تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۴  ، 
کد خبر : ۲۸۶۶۴۹

جنگ و پيامدهاي آن (بخش سوم)

(ماهنامه آمريكا از نگاهي ديگر ـ 1394/07/21 ـ شماره 121 ـ صفحه 23)

اين سناتور را تصور نماييد، آمريكا تصميم گرفته است حكومت كشور x را تغيير دهد، اين كشور را در حال حاضر توسط ديكتاتوري سركوب‌گري اداره مي‌شود كه فعالانه با آمريكا مخالف است.

نيروهاي مسلح آمريكا جنگي را بر مبناي «شوك و ترس» و با استفاده از مفاهيم و سيستم‌هاي ncw شروع ميكنند. آنها تمامي سيستم‌هاي ارتباطي كشور را تخريب مي‌نمايند.

آنها بخشهاي مهم سيستم برقرساني را منهدم مي‌كنند تا به اهدافي دستيابند كه در درون مناطق غير نظامي پنهان شده‌اند كه از ترس تلفات دوجانبه آنها نمي‌خواهند مستقيماً به اين اهداف حمله نمايند. آنها سيستم‌هاي مهم ارتش را نيز تخريب مي‌نمايند و بياييد فرض كنيم در مواجه به چنين خطر و فشاري، حكومت دشمن به زانو درآمده و متلاشي ميشود (رخدادهاي اخير در عراق، افغانستان، كوزوو و مناطق ديگر خطرات پذيرش ساده اين فرض NCW و «شوك و ترس» را نشان دادند. حال فرض كنيم كل جنگ بدون حضور نظامي چشمگير آمريكا در كشور هدف انجام شده است، حال شرايط كشور X چگونه خواهد بود؟

نابودي ارتش و پليس باعث شده است كل نظم و قانون جامعه از بين برود جمعيت خشمگين كه از دست حكومتي مستبد سركوب‌گر آزاد شده‌اند سعي مي‌كنند دفاتر حكومتي را تخريب و غارت نمايند و با توجه به اشتياق بسيار زيادشان، روند «باز توزيع ثروت» ‌را آغاز مينمايند.

حاميان فرضي دشمن در صورت پيدا شدن كشته مي‌شوند و اين مسئله در شرايطي تبديل به پوششي براي انتقام‌گيري مشخصي مي‌شود.

افراد محلي با داشتن توانايي در سازماندهي همسايگان خود و برقراري نظم و خدمات اصلي، در مناطق مختلف به قدرت مي‌رسند. زمانيكه نيروهاي آمريكا (يا سازمان ملل) وارد صحنه مي‌شوند تا حكومتي را بر اساس ديدگاهي متفاوت مستقر نمايند.

اين مردم محلي معمولاً آنها را با عدم اطمينان و ترديد مي‌نگرند. بعضي حتي از حكومت وحشي قديمي حمايت مي‌نمايند چرا كه در آن شرايط امنيت بيشتري داشته‌اند. ممكن است با وجود آنكه موشكهاي ‌آمريكايي دقيقاً هدايت مي‌شوند از صدمات مستقيم آنها جلوگيري نمايند، باز هم آنها اين حقيقت را قبول نكنند اين موشكها جامعه آنها را متلاشي نموده و بحراني انساني را بوجود آورده است.

آنها همچنين ممكن است نظريه انتصاب يك دولت با خواست آمريكا را نيز رو نمايند. حداقل اينكه با استفاده از روش «شوك و ترس» عملكرد عادي جامعه كشور X از هم گسيخته است و نبود نيروهاي زميني آمريكا باعث ايجاد خلاء نيرويي براي مبارزه با نيروهاي شورشي و خشونتگراي محلي شده است اين سناريو مي‌تواند نتيجه احتمالي بكارگيري «شوك و ترس» به صورت ساختاري در بدنه ارتش آمريكا باشد.

اين توصيف بيش از عراق در مورد افغانستان صحت دارد.

در عراق مجموع چهار واحد، نيروهاي ائتلاف را قادر ساخت تا كنترل بغداد در بصره و سپس (با كمي مشكل موصل تكريت و ديگر شهرهاي مهم را بدست گيرند). نيروهاي زميني كافي براي انجام امور وجود نداشت و همين نيروها نيز به اندازه كافي آموزش نديده بودند تا به سرعت از يك نيروي جنگنده به نيروي حافظ صلح تبديل شوند. تخريب گسترده سيستم ارتباطي عراق و بخش هوايي از سيستم برق‌رساني در زمان جنگ به اين روند تبديل را كندتر نمود غرابت و چپاول نيز يكي از نتايج بود كه باعث مخدوش شدن چهره آمريكا در عراق و جهان شد و لذا ايجاد حكومتي مطابق با خواستهاي آمريكا در عراق را با مشكل مواجه كرد.

اگر تعداد نيروها بيشتر بود و براي استفاده سريع از آنها پس از اتمام جنگ برنامه‌ريزي بهتري شده بود امكان جلوگيري از اغلب اين مشكلات وجود داشت به نظر نمي‌رسد اين نواقص رسيدن به اهداف سياسي در عراق را برايمان غير ممكن كرده باشند اما مسلماً آنكه بسيار مشكل كرده‌اند. اما افغانستان برخلاف عراق ملل جنگ‌هاي آينده آمريكا براساس اصلاحات حال حاضر است، و نتيجه آن نيز تا حد زيادي مشابه سناريوي بود كه به تصوير كشيديم.

در حالي حملات به طالبان آمريكا فقط از چند نيروي عملياتي ويژه روي زمين استفاده كرد و هيچ نيروي عادي از ارتش يا نيروي دريايي حضور نداشتند اين نيروهاي ويژه با شبه‌نظاميان محلي افغان همكاري مي‌نمودند. تا به آنها كمك كنند بهتر با هم و بهتر از همه با كشتيها و هواپيماهاي آمريكاي ارتباطي داشته باشند.

كه اين تجهيزات نيز موشك‌هاي هدايت شونده خود را بتوانند روي اهداف مناسب بريزند.

به بسياري از اين شبه‌نظاميان براي جنگ از سوي عوامل سيا پول داده شده بود و اين كار براي نيروهاي زميني به افغانستان راحت‌تر بود.

اما زماني كه طالبان از بين رفت، هيچ كس كنترل كشور را در دست نداشته اتحاد شمال كابل را اشغال نمود اما همه مي‌دانستند كه آنها نمي‌توانند حكومت تشكيل دهند چرا كه تنها يك اقليت بومي در افغانستان بودند.

قبايل دوست پشتون نيز قندهار و اطراف آن، اشغال نمودند اما اعضاي خود را كه با طالبان يا القاعده ارتباط داشتند كنار گذاشتند در جاهاي ديگر نيز جنگ‌‌آوران از پول سازمان سيا كه به آنها داده شده بود استفاده كردند تا حكومت محلي براي خود تشكيل دهند. خشونت كشور را فرا گرفت. غير ممكن بود كسي از شهري به شهر ديگر سفر كند و با راهزنان نشود جنگ ميان گروههاي رقيب آغاز شد.

آمريكا با مشكلات فراوان توانست مسير حكومت به نظر خود پايدار، را باز كند. كه در واقع هيچ كنترلي را به دوستان خود در اتحاد شمال نداد و همه كنترل را با رييس‌جمهور و حامد كرزاي به پشتون‌ها دادند. اين دولت پس از يك سال هنوز نتوانسته است مشروعيت خود را از كابل فراتر ببرد و وجود آن تنها به دليل حضور نيروي آمريكايي و بين‌المللي تداوم داند نمي‌توان تصور نمود كه اين نيروها بتوانند بدون به خطر افتادن ثبات دولت جديد در آينده‌اي نزديك آنجا را ترك نمايند.

تغيير حكومت در افغانستان به وسيله موشك‌هاي هدايت‌شونده، افتضاحي را ببار آورده است كه آمريكا مسئول آن است. اگر تعداد نيروهاي زميني حاضر در افغانستان به تعداد مناسب بوده و نيز آموزش مناسب براي تبديل از جنگ به صلح را داشتند، سناريوي افغانستان چه شكلي مي‌شد؟

اول مشكلي در مورد فرد در راس قدرت و نيز خلاء قدرت وجود نداشت.

نيروهاي مسلحي كه رژيم قبل را شكست داده و لذا مورد احترام مردم بودند، در راس موقعيت جديد قرار مي‌گرفتند احتمال آن است كه افراد محلي نيز بيش از آنكه سعي نمايند از موقعيت جديد به نفع خود سود ببرند.

سعي مي‌نمودند خود را رهبري جديد مطابق نمايند. ضروري نيست كه براي نصب دولتي مورد خواست آمريكا، ابتدا حكومت‌هاي محلي را بركنار نماييم زيرا موجب راحتتر شدن اين امر براساس اين مسئله مي‌شود كه شبه مخالفت با حكومت «بومي‌ها» از سوي آمريكا، در اين كشور بوجود نمي‌آ‌يد. به علاوه علي‌رغم قبول اين امر از سوي رييس‌جمهور بوش، سربازان آمريكايي و تفنگداران دريايي تجربه گسترده‌اي در حفظ صلح دارند.

آنها مي‌دانند كه چگونه موجهاي متخاصم را جدا نمايند، چگونه پليس را از نو مستقر نمايند و نظم را حفظ كنند و چگونه غذا و دارو را پخش نمايند. آنها مي‌دانند، بيمارستان، ژنراتور يا مركز تصفيه آب را به صورت اضطراري برپا نمايند و چگونه سيستم برق را دوباره به كار بياندازند.

عبارت ديگر سربازان و تفنگداران دريايي آمريكا مي‌دانند چگونه تمامي اين خدمات ضروري را تامين نمايند از بحران انساني و از مخالفت مردم به دليل تخريب كشورشان و از بين رفتن نظم جلوگيري نمايند. آنها مي‌توانند روزي مناسب و آرام را براي گذار از حكومتي شكست خورده به حكومتي پسنديده را تشكيل دهند.

برنامه‌هاي اصلاحات

دولت بوش منابع دفاعي خود را براي جنگ‌هاي آينده متناسب با نظريه‌هاي NCW «در شوك و ترس» ترسيم نموده است.

تمام تلاشهاي اصلاحي اصلي و تمامي برنامه‌هاي در دست طراحي، اجرايا بهره‌برداري در ارتش براساس اين اولويت بوده است كه نيروهاي آمريكا بتوانند اهداف خود را با دقت به سرعت و از مايلها دورتر تخريب نمايند. يكي از افسران نيروي هوايي از اين مسئله نيز فراتر رفته و ادعا نموده است در طول عمر خود ما به جايي مي‌رسيم كه خواهيم بود جنگ را بدون ترك آمريكا به پايان برسانيم.

سيستم‌هايي كه در نشريه وزارت دفاع براي توصيف درخواست تقاضاي بودجه سال مالي 2004 در مورد آنها صحت شده است. اين روند را ثابت مي‌نمايند.

جدا از سيستم دفاع موشكي و پيشرفتهاي سيستم دفاع هوايي پاتريوت، تنها برنامه‌هاي عنوان شده به نام برنامه اصلاحي عبارت بودند از: هواپيمابر CVNZI نيروي دريايي، تخريب‌كننده زميني DOX و دفاع هوايي CCX تبديل چهار زيردريايي تريدنت حامل موشك به حاملات موشكهاي كروز توهاوك براي حمله زميني و نيروهاي ويژه، سيستمهاي ماهواره‌اي جديد، سيستم جنگ آينده ارتش، تيم‌هاي جنگي تيپ‌هاي موقت استراتژيكي و هلي‌كوپترهاي آپاچي. اين بودجه همچنين از جنگنده اشتراكي (JSF) و F-22 نيروها حمايت مي‌نمود.

به عبارت ديگر نيروي دريايي به تلاش مينمايد يا كشتي‌هاي خود را به اي دشمنان نزديك نمايد تا در حملات موشكهاي هدايت‌شونده شركت نمايند. كه در حال تبديل شدن به اولويت بزرگ در امروزه هستند. ترديدهاي بسياري در مورد كاربرد JSF و f-22 وجود دارد نيروي هوايي با مطرح كردن آنكه آنها مطابق با اصلاحات آمريكا براي استفاده از موشكهاي هدايت‌شونده هستند، توانسته است آنها را حفظ نمايد.

نيروي زميني نيز به شدت تلاش مي‌كند تا خود را در جهت NCW و حمله از فواصل دور قرار دهد.

هسته تكنولوژيكي نيروي هدفمند ـ آينده ارتش ـ عبارت است از سيستم جنگي آينده (fcs) Fcs عبارت از يك سري سيستم است كه شامل تانكها، نفربرها و هواپيماهاي بي‌سرنشين و روباتها مي‌شود. ارتش نقش نيروي هدفمند را در صحنه جنگ اين گونه توصيف مي‌نمايد.

نيروي هدفمند به عنوان راهي براي موفقيت تاكتيكي دورتر مي‌بيند، زودتر مي‌فهمد و زودتر عمل مي‌‌كند. و با اقتدار به پايان مي‌رساند.

عملياتها عبارت خواهند بود از خارج نمودن موقعيت‌ها از تماس، نور دادن تا موقعيت برتر مقابله با نيروهاي دشمن در خارج از برد سلاحهاي آنها، فرماندهان اين مانورهاي پراكنده واحدهاي سيستم جنگي آينده را با هم متناسب مي‌كنند تا به هدفي مشترك برسند كه اين كار از طريق توانايي شبكه‌اي متمركز c4isn بدست خواهد آمد. تاكيد اين نوع نگرش بر توانائيهاي از راه دور است. موفقيت از «تماس خارج مي‌شود» يعني ماهواره و منابع اطلاعات هوايي جاي تمامي سيستم را خواهند گرفت.

اما يكي از مزاياي استفاده از نيروهاي زميني آن است كه تنها حضور آنها موجب عكس‌العمل دشمن مي‌شود.

به اين روش نه تنها از محل دشمن، بلكه از واكنش احتمالي آن در صورت حمله نيز مطلع مي‌شويم. منابع اطلاعاتي دوربرد نمي‌توانند اين اطلاعات را بدست آورند چرا كه دشمن معمولاً تا به واقع وارد جنگ نشود خود نمي‌داند چگونه عكس‌العمل نشان خواهد داد مشخص است كه پيشبرد موقعيت از اين ديدگاه تنها به معني شناسايي اهداف است.

ارتش به دو دليل اصلي اين راه را در پيش گرفته است. دليل اول كم كردن تلفات است مرا كه مدعي است رزمندگان هرگز در برد اسلحه‌هاي دشمن قرار نگيرند.

رهبران ارتش كه با سروصداي زياد ادعاي حداقل نمودن تلفات ارتش را دارند دريافته‌اند با اين روش مي‌توانند به اين مهم دست يابند. البته دلايل ديگر آن است كه به نظر مي‌رسد لوازم fcs نخواهند توانست در جنگ نزديك با سيستمهاي دشمن جان سالم بدر ببرند.

قابليت استقرار در برابر توان نجات ارتش «قابليت استقرار» را مهمترين خصيصه نيروهاي خود در آينده قرار داده است. آنها بايد بتوانند در عرض چند ساعت از آمريكا به هر جايي بروند لذا رهبري ارتش به اين نتيجه رسيده است كه اسلحه‌‌ها بايد سبك‌تر باشند. اين نتيجه‌گيري بر معناي آن است كه اين نوع تسليحات حداقل در آينده قابل پيش‌بيني، توان مقابله با حملات دشمن به اندازه سيستم‌هاي كنوني را نخواهند داشت.

نيروي هدفمند با بازتعريف توان و نجات «اين مشكل را دور مي‌زند. در گذشته يك خودرو زماني قابل نجات تعريف مي‌شد كه ضخامت ديواره‌اش به قدري بود كه اسلحه‌هاي دشمن به آن بي‌اثر بود. مشكل اين حمايت تسليحاتي در امروزه سنگين بودن آن است.

تانكهاي m1 70 تن وزن دارند. مشخص نيست كه ماده‌اي سبك‌تر كه همان توان دفاعي را داشته باشد تا سال 2008 آماده خواهد شد كه اين سال تاريخ مشخص شده براي تكميل اولين صفحه fcs مي‌باشد.

تا بحال نيروي هدفمند بيش از آنكه بر قابليت نجات در حملات دشمن متكي باشد به قابليت انهدام دشمن پيش از آنكه بتواند حمله كند متكي مي‌باشد. قابليت نجات تبديل به مسئله‌اي هجومي شده است: قابليت نجات نيروهاي هدفمند مرتبط با قابليت هجومي آنها و سرعت آنها خواهد بود. از طريق ابتكار و ديدن، درك و حمله ابتداي نيروي هدفمند مي‌شوند. قابليت نجات خود را افزايش دهد.

در توصيف اخير از برنامه توسعه خودروهاي fcs، اين مسئله واضح‌تر شده است: «قابليت نجات به شدت متكي به كارايي انسجام شبكه‌اي است كه تضمين نمايد fcs [واحد عملياتي ـ همانند تيپ] مي‌تواند زودتر از همه ببيند، بفهمد و عمل نمايد و با اقتدار كار را تمام كند، اين نيرو بيش از نزديك شدن دشمن به آن بايد بتواند حمله كرده و دشمن را از بين ببرد. از آنجا كه برتري اطلاعاتي به ارتش اجازه ورودي از جنگ تن به تن را مي‌دهد جنگ بودن نيز ارزش خود را خواهد داشت.

گرچه نشريات ارتش در مورد اصلاحات همواره تاكيد دارند كه خودروهاي fcs با اتكا به خود بايد قابليت نجات داشته باشند. اما مفهوم خود آنها در بكارگيري سيستم اين ادعا را رد ميكند. اگر سيستم‌ها با اتكا به خود بتوانند نجات پيدا كنند قابليت نجات منحصراً وابسته به ديدن، فهميدن و عمل كردن، قبل از همه نخواهد بود. تكرار اين عبارت از سوي ارتش اين شك را مطرح مي‌كند كه شايد خود ارتش نيز به توان سيستمهاي خود در نجات حمله‌هاي دشمن اعتقادي ندارد.

اين مشكل ارتش اساسي است.

اگر اين سيستم‌ها نتوانند با حضور نيروهاي دشمن با اتكا به خود نجات پيدا كنند و اگر تنها با كشتن هر آنچه ممكن است به آنها صدمه بزند، نجات پيدا كنند، ديگر نمي‌توانند نقش ضروري خود را در موارد غير جنگي همانند حفظ صلح، ايفا نمايند.

ش.د820373ف

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات