تاریخ انتشار : ۰۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۸  ، 
کد خبر : ۲۹۳۷۹۵

برگزیت: یک انقلاب کاملا بریتانیایی

پایگاه بصیرت / فریزر نیلسون/ ستون‌نویس دیلی‌تلگراف. ترجمه: هادی آذری

(روزنامه شرق ـ 1395/04/20 ـ شماره 2626 ـ صفحه 12)

همه جهان به بریتانیا چشم دوخته و با تعجب می‌پرسند: واقعا چه اتفاقی افتاد؟ آنهایی که این کشور را اداره می‌کنند هم همین سؤال را می‌پرسند. انگلستان ائتلاف و اتحادی بزرگ‌تر از آنچه توسط «دیوید کامرون»، نخست‌وزیر این کشور، برای ماندن در اتحادیه اروپا شکل گرفت را به خاطر ندارد. تقریبا تمام رهبران حزب، اکثر زیردستان و تمام اتحادیه‌های کارگری و فدراسیون کارفرمایان در این ائتلاف حضور داشتند. به اینها باید افسران اطلاعاتی بازنشسته، مورخان، باشگاه‌های فوتبال و چهره‌های ماندگار ملی همچون «استفن هاوکینگ» و افرادی مانند «کِرا نایتلی»، بازیگر هالیوودی، را نیز اضافه کرد. البته چهره‌های نامدار فراملی‌ای را نیز باید در این فهرست گنجاند؛ «باراک اوباما»، رئیس‌جمهوری آمریکا برای ادای سهم خود به لندن سفر کرد و «گلدمن ساکس»، شرکت خدمات مالی و بانکداری آمریکایی نیز برای ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا سر کیسه را شل کرد.

بااین‌حال، هیچ‌کدام از اینها افاقه نکرد. نتایج نظرسنجی نشان از آن داشت که ٥٢ درصد بریتانیایی‌ها به ترک اتحادیه اروپا رأی داده‌اند. این اختلاف جزئی احتمالا بزرگ‌ترین سیلی‌ای بوده که دولت بریتانیا در تاریخ رأی‌گیری در این کشور از مردم خورده است. آقای کامرون اعلام کرده که چون از نظر او، کشور مسیر جدید را در پیش گرفته، استعفا خواهد کرد؛ مسیری که او با آن موافق نیست. اگر همه هم‌حزبی‌های کامرون بخواهند راه او را بروند، مجلس عوام تقریبا خالی خواهد شد. این در حالی است که به زحمت یک‌چهارم اعضای دولت از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا یا همان «برگزیت»، حمایت می‌کردند. از دیگرسو برگزیت حتی حمایت یک‌دهم سیاست‌مداران حزب «کارگر» بریتانیا را هم نداشت. برگزیت یک انقلابی کاملا بریتانیایی بود.

سفر «دونالد ترامپ»، نامزد جمهوری‌خواهان آمریکا در انتخابات ریاست‌جمهوری، به اسکاتلند بلافاصله بعد از اعلام نتایج رفراندوم برای سرکشی به یکی از زمین‌های گلفش دقیقا طعنه‌ای بود که طرفداران خروج بریتانیا از اتحادیه انتظارش را نداشتند. نامزد جمهوری‌خواهان برای انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا با خوشحالی عنوان کرد که بریتانیایی‌ها «کشورشان را پس گرفته‌اند»؛ آنها دقیقا همان کاری را کرده‌اند که ترامپ از آمریکایی‌ها می‌خواهد تا انجام دهند؛ و این نشان‌دهنده یکی از بزرگ‌ترین و فاحش‌ترین کج‌فهمی‌ها در مورد رفراندوم اتحادیه اروپاست. بریتانیا با پدیده‌ای مثل ترامپ مواجه نیست. بلکه رأی به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا بیشتر بر سر آزادی و تجارت آزاد بود؛ بر سر تلاش برای مدیریت بهتر جهانی‌شدن نسبت به آنچه اتحادیه اروپا در بروکسل انجام می‌داد. کمپین برگزیت با خواست آزادی شروع شد که به بهترین نحو در اظهارات «مایکل گوو»، وزیر دادگستری بریتانیا، بیان شد. آقای گوو نمونه‌هایی عینی از مشکلات عضویت در اتحادیه اروپا را تشریح کرد. او در مقام وزیر دادگستری عنوان کرد که دائما با قانون‌ها و لوایحی سروکار دارد که در چارچوب اتحادیه اروپا ‌گیر افتاده‌اند؛ قوانینی که او نه می‌خواهد و نه می‌تواند تغییرشان دهد. اینها قوانینی بودند که هیچ‌کس در بریتانیا خواهانشان نبود؛ این قوانین توسط افرادی تصویب شده بود که بریتانیایی‌ها نه می‌شناختنشان، نه انتخابشان کرده بودند و نه می‌توانستند عزلشان کنند. بااین‌حال، این قوانین به قوانین بریتانیا بدل می‌شوند. بنا بر استدلال آقای گوو، دیگر چیزی به نام دموکراسی بریتانیایی معنایی ندارد.

گوو بر این باور بود که به‌جای گله‌‌گزاری درباره این چیزها، زمان آن فرارسیده که مانند «آمریکایی‌ها استقلال خود را به دست آوریم و پشت‌سرمان را نیز نگاه نکنیم» و به «الگو و اسوه‌ای از یک دموکراسی فراگیر، باز و مبتکرانه بدل شویم». بسیاری از طرفداران خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا فکر می‌کنند که بریتانیا به فرایندی رأی داد که بنیان آن در سال ١٧٧٦ در آن‌سوی اقیانوس آرام گذاشته شده بود.

آقای گوو برای چنین قیاس‌هایی مورد تمسخر واقع شده است. یقینا، بنا بر استدلال برخی طرفداران ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا، افرادی که به گزینه ترک رأی دادند، ازجمله مستمری‌بگیران شهرهای ساحلی، لوله‌کش‌ها و خرده‌مالکان، به فکر آن نبودند که چگونه جریان روشنگری آنگلو- اسکاتلندی را در قرن بیست‌ویکم از سر بگیرند. شاید این‌طور نباشد اما بدون‌شک هنوز آزادی و دموکراسی دو واژه‌ای هستند که برای خیلی‌ها معنا دارند. سرمقاله‌ای که در روزنامه «اشپیگل» به چاپ رسیده، این قضیه را این‌طور شرح می‌دهد که بریتانیایی‌ها «علاوه بر گرایشات اقتدارستیزانه و مبارزه‌جویانه، از استقلال درونی برخوردارند که ما آلمانی‌ها از آن بی‌بهره‌ایم».

آقای کامرون مدت‌ها در تلاش بود تا این قضیه را برای «آنگلا مرکل»، صدراعظم آلمان، تشریح کند. حمایت مردمی از ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا در حال ریزش بود. او در این رابطه هشدار داد؛ «حتی مذاکره‌ای بر سر شرط‌وشروط می‌توانست بریتانیا را همچنان در اتحادیه نگه دارد». اما خانم مرکل هیچ‌گاه کاملا متقاعد نشد و کامرون را دست‌خالی روانه خانه کرد و این اشتباهی کشنده بود که کامرون را بیش از پیش در مسیر شکست قرار داد.

اتحادیه اروپا بر سر اینکه «بریتانیایی‌ها بلوف می‌زنند و هرگز رأی به خروج نخواهند داد» قمار کرد. اندکی سخاوتمندی بیشتر، مثلا اینکه به بریتانیا اجازه داده می‌شد تا نظارت و کنترل بیشتری بر مهاجرت داشته باشد که از قضا دغدغه عمومی مردم بریتانیا نیز بود، می‌توانست مانع برگزیت شود. اما فقدان این سخاوتمندی در طرف مقابل، پیامی واضح و ناامیدکننده را به اردوگاه بریتانیا فرستاد: اتحادیه اروپا علاقه‌ای به اصلاح‌شدن ندارد. بدون این موارد، تمام کاری که دیوید کامرون می‌توانست انجام دهد، هشداردادن درخصوص مخاطرات ترک اتحادیه اروپا بود. او می‌گفت که اگر بریتانیایی‌ها بخواهند اتحادیه اروپا را ترک کنند، چیزی جز کابوس رکود و هراس جنگ جهانی سوم در انتظارشان نخواهد بود. به نظر او در این کار زیاده‌روی کرد و مردم به‌جای اینکه بترسند، در برابر او موضع گرفتند. اوباما نیز در این کار زیاده‌روی کرد، وقتی خطاب به بریتانیایی‌ها گفت که اگر گزینه خروج را برگزینند، در انتهای صف برای تجارت با آمریکا قرار خواهند گرفت. اوباما یک مسئله را نادیده گرفته بود: بریتانیا هرچند بزرگ‌ترین سرمایه‌‌گذار خارجی در این کشور محسوب می‌شود، اما درحال‌حاضر تجارتی با ایالات متحده ندارد.

از این گذشته، به نظر نمی‌رسد که در آینده نزدیک هم تجارتی داشته باشند. مذاکرات میان ایالات متحده و اتحادیه اروپا بر سر سرمایه‌گذاری و تجارت ترنس‌­ آتلانتیک به کندی پیش می‌رود و بریتانیایی‌ها نیز چندان به آینده مذاکرات خوش‌بین نیستند. بسیاری از بریتانیایی‌ها همین احساس ناامیدی و سرخوردگی را درمورد مسائل امنیتی داشتند، آن‌هم در شرایطی که رهبران اتحادیه اروپا برای دهه‌های متمادی تلفیقی سمی و خطرناک از عطش قدرت و ناتوانی در مدیریت آن را نشان داده‌اند. وقتی آتش جنگ در سال ١٩٩١ در یوگسلاوی سابق شعله‌ور شد، رئیس وقت شورای وزرای جامعه اروپا اعلام کرد که «اگر قرار باشد مشکلی به دست اروپایی‌ها حل شود، آن مشکل، مسئله یوگسلاوی است»، اما نبود. اتحادیه اروپا در قبال بحران‌های اخیر از جمله اوکراین و لیبی نیز رفتاری بهتر از این نداشته است. «چارلز گوتری»، رئیس پیشین نیروهای نظامی بریتانیا، هفته گذشته به‌صراحت این مطلب را عنوان کرد: «من بیشتر از آنکه احساس آمریکایی‌بودن کنم، احساس می‌کنم اروپایی‌ام اما این مطمئنا غیرواقع‌بینانه است که فکر کنیم قرار است همه [ما اروپایی‌ها] با هم همکاری کنیم. وقتی کار به جای باریک بکشد، باید به سراغ آمریکایی‌ها برویم». بریتانیایی‌ها با این مسئله کنار آمده‌اند؛ فرانسوی‌ها کمتر.

در طول دوران تبلیغات پیش از رفراندوم، طرفداران برگزیت به خاطر چند چیز مورد انتقاد واقع می‌شدند: اینکه درون‌گرا و نوستالژیکند؛ رؤیای امپراتوری [بریتانیا] را در سر می‌پرورند و اینکه از پذیرش این مسئله که ملت‌های مدرن باید با هم همکاری کنند، سر باز می‌زنند. اما این طرفداران خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا بودند که بیش از هر گروه دیگری به این مسئله فکر و در مورد آینده ناتو به‌عنوان ضامن حقیقی امنیت اروپا، احساس نگرانی می‌کردند.

در هفته‌ها و ماه‌های پرآشوب پیش‌رو، می‌توان انتظار پیامی صریح از سوی طرفداران برگزیت در دولت را داشت: مسئله این نیست که با اروپا همکاری کنیم یا نه، بلکه مسئله این است که با اروپا چطور همکاری کنیم.

حتی بحث در مورد مهاجرت نیز حال‌وهوایی بین‌المللی داشت. هر شهروندی از کشورهای عضو اتحادیه اروپا این حق را داشت تا در بریتانیا زندگی و کار کند؛ در مقابل هر فرد آمریکایی، هندی یا استرالیایی برای این کار باید فرایندی جانکاه را پشت‌سر بگذارد. از دیگرسو، کامرون به‌دنبال این بود تا ورود مهاجران به این کشور را به زیر صد ‌هزار نفر در سال برساند. پس هرچه افراد بیشتری از اتحادیه اروپا به این کشور وارد شوند، عرصه بر مهاجران غیراروپایی تنگ‌تر می‌شود. دولت بریتانیا درحال‌حاضر، تنها به مهاجرانی اجازه اقامت در این کشور را می‌دهد که درآمد سالانه‌شان کمتر از ٣٥‌هزار پوند (یا حدود ٥٢‌هزار دلار) نباشد. براین‌اساس این قانون شاید شامل یک نوازنده آمریکایی شود ولی (به‌خاطر قوانین حقوق‌بشری اتحادیه اروپا) شامل حال یک مجرم بلغاری که خانواده‌اش در بریتانیا هستند، نمی‌شود. برای اکثر بریتانیایی‌ها، این مسئله غیرقابل‌درک است. در یک مناظره تلویزیونی، از آقای کامرون این سؤال پرسیده شد: «آیا این عادلانه است که در سیستم مهاجرت ما، کارگران غیرماهری که از اتحادیه اروپا می‌آیند به کارگران ماهری که از خارج اتحادیه اروپا می‌آیند، ترجیح داده شوند؟» او جواب قانع‌کننده‌ای برای این سؤال نداشت.

این حس فقدان کنترل بر روند ورود مهاجران به بریتانیا به‌وضوح به‌واسطه آنچه در قاره سبز می‌گذرد، تشدید شده است. از لحاظ نظری، انتظار می‌رود اتحادیه اروپا با اصرار بر اینکه مهاجران باید از اولین کشوری که به آن پا بگذارند، درخواست پناهندگی کنند، از مرزهای خارجی خود حفاظت کند. در عمل، این توافق که از آن با عنوان کنوانسیون دوبلین یاد می‌شود، با اظهارات بی‌پروای خانم مرکل مبنی‌بر اینکه هر مهاجر سوری که بتواند از مرز آلمان رد شود را باید در این کشور پناه داد، پاره شد. گناه این مسئله را نباید به پای ده‌ها‌هزار مهاجر ناامیدی گذاشت که از خانه و کاشانه خود آواره شده‌اند بلکه گناه این مسئله را باید به پای اتحادیه اروپا نوشت که نشان داده نسبت به چنین مسئله بغرنج و پیچیده‌ای تا چه اندازه ناعادلانه رفتار می‌کند. این ناکامی اتحادیه اروپا به دستاویزی برای دست‌اندرکاران صنعت قاچاق انسان بدل شده است که فقط در سال جاری، سه‌هزار نفر را در دریای مدیترانه به کام مرگ کشاند.

پای بریتانیا تا حد زیادی از این غائله بیرون مانده است. جزیره‌بودن در این قضیه برای انگلستان موهبتی الهی بوده است. بااین‌حال، ٢٦ کشور دیگر اتحادیه اروپا از این موهبت بی‌بهره‌اند و صحنه‌هایی از رژه‌ هزاران زن و مرد جوان نشان از ناکارآمدی سیاسی کامل این اتحادیه دارد. برای بسیاری از رأی‌دهندگان در بریتانیا، این رفراندوم درباره این بود که آیا می‌خواهند در این ناتوانی تراژیک سهیم باشند یا نه. اقتصاددانانی که درخصوص مخاطرات برگزیت کباده می‌کشیدند، هم‌زمان به رأی‌دهندگان اطمینان می‌دادند که مهاجران برای انگلستان سود خالصند و مزیت‌های آن بر معایبش می‌چربد. شاید این‌طور باشد اما این مسئله عامل انسانی را نادیده می‌گیرد. چه کسی می‌بازد و چه کسی می‌برد؟ مهاجرت عالی است اگر شما کارفرمایی باشید که به‌دنبال یک پرستار بچه، لوله‌کش یا گارسون برای رستوران جدیدتان هستید. اما برای آنهایی که باید با مهاجران بر سر اشتغال، مسکن و تحصیلات رقابت کنند، مسئله شکل دیگری دارد و شاید این مسئله بتواند شکاف عمیق اجتماعی بر سر مسئله ماندن یا رفتن بریتانیا از اتحادیه اروپا را توضیح دهد. به‌ندرت بریتانیا را این‌قدر متحد دیده‌ایم: لندن و اسکاتلند به ماندن در اتحادیه اروپا رأی دادند، ولز و ولایات انگلیسی رأی به خروج (در همین رابطه، نیوکلا استورگن، نخست‌وزیر اسکاتلند، از احتمال قوی رأی‌گیری مجدد درخصوص استقلال اسکاتلند سخن گفته است). حدود ٧٠ درصد از دانش‌آموختگان دانشگاهی طرفدار ماندن در اتحادیه اروپا بودند؛ در مقابل و با نسبتی مشابه، حدود ٦٨ درصد افراد زیردیپلمه مخالف ماندن در اتحادیه اروپا بودند. لندن‌نشین‌ها و افراد زیر ٣٠سال به‌‌شدت طرفدار ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا بودند و قسمت‌های جنوبی انگلیس و افراد بالای ٦٠ سال، به‌شدت طرفدار ترک اتحادیه اروپا و در کمال تعجب ٧٠ درصد کارگران ماهر خواهان ترک اتحادیه اروپا بودند.

به نظر صف‌آرایی در نبرد برگزیت خیلی آشناست: این صف‌آرایی‌ها شبیه نبردهای اقتصادی- اجتماعی است که بسیاری از دموکراسی‌های غربی با آن دست‌به‌گریبانند. این مسئله ما را به یاد همان تقابل میان دانش‌آموختگان بالانشین و طبقه کارگر می‌اندازد؛ تقابل میان کلان‌شهرنشینان و دهاتی‌ها و از همه مهم‌تر، تقابل میان برندگان جهانی‌شدن و بازندگان آن. درواقع، در اینجا، بازندگان جهانی‌شدن را می‌توان شکل جدیدی از خودجهانی‌شدن تعبیر کرد. اینکه مسئله رأی به خروج بریتانیا را در قالب ملی‌گرایی ببینیم، بیش از حد ساده‌کردن مسئله است. دولت­ ملت یک سازه اجتماعی است و اگر درست شکل بگیرد، چسبی است که جامعه را به‌هم پیوند می‌زند. در اروپا، بازندگان جهانی‌شدن به‌دنبال محافظت از دولت­ ملت‌های خود هستند و کسی دیگر چندان برای ابردولت اروپایی ناکارآمد تره خرد نمی‌کند. از نظر بازندگان جهانی‌شدن، اقتصاد به شکلی توسعه می‌یابد که منافع آنها را در نظر نمی‌گیرد و به‌همین‌خاطر آنها به دست یاری دولت‌های خود چشم دوخته‌اند که حداقل بر مهاجرت نظارت کنند.

هیچ کشور عضو اتحادیه اروپا نمی‌تواند مدعی کنترل مهاجرت در اروپا شود و انتظار تغییر این رویکرد نیز دور از انتظار است: اینها حقایقی است که به برگزیت انجامید. رهبری کمپین خروج از اتحادیه اروپا در دستان اروپادوستان بود. بوریس جانسون، شهردار سابق لندن، به یکی از طرفداران دوآتشه برگزیت بدل شد که به نظر می‌رسد به‌زودی در کسوت نخست‌وزیر جدید انگلستان جای کامرون را بگیرد. آقای گوو هم احتمالا در نهایت خوشحالی جایی روی یک نیمکت چوبی نشسته و واگنر گوش می‌کند. مشکل بزرگ این دو نفر این بود که اروپا را دوست دارند اما عاشق دموکراسی نیز هستند و می‌خواهند این دو را در کنار هم نگه دارند. انقلاب برگزیت به‌نظر این مشکل را برای این دو نفر حل خواهد کرد. بعد از اینکه کامرون صندلی نخست‌وزیری را به رهبر جدید تحویل بدهد، باید منتظر ائتلاف‌ها و اتحادهای جدیدی بر پایه اصول دموکراسی، تمامیت ارضی و آزادی بود. چه کسی می‌داند: شاید این ایده جواب دهد.

منبع: وال‌استریت‌ژورنال

http://www.sharghdaily.ir/News/97294

ش.د9501279

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات