(فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز – زمستان 1382 – شماره 44 – صفحه 63)
ناسيوناليسم به عنوان يك مرام و يك نهضت پديدهاي نسبتا جديد است و حاصل تحولات سده هجدهم اروپا است.(1) ناسيوناليسم اروپائي را ناشي از دو منبع دانستهاند. يكي آنچه به ناسيوناليسم سياسي يا شهروندي مشهور است و سبقه فرهنگي / تاريخي دارد و ديگري آنچه ناسيوناليسم قومي نام گرفته است. ناسيوناليسم به عنوان يك مفهوم سياسي اول بار در سالهاي پيش از انقلاب فرانسه به عنوان جايگزيني براي قدرت مطلق پادشاهي و حكومت الهي مطرح گرديد. به عبارت ديگر، انقلاب فرانسه حاكميت كشور را از پادشاهان گرفت و آن را در اختيار مردم گذارد، يعني در اختيار ملت: حاكميت اساسا از آن ملت است و هيچ كسي حق اعمال حاكميت بر كشور ندارد مگر آن كه اين حق را مستقيما از ملت گرفته باشد.(2)
ناسيوناليسم انقلاب فرانسه ريشه در اصول سياسي و شهروندي داشت، در حالي كه ناسيوناليسم آلماني، كه در نوشتههاي يوهان هردر و فيخته تجلي يافت، بر مفهوم مردم و قوميت استوار بود. به اعتقاد آن جهان به طور طبيعي به گروههاي فرهنگي مختلف تقسيم ميشود كه هر يك آداب و سنن و زبان و ادبيات ويژه خود را دارند. بدين ترتيب طبيعي است كه هر يك از اين اقوام كشور / دولت خود را داشته باشند. دولت ملي شكل طبيعي و معقولترين نوع حكومت است و اين حق هر قوم و گروهي است كه دولت ملي خويش را دارا باشد. ايننوع ناسيوناليسم بيش از آن كه سياسي باشد يك مقوله احساسي و عاطفي است.
در نيمه دوم سده نوزدهم اين دو عنصر ناسيوناليسم در هم آميخته شد و به رهنامه دكترين نيرومندي بدل شد اين ناسيوناليسم بر اصول زير استوار بود.
1- جامعه بشري به طور طبيعي به ملتهاي مختلف تقسيم شده است.
2- هر ملتي ويژگيهاي خاص خود را دارد.
3- منشاء قدرت سياسي ملت است، در كليت خود.
4- هر مردمي به خاطر تحقق آزادي و آمال خود بايد به يك ملت متعلق شود.
5- ملتها فقط در چارچوب دولت / كشور معني مييابند.
6- وفاداري سياسي به دولت ملي بالاتر از هر نوع وفاداري ديگر است.
7- شرط اوليه تحقق آزادي و هماهنگي در جهان تقويت دولت ملي است.(3)
بدين ترتيب، در اورپا ظهور ناسيوناليسم و تشكيل دولتهاي ملي به گونهاي طبيعي و طي سدههاي هجدهم و نوزدهم صورت گرفت.
اما دولتهاي اروپائي فاتح جنگ جهاني اين تجربه خاص اروپائي را به سرزمينهاي ديگر منتقل كردند، سرزمينهاي كه ملتهاي آن تجربه تاريخ در مورد ناسيوناليسم و يا زندگي در چارچوب دولتهاي ملي نداشتند. اين امر بخصوص در خاورميانه در مورد سرزمينهاي زير سلطه امپراتوري عثماني صادق است. عثماني يكي از مقتدرترين، وسيعترين و پايانترين امپراتوريها در تاريخ بشر بوده است. از سده هجدهم ميلادي آثار فساد و فتور در آن ظاهر شد و بالاخره در جنگ جهاني اول انگلستان و ساير دولتهاي اروپائي همپيمان آن اين امپراتوري را بين خود تقسيم كردند. گذشته از دولت جديد تركيه كه به كوشش مصطفي كمال (آتاتورك) از خاكستر امپراتوري عثماني ظهور كرد (4)، پس از جنگ از دل آنچه يك واحد سياسي يكپارچه به نام عثماني بود واحدهاي سياسي كوچك و بزرگ به عنوان دولتهاي ملي جديد خلق گرديد. به عنوان مثال، لورنس انگليسي، اعراب شبه جزيره عربستان را مسلح كرد و به آنان وعده داد تا اگر عليه عثماني بجنگند براي آنها كشوري دست و پا خواهد كرد.(5)
فرانسه و بريتانيا سرزمين عثماني را بين خود تقسيم كردند و كشورهاي لبنان و سوريه و اردن و اسرائيل و عراق پس از چندي عربستان و كويت به شكل دولتهاي ملي جديد خلق شدند. شك نيست كه همسايگي امپراتوري عثماني با اروپا اين امپراتوري را از تحولات اورپا متاثر ميساخت و فروپاشي عثماني اگر چه به دليل ضعف و فتور داخلي و اقدامات دولتهاي اروپائي انجام شد، گرايشات ناسيوناليستي در ميان اعراب، بخصوص در مناطقي مانند سوريه و لبنان در اين تحول نقش داشته است.(6) اما خود اين گرايشات ناشي از تحولاتي بود كه در اين سرزمين سابقه نداشت و هضم و جذب آن توسط مردم منطقه تا امروز با دشواري و بحران مواجه بوده است.
مليت و وفاداري سياسي در خاورميانه؛ نگاهي به گذشته
در خاورميانه مانند اكثر جهان در دوران پيش مدرن جهانبيني مردم نوعا يك جهانبيني مبتني بر اعتقاد به ماوراءالطبيعه بود. مردم با اين اعتقاد به دنيا ميآمدند و با آن اعتقاد نيز از جهان ميرفتند. به ندرت كسي طي حيات خويش در وجود خداوند شك و ترديد به خود راه ميداد. حكومتها نيز براي تداومشان نيازمند مشروعيتي بودند كه نوعا مشروعيتي ديني بود. دنياي مسيحيت در اروپا و دنياي اسلام در خاورميانه و شمال آفريقا در همسايگي يكديگر ميزيستند. اما اين دو جهان دو جهان جدا از هم بودند و مناسبات و ارتباطات آنها نادر و يا به شكل جنگ و منازعه بود. اما در هر يك از آنها وضعيت وفاداري سياسي روشن بود. در مناطق مسلماننشين وفاداري سياسي در درجه اول به خليفه و يا سلطان بود و در درجه بعد به محل، منطقه و روستا.(7)
سعدي مدت هفت سال در اين دنياي اسلامي سفر ميكرد و به گفته خويش گاه در خندق بغداد گرفتار ميآيد و گاه سر از بلخ در ميآورد. در اين سرزمين پهناور نيز نه نيازي به گذرنامه بود و نه رواديد. در بسياري كشورها مليت وجود دارد ولي اين مليت با مليتي كه در اروپا به وجود آمد و در جهان گسترش يافت تفاوت دارد. مليت تاريخي در منطقه خاورميانه و در كشورهاي مانند ايران مقولهاي است كه بيش از هر چيز رنگ و بوي فرهنگي و اعتقادي دارد. در اين نوع مليت مرزها سيال است و احساس همبستگي بيش از هر چيز ناشي از هم مسلكي، همزباني و همديني است تا وابستگي به يك سرزمين و خاك مشخص. ضمنا، احساس هويت ملي غالبا در ميان اسكان يافتگان و شهرنشينان وجود داشت تا در ميان چادرنشينان.
در اثر تقسيم امپراتوري عثماني، عملا تجربه خاص تاريخ اروپا به مردم اين سرزمين منتقل شد بدون آن كه مقدمات آن فراهم آمده باشد. كشورهاي ريز و درشت چون تركيه و لبنان و اردن و مصر و كويت حاصل اين فرايند است. اما اگر به تاريخ يك قرن گذشته اين منطقه نگاهي بيندازيم به سختي ميتوان كارنامه اين دولتهاي ملي خلق الساعه را روشن و درخشان ناميد. جنگهاي داخلي (لبنان) و منازعات مرزي (عراق و كويت) و بحرانهاي مشروعيت و منازعات داخلي جريان غالب در اين كشورها بوده است. اين كشورها هم در حيطه سياست داخلي دچار مشكلات عديده بودهاند و هم در روابط خارجي. موارد استثنا در ميان آنها كشورهاي ايران و مصر و تركيهاند كه مردم آنها به نوعي تجربه زندگي تحت حكومتهائي با دولت متمركز مقتدر داشتهاند. به عبارت ديگر، شايد بتوان ادعا كرد كه اگر اين مردم حتي پس از فروپاشي عثماني تحت نوعي حكومت كه با تجربه تاريخي آن سازگارتر بود زندگي ميكردند وضعيتي بهتر ميداشتند.
اينك، بار ديگر با فروپاشي يك امپراتوري ديگر شوروي زندگي در قالب دولتهاي ملي به مردم آسياي مركزي تحميل ميشود، اين بار از سوي جامعه بينالملل كه مبتني بر تعامل دولتهاي ملي است. يكي از ويژگيهاي مهم منطقه طي قرون، اختلاط و امتزاج گسترده اقوام مختلف اين سرزمين بوده است. ترك و تاجيك و ازبك و قرقيز و قزاق در منطقه رفت و آمد داشتهاند و با يكديگر وصلت ميكردند و در نتيجه در عين آن كه هر يك به قومي خاص متعلق بودهاند، اشتراكات زباني و فرهنگي در ميان آنها بسيار چشمگير است.(8) اين امر از اين جهت اهميت دارد كه نشان ميدهد پيشينه تاريخي مردمان اين سرزمين و هويت و وفاداري سياسي آنان مبتني بر ملاحظات و تمايلات ملت باورانه اروپائي، به گونهاي كه ذكر آن رفت، نبوده است مورد مردم آسياي مركزي از آن جهت قابل توجه است كه در زمان سلطه كمونيسم، عناصري از ناسيوناليسم اروپائي توسط مسكو و با هدف ايجاد تفرقه بين آنان در منطقه وارد شد. اينك در دوران پس از فروپاشي شوروي همين عناصر موجب جدائي اين مردم و باعث بروز جنگ و اختلاف بين آنان گرديده است.
قوميت و هويت ملي در آسياي مركزي
از ديرباز، دو نوع زندگي در آسياي مركزي وجود داشته است يكي زندگي ايلي و چادرنشيني در دشتهاي وسيع منطقه و ديگري زندگي شهري در دره فرغانه و شهرهائي مانند سمرقند و بخارا. آسياسي مركزي طي قرون يكي از مهمترين مراكز تمدني و تجاري جهان به حساب ميآمده است. دو هزار و ششصد سال پيش، هخامنشيان بر اين سرزمين مسلط شدند و در سده چهارم پيش از ميلاد مسيح اسكندر آن را فتح كرد و تا يك قرن حكومتهاي مقدوني بر آن حكم ميراندند. از سده سوم پيش از ميلاد تا سده سوم پس از ميلاد دودمانهاي مختلف بر اين سرزمين حكم راندند. فرهنگ و هنر در اين دوره بيش از پيش شكوفا شد و از فرهنگ و هنر مردم سرزمينهاي اطراف تاثير بسيار پذيرفت.
پس از ظهور اسلام، اين سرزمين به سلطه اعراب در آمد و به مرور دين و فرهنگ اسلامي در آن رواج يافت. از سده سوم و چهارم ميلادي دوباره حكومتهاي ايراني چون سامانيان بر اين سرزمين مسلط شدند. هجوم پي در پي اقوام چادرنشين همجوار ترك، تاريخ و فرهنگ اين منطقه را تحت تاثير قرارداد و در سده پنجم هجري سلجوقيان موفق شدند سلطه خود را بر سرتاسر اين سرزمين و ايران بگسترانند. و از سده هفتم هجري اين سرزمين به زير سلطه مغولان رفت و بدين ترتيب آسياي مركزي چند قرن از عمر خويش را زير فرمان حكومتهاي چادرنشين ترك و مغول معروف به اردوي طلائي گذراند.(9) خوارزم، ماوراءالنهر و دره فرغانه از سده چهارم تا دهم هجري به ترتيب زير سلطه قراخانان مغولان، جغتائيان، تيموريان بود. از سده دهم ازبكهاي شيباني بر منطقه مسلط شدند تا اين زمان، آسياي مركزي جزئي از ايران و كم و بيش زير سلط حكومتهاي ايراني بود. با ظهور صفويان و اختيار كردن مذهب تشيع به عنوان مذهب رسمي كشور عملا ارتباط آسياي مركزي با حكومتهاي مركزي در ايران سست شد.
طي قرون، جاده ابريشم از آسياي مركزي ميگذشت. شهرهائي چون سمرقند و بخارا مراكز مهم تجاري بر سر اين راه به حساب ميآمدند و هر ساله كاروانهاي طلا و ابريشم و ساير كالاهاي قيمتي از آنجا عبور ميكردند. قبايل ترك و مغول مسلط بر شمال اين سرزمين نيز از اين تجارت منتفع ميشدند و در تامين امنيت تجارت منطقه نقشي مهم داشتند. حكومت صفويان و اختيار كردن تشيع و به دنبال آن جنگهاي آنان با ازبكهاي آسياي مركزي عملا تجارت اين راه كهن را دچار اختلال كرد و از آن پس ارتباط منطقه آسياي مركزي با مردم سرزمينهاي شرق آن بيشتر شد و پس از شيبانيها، استراخانيان و ديگران بر منطقه حكم راندند. خاننشينهاي فرغانه و خوارزم بر قبايل ازبك و قزان و قرقيز پيروز شدند و پايتختي جديد در خجند بنا نهادند جنگهاي و اختلافات داخلي بين حكام محلي، منطقه را براي سلطه روسيه تزاري در سده نوزدهم ميلادي آماده ساخت.
آسياي مركزي زير سلطه روسها
دولت تزاري منطقه را به فرمانداريهاي مختلف تقسيم كرد. در سال 1867 ميلادي فرمانداري تركستان تاسيس شد كه شامل دره فرغانه و خوارزم و ماوراءالنهر ميگرديد. با پيشروي ارتش تزاري در آسياي مركزي روسها بر مناطق تركمننشين نيز مسلط شدند و با امضاي قرارداد آخال در سال 1881 ميلادي با ايران، اين منطقه را نيز ضميمه تركستان خود كردند. سال بعد، دشتهاي وسيع بين سيبري و درياي آرال و بالخاش به صورت يك فرمانداري ديگر درآمد.(10)
تقسيم منطقه به جمهوريهاي مختلف براساس قوميت
با آن كه در سالهاي واپسين سده نوزدهم و در سالهاي اول سده بيستم گرايشات پان اسلاميسم و پان تركيسم در منطقه ظهور كرد، مردم آسياي مركزي نتوانستند در جريان انقلاب كمونيستي سال 1917 خود را از سلطه روسها خلاص كنند. ارتش سرخ بزودي موفق شد بر منطقه مسلط شود و گرايشات استقلالطلبانه محلي را نيز با شدت سركوب كند. حكومت كمونيستي منطقه را به جمهوريهاي مختلف تقسيم كرد. در سال 1924 كليه تقسيمات كشوري و اداري پيشين منحل شد و جاي آن را كشورهاي ساختگي با تاريخ و زبان و هويت مجزا گرفت. تقسيماتي كه سرزمين مجزا براي هر قوم جداگانه در نظر ميگرفت.
اين عمل، كه خود از ظهور و رواج ملت باوري در اروپا متاثر بود، به دو دليل انجام شد: يكي آن كه تقسيم اقوام مختلف منطقه به جمهوريهاي مجزا به اين مردم به شكلي كاذب احساس متفاوت بودن و جدائي از ديگران را ميداد و بدين ترتيب گرايشات وحدتجويانه از نوع پان اسلاميسم و پان تركيسم را تضعيف ميكرد. ديگر آن كه نوع تقسيم سرزمينهاي آسياي مركزي بين اين اقوام و نحوه انجام آن زمينهساز اختلاف بين آنان ميشد. پس از انقلاب اكتبر 1917 روسيه، به مفهوم مردم كه در رمانتيسم آلماني ريشه داشت، رنگ ماركسيستي داده شد. از مردم به عنوان پديدهاي تعبير ميشد كه در حال شكل گرفتن است و زبان عامل اصلي شكلدهنده آن است. در روسيه اين رهيافت قومي نسبت به مردم، اول بار در زمان حكومت تزاري در مورد تاتارها به كار گرفته شده بود(11) تقسيم آسياي مركزي در سال 1924 به ملتهاي مختلف نقطه عطفي بود كه نتايج آن امروز پس از فروپاشي شوروي و ظهور كشورهاي مستقل در منطقه به بار نشسته است.
اين اولين بار نبود كه يك قدرت استعماري از طريق تقسيمات اداري كشورهاي جديدي ايجاد ميكرد. كشورهاي اسپانيائي زبان آمريكاي لاتين و كشورهاي آفريقائي تحت استعمار فرانسه نيز به هين ترتيب به وجود آمدند اما اين اولين باري بود كه يك قدرت استعماري نه تنها اقدام به خلق كشورهاي جديد ميكرد، بلكه براي آنان تاريخ و زبان ملي و فولكور و ادبيات ويژه نيز ميساخت. تعيين جايگاه گروههاي مختلف قومي در نظام اتحاد جماهير شوروي به اين شكل نبوده كه اول براساس مباني علمي و منطقه هر گروه را تعريف كنند و سپس بر آن اساس جايگاه آن را معين سازند. بلكه بر عكس، اول براي هر گروه جايگاهي تعيين كردند و پس از انجام شدن عمل براي آن توجيه علمي تراشيدند.(13)
اما، تا زماني كه اتحاد جماهير شوروي بر پا بود احساس شهروندي شوروي و وفاداري سياسي به آن گرايشات ملت باورانه را تحتالشعاع قرار ميداد. يك شهروند اتحاد جماهير شوروي، چه در سمرقند و چه در كيف (اوكراين)، بيش از هر چيز خود را تبعه اتحاد شوروي ميدانست و هويتي اين چنين براي خود قائل بود.(14) اينك، با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و از ميان رفتن هر نوع احساس شهروندي و وفاداري سياسي به آن، مردم كشورهاي نو استقلال به ناچار ميبايستي هويت ملي جديدي براي خود فراهم كنند.
رهبران اين كشورها، كه اكثرا همان حزبيهاي زمان اتحاد شوروي هستند، براي كسب مشروعيت خود گرايشات هر چه شديدتر ناسيوناليستي از خود بروز ميدهند. نتيجه آن كه مرزهاي مصنوعي و احساس تعلق به يك قوم خاص و مجزا از ديگران كه در زمان استالين به دليل ملاحظات استعماري و سلطهجويانه مسكو پايههاي آن گذارده شده بود، وسيلهاي شده است در دست رهبران امروز اين كشورهاي نو استقلال براي احراز و ابراز هويت در اوضاع جديد.
مرزهاي كه دز زمان اتحاد جماهير شوروي ايجاد شده بود و تا زمان حيات آن امپراتوري مانند مرزهاي بين استاني به حسبا ميآمد اينكه به مرزهاي ملي بدل شده است. ميلهگذاري، و تحديد مرزها و در مواردي مينگذاري در آنها به سرعت انجام شده است. اينك عبور از اين مرزها به معني عبور از مرز بينالمللي است و نياز به گذرنامه و رواديد و تهيه ارز و غير آن دارد. بدين ترتيب، اگر تا قبل از فروپاشي شوروي، به عنوان مثال، يك تاجيك ساكن دوشنبه ميتوانست به راحتي آخر هفته به خوشان خود در سمرقند سري بزند و بازگردد (چنان كه مثلا يك فرد ساكن تهران ميتواند به همدان و كاشان و تبريز و... برود و برگردد) اينك اين كار يك سفر بينالمللي است با همه مشكلات آن با تاكيد دولتهاي جديد آسياي مركزي بر ناسيوناليسم و جدائي آنها از اقوام ديگرف موانع رفت و آمد بين اين جمهوريها روز به روز سختتر ميشود و در مواردي از هم اكنون غير ممكن شده است. مرزهاي بين جمهوريهاي شوروي در دهه 1920 ميلادي عمدتا به منظور جدائي بين اقوام منطقه به وجود آمد و در اين مرزبنديها عمدا زمينه اختلاف و درگيري را فراهم كردند (به عنوان مثال در دل جمهوري آذربايجان منطقه خودمختار قرهباغ ايجاد و جمهوري خودمختار نخجوان توسط جمهوري ارمنستان از آذربايجان جدا افتاد. اكثر تاجيكان كه در دره فرغانه و شهرهاي سمرقند و بخارا زندگي ميكردند را در جمهوري ازبكستان قرار دادند و اقليتي كه باقي مانده بود در تاجيكستان).
يكي از مهمترين جنبههاي هر دولت ملي مرزهاي سياسي آن است. اينك كه دولتهاي اين جمهوريهاي نواستقلال پرچم ناسيوناليسم برداشتهاند و بر آن تاكيد ميورزند اين مرزهاي قراردادي موجب اختلافات و جنگ و خونريزي از قيبل آنچه در قرهباغ رخ داد ميگردند. بدين ترتيب، اگر در آغاز قرن بيستم در اثر فروپاشي امپراتوري عثماني ادامه حيات در چارچوب دولتهاي ملي به مردم آن سرزمين تحميل شد، اين بار نظام بينالملل كه فقط دولتهاي ملي را به عنوان بازيگران صحنه جهاني به رسيمت ميشناسد دولتهاي ملي را بر مردم امپراتوري فروپاشيده شوروي تحميل ميكند. سرزميني كه اقوام مختلف آن در طول تاريخ با يكديگر تعامل و امتزاج و رفت و آمد گسترده داشتهاند اما امروزه ناگهان بايد احساس هويتي جدا از ديگران داشته باشند و به ازبك بودن و قرقيز بودن و تركمن بودن خود افتخار كنند.
افول ملتگرائي در جهان
اين در حالي است كه پس از نيم قرن كه از تشكيل دولتهاي ملي گذشته است در ساير كشورهاي جهان، و پيشاپيش آنان اروپا، مرزهاي سياسي و اقتدار دولتهاي ملي روز به روز كاهش مييابد. امروزه در جهان شاهد تشكيل بازارهاي مشترك و پول واحد و اتحاديههاي اقتصادي و سياسي هستيم. از سوي ديگر با گسترش جهاني شدن و وسائل ارتباط جمعي و ماهوارهها و اينترنت اقتدار دولتها بيش از پيش كم ميشود. در چنين شرايط جهاني، دولتهاي كشورهاي نواستقلال شوروي كه به دليل سلطه هفتاد ساله مسكو از تحولات جهاني به دور مانده بودند اينك از راه رسيده و گوئي ناگهان ناسيوناليسم را كشف كردهاند.
اگر تجربه فروپاشي امپراتوري عثماني و تقسيم آن به دولتهاي ملي مانند لبنان و كويت و سوريه و كويت نشاني از حاصل اين تجربه باشد، نميتوان به آينده جمهوريهاي آسياي مركزي و قفقاز بيش از آنان اميدوار بود. تحولات امروز منطقه آسياي مركزي و قفقاز حكايت از دورنمائي نه چندان روشن دارد. دورنمائي كه در آن افزايش تنشها و گسترش ارتشهاي ملي و درگيريهاي نظامي دارد. بيجهت نيست كه برخي از صاحبنظران مطالعات راهبردي، مانند برژينسكي، صحبت از امكانبالكانيزه شدن آسياي مركزي ميكنند.
ش.د820542ف