(روزنامه جوان – 1395/04/08– شماره 4847 – صفحه 9)
* پيش از آنكه سؤالات خود را مطرح كنيم، ميخواستيم از زبان شما كه با ويژگيهاي شهيدآيتالله دكتر بهشتي آشنايي كافي داشتيد، شِمايي كلي از شخصيت ايشان را بشنويم.
** بسماللهالرحمنالرحيم. به اعتقاد بنده صحبت درباره شهيد آيتالله دكتر بهشتي ابداً كار سادهاي نيست، چون ايشان از جنبههاي مختلف انسان كمنظير يا حتي بينظيري بود. ايشان هم حوزوي بود و هم دانشگاهي، هم سياسي بود هم فقهي، هم چهره معتبر داخلي بود هم چهره شناخته شده خارجي. شخصيت كمنظيري كه عمق انديشه و تفكر را با نظم و انضباطي آهنين و قاطعيت، مديريت و تدبير درهم آميخته بود. به همين دليل هم هست كه تصور ميكنم هنوز در بازشناسي منش ايشان، كار درخور و مناسبي صورت نگرفته است.
* شما از منافقين هم شناخت عميقي داشتيد. برخورد ايشان با اين گروه را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ مبناي رفتار شهيد بهشتي با اين نحله چه بود؟
** واقعيت اين است كه شهيد بهشتي تا سال 1354 درباره آنها سكوت كرد، چون واقعاً هم نميشد خيلي قاطع و صريح درباره آنان نظر داد، هنوز جامعه شناخت كافي از منافقين به دست نياورده و عدهاي از روحانيون، از جمله آقايهاشمي رفسنجاني و آقاي لاهوتي و ديگران خواستار حمايت از آنها بودند.
بديهي است شهيد بهشتي به دليل تسلط بر ماركسيسم متوجه رگههاي التقاط در افكار منافقين شده بود، اما از آنجا كه هدف همه گروهها و مبارزان مبارزه با رژيم شاه بود، براي جلوگيري از تفرقه، آراي خود را درباره آنان و ساير گروههاي مبارز، اعلام نميكرد. حتي حضرت امام هم با اينكه هرگز اين گروهها را قبول نداشتند، مخالفت صريح نميكردند تا سال 1357 كه رسماً آنها را منافق و غيرقابل اعتماد معرفي كردند. اغلب روحانيون، از جمله هاشمي رفسنجاني در همان سال 1354 كه منافقين اعلام تغيير مواضع ايدئولوژيك كردند، از آنها كناره گرفتند و موقعيت سازمان مجاهدين بهشدت به خطر افتاد، با اين همه حتي در سال 1357 هم كه ماهيت آنها كاملاً روشن بود، سران انقلاب صلاح نميديدند موضعگيري صريح كنند، چون اين احتمال وجود داشت كه درگيري ايجاد كنند، در حالي كه براي تغيير نظام و تثبيت نظام جديد به آرامش نياز بود.
* شما چه نظري داشتيد؟ چه كساني دراين باره با شما هم نظر بودند؟
** من، شهيد لاجوردي، شهيد كچويي و عده ديگري معتقد بوديم اينها با خارج ارتباط دارند و وجودشان خطرناك است و بايد هر چه سريعتر با آنها برخورد كرد. در اواخر آذر سال 1357 كه از زندان مشهد آزاد شدم به تهران آمدم و با عدهاي از رهبران انقلاب درباره خطرناك بودن ماهيت منافقين صحبت كردم. آنها هم دفاعي از منافقين نميكردند، اما برخورد صريح و قاطع را در آن مقطع به صلاح انقلاب نميدانستند.
* پس از آزادي از زندان، نخستين بار چه زماني با شهيد بهشتي ملاقات كرديد؟
** نيمههاي دي ماه سال 1357.
* چه مباحثي بين شما مطرح شد؟
** ابتدا موضوع انتشار يك روزنامه را با ايشان مطرح كردم و گفتم: از هر امري واجبتر است. ايشان گفتند:«برويد و هر كاري كه لازم است، انجام بدهيد. من هم از هر نظر حمايت و كمك ميكنم.» من معتقد بودم نيروهاي انقلاب بايد اطلاعرساني صحيحي از فعاليتهاي خود را انجام دهند و از همين روي، رفتيم و مقدمات كار را فراهم كرديم. شهيد بهشتي براي اين كار، حجتالاسلام والمسلمين دينپرور را معرفي كردند. در مراحل مقدماتي كار بوديم كه انقلاب پيروز شد و همه كارها شكل ديگري به خود گرفتند.
* درباره منافقين هم با ايشان صحبت كرديد؟
** بله، گفتم از سال 1350 با مطالعه جزوات آنها متوجه افكار التقاطيشان شدهام و آنها را رد ميكنم و موقعي هم كه گروه«حزبالله» با سازمان مجاهدين خلق ادغام شد، وارد آن نشدم و به جرم عضويت در حزبالله دستگير و محاكمه شدم. مصطفي خوشدل از دوستان قديم من بود و بسيار اصرار كرد وارد سازمان شوم. همينطور محمد مفيدي كه با خود من در شوراي مركزي حزبالله بود، ولي مطمئن بودم اين جريان سالمي نيست.
* شهيد بهشتي چه نظري داشتند؟
** ايشان ميگفت:«شرايط عوض شده است و آنها ديگر نميتوانند مثل گذشته به رفتارهاي خود ادامه بدهند. در عين حال فضاي جامعه براي طرد صريح آنها مساعد نيست و نبايد عجله كرد» اما من وجود آنها را خطرناك ميدانستم و اطمينان داشتم مسعود رجوي براي رسيدن به قدرت، از هيچ جنايتي ابا نخواهد كرد و بدتر از همه اينكه مطمئن بودم با سازمانهاي جاسوسي خارج هم ارتباط دارند و هيچ بعيد نيست داخل كشور مجري اهداف آنها باشند. شهيد بهشتي ميگفتند: «شما چون در زندان با آنها اصطكاك داشتهايد، نسبت به آنها بدبين هستيد، در حالي كه واقعاً شايد به اين بديها هم نباشند!»
* پس از پيروزي انقلاب، همكاري جدي شما با شهيدآيتالله بهشتي از چه مقطعي شروع شد؟ اين همكاري بيشتر در چه عرصههايي بود؟
** از زمان تشكيل حزب جمهوري اسلامي كه ايشان مرا به عنوان يكي از 30 نفر اعضاي شوراي مركزي دعوت كرد. جالب اينجاست كه شهيد آيت هم درباره خطرناك بودن منافقين با من همعقيده بود و با شور و هيجان زيادي عليه آنها حرف ميزد. من اگر درباره منافقين حرف ميزدم، به اين دليل بود كه سالها در زندان با آنها زندگي كرده بودم. خيليهاي ديگر هم بودند كه ماهيتشان را خوب ميشناختند، اما هيچكس به اندازه شهيد آيت هيجان به خرج نميداد! واقعاً نميدانم چگونه به اين شناخت رسيده بود، ولي واقعيت امر اين است كه آدم بسيار باسوادي بود و شايد با خواندن جزوات و كتابهاي آنها، به ماهيتشان پي برده بود. شهيد آيت انسان بسيار دقيقي بود و مسائل را خيلي عميق ميفهميد. شهيد بهشتي هم بهتدريج به اين نتيجه رسيد كه اين گروه خطرناك است و بايد كاري كرد.
* آيا مقابله با منافقين در سال 1358، به توصيه ايشان بود يا ديگر نيروها برخورد با اين گروه را كليد زدند؟
** خير، در اواسط سال 1358 كه فرمانده سپاه بودم، تصميم گرفته شد مراكزي را كه منافقين در اختيار گرفته بودند، از آنان پس بگيريم. البته كسي به ما مصوبهاي نداده بود، ولي ما بر اساس اصل مبارزه با جريانات ضد انقلابي، ابتدا مسئله خلع سلاح آنها را مطرح كرديم كه بسيار مقاومت كردند و حتي به آيتالله طالقاني هم متوسل شدند، ولي ايشان تقريباً دخالتي نكرد. اين قضايا بود تا وقتي موضوع دستگيري سعادتي و ارتباط سازمان مجاهدين با سفارت شوروي پيش آمد و موضوع را به شوراي مركزي حزب گزارش كرديم. در اين مرحله شهيد بهشتي نسبت به قضيه حساس شد و خطر را به صورت بسيار جدي احساس كرد و از ما خواست با قاطعيت به اين پرونده رسيدگي كنيم. چهار روز پس از دستگيري سعادتي، ترور شهيدآيتالله مطهري پيش آمد و همه مطمئن بودند كار مجاهدين است! هنوز كسي از فرقان شناختي نداشت، مخصوصاً كه مجاهدين شهيد مطهري را به قول خودشان بزرگترين تئوريسين ارتجاع ميدانستند و در زندان هم مطالعه آثار ايشان را تحريم كرده بودند. با ترور شهيد مطهري خلع سلاح مجاهدين و تصرف مراكز فعاليت آنها در دستور كار قرار گرفت و ما رسماً با منافقين درگير شديم و بسياري از ساختمانها، مراكز و سلاحهاي آنها را گرفتيم.
* در آن دوره طيف گستردهاي از نيروها و جريانات موجود در كشور، با آيتالله بهشتي به مخالفت و حتي دشمني پرداختند. به نظر شما علت اين امر چه بود؟
** به نظر من سه گروه با ايشان بهطور جدي دشمن بودند. گروه اول عدهاي از روحانيون بودند كه از همان روز اولي كه رياست شهيد بهشتي بر شوراي انقلاب تثبيت شد، از در حسادت درآمدند و مطرح كردند: چرا بايد ايشان رئيس شورا باشد و آنها نباشند؟ و بعد از پيروزي انقلاب هم پست مهمي به آنها داده نشد. برجستهترين نمونه اين طيف آقاي لاهوتي و برخي از روحانيون جامعه روحانيت مبارز بود. آقاي لاهوتي كه دائماً در صحبتش عليه شهيد بهشتي حرف ميزد و ايشان را تهديد ميكرد. روحانيون در شهرهاي مختلف هم دائماً عليه شهيد بهشتي سمپاشي ميكردند.
دسته دوم مخالفان جمهوري اسلامي از قبيل منافقين، مليگراها و ماركسيستها بودند. شهيد بهشتي در شوراي انقلاب جايگاه بالايي داشت و با قدرت تحليل كمنظيري ميتوانست افراد را از طيفهاي مختلف جذب كند. اين طيف درباره اين موضوع كاري از دستشان برنميآمد، ولي از اوايل سال 1358 مخالفتهاي جدي خود را با حزب جمهوري اسلامي شروع و آن را به عنوان يك حزب فاشيستي مطرح كردند. همچنين با زدن تهمتهايي چون ديكتاتور و سرمايهدار سعي كردند فضا را براي شهيد بهشتي تنگ كنند. بنيصدر و گروههاي طرفدار او در زدن اين تهمتها و پر كردن ديوارهاي شهر از اين شعارها، فعاليت گستردهاي داشتند.
گروه سوم هم كه بسيار فعال بود سازمانهاي اطلاعاتي و جاسوسي كشورهاي بيگانه بودند كه از طريق رسانههايشان بهشدت جوسازي ميكردند و مصاحبههاي متعددي را با مليگراها و منافقين عليه شهيد بهشتي ترتيب ميدادند.
* واكنش شهيد بهشتي به اين جوسازيها چه بود؟
** ايشان بسيار متين و با صلابت بودند و اساساً بعضي از مسائل را مطرح نميكردند. ما از موج ترور شخصيت گستردهاي كه عليه ايشان به راه افتاده بود، بهشدت نگران بوديم و دائماً در حزب اين موضوع را مطرح ميكرديم كه ممكن است اين ترور شخصيت به ترور فيزيكي بينجامد، اما ايشان حرفي نميزدند. شهيد بهشتي ماهيت بعضي از افراد و گروهها را تشخيص داده بودند و حتي يادم است در شهريور سال 1358 به عملكرد دولت موقت انتقاد كردند، در حالي كه تا آن موقع از دولت موقت دفاع ميكردند و ميگفتند: « اين دولت همانطور كه از اسمش پيداست موقتي است و حزب جمهوري اسلامي بايد به كارهاي بنياديني چون قانون اساسي بپردازد و درگير حاشيهها نشود». البته من و عدهاي از دوستان معتقد بوديم اگر دولت موقت به همان شيوه ادامه بدهد، اصلاً انقلابي باقي نميماند كه بشود قانون اساسي آن را اجرا كرد.
* افراد و گروههاي مختلف با وجود اختلاف نظر با يكديگر بر سر مخالفت با شهيد بهشتي و ترور شخصيت ايشان همسو و همجهت بودند. چرا؟
** پاسخ واضح است. همه آنها ايشان را بهخصوص در فقدان شهيد مطهري به عنوان نظريهپرداز انقلاب، تهديد اصلي براي قدرت گرفتن و حاكميت پيدا كردن خودشان را شهيد بهشتي ميدانستند، زيرا پس از شهيد مطهري كسي قدرت تحليل و خطدهي شهيد بهشتي به نيروهاي انقلابي را نداشت. امام از چنان جايگاه والايي برخوردار بودند كه كسي جرئت نداشت عليه ايشان حرفي بزند، به همين دليل تيرهاي اتهام را به سمت شهيد بهشتي - كه يقيناً پس از امام رهبر ميشد- پرتاب ميكردند. همه ديده بودند در مجلس خبرگان آقاي منتظري رئيس بود، اما كسي كه عملاً مجلس را اداره كرد و قانون اساسي را در آن مدت كوتاه با شايستگي تمام به نتيجه رساند، شهيد بهشتي بود. اين جريانات وقتي به اين نتيجه رسيدند كه با وجود شهيد بهشتي امكان هرگونه قدرتنمايي از آنها سلب خواهد شد، تصميم گرفتند به هر نحو ممكن ايشان را از سر راه بردارند. روي اين نكته تأكيد ميكنم كه ميداندارهاي اصلي ترور شخصيت شهيد بهشتي روحانيوني بودند كه به ايشان حسادت ميكردند و به اين باور رسيده بودند كه ايشان جاي امام را خواهد گرفت. اگر ديگران علني مخالفت ميكردند، مخالفت اينها مخفي بود!
* اين سؤال درآن مقطع وحتي همين امروز هم هست كه چرا ايشان در مصاحبهها و موضعگيريهاي خويش، از خود دفاع نميكرد؟ به اين كار اعتقادي نداشت يا معتقد بود كه بايد ديگران اين كار را انجام دهند؟
** ايشان معتقد بودند ديگران بايد از او دفاع كنند و اگر خود جواب بدهند، در دور باطل پرسش و پاسخهاي تمام نشدني ميافتند! شهيد بهشتي در مصاحبههاي هفتگي در ديوان عالي كشور گاهي اشارات ضمني ميكردند، اما هيچوقت به صورت صريح از خود دفاع نكردند. موج تبليغات گسترده و طولاني بالاخره بخشهايي از جامعه را تحت تأثير قرار داد، چون همواره بخشهاي زيادي از جامعه هستند كه از حقايق خبر و تحليل درستي هم از مسائل ندارند و تحت تأثير تبليغات قرار ميگيرند. كما اينكه در انتخابات رياست جمهوري دور اول، بنيصدر با تبليغات گسترده به نتيجه رسيد، والا كسي او را نميشناخت.
* درباره نامزدي ايشان براي رياست جمهوري فضا چگونه بود؟ چرا نهايتاً و با تمام تلاش دوستان، اين امر محقق نشد؟
** داخل حزب همه معتقد بودند ايشان بايد نامزد رياست جمهوري شود. نيروهاي خط امامي خارج از حزب هم همين اعتقاد را داشتند، اما امام معتقد بودند روحانيون نبايد به كارهاي اجرايي بپردازند، بلكه بايد شأن ارشادي و آموزشي خود را حفظ كنند كه بسيار تفكر درستي بود. به اعتقاد من يكي از بزرگترين ضربههايي كه منافقين و بنيصدر به اين انقلاب زدند، اين بود كه شرايط را به صورتي در آوردند كه روحانيون وارد عرصه اجرايي كشور شدند، در نتيجه نه توانستند مأموريت و رسالت اصلي خود را درست انجام بدهند و نه در امور اجرايي كشور موفق بودند.
* چرا چنين تحليلي داريد؟
** چون اگر يك روحاني نتواند در امور اجرايي كارش را درست انجام بدهد، فقط خودش لطمه نميخورد، بلكه روحانيت آسيب ميبيند. روحانيون بايد به تربيت پشتوانهها و نيروهاي متدين و مؤمن بپردازند و بر كار آنها نظارت كنند. اين بحث بسيار مفصلي است و امروز بهتر از هر زماني ميتوان اين هوشمندي امام را درك كرد كه چرا روحانيون را از دخالت در امور اجرايي بر حذر ميداشتند. عملكرد بسياري از آنان آسيبهاي جدي به جايگاه روحانيت زد و ميزند.
* چگونه از شهادت ايشان باخبر شديد؟
** آن شب در جلسه شوراي مركزي حزب شركت كردم. بعد هم در فضاي باز نماز را به جماعت خوانديم. بعد از نماز قرار بود جلسهاي با حضور اعضاي سه قوه در سالن اجتماعات حزب تشكيل شود. فردا صبح يك مأموريت خارج از كشور داشتم، به همين دليل تا دم در سالن با شهيد بهشتي رفتم و با ايشان خداحافظي كردم و به خانه برگشتم. همين كه به خانه رسيدم، تلفن زنگ زد و خبر انفجار دفتر حزب را به من دادند. سريع برگشتم و آن فاجعه را ديدم. البته تا ساعت 12 شب هنوز مشخص نشده بود آيا شهيد بهشتي هم در آن جلسه حضور داشته يا نه. هوا تاريك بود و نميشد چيزي را ديد. به نظر بنده هنوز هم شبكه نفوذي منافقين در دستگاههاي كشور شناسايي نشده است و تا زماني كه اين پروندهها به شكل جدي پيگيري نشوند، شبكه گسترده منافقين در دستگاههاي دولتي همچنان به ايجاد مسئله، مشكل و بحران ادامه خواهد داد.
http://javanonline.ir/fa/news/794126
ش.د9501024