چرا آمریکا از توافق اخیر ایران و روسیه وحشت کرد؟ سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
همکاری
نظامی ایران و روسیه در نبرد با تروریستها، یک نقطه عطف بسیار مهم تلقی
شده است. این موضوع آنقدر آمریکاییها را نگران کرد که معاون سابق سازمان
سیا - مایکل مورل - گفت ماموران مخفی سیا در سوریه باید هر شهروند ایرانی و
روس را در سوریه به قتل برسانند و نیز برای رژیم صهیونیستی آنقدر خطرناک
بود که از آن به «تحولی بسیار مهم»، «آغاز تغییرات ریشهای» و «آغازی بر
ساختار جدید در خاورمیانه» یاد کند.
کما
اینکه سعودیها و دولتهای عرب وابسته به آن، این اقدام را «چالشی بزرگ
برای آمریکا و عربستان»، «نقطه عطف بیسابقه»، «پیام سیاسی صریح به
آمریکا»، «اقدامی استراتژیک از درون یک ائتلاف واحد» و «برهمزننده» تعادل
در منطقه یاد کردند. درخصوص این موضوع چند نکته اساسی به چشم میخورد:
1-
توافق ایران و روسیه برای استفاده محدود جنگندههای روسیه از پایگاه هوایی
همدان برای مقابله با تروریستهای داعشی در دیرالزور و الرقه، خود به خود
یک اقدام فوقالعاده به حساب نمیآید و از آنجا که پیش از این نیز
هواپیماهای جنگی روسیه و سیستم موشکی آن علیه تروریستها فعال بودند،
استفاده از پایگاه همدان نباید استراتژیک تلقی شود اما هم آمریکاییها، هم
صهیونیستها و هم سعودیها آن را استراتژیک معرفی کردهاند. چرا؟
این
قلم نمیخواهد اهمیت همکاری نظامی ایران و روسیه در سوریه و استفاده اخیر
هواپیماهای نظامی روسیه از پایگاه شهید نوژه را انکار کند و یا آن را
کماهمیت جلوه دهد، سؤال این است که یک اقدام نظامی که سطح گستردهتر آن
پیش از این بین ایران و روسیه انجام شده و از آغاز آن 10 ماه میگذرد، چرا
باید برای جبهه آمریکا تا این حد مهم باشد که از آن به آغازی بر ساختار
جدید خاورمیانه و یا برهمزننده تعادل منطقهای و آغاز تغییرات ریشهای یاد
نمایند؟ آمریکاییها، اسرائیلیها و سعودیها از چه چیزی خبر دارند و یا
از چه چیزی خبر میدهند که با این ظاهر نمیخواند؟
تاکنون
پنج مرحله اقدامپروازی بمبافکنهای «تو 22 ام3» و «سو 24» از مبداء
همدان به مناطقی در دیرالزور انجام شده است و خبرهای منتشره بیانگر آن است
که حدود 100 نفر از داعشیها در این حملات کشته شدهاند.
پس
کاملا واضح است که استفاده از پایگاه همدان برای جنگ با داعش صورت گرفته
است و احیانا دامنه این توافق خاص به مناطق دیگر نمیرسد و البته بین
روسیه، ایران و سوریه توافقات دیگری درخصوص سایر مناطق عملیاتی سوریه وجود
دارد ولی آنچه پیداست این توافق اخیر در مورد مبارزه با داعش صورت میگیرد و
محدوده آن هم از شرق سوریه فراتر نمیرود.
آمریکا
تا همین دو روز پیش وانمود میکرد که با روسیه در سوریه بر سر جنگ حلب و
بمباران شبهنظامی نظیر جیشالفتح اختلافنظر دارد و این را کمک به
داعشیها میداند چرا که به هر حال برای آنها «حاشیه امن» فراهم میکند در
این ماجرا آمریکا وانمود میکرد که داعش را تروریزم بد دانسته و بر مبارزه و
ریشهکن کردن آنها تاکید دارد.
حالا
ایران و روسیه با تحلیل خاص خود تصمیم گرفتهاند که همزمان با عملیات علیه
جبههالنصره، محیط نسبتا امن داعش را بهم بزنند خب آمریکاییها، سعودیها و
صهیونیستها که تا دیروز میگفتند جنگ با النصره را رها کنید و به جنگ
داعش بیایید باید از این توافق استقبال و آن را گامی در جهت محو داعش
ارزیابی میکردند اما آنان این اقدام را بسیار خطرناک و یک چالش مهم بین
آمریکا و روسیه ارزیابی کردند، صهیونیستها آن را اقدامی خطرناک و آغازی بر
خاورمیانهای مطابق با مدل ایرانی-روسی خواندند و سعودیها- آنچنان که
روزنامه الریاض نوشت - این اقدام را مایوسکننده نامیدند!
از
آنچه روی داده است میفهمیم که نه تنها شعار تروریستی خواندن جبههالنصره
از سوی آمریکا اصالت ندارد، حتی تروریست بد خواندن داعشیها هم اصالت ندارد
و آمریکا نه تنها داعش را یک تهدید تلقی نمیکند بلکه آن را یک فرصت برای
خود و تهدید برای مخالفان آمریکا - ایران و روسیه - ارزیابی نموده و بر حفظ
آنان تاکید دارد. پیش از این بعضی از تحلیلگران معتقد بودند آمریکاییها
میخواهند به ظاهر جنگ با داعش را در دست خود بگیرند و در باطن با داعش
مذاکره کنند و به توافق برسند. پایه این توافق به رسمیت شناختن و حمایت
آنان از سوی آمریکا و شعلهور نگه داشتن درگیری سنی-شیعی از سوی داعش است.
آنچه این روزها
از آمریکاییها، صهیونیستها و سعودیها شنیدیم در واقع از روی نیات واقعی و
اهداف استراتژیک آمریکا پرده برداشت و از این روست که ما هم علیرغم آنکه
توافق اخیر ایران و روسیه در ناامن کردن محیط داعش در شرق سوریه را
استراتژیک نمیدانیم اما از نظر اینکه بر هم زننده یک طرح خونین آمریکایی-
داعشی علیه امنیت منطقه است آن را «فوق استراتژیک» تلقی مینمائیم.
2-
از عبارات آمریکاییها، صهیونیستها و سعودیها بخوبی در مییابیم که طی
هفتههای اخیر نگرانیهای عمیقی آنان را در میان گرفته است. پس از شکست
کودتای ترکیه و تیرگی شدید روابط آنکارا با غرب و آشکار شدن گرایش حل مسایل
با همسایگان از سوی ترکیه که در جریان سفر هیئتهای ایرانی، روسی و
ترکیهای به سه پایتخت مهم منطقه یعنی تهران، مسکو و آنکارا صورت گرفت،
توافق ایران و روسیه در حمله هوایی به داعش با استفاده از پایگاه هوایی
همدان و همراهی ترکیه با این توافق - بعنوان عضو ناتو- توافق یاد شده یک
ضربه استراتژیک به آمریکا و سعودیها و صهیونیستها به حساب میآید. این
ضربه استراتژیک نقشه حساس آمریکا و بخصوص حزب دموکرات آن را به شدت دچار
مشکل میکند.
آمریکاییها در یکی - دو سال
اخیر تلاش گستردهای کردند تا وانمود شود سرنخ تحولات دست ایالات متحده است
و آنچه در دوره ریاست جمهوری ریگان، بوش اول، کلینتون و بوش دوم بصورت یک
آرزو درآمده بود و انقلاب ایران مهمترین مانع تحقق آن بود، هم اینک محقق
شده است از این رو هیئت حاکمه آمریکا دنبال این بود که با استناد به مواردی
مثل توافق هستهای ایران، طرحی که برای به قدرت گولن در ترکیه داشت، تلاش
گستردهای که برای رساندن سوریه به یک طرح سیاسی ناظر به حذف اسد از قدرت
داشت و نیز تلاشی که برای به نتیجه رساندن مذاکرات 90 روزه! کویت که طی آن
قرار بود انصارالله و انقلاب یمن را از میان بردارند و آن را اولاً خلع
سلاح و سپس حذف سیاسی نمایند، داشت، درصدد بود تا از یک سو قدرت فروپاشیده
آمریکا در منطقه را تا حدودی بازسازی نماید و از سوی دیگر انتخابات آبان
ماه ریاست جمهوری آمریکا که همه پیشبینیها از کاهش شدید مشارکت مردمی در
این انتخابات حکایت دارد را به نفع حزب دموکرات رقم بزنند. وضعیت فعلی در
واقع همه این سرمایهگذاری را با مخاطره جدی مواجه کرد. در این میان اگرچه
ممکن است در انتخابات ریاست جمهوری آینده، کلینتون بر رقیبش پیروز شود اما
با شرایط فعلی بازسازی قدرت فروپاشیده آمریکا در منطقه امکانپذیر نخواهد
بود.
از این روست
که بیبیسی عربی، همکاری ایران و روسیه را یک چالش بزرگ- نه برای داعش
بلکه- برای آمریکا ارزیابی میکند و «ریاض» آن را بر هم زننده تعادل
میخواند و روزنامه لبنانی النهار- وابسته به نوکران آمریکا در بیروت- آن
را «پیامی ویرانگر برای کاخ سفید» تلقی میکند.
یک
نکته کلیدی در این ماجرا این است که آمریکاییها در آستانه انتخابات آبان
ماه به شهروندان خود میگفتند ما به آرامی و بدون هزینه یا بدون دادن
امتیاز در حال بازگشت به تهران هستیم و دور نیست زمانی که ما دوباره از
طریق تهران و مرزهای ایران بر منطقه غرب آسیا مسلط شویم آمریکا درصدد بود
که از طریق فعالسازی روابط سیاسی ایران و اروپا و در عین حال تداوم فشار
اقتصادی به منظور دامن زدن به عطش دولت ایران در برقراری روابط سیاسی با
غرب، آرام آرام بساط گذشته خود را در ایران پهن کند و با استناد به تن دادن
ایران به تحمیلات برجام به شهروندان آمریکایی میگفت ما برای رسیدن
دوباره به ایران موانع را برداشتهایم و در دولت جدید - پس از برگزاری در
پایان سال 2016- ایران را به چنگ میآوریم. اما در واقع آنچه که شهروندان
آمریکایی در تصاویر تلویزیونی و مخابراتی مشاهده میکنند چیز دیگری است.
کودتای
آمریکایی در ترکیه شکست میخورد و آمریکا زمزمه انتقال پایگاه هوایی خود
از اینجرلیک به خاک یک کشور اروپایی را سر میدهد و ایران در حال توسعه
روابط حساس خود با کشورهای آسیایی است. در این میان ترامپ هم روی اعصاب
هیئت حاکمه آمریکا و حتی رهبران حزب جمهوریخواه رفته و دولت کنونی آمریکا
را پرورش دهنده داعش معرفی میکند که این حتی از نظر سران جمهوریخواه یک
جرم استراتژیک برای ترامپ محسوب میشود.
اما
آنچه در کاخ سفید پخت و پز میشود، چه به بازار برسد و چه نرسد واقعیت این
است که در منطقه موسوم به خاورمیانه- که کانون اصلی قدرت آمریکا به حساب
میآید- قدرت و توافق دیگری در حال شکلگیری است و ایران بعنوان پابرجاترین
و مقتدرترین دشمن آمریکا در کانون این توافق قرار دارد و توافقی که حتماً
سایه سنگین و ویرانگر آن بر سر رژیم صهیونیستی و رژیم سعودی پهن خواهد شد.
راهکاری برای رفع چالش مدت زمان قرارداد های جدید نفتی
جواد غیاثی در خراسان نوشت:
با
ورود رسمی مجلس به موضوع قراردادهای نفتی (از طریق بررسی در کمیسیون انرژی
و جلسه غیرعلنی و همچنین هیئت تطبیق)، به نظر میرسد تصمیمگیری نهایی در
خصوص این موضوع مهم ملی به زودی انجام شود. البته همچنان، و با وجود
اصلاحات اخیر وزارت نفت در الگوی قراردادها، محورهای اختلافی مهمی بین
منتقدان و وزارت نفت وجود دارد.
موضوعاتی
چون نحوه حفظ قدرت حاکمیت بر تولید(به خاطر بند ت ماده 8 الگوی قراردادها
مبنی بر حق رای مساوی طرفین در کارگروه مشترک مدیریت قرارداد) و برخی
جزئیات حقوقی دیگر، جذابیت غیرضرور قراردادها ( با توجه به پرداخت دستمزد،
حذف سقف هزینه و حذف مالیات)، اثرپذیری مثبت یا منفی شرکتهای تجهیزاتی و
نفتی دولتی و خصوصی داخلی در اثر حضور بلندمدت خارجیها و موضوع میزان نیاز
به این قراردادها مهمترین محورهای اختلافی بین طرفین است.
اما
در این میان موضوع مدت قرارداد بیش از هرچیز مورد توجه است؛ یا به عنوان
یک محور انتقادی مجزا و یا به عنوان تشدیدکننده سایر ایرادات. مثلا عنوان
شده است که مدت 20 تا 25 ساله قراردادها بازگشت به عقب و دوران قبل از ملی
شدن صنعت نفت است. چرا که شرکتهای خارجی علاوه بر دوره توسعه ( که مستلزم
سرمایه گذاری بالا و تقبل ریسک میدان است) در دوره بهره برداری ( که انجام
آن سرمایه گذاری و ریسک پذیری بالایی نمی طلبد) نیز حضور دارند و در تمام
این مدت علاوه بر حق تصمیم گیری، هزینه ها و دستمزد خود (2 تا 5 دلار به
ازای هر بشکه نفت تولیدی) را نیز دریافت میکنند.
علاوه بر آن تصمیم های حیاتی میدان در طول این 25 سال به طور مشترک و با
حق رای مساوی طرفین اتخاذ می شود که در صورت اختلاف و ارجاع به داور بین
المللی می تواند موجب تضعیف حاکمیت ملی بر مخازن شود.
در
طرف مقابل باید توجه کرد که مدت طولانی قراردادها از نظر فنی یک مزیت جدی
نیز ایجاد میکند که نباید موردغفلت قرار گیرد. طولانی شدن زمان قراردادها
در کنار پرداخت دستمزد (فی پر برل) از مسیر "تطبیق منافع طرفین از میدان"
به تحقق تولید صیانتی کمک خواهد کرد. موضوعی که ایراد جدی قراردادهای قبلی و
دغدغه مداوم بالادست صنعت نفت بوده و هست.
اما
نقطه بهینه در این دوگانه چیست؟ از سویی طولانی مدت شدن قراردادها باعث
کاهش سهم بری ما از هر میدان ( با توجه به حضور طولانی مدت تر طرف خارجی به
عنوان شریک و نه پیمانکار) و همچنین تفویض بخشی از قدرت تصمیم گیری در
مورد آینده میدان به طرف خارجی می شود و از سوی دیگر به تحقق تولید صیانتی
کمک میکند. جهت پاسخ به این پرسش باید به چند نکته توجه کرد:
1-
تطبیق منافع کامل نیست؛ اول اینکه تطبیق منافع از محل بلندمدت شدن
قراردادها اصل نیست. چرا که اولا برخی میادین عمر مفیدی بیش از 60 سال
دارند لذا دوره نهایتا 25 ساله مصرح در IPC کمتر از نیمی از دوره عمر میدان
است. لذا اگرچه منافع طرفین بیش از قراردادهای 7 ساله بیع متقابل منطبق
شده و امکان انحراف طرف خارجی از تولید صیانتی کاهش می یابد اما این به
معنی آن نیست که طرف خارجی آنچه بهترین است را انجام خواهد داد بلکه گزینه
محتمل آن است که منافع خود را در دوره 25 ساله حداکثر کرده و میادینی معیوب
برای ادامه کار تحویل شرکت ملی نفت بدهد.
علاوه
بر آن می تواند با هزینه تراشی بی مورد (مثل حفر چاه اضافی یا تزریق آب و
گاز و... ) هزینه های بیشتری به کشور تحمیل کند موضوعی که در بیع متقابل
رایج بود. لذا اگرچه نفع بری خارجی از دوره بهره برداری از میدان احتمال
انحراف را کاهش میدهد اما همچنان نیاز به نظارت قوی و فعال شرکت ملی نفت
به عنوان کارفرمای پروژه ها وجود دارد.
2-
قدرت نظارت شرکت ملی نفت: در جریان قراردادهای پر اشکال بیع متقابل هم برخی
پروژه ها ( مثل میادین بلال و دارخوین) عملکرد خوبی از نظر تولید صیانتی و
عدم افت تولید بعد از خروج خارجیها از کشور تجربه کردند. این در حالی است
که در برخی میادین دیگر کشور واگذاری امور به خارجیها ( در اموری چون نحوه
تولید، طراحی نقشه جامع توسعه میدان، تعریف پروژه های تزریق آب و گاز برای
تحقق تولید صیانتی) باعث خساراتی به میادین کشور شد. هرچه قدرت فنی و
تشکیلاتی وزارت نفت بیشتر باشد نیاز به واگذاری بلندمدت قرارداد به
خارجیها کمتر است.
3- تطبیق قراردادها بر
انواع میدان: واقعیت این است که یافتن این نقطه بهینه بیش از آنکه با الگوی
قراردادی و به صورت نظری ممکن باشد در شرایط عملی و تطبیق با وضعیت میادین
مختلف کشور ممکن است. برای برخی از میادین کم ریسک، غیردریایی و آماده
تولید (green) کشور به راحتی توسط شرکت ملی نفت قابل برنامه ریزی هستند.
چنانچه این موضوع با نظارت مناسب همراه باشد می توان بدون واگذاری 25 ساله
میدان تولید صیانتی را تضمین کرد.
اما
در مورد میادین عمیق، کم عمق و پرریسک مثل برخی میادین دریایی و پروژه های
ازدیاد برداشت این موضوع برعکس است و تحمیل ریسک به طرف خارجی نیازمند
واگذاری اختیارات به طرف خارجی است. در مورد اینگونه میادین (مخصوصا پروژه
های ازدیاد برداشت که در آن میادین نیمی از عمر خود را سپری کرده اند و
نیاز به فناوری بالایی نیز دارند) طولانی کردن دوره قرارداد توجیه پذیرتر
است.
یک پیشنهاد راهگشا به مجلس برای مطالبه
از وزارت نفتمتاسفانه دوره بررسی قراردادها بیش از حد طولانی شده است و از
این محل منافع کشور (مخصوصا در مورد پروژه های ازدیاد برداشت و لایه نفتی
پارس جنوبی) به خطر می افتد. از سوی دیگر اما وزارت نفت تلاش دارد پذیرش
IPC را بدون قید و شرط از مجلس و نهادهای نظارتی بگیرد.
پیشنهاد
راهگشا در شرایط بغرنج فعلی آن است که مجلس از وزارت نفت بخواهد میادین
قابل واگذاری در قالب IPC را صریحا اعلام و در متن الگوی آن قید کند. ضمن
آنکه استفاده از IPC به میادین پرریسک، میادین مشترک دریایی و ازدیاد
برداشت محدود شود. با محدود شدن تعداد قراردادها، قدرت نظارت شرکت ملی نفت
تجمیع می شود و در کنار زمان طولانی قراردادها، تولید صیانتی به شکل بهتری
تضمین می شود. ضمن آنکه وزارت نفت موظف به توسعه میادین کم ریسک کشور از
طریق قراردادهای کوتاه مدت تر خرید خدمات یا حتی تامین مالی می شود که
هزینه کمتری بر کشور تحمیل میکند.
البته
وزارت نفت نیز از برنامه های خود عقب نمی ماند چرا که بارها در توجیه IPC
بر موضوع ضرورت توسعه میادین پرریسک و اجرای پروژه های ازدیاد برداشت تاکید
شده است. علاوه بر آن بهینه یابی بهتر قراردادها نیز ممکن است. خوشبختانه
در اصلاحیه اخیر استفاده از سایر مدل های قراردادهای با دوره ای کوتاه تر
نیز همچنان مجاز قلمداد شد. اما اصرار وزارت نفت بر محدودنکردن میادین قابل
واگذاری در این قالب باعث نگرانی بیش از حد منتقدان و دلسوزان شد.
خلاصه
آنکه IPC پیشرفت های فنی قابل توجهی دارد و می تواند از مسیر جذابیت
ایجادشده برای خارجیها و جذب سرمایه کمک قابل توجهی به بالادست صنعت نفت
بکند. اما نگرانی از کاربرد بلاموضوع این قراردادها در میادین کم ریسک و
خشکی کشور (مثل جفیر، فاز سوم دارخوین و به طور کلی در میادین غرب کارون که
هم اکنون نیز به راحتی توسط شرکتهای داخلی در حال توسعه هستند) منتقدان را
با مقابله با IPC به بهانه های مختلف واداشته است. مخصوصا آنکه وزارت نفت
نیز عطش فراوانی برای افزایش تولید نفت از خود نشان داده است.
امید
است منتقدان و نمایندگان محترم مجلس با توجه به "پیشرفتهای قراردادهای
نفتی و لزوم سرمایه گذاری و توسعه سریع برخی میادین" و وزارت نفت با قبول
این موضوع که "IPC فقط برای معدودی از میادین کشور الگوی بهینه است نه برای
تمام آنها"، طی روزهای تعیین کننده پیش رو، تصمیمی بهینه در مورد
قراردادهای جدید نفتی اتخاذ کنند.
آلیس در سرزمین راکفلر
در سرمقاله وطن امروز آمده است:
همه
«دیپلماتها» وارد فاز نظریهپردازی و تئوریسازی نمیشوند، چرا که این
مقوله نیازمند پیشگویی آینده و تا حدی تضمین موفقیت استراتژی است. شرایطی
که میتواند بر سرنوشت ملت یا تمدنها تاثیر گذاشته و موفقیت و شکست
دولتها را رقم بزند. اما بلاشک، همه سیاستمدارانی که وارد فاز آیندهپژوهی
و ارائه دکترین میشوند، به این مساله غیرقابل انکار واقفند که حساب و
کتاب «بهترینها» نیز در برخی شرایط درست از آب درنمیآید.
از
اینجا به بعد است که تفاوت رفتار استراتژیستها در مواجهه با واقعیات،
کلاس یا رتبه کاری آنها را در ساختار جهانی مشخص میکند. ضعیفترها زمین و
زمان را به هم متصل میکنند تا شکست نظریه خود را در مرحله اجرا توجیه کنند
و با تاکید بر ادامه پیمایش مسیر اشتباه، پای سیاستورزیهای غلط اندر غلط
را به اتاق فکر سیستم خودی باز میکنند.
اما
عاقلها با اعتراف به شکست، درصدد اصلاح محاسبات نامتناسب و بیگانه با
واقعیات برمیآیند و به واسطه فرصتسازیهای جدید، «تاریخ مصرف» و
«ماندگاری» سیستم فکری خود را ارتقا میدهند. به عبارت سادهتر، هوشیاری در
مواجهه با واقعیات و «عبرت گرفتن» از آیندهای که به سرعت به گذشتهای
تاریخی تبدیل میشود، نشانه «تکامل عقل» است. به قول صحیح امیرالمومنین
علی(ع) تجارب آدمی پایان ندارد و معلومات انسان عاقل به وسیله تجربه همواره
در افزایش و فزونی است.
نسخه انزوای داوطلبانه
اما
در موضوع مهم «معامله با استکبار»، به نظر میرسد مرحله تجربهگری جامعه
به خط پایان نزدیک میشود و اکنون تنها از جانب گروهی از نظریهپردازان که
خود را در آفرینش تجربه مذکور موثر ارزیابی میکنند، شاهد اصرار بر ادامه
پیمایش مسیر غلط هستیم. آنها تاکید میکنند برای هماهنگ شدن با «نظم
آمریکایی» باید در مسیر اصلاحات مورد علاقه غرب قدمهای بلندتری برداریم تا
فرصت برای تغییر و دگردیسی در «تجربه تلخ برجام» ساخته و پرداخته شود.
صحبت
از اقداماتی همچون بایگانی مولفههای قدرت نرم نظام جمهوری اسلامی در
منطقه و تن دادن به انزوایی خودخواسته است. مبدعان این به اصطلاح «تدبیر»
معتقدند در پایان فاز مذکور، کدخدا «احتمالا» نقشی شایسته در نظم جدید
خاورمیانه، به ایران اعطا خواهد کرد!
استراتژی
آنها آشکارا بر فرضیات پیش از تجربه برجام استوار است و مطلع آن استفاده
از اختلافات بروز یافته میان «آمریکا» و «عربستان» و «رژیم غاصب صهیونیستی»
به عنوان فرصتی برای نزدیکتر شدن به نقاط عطف نقشه «خاورمیانه جدید» است.
اما چرا نظریه مذکور به اصلاح تجربه تلخ قبلی و تقویت دکترین «اعتماد بر
آمریکا» منجر نمیشود؟
دکترین دشمن ساخته
اتاق
فکر «وطن امروز» از همان زمان که زمزمه مذاکرات بیواسطه با آمریکاییها
در دولت قبل، در رسانههای غربی پیچید، «دکترین جدید تیم راکفلر» با هدف
بازسازماندهی وجهه هژمونیک آمریکا به واسطه تعامل با تنها قدرت آیندهدار
منطقه- ایران- را غیرقابل اعتماد و استوار بر پایههای دروغین ارزیابی کرد.
صحبت از طرحی است که باند سیاستمداران نیویورکی ایران آن را ساخته و
پرداخته اتاق فکر داخلی برمیشمردند اما حقیقت چیز دیگری بود!
نیویورکیها
دروغ نمیگفتند اما از بازگو کردن همه حقایق نیز اکراه داشتند. برخی
سیاستمداران و دیپلماتهای حامی پروژه «آشتی با آمریکا» که در برابر مردم
با نامگذاری شیک و سیاستورزانه «تعامل صحیح ایران با جامعه جهانی» رونمایی
شد، حقیقتا در هنگامه چکشکاری دکترین نئولیبرالها در اتاق فکر تشکیلشده
در «ساختمان برادران راکفلر» رفت و آمد داشتند. اما اطلاع از بخشی از
واقعیت به جای تمام آن، به واسطه مهندسی محاسبات، به نظریهپردازی و
پیشگوییهای پرغلط میانجامد.
پیشگوییای که
بر این پایه استوار بود که اختلاف در هیات حاکمه آمریکا، میان گروههای
شدیدا صهیونیست و کمتر صهیونیست، به تشکیل 2 جبهه کاملا مستقل حامی «صلح با
ایران» و خواهان «جنگ با ایران» منجر شده است. اصرار میورزیدند ریاست
صلحطلبان با اوبامای «مودب و باهوش» است و پشتپرده نیز قطعا ساز و برگ
جنگی بزرگ و احیانا «اتمی» ضد ایران، حاضر و آماده شده است! گمانهزنیها
استوار بر این تحلیل بود که از ترس آنچه در زیر دستکش مخملی پنهان شده
«باید» امتیاز بدهیم و به بایگانی ابزارهای قدرت خودی تا آنجا که دشمن
«بیخیال» شود، ادامه دهیم.
پروژه ارتباط موثر
البته
فیالواقع نباید پروژه «ارتباط موثر» دشمن برای ایجاد تغییر در تفکرات و
مهندسی محاسبات گروههای در معرض دیپلماسی عمومی را سبک شمرد. کمااینکه
رهبر حکیم انقلاب در توصیف این پروسه 14 بهمن 90 فرمودند: «در این 30 سال،
تجربه هم پیدا کردهایم. گاهی به روی ما لبخند زدند. اوایل گاهی بعضی از ما
باور میکردیم. یواشیواش فهمیدیم پشت صحنه چیست. فریب لبخند دشمن را،
فریب وعدههای دروغ دشمن را نخوریم. جبهه قدرت مادیای که امروز بر دنیا
مسلط است، راحت عهد میشکند.
زیر
قولشان میزنند، نه از خدا خجالت میکشند، نه از خلق خجالت میکشند، نه
از طرف مذاکره خجالت میکشند؛ راحت دروغ میگویند! من نمونههای زنده دارم-
که شاید آن وقتی که لازم باشد، عرض کنم- همین اظهاراتی که آمریکاییها
کردند، رئیسجمهور آمریکا کرد؛ نامهای که به ما نوشت، جوابی که ما دادیم؛
بعد عکسالعمل و اقدامی که آنها با مضمون آن نامهها کردند. اینها یک روزی
در اختیار افکار عمومی دنیا قرار خواهد گرفت؛ خواهند دید که اینها چه
جوریاند، حرفشان چقدر اهمیت و ارزش دارد، وعدهشان چقدر ارزش دارد.
بنابراین یکی از کارهای اساسی ما این است که فریب لبخند و وعده دروغ اینها
را نخوریم».
نسخه فروپاشی شوروی
بعد
از این افشاگری رهبر انقلاب درباره 2 نامه ارسالی توسط شخص باراک اوباما،
رئیسجمهور آمریکا دستکم 3 نامه رسمی دیگر به امام خامنهای با مضمون
تحریک نظام به شراکت ظاهری با ایالات متحده در «مدیریت جهان» و حلوفصل
«سوءتفاهمها» نوشت. استراتژیستهای واقعبین جهان در اهمیت هجمه جدی
دستگاه فکری سیاست خارجی آمریکا برای تاثیرگذاری بر رقیب خوشآتیه- ایران-
پروژه مذکور را با آنچه آمریکا براساس استراتژی برژینسکی در برابر شوروی
اجرایی کرد، مقایسه کردهاند.
با این مفهوم
که چهبسا اگر مطابق محاسبهگری غلط رهبران شوروی سابق، جمهوری اسلامی نیز
در پازل «دیپلماسی عمومی» آمریکا، اسیر تئوریهای غلوآمیز اقلیت مذکور
مبنی بر «پذیرش حق ابرقدرتی» با عقبنشینی داوطلبانه از مولفههای قدرت
میشد، امروز به جای صحبت از «عبرتهای برجام» از تجربه تاریخی فروپاشی
ایران و عوامل آن بحث در جهان در گرفته بود!
رهبر
حکیم انقلاب در کل این مدت هرگز به سیاستورزی «محرمانه» با ملت رضایت
ندادند و مرحله به مرحله دروغهای مکتوب هیات حاکمه آمریکا را یادآور شدند.
ایشان در سخنرانی بسیار مهم 11 مرداد سال جاری در دیدار با اقشار مختلف
مردم، مجددا به نامهنگاری آمریکاییها با ایشان اشاره کردند و فرمودند:
«...در ظاهر وعده میدهند، با زبان چرب و نرم حرف میزنند اما در عمل توطئه
میکنند، تخریب میکنند، مانع پیشرفت کارها میشوند؛ این شد آمریکا؛ این
شد تجربه. حالا آمریکاییها میگویند بیایید درباره مسائل منطقه با شما
صحبت کنیم! خب! این تجربه به ما میگوید این کار برای ما سمّ مهلک است».
آشتی با واقعیات
پس،
استراتژیست عاقل فارغ از اینکه «دیپلمات» باشد یا «انقلابی»، ایرانی باشد
یا آمریکایی، به جای تمرکز بر شنیدهها، واقعیات را مبنای ارائه تحلیل قرار
میدهد. واقعیت این است که اخبار و اقوالی که پیش از برجام و در دوره
پسابرجام از اتاق فکر آمریکاییها به جامعه ایرانی تحت عنوان «علاقه دشمن
به رفع تخاصم» ارائه شد، حقیقی نبوده و هدف از بیان آنها صرفا فراهمسازی
مقدمات ضروری نقشههای آینده ایالات متحده بوده است.
نقشه
«خاورمیانه جدید» به عنوان پروژه مشترک آمریکا و اسرائیل تنها در صورتی
موفق اجرا میشود که ایران، به عنوان بزرگترین مانع پیش رو، به صورت
داوطلبانه از مواضع انقلابی در منطقه عقبنشینی کند. یمن، سوریه، عراق و
سایر فرامرزهای امنیتی را به خواست و اراده کدخدا واگذار کرده و گروههای
مقاومت را بدون حمایت تاکتیکی تنها رها کند تا گرگهای صهیونیست تسویه
حسابی تاریخی را در منطقه رقم بزنند. رهبر عالیقدر جمهوری اسلامی ایران،
سال 83 در توصیف طرح مذکور میگویند: «مساله خاورمیانه بزرگ، یک آرزوی
آمریکایی است. خاورمیانه بزرگی که آنها میگویند، یعنی کشوری بزرگ در
خاورمیانه به مرکزیت اسرائیل. البته منظور آنها این نیست که یک دولت واحد
تشکیل شود؛ نه! همین دولتهایی که در مرزهای جغرافیایى کنونی قرار دارند،
باشند؛ منتها دولتهایی که توی مشت آمریکاییها باشند؛ مردم بهظاهر آنها
را انتخاب کرده باشند، اما آمریکاییها خواسته باشند».
اکنون
در سال 95 عملیات دشمن برای تحقق نقشه مذکور به وضوح در منطقه قابل مشاهده
است. اما در بحبوحه درگیری همه کشورهای صاحب قدرت منطقه اعم از روسیه و
ایران و ترکیه و عراق و حتی نگاه نگران چین و هند، بخشی از دیپلماتهای
آفریننده تجربه برجام، ناباورانه بر رویای مدیریت اشتراکی خاورمیانه جدید
با مستکبران صهیونیست اصرار میورزند! سوال اصلی این است: چند بار تجربه
«معاهده سعدآباد» برای عقبنشینی از تزهای پرغلط سیاست خارجی کفایت میکند؟
آیا در چنین شرایطی میتوان به صحت آیندهنگری و دکترین تقلیدی چنین
اقلیتی اعتماد کرد؟ آیا عاقلانه است که از نظام بخواهیم برای رتق و فتق
تجربه تمامشده برجام، امنیت و اقتصاد و آینده ایرانیان را بر سر میز قمار
«بازی آمریکایی- صهیونیستی» به معامله بگذارد؟!
خودزني عربستان در جنگ يمن
احمد كاظمزاده در جوان نوشت:
در
روزهاي اخير نيروهاي يمني اعم از ارتش اين كشور و انصارالله بر گستره
پيشرويهاي خود در استانهاي جيزان، عسير و نجران افزودهاند به گونهاي كه
اكنون گفته ميشود استان جيزان از نظر نظامي كاملاً سقوط كرده است و همه
شهرها و مناطق اين استان تحت كنترل نيروهاي يمني در آمدهاند. چند عامل
موجب شده است كه نيروهاي يمني راهبرد پيشروي نظامي در خاك عربستان و
بهخصوص در استانهاي مرزي را در دستور كار خود قرار دهند.
نخست
اينكه عربستان بعد از به شكست كشاندن مذاكرات سياسي در كويت، حملات هوايي
خود را به يمن از سرگرفتهاند و با توجه به اينكه اكنون ديگر هيچ هدف نظامي
را براي خود پيدا نميكنند، بنابراين حملات خود را روي اهداف و مراكز
غيرنظامي متمركز كردهاند به گونهاي كه اكنون ديگر هيچ مدرسه و بيمارستاني
از حملات هوايي عربستان مصون نميماند.
در
چنين وضعيتي با وجود اينكه نيروهاي يمني به راحتي ميتوانند همه مناطق
غيرنظامي عربستان را مورد حملات موشكي قرار دهند و از اين طريق حملات هوايي
عربستان به اهداف غيرنظامي را تلافي كنند، اما با خويشتنداري كماكان
پايبندي خود را به اصول و قوانين بينالملل از جمله قوانين جنگ حفظ
كردهاند، اما براي ايجاد بازدارندگي در برابر حملات هوايي عربستان يا به
حملات موشكي به اهداف نظامي دست ميزنند يا اينكه به پيشروي نظامي دست
ميزنند و از اين طريق برتري خود را در ميدان به اثبات ميرسانند.
دوم
اينكه استانهاي نجران، جيزان و عسير كه به صحنه پيشروي نيروهاي يمني
تبديل شده در اصل متعلق به يمن بوده اما در سال 1934 ميلادي در پي شكست در
جنگ، به مدت 60 سال تحت الحمايه نظام نوپاي سعودي در آمد و اكنون بيش از دو
دهه است كه دوره تحتالحمايگي به اتمام رسيده، اما اين استانها همچنان
تحت كنترل عربستان باقي مانده است.
تا
پيش از حمله نظامي عربستان به يمن، سعوديها با لطايفالحيل از جمله
پرداخت پول به برخي از مسئولان وقت يمن يا سران قبايل آنها توانسته بودند
اين استانها را كماكان در كنترل خود حفظ كنند اما اكنون كه عربستان با
حملات كوركورانه خود تقريباً نفرت و خصومت اكثر قريب به اتفاق يمنيها را
عليه خود برانگيخته است، ديگر كسي در يمن حاضر نيست اين استانها را در
اختيار عربستان قرار دهد. سقوط نظامي استان نجران و استمرار پيشروي يمنيها
در ديگر استانهاي مرزي نشان ميدهد كه ظاهراً ساكنان اين استانها نيز
دلخوشي از عربستان ندارند و حاضر نيستند به روال گذشته تحت سيطره اين كشور
باقي بمانند.
سوم اينكه تشكيل شوراي عالي
سياسي با مشاركت انصارالله و علي عبدالله صالح و متحدان محلي آنها و تأييد
سريع آن از سوي پارلمان و مردم كه با برگزاري تظاهرات مردمي در مناطق مختلف
اين كشور نيز همراه بود، وابستگي انقلابيون را به مذاكرات برونمرزي كه با
ابتكار عربستان صورت ميگرفت، از بين برده و آزادي عمل آنها را در عمليات
ميداني نيز افزايش داده است.
از آنچه گفته شد مشخص ميشود كه در پشت
پيشروي يمنيها در استانهاي مرزي با عربستان دلايل و انگيزههاي قوي وجود
دارد و بر اين اساس اتخاذ سياست وقت كشي از سوي عربستان ميتواند آثار
پيشبيني نشده براي اين كشور در پي داشته باشد.
آزمونهای تاریخی موفق <تهران و آنکارا>
رضا هاکان تکین در ایران نوشت:
روابط
ترکیه و ایران بر ریشههای عمیق تاریخی و ارزشهای مشترک فراوانی استوار
میباشد. از این رو، اصولاً روابط دو کشور مستقل از تغییر دولتها همواره
در مسیری نزدیک به یکدیگر پیش رفته است زیرا بین قلبهای دو ملت پیوندی
دوستانه وجود دارد.
انتخاب جناب آقای حسن
روحانی به ریاست جمهوری در سه سال پیش، مصادف با دورهای بود که در
منطقهمان بیثباتی و ناامنی اوج گرفته و تنش ناشی از اختلافات مربوط به
برنامه هستهای ایران افزایش یافته بود. در انتخاباتی که در چنین دوره سختی
برگزار شد، کسب این نتیجه که منعکس کننده اراده آزاد ملت ایران بود از
دیدگاه ترکیه نیز خوشحال کننده بود. زیرا این نتیجه، فراتر از برگزاری
موفقیتآمیز انتخابات دموکراتیک در کشور دوست و برادر ایران، از این نظر که
در ایران- کشوری که دارای جایگاه مهمی در منطقه است- رئیس جمهوری بر سر
کار میآید که وعده تلاش در جهت ایجاد تعامل سازنده با دنیا، اولویت بخشی
به توسعه همکاریها با کشورهای همسایه و حل مسأله هستهای از طریق دیپلماسی
و بر اساس منافع متقابل را میدهد نیز دارای مفهومی متمایز میباشد. از
این جنبه بر سرکار آمدن جناب آقای روحانی تحولی امیدبخش بود. ترکیه نیز از
نخستین کشورهایی بود که پیروزی در انتخابات را به جناب رئیس جمهوری تبریک
گفت و آمادگی خود برای همکاری با ایشان را اظهار کرد.
توسعه
و تقویت روابط مستحکم بین ترکیه و ایران با وجود عبور از آزمونهای ناشی
از وضعیت موجود در منطقه، در دوره دولت جناب آقای روحانی نیز تداوم یافته و
به ساز و کار جدیدی دست یافته است. چنانچه ساز و کار شورای عالی همکاری که
در دستور کار دو کشور قرار داشته و ماهیت هیأت مشترک وزیران را دارا
میباشد در دوره جناب آقای روحانی تشکیل شده و نخستین نشست آن نیز در دیدار
مورخه 19 خرداد 1393 جناب آقای روحانی از ترکیه برگزار و بعدها باز طی دو
دیدار متقابل در سطح رؤسای جمهوری، دومین و سومین نشست آن برگزار شده است.
در حال حاضر نیز به عنوان یک مکانیزم همکاری مؤثر بین دو کشور که با اراده
سیاسی متقابل مستحکم شده کارآمدی خود را ادامه داده و به روابط دوجانبهمان
جهت میدهد.
از سوی دیگر، دولتهای ترکیه و
ایران اختلاف نظرهای خود در برخی مسائل منطقهای و در رأس آن در بحران
سوریه را به روابط دوجانبه خود منعکس نکرده و در سایه رویکرد خود مبنی بر
حل این مسائل از طریق همکاری و گفتوگو توانستهاند بازتابهای منفی این
بحرانها بر روابط دوجانبه را تحت کنترل قرار دهند، دیالوگ دوجانبه در این
موضوع به طور منظم ادامه داده شده است. ضمناً ترکیه از مشارکت ایران به
عنوان بازیگر مهم منطقه در جستوجوی راه حل مشکلات منطقهای در سطح
بینالمللی همواره دفاع کرده و متعاقب حل مسأله هستهای، از مشارکت ایران
در مذاکرات بینالمللی در مورد بحران سوریه نیز با خرسندی استقبال کرده
است. این رویکرد ترکیه مبتنی بر این ذهیت است که دستیابی به راه حل مشکلات
منطقه تنها از طریق گفتوگو و همکاری فراگیر و سازنده امکانپذیر است.
برنامه
جامع اقدام مشترک که مشکل مربوط به برنامه هستهای ایران را حل کرد، در
کنار بازتابهای مثبت آن بر صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی، افق جدیدی
در روابط اقتصادی ترکیه- ایران که در گذشته تحت فشار تحریمها علیه ایران
قرار گرفته بود نیز ایجاد کرد. تلاش ترکیه در جهت نگه داشتن سطح همکاریهای
اقتصادی خود با ایران در سطح حداکثری با مدنظر قرار دادن تعهدات
بینالمللی خود حتی در دورههایی که تحریمهای علیه ایران به فراگیرترین
شکل اعمال میشد و حمایتش از ایران در قبال تحریمها، زمینهای مستحکم برای
همکاری دوجانبه در دوره پساتحریم را ایجاد کرده است. امروز حجم تجاری
ترکیه- ایران بسیار عقبتر از ظرفیت آن قرار دارد.
لیکن
دادههای اقتصادی سالهای گذشته، امید دستیابی سریع حجم تجاری دو کشور به
هدف 30 میلیارد دلاری را به وجود میآورد. در این موضوع مدیران هر دو کشور
نیز اراده مستحکمی از خود نشان داده و پیشرو بخشهای خصوصی ترکیه و ایران
هستند. چنانچه در دوره پساتحریم شرکتهای ترکیهای که به دنبال همکاری و
سرمایهگذاری در ایران هستند بر توجه و علاقه خود به ایران بیش از پیش
افزودهاند و قراردادهای همکاری و سرمایهگذاری که تا به امروز منعقد شده
اراده ما را در این خصوص مستحکمتر کرده است. برای هر دو کشور پتانسیل عظیم
همکاری در بخشهای انرژی، صنایع، زیربنایی، گردشگری، کشاورزی و ترابری
وجود دارد.
علاوه
بر این، امروز ترکیه برای اقتصاد ایران که در فضای بینالمللی قرار گرفته و
با بازارهای بینالمللی یکپارچه شده، کاربرد یک دریچه گشوده شده به خارج
را نیز دارد. روابط ترکیه - ایران که آزمونهای تاریخی را با موفقیت پشت سر
گذاشته، راهبر آینده مشترک ملتهای برادر ترکیه و ایران است.
هر
دو کشور دارای هدف مشترک ایجاد صلح و ثبات در منطقه و از میان برداشته شدن
بلایایی نظیر تروریسم و افراطیگری بوده و در این راستا تلاش میکنند. به
علاوه، اینکه ایران از کشورهایی بود که نسبت به اقدام به کودتا از سوی گروه
تروریستی فتحالله گولن در روز 25 تیر در ترکیه سریعترین و واضحترین
واکنش را نشان داد و در مقابل کودتاگران، در کنار دولتمان و نهادهای مشروع
کشورمان قرار گرفت، امری تصادفی نیست.
همان گونه که ترکیه در گذشته در روزهای سخت در کنار ایران ایستاده بود،
امروز نیز ایران در کنار ترکیه ایستاده است. این شبکه تروریستی که برای به
دست گرفتن حاکمیت در ترکیه از طرق غیرمشروع تلاش میکرد و از کشتار
بیرحمانه مردم غیرنظامی و حتی بمباران مجلسمان ابایی نداشت، با مقاومت
شجاعانه ملت متحدمان شکست خورد.
در این روند، حمایت بیشائبه ایران، پیوندهای قوی بین دو کشور را بیش از
پیش مستحکم کرده است. دیدار جناب آقای ظریف، وزیر امور خارجه از کشورمان در
روز 22 مرداد نیز مؤید این دیدگاه است. سطحی که روابط مبتنی بر اعتماد
متقابل، همبستگی و همکاری ترکیه- ایران امروز بر آن دست یافته، موجب میشود
به آینده نیز با اطمینان خاطر بنگریم.
کودتای ٢٨ مرداد روحانی و مخالفانش
احمد غلامی در شرق نوشت:
این
روزها به بهانه کودتای ٢٨ مرداد مخالفان دولت تلاش میکنند نشان دهند
پیروزی کودتا و شکست مصدق بهدلیل «خوشبینی» بیش از حد به آمریکاییها
بوده است. «خوشبینی» کلیدواژه یا پروژه جدید مخالفان برای حمله به روحانی
است. آنان بیش از آنکه در پی واکاوی واقعه تاریخی کودتای ٢٨ مرداد باشند،
قصد مشابهتسازی ماجرای نفت و دولت مصدق، با مسئله هستهای و دولت روحانی
را دارند. ازاینرو آشکارا میگویند که «خوشبینی» حسن روحانی بالاخره کار
دستش میدهد و آمریکا پشتش را خالی میکند. سرنوشت کنش سیاسی و دولتِ مصدق
که با کودتا برچیده شد، نسبت چندانی با دولت روحانی ندارد.
مخالفان
دولت روحانی بهتر از هرکسی میدانند، کشورهای خارجی نهتنها توان کودتا در
ایران را ندارند بلکه ناگزیرند در حل منازعات و مناقشات منطقه با ایران
رایزنی کنند.
پس
«خوشبینی» بیش از آنکه هشداری برای سیاست خارجی ایران باشد که هست، اهرم
فشار داخلی دارد. «خوشبینی»، رمز عملیات تازهای علیه روحانی است که رو
به سوی آینده دارد. آنان مترصدند که آمریکاییها آگاهانه یا ناآگاهانه
خطایی مرتکب شوند تا تقاص آن را از روحانی و دولتش بگیرند. وگرنه مخالفان
دولت میدانند که خوشبینی در سیاست خارجی معنای دوم حماقت است. حتی مصدق
هم به آمریکاییها خوشبین نبود. او ناگزیر بود با آنان از سر مدارا وارد
مذاکره شود. مصدق نهتنها آدم خوشبینی نبود، بسیار هم بدبین بود. چنانکه
بدبینی بیمارگونهاش به انگلیسیها و حتی هیأت همراهشان در تاریخ بیبدیل
است.
او در این
تنهایی بزرگ نمیتوانست جبهه دیگری در برابر آمریکا باز کند. آمریکاییها
هم نشان داده بودند بازی برایشان دو سر بُرد است. اگر ایران پیروز میشد،
آنها از آن پس در معامله و مواجهه با انگلیسیها دست بالا را میگرفتند و
مهمتر از همه اینکه «سازمان ملل به شأن حقیقی و تمام و کمالش میرسید،
وقتی کشوری کوچک و بیدفاع میتوانست بر پایه اصل برابری، کشوری بزرگ را
طرف صحبت بگیرد و یک بار هم شده حق بر زور پیروز شود»,١ از سوی دیگر مصدق
چون حسن روحانی میدانست، روی میدان مین راه میرود و باور داشت که هر
توافقی باید به تأیید مجلس برسد: «مک گی جا خورد وقتی مصدق به او گفت هر
توافقنامه مفروضی را بدون هیچگونه تأییدی از سوی خودش برای مجلس
میفرستد».٢
پیش از کودتای ٢٨ مرداد نیز پیامهایی جدی مبنی بر
اینکه کودتایی در راه است، برای مصدق فرستاده میشد. اما او کاری نمیکرد و
تمهیدی نمیاندیشید و همچون گذشته که در مقاطع حساس به مردم پناه میبرد،
اینبار چنین نکرد. شاید باور داشت کنش سیاسیاش به سرانجام رسیده و در آن
وضعیت هر کنشی منجر به از بینرفتن دستاوردهایش میشود.
او
بیکنشی را رهیافتی برای کنشهای سیاسی آتیاش میدید. شاید هم مصدق برای
انجام کار کارستان خود تبعید را به جان خریده بود. او با هوش غریزی پی برده
بود، بیکنشی در آن زمان و مکان کنشی سیاسی بهحساب میآید. پس هر کنش
سیاسی که آینده نامعلومی برای او و تفکرش رقم میزد رفتاری نسنجیده بود.
مصدق پروژه سیاسیاش را تمامشده میدانست: ملیشدن صنعت نفت.
اگر
حسن روحانی مذاکرات هستهای را از یک پروژه سیاسی خارج و آن را حقوقی کرد،
مصدق ملیشدن نفت را از ماهیت حقوقیاش خارج و آن را به پروژهای سیاسی
بدل کرد.
او میدانست برای ملیکردن نفت به مردم و مجلس نیاز دارد و
گذشته از اینکه خالق امر سیاسی بود و برای اجراییکردن تفکراتش همواره
دستبهدامان مردم میشد، میدانست در ملیکردن نفت بیش از هر چیز توان
مردم کارگشاست. اگر مردم و مجلس نبودند و او پروژه ملیشدن نفت را سیاسی
نمیکرد، ایدهاش در لابیرنتهای دربار و توطئهها و دسیسههای عوامل داخلی
و خارجی دفن میشد. ازهمینرو مردم را برگزید تا از ترفند دسیسهکاران در
امان باشد.
خشم
رئیس سلطنتطلب مجلس از مصدق بیدلیل نیست: «این آدم نخستوزیر است یا رهبر
توده؟ آخر چهجور سیاستمداری هر بار که بناست مسئلهای سیاسی حلوفصل
شود میگوید من با مردم حرف خواهم زد. این آدم همیشه به نظر من غیرقابل
اطمینان میآید. اما در بدترین کابوسهایم هم هیچ فکرش را نمیکردم پیرمردی
هفتاد ساله بتواند هوچیگری و عوامفریبی کند، یک آدم تحریککننده اراذل
که در محاصرهکردن ساختمان مجلس بهدست تعدادی قلچماق یک لحظه هم تردید
نمیکند»,
مصدق
را خیابان به قدرت رسانده بود: «ماندنش در منصب نخستوزیری هم به لطف همان
خیابان بود. هر بار مخالفان چه در مجلس و چه در دربار روی دستش بلند
میشدند، صاف دست به دامان مردم میشد و تکیهاش به تظاهرات مردمی بود تا
بتواند رقبایش را تحت تأثیر قرار بدهد»,
مصدق
برای دستیابی به حقانیت حقوقی ایران در جامعه جهانی متوسل به امر سیاسی
شد، درست برعکس حسن روحانی که ناگزیر بود جلو سوءاستفاده سیاسی از مسئله
هستهای را بگیرد و آن را به مسیر حقوقی بازگرداند. دولت احمدینژاد درصدد
بود مسئله هستهای را ایدئولوژیک کند. ایدئولوژی برساختهای که او را در
داخل به قدرتِ بیشتر میرساند و بهتبع آن موجب دستیابی او به جایگاهی
جهانی میشد. او با ایدئولوژیککردن فضا و تکیه بر «ولونتاریسم» بر آن بود
تا طرفدارانش را یکپارچه سازد و صدای هر منتقدی را خاموش کند و با فراغبال
بتواند پای میز مذاکره بنشیند. اما سوءاستفاده از موضوعی حقوقی در قالب
مفاهیم ایدئولوژیک، همه را -چه در داخل و چه خارج- علیه او برانگیخت.
احمدینژاد نشان داد اگر فرصتی فراچنگ آورد، آدم بسیار خطرناکی است.
حسن
روحانی مسئله هستهای را به جایگاه خودش، همان جایگاهی حقوقی برگرداند، تا
با حل مسئله هستهای از طریق راهکارهای حقوقی جلوی هرگونه سوءاستفاده
سیاسی و ایدئولوژیک از آن را بگیرد. با بازگشت مسئله هستهای به ماهیت
حقوقیاش بسیاری کسان از این رهگذر حذف یا کنار گذاشته شدند و طبعا منافع
اقتصادی و سیاسیشان را از دست دادند.
آیا
پروژه «خوشبینی»، دستساخته شکستخوردگان است؟ آیا آنان در حال ریختنِ
«آتش تهیه» برای اسقاط دولت روحانی هستند؟ بیتردید هیچ سیاستمداری در
دنیای امروز خوشبین نیست. جهان ناامن کنونی جایی برای خوشبینی ندارد.
همه جا را جنگ و جدال و بدبینی فرا گرفته است. در این هنگامه چرا حسن
روحانی باید خوشبین باشد!
اين شكاف ويرانگر
در سرمقاله روزنامه اعتماد آمده است:
در
همه جوامع اختلاف و حتي تنش وجود دارد. اصولا اختلاف، ذات يك جامعه پوياست
و اين اختلافات در بسياري از موارد منشا تحول و حركت نيز ميشود، مشروط بر
اينكه وراي اين اختلافات حدي از تفاهم و توافق وجود داشته باشد. اگر هيچ
توافق و تفاهمي نباشد، كوچكترين اختلافات ميتواند عميق و در نهايت كشنده
شود. جامعه ايران نيز مستثني از اين قاعده نيست، انواع و اقسام اختلافات در
آن بوده و خواهد بود.
اين
اختلافات در سطوح بالاي سياسي جامعه نيز هست. در اوايل انقلاب به حد
درگيري مسلحانه و براندازي رسيد، بسياري از نيروها از دو طرف ترور يا اعدام
شدند. پس از گذشت مدتي، حداقلي از آرامش و وحدت سياسي را تجربه كرديم، اين
مسير با فراز و فرودهايي ادامه داشت تا سال ١٣٨٤ كه انتخابات آن به
شكلگيري يك شكاف جدي و جديد منجر شد. بهطوري كه عدهاي نيز نان خود را در
زبانههاي سوزان اين آتش ميپختند.
اتفاقات سال ١٣٨٨ اين شكاف را به سرحد جدايي رساند ولي خوشبختانه جدايي
قطعي رخ نداد و ظرفيتهايي كه درون نظام سياسي ايران بود، امكان پيوند عضو
را فراهم كرد و در انتخابات سال ١٣٩٢ اين زخم و شكاف به نحو چشمگيري ترميم
شد و انتظار ميرفت كه در مسير وحدت نسبي حركت شود كه چنين هم بوده است.
اين
روند ادامه يافت ولي بيتجربگيها و اقدامات برخي دستهاي تفرقهانداز
زمينه را براي تعميق مجدد اين شكاف فراهم كرده است. آنان كه منافع خود را
در تفاهم نسبي نيروهاي سياسي نميبينند آگاهانه يا ناآگاهانه آتش اختلافات
را با هيزمهايي كه ميآورند و در آن ميريزند، شعلهورتر ميكنند. وضعيت
به گونهاي است كه معاون مركز تحقيقات استراتژيك وزارت اطلاعات نيز مجبور
به تذكر شده است:
«متاسفانه در داخل كشور
عدهاي درگير مسائل قدرتاند، براي قدرت به دعوا افتادهاند و از درون مشكل
ايجاد ميكنند. البته كه اهداف آنها با دشمن متفاوت است و ما به هيچوجه
جريانهاي سياسي داخلي خودمان را متهم نميكنيم كه اهدافشان با دشمن يكي
است اما ابزارهايشان يكسان است و دچار غفلت ميشوند چرا كه فضا بهگونهاي
شده است كه چون ما به دنبال صندلي قدرت هستيم، يادمان رفته است كه بعضي
كارها به صلاح ما نيست و نبايد انجامش دهيم.»
اين
مشكل يكطرفه نيست. يك گروه رسانه ملي را ابزار خود قرار ميدهند و هرچه
ميتوانند عليه يك مرجع تقليد كه دستش از دنيا كوتاه شده، سخن ميگويند و
اين كار را در ذيل مثلا دفاع از انقلاب انجام ميدهند! طرف مقابل هم مقابله
به مثل ميكند و در شرايطي كه دشمنان منطقهاي و تاريخي ايران در حال بسيج
مزدوران خود عليه تماميت ميهن ما هستند. چنين بيمحابا عليه يكديگر اقدام
كردن جز بيخردي و بلاهت چيز ديگري نيست.
در
يك سطح پايينتر ولي با همين سبك و سياق چنان حملات و توهينهايي را به
رياستجمهوري ميكنند، كه اخلاق را قرباني مطامع سياسي خود كرده و هيچ توجه
ندارند كه رياست جمهور به جز شخصيت حقيقي، واجد شخصيت حقوقي نيز هست و اين
جايگاه را نميتوان با كلماتي زشت و دور از ادب سياسي مخاطب قرار داد.
اين
اختلافات حتي در سطوح اجرايي و برنامهاي نيز مشاهده ميشود. در شرايطي كه
همه كوششهاي عربستان در اين جهت تنظيم شده كه ايران را از دستيابي به
درآمدهاي نفتي محروم كند و در مقابل وزارت نفت ايران درصدد سازماندهي حضور
دوباره فناوري و نيروي متخصص و سرمايههاي خارجي در اين صنعت است، هجوم
بيسابقهاي به قراردادهاي نفتي پيشنهادي دولت صورت ميگيرد.
قضيه اين نيست كه اين قراردادها بايد نقد شود و مطابق قانون اساسي و در
جهت منافع ملي كشور باشد. حتما بايد چنين باشد، ولي راهكار آن روشن است،
اگر قراردادي فاقد اين چارچوب است، ميتوان از طريق قانون درخواست ابطال آن
را كرد و رهبري نظام نيز اجازه نميدهند كه مواردي كه ناقض منافع كشور است
در
قراردادها گنجانده شود. حتي نقدهاي علني هم خوب است ولي اگر طي آنها
ادبياتي تند و توهينآميز به كار برده شود، قضيه فرق خواهد كرد. مورد ديگر
از اين اختلافات مربوط به مسائل ميان شهرداري تهران و دولت است كه
دستاندركاران آن هرگاه فرصتي بيابند از نيش زدن به يكديگر ابايي ندارند.
اينكه بگوييم شهرفروشي از نفتفروشي بدتر است، يا در مقابل شهرداري نيز به
دولت كنايه بزند، هيچ مشكلي را حل نميكند و فضاي همكاري و تفاهم را از
ميان ميبرد. ادامه اين وضعيت نشان ميدهد كه اختلافات ميان ما حالتي از
واگرايي شديد پيدا ميكند و به گسيختگي منجر خواهد شد؛ اگر جلوي آن را
نگيريم. همه اينها رسيدن به حداقلي از تفاهم ملي را بيش از پيش ضروري ساخته
است.
حواشي حضور روسها در نوژه
احمد شيرزاد در آرمان نوشت:
داستان
استفاده هواپيماهاي روسي از پايگاه هوايي شهيد نوژه همدان براي حمله به
داعش و مخالفان دولت سوريه اين انتظار را به وجود آورده كه درباره اين
موضوع تحليلهایی درباره همكاري ايران با روسيه ارائه شود، اما نويسنده
اين قلم دراين موضع نيست و حقوقدانان بايد درباره استفاده روس ها از پايگاه
هوايي ايران مطالبي را ارائه دهند.
به صورت كلي ميتوان گفت اين تصميم يك تصميم قانوني است، زيرا نهادهاي
قانوني چنين تصميماتي را اتخاذ ميكنند. به نظر ميرسد لازم است با ديد
متفاوتي درباره حضور روسها در پايگاه هوايي نوژه و حواشي اين حضور نگریسته
شود. حاشيه اول: واكنشهايي كه در رسانهها وفضاي مجازي به اين موضوع
مشاهده شد، نشان ميدهد بعد از يك قرن از سقوط تزارها درشوروي سابق
ايرانيها نسبت به حضور و دخالت روسيه درايران وهمكاري با روسها حساس
هستند. اين حساسيت تنها شامل روس ها نيست. مردم ايران نسبت به حضور
انگلیسيها هم حساس هستند. اين دو كشور درگذشته مشكلاتي درايران به وجود
آوردند.
ايران در
زمان قاجار صحنه تاخت وتازهاي اين دو كشور بوده، لذا سوءظن نسبت به روسها
همواره وجود داشته است. علت اين سوءظن ها اين است كه درگذشته روس ها به شكل
هاي مختلف در امور داخلي ايران در زمان تزارها وكمونيستها دخالت
ميكردند. از جانبداري از گروهي خاص تا حمله به ايران ازجمله دخالت اين
كشور همسايه ايران درامور داخلي ما بوده است، به اين علت هيچگاه افكار
عمومي نسبت به روسها روي خوشي از خود نشان نميدهد.
حاشيه
دوم: ماجراي همكاري ايران با روسيه به طرف سوم اين ماجرا يعني سوريه باز
ميگردد. سوريه اوضاع پيچيدهاي دارد وچندين نظام سياسي و نظامي با يكديگر
درخاك سوريه درگيرهستند و ايران هم دراين درگيري حضور دارد و به صورت
مستشاري درآنجا عليه مخالفان اسد عمليات نظامي انجام ميدهد وحتي خبر شهادت
برخي ازفرماندهان ايراني هم درسوريه شنيده ميشود. لذا نسبت به حضور ايران
درسوريه يا همكاري نظامي تمام عيار ايران و روسيه در دفاع از اسد بايد
افكار عمومي هم مورد بررسي قرارگيرد.
دربحث حضور ايران درسوريه هر ايراني حق دارد اين سوال را بپرسد كه ايران
تا چه اندازه در دفاع سوريه خواهد ايستاد؟ البته در تروریست بودن عناصر
مخالف اسد نبايد شككرد و دراين كه همه كشورها بايد درمبارزه باتروريست
همكاري كنند، شكي نيست. اما اينكه هدف روس ها در بمباران سوريه با اهداف ما
يكي است چندان شفاف نشده است.
حاشيه سوم: حدود سي و شش سال پيش كه نظام جمهوري اسلامي در ايران پا گرفت
اصل اساسي سياست خارجي در ايران نه شرقي، نه غربي بود. درگفتمان حضرت امام
اين حساسيت وجود داشت و بركسي هم پوشيده نيست كه تعبير نه شرقي دراين شعار
ابرقدرت شرق بود نه چين ونه ژاپن. دردهه اول انقلاب جناح راست وافرادي كه
امروز در زمره اصولگرايان شمرده ميشوند.
نسبت به روسيه حساسيت بالايي داشتند. درقضيه حمله به سفارت آمريكا انجمن
اسلامي دانشگاه علم وصنعت خود را كنار ميكشد كه رهبري آن زمان اين انجمن
با آقاي احمدينژاد وثمره هاشمي بود كه درمقابل حمله به سفارت آمريكا بحث
حمله به سفارت روسيه را مطرح ميكردند. اين روزها هم البته هنوز
حساسيتهايي وجود دارد. دربحث قراردادهاي نفتي برخي از اصولگرايان با
حساسيت بسياري با اين موضوع روبه رو شدهاند.
به
طوري كه ممكن است جلوي تصويب اين قراردادها را بگيرند و طي چند سال آينده
كشورهاي منطقه نفت، مناطق مشترك را خالي كنند و درداخل برخي هنوز درپيچ و
خم اين باشند كه قراردادهاي نفتي ما مشكلي دارد يا ندارد. نويسنده با عنوان
اين حساسيت قصد دارد اعلام كند كه حساسیت اصولگرايان در طول سه دهه اخير
تا چه اندازه تغييركرده است. معمولا وقتي با اصولگرايان درچنين مواردي بحث
ميشود به آنها گفته ميشود مگر روسها برتري منافعي براي ما دارند كه
موجهتر به نظر ميرسند. در پاسخ اعتراف ميكنند هركشوري به منافع خود
مينگرد.
حال اگر
همكاري استراتژيك با روسها براساس منافع ايران است، سوال اين است كه
اگرمنافع ما با هركشوري دريك مسير بود با آنكشور هم همكاري صورت خواهد
گرفت؟ نويسنده اين قلم براين اعتقاد است كه نه آمريكا و نه روسيه هيچكدام،
جزو اصول روابط خارجي ايران نيستند. دربرخورد با تماميكشورها اين منافع
ملي است كه در اولويت قرار دارد. لذا اگر بخواهيم استفاده روسها ازپايگاه
هوايي درايران را مورد بررسي قرار دهيم، بايد در ابتدا به منافع مردم ايران
توجه شود.