(روزنامه اطلاعات ـ 1394/07/06 ـ شماره 26264 ـ صفحه 12)
حزبالله؛ سدي مقابل ورود تروريسم به لبنان
در لبنان معمولاً فرقههاي مذهبي هميشه در حال رقابت با يكديگر هستند و هر يك تلاش ميكنند امتيازات بيشتري در داخل داشته باشند. اينجا يك كاتاليزور خارجي لازم است. از آغاز تشكيل لبنان دو قدرت خارجي يكي جهان عرب يعني مصر و يكي جهان غرب يعني فرانسه بر اين كشور تأثير داشتهاند.
دوگل و جمال عبدالناصر در نشستهايشان مسائل لبنان را حل ميكردند اما بعد از تضعيف فرانسه در جنگ جهاني دوم و ويران شدن اروپا، به تدريج اروپا جاي خود را به آمريكاييها داد. همچنين پس از مرگ جمال عبدالناصر و ورود انور سادات به كمپ ديويد و صلح با اسرائيل، عملاً سوريه جاي مصر را در لبنان گرفت. يعني در دهههاي 70 و 80 ميلادي و حتي تا دهه 90، سوريه و آمريكا به عنوان قدرتهاي خارجي، بحرانهاي لبنان را كنترل يا توازن داخلي آن را حفظ ميكردند.
اگر ميخواستند رئيس جمهوري انتخاب كنند يا كابينه انتخاب شود و حتي در انتخابات پارلماني، سوريها اعمال نفوذ و شخصيتها را معرفي ميكردند و آمريكاييها هم تأييد يا وتو ميكردند. تا زماني كه اين شرايط حاكم بود توازن در داخل لبنان قابل كنترل بود. اما پيروزي حزبالله در ماه مه 2000 و بيرون راندن ارتش اشغالگر اسرائيل از لبنان بدون هيچ گونه امتياز يا مذاكره كه تحول بزرگي بود شرايط لبنان را دگرگون كرد، بدين معنا كه آمريكاييها در صدد تضعيف مقاومت برآمدند و سوريها در لبنان در تلاش براي تقويت مقاومت بودند. اين تضاد به گونهاي بود كه ديگر همكاري آمريكا و سوريه در لبنان امكان پذير نبود. اين مسئله زماني به اوج خود رسيد كه قطعنامه 1559 را آمريكا و فرانسه به شوراي امنيت بردند و درخواست كردند كه ارتش سوريه از لبنان خارج و حزبالله خلع سلاح شود. ارتش سوريه خارج شد اما نفوذ آن همچنان باقي ماند و اين باعث شد طرحي كه براي نابودي مقاومت در لبنان در سال 2006 با جنگ 33 روزه ريخته بودند، شكست بخورد چون كمكهاي سوريه و ايران به مقاومت باعث شد اين جنگ 33 روز طول بكشد و اسرائيل به اهداف خود نرسد.
بنابراين تصميم گرفته شد حلقه سوريه به عنوان حلقه اتصال بين ايران و لبنان مورد تهاجم قرار گيرد كه در سال 2011 بعد از آغاز انقلابها در جهان عرب به خصوص در مصر و تونس كه كاملاً خودجوش بود، به طور مصنوعي اين حركت را به سوريه كشاندند. در نتيجه بحراني كه ما اكنون در لبنان ميبينيم، اين است كه قدرتهاي خارجي هيچ يك به تنهايي قادر به ايجاد ثبات و توازن در لبنان نيستند. آنچه را آمريكا ميخواهد سوريه وتو ميكند و آنچه را سوريه ميخواهد آمريكا از طريق اسرائيل و عربستان وتو ميكند. لذا ما ميبينيم كه در لبنان دو جريان سياسي وجود دارد كه بد نيست اشارهاي هم به نحوه شكلگيري اين دو جريان داشته باشيم. يكي جريان 8 مارس است. وقتي ارتش سوريه از لبنان خارج شد، برخي جريانهاي سياسي در لبنان و در رأس آنها حزبالله يك نشست مردمي در روز هشتم مارس سال 2005 براي تشكر از سوريه تشكيل دادند كه ظرف 30 سال امنيت لبنان را حفظ كرده بود. هفته بعد در چهاردهم مارس، گروهي كه مخالف سوريه و تحت تأثير آمريكا، اسرائيل و عربستان بود نشست ديگري برگزار كرد و اسم آنها 14 مارس شد. الان هم ما در داخل لبنان دو جريان سياسي را شاهد هستيم كه همان 8 مارس و 14 مارس هستند كما اين كه در منطقه هم دو محور داريم: يكي محور مقاومت يعني جمهوري اسلامي ايران، سوريه و حتي عراق، مقاومت اسلامي در لبنان، مقاومت در فلسطين و برخي كشورهاي ديگر منطقه. يك محور ديگر هم وجود دارد كه در مقابل مقاومت قرار گرفته و شامل آمريكا و همپيمانانش يعني اسرائيل، عربستان، اردن و قطر است. اين دو محور در منطقه روبروي هم قرار دارند و همين دو محور در داخل لبنان هم هستند.
8 مارس محور مقاومت و 14 مارس محور مقابل مقاومت هستند و تا سرنوشت آن دو محور منطقهاي روشن نشود. دو محوري كه در لبنان روبروي هم قرار دارند همچنان در اين وضعيت خواهند بود و امكان توافق بين اينها وجود ندارد. تنها كاري كه لبنانيها كردند اين بوده كه توانستهاند همين حالت جمود و ركود را طوري حفظ كنند كه به درگيريهاي خونين نظامي كشيده نشود. طبيعتاً در اين مورد، حزبالله نقش اساسي بازي كرده است زيرا قرار بود تكفيريها از سوريه وارد لبنان شوند و شرايطي را كه در سوريه بوجود آوردهاند در لبنان نيز ايجاد كنند. الان هم اگر نتوانستهاند وارد لبنان شوند و مثل سابق اقدامات تروريستي و كشتار انجام دهند به اين دليل است كه مقاومت با كمك ارتش سوريه مرزها را كنترل ميكند. اين حالت ركود نتيجه وضعيت منطقه است. اكنون در لبنان رئيس جمهور وجود ندارد از يك سال و نيم قبل اين خلاء هنور وجود دارد. دليلش هم اين است كه دو جريان 8 و 14 مارس نامزدهاي يكديگر براي رياست جمهوري را نميپذيرند. لذا انتخاب رئيس جمهور بستگي به تفاهم قدرتهاي خارجي دارد كه اين هم با توجه به شرايط كنوني منطقه امكان ناپذير است. در پارلمان هم از آنجايي كه امكان برگزاري انتخابات وجود ندارد حتي راجع به قانون انتخابات، دعوا و اختلاف نظر وجود دارد.
اختلاف مبني بر اين كه انتخابات بر چه اساس و تقسيم بندي حوزهها چگونه باشد و آيا كل لبنان يك حوزه باشد يا هر استان يك حوزه باشد يا فرقههاي مذهبي نمايندگانشان را خود انتخاب كنند. بنابراين حتي توافق روي قانون انتخابات اكنون غير ممكن شده است لذا انجام انتخابات غيرممكن است. بنابراين پارلمان، خودش را تمديد كرده و چنين پارلماني طبيعتاً غير از پارلماني است كه مستقيماً از سوي رأي دهندگان انتخاب ميشود. دولتي هم كه به نخست وزيري «تمام سلام» در لبنان انتخاب شده، يك دولت ضعيف است و اگر الان اين دولت استعفا دهد، لبنان وارد هرج و مرج ميشود چون رئيس جمهور، نخست وزير را مأمور تشكيل دولت ميكند. بنابراين در غياب رئيس جمهور همين دولت شكننده تمام سلام هم از بين ميرود. در نتيجه شاهد هستيم كه در داخل لبنان همه چيز دچار ركود شده و حتي مسئله جمعآوري زباله هم به صورت يك بحران بزرگ درآمده كه دولت و پارلمان از حل اين مسئله عاجز هستند. اين نشان ميدهد كه لبنان تا چه اندازه بايد منتظر حل مسائل منطقه به خصوص مسئله سوريه باشد تا حتي بتواند زبالههاي خود را از شهرها جمعآوري كند.
* جناب آقاي مهتدي، از فحواي سخنان شما ميشود اين گونه برداشت كرد كه چندان موافق نظر آقاي رويوران درباره احتمال فروپاشي نظام سوريه در درجه اول، بروز هرج و مرج در درجه دوم و ايجاد درگيريهاي فرقهاي و طايفهاي و به صورت مشخص شيعه و سني در درجه سوم نيستند و اين را كمتر متحمل ميدانيد. سؤال اين است كه اگر به هر حال اين اتفاق بيفتد و نظام اسد سقوط كند و هرج و مرج در سوريه فراگير شود، آيا حزبالله خود به خود وارد جنگ با گروههاي تروريستي و سلفيها مانند جبهه النصره نميشود و آيا چنين نبردي جنگ نيابتي ايران و عربستان در لبنان نخواهد بود؟
** مهتدي: مقصود بنده اين بود كه سناريوهايي كه آقاي رويوران مطرح كردند به اين معنا نيست كه حتما اين سناريوها اتفاق ميافتند. به طور نظري ميگوييم اين سناريوها وجود دارند، حالا كدام سناريو امكان تحقق آن وجود داشته باشد يا اصلاً هيچ يك از اين سناريوها اجرا نشوند اين بحث ديگري است. يعني بحث اين كه هر سناريو از چه زمينه قدرتي برخوردار است، موضوع ديگري است ولي به طور نظري ما ميتوانيم سناريوهايي را تصور كنيم و اين بدان معنا نيست كه حتما شاهد جنگ سني ـ شيعي در منطقه خواهيم بود. مسئله اين است كه نظام بشار اسد از مرحله سقوط عبور كرده و همه قانع شدهاند كه اين نظام را نميتوان سرنگون كرد. كساني كه براي سرنگون كردن نظام اسد برنامهريزي كرده بودند، تصورشان اين بود كه با ايجاد اختلافات مذهبي ـ فرقهاي بين سنيها و علويها در سوريه، ارتش سوريه تجزيه خواهد شد و چون ارتش مهمترين پايه حفظ نظام است بنابراين نظام سرنگون خواهد شد.
برنامهريزي شده بود كه ظرف دو سه ماه اين اتفاق بيفتد و در اين زمينه شاهد بوديم كه عربستان، اسرائيل، قطر، تركيه و آمريكا نقش اساسي بازي كردند و هدف هم از بين بردن حلقه اتصال بين ايران و مقاومت در لبنان و فلسطين بود. البته عدهاي معتقدند شيوح خليج فارس و عربستان به اين دليل كه در يكي از كنفرانسهاي سران عرب، بشار اسد آنها را «نيمه مرد» خطاب كرده بود و اين را يك نوع اهانت به خود تلقي كردند لذا آنها ميخواهند به هر طريق ممكن بشار اسد را ساقط كنند و از شخص بشار انتقام بگيرند. قرار بود ظرف دو سه ماه اين اتفاق بيفتد اما اكنون پنج سال گذشته و ما ميبينيم كه دولت سوريه همچنان مقاومت ميكند دليلش هم اين است كه مردم سوريه نظام اسد را ميخواهند به رغم اين كه نظام اسد يك نظام ايدهآل و دموكراتيك نيست و حتما يك نظام پليسي است اما كساني كه درصدد ساقط كردن اين نظام هستند به دليل ديكتاتوربودن يا پليسي بودن يا غير دموكراتيكبودن آن نيست بلكه به اين دليل است كه حكومت اسد با ايران همپيمان است و از مقاومت در لبنان و فلسطين حمايت ميكند.
بديهي است كساني كه در فكر سرنگون كردن نظام سوريه بودند وهستند، رژيمهاي ديكتاتوري منطقه را حمايت ميكنند و از جمله رژيم ديكتاتوري و قرون وسطايي عربستان هيچ وقت مورد اعتراض قرار نگرفته است. در هر حال همه كساني كه در فكر ساقط كردن نظام اسد بودند به اين نتيجه رسيدهاند كه اين نظام ماندني است و ما الان شاهديم كه روسيه هم وارد ميدان شده و در حال استقرار تسليحات و تجهيزات در منطقه لازقيه سوريه است. آمريكايي ها ابتدا اعتراض كردند اما اكنون جان كري خواستار اين است كه بين آمريكا و روسيه در مورد عمليات نظامي در سوريه مذاكره شود. سعوديها به ناچار دارند تن ميدهند و وقتي آمريكا اين مسئله را پذيرفته، عربستان و قطر در جايگاهي نيستند كه با آمريكا مخالفت كنند و آنها بيشتر تلاش خود را روي يمن و نابودكردن اين كشور متمركز كردهاند.
حالا اگر به سناريوهاي ذكرشده بازگرديم و يكي يكي آنها را بررسي كنيم سناريوي ماندگاري نظام سوريه قويترين سناريو است چون روسيه، ايران، حزبالله و عراق حمايت ميكنند و همانطور كه گفتهاند، سرنگوني نظام اسد خط قرمز است. مگر اينكه يك اتفاق غيرمترقبه بيفتد كه هيچكس نتواند آن را محاسبه كند كه ما چنين چيزي را مدنظر نداريم و بحث ما اين است كه اگر همين روند كنوني در منطقه را درنظر بگيريم نظام اسد ماندني است و بحران سوريه به زودي حل خواهد شد و مبارزه با تروريسم در منطقه شروع ميشود كه اجباراً بسياري از كشورها در آن مشاركت خواهند كرد چون تروريسم تكفيري همه را تهديد ميكند حتي كساني كه آن را به وجود آوردند مانند عربستان، قطر و تركيه را هم تهديد ميكند. بنابر اين اگر بخواهيم اين موضوع را به لبنان مرتبط كنيم، ميبينيم كه حل مسئله سوريه و ماندگار شدن نظام اسد بر لبنان تأثيرگذار خواهد بود و محور 8 مارس قويتر خواهد شد و محور 14 مارس به ناچار به اين تحولات جديد تن خواهد داد.
** رويوران: الان راهحل سياسي در سوريه تقريباً فراگير شده يعني هيچ گروه سوري وجود ندارد كه راهحل سياسي را مطرح نكند اگر چه هر يك از آنها از زاويه خود آن را تعريف ميكند ولي بدون استثنا همه روي اين موضوع متمركز شدهاند. لذا در ارتباط با سوريه بحث راهحل سياسي الان تقريباً ميتوان گفت كه يك موضوع اجماعي است كه هم مخالفان و هم موافقان روي آن اتفاق نظر دارند. زماني كه بحث راهحل سياسي مطرح ميشود قطعاً دولت اسد يكي از پايههاي آن است و نميتواند خارج از اين چارچوب باشد لذا قويترين گزينه يعني ماندن بشار اسد به يكسري شاخصهاي ميداني باز ميگردد كه بحث راهحل سياسي مهمترين آن است.
** ايراني: ميخواهم در ارتباط با تأثير تحولات سوريه بر لبنان به دو نكته اشاره كنم. يكي اين كه در اين چارچوب كه اگر هر اتفاقي در سوريه بيفتد روي محور مقاومت و حزبالله تا چه اندازه تأثيرگذار خواهد بود، معتقدم ما نبايد امور را به صورت كامل و مطلق نگاه كنيم و فكر كنيم كه اگر يك تحول عمده در سوريه شكل گرفت معنايش اين است كه جريان مقاومت به طور كلي در لبنان مضمحل ميشود يا با مشكل جدي مواجه خواهد شد. اين يك مقداري سادهانگاري است. در خلال سالهاي اخير بخش عمدهاي از بافت اجتماعي و مدني در لبنان اعتقاد پيدا كرده كه محور مقاومت در چارچوب منافع ملي لبنان كار كرده و در چارچوب منافع طايفهاي نبوده است. حالا بحثها و تبليغاتهايي هم وجود دارد كه از خلال آن طايفه هم بهره برده و جايگاه طايفه شيعيان بالا رفته است و اين هم موضوع غلطي نيست.
به هرحال هويت طايفه شيعه بعنوان يك هويت مقاومتي مستحكم شده و خيلي از جاهايي كه توانسته در دنيا نفوذ كند به همين دليل بوده است. بنابر اين اينكه اگر تحولي در سوريه شكل گرفت آيا به اين معناست كه همه چيز در لبنان فرو خواهد ريخت، اينگونه نيست و نبايد همه چيز را به صورت مطلق ببينيم.
همانطور كه دوستان هم اشاره كردند، وضعيت در سوريه به اين شكل نيست كه فردا نظام آن سقوط كند يا وضعيتي مشابه در آن به وجود بيايد. اتفاقاً يك نگاهي وجود دارد كه هر گروهي در سوريه روي كار بيايد مجبور است به دليل اينكه بخش عمدهاي از مناطق استراتژيك كشورشان در اشغال اسرائيل است بايد يك گرايش مقاومتي داشته باشند تا بتوانند امتياز لازم را در منطقه بگيرند. اينطور نيست كه اگر در سوريه اتفاقي بيفتد، بيايند و تسليم شوند و مناطق تحت اشغال را به نام اسرائيل كنند. نكته ديگر همانطور كه اشاره شد، اگر اتفاق عمدهاي بيفتد حتماً حزبالله و مقاومت تضعيف ميشوند و با مشكلات عديدهاي هم مواجه خواهند شد اما نقش مقاومت چون در لبنان به رسميت شناخته نشده است و توانسته در بافت اجتماعي و مدني لبنان رسوخ كند، اين نفوذ جدي باعث ميشود پايدار بماند و اينطور نيست كه با يك تحول در سوريه، جريان مقاومت از هم بپاشد. موضوع ديگر اينكه يكي از اقداماتي كه حزبالله اين روزها انجام ميدهد و از نكات مثبت و قابل دفاع است، حمايت از سرزمين لبنان از ورود تكفيريهاست. يعني با اين نگاه ملي وارد صحنه ميشود و در مقابل جريان تكفيريهاي داعش و القاعده ميايستد و در آنجا بسيار هزينه و دهها شهيد داده است و همه ميدانند اگر چه بخشي از اين دفاع براي حمايت از مقاومت و طايفه است اما يادمان نرود در مرزهايي اين كار را انجام ميدهد كه عمدتاً بر مكانهاي تردد نيروهاي تكفيري در مرزهاي سنينشين تسلط پيدا كرده و معتقد است اولين اقدام براي حفظ امنيت داخلي لبنان عدم ورود نيروهاي تكفيري از سوريه است كه با سلاح ميآيند و اقدامات تروريستي انجام ميدهند.
همين موضوع سبب شده حتي جريانهايي كه در دستهبنديهاي سياسي با حزبالله مشكل دارند، در بحث مقابله با جريانهاي تكفيري و تروريسم پشت حزبالله هستند، يعني اگر حمايت نميكنند اما معتقدند كه روش حزبالله درست است و در نهايت بايد يك جرياني جلوي تكفيريها و تروريسم را بگيرد. اين را هم اشاره كنم كه جريانهاي تكفيري اگر بتوانند وارد لبنان شوند و نفوذ خود را گسترش دهند بيش از اينكه بخواهند شيعيان را كه در جنوب يك انسجام نسبي و قدرت مقاومتي دارند مورد تهديد قرار دهند، اول مسيحيان و دروزيها را مورد تهديد قرار خواهند داد. يعني طوايف ديگر به مراتب نگرانيشان از ورود تكفيريها بيشتر از نگراني شيعيان است و حتي خود سنيها در منطقه عرسال نگران هستند كه تكفيريها در آنجا رشد پيدا كنند و ميدانند تنها نيرويي كه ميتواند جلوي اين ورود را بگيرد حزبالله است. نكته ديگر اينكه براي آغاز يك بحران عميق در لبنان كه اسمش را جنگ طايفهاي يا داخلي بگذاريم و ترسيم وضعيت گذشته در سال 1975، علاوه بر مقتضيات داخلي و متغيرهايي كه در داخل ميتواند براي شروع يك بحران و جنگ تأثيرگذار باشد اراده بينالمللي است. امروز صحنه بينالملل و قدرتهاي تأثيرگذار در لبنان زياد شرايط مساعدي براي اينكه لبنان را وارد صحنه درگيري طايفهاي و جنگ داخلي كنند، ندارند. دلايل اين هم متعدد است و ميدانند اگر قرار باشد اين جنگ آغاز شود اولاً پايان جنگ را آنها تعيين نخواهند كرد و دوم اينكه امروز در صحنه داخلي لبنان كسي كه قدرت را در اختيار دارد طرف حامي آنها نيست.
* همانطور كه دوستان گفتند، عربستان نقش اسرائيل را در منطقه و تحولات لبنان بازي ميكند و بر كسي هم پوشيده نيست كه تلاشهاي عربستان تاكنون ضربه زدن به 8 مارس و حمايت از 14 مارس بوده است. سئوال اين است كه راهكار ايدهآل براي سياستمداران لبناني در اين برهه چيست كه بتوانند زودتر از اين مشكلات عديده سياسي خارج شوند و لبنان به يك ثبات نسبي برسد؟ ادامه دارد...