نيروگاه ساخته شد براي اهداف نظامي نبوده و نيست تا بدين ترتيب، بهانه‌هاي مورد استفاده در استراتژي تهمت و تهديد عليه ايران در عمل از ميان برود و سپس، در محيط امنيتي مطلوب‌تري، تاسيس نيروگاههاي هسته‌اي بيشتر مورد توجه قرار گيرد. بدين ترتيب، در تمديد همكاريها در زمينه فناوري هسته‌اي با روسيه بايد هوشياري و دورانديشي اختيار كرد.

ژئوپليتيك لوله‌هاي نفتي

بي‌گمان، از ديد اقتصادي، انتقال نفت و گاز خزر – آسياي مركزي به بازارهاي بين‌المللي از راه ايران، عملي‌ترين راه اقتصادي صدور نفت و گاز اين منطقه به بازارهاي جهاني است؛ زيرا، اين مسير كوتاه‌ترين، امن‌ترين و ارزان‌ترين گزينه را براي صدور كالاهاي انرژي منطقه مزبور در اختيار مي‌گذارد، به ويژه هنگامي كه صدور نفت و گاز خزر به بازارهاي گسترده شبه قاره هند، افريقا و خاور دور مورد نظر باشد. همچنين، امكانات گسترده ايران در زمينه نيروي انساني كار آمد در صنايع نفتي، حمل و نقل خشكي و دريايي، پالايشگاهها و امكانات بندري در امر صدور نفت و گاز و شبكه لوله‌هاي نفتي و گاز موجود، امتيازات فني و لجستيك چشم‌گيري را در اختيار مي‌گذارد كه هيچ گزينه‌ ديگري را براي صدور نفت و گاز خزر – آسياي مركزي، ياراي هماوردي با آن نيست.

امتيازهاي همه‌جانبه مسير ايراني براي صدور نفت و گاز از خزر – آسياي مركزي بر همگان روشن است. شماري از قراردادها به منظور بهره‌گيري از اين مسير براي صدور نفت و گاز اين منطقه به شبه قاره هند چين، خاور دور، اروپا و استراليا از راه ايران به امضا رسيده است،15 حتي پيش از اين، انتقال زميني بخشي از نفت تركمنستان از راه ايران و تركيه به مديترانه آغاز شد، اما آمريكا به منظور خنتي كردن توانهاي محيطي ايران در بازرگاني انرژي خزر – آسياي مركزي استفاده از اين راه طبيعي را متوقف كرد و تركمنستان و قزاقستان ناچار شدند تا صدور بخشي از نفت خام خود را از راه معاوضه با ايران از سر بگيرند.

با اين حال، روياوريي مستقيم با نقش‌آفريني ايران از سر بگيرند. با اين حال، رويارويي مستقيم با نقش‌آفريني ايران در منطقه خزر – آسياي مركزي كه به گونه آشكار و قاطعي از سوي ايالات متحده اعلام و پيگيري مي‌شود، بر اين انديشه تكيه دارد كه ايده درگيري ايران در امور خزر – منطقه‌اي كه اين كشور در آن حضور جغرافيايي دارد – مورد علاقه ايالات متحده و متحدانش نيست.16 افزون بر اين، ژئوپليتيك آمريكايي منحرف كردن راه صدور نفت و گاز خزر – آسياي مركزي از مسير طبيعي آن را به بهانه سود رساندن به متحد ترك خود دنبال مي‌كند؛ اما در واقع، در پي اعمال كنترل برخطوط لوله است تا در آينده، به مثابه اهرمي براي پيشبرد سياستهاي منطقه‌اي خود و ياران منطقه‌اي از آن استفاده كند.

انگيزه ديگر آمريكا از اتخاذ استراتژي مزبور، اين تصور است كه توانهاي جغرافيايي ايران، به منزله تنها كشور واقع شده ميان دو منبع تامين‌كننده انرژي قرن بيست و يكم، يعني خليج فارس و درياي خزر، به ايران اين امكان را مي‌دهد تا در ژئوپليتيك جهاني قرن بيست و يكم، نقش عمده‌اي داشته باشد؛ موضوعي كه بايد از وقوع آن جلوگيري كرد تا امنيت جهاني مورد نظر ايالات متحده آمريكا به خطر نيفتد.17 اين ژئوپليتيك آمريكايي ضد ايراني در منطقه، بدون توجه به اين حقيقت پيگيري مي‌شود كه محيط، برتري طبيعي را در اين منطقه به ايران ارزاني داشته است كه روند دموكراتيزه شدن ايران سياست خارجي و منطقه‌اي آن را دگرگون مي‌كند و پيگيري منافع ملي در سياست خارجي از جانشين ملاحظات ايدئولوژيك مي‌كند.

حدود هشت سال پيش، نگارنده طرحي را براي ايجاد ارتباط ژئوپليتيك ميان دو ژرفاي ژئوپليتيك جنوبي و شمالي ايران مطرح كرد كه به دليل شرايط ژئوپليتيك و ژنواستراتژيك دشوار پيش آمده در نتيجه اجراي طرحهاي آمريكايي محاصره اقتصادي – استراتژيك ايران، مورد توجه قرار نگرفت، حال آنكه توجه به اين طرح مي‌توانست برنامه آمريكايي محاصره ايران را خنثي كند، شايد چشم‌انداز ژئوپليتيك دگرگون شوند كنوني ايران، در موقعيت كاملا ممتازي دورنماي اصلي ژئوپليتيك جهان قرن بيست و يكم را شكل دهد كه استفاده درست از آن مي‌تواند ايران را به قلب ارتباطات عمده اقتصادي – استراتژيك جهان قرن بيست و يكم تبديل كند.

پس از فروپاشي شوروي پيشين، نه تنها ايران فرصت يافته است كه از حقوق و موقعيت خود در درياي خزر استفاده كند، بلكه شماري از كشورهاي تحت استعمار شوروي پيشي در همسايگي ايران به صورت ملتهاي متقلبي در آمدند كه به برقراري ارتباط بازرگاني آزاد با دنياي خارج نيازمندند، اما تمامي اين كشورها در خشكي محصور و از دسترسي مستقيم به بازارهاي بين‌المللي از طريق راههاي دريايي آسان محروم‌اند. در اين ميان، ايران با داشتن حدود ده همسايه در قفقاز، خزر و آسياي مركزي بيشترين شمار همسايگان محاصره شده در خشكي در جهان را دارد و مي‌تواند با استفاده از موقعيت بي‌نظير خود، كه واقع شدن ميان خزر و خليج‌فارس است. ارتباط تمامي اين كشورها را با جهان خارج فراهم آورد.

پيشنهاد طرح شده اين بود كه ايران با واگذاري هر يك از شما فراواني از بنادر و جزاير غير مسكوني و غير قابل استفاده خود در خليج‌فارس، تنگه هرمز و درياي عمان به هر يك از كشورهاي محصور در خشكي قفقاز، خزر و آسياي مركزي براي استفاده انحصاري و خود‌مختارانه اين كشورها به منظور ارتباط بازرگاني مستقيم با بازارهاي جهاني، مي‌تواند هم، اين كشورها را از محاصره خشكي نجات دهد و هم، ايران به قطب ارتباطات اقتصادي جهان ژئوپليتيك قرن بيست و يكم تبديل خواهد شد؛ وضعيتي كه به وضعيت مربوط به مناطق آزاد ايران در جنوب شباهت زيادي دارد با اين تفاوت كه هر يك از مناطق آزاد بازرگاني مزبور در انحصار يكي از همسايگان شمالي ايران خواهد بود.

بايد يادآور شد كه گسترش شبكه راههاي زميني و راه‌آهني ايران مي‌تواند اين ارتباطات را آسان‌تر كند. البته؛ بديهي است كه استفاده انحصاري و خود‌مختارانه كشورهاي محاصره شده در خشكي شمال از بنادر و جزاير ايران در جنوب بايد در چهار چوب حاكميت و قوانين ايراني صورت گيرد. در اين صورت، نه تنها طرح آمريكايي محاصره اقتصادي و استراتژيك ايران خنثي مي‌شود، بلكه ايران در قلب ارتباطات بازرگاني در ژئوپليتيك جهان قرن بيست و يكم، از مقام و موقعيت ژئوپليتيك بي‌همتايي برخوردار خواهد شد كه هيچ قدرتي را ياري خصومت با آن نيست.

به تازگي گزارش شده كه دولت قرقيزستان ابراز علاقه كرده است كه با جزيره قشم در تنگه هرمز و خليج‌فارس ارتباط ويژه برقرار كند؛ پيشنهادي كه مي‌تواند باب تازه‌اي در راستاي گسترش همكاريهاي دوجانبه باشد. البته، اين موضوع بايد با دقت، ظرافت و ممارست فراوان و به دور از احساسات قرن نوزدهمي كه امروز كاربردي ندارد، پيگيري و بدون عجله و هيجان زدگي يكي از دو طرف و احتياطها و بدبينيهاي بي‌دليل مطالعه و سپس، اجرا شود. شايد قشم جاي مناسبي براي قرقيزستان نباشد، اما مسلما، اگر اين مورد به درستي و با موفقيت عملي شود، مي‌تواند به منزله الگويي، ديگر كشورهاي محاصره شده در خشكي شمال را نيز به دسترسي مشابه به بازارهاي بين‌المللي از راه ايران تشويق كند، در ضمن نبايد فراموش كرد كه اين طرح مي‌تواند تاثير مضاعفي داشته باشد و آن اينكه، مي‌توان هر يك از همسايگان عرب ايران در خليج‌فارس را از استفاده بازرگاني انحصاري و خود‌مختارانه از يكي از بنادر فراوان ايران در درياي خزر بهره‌مند كرد؛ وضعيتي كه به اقتصاد و بازرگاني در غرب آسيا رونقي باور نكردني مي‌بخشد و بهره اقتصادي فراواني را نصيب تمامي اين كشورها مي‌نمايد، ضمن آنكه ايران را به قلب تپندۀ اقتصاد و ارتباطات بازرگاني غرب آسيا تبديل و از موقعيت بسيار بالايي در ژئوپليتيك قرن بيست و يكم برخوردار مي‌كند.

همچنين بدخواهان ايران نيز، به جاي تحريك شدن براي خرابكاري در اين زمينه، متوجه مي‌شوند كه عملي شدن چنين طرحي مسئوليتهاي منطقه‌اي تازه و گسترده‌اي را متوجه ايران مي‌كند و منافع ملي اين كشور را چنان حساسيتي مي‌بخشد كه در مقام عامل بازدارنده بسيار نيرومندي، سياستهاي داخلي و خارجي ايران را در چهارچوب تازه‌اي نظم داده و در گفت‌وگوي مثبتي با جهان قرار مي‌دهد.

از سوي ديگر، هم زمان با افزايش توجه بين‌المللي و تمركز آن روي مسائل امنيتي مربوط به خليج‌فارس و درياي خزر، دو منبع اصلي تامين‌كننده انري دهه‌هاي نخستين قرن بيست‌ويكم، اهميت موقعيت جغرافيايي استثنايي ايران ميان اين دو منطقه، و اجتناب‌ناپذيري نفوذ اين كشور روي امنيت منطقه‌اي خودنمايي بيشتري پيدا مي‌كند. با مطالعه و بررسي بيشتر مشاهده مي‌شود كه ايران با اعلام و پيگيري سياست ‌تنش‌زداديي در روابط خارجي و با پيشنهاد مدل تازه‌اي از گفت‌وگو ميان ملل گوناگون از راه طرح گفت‌وگوي تمدنها، به تدريج، خود را با حقايق ژئوپليتيك جهان قرن بيست و يكم تطبيق مي‌دهد، به نظر مي‌رسد كه ايالات متحده ادامه تلاش در راه منزوي كردن ايران در هر دو منطقه خزر و خليج‌فارس را بي‌نتيجه مي‌داند.

برخلاف اين حقيقت كه در برخي از تحولات منطقه‌اي، از جمله در افغانستان و پيگار عليه تروريسم، هماهنگ شدن برخي از جنبه‌هاي منافع ملي ايران و ايالات متحده تهديدهاي ستيزه‌جويانه واشنگتن عليه ايران را كاهش داده است، تندروهاي دولت جورج دبليوبوش هنوز كاملا، استراتژي تهمت و تهديد را عليه ايران كنار نگذاشته‌اند و در برخورد با نقش اين كشور در دو منطقه خزر و خليج‌فارس هنوز با اين خرد غالب سر ستيز دارند كه درگير كردن تمامي بازيگران منطقه‌اي بهترين عامل تضمين‌كننده صلح و امنيت منطقه‌اي است، همان طور كه هم پيمانان ايالات متحده در خليج‌فارس اين حقيقت را از راه گسترش همكاري با ايران براي صلح و امنيت، پيروزمندانه ثابت كرده‌اند.

با توجه به اين احوال، گسترش روابط خارجي ايران بايد به منزله مسئله‌اي كليدي در روابط بين‌المللي ايران، به ويژه در زمينه حفظ امنيت در آسياي باختري و البته، براي حل و مسائل اقتصادي و استراتژيك اين كشور باشد.

آسياي باختري در شكل‌گيري ژئوپليتيك پست مدرن آمريكايي

از ديد استراتژيك، ايالات متحده توانسته است طرح حمله نظامي خودسرانه و غير قانوني به عراق را براي تغيير رژيم اين كشور به آساني عملي كند و در عملياتي نظامي، كه برخلاف انتظار تمامي ناظران و منتقدان، كمترين نرخ تلفات را در يك جنگ همه‌جانبه داشته است، ثابت كند كه مهارت ضروري را براي پيگيري جنگي ديجيتالي در دنياي پست مدرن كسب كرده است.

روزي كه مجسمه صدام حسين به نشانه سقوط رژيم بعثي، در بغداد فرو كشيده شد، جورج‌ دبليو بوش در حالي كه نمي‌توانست خوشحالي فراوان خود را از ديد حاضران در بلفاست (ايرلند شمالي) پنهان كند، گفت: «اكنون صدام حسين مي‌داند كه جورج بوش به آنچه مي‌گويد، عمل خواهد كرد». بايد در آنجا، به وي يادآوري مي‌شد كه صدام حسين فردي با مشكلات رواني فراوان در راس رژيم خونخوار، اما پوشالي بود، چنان كه سقوط سريع آن را همه ناظران انتظار داشتند، بنابراين اين رجزخواني شما هنگامي از سوي جهانيان پذيرفته مي‌شود كه آريل شارون بداند جورج بوش به آنچه درباره تشكيل كشور فلسطين مي‌گويد، عمل مي‌كند.

به هر حال، از ديد سياسي، پيروزي نظامي ايالات متحده در عراق بهاي سنگيني براي اين قدرت در برداشته است. هر چند استقبال مردم عراق از سقوط ژريم بعثي، سرعت عمل در كسب پيروزي نظامي، در حداقل بودن تلفات جنگي و تلاش براي فراهم آوردن زمينه‌هاي ضروري به منظور انتقال قدرت به مردم عراق از جمله رهايي اكثريت 62 درصدي شيعيان عراق از اسارت حكومتهاي اقليت 20 درصدي آن كشور، رضايت فراواني را در داخل آمريكا و در ديگر نقاط جهان در پي داشته است، اما مخالفت اصولي جامعه جهاني نسبت به قلدريهاي نظامي ايالات متحده در راستاي شكستن تمامي اصول پسنديده و حاكم بر روابط بين‌المللي و استقرار ديكتاتوري جهاني از راه تغيير رژمي در كشورها، به ميزان بي‌سابقه‌اي افزايش و تداوم يافته است.

ايالات متحده در تلاش پنجاه ساله‌اي كوشيده بود اعتباري جهاني را در مقام مدافع هميشگي صلح، امنيت، حقوق بشر و دموكراسي كسب كند، اما سياستهاي سومين دولت ريگانيستي واشنگتن، نه تنها اين اعتبار حقيقي يا كاذب را از ميان برده، بلكه خود ايالات متحده را نيز در مقام بزرگ‌ترين تهديد عليه صلح، امنيت جهاني، حقوق بشر و دموكراسي قرار داده است. اين وضعيت، جهان سياسي را به پايداري گسترده و كارآمد در برابر سياستهاي آمريكايي تحريك و پيشرفت اين سياستها را بسيار دشوار خواهد كرد؛ شرايطي كه به نظر نمي‌رسد در آينده نزديك، واشنگتن بتواند بر آن چيره شود و پيروزي سياسي موردنظر را از اين بدعت‌گذاري ژئوپليتيك به دست آورد.

بايد يادآور شد كه در سر آغاز طرح‌ريزيهاي استراتژيك براي جا انداختن تغيير رژيم در كشورهاي جهان، حمله نظامي آمريكا به عراق مقدمه‌اي براي مداخله نظامي گسترده اين كشور عليه ايران و شمار ديگري از كشورهاي جهان محسوب مي‌شد؛ اهدافي كه برنامه‌ريزان ژئواستراتژيك مانند پل ولفو ويتز و دونالد رامسفلد در دولت جورج دبليو بوش، آنها را آشكارا در گفتارهاي خود مطرح كردند، اما بعد، شرايط چنان دگرگون شد كه وزير خارجه ايالات متحده به ناچار، در اوج پيروزي نظامي در عراق، رسما، به جهان اطمينان داد كه كشورش پيگير گسترش عمليات نظامي به ايران و سوريه و ديگران نخواهد بود.

آنها بر اين گمان بودند كه برنامه يكدست كردن جهان از راه عمليات نظامي خودسرانه و يكجانبه چندان دشوار نخواهد بود، اما در عمل در برخورد با انبوه فزاينده مخالفتهاي جهاني نسبت به اقدامات نظامي خودسرانه‌اش عليه عراق، متحير شدند. آنان براساس اين گمان كه جنايتهاي رژيم بغداد هرگونه اقدامي را عليه آن رژيم آسان مي‌كند، حمله نظامي خودسرانه به عراق را ساده‌ترين راه قلمداد كردند، اما انبوه مخالفتهاي جهاني، آنان را وادار كرد تا به سازمان ملل متحد مراجعه كنند.

همين كه آمريكا براي انجام علميات نظامي عليه عراق به سازمان ملل مراجعه كرد، به اين معني است كه آمريكا شكست اين برنامه ژئواستراتژيك بلندپروازانه را پذيرفت و در عمل، دريافت كه محيط سياسي جهان ادامه اين‌گونه ماجراجوييهاي ژئواستراتژيك را تحمل نخواهد كرد. البته، اين بدان معني نيست كه برندگان جنگ از استراتژي تهمت و تهديد عليه كشورهاي و رژيمهاي مورد خصومت دست بر‌مي‌دارند و تلاش براي تهديد ديگران در منطقه را متوقف مي‌كنند. به عبارت ديگر، مسائل آينده جنبه‌هاي گوناگون روابط سياسي آينده را شكل خواهند داد و شيوه نقش‌آفرينيها در اين شكل‌گيريهاست كه تكليف جنگ يا صلح ميان بازيگران را روشن خواهد كرد.

از سوي ديگر، بريتانيا با پيگيري استراتژي دقيق و حساب‌ شده‌اي توانست هم خود را در رديف مهم‌ترين فاتحان جنگ قرار دهد و هم ابتكار عمل را در بازگرداندن مسائل مربوط به صلح و شكل‌گيريهاي سياسي منطقه‌اي و جهاني به سازمان ملل به دست گيرد.

نخست وزير كنوني بريتانيا همانند نخست وزيران پيشين اين كشور، ترجيح مي‌دهد از يكسو، بريتانيا به تدريج با كاروان اتحاديه اروپا پيش رود و از سوي ديگر، همكاريهاي سياسي، استراتژيك جهاني با ايالات متحده را با جنگ و دندان حفظ كند. دولت بلر با سرسختي فراواني سياست هم‌آوايي و همپيماني (داوطلبانه يا يكجانبه) بريتانيا با ايالات متحده را پيگيري مي‌نمايد و شخص وي نيز، همانند ديگر سياستمداران پنجاه سال گذشته انگليسي، حركت منطقي به سوي نقش‌آفريني حياتي در اروپا را تحت‌الشعاع ايده روابط ويژه با ايالات متحده آمريكا قرار مي‌دهد، بي‌آنكه در بيشتر موارد، از سوي ايالات متحده حتي واكنش مشابهي دريافت كند.

نخست‌وزير بريتانيا گويي هنوز خوش‌بيني نسبت به امكان تبديل محيط خشونت‌آميز سياست آمريكايي – اسرائيلي را به محيطي سرشار از هماهنگيها و همكاريها در دنياي رهبري شونده از سوي محور آمريكايي – انگليسي را از دست نداده و در اين راه، تا سر حد معرفي خود به عنوان سياستمداري ايدئاليست پيش رفته است. رويداد 11 سپتامبر 2001، برخلاف آنچه پيش‌بيني مي‌شد كه امكان گسترده‌اي را براي پيشبرد اهداف صهيونيستي تل‌آويو عليه عربها، به ويژه عليه جمهوري اسلامي ايران به اسرائيل بدهد، امكانات گسترده‌اي را براي بريتانيا فراهم آورد تا در بازي ماهرانه‌اي ايالات متحده را يا اين حقيقت آشنا كند كه رفتار ناعادلانه‌اش در خاورميانه كه به سود اسرائيل و عليه عربهاست، علت اصلي تمامي ناامنيها و شوربختيهاي سياسي منطقه و نفرت جهان سوم و جهان سوم اسلام نسبت به ايالات متحده است.

نخست وزير بريتانيا مي‌خواهد با تلاش‌هاي حسابگرانه‌اش بتواند شرايطي را در جهان سياست پديد آورد كه در آن، بريتانيا در اتحاد تنگاتنگي با ايالات متحده، نظام نويني را در جهان برقرار كند، به طوري كه ايالات متحده بتواند در مقام بازوي قدرت، اين ساختار سياسي نوين را اداره و بريتانيا (يا نخست وزير بريتانيا) در مقام مغز متفكر در آن، تصميم‌گيري براي شكل‌دادنهاي سياسي را هدايت كند. وي در سخنراني اميداوارنه‌اي در اوايل ماه اكتبر سال 2001 در گيلدهال(3) (سخنراني سالانه در ميهاني شهردار سنتي لندن)، از جهان دعوت كرد تا در هم‌‌‌آوايي با او به منظور ساختن نظام نوين جهاني كه بتواند وقار و حرمت انساني را همراه با عدالت اجتماعي، از ويرانه‌هاي نوار غزه تا سلسه كوههاي افغانستان گسترش دهد، مبارزه عليه تروريستهاي درهم كوبنده نيويورك را گسترده‌تر كنند.

در اين راستا، نخست‌وزير بريتانيا تلاش گسترده‌اي را براي واقعيت‌ بخشيدن به اتفاق جهاني موردنظر خود به منظور مبارزه با تروريسم پي‌ريزي كرد و در اين راه، پيروزيهايي را نيز به دست آورد كه از آن جمله مي‌توان به وارد كردن كشورهاي همانند ايران و سوريه به اتحاد ياد شده اشاره كرد؛ موضوعي كه خود به خود عرصه را به اسرائيل، آريل شارون و شيمون پرز تنگ كرده است.

نخست وزير بريتانيا، در سخنراني ديگري در كنفرانس سالانه حزب‌كارگر (2 ماه اكتبر سال 2002)، با عنوان بگذاريد اين جهان را دگرگون كنيم، برخلاف گذشته، از جامعه بين‌المللي(4) ياد نكرد، بلكه طبيعت رويداد و شيوه برخورد همگاني در جهاني يكپارچه با مسئله تروريسم وي را بر آن داشت تا اين بار به درستي از جامعه جهاني(5) سخن گويد: نكته‌اي كه بسيار در خور توجه است؛ زيرا خود وي در سال 1999 مي‌كوشيد تا ايده آمريكايي جامعه بين‌المللي را در مفهومي فلسفي به جهان بقبولاند؛ ايده‌اي كه در بهترين وضعيت، تنها مي‌تواند جامعه‌اي از دوستان ايالات متحده يا كلوب دوستان ايالات متحده تعريف شود. در توجيه ايده جديد، نخست وزير بريتانيا تا آنجا پيش رفت كه در مقاله مقابله واقعي با پديده تروريسم مدعي شد علم به تنهايي نمي‌تواند از عهد اين وظيفه بر آيد، بلكه نيروي اخلاقي جهان كه بتواند در مقام يك جامعه واحد عمل كند. مي‌تواند مسئله را حل كند.

به هر حال، توني‌بلر در راستاي تلاش‌هاي نوين، كوشيد، وانمود كند، مغرب زمين درك كرده است كه افزون بر تدارك تمهيدات تازه‌اي براي مقابله و مبارزه با تروريسم، زيربناي سياست خارجي به ويژه در ايالات متحده، بايد آنچنان دگرگون شود كه انگيزه‌هاي مخالفت و انتقام‌جويي نسبت به باختر زمين از ميان برود؛ سياستي كه به طور مستقيم با خواسته‌ها و اهداف صهيونيستي اسرائيل در سياستهاي منطقه‌اي و جهاني برخورد كرد و ديدار نخست وزير بريتانيا از سوريه و دو ديدار وزير خارجه اين كشور از ايران خشم شديد اسرائيل را برانگيخت و رسميت يافتن ايده تشكيل كشور فلسطين از سوي دولت جورج بوش، روابط لندن – تل‌آويو را‌ آشكارا متشنج كرد.

در مورد ايران و سوريه استدلالها حول اين محور دور زد كه اگر واقعا ايالات متحده ايران و روسيه را تروريست‌پرور و حامي تروريسم مي‌داند، همان بهتر كه مسئوليت مبارزه عليه تروريسم و تروريستها به عهده خود آنها گذاشته شود؛ سياستي كه خود به خود، مسئله را ريشه‌كن خواهد كرد. اين سياست موثر واقع شد و شكل‌ ويژه‌اي از همكاري ايران و سوريه با ائتلاف جهاني براي مبارزه عليه تروريسم همه، اشكال ژئوپليتيك و ژئواستراتژيك منطقه‌اي را كه تمامي به سود اسرائيل بود، به سود همكاري با ايران و سوريه دگرگون كرد و با مراجعه جورج دبليو بوش به سازمان ملل متحد و صدور قطع‌نامه 1441، ايران و سوريه از دستور كار هرگونه عمليات نظامي آمريكايي خارج و اسرائيل نسبت به نقش بريتانيا در تغيير جهت دادنهاي ايالات متحده سخت بدبين شد.

با تمام اينها، آنچه نخست وزير بريتانيا بدان نپرداخته است، اين اصل مهم است كه بريتانيا قدرت درجه دومي در نظام جهاني شناخته مي‌شود و بدين دليل، نقش آفرينيهايش در جهان، به تلاشهايي محدود خواهد بود كه بايد در چهارچوب اتحاديه اروپا يا در مقام متحده شماره دو در اتحاد استراتژيك با ايالات متحده آمريكا پيگيري شود. در واقع در هر دو صورت نخست‌وزير بريتانيا نمي‌تواند نقش اول را در پيگيري يك حركت سياسي – امنيتي جهاني به دست آورد، چنان كه در جريان عمليات نظامي ايالات متحده در افغانستان، واشنگتن اجازه اجزاي هيچ سياست مستقلي را به اين كشور نداد و شرايطي را پديد آورد كه لندن ناچار شد از صحنه سياستهاي افغانستان كناره‌گيري كند.

از سوي ديگر، در حالي كه تشكيلاتي جهاني چون سازمان‌ ملل، با وجود حق وتو براي قدرتمندان، از امكان اقدامات مستقل، بي‌طرف و متوازني عليه تروريسم محروم خواهد بود، چگونه مي‌تواند خودسريهاي ايالات متحده را كنترل و برخورد عادلانه و متوازن با مسائل را تضمين كند تا در اين رهگذر هم، از ادامه قرباني شدن برخي از ملل و هم، از بروز تلخ كاميهاي تازه جلوگيري نمايد.

در همين راستا، اين پرسش نيز مطرح مي‌شود كه با توجه به موازنه‌هاي تازه‌اي كه ايالات متحده در ژئوپليتيك نوين تك‌قطبي مورد‌نظر خود در بي‌اعتنايي به سازمان ملل متحد و اصول و مقررات مربوط به جهان سياسي دوران مدرن پديد آورده است، شايد بريتانيا بتواند ايالات متحده را وادار كند تا به دليل مصلحت‌انديشيهاي روز، نقش‌آفرينيهاي سازمان ملل متحد را براي مدتي بپذيرد، اما چگونه مي‌تواند دوام اين بازگشت آمريكايي به سازمان ملل متحد و دوام وفاداري به نقش‌آفرينيهاي آن سازمان را تضمين كند؟ در اين ارتباط بايد يادآور شد كه از يكسو، بريتانيا دشمنيهاي گسترده‌اي را عليه خود در اتحاديه اروپا، اسرائيل و صهيونيسم بين‌المللي باعث شده است و از سوي ديگر، ساختار سياسي دولت كنوني ايالات متحده هم، آسيب‌پذيري شديدي در برابر نفوذ صهيونيسم داخلي و بين‌المللي دارد و هم، طراحان اصلي استراتژيهايش، از ميان رفتن نقش‌آفرينيهاي بي‌طرفانه در جهان سياست و خود سازمان ملل متحد را خواستارند.

از اين گروه، ريچارد پزل(6) كه از عناصر راست‌گراي افراطي و تاثير‌گذار بر سياستهاي دولت جورج‌دبليو بوش است، آشكارا، وجود سازمان ملل متحد كنوني را بيهوده مي‌داند و انحلال آن را خواستار است. در مورد ميزان نفوذ صهيونيسم بين‌المللي در ساختار سياسي ايالات متحده نيز كافي است يادآوري شود كه حتي در دولت ميانه‌رو بيل كلينتون هنگامي كه صهيونيسم بين‌الملل خواست اين دولت را به انجام اقدامات خصومت‌آميزي عليه ايران و عراق وا دارد، ترتيبي داد تا مارتين اينديك(7)، يهودي استراليايي و واضع سياست مهار دو جانبه(8) در مدتي كمتر از 24 ساعت، تابيعت آمريكايي را كسب و در مقام معاونت وزارت خارجه ايالات متحده، سياست خود را (مهار دو جانبه) اعمال كند.

نتيجه‌گيري:

برخلاف انتظار آناني كه با تحولات بنيادين در جهت‌گيريهاي فلسفي ژئوپليتيك آمريكايي – انگليسي كنوني آشنا نيستند و با استراتژي جديد دوري جستن غرب از درگيري با اسلام‌ آشنايي ندارد و براساس اشكال پيشين ژئوپليتيك آمريكايي – اسرائيلي، اسرائيل را برنده هرگونه تحول در ساختار سياسي عراق مي‌پنداشتند، سرنگوني حكومت بعث عراق و دور شدن آمريكا از تاكتيك دامن زدن به برخوردهاي اسلام و غرب و رسميت يافتن ايده يا برنامه تشكيل كشور فلسطين به زيان خواستهاي اسرائيل در منطقه‌ تمام شد.

براي كساني كه هنوز با آخرين تحولات در جهت‌گيريهاي فلسفي ژئوپليتيك آشنايي ندارند، در راه درك وضعيت جديد در منطقه مشكل اصلي، اين فرض است: از آنجا كه رژيم صدام حسين به طور كلي با اسرائيل مخالف بود و با رژيم‌ صهيونيستي اسرائيل نيز سر ستيز داشت، سقوطش به سود اسرئيل است. اين برداشت ناپخته از اسير ظواهر بودن و تلاش نكردن براي شناخت واقعيتهاي عملي مسائل ناشي مي‌شود؛ چرا كه مدتها بود كه اسرائيل ديگر عراق را دشمن فرضي و غير واقعي مي‌دانست و جمهوري اسلامي ايران را دشمن واقعي خود قلمداد مي‌كرد و خواهان تغيير جهت‌گيريهاي جنگي از عراق به ايران بود، به طوري كه در جريان اوج‌گيري بحران عراق، دست كم دوبار، آريل شارون خطاب به ايالات متحده فرياد بر آورد كه عراق اهميتي ندارد و حمله نظامي بايد عليه ايران صورت گيرد.

از ديد اسرائيل، نه تنها عراق براي دوازده سال در انزواي كامل بود و با ادامه انزوا نمي‌توانست تاثيري در تهديد امنيت آن كشور داشته باشد، بلكه حمله نظامي عراق به ايران براي نابود كردن انقلاب اسلامي و اسلام سياسي در منطقه خدمت بزرگي به اميال ژئوپليتيك – ژئواستراتژيك آمريكايي – اسرائيلي بود. از ديد رژيم تل‌آويو، تلاش دايمي رژيم بعث بغداد در ايجاد كشمكشهاي سياسي – نظامي ميان اعراب و ديگر مسلمانان بزرگ‌ترين و ارزنده‌ترين عامل غفلت عربها و مسلمانان نسبت به بلايي بود كه صهيونيسم بر سر فلسطينيان مي‌آورد.

حمله رژيم بعث صدام حسين به كويت و اشغال اين كشور، دنياي عرب و دنياي اسلام را چنان به يكديگر مشغول كرد كه حتي متوجه شد چه هنگام نتانياهو و پيروان صهيونيستي افراطي وي روند صلح اعراب و اسرائيل را به لبه پرتگاه نيستي رساندند و زمينه را آماده كردند تا آريل شارون اين روند را سرنگون كند و اسرائيل را از پذيرش كمترين حق و حقوق براي فلسطينيان رهايي دهد. سقوط چنين رژيمي براي اسرائيل با از دست دادن عامل فرصت‌آفرينيهاي پرارزش برابر بوده است و اين امر شكست بزرگي براي اسرائيل در پازيهاي ژئوپليتيك خاورميانه‌اي بود.

زيان اسرائيل در بحران عراق هنگامي طاقت‌فرسا شد كه بريتانيا و ايالات متحده توافق كردند براي اثبات عدم هرگونه رابطه‌اي ميان استراتژي تغيير رژيم در عراق با شايعه ستيزه‌جويي عليه‌السلام و مسلمانان، تشكيل كشور فلسطين را در اوج بحران عراق اعلام كنند و اجراي طرح توافق شده براي رسيدن به اين هدف را كه به نقشه راه(7) معروف شده است، وعده دهند. بدين ترتيب، نه تنها اسرائيل عامل مهم بي‌ثباتيها در جهان عرب در اسلام را از دست داد، بلكه تشكيل كشور فلسطين كه از ديد تل‌آويو، بهاي از ميان رفتن حكومت بعث بغداد شمرده مي‌شود، بايد از سوي اسرائيل پرداخته شود.

اعلام تصميم دولت جورج دبليوبوش، در زمينه تشكيل كشور فلسطين، به منزله از كار افتادن تاثيرگذاري سنتي عامل لابي يهودي در هدايت سياستهاي خاورميانه‌اي ايالات متحده به سود اسرائيل است؛ دگرگوني‌اي كه تل‌آويو، لندن را عامل اصلي آن مي‌داند و رسما، بريتانيا را خائن به آرمانهاي صهيونيستي‌ معرفي كرده است. در حالي كه در سال گذشته، لابي يهودي در ايالات متحده سخت سرگرم كارشكني در كار توافقهاي حاصل شده ميان جورج دبليو بوش و توني بلر بود، قشر تازه‌اي از يهوديان ارتدكس در جامعه يهودي بريتانيا راه حمايت از سياستهاي جديد توني بلر و مخالفت آشكار با سياستهاي اسرائيل را پيش گرفت.

نه تنها خاخام ساكس،(9) رهبر يهوديان ارتدكس بريتانيا، با انتشار كتابي در سال گذشته، سياست و رفتار دولت آريل شارون را نسبت به فلسطينيان سخت محكوم كرد و خواهان اجراي روند صلح براساس ايده زمين براي صلح شد، بلكه انجمنهاي جوانان و دانشجويان يهودي بريتانيا نيز در اطلاعيه‌هايي، رسما خواستار ايجاد دو كشور اسرائيل و فلسطين در كنار هم و به رسميت شناختن هر دو از سوي جهانيان شدند، آنچنان كه استقلال و ارزشهاي سياسي برابر هر دو براي جهان رسميت يابد؛ تحول بزرگ و بي‌سابقه‌اي كه جنجال بزرگي را در جهان يهودي دامن زد و افراطيون صهيونيستي، ارتدكسها، به ويژه جانتان ساكس را ضد يهود دانستند و او از سخت محكوم كردند. هر چند خاخام ساكس سرانجام، پوزش خواست، اما اين تحولي بزرگ‌ اثر سياسي خود را بر جاي گذاشت و بي توني بلر كمك كرد تا چرخش جديد به سود فلسطين و به زيان آريل شارون را به ايالات متحده بقبولاند، موضوعي كه زمينه ايده تشكيل كشور فلسطين شد و روند تحولات منطقه‌اي را در بحران عراق به زيان اسرائيل برگرداند.

از سوي ديگر، در آسياي باختري آشنايي با اين حقيقت اهميت زيادي دارد كه عربها و ايرنيها به اين دليل در ايجاد موازنه و همكاريهاي منطقه‌اي در دهه 70 پيروز شدند كه هر دو طرف از سياست يكپارچه‌اي در مقابل قدرتهاي بزرگ پيروي مي‌كردند.

در آن دوران دكترين نيكسون در زمينه عدم دخالت ايالات متحده در كشمكشهاي منطقه‌اي و واگذاري امنيت منطقه‌اي در جهان به قدرتهاي دوست در مناطق مختلف دنيا اجرا مي‌شد. آنچه به همان اندازه اهميت دارد، به رسميت شناختن منافع مشروع باختر زمين در ژئوپليتيك شكل گيرنده منطقه‌اي است كه در ادامه صدور بي‌خطر نفت و گاز خليج‌فارس خلاصه مي‌شود. همچنين، بازگشت به دوران تفاهم و همكاري در قالب هرگونه ترتيبات منطقه‌اي، به حسن‌نيت باختر زمين نيازمند است.

در واقع، غرب بايد اطمينان يابد كه منافع مشروعش در منطقه محفوظ خواهد بود. اين حقيقت نيز اهميت دارد كه حسن‌نيت منطقه‌اي، پيش شرط حل اختلافات منطقه‌اي است. به گفته ديگر، تشديد اختلافات به بهاي نابود كردن دور نماي حسن‌نيت و همكاريهايي منطقه‌اي، آن گونه كه عراق در گذشته و امارات متحده عربي هم اكنون، دنبال مي‌كند، البته، اثري منفي خواهد داشت و تنها نتيجه آن ارائه توجيهي منطقي براي چيرگي قدرتهاي فرامنطقه‌اي است كه خود منبعي از ناامني خواهد بود.

از سوي ديگر هم زمان با تمركز يافتن توجه بين‌المللي روي مسائل امنيتي مربوط به دو منبع انرژي آسياي باختري، يعني خليج‌فارس و درياي خزر، اهميت موقعيت جغرافيايي بي‌همتاي ايران ميان اين دو منطقه و اجتناب‌ناپذيري نفوذ طبيعي آن بر مسائل امنيتي منطقه‌اي افزايش مي‌يابد. در بررسي اين زمينه‌ها، متوجه اين حقيقت مي‌شويم كه در حالي كه ايران با اعلام سياست تشنج‌زدايي در روابط خارجي و طرح شكل ‌تازه‌ و سازنده‌اي از ديالوگ در چهارچوب پيشنهاد گفت‌‌وگوي تمدنها، به تدريج خود را با حقايق ژئوپليتيك جهاني قرن بيست و يكم هماهنگ مي‌كند، به نظر مي‌رسد ايالات متحده با ادامه سياست‌ منزوي كردن ايران در هر دو منطقه طبيعي اين كشور، برخورد خصمانه با ايران و پياده كردن منافع خود را در همين منطقه ترجيح مي‌دهد. پافشاريهاي واشنگتن در اين برخورد، در راستاي خلاف اين منطق عام قرار دارد كه امنيت منطقه‌اي از راه درگير كردن تمامي بازيگران منطقه‌اي بهتر حفظ مي‌شود، چنان كه متحدان ايالات متحده در خليج‌فارس با گسترش همكاري با ايران براي صلح و ثبات اين منطقه، توانسته‌اند اين سياست را پيروزمندانه اجرا كنند.

در حالي كه عربستان سعودي و برخي ديگر از اعضاي شوراي همكاري خليج‌فارس امكان همكاريهاي نظامي با ايران را مورد بررسي قرار مي‌دهند، شاهزاده عبدالله، وليعهد عربستان سعودي، طي مصاحبه‌اي با روزنامه عربي زبان الشرق‌الاوسط، چاپ لندن، در تاريخ 1 ماه ژوئن سال 1999، در دفاع از برنامه تقويت نظامي ايران گفت كه اين كشور براي دفاع از خود حق دارد، مسلح شود.17

برخلاف تصور رايج در باختر زمين و دنياي عرب، مسئله گسترش روابط ايران با ساير كشورها، به دلايل زير مورد توجه قدرتهاي بزرگ از جمله آمريكاست:

الف) موقعيت جغرافيايي بي‌همتاي ايران ميان خليج‌فارس و درياي خزر، كه به ايران امكان دهد تا از راه اختصاص دادن بندري از بنادر فراوانش در خليج‌فارس به هر يك از كشورهاي محاصره شده در خشكي خزر – آسياي مركزي براي استفاده اختصاصي و خودمختار آنها در چهارچوب حاكميت ملي و حكومت قوانين ايران، ژرفاي ژئوپليتيك شمالي خود را به ژرفاي ژئوپليتيك جنوبي ارتباط دهد؛ اقدامي كه نه تنها موقعيت جغرافيايي بي‌همتاي ايران را به موقعيت جغرافيايي بي‌همتاي ايران را به موقعيت ژئوپليتيك بي‌همتايي در نظام جهاني تبديل خواهد كرد، بلكه كشورهاي منطقه خزر – آسياي مركزي را از امكان دسترسي مستقيم به راههاي بازرگاني بين‌المللي بهره‌مند و كشورهاي خليج‌فارس را نيز از امكان دسترسي آسان براي به دست آوردن نقشي در بازرگاني انرژي منطقه خزر – آسياي مركزي برخوردار خواهد كرد.18 اين، موقعيتي نيست كه ايالات متحده بتواند به آساني و براي هميشه، از آن چشم پوشي كند، به ويژه با توجه به اين حقيقت كه برخلاف تمامي تلاشهايش، خنثي كردن اين جغرافيا از راه منحرف كردن خطوط لوله صادراتي نفت و گاز منطقه از راههاي ايراني، پيروزي اندكي حاصل كرده است؛

ب) روند دموكراتيزه شدن ايران و مشاركت عمومي رو به گسترش ايران كه نمي‌تواند از ديد ايالات متحده پنهان ماند و اين پيام را در بر دارد كه واشنگتن از اين پس ديگر، تنها با سران حكومت ايران سر و كار ندارد، بلكه به گونه روزافزوني خود را با مردم اين كشور رو در رو مي‌بيند، چنان كه برخوردهاي فزوني گيرنده دانشگاهيان ايراني و آمريكايي – اسرائيلي در مجامع بين‌المللي گوياي اين حقيقت است؛ و

ج) فشارهاي سياسي كه از سوي عوامل داخلي و بين‌المللي بر دولت ايالات متحده وارد مي‌شود. عربستان سعودي، كويت، قطر، عمان و بحرين فعالانه، واشنگتن را به اصلاح روابط خود با ايران تشويق مي‌كنند؛ چرا كه آنها همكاريهايي ايراني- عربي را عامل اصلي ثبات و امنيت مي‌دانند. اين سياست حفظ امنيت منطقه‌اي از راه هم‌گراييهاي منطقه‌اي در صورتي ادامه خواهد يافت كه مورد اعتراض تنها ابرقدرت جهاني قرار نگيرد؛ تنها ابرقدرتي كه مي‌خواهد در اداره امور امنيتي منطقه تصميم‌گيرنده نهايي باشد. اتحاديه اروپا نيز منافع اقتصادي مهمي در حل اختلافات ايراني – آمريكايي دارد. در جبهه داخلي، كمپانيهاي نفتي و ديگر موسسات صنعتي و شمار روز افزوني از شخصيتهاي سياسي چون سايروس ونس(8) و ريچارد مورني(9) فعالانه، واشنگتن را به دليل شكستن در برخورد با ايران سرزنش كرده و از دولت خود خواسته‌اند با ايران و هويت سياسي تازه‌اش سر سازگاري پيدا كند.

در شرايط معمولي، عادي‌سازي روابط ايران با ساير كشورها در سه گام هم زمان دنبال مي‌شود:

‌1) اعلام تنش‌زاديي، كه از سوي ايران در روابط خارجي اين كشور و نيز در پيشنهاد رئيس‌جمهور خاتمي در زمينه تشويق گفت‌وگوي ميان تمدنها در روابط بين‌المللي اعلام شده است.

‌2) اجراي برنامه‌هاي اعتمادآفريني، كه در اين مورد نيز، ايران برخي از سياستهاي منطقه‌اي خود را دگرگون كرده است؛ و

‌3) گسترش مجاري ديپلمايتك.

با اجراي اين سياستها، ايران نشان داده است كه روابط خارجي خود را بر پايه دوستي و اعتماد با ساير كشورها طرح‌ريزي كرده است. البته اين كشور، رژيم صهيونيستي اسرائيل را همچنان اصلي‌ترين دشمن خود مي‌داند و در مورد سياستهاي آمريكا معتقد است كه اين كشور بايد در سياستهاي خود نسبت به ايران تجديد‌نظر كند و دست از دشمني و تهديد ايران بردارد و با اجراي اقداماتي از جمله موارد ژئوپليتيك زير سياستهاي خود را اصلاح كند:

الف) ژئوپليتيك منحرف كردن لوله‌هاي نفتي و گازي خزر – آسياي مركزي از راههاي ايران را رها كند و اجازه دهد هر كشور، خودش درباره مناسبات اقتصادي‌اش تصميم گيرد؛

ب) داراييهاي ايران در ايالات متحده را آزاد كند و بپذيرد كه تصميم‌هاي يكجانبه و خودسرانه در زمينه استفاده از اين داراييها به سود شركتها و شهروندان آمريكايي مورد تجديدنظر جدي قرار گيرد؛

‌ج) قانون به اصطلاح داماتو را در مورد ايران و مردمش لغو كند؛ و

‌د) به تمامي تحريمها و برنامه‌هاي محاصره اقتصادي عليه ايران پايان دهد.

‌اقدامات فوق، تنها بخشي از برنامه‌هايي است كه بايد دولت آمريكا براي تغيير افكار عمومي در ايرانو كشورهاي منطقه‌ انجام دهد.

ش.د820332ف

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات