شخصیت حضرت آیتالله هاشمیرفسنجانی، شخصیت بینظیری است. در تاریخ کمتر اتفاق افتاده که چهرهای «جاذبه اضداد» داشته باشد و بیگمان این نکته، بسیار مهم است، یعنی جمع بین دین و سیاست و تاریخ و زمانشناسی و مدیریت و بیش از هر چیز دیگر صبوری اخلاقی. چنین شخصیتهایی به لحاظ تجربیات مطالعاتی که داشتهام شخصیتهای منشوری، چند ضلعی و دارای اضلاع متکثر هستند. هر کسی به تناسب آشنایی با این شخصیت، وجهی از زندگی او را باز میگوید و روایت میکند. یک سردار جنگ، تجربه جنگی او را، یک مبارز و یک زندانی سیاسی، وجوه مبارزاتی او را و یک مدیر استراتژیست، چهره مدیریتی و تکنوکراتیک او را میبیند.
آیتالله هاشمی شخصیتی بود که شصت سال در حوزه سیاست کشور و خاورمیانه فعال بوده و موافقان و مخالفان جدی داشته است؛ و البته هر شخصیت اثر گذاری را با تعداد موافقان و مخالفانش میسنجند و این واضح است که اگر کسی مخالف دارد، پس زنده است و حرف و عمل او دارای اثر. چرا که انسان مرده محل اعتراض کسی نمیشود و سنگ مخالفت و نقد نمیخورد. چنین شخصیتهایی حتی مرگشان هم حادثهآفرین است و به علت پیچیدگی و عمق اندیشه و شخصیت، بعد از مرگشان هم حوادثی را در پی خواهند داشت. کسانی که با مسائل کشور آشنایند این وجوه را هم تجربه خواهند کرد. او واقعا مصداق حدیت «اذا مات العالم ثلم فیالاسلام ثلمه لا یسدها شیء» بود. مرگ چنین افرادی خیلی چیزها را روشن میکند که تا پیش از مرگ آنها قابل تصور نبود.
بنده به اعتبار اینکه طلبه و محقق حوزه دین و سیاست هستم، به یکی از آخرین و مهمترین دستاوردهای مرحوم آیتالله هاشمی اشاره میکنم. در این اواخر او به نکتهای توجه و تعمق میکرد که به نظر میتوان گفت قلب تحولات آنجاست. طی یک سال اخیر ایشان تلاش کرد شورایی با نام شورای عالی آزاداندیشی دینی درست کند که ظاهرا آخرین و البته مهمترین میراث ایشان نیز هست. توضیح خواهم داد که چرا این مرد 82 ساله که 60 سال در سیاست بوده، در آخر عمر به ضرورت تأسیس و استمرار چنین شورایی میرسد و خودش هم مستقیما ریاست شورا را بر عهده میگیرد و هر لحظه هم پیگیری میکند تا این مسیر را هم باز کند.
میتوان گفت شخصیتها دو گونهاند: برخی خودساختهاند و اگر راهی را ببندند او راه جدید را میسازد و باز میکند و برای بعضیها باید راه را هموار کنی تا طی کند. اینها متفاوتند. مرحوم هاشمی در اواخر عمر به مسئله بسیار مهم آزاداندیشی دینی رسیده بود و بسیار و بسیار بر آن تأکید داشت. در تاریخ فکر نکتهای را میگویند که هر انسان اندیشمند و پر ثمری، آخرین محصول فکریش، کوچکترین و در عین حال مهمترین اثرش محسوب میشود. برای مثال مورخان بزرگ، آخرین کتاب تاریخشان، کتاب کوچکی است اما چکیده همه آنهاست. آنچه را که نمیتوانند در کتابهای قبلی بنویسند در اثر آخر خود به آن میپردازند.
به تعبیر دراماتیکتر، آخرین کار آدم «آواز قوی» اوست. گفته میشود که وقتی قو میمیرد، نالهای زیبا و کوتاه و پرمعنا سر میدهد و سپس جان میبازد. آخرین تلاش مرحوم هاشمی هم بسط مفهوم و تأسیس بنای آزاداندیشی دینی بود . در این مختصر میکوشم این چهار کلمه کلیدی یعنیهاشمی، آزادی، اندیشه و آزاداندیشی دینی و این وجه از شخصیت متضلع ایشان را توضیح دهم.
در اینجا چهار پرسش مطرح کرده و به پاسخ به آنها خواهم پرداخت. اول اینکه چرا هاشمی و نه دیگران از آزاداندیشی دینی سخن گفت؟ دوم: چرا آزاداندیشی الان برای ما و جامعه ما مسئله است؟ سوم، چراهاشمیاز آزادی اندیشه سخن گفت نه آزادی بیان و مطبوعات؟ و چهارم اینکه، چرا گفت دینی و نگفت آزاداندیشی به صورت مطلق؟ مرحوم هاشمی خودش تصریح داشت به دینی بودن.
پرسش اول
چرا هاشمی از آزاداندیشی سخن گفت و نه دیگران؟ برای تبیین این موضوع باید به دوره بندی زندگی سیاسی ایشان بپردازم. به نظر میرسد که زندگی سیاسی ایشان را میتوان به پنج دوره تقسیم کرد.
دوره اول، پیش از انقلاب است که او در قامت یک مبارز و یک چریک ظاهر میشود. از بین رهبران انقلاب بجز دو سه نفر، بی تردیدهاشمیپر زندانترین فرد در بین انقلابیون است. مبارزی که به امامش دلبستگی داشت و میخواست نظام ستم شاهی را تغییر دهد. دوره دوم دوره جنگ و دفاع است. هاشمیمیدید و میدانست که جامعه ایران در معرض تهدید است و نظام جدید تهدید بیشتری هم با خود دارد.
از قدیم جامعه مسلمانی و جهان اسلام، از چهار زاویه مورد هجوم و تهدید غرب بود؛ یکی هند شرقی، دیگری آذربایجان خودمان، آن دیگری استانبول و نهایتا، قاهره. سنگینترین هجومها و تهدیدها به ایران، از طرف روسها و دکترین مداخلهجویانه پطر کبیر بوده است. و البته از گذشته میدانستیم که جامعه ما دارای تهدیدات جدی است و این تهدیدات، تمام شدنی هم نیست.
مرحوم هاشمی کتابی نوشته به نام امیرکبیر. میگویند آدمیاز جوانی و نوجوانی الگوی خودش را پیدا کرده و براساس آن مشی میکند و در نهایت هم به آن باز میگردد. امیرکبیر به سفیر ایران در معاهده ارزنه الروم مینویسد که باید از ایران دفاع کرد به مردی یا نامردی؛ و به او گوشرد نمود که در نگارش متن پیمان نامه جملات دو پهلویی بنویسد که بتوان از آن در آینده و در موقع لزوم، به نفع ایران استفاده کرد. عاقلان و تدبیرکنندگان امور میدانند و میفهمند که این چیز کمینیست و مرحومهاشمیهم این گونه بود. برای او دفاع از این حیثیت و این کیان مهم بود. وی مشتاقانه دنبال حفظ نظام نوپای اسلامی و میدانست که این نظام نمیماند مگر که اقتصاد و علمش پیشرفت داشته باشد و از این رو به سمت علم و اقتصاد رفت. ما نیروی رزمنده فداکار زیاد داشته ایم اما نابرابری تکنولوژی را نباید ساده گرفت وهاشمیمیدانست که در کنار روحیه جهادی، این ارابههای صنعت است که باید حرکت کند.
آیتالله هاشمی اینگونه اندیشید و رفتار کرد و تاوانش را هم داد و کارش را پیش برد. او باور داشت که نمیشود از نظام دفاع کرد مگر با پیشرفت علمیو اقتصادی. اماهاشمیمتفکر بود و خیلی زود بعد از 76 دریافت که هیچگونه پیشرفت اقتصادی ممکن و میسر نخواهد شد مگر با اهتمام به توسعه سیاسی. این بحث، البته فقط بحث و دغدغه هاشمی و متعلق به زمان متأخر نبود، بلکه از سالهای 1276 قمری، بسیار از اندیشمندان و نخبگان همچون مستشارالدوله و دیگران فهمیده بودند که صنعت از نتایج است و دگرگونی باید جای دیگر باشد، یعنی باید دگرگونی را در ساحت توسعه سیاسی، آزادی مردم و رای مردم جستجو نمود. چرا که با دستور و امر و نهی، توسعه پیدا نمیشود.
عباس میرزا هم این سیاست را داشت و محصل به کشورهای پیشرفته فرستاد تا باز گردند و صنعت ایجاد کنند . در ادامه قاجاریه و کل دولت پهلوی هم دنبال این سیاست بودند که صنعتی بشوند، اما چون فضای سیاست را بسته بودند ره به بیراهه بردند. بدون آزادی و عمل اجتماعی، پیشرفت و توسعه و ترقی، شدنی نیست وهاشمیاین را متوجه شد. چون او مرد مرز بود یعنی بین دانش و عمل ایستاده بود. او هر یافته در حوزه عمل را به تئوری ارجاع میداد و آن را توضیح میداد و از این رو از ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمیدفاع کرد تا جریان اصلاح راه بیفتد. چون که اصلاح امتداد پیشرفت است و بلکه مقدمه آن است.هاشمیپای این باور علمیو قلبیش ایستاد و همین که شنید در یکی از استانها، در فرایند انتخابات، تخلفی صورت گرفته، وزیرش را فرستاد تا از رای مردم دفاع کند. میدانست که توسعه سیاسی و اقتصادی به هم گره خورده اند و سیاست مقدمه اقتصاد است و باید حوزه سیاست را اصلاح کرد.
اما او حرف دیگری هم داشت و آن اینکه، سایر آزادیها محقق نمیشود مگر اینکه آزادی اندیشه اتفاق بیفتد و آدمی جرات یافته و پرسش کند تا اینکه بتواند پاسخش را بیابد و بتواند به آن پاسخ هم فکر بکند. او متوجه بود که توسعه سیاسی شبیه کوه یخ است و مهمترین بخش آن در زیر آب قرار دارد. او میدانست که کارویژه سازمان انتخابات قرین صحت نخواهد بود و نظام سیاسی درست عمل نخواهد کرد مگر آنکه زیر این قله یخی، یک تفکری وجود داشته باشد مبتنی براینکه هر انسانی آزاد است و میتواند فکر و انتخاب کند . اختلاف مرحومهاشمیدر حوزه اجتهاد همین بود و چیزی غیر از این نبود.
او دفاع از نظام و کلیت جامعه را نیازمند پیشرفت اقتصادی و توسعه اقتصادی را محتاج مقدمه توسعه سیاسی و توسعه سیاسی را هم مدیون و مرهون آزادی فکر و اراده و انتخاب آزاد شهروندان ایرانی میدانست. مرحومهاشمیبه انتخاب مردم ایمان پیدا کرده بود. و این، آن منحنی بود که میتواند سیر تکاملی اندیشه ورزی او را ترسیم نماید و بی تردید باید گفت که این بینش عمیق و این درک همراه با زمان، نتیجه 60 سال تجربه و نیز مطالعه و تأمل در بیش از صد سال تاریخ ایران معاصر بود.
پرسش دوم
پرسش دومی که در این بحث میتواند مطرح شود، این است که چرا آزادی و آزادی اندیشه مسئله است؟ واقعیت این است که جامعه ما از اواخر دوره صفوی به تدریج از مسابقه با جهان عقب افتاد و دچار تنگی نفس شد و ارزش پولش پایین آمد و پدیده انحطاط اخلاقی و عقب ماندگی سیاسی و اقتصادی اتفاق افتاد. در دوره قاجار هر ریال ایران برابر 16 دلار بود در دوره صفویه 24 یا 26 دلار. به تدریج از دوره ناصرالدین شاه ارزش پول پایین و پایینتر آمد.
در پی شدت یافتن انحطاط و عقبماندگی، متفکران مسلمان برای درمان درد به تأمل نشستند و به این نتیجه رسیدند که جامعه ایرانی دارای مشکل است. آنان متفطن شدند که گرچه مشکل استعمار مشکلی جدی و اساسی است، اما استعمار همه جا هست و نمیتوان آن را علت العلل مشکلات دانست.
آنان به این باور رسیدند که مشکل اصلی ما در ایران و جهان اسلام، استبداد است و برای مقابله با آن، باید جامعه را آگاه کرد. به این ترتیب و از همین جا تخم ایده تغییر نظام در ایران کاشته و کشور به تدریج آماده شد تا تغییراتی را در این یکصد سال به خود بیند. جامعه ایرانی میدانست از چه فرار کند اما نمیدانست به چه سمتی حرکت کند. اینجاست که متفکر و اندیشمند دردشناس مانند هاشمی به درد میخورد. او دنبال هیجان و شعار نیست، دنبال حفظ آبرویش نیست؛ دنبال آنی است که میداند درست است.
مرحوم هاشمی سخن نغز و پر مغزی داشت و میگفت که سر و صدای امروز میگذرد اما تاریخ باید درست قضاوت کند. او میدید که دنیا دارد حرکت میکند و جامعه ما عقب افتاده و دچار یک اختناق و استبداد شده است و اگر استبداد حذف نشود، در سامان نابسامان ایران، بر همان پاشنه خواهد چرخید. ممکن است قالب و صورت عوض شود اما محتوا و ماهیت سر جایش میماند. بنابراین باید به صورت اساسی و ریشهای درمان کرد . دوستان اهل طبابت میدانند که دانش سیاست خیلی مدیون استعارههای طبابت است. بسیاری از سیاستها شبیه مسکن است و درد را چند ساعتی میخواباند. اما غیر از این تسکین که موقتی و بازگشت پذیر است، معالجه لازم است که البته محتاج صبوری و فحش خوردن و زجر کشیدن هم هست. یک سیاستمدار نمیتواند تصمیمیبگیرد که همه راضی باشند همچنان که یک پزشک نمیتواند کاری کند که همه رضایت داشته باشند. باید جور دیگری دید قضیه را.
مسئله اینجاست که ما مشکلی داریم و آن این که جامعه ما جامعه ای ساکت است و البته جامعه ساکت، جامعهای مرده است. مرحوم نائینی میگفت میدانید چرا در زمان پیامبر(ص) جهان اسلام، شد جهان اسلام. دلیلش این بود که انسانهای آن روزگار، انسانهایی بودند «ابات الضیم» یعنی زیر بار حرف زور نمیرفتند. وقتی حاکم ببیند این جوان و این خانم و این پیرمرد زیر بار ظلم نمیرود پس میکشد. یک تئوری وجود دارد که میگوید استبداد تا زمانی هست که مردم روحیه اسبتدادپذیری دارند. استبداد به خودش مستبد نمیشود. من و شما با شعار زنده باد این کار را میکنیم. مرحوم آیتالله هاشمی میگفت باید به آزادی اندیشید چون برای او مسئله استبداد، مسئله مهمی بود.
پرسش سوم
پرسش سوم این بحث این است که چرا آزادی اندیشه؟ در طبابت سخن مهمیوجود داردکه میگوید اگر شما DNA بیماری را پیدا و اصلاح کنید، بیماری رفع میشود. از قدیم گفته اند که آب از سرچشمه گلآلود میشود. مرحوم هاشمی متوجه بود که آب حیات سیاسی و اجتماعی ایران کجا دارد گل آلود میشود و وقتی از آزاداندیشی سخن میگفت دو نکته مد نظرش بود که من خودم شنیدم. یکی اینکه وقتی از آزادی و آزادی اندیشه صحبت میکنیم در واقع مراد ما این است که یا این هر دو مهم نیستند یا ناقص هستند.
وقتی رهبر انقلاب از کرسی آزاداندیشی سخن میگوید معنای آن این است که آزاداندیشی نیست یا ناقص است. بنابراین وقتی از ضرورت آن دفاع میکنند هر دو تا یا نیستند یا ناقص اند. دومین حرفش این بود که هر دو ضرورت دارند و این، سخن بسیار مهمیاست. به عبارت دیگر تا ابد الآباد کشور ما تکان نمیخورد مگر به حل مشکل آزادی.
بدون حل مسئله آزادی همیشه فساد خواهد آمد. فساد در دولت از جایی وارد میشود که نظارت مردم و رسانه غائب است و بودجه و پول وجود دارد و این، خصلت جوامع است. بنابراین نمیشود بدون آزادی از مبارزه با فساد صحبت کرد. مبارزه با فساد روبناست، حتی اگر چند نفر را هم که فاسدند، اخراج کنید، باز هم ساختار فاسد پرور، فرد فاسد جدیدی تولید میکند و هر روز فاسد جدیدی شکل میگیرد . یک بار با فساد و بیماری مواجهیم و یک بار با فاسد و بیمار. وقتی سخن از بیمار میکنیم یعنی اینکه این فرد و آن فرد و افراد دیگر بیمارند ولی زمانی که از بیماری سخن میگوییم معنایش این است که یا آب آلوده است و یا هوا. هر چقدر هم معالجه کنید جواب نمیدهد.
مرحوم هاشمی میفهمید که آزادی ضرورت دارد و اگر آزادی نباشد، اندیشه نه در گلو، بلکه در ذهن خفه میشود. یکبار آدم فکر میکند و نمیتواند بیان کند اما گاهی آدم اصلا نمیتواند فکر کند.هاشمی میدانست که باید امکان فکر کردن فراهم شود.
برای هاشمی این مهم بود که چطور میشود جامعه و رهبران را به پرسش کشید. این به معنی کسر احترام حاکمان نیست بلکه احترام حاکمان است. حضرت علی به مالک اشتر میفرماید که هر روز تصمیماتت را به مردم، به مشاوران و شهروندان عرضه کن.
مرحوم هاشمی فهمیده بود که بدون آزادی، اندیشه معنا ندارد. این درست نیست که نمیشود اندیشه را کنترل کرد و فقط بیان قابل کنترل است. معتقد بود که در جامعه استبدادی، اندیشه تعطیل است. چرا در یک جامعه استبدادی متفکران سرشناس به وجود نمیآیند؟ چون فکر کردن، امکان ندارد. میتوان کسوف اندیشه را با این مثالی که میزنم بهتر توضیح داد. در شیراز با مردی مواجه شدم که از قدمای شیراز و از بنیانگذاران حافظیه بود و خاطرهای نقل میکرد و میگفت که مجسمهای از شاه در این محوطه ساختند که در کنار مجسمه، درختانی نیز بودند.
درختانی که به تدریج رشد میکردند و بزرگ میشدند و بلندتر و استوارتر از مجسمه میشدند. اینها دیدند که نمیتوانند جلو رشد و بزرگ شدن درختان را بگیرند و نمیتوانند مجسمه را بزرگ کنند پس هر از چند گاهی درختان را میبریدند. این درخت دیگر نمیتوانست رشد کند. این بحثهاشمیبود و او میدانست که کجا انگشت گذاشته است. میدانست که حفظ جمهوری اسلامیبه این است که انسان ایرانی احساس کند که جمهوری اسلامی مال وی است.
پرسش چهارم
پرسش چهارم اینکه چراهاشمیاز آزادی اندیشه دینی صحبت میکرد؟ متاسفانه جامعه ما استبداد زده است و ربطی به نظام سیاسی هم ندارد. تک تک ما در خانه، یک شاه و یک مستبد و حاکم کوچک هستیم. گفتن، چیزی است و توان عملش چیز دیگر. مشکلی که از صد سال پیش پدید آمد این بود که استبداد، آزادی را محدود میکرد و این محدودیت را به دین مرتبط میکرد و میگفت که دین مخالف آزادی است. هاشمی متوجه بود که متفکرین ما از دو نوع استبداد صحبت کرده اند: استبداد سیاسی و دینی.
استبداد دینی یعنی بلندگوها، رسانهها و منبرها روایت و حدیث بخوانند و استدلال کنند که اگر این مستبد هست خدا خواسته و اگر او کنار برود دنیا از هم میپاشد.هاشمیمانند نائینی میدانست که متاسفانه دین متهم شده به استبداد و دینداران از یک طرف میاندیشند که استبداد ریشه الهی دارد و دیگران هم که از بیرون نگاه میکنند، میگویند مسلمانان این گونه اند و مستبد پرورند. در ادبیات ما میگفتند اگر دینداران از استبداد سخن نگویند استبداد سیاسی فرو میریزد و از این رو مستبدین دنبال زبانها و عمامههایی هستند که به نام دین و قرآن و پیامبر(ص) از استبداد دفاع کنند و این اتفاقی بود که مرحومهاشمیاز آن نگران و معتقد بود که این خشونتی که در کلام دینی و در جامعه ما پیدا شده بیش از اینکه به دولت صدمه بزند به دین لطمه میزند. بدانید و بدانیم که جامعه ما روی دین ایستاده است و اگر مردم ایمانشان به دین ضعیف شود و تنها زرادخانه مسلمانان خراب شود ما دیگر پشتوانه هویتی نداریم.
این دو آیه شریفه 17 و 18 سوره مبارکه زمر را که در ابتدای عرایضم خواندم آیات مهم و بسیار قابل تأملی هستند. خداوند میفرماید کسانی که از طاغوت گریختند و آن را نپذیرفتند و پناه آوردند به دین خدا. (کاری نکنیم که این دین هم پناهگاهش نباشد) بعد آیه قشنگ تر میشود و حرف دل اندیشمندان را میزند. آنهایی که به سمت خدا آمدند بشارت دهید شان (مفت به سمت خدا آمدن جواب نمیدهد) بگذارید حرفها و سخنها گفته و شنیده شود آن وقت بهترینش را انتخاب کنید. خدا در قرآن به انسان اعتماد میکند و میگوید که اگر بگذارند شنیده شوند و سخنها گفته شود انسانها بلدند که بهترین را انتخاب کنند. اینها وکیل و قیم نمیخواهند. انتخاب میکنند. سخن را میشنوند نه اینکه میشنوانند. بعضیها را میبندند و بعضیها را باز میکنند. اگر جامعه مسلمانی این طوری شود. خدا هدایتشان میکند.
با حلوا، حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود. با دین، دین گفتن دهان شیرین نمیشود. خود خداوند میگوید که بگذارید حرفها گفته شود. واژه ای داریم به نام شور که در ادبیات عرب از شارالعسل میآید یعنی آن قدر ماسهها را میتکانید تا عسل بماند. بگذارید حرفها گفته شود تا بهترین از بدترینش متمایز شود و خداوند حرف مهمیمیزند فقط اینها خردمندان هستند. حرف دو گونه است اینکه حرف خوب بزنند و اینکه خوب حرف بزنند.
نتیجه ای که مفسرین گرفته اند این است که مسئله به مسلمانی و غیرمسلمانی نیست چه خدا بگوید و چه نگوید. این مهم نیست؛ مهم آن است که راه خدا را طی کند یعنی آزادی اندیشه و آزادی سخن و اندیشه و انتخاب عقلایی را ممکن سازد. به نظر من این آواز قوی مرحوم هاشمیرفسنجانی است که آخرین و کوتاهترین و زیباترین سخنش بود. امیدواریم که مرگ او جرقه ای بر ادامه این اندیشه باشد.
در پایان چند بیتی از ابیات مربوط به وصف نوع مرگ رمانتیک و درایی قوی را میخوانم تا یاد و ذکر خیری از مرحوم هاشمیشود.
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی برانند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
http://mardomsalari.com/4259/page/9/8374
ش.د9504355