(روزنامه اطلاعات ـ 1395/06/15 ـ شماره 26530 ـ صفحه 12)
زلماي خليل زاد نوشت، ترامپ به موضوعات مهمي ميپردازد و انتقادات وي از سياست خارجي آمريکا به جاست. اما در سطح پراکتيکال وي تا چه اندازه ميتواند اين ديدگاهها را پيش ببرد؟زلماي خليلزاد نماينده پيشين ايالات متحده آمريکا در سازمان ملل متحد است. وي بالاترين مقام مسلمان در دولت جورج دبليو بوش بود. زلماي خليلزاد متولد افغانستان و از قوم پشتون است. خليلزاد پس از حملات 11سپتامبر و سقوط رژيم طالبان مهمترين چهره دولت آمريکا در سياستهاي آن کشور در ارتباط با افغانستان بوده و به عنوان فرستاده ويژه آمريکا در افغانستان خدمت کردهاست. وي همچنين سفير اسبق امريکا در افغانستان و عراق بوده است.
در کمپين هاي انتخاباتي اخير کمتر بحث سياست خارجي مطرح بوده است. اما کمپين امسال با همه سال هاي ديگر فرق مي کند، زيرا سيستم بين المللي پوياي فعلي به شکلي فزاينده با موضوعات داخلي پيوند خورده و بدين ترتيب بر انتخابات رياست جمهوري پيش روي سايه انداخته است.جنگ داخلي در جهان اسلام بزرگترين تهديد تروريسم در سطح بينالمللي، يعني داعش را به وجود آورده است.
اين پديده توام با بي ثباتي فزاينده در آفريقا باعث گسترش سيل مهاجرت به اروپا شده است. افزايش مهاجرت به نوبه خود ناسيوناليسم را در اروپا تقويت کرده و پروژه اروپاي متحد را در معرض خطر قرار داده است. حملات تروريستي به وقوع پيوسته در غرب نيز استراتژي هاي مبارزه با تروريسم را زير سوال برده است.همزمان با اين تحولات، رشد آهسته اقتصادي و بي ثباتي اقتصادي باعث عقب گرد در روند جهاني شدن شده است.
همين وضعيت اقتصادي، باعث شده که حمايت از انزواگرايي در آمريکا به سطحي غير قابل برسد.يکي از کانديداهاي برجسته انتخابات رياست جمهوري پيش روي، در حال به چالش کشيدن مفروضات موجود در مورد سياست خارجي آمريکا است. اگر چه اجماع در مورد استراتژي کلان آمريکا پس از جنگ سرد يکپارچه نبوده، اما عمده روساي جمهوري آمريکا پس از 1992 با وجود همه تفاوت در رويکردها، به طور کلي در حفظ ساختار بينالمللي ايجاد شده پس از جنگ سرد و نقش رهبري آمريکا متفقالقول بودهاند.
اما دونالد ترامپ متفاوت است. سخنان وي فراتر از صرف حمله به هيلاري کلينتون است. وي به همه اصولي حمله مي کند که پس از جنگ سرد بنيادهاي سياست خارجي آمريکا را چه در دولت دموکرات ها و چه در دولت جمهوريخواهان تشکيل مي داده است. آنچه شاهدش هستيم، ظهور دکترين ترامپ در 5 موضوع مهم است؛ اهداف آمريکا، مبارزه با گروه هاي تروريستي مانند داعش، ترويج دموکراسي، مهاجرت و ارتباط ميان قدرت هاي بزرگ.
اهداف آمريکا
شعار ترامپ- اول آمريکا- پيش از هر چيز يادآور انزواگرايي آمريکا در دوران پيش از جنگ جهاني دوم است. با اين وجود، ترامپ يک انزواگرا نيست بلکه برعکس وي خواهان گسترش بودجه دفاعي آمريکا و حصول اطمينان از ابقاي آمريکا به عنوان تنها ابرقدرت اقتصادي و نظامي جهان است.
در نگاه ترامپ اين شعار حمله به جهاني شدن است. ترامپ جهاني شدن را مجموعه اي از سياست ها مي داند که باعث مي شود منابع آمريکا را در جايي غير از منافع آمريکا هزينه مي کند. ترامپ به ويژه در حوزه اقتصاد بين الملل با جهاني شدن مخالف است.
در دوران پس از جنگ جهاني دوم، روساي جمهوري آمريکا همواره بر اين باور بوده اند که همگرايي اقتصادي و تجارت آزاد يک بازي برد- برد است که ضمن تامين امنيت جهاني، منافع آمريکا را نيز تامين مي کند. اما نگاه ترامپ به اين مقوله ناسيوناليستي است و همگرايي اقتصادي را بازي برد و باخت مي بيند.
مبارزه با داعش و افراطگري
ترامپ داعش و افراط گرايي را يک تهديد فوري مي داند و معتقد است که اوباما و هيلاري کلينتون نتوانستند ماهيت اين تهديد را بشناسند. وي اعلام کرد که در صورت پيروزي همه تلاش خود را مي کند تا داعش را شکست داده و اين تهديد را حذف کند. ترامپ بر آن است که در اين راستا از کمک متحدان و همچنين روسيه استفاده کند و با بهره گيري گسترده از نيروي نظامي و تاکتيک هاي تهاجمي داعش را شکست دهد. محدود کردن قوانين صدور ويزا و مهاجرت نيز از ديگر پيشنهادهاي وي براي حفظ آمريکا از تهديد تروريسم است.
مهاجرت
در حوزه مهاجرت نيز وي با روند فعلي چه در مورد مهاجران قانوني و چه مهاجران غيرقانوني مخالف است. وي به دنبال آن است که روند فعلي تبديل شدن مهاجران غيرقانوني به مهاجران قانوني را از ميان ببرد .در حوزه مهاجرت قانوني نيز وي در صدد تغيير معيارهاي مهاجرت و کنترل روند مهاجرت است. ترامپ مدعي است که اين کار مي تواند فرصتهاي شغلي بيشتري را در اختيار شهروندان فعلي آمريکا بگذارد.
رابطه با قدرتهاي بزرگ
در حوزه رابطه با قدرت هاي بزرگ نيز وي ديدگاهي کاملا نوين دارد. نگاه وي به رابطه با مسکو به مراتب نسبت به هيلاري کلينتون خوش بينانه تر است. ديدگاه ترامپ در اين حوزه شبيه يک معامله است؛ پذيرش حوزه نفوذ مسکو در برخي از کشورهاي همسايه روسيه در مقابل همکاري روسيه در موضوعات مهمي مانند جنگ سوريه و مبارزه با داعش که براي آمريکا مهم است.
شايد بتوان رويکرد وي را در اين زمينه بيش از هر کسي به فرانکلين روزولت نزديک دانست.در مورد ناتو نيز ترامپ تاکيد دارد که متحدان آمريکا بايد خود در تامين هزينه دفاعي خويش سهم بيشتري را ايفا کنند و در غير اينصورت آمريکا به ماده 5 پيمان آتلانتيک شمالي متوسل مي شود.اما در مقابل چين ترامپ خواهان سخت گيري بيشتري است.
وي اعلام کرده که رويه هاي اقتصادي چين مانند دستکاري نرخ ارز، عدم رعايت حقوق معنوي و امثال آن در روابط دو جانبه تاثيرگذار خواهد بود. ترامپ معتقد است که فشار بر چين در حوزه اقتصادي مي تواند آن را واردار به همکاري با آمريکا در حوزههاي امنيتي مانند مساله کره شمالي کند.
ترويج دموکراسي
از زمان ريگان تقريبا همه روساي جمهوري قبول داشته اند که اشاعه دموکراسي و رعايت حقوق بشر در جهان نه تنها با ارزش هاي آمريکا سازگار است، بلکه منجر به جهاني صلح آميزتر مي شود.ترامپ در سخن گرفتن در مورد ترويج دموکراسي به شدت سياستهاي آمريکا در حوزه تغيير رژيم و دولت – ملتسازي را مورد انتقاد قرار ميدهد.
وي معتقد است که سياستهاي آمريکا در عراق، مصر، ليبي و سوريه ثبات آمريکا و اولويت هاي آن در حوزه مبارزه با تروريسم را تضعيف کرده است.ترامپ به موضوعات مهمي ميپردازد که بايد روي آنها بحث و بررسي کرد. اما در سطح پراکتيکال وي تا چه اندازه اين ديدگاه ها را پيش خواهد برد؟
شريک کردن متحدان در هزينههاي تامين امنيت و بهرهبرداري از حمايت آنها در اين راه به خودي خود مثبت است. اما سوال اين است که چطور مي توان بدون آن که متحدان اعتماد خود را به آمريکا از دست دهند، به اين هدف دست پيدا کرد؟ درست است که اکنون موازنه درستي ميان هزينه ها و منافع اتحاد و ائتلافها وجود ندارد، اما اين خطر هم وجود دارد که با بر هم زدن وضع موجود، متحدان به سوي مليکردن سياستهاي امنيتي خود رفته و چه بسا مانند پيش از جنگ جهاني دوم هر يک خود به سوي تسليحات هسته اي بروند.
ترامپ از اشاعه ناسيوناليسم در اروپا حمايت کرده است. اما به راستي چگونه قرار است ناسيوناليسم اروپايي به نفع آمريکا باشد؟با تضعيف اتحاد و ائتلافهاي آمريکا، کشورهاي تجديد نظر طلب مانند چين و روسيه رويکردي تهاجمي تر اتخاذ خواهند کرد. پاسخ ترامپ به اين تهديدات چيست؟حتي با وجود اتخاذ سياستي متعادل تر نسبت به روسيه، آمريکا بايد از تضعيف روابط متحدان خود در اروپا بپرهيزد.
اين خطر وجود دارد که عقب نشيني مقابل روسيه در موضوع اوکراين، مسکو را در حالت تهاجميتري قرار دهد .با توجه به سوداي هژموني منطقهاي چين در آسياي شرقي، آمريکا بايد يک توازن قدرت در منطقه ايجاد کند. دولت ترامپ چگونه مي خواهد از پس اين موضوع بر آيد؟انتقادات ترامپ از تجارت آزاد هم مزاياي خود را دارد.
اما ترامپ بايد مشخص کند که چگونه قصد دارد روندهاي اجرايي موثرتري را طراحي کند و چگونه مي خواهد جلو اقدامات تلافي جويانه اي را که مي تواند منتهي به جنگ تجاري شود، بگيرد؟در حوزه سياست مهاجرت نيز اگر چه اکنون وقت ارزيابي مجدد و تغيير معيارها فرا رسيده، اما رجزخواني هاي تند ترامپ باعث مي شود که وي نتواند در اين حوزه با گروه هاي مختلف در جامعه آمريکا کار کند.
ترامپ به عنوان نامزد حزب جمهوريخواه و در صورت پيروزي به عنوان رئيس جمهوري آمريکا، بايد دست از اين ديدگاه تفرقهافکنانه و مخرب بردارد تا بتواند به اجماع مورد نظر در اين زمينه دست پيدا کند.
در حوزه مبارزه با تروريسم، اگرچه توجه ترامپ به اشتباه آمريکا در حوزه دولت-ملت سازي قابل تامل است، اما وي وعده شکست داعش طي چند ماه را داده است. اگر منظورش آزادسازي سرزمينهايي نظير موصل باشد که هم اکنون در دست داعش است، بايد از وي پرسيد چگونه قصد دارد اين کار را انجام دهد؟ يک راه حل، رفتن همان مسيري است که در افغانستان طي شد.
اما اين سوال که چه بر سر سرزمين هاي آزاد شده خواهد آمد، همچنان باقي مي ماند. ترامپ چگونه قصد دارد بدون دولت-ملت سازي و ترتيبات تقسيم قدرت در عراق و سوريه جلو تفرقه هاي موجود را بگيرد؟ از سوي ديگر جواب وي براي موارد ديگر تروريسم مانند تروريسم مورد حمايت دولت در پاکستان چه خواهد بود؟کمپين ترامپ بايد پاسخگوي اين سوال ها باشد. انتقاداتي که ترامپ مطرح مي کند مهم است و چالش هايي که آمريکا با آن در داخل مواجه است، برتري آن در خارج را تهديد مي کند. اما انتقادات وي بايد با ارائه راهحلهاي عملي توام باشد.
بازگشت ايالات متحده به قرن بيستم
هر دو کانديدا به دنبال ساخت پلي به گذشته هستند و آمريکايي ها بايد تصميم بگيرند که به کدام بخش از قرن بيستم بازگردند؛ 1980 يا 1990؟انتخابات رياست جمهوري 2016 ايالات متحده دقيقا حول چه محوري مي چرخد؟ خودي ها در برابر غيرخودي ها، فمنيسم در برابر مردسالاري، يا شعار "ما با يکديگر قدرتمند هستيم" در برابر شعار "تنها من مي توانم همه چيز را درست کنم ".
شايد همگي اين ها درست باشد اما يک چيز که قطعا هيچ نسبتي با انتخابات 2016 ندارد "تازگي" است. هيچ يک از کانديداها ايده جديدي ندارند. هيلاري کلينتون در روز تحليف 69 ساله خواهد بود و دونالد ترامپ هم 70 ساله. اما انتخابات 2016 واقعا درباره چيست؟ پاسخ اين است: دهه هشتاد در برابر دهه نود.دهه 1980 و 1990 يادآور افرادي چون دونالد ترامپ و هيلاري کلينتون هستند. دهه 1980 زماني بود که دونالد ترامپ به عنوان نماد داخلي نوکيسگان نيويورک ظهور و از ثروت خود براي کسب شهرت ملي استفاده کرد.
سليقه او براي استفاده از سنگ هاي مرمر ايتاليايي و لوازمي با روکش طلا کاملا با دوره اي که نمايش آشکار ثروت شخصي باعث کسب احترام افراد مي شد همخواني داشت. دهه 1990 هيلاري کلينتون که رفاه تکنولوژي محور بر آن حاکم بود اين اعتقاد او را تاييد کرد که قدرت ذهن و ايده اليسم مي تواند بر اختلافات تلخ سياسي غلبه کند. او با همين روش و غلبه بر اختلافات سياسي به عنوان يک شريک سياسي وارد کاخ سفيد شود.
کلينتون و ترامپ در کمپينهاي جنجالي خود هم به سرعت به همان الگوي دهه هاي شکل گيري خود بازگشته اند. کلينتون همواره با سياست راه سوم دهه 1990 همسر خود شناسايي ميشود، حتي زماني که در برخي موارد مانند تجارت و حداقل دستمزد تاحدي به سياستهاي چپ متمايل شد. (سياست راه سوم موضعي شبيه به ميانه گرايي است که با دفاع از ترکيب متغيري از خط مشي هاي سياسي دست راستي و اجتماعي دست چپي براي آشتي دادن سياست هاي راست و چپ تلاش مي کند.) اين دقيقا همان کاري بود که براي شکست برني سندرز، رقيب سوسيال دموکراتيک، خود در پيش گرفت و تمرکز حزب خود را براي نابرابري درآمدي نگه داشت.صادقانه بايد گفت: دو کانديدا تلاش زيادي نداشتند تا تصوير خود را در اذهان عمومي به روز کنند. زيرا دهه هايي که ترامپ و کلينتون برآمده از آنها هستند به عنوان عصر طلايي معرفي ميشود که بنا بر وعده هر دو کانديدا آمريکا قرار است به آنها بازگردد.شعار مشخص ترامپ با اين عنوان که "ما آمريکا را دوباره عالي خواهيم کرد" از کمپين انتخاباتي رونالد ريگان در سال 1980 وام گرفته شده است.
ترامپ در پاسخ به پرسشي که معني اين شعار چيست، گفته است: «فکر مي کنم در سال هاي دونالد ريگان ما خيلي خوب بوديم ... ما درباره کشورمان احساس خوبي داشتيم.»در مقابل شعارهاي انتخاباتي هيلاري کلينتون نيز بسيار مشابه شعار دموکرات ها در دهه 1990 است.
شعار جديد کلينتون با عنوان "تغيير ساز" در واقع به نوعي تکرار شعار انتخاباتي بيل کلينتون در مجمع عمومي حزب دموکرات در سال 1992 است: "اکنون زمان تغيير آمريکاست." هيلاري کلينتون در ماه مي گفته است که در صورت پيروزي در انتخابات شايد بيل کلينتون را مسئول احياي اقتصاد ايالات متحده کند.
نقشي که ميتواند او را به قدرتمندترين فرد نزديک به رييس جمهوري از زمان فرانک اف کندي تبديل کند. البته دنياي سياست دنياي حيله و تزوير است. هيلاري کلينتون مي داند که دموکرات ها احساسات متضادي نسبت به بيل کلينتون دارند.
با اين حال او به خوبي ميداند که هيچ يک از دموکراتها حتي مخالفان سرسخت بيل کلينتون هم درباره توسعه اقتصادي که رييسجمهوري اسبق ايالات متحده در دوره زمامداري خود ايجاد کرد، ترديد ندارند.
هيلاري کلينتون در ماه مارس گفته است: مي دانيد در پايان دهه 90 ما 23 ميليون شغل جديد داشتيم و درآمد همه افزايش پيدا کرده بود. پس به من راي دهيد و مطمئن باشيد که همه اين ها دوباره تکرار خواهد شد.در تئوري همواره يک حزب (بخوانيد خودي ها) به دنبال تداوم وضعيت موجود هستند و حزب ديگر (بخوانيد غيرخودي ها) به دنبال تغيير.
ترامپ به عنوان يک جمهوريخواه موظف است که باراک اوباما، رييسجمهوري فعلي دموکرات، را بياعتبار کند. از نظر ترامپ، رياست جمهوري اوباما به ويژه در زمينه سياست خارجي و مسائلي چون بيمه خدمات درماني يک فاجعه تمام عيار است، اما ترامپ در همينجا متوقف نميشود. او از همين عبارت "فاجعه" براي توصيف رفتارها و سياستهاي جورج دبيلو بوش، همکار جمهوريخواه خود، در جنگ عراق و امضاي توافقنامه تجارت آزاد آمريکاي شمالي (نفتا) توسط بيل کلينتون دموکرات هم استفاده ميکند.
ترامپ با اين کار خود قرن 21 و دهه پاياني قرن 20 را يک فاجعه تمام عيار به تصوير ميکشد و طرفداران خود را به سالهاي عقبتري ميکشاند. ميتوانيد حدس بزنيد چه دورهاي... دهه 1980.هيلاري کلينتون در مقابل از رياست جمهوري باراک اوباما به نيکي ياد مي کند.
کاري که بنا بر منافع حزبي بايد انجام دهد؛ به ويژه اين که خود چهار سال به عنوان وزير امور خارجه در دولت او حضور داشته است. با اين حال هيلاري کلنتون تمايل دارد که دولت اوباما را به عنوان عصري در ادامه دولت بيل کلينتون، همسر خود، توصيف کند؛ دوره اي که با رياست جمهوري جورج بوش که اقتصاد امريکا را غرق کرد، براي مدتي قطع شد.
کلينتون بارها با ستايش دستاوردهاي دولت اوباما تاکيد مي کند که ريشه اين دستاوردها در عصر طلايي 1990 است.حال اين پرسش مطرح مي شود که شهروندان ايالات متحده بايد به دهه 1980 راي دهند يا 1990؟ هر دو کانديدا به دنبال ساخت پلي به قرن بيستم هستند و به نظر ميرسد چيزي که راي دهندگان آمريکايي بايد درباره آن تصميم بگيرند اين است که به کدام بخش از قرن بيستم بازگردند.
از طرفي،بر اساس نتايج يک آزمون شخصيت که در تارنماي اسکاي نيوز منتشر شد، ويژگيهاي روان نژندي دونالد ترامپ و هيلاري کلينتون امکان پيش بيني شيوه حکمراني آنان را غير ممکن مي سازد.
تارنماي اسکاي نيوز نوشت: بر اساس يافته هاي پژوهشگراني از دانشگاه آکسفورد که رفتارهاي دو نامزد اصلي انتخابات رياست جمهوري آمريکا را مطالعه و آنها را با ديکتاتورهاي تاريخ مانند صدام حسين و آدولف هيتلر مقايسه کرده اند، ترامپ در 'آزمون ويژگي شخصيتي روان نژندي' در جايگاهي بالاتر از هيتلر قرار دارد، در حاليکه پايينتر از عيدي امين ديکتاتور اوگاندا در دهه 1970 و هنري هشتم پادشاه انگليس در قرن شانزدهم ميلادي است.
بر اساس رده بندي که اين پژوهشگران از روان نژندي مشاهير تاريخ ارائه دادند، صدام حسين در صدر فهرست قرار دارد، هنري هشتم در جايگاه دوم و عيدي امين و دونالد ترامپ به ترتيب سوم و چهارم هستند.
هيتلر در اين فهرست رتبه پنجم را تصاحب کرده و ويليام فاتح پادشاه انگليس در قرن يازدهم ميلادي، وينستون چرچيل و ناپلئون بناپارت به ترتيب در رده هاي ششم، نهم و دهم قرار دارند.
هيلاري کلينتون در رده يازدهم اين فهرست و بالاتر از نرون، مارگارت تاچر و جرج واشنگتن موسس ايالات متحده آمريکا قرار گرفته است.به گفته پژوهشگران، صرف قرار گرفتن در اين فهرست نشان دهنده رواننژندبودن افراد نيست و چه رهبران خوب و چه رهبران بد در مقايسه با مردم عادي احتمال بيشتري دارد تا در اين فهرست قرار گيرند.
دکتر کوين داتن (Kevin Dutton) مولف اين پژوهش ميگويد: ترکيبي از ويژگيهاي رواننژندي تعيين کننده ميزان موفقيت افراد است.به گفته وي برخي از مشاغل امتياز بالاتري را در اين فهرست کسب ميکنند.
به عنوان مثال جراحان، وکلا و صاحب منصبان کشوري و امراي لشکري در رده هاي بالاي اين فهرست قرار دارند.در اين آزمون ويژگيهاي روان نژندي مثبت و منفي رهبران سياسي اندازه گيري مي شود، که ويژگيهاي مثبت عبارتند از نفوذ اجتماعي، بيپروايي و حفظ خونسردي.
ويژگيهاي منفي روان نژندي نيز شامل خودمحور بودن، تکروي، فرافکني، بي خيالي و قساوت قلب مي شوند.بر اساس اين تحليل رهبراني که ويژگيهاي روان نژندي منفي آنان غالب باشد، در کار خود موفق نخواهند بود. ترامپ و کلينتون هر دو در ويژگيهاي مثبت و منفي داراي امتيازهاي بالا هستند و اين موجب مي شود تا قابليت هاي رهبري آنان به دشواري گمانه زده شود.ترامپ از هيتلر نفوذ اجتماعي بيشتري دارد و بي پرواتر است، در حاليکه ديکتاتور نازي در مقايسه با ترامپ سنگدلتر بود.کلينتون نيز از نرون امپراتور ديوانه روم باستان، خودمحورتر است.
ش.د9501800