بخش اول: تحركات منطقهاي و دلالتهاي جهاني
فصل اول «ايالات متحده و خاورميانه» نام دارد. نويسنده اين مقاله، اُدد اران، حضور آمريكا در خاورميانه را به سه دليل عنوان ميكند: يك. برنامه اتمي ايران؛ دو. مساله فلسطين و اسراييل؛ و سه. بهار عربي. او در اين مقاله معتقد است كه آغاز دور دوم رياست جمهوري باراك اوباما با ظهور يك خاورميانه جديد مصادف شد كه مشخصه آن فروپاشي نظم قديم در كشورهاي عربي و عدم ظهور يك شكلبندي جديد حكومتي در نتيجه خيزشهاي عربي ميباشد. وي همچنين توضيح ميدهد كه برنامه اتمي ايران و لزوم متوقف كردن آن از دستيابي به سلاح هستهاي گفتمان مسلط آمريكا و اسراييل از سال 2009 تا به امروز ميباشد كه نشاندهنده شكست تلاشهاي دو طرف براي رسيدن به يك راهبرد واحد براي جلوگيري از اين برنامه ميباشد.
بعد از جنگ جهاني دوم، سياست خارجي آمريكا براساس مؤلفههاي گسترش ايدههاي دموكراتيك و همچنين ارتقاي سطح امنيت و كسب منافع اقتصادي چند شقه شد. آنچه كه به عنوان بهار عرب در خاورميانه اتفاق افتاد، اين وضعيت بغرنج را دشوارتر كرد؛ به طوري كه برگزاري انتخابات آزاد در اين كشورها باعث از بين رفتن متحدان سنتي آمريكا در منطقه و منجر به قدرتگيري اسلامگرايان شد. برخلاف گذشته اين احزاب احساسات ضدآمريكايي و همچنين انتقاد از نقش آمريكا در منطقه را در سرلوحه كارشان قرار دادند، به گونهاي كه واشنگتن احساس كرد ميتواند مسائل مهم خود را در منطقه دنبال كند، اما برخلاف اين، روابط آمريكا با كشورهاي منطقه به صورت پشت پرده همچنان در جريان است.
از زماني كه اسراييل كرانه باختري و غزه را در 1967 اشغال كرد، آينده اين مناطق تبديل به منبعي براي اختلاف بين آمريكا و اسراييل شد، به طوري كه دوره اول رياست جمهوري باراك اوباما به بدترين دوره تاريخ روابط بين آمريكا و اسراييل تبديل گرديد. با توجه به روابط گسترده تاريخي بين آن دو، اين امر ضرورتاً تحمل نميشود. به اين ترتيب، اسراييل و آمريكا به دنبال اتخاذ يك دستورالعمل واحد براي از سرگيري فرآيند مذاكرات صلح بين اسراييل و فلسطين ميباشند، هرچند نبايد انتظارات زيادي نسبت به اين امر داشت.
فصل دوم كتاب «ايران و جامعه بينالملل در سال 2012» نام دارد. نويسندگان اين فصل؛ يعني اميلي لاندا و شيمون اشتاين، به اين امر ميپردازند كه چرا در سال گذشته در رفتار و رويكرد بازيگران عمده دخيل در بحران هستهاي ايران تغيير حاصل شد. آنها به اين نتيجه رسيدند كه گروههاي درگير در تلاشهاي بينالمللي براي متوقف كردن برنامه اتمي ايران بسيار مصممتر از قبل بودند، اما از طرف ديگر ايران نيز براي رسيدن به اهداف هستهاي خودش بسيار مصمم و استوار بود. آنها معتقدند اگر حكومت آمريكا يك سياست روشن و مشخصي را اتخاذ كند، ايران ممكن است نسبت به خواستههاي هستهاي خودش كوتاه بيايد.
براي اسراييل به تاخير انداختن اقدام نظامي عليه ايران، گواهي بر اين امر است كه اسراييل از نياز خود مبني بر كاهش تنش با حكومت آمريكا آگاه است و همين امر باعث شد توجه بينالمللي را از امكان حمله از طرف اسراييل عليه تاسيسات اتمي ايران دور نگه دارد. اين دو نويسنده معتقدند كه ايران بعد از سال 2012 بازي جديدي را آغاز كرده كه با قبل از آن متفاوت بوده و همين امر باعث نگراني آمريكا و اروپاييان شده است. علاوه بر اين، تحركات منطقهاي تاكيد بيشتر ايران به اهميت ظاهر شدن به عنوان يك قدرت هستهاي براي مقابله با تحركات نظامي بينالمللي را دامن زد. در واقع سلاح هستهاي وسيلهاي براي بيمه كردن سياستها در قبال حملات متقابل كه در اثر آشفتگيهاي منطقهاي ممكن است صورت بگيرد، امري ضروري است. از منظر نويسندگان دليل ديگر اينكه ايران بعد از 2012 بازي جديدي را آغاز كرده است، حضور پررنگتر اسراييل در منطقه ميباشد. اسراييل اگرچه در تلاشهاي بينالمللي براي توقف برنامه اتمي ايران حضور مستقيمي ندارد، اما هميشه به عنوان يك ناظر خشمگين در صحنه است.
در سال گذشته ترس اسراييل از نزديك شدن ايران به اهداف هستهايش بيشتر و اين ترس با شكست تلاشهاي بينالمللي براي متوقف كردن برنامه اتمي ايران در طول دهه گذشته بيشتر شده است. تلاش اسراييل براي متقاعد كردن ايالات متحده در اتخاذ يك سياست واحد در زمان حكومت باراك اوباما به شكست انجاميده و اثرات اين شكست باعث شد كه اسراييل توجه خود را از ايران به سمت روابطش با آمريكا معطوف نمايد و اين دليلي است كه آمريكا و اسراييل نتوانند سياست واحدي را در قبال ايران پيش گيرند. به عقيده نويسنده، اسراييل اگر بخواهد در تقويت عزم بينالمللي براي توقف برنامه اتمي ايران نقش مهمي ايفا نمايد، بايد به جاي تبديل شدن به يك چالش در روابط دو طرفهاش با آمريكا شايستگيهاي خود را در اين مورد نشان دهد. توصيه نويسندگان اين است كه چالشهاي دو طرفه بايد كنار نهاده شود و هر دو تمركز خود را به سوي ايران جلب كنند. آنها نتيجه ميگيرند كه پيام واضحتر و آشكارتر ابزار تمايل رييسجمهور آمريكا بر استفاده از نيروي نظامي، باعث ميشود كه ايران از مواضع خود در قبال برنامه اتمياش عقبنشيني كند.
فصل سوم «به سمت خاورميانه هستهاي؟» نام دارد كه توسط يول گوزانسكي و گاليا ليندن اشتراوس به نگارش درآمده است. اين دو نويسنده در مقاله اين فرضيه را به آزمون ميگذارند كه بر طبق آن بسياري از تصميمگيران و تحليلگران در اسراييل و ساير نقاط جهان ادعا ميكنند دستيابي ايران به سلاح هستهاي احتمال تكثير و گسترش اين سلاحها را در خاورميانه و همچنين ايجاد يك سيستم چند قدرت هستهاي در منطقه را افزايش خواهد داد. عربستان سعودي، تركيه و مصر اين امر را به منظور برقراري تعادل با قدرت هستهاي ايران مورد توجه قرار ميدهند. آنها در اين مقاله اين بحث را ابتدا از چشمانداز انگيزهها و قابليتهايي كه ممكن است اين كشورها را براي توسعه زير ساختهاي هستهاي در بلند مدت (شايد همزمان با توسعه برنامه هستهاي صلحآميز) و يا تلاش براي كسب مواد يا ابزارهاي بازدارندگي هستهاي در كوتاهمدت ترغيب كند، مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهند.
آنها معتقدند كه فرآيند ايجاد يك قابليت هستهاي مستقل بسيار بلندمدت خواهد بود و كشورهايي كه اين انتخاب بلندمدت را دنبال ميكنند، نياز خواهند داشت راه حلي براي دوره كوتاهمدت يا متوسط پيدا كنند كه منجر به دستيابي ايران به سلاح هستهاي ميشود. از طرف ديگر، علاوه بر هزينههاي گزاف اين امر، جهت دستيابي به مواد لازم براي توليد سلاح هستهاي نياز است بعضي شرايط مورد بررسي قرار گيرد؛ به طور مثال، آيا كشوري موافقت خواهد كرد تجهيزات لازم را به آنها بدهد و يا اينكه مانع دستيابي آنها به اين فنآوري خواهد شد؟
از نظر اين نويسندگان، كليديترين عاملي كه بيانگر تلاشهاي بينالمللي براي جلوگيري از دستيابي ايران به سلاح هستهاي است، نگراني آنها از ايجاد يك مسابقه تسليحاتي در منطقه خاورميانه است. آنها بر اين باورند كه از بين كشورهاي منطقه، مهمترين كانديدا براي هستهاي شدن، عربستان سعودي به خاطر شرايط ويژه آن كشور است. به عقيده آنان، قرار گرفتن سلاحهاي هستهاي در دستان ايران تاثيري منفي بر امنيت و ثبات عربستان سعودي خواهد گذاشت و قابليتهاي عظيم اقتصادي اين كشور، آن را قادر ميسازد كه پاسخي به اين تهديد ايران آن هم خيلي فوري و كوتاهمدت بدهد. اگر سيستم چند قدرت هستهاي در منطقه خاورميانه پديدار شود، استفاده نامتعارف از اين سلاحها محتمل خواهد شد كه يكي از دلايل آن نبود سازوكار كافي براي كنترل و مهار منازعات و متوقف كردن حملات كنترل نشده ميباشد.
از طرف ديگر، اين سيستم كه در آن ايران و عربستان داراي سلاح هستهاي باشند باعث ايجاد تهديدي استراتژيك براي اسراييل خواهد شد. ايجاد اين سيستم چند هستهاي باعث افزايش چالشهاي اسراييل ميشود. امكاني كه وجود دارد اين است كه اين تاسيسات در دستان گروههاي درون دولتي قرار خواهند گرفت كه به نمايندگي از يك كشور عمل ميكنند. فرآيند تصميمگيري در اين گروههاي درون دولتي ملاحظات و انگيزههاي مذهبي ميباشد كه اساساً قابليت توافق با يكديگر را ندارند و اين ممكن است باعث شود كشورهاي داراي زرادخانه كوچك هستهاي متمايل به استفاده از آن شوند؛ زيرا آنها نگرانند كه كشورهاي بزرگ آنها را از اين قابليت محروم كنند.
در پايان نويسندگان از يك احتمال ديگر نيز صحبت ميكنند و آن اين است كه ايران و اسراييل براساس بازدارندگي متقابل، قادر خواهند بود با يكديگر همزيستي كنند.
فصل چهارم «خيزشهاي داخلي و تغيير در توازن استراتژيك منطقه» نام دارد نويسنده، مارك هلر، در اين مقاله بحث ميكند كه روابط بين قدرتهاي ملي و بينالمللي در منطقه خاورميانه دچار تغيير شده است. او در بررسي رابطه بين تغيير رژيم در بين دولتهاي منطقه از زمان شروع بهار عربي و همچنين تغيير در قالب پيشين منطقه، نشان ميدهد كه برخلاف انتظارات اوليه در خيزشهاي ايجاد شده، توازن قدرت منطقهاي به صورت واقعي غيرقابل تغيير مانده است اما هنوز امكانات بالقوهاي براي گذار موجود ميباشد، به ويژه به خاطر تاكيد بر سياستهاي هويتي در منطقه خاورميانه و همچنين به خاطر خطر فروپاشي بعضي دولتها مانند سوريه. مارك هلر معتقد است اين خيزشها پيش از هر چيز يك پديده داخلياند كه تلاش براي خلع يد رژيمها از قدرت و به طور عمده ناشي از خشم انباشته شده از محروميتهاي مادي و اخلاقي به خاطر بيلياقتي، فساد و ماهيت سركوبگرانه رژيمها ميباشد.
نارضايتي عمومي با رشد احساس آزاديخواهي ناشي از رشد فنآوري ارتباطات مدرن و اثرات الهامبخش و غيرمنتظره تغيير رژيم در تونس به عنوان اولين خشت از ديوار اقتدارگرايي، تقويت شد. به علاوه، اين خيزشها نتايج مهمي در توازن منطقه داشت به گونهاي كه صفبندي دولتهاي منطقهاي و بينالمللي بعد از تغيير رژيمها دچار دگرگوني شد. به عقيده هلر، متغير بنيادي در ارزيابي چشمانداز تعادل استراتژيكي در منطقه خاورميانه، ناشي از نتيجه جنگ داخلي ايجاد شده در سوريه خواهد بود. اگر بشار اسد در نهايت حكمفرما شود، تغيير در توازن منطقه در يك دوره كوتاهمدت احتمالا تبديل به يك امر حاشيهاي ميشود. اما اگر رژيم اسد از قدرت خلع يد شود، اين تغيير رژيم باعث صفبندي مجدد آرايش فرقهاي در عراق و همين امر باعث تغيير در صفبنديهاي راهبردي منطقهاي خواهد شد.
اين تغيير جهت در صفبنديهاي فرقهاي داخلي كشور و پيامدهاي آن، اثرات مهم و خطيري در صفبنديهاي استراتژيكي در منطقه خواهد داشت؛ به ويژه در ارتباط با رويارويي بين شيعيان فارس ايران و سنيهاي عرب. اگر اين دو قطبي شدن منجر به تغيير ماهيت توازن راهبردي در منطقه شود، تمام سناريوهايي كه متكي بر تحليلهاي تكبعدي ميباشند، از اعتبار ساقط خواهند شد؛ زيرا مساله هويت بسيار پيچيدهتر از آن است كه باعث به كارگيري تحليلهاي تك بعدي شود. اولين دليل، وجود بازيگران درون دولتي و فرادولتي است كه روند جهتگيريهاي سياسي و راهبردي آنها در قالب تحليلهاي تك بعدي نميگنجد. دومين دليل اين است كه قدرتهاي بزرگ ضرورتا ثابتهاي تغييرناپذير نيستند؛ تغيير رژيم ممكن است كه به ايران نيز سرايت كند، به طوري كه ممكن است ايران همچنان هويت شيعي خود را حفظ كند اما باعث تغيير جهت در سياستهايش شود و ايران از صفبندي منطقهاي بر اساس هويت خودش خارج شود.
از منظر هلر اين امر قابل درك است كه ايران با اقليت مهم غيرفارسي و يا غيرشيعي خود ممكن است مانند ساير كشورهاي منطقه مورد چالش جدي قرار بگيرد و تجربه تغيير دولت را مانند عراق از سر بگذراند و يا مانند سوريه مورد بحران واقع شود. وي معتقد است اين امر حتي براي عربستان سعودي نيز محتمل است كه داراي جمعيت شيعه زيادي در شرق كشور و منطقه نفتخيز آن ميباشد.
فصل پنجم با عنوان «بهار عربي و مداخله نظامي خارجي» توسط شلومو برام به نگارش درآمده است. وي معتقد است مداخله نظامي خارجي كه به وسيله تحركات محدود و عليه اصل حاكميت دولت انجام ميگيرد، نياز به برآورد هزينههاي انجام اين مداخله به همراه سنجش نگرانيهاي استراتژيكي و انساني اين مداخله دارد. جنگ داخلي كه به شدت در سوريه در جريان است، يك نمونه واقعي موردي است كه جامعه بينالمللي تحت رهبري ناتو بايد از يك طرف به مسئوليت حفاظت از شهروندان در برابر آسيبهاي ناشي از اين جنگ داخلي متعهد باشد و از طرف ديگر به خطرات ناشي از اين مداخله توجه نشان دهد و دست به تصميمگيري عقلاني بزند. مقايسه بين مداخله نظامي در دو كشور سوريه و ليبي نشان ميدهد كه تصميم براي مداخله در سوريه به منظور پايان دادن به كشتار انبوه شهروندان و پايان دادن به حكومت اسد، در صورتي كه بين كشورهاي عضو ناتو براي انجام اين مداخله به رهبري آمريكا توافق نظر وجود داشته باشد، قابل اجراست.
در بهار عربي مسالهاي كه هنگام خيزشها عليه ديكتاتوريها به وجود آمد، استفاده حكومت از نيروي نظامي براي سركوب تظاهركنندگان است. در مرحله بعد ستيز تبديل به يك جنگ داخلي بين عناصر گوناگون درون كشور شد. اين حالت خاص جوامعي است كه داراي تنوعات گوناگون مذهبي، قومي و يا خطوط قبيلهاي و يا تركيبي از اينها ميباشد. در چنين حالتي واحدهاي نظامي به رژيم وفادار ميشوند و در حمايت از آن عليه شورشيان دست به عمل ميزنند و نتيجه اين عمل آن است كه مردم عادي و شهروندان تبديل به اهداف خشونتهاي احزاب و گروهي درگير در منازعه ميشوند كه احتمال خطر سرايت جنگ به ساير كشورهاي همسايه نيز تقويت ميشود. اين رويداد باعث ميشود كه بازيگران خارجي و فرامنطقهاي منافع خود را در خطر ببينند كه در اين وضعيت مداخله نظامي خارجي، توسط بازيگران منطقهاي يا فرامنطقهاي به منظور متوقف كردن جنگ داخلي ضروري به نظر ميرسد.
در زماني كه در جنگ داخلي در كوتاهمدت يكي از طرفين درگير جنگ پيروز باشد؛ يعني رژيم بتواند شورشيان را سركوب كند و يا شورشيان بتوانند رژيم را ساقط كنند، مساله مداخله خارجي پيش نميآيد. به عقيده برام، از زمان شروع بهار عربي دو مورد متفاوت از مداخله نظامي خارجي در منطقه به وقوع پيوست: در ليبي مداخله نظامي خارجي به حمايت از شورشيان انجام گرفت كه منجر به سقوط حكومت شد؛ و مورد ديگر در بحرين اتفاق افتاد كه در حمايت از رژيم در برابر شورشيان صورت گرفت. در اين دو مورد از منظر برام، اهداف مداخله نظامي خارجي كاملا به اجرا درآمد. وي عقيده دارد براي انجام يك مداخله نظامي خارجي دو گونه ملاحظات بايد در نظر گرفته شوند؛ 1. ملاحظات انساني: براي جلوگيري از قساوت و بيرحمي و صدمه زدن به شهروندان بيگناه؛ اين ملاحظات در افكار عمومي بسيار و بارها به كار برده ميشوند؛ 2. ملاحظات راهبردي به عقيده برام شناسايي اهداف اين مداخله بايد مورد سنجش و ارزيابي دقيق قرار بگيرد. از منظر برام، هر دوي اين ملاحظات با برآورد هزينههاي انجام اين مداخله و امكان شناسايي اهداف اين ملاحظات بايد مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد. او معتقد است كه بسيار محتمل است خيزشها در بهار عربي ادامه پيدا كند و سناريوهايي را براي انجام مداخله نظامي در اين مناطق براي جلوگيري از هرج و مرج و يا سركوب ظالمانه شهروندان عادي در مقياس بزرگ فراهم كند.
بخش دوم: اسراييل و منطقه خاورميانه
فصل ششم «اسراييل و بنبست سياسي؛ نياز به پارادايم جديد» نام دارد و توسط آنات كورتس و اَُدي دكل به نگارش درآمده است. نويسندگان در اين مقاله به مقايسه دو وضعيت پيش روي اسراييل براي انجام مذاكرات صلح با فلسطينيها ميپردازند و مشخص ميكنند كه آيا اسراييل بايد فاكتورهايي را دنبال كند كه در از سرگيري مذاكرات صلح با فلسطين جلوگيري كند و يا اينكه در مقابل سياستهايي را دنبال كند كه اسراييل را به سمت پياده كردن راهحل دو دولت در مذاكره با فلسطينيان سوق دهد. نويسندگان در طراحي يك راهبرد جديد درباره فرآيند سياسي بين اسراييل و مراجع قدرت فلسطين، تحليل را بر عرصه داخلي فلسطين و روابط بين كرانه باختري و غزه و همچنين بافت منطقهاي و وضعيت بينالمللي اسراييل متمركز ميكنند.
از منظر اين نويسندگان، اجراي راهبرد عدم جدايي از فلسطينيان كرانه باختري، اسراييل را براي رسيدن به يك دولت يهودي دموكراتيك ناتوان خواهد كرد و اين امري است كه بخشهاي مختلف حكومتي اسراييل در گذشته آن را جدي نگرفتهاند. اكثريت بزرگي از مردم فلسطين عقيده استقلال دولت فلسطيني در كنار رژيم اسراييل را هيچگاه ترك نميكنند و در اين راستا فلسطين تلاش براي استقلال سياسي خود را آغاز كرد و تا حدودي به آن نائل شد كه اين امر نه از طريق مذاكره با اسراييل و ساير كشورها، بلكه از طريق شناسايي بينالمللي در خارج از چارچوب مذاكرات صورت خواهد پذيرفت.
راهحل آن دو كه ميتواند منتج از مذاكره بين اسراييل و فلسطين باشد، راهحلي است كه حتي آمريكا و كشورهاي اروپايي نيز به دنبال آن ميباشند. شرايط سياسي جاري در هر دو طرف اسراييل و فلسطين تلاشها براي رسيدن به پيشرفت در فرآيند سياسي بين آنها را در سالهاي اخير ناكام گذاشته و باعث ايجاد يك بنبست سياسي در روابط دو طرف شده است. از به عقيده نويسندگان فصل حاضر، سازه اصلي اين وضعيت دشوار و بغرنج در روابط دو طرف، ترس رهبران اسراييل از تغييرات منطقهاي و نتايج منفي آن براي اسراييل ميباشد، به ويژه واقعيتهاي سياسي و منطقهاي كرانه باختري كه مستعد ايجاد خطرات امنيتي و همچنين تنشهاي داخلي سياسي – ايدئولوژيكي براي اسراييل است.
اين ترس به اين منجر شده است كه حكومت اسراييل اين دوره را به صورتي هدايت كند كه سرپيچي از انجام مذاكرات منجر به از بين رفتن شرايط انجام مذاكرات سياسي بين دو طرف نشود و فلسطين راهي به غير از بازگشت به ميز مذاكره نداشته نباشد كه در صورت لزوم بتواند دوباره مذاكرات را دنبال كند و از قرار گرفتن در يك ركود سياسي و محكوميت از جانب جامعه بينالملل خودداري كند. از منظر نويسندگان اين مقاله، اجتناب اسراييل از اتخاذ يك گزينه كه بتواند واقعيتهاي سياسي – منطقهاي را تغيير دهد و همچنين شكست در شكلدهي به يك گزينه به صورت يك جانبه به معناي قرار گرفتن در ركود سياسي و پذيرش بنبست سياسي ميباشد و اسراييل براي رسيدن به اهدافش در منطقه، حتي در صورت عدم همكاري با فلسطينيان بايد به صورت يك جانبه دست به يك اقدام ابتكاري بزند.
فصل هفتم «بهار اُردني، خزان خاندان هاشمي: ضعف رژيم و الزاماتي براي اسراييل» نام دارد. نويسنده، آساف ديويد، در اين مقاله به بررسي تاثير بهار عربي بر رژيم اردن ميپردازد. وي معتقد است زنجيره انقلابها در جهان عرب فرآيند تضعيف رژيم حاكم را تعميق بخشيد و توانايياش را براي حكومت تضعيف كرد؛ فرآيندي كه با ظهور قدرت ملك عبدالله دوم آغاز و با سياستهاي اقتصادي نئوليبرالاش در سال 1999 تا امروز تداوم داشته است.
نويسنده اظهار ميكند كه بهار اردني چند ماه قبل از بهار عربي آغاز شد، درست زماني كه شكاف ميان رژيم و جمعيت اردن عليا (قبيلهاي)، پديدار شد. اين شكاف با تضعيف نظاممند طرحهاي سياسي پادشاه، توسط نخبگان محافظهكار بيشتر نشان داده است كه برآيند آن شورشها و خشونت مسلحانه در حاشيه شهر عليه وضعيت اجتماعي – اقتصادي، افزايش شهامت اعتراضات عمومي – تا نقطه عبور از خطوط قرمز – عليه قدرت نيروهاي امنيتي (استخبارات) و فساد در ميان مقامات بلند پايه رژيم، و سرانجام تشكيل يك جنبش شورش اردن عليا با گرايشهاي آشكار ضد سلطنتطلبي روي دادند.
ديويد معتقد است كه موثرترين گام كه اسراييل ميتواند در كمك به ثبات رژيم هاشمي بردارد، تعقيب مصمم و جدي تشكيل يك دولت فلسطيني در غرب رود اردن است. با اين حال، چون پنجره فرصت براي راهحل دو دولت در فرآيند بسته شدن قرار دارد، اسراييل و اردن – به تخمين بسياري در اردن كه شامل عناصري در تشكيلات امنيتي و نظامي ميباشد – وارد مسيري شدهاند كه ميتواند به منازعه استراتژيك منجر شود. بيترديد، اسراييل همچنان نگران ثبات رژيم هاشمي و توانايياش براي حكومت است و هر كاري براي انجام هر چيزي كه بتواند آن را با ثبات كند، انجام خواهد داد. بنابراين، تأملاتش مربوط به روش درست انجام اين كار است. بنا بر اظهار نويسنده، اگر اسراييل حقيقتا و از روي صداقت به ثبات رژيم هاشمي و توانايي قدرتمندانش براي حكومت اعتقاد داشت، بايد قدرت چانهزنياش را در برابر عناصر محافظه كار (بازها) در ميان نخبگان اردن عليا تقويت كند.
به سخني ديگر، هر اقدام از اسراييل يا پيامي كه انديشه امنيتي محافظهكارانه را تقويت كند، به زيان رژيم هاشمي خواهد بود و هر اقدام يا پيامي كه انديشه ليبرال – اصلاحطلبي را تقويت كند، به نفع رژيم خواهد بود. در واقع اتخاذ يك رهيافت باز و متوازن توسط اسراييل در قبال بهار عربي ممكن است به قدرت بخشيدن مكتب اصلاحطلبي در اردن كمك كند و اپوزيسيون محافظهكارانه را در برابر تغيير مطالبه شده به منظور ثبات سيستم كاهش دهد. ديويد توصيه ميكند اسراييل نيازمند يك هسته كارشناسانه و مجربي است كه قادر به تامين تحليلهاي جامع و ارزيابيها در موضوعات متعدد مرتبط با روابط خارجي اردن و سياست داخلي از جمله اقتصاد سياسي، اخوانالمسلمين و جهاديون سلفي، سياست قبيلهاي و روابط مركز – حاشيه باشد.
فصل هشتم با عنوان «آينده صلح بين اسراييل و مصر» توسط افرايم كام به نگارش درآمده است. نويسنده اين مقاله به آينده روابط بين مصر و اسراييل بعد از سقوط مبارك و در حكومت اخوانالمسلمين ميپردازد. از نظر او روابط دو جانبه بين اسراييل و مصر و همچنين معاهدات صلح بين آنها تا به امروز دست نخورده باقي مانده است كه دليل آن وابستگي اقتصادي كشور مصر به ايالات متحده آمريكا ميباشد. دشمني ايدئولوژيكي اخوانالمسلمين با اسراييل و بنبست در مذاكرات بين اسراييل و فلسطين و نقض معاهده امنيتي شبه جزيره سينا كه نياز اسراييل به مداخله را تقويت ميكند، تنش بين آن دو را افزايش ميدهد. بعد از امضاي معاهده صلح بين مصر، رفتار اسراييل در روابط دو جانبه داراي دو جنبه بود.
از يك طرف صلح با مصر به صورت دارايي راهبردي بود كه باعث ايجاد نظم براي اسراييل شد؛ چرا كه مصر را از چرخه تخاصم عليه اسراييل كنار زد و همچنين تهديد جنگ از طرف ساير كشورها نيز به پايان رسيد و اين يك اثر مثبت بر روابط بين اسراييل و جهان عرب و مسلمان داشت كه باعث شد اسراييل در منطقه آزادي عمل بيشتري داشته باشد. از طرف ديگر، اسراييل در قبال اين معاهده انتظار داشت كه مصر رفتاري عادي در پيش بگيرد كه عدم انجام اين امر از سوي مصر باعث نااميدي اسراييل شد. به عقيده كام، صلح سردي بين طرفين ادامه پيدا كرد و عاديسازي روابط بين آنها محدود باقي ماند كه دليل اين امر نيز عدم تمايل مصر براي برقراري روابط بيشتر با اسراييل است.
صلح بين مصر و اسراييل در زمان حكومت اخوانالمسلمين نسبت به زمان مبارك تفاوت دارد، اما محدوده و گستره اين تفاوتها كاملا آشكار نميباشد؛ بسياري تغييرات به وجود آمد و اشاراتي كه به اسراييل در گفتمان عمومي مصريها مشاهده ميشود بسيار خصمانه ميباشد و مرسي نيز مستقيما وارد گفتگو با اسراييل نشد و اين در حالي است كه بسياري در جامعه مصر خواهان اصلاح معاهده صلح ميباشند. كام معتقد است كه از طرف ديگر تا به حال تغييري در روابط بين آن دو به وجود نيامده است و احتمال ادامه يافتن روابط بسيار محتملتر از تغيير در آن ميباشد و همچنين پايههاي صلح تاكنون حفظ شدهاند. به عقيده كام معاهده صلح بين طرفين به دليل منافع امنيتي مصر در طول مرزهاي سينا و در درون شبه جزيره سينا نقض نميشود و همين امر مصر را وا ميدارد به همكاري امنيتي خودش با اسراييل ادامه دهد و مباحثاتي كه امروزه وجود دارد در راستاي حل مسائل بين آنهاست.
به علاوه مصر و اسراييل منافع ديگري نيز دارند. حكومت آمريكا نيز بر مصر فشار وارد ميآورد كه روابط صلحآميز خود را با اسراييل همچنان حفظ كند و وضعيت متزلزل اقتصادي مصر يك دليل ايجابي ديگري است كه اين روابط همچنان ادامه يابد؛ چرا كه مساله اقتصادي مهمترين مساله براي مصر است و دليل عمده وابستگي مصر به ايالات متحده ميباشد. در واقع، به عقيده كام مشكل اصلي بين اسراييل و مصر ناشي از ايدئولوژي مذهبي اخوانالمسلمين است كه موجوديت اسراييل را به رسميت نميشناسد و آن را به عنوان يك تهديد و دشمن در نظر ميگيرد.
فصل نهم «بحران سوريه: تهديدها و فرصتهاي پيش روي اسراييل» نام دارد. نويسنده، ايال زيسر، عقيده دارد سوريه كه از زمان آغاز قيام عليه بشار اسد گرفتار آمده است، بيانگر انبوهي از معضلات پيچيده براي اسراييل است. جدا از آيندهاي كه براي سوريه متصور ميشود – چه توسط شمشير به بقا ادامه دهد يا به يك نظم جديد سياسي در سوريه منجر شود – به نظر ميرسد نقش مركزي را در سياست منطقهاي به اين زودي به دست نخواهد آورد. افزون بر اين، در آينده نزديك، دمشق احتمالا تحت فشار زيادي قرار خواهد گرفت تا اقتدارش را بر سراسر كشور اعمال كند، درست همان طور كه طي دهههاي نخست استقلال سوريه اتفاق افتاد. توأم با اميد براي تغيير در سوريه اين ترس وجود دارد كه آرامش در تپههاي جولان جاي خود را به آشوب و هرج و مرج بدهد، از قبيل آنچه در مرز سينا حاكم است. اسراييل همچنين نگران سلاحهاي پيشرفته ارتش سوريه است.
به عقيده زيسر، اسراييل اكنون پنجره فرصتي دارد كه ميتواند با قدرتهاي منطقهاي و بينالمللي براي شكل دادن به چهره آينده سوريه اقدام فعالانه صورت بدهد. چنين تلاشي نيازمند آن است كه اسراييل ساخت حصار را متوقف كند و به بازيگر و شريكي فعال در ائتلاف منطقهاي و بينالمللي در سرنگوني بشار اسد تبديل شود و ثبات را در سوريه در دورهاي كه بعد از آن ميآيد تقويت كند. اين پنجره فرصت شامل گفتگو با تركيه و با كشورهاي ميانهرو عرب از قبيل اردن، عربستان سعودي، كشورهاي خليجفارس و حتي مصر است. همچنين، گفتگوي مستقيم با كشورهاي غربي يا شايد بازيگران منطقهاي با عناصر اپوزيسيون در سوريه؛ دست كم با آنهايي است كه بر واشنگتن، كشورهاي اروپايي و حتي تركيه تكيه ميكنند و با اسلام راديكال يكسانانگاري نميكنند، و سرانجام، گفتگو با ايالات متحده، كشورهاي اروپايي و شايد روسيه ميباشد.
زيسر همچنين اظهار ميكند كه همزمان، اسراييل بايد آماده تاثيرات حوادث در سوريه - از جمله امكان فروپاشي سوريه - بر اردن و لبنان باشد؛ دو كشوري كه براي اسراييل اهميت دارند. پرسش اين است كه آيا رژيم صهيونيستي چالشهاي فراروي امنيت جارياش را كه سقوط سوريه ايجاد خواهد كرد، عاقلانه و خردمندانه مديريت خواهد نمود و آيا به طور موفقيتآميزي از چنين سناريويي براي پيشبرد منافع راهبردياش با تركيه، كشورهاي ميانهرو عرب، عربستان سعودي و حتي آينده سوريه بهرهبرداري خواهد كرد؟
فصل دهم با عنوان «بيداري عرب و ظهور اسلام سياسي» بر توازن تهديدها و فرصتها براي اسراييل كه ناشي از ظهور اسلام سياسي است، تمركز ميكند. نقطه كليدي بحث نويسنده، بنديتا برتي، تمركز بر امور اقتصادي و امنيتي و تغيير در روابط خارجي دولتهاي گوناگون منطقه بعد از ظهور بهار عرب و رشد اثرات سياسي ظهور اسلام سياسي در خاورميانه است. اين مقاله نشان ميدهد كه اتخاذ يك رويكرد شديدتر در برابر اسراييل بعد از قدرتگيري اخوانالمسلمين در مصر نتيجه بهار عربي نيست، بلكه افزايش دشمني نسبت به اسراييل قبل از سقوط رژيم مبارك نيز ظهور كرده بود. اين مقاله همچنين ضمن بررسي گفتمان اسراييلي نسبت به پديدههاي به وجود آمده، پيشنهاد ميكند كه اسراييل چگونه بايد به تغيير جو سياسي در مصر و ساير كشورهاي منطقه پاسخ بدهد.
برتي توصيه ميكند كه اسراييل بايد به افكار عمومي شكل گرفته در اين كشورها توجه نشان دهد و تمركزش را تنها به هيات حاكمه كشورها جلب نكند. وي چنين نتيجه ميگيرد كه ظهور اسلام سياسي در منطقه به صورت همگن نبوده و هويتهاي بومي و نيز عوامل سياسي و سازماني، سياستهاي هر گروه را شكلبندي ميكند و اسراييل بايد از اتخاذ يك راهبرد واحد در برابر همه اين گروههاي واحد خودداري كند و زماني را براي شناسايي و فهم عوامل و منافع مختلف اين گروهها و نقشي را كه در منطقه بازي ميكنند، صرف نمايد. از طرفي، به عقيده برتي ظهور اسلام سياسي كنوني در منطقه خاورميانه را نبايد به عنوان يك روند بلند مدت در نظر گرفت.
اولين تهديدي كه اسراييل با آن مواجه ميشود افزايش احساسات ضد اسراييل در كشورهاي متحول شده ميباشد. البته به نظر برتي اطميناني وجود ندارد كه بازيگران اسلامگرا تمامي روابط خود با اسراييل را رد كنند. در طول دهه گذشته اسراييل به صورت غير رسمي گفتگوهايي را با كشورهاي اسلامگرا در منطقه از قبيل عربستان سعودي برقرار كرده است. در شكلدهي روابط با اين كشورها سياستها بيشتر از ايدئولوژيها در تعيين جزر و مد روابط بين كشورهاي منطقه نقش دارند. برتي اظهار ميكند كه فوران احساسات ضد اسراييلي هيچ ارتباطي با ظهور احزاب اسلامگرا در صحنه عمومي سياست ندارد، بلكه براساس افكار عمومي به نظر ميرسد شكلگيري نظر منفي نسبت به اسراييل به طور كلي ناشي از سياستهاي اسراييل نسبت به فلسطين ميباشد.
از نظر برتي اسراييل در طول دهه گذشته به صورت انحصاري تنها با اعضاي بالاي حكومتي مصر ارتباط برقرار كرده و كاملا نسبت به افكار عمومي و مردم كوچه و خيابان بيتوجه بوده است. در حال حاضر، بعد بهار عربي اين سياست نياز به تغيير دارد. نويسنده اين مقاله عقيده دارد با توجه به عميق بودن مسائل و مشكلات داخلي در كشورهاي پسا انقلابي تهديد استراتژيكي اسراييل از ناحيه اين كشورها غير محتمل ميباشد. دومين عامل كه تهديدي براي اسراييل محسوب ميشود دست كم روابطش با مصر است كه چه از لحاظ ديپلماتيك و چه از لحاظ سياسي و اقتصادي منجمد شده است.
فصل يازدهم با عنوان «القاعده و گروههاي جهادي در جهان در جستجوي مسير»، توسط يورام شوايتزر نوشته شده است. اين مقاله در مورد اثرات خيزشهاي جهان عرب بر روي القاعده و گروههاي جهادي بحث ميكند. نويسنده معتقد است كه خيزشهاي صورت گرفته در جهان عرب ماهيتا مسالمت آميز بود و در راستاي ارتقاي هنجارهاي ليبرالي و دموكراتيك حركت ميكرد و همين امر براي القاعده و گروههاي جهادي سلفي تبديل به يك چالش عميق شد. به گفته شوايتزر رهبري القاعده در اين راه راهبردهاي سازماني را براي دگرگون كردن اين رويداد اتخاذ نمود و در اين راستا در مواجهه با آشفتگيهاي منطقهاي بر روي گروههاي جهادي درون كشورهاي در حال تغيير و در ساير جهان براي تسريع روند قدرتگيري اسلامگرايان براي كنترل اين جوامع سرمايهگذاري كرد.
رشد جماعتهايي كه با بنيادهاي عملي و رهنمودي القاعده ارتباط نزديكي دارند، يك خطر واقعي براي اسراييل به شمار ميرود كه اين امر به دليل ضعف حكومتهاي مركزي در كشورهايي كه امكان رشد اسلامگرايان در آنها وجود دارد، تقويت ميشود. شوايتزر در اين مقاله به بررسي حضور القاعده در افغانستان و پاكستان و همچنين در منطقه حجاز ميپردازد و در ادامه تحليل خود پيامدهاي حضور القاعده در مغرب و همچنين گروههاي جهادي در غرب آفريقا و در شرق و منطقه خاورميانه مورد بررسي قرار ميدهد.
شوايتزر معتقد است بعد از دستگيري و حذف بسياري از رهبران قديمي القاعده، رهبري جديد آن با مجموعهاي از چالشها براي بقاي خود مواجه شد و در تلاش براي نشان دادن توانايي خود براي عهدهدار شدن انجام حملات تروريستي متعدد حتي در درون خود آمريكا، پيشرفت به سمت اهدافش را آغاز كرد. بعد از چالشهاي ايجاد شده در جهان عرب كه عمدتا ارزشهايي را تبليغ ميكرد كه در تقابل با اهداف القاعده بود، آشكار شد كه الظواهري قصد دارد رهبري القاعده را تثبيت كند و مسير القاعده را با گرفتن فرصتها از شورشيان و حمايت از آنهايي كه در راستاي اهداف بلندمدت القاعده عمل ميكردند، طراحي كند. در واقع ضعف تعدادي از كشورهاي عربي و بيثباتي حكومتي در ساير كشورها، فرصتهايي را براي سازمانهاي سلفي و جهادي براي شكل دادن به خودشان در مناطق مرزي فراهم كرد؛ آن هم در جاهايي كه حكومت توان كافي را براي ضربه زدن به آنان ندارد.
اين گروهها، به عقيده شوايتزر، به اين دليل آن مناطق را انتخاب كردهاند كه بتوانند بنيانهايي را براي آموزش و قاچاق مهمات و اسلحه و همچنين حمل و نقل نيروهايي را كه به آنها ميپيوندند، فراهم كنند. الظواهري كه به محدوديتها و ضعفهاي خود كاملا آگاه است، تلاش كرد بهار عربي در خاورميانه را با كمك طرفداران و راهنمايانش حداقل در اين مرحله به سمت بهار اسلامي چرخش دهد. از منظر شوايتزر اگر كشورهايي كه در مرز اسراييل قرار دارند تبديل به مكانهايي براي عمليات گروههاي جهادي سلفي شوند، اسراييل تبديل به هدف عمده آنها نخواهد شد اما براي اطمينان از اين امر، هيات حاكمان اسراييل بايد خود را در موقعيت امنيتي متفاوتي قرار بدهند.
بخش سوم: عرصه داخلي اسراييل
فصل دوازدهم «مباحثات افكار عمومي اسراييل درباره جلوگيري از دستيابي ايران به تسليحات هستهاي» نام دارد. نويسنده مقاله، يهودا بنماير، به بررسي گفتمان عمومي اسراييليان در موررد مساله هستهاي ايران ميپردازد و اين بحثها را با مباحث امنيتي كه در پشت پرده و به دور از فضاي عمومي اسراييل انجام ميشود، مقايسه ميكند. پيشرفت در ارتباطات و فنآوري يك عامل كليدي است كه باعث مشكل شدن انجام مباحث امنيتي در پشت درهاي بسته ميشود. در مورد مساله هستهاي ايران مباحثات عمومي در رسانهها عمدتا بر روي نحوه مديريت اين چالش سخن به ميان آورده ميشود نه درباره محدوديتها.
او معتقد است كه دستيابي ايران به سلاح هستهاي تهديدي براي كل منطقه و كل جهان خواهد بود. ايران به دنبال ايجاد هژموني در خاورميانه و به ويژه كشورهاي نفتخيز حوزه خليج است و اين در حالي است كه رژيمهاي بنيادگرا و افراطگراهاي مذهبي هنجارهاي بينالمللي را ناديده ميگيرند و ايران نيز از خشونتهاي آنتيسميتيستي از جمله در مساله انكار هولوكاست حمايت ميكند.
بن ماير عنوان ميكند كه امكان حمله نظامي به تاسيسات هستهاي ايران به وسيله رهبران و به صورت عمومي در اسراييل مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. مساله انتخاب گزينه نظامي براي متوقف كردن برنامه اتمي غير صلحآميز ايران اختلاف عقايد بين كشورهاي مختلف كه منافع مشتركي را در توقف اين برنامه دارند، آشكار كرد. به علاوه، گفتگوهاي عمومي حول اين مساله گسترش پيدا كرده است كه واكنش ايران ممكن است متحدانش را در خاورميانه براي انجام عمليات تخريبي و خشونتآميز ترغيب كند.
بنماير معتقد است كه دو عامل اساسي بر افكار عمومي اسراييل تاثير ميگذارند. يك. جهتگيري ايالات متحده نسبت به برنامه هستهاي ايران؛ دو. جهتگيري نخبگان حكومتي اسراييل نسبت به اين مساله. از منظر بنماير، افكار عمومي اسراييل به صورت زيادي از اين دو عامل اساسي متأثر ميشوند.
فصل سيزدهم با عنوان «هزينههاي دفاعي و چالشهاي اجتماعي اسراييل» نوشته شموئيل ايوان، به هزينههاي دفاعي و تاثير آنها بر چالشهاي اجتماعي ايجاد شده در اسراييل ميپردازد. ايوان معتقد است هنگامي كه مباحثات و گفتمانها بر روي هزينههاي دفاعي متمركز ميشود، باعث ميگردد مسائل بنيادي استفاده مؤثر از منابع اقتصادي و بخشهاي غيرنظامي مورد غفلت واقع شود. در حالي كه كارشناسان مسائل امنيتي اسراييل متمايل به درخواست افزايش بودجه دفاعي بدون در نظر گرفتن نيازهاي اجتماعي كشور ميباشند، اقتصاددانان و كارشناسان مسائل اجتماعي متمايل به كاهش بودجههاي دفاعي بدون در نظر گرفتن چالشهاي امنيتي ايجاد شده براي كشور هستند.
ايوان در اين مقاله نتيجهگيري ميكند كه بايد گفتماني در اسراييل شكل بگيرد كه كارشناساني را از همه رشتهها گردهم آورد و بر توازن بودجهاي اين دو عامل اساسي (بودجههاي دفاعي و بودجههاي اجتماعي) بدون اينكه هر كدام از آنها مخدوش شود، متمركز شوند. ايوان به تظاهرات اجتماعي ايجاد شده در 2011 در اسراييل اشاره ميكند كه همزمان بود با چالشهاي امنيتي كه اسراييل با آنها مواجه شده بود. ايوان معتقد است اين تظاهرات مساله اولويتبندي بودجهها را دوباره در صدر مسائل قرار داد.
كساني كه معتقد بودند عمده هزينههاي دفاعي بايد به سمت هزينههاي رفاهي و اجتماعي انتقال پيدا كنند، اعتقاد داشتند كه در حال حاضر تهديدهاي ناشي از چالشهاي اجتماعي كم اهميتتر از تهديدهاي امنيتي نيست و خواستار تغيير در تأكيد بودجههاي دولتي بر مسائل دفاعي ميباشند. آنها همچنين معتقدند كه هزينههاي دفاعي به لحاظ اهميت بسيار پايينتر از نيازهاي واقعي كشور ميباشند.
تحليلهاي كمي تخصيص منابع ملي نشان ميدهد كه خواست تغيير در اولويتهاي ملي – افزايش سهم مصارف غيرنظامي و كاهش سهم مصارف دفاعي – يك روند بلندمدت بوده و به ميانههاي دهه 1990 برميگردد. تحليلهاي كيفي نشان ميدهد كه مصارف دفاعي در اسراييل علاوه بر تامين نيازهاي امنيتي اسراييل پشتوانههاي اقتصادي و اجتماعي عمدهاي نيز براي كشور فراهم ميكند. هر دو تحليل نشان ميدهد در حال حاضر حتي اين كاهش اساسي در بودجه دفاعي منجر به تغيير ماهوي در استانداردهاي زندگي اسراييليان نميشود و برعكس منجر به آسيبهاي عمدهاي در مسائل امنيتي اسراييل خواهد شد. ايوان معتقد است كه به نظر ميرسد بهبود در استانداردهاي زندگي مردم اسراييل نيازمند دگرگوني عمدهاي در سرمايهگذاري و مصرف بخش غيرنظامي ميباشد نه در كاهش بودجههاي دفاعي.
به عقيده ايوان، مباحثات عمومي و حكومتي درباره تغيير اولويتهاي ملي نسبت به هزينههاي دفاعي و اجتماعي در حال حاضر اصلا مفيد و اثربخش نميباشد. او در اين مقاله توصيه ميكند كه اين گفتمان (ايجاد كارشناساني از همه رشتهها) در راستاي ايجاد تعادل در بودجهها بر اساس نيازهاي ضروري، بايد از خلال ستاد دفاع ملي، شوراي اقتصادي ملي و با شركت وزراي حكومتي گسترش پيدا كند. تمركز اين گفتمان بايد درباره چگونگي ايجاد تعادل در جهت كاهش تهديدهاي امنيتي و همچنين كاهش تهديدهاي ثبات اجتماعي و اقتصادي در حال و آينده باشد.
نتيجهگيري
ويراستاران كتاب به عنوان نتيجهگيري، مقاله آموس يادلين با عنوان «چالشهاي امنيت ملي اسراييل (2013-2012)» را كه به صورت جامعي مسائل مختلف پيش روي امنيت ملي اسراييل را نشان ميدهد، قرار دادهاند. يادلين در اين مقاله اهميت چالشهايي را كه اسراييل با آن مواجه است مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد. او معتقد است كه در حال حاضر پنج چالش اساسي پيش روي اسراييل قرار دارد؛ يك. برنامه اتمي ايران؛ دو. حفظ توافقات صلح با مصر و اردن در مواجهه با چالشهاي جهان عرب؛ سه. جنگ داخلي سوريه و خطري كه ممكن است مرزهاي شمالي اسراييل را درگير كند؛ چهار. روابط با فلسطينيان و تلاشها براي تجديد مذاكرات و همچنين حل چالشهاي نظامي در غزه؛ و پنج. حفظ جايگاه بينالمللي اسراييل.
يادلين در اين مقاله ملاحظاتي را كه بايد راهنماي اسراييل در فرموله كردن پاسخهاي مناسب و آشكار در برابر تهديدهاي فوري باشد، ليست ميكند و نتيجهگيري ميكند كه اتخاذ يك سياست فعالگرايانه به اسراييل كمك ميكند تهديدها را به فرصت تبديل كند و موقعيت راهبردي خود را بهبود بخشد. تهديدها از منظر يادلين عبارتند از: يك. برنامه هستهاي ايران و تصميم آمريكا و اسراييل براي حمله نظامي به ايران؛ د. ستيز نظامي با ايران و نمايندهاش حزبالله و همچنين جهاد اسلامي فلسطين و در درجه پايينتري حماس كه ممكن است نتايج حمله به ايران باشند؛ سه. فرسايش تدريجي معاهدات صلح؛ چهار. انزواي ديپلماتيكي اسراييل در جهان؛ پنج. گسترش مناطق غير قابل كنترل در مرزهاي اسراييل با كشورهاي خاورميانه؛ شش. اضمحلال دولت فلسطين و قدرت گرفتن حماس؛ هفت. محدوديت آزادي عمل اسراييل به دليل قدرت گرفتن كشورهاي عربي در منطقه؛ هشت. محدوديت آزادي عمل اسراييل به دليل نگراني از گسترش عدم بر حق بودن اسراييل؛ و نه. شديدتر شدن مشكلات و مسائل امنيتي.
فرصتهاي پيش روي اسراييل عبارتند از: يك. امكان تغيير رژيم در سوريه؛ د. شديدتر شدن منازعه بين ايران و كشورهاي عرب سني؛ سه. داشتن منافع مشترك با تركيه؛ چهار. داشتن منافع مشترك با كشور مصر؛ پنج. شناسايي و توافق بينالمللي نسبت به مسائل و مشكلات امنيتي پيش روي اسراييل؛ شش. ايجاد ظرفيتهاي بالقوه با اتخاذ فرآيندهاي سياسي با فلسطينيان؛ با اتخاذ فرآيندهاي سياسي با فلسطينيان؛ و هفت. كسب استقلال در حوزه انرژي.
نويسنده ادعا ميكند كه اسراييل به خوبي از پس خيزشهاي ايجاد شده در جهان عرب برآمد، اما به منظور نگهداري خود به عنوان جزيره ثبات در محيطي كه به سرعت در حال تغيير است، بايد يك سياست فعالگرايانه را فرموله كند.
اين سياست بايد بر گسترش گفتگوها با ايالات متحده و ارتقاي راه حل ديپلماتيك براي متوقف كردن برنامه هستهاي ايران و تجديد فرآيند سياسي با فلسطينيان و همچنين ايجاد يك رابطه با ثبات با مصر و گسترش همكاري با جهان عرب و همچنين تجديد بنا كردن روابط با تركيه تمركز كند. طبق مقاله يادلين؛ اتخاذ يك سياست منفعل فرآيندهاي منفي ايجاد شده در قبال اسراييل را متوقف نميكند و حتي منجر به خلق فرصتهاي جديد نيز نميشود. يادلين عناصر اصلي يك سياست فعالگرايانه را به صورت زير پيشنهاد ميكند: يك. گسترش گفتگوها با آمريكا براي رسيدن به يك توافق آشكار بر سر مساله اتمي ايران؛ دو. حمايت از راهحل ديپلماتيك براي مساله اتمي ايران؛ سه. تجديد فرآيند ديپلماتيك بين اسراييل و فلسطينيان؛ چهار. برقراري روابط با ثبات با مصر جديد؛ پنج. گسترش همكاري با كشورهاي عرب سني؛ و شش. بهبود روابط با تركيه.
ش.د920139ف