تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۲  ، 
کد خبر : ۳۰۴۷۸۶
بيم‌ها و اميدها؛ در جهاني پرمخاطره با حضور نعمت‌الله فاضلي و حسين راغفر

ظرفيت‌هاي اميد در ايران

مقدمه: ارنست بلوخ (1977-1889) فيلسوف فقيد آلماني گفته است: «اندوهناك‌ترين خسران فقدان امنيت نيست بلكه از دست دادن توان خيال آن است كه چيزها مي‌توانند تغيير كنند». او اميد را جان جاري جهان مي‌ديد و اگرچه در زمان‌هاي دهشتناك از تاريخ كشورش زيست، اما همچنان اصل پيش برنده هستي را اميد مي‌دانست و چشم انتظار بهتر شدن كار آدم و عالم بود. البته همه نظريه‌پردازان و متفكران معاصر به اندازه بلوخ اميدوار نبودند و ‌اي بسا بارها كمتر از او به مساله اميد توجه كردند، تا جايي‌كه به سخن نعمت‌الله فاضلي مفهوم اميد چندان به عرصه علوم اجتماعي راه نيافته است و تنها دو-سه دهه است كه برخي محققان علوم اجتماعي در جهان به اميد توجه كرده‌اند. وقتي وضعيت در سطح جهاني چنين است، جاي تعجب باقي نمي‌ماند كه اهالي انديشه در ايران تا اين اندازه از مفهوم اميد غفلت ورزيده‌اند. در غياب مفهوم‌پردازي‌هاي دقيق آنچه باقي مي‌ماند، اظهارنظرهاي نادقيق و احساسي و عاطفي درباره اميدواري يا نااميدي ايرانيان است. در نشست بيم‌ها و اميد در جهاني پر مخاطره كه به همت «انجمن فلسفه ميان فرهنگي ايران» با همكاري «پژوهشكده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي» برگزار شد، دو تن از محققان علوم انساني درباره اين مفهوم از دو منظر متفاوت و با دو نگرش كاملا متقابل بحث كردند. نعمت‌الله فاضلي، استاد پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي از منظر مطالعات فرهنگي به اين مفهوم پرداخت و نگرشي مثبت نسبت به سطح اميدواري ايرانيان داشت، در حالي كه حسين راغفر استاد دانشگاه علامه طباطبايي با رويكردي اقتصادي با ارزيابي شاخص‌هاي اقتصادي ميزان اميد اجتماعي در گروه‌هاي اجتماعي را نگران‌كننده خواند. در ادامه گزارشي از اين سخنراني از نظر مي‌گذرد:
پایگاه بصیرت / محسن آزموده
(روزنامه اعتماد - 1395/08/15 - شماره 3665 - صفحه 7)

مساله اميد اجتماعي در ايران معاصر

نعمت‌الله فاضلي / پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي

مساله اميد (Hope) عمدتا در حوزه علم به‌طور تاريخي موضوعي روانشناختي محسوب شده است، در بيرون از حوزه علم تقريبا همه اديان يكي از مهم‌ترين ماموريت‌هاي‌شان را خلق اميد براي زندگي انسان مي‌دانند و به اشكال مختلفي مساله زيست اميدوارانه و اينكه خداوند در هر حال به انسان‌ها كمك مي‌كند را ارايه مي‌كنند. يعني قبل از اينكه روان‌شناسي بحث اميد را مطرح كند، اديان الهي به ويژه دين اسلام درباره اميد آموزه‌هاي مهمي دارند. البته در حوزه ادبيات و عرفان و اشكال گوناگون هنر نيز به‌طور تاريخي شكل‌هاي متفاوتي از اميد با مفاهيم متفاوتي چون شادي و عشق مطرح بوده است. در نظر داشته باشيم كه وقتي از ادبيات صحبت مي‌كنيم، شكلي از فلسفه را نيز در نظر داريم. بنابراين همواره با واژه اميد به عنوان يك مفهوم كليدي سر و كار داشته‌ايم.

حضور كمرنگ اميد در علوم اجتماعي

اما در حوزه علوم اجتماعي در زمينه مفهوم اميد اجتماعي (social hope) كارهاي زيادي صورت نگرفته است و تنها در يكي-دو دهه اخير است كه به تدريج صاحبنظران اين حوزه به آن توجه كرده‌اند. يعني از سال 1970 به بعد به تدريج جامعه شناسان و ساير نظريه پردازان علوم اجتماعي به حوزه احساسات انساني (human emotions) توجه كرده‌اند و احساسات و هيجانات نيز جزو مقولات مهمي شده كه علوم اجتماعي به آنها توجه كرده است.

اما چرا احساسات و هيجانات براي علوم اجتماعي اهميت دارد؟ البته از اواخر قرن نوزدهم كساني چون ويلفردو پاره تو گفته بودند كه انسان تنها مجموعه‌اي از كنش‌هاي عقلاني نيست، بلكه وجوه گوناگوني از نابخردي‌ها يا به تعبير

پاره تو غرايز و رسوبات انساني نيز وجود دارند كه كاملا در كنترل انسان نيستند و نقش مهمي در زندگي او دارند. اما اين بحث تا دهه‌هاي اخير چندان جدي گرفته نمي‌شد، زيرا علوم اجتماعي در شاخه‌هاي مختلف آن تصوري كه عصر روشنگري (enlightenment) از انسان در ذهن انسان ايجاد كرده بود را پذيرفته بودند. فرانك وبستر در كتاب فرهنگ فناورانه به‌طور مفصل نشان مي‌دهد كه تصور علوم اجتماعي اين بود كه دنياي جديد، دنياي محاسبه گرانه، عقلانيت و افسون‌زدايي است، يعني به تعبيري كه وبر به كار مي‌برد، گويي ما به تدريج از وجوه رمانتيك فاصله مي‌گيريم و وارد دنياي جديدي مي‌شويم كه در آن همه‌چيز تحت كنترل انسان در مي‌آيد. به همين دليل آن وجوه عاطفي و احساسي انسان پنهان مانده بود.

دليل ديگر اين بود كه اساسا نظريه‌هاي اجتماعي نقش عامليت را چندان جدي نمي‌گرفتند، به ويژه نقش سوژه يا فرديتي كه مي‌خواهد با احساسات و انرژي‌هاي عاطفي بازيگر يا كارگزار زندگي اجتماعي باشد. تا دهه 1920 تا حدودي به اموري چون فرهنگ در علوم اجتماعي توجه مي‌شد. اما با غلبه نظريه‌هاي ساختارگرايانه از دهه 1920 تا دهه‌هاي 1980-1970 عامليت‌ها و اموري كه به فرديت ارتباط داشت، تا حدود زيادي به حاشيه رانده شد. از سال‌هاي 1980 به بعد به تدريج به نظريه‌هايي نزديك مي‌شويم كه مي‌خواهند ساخت و عامليت را با هم در نظر بگيرند، به همين دليل مفاهيم مرتبط به فرد چون حافظه، اميد و... اهميت مي‌يابند.

با اين همه هنوز هم مفهوم اميد چندان جدي تلقي نمي‌شود، اگرچه به تدريج ميزان توجه به آن افزايش مي‌يابد. البته لازم به ذكر است كه مفاهيمي چون حافظه (memory) يا شادي (happiness) در علوم اجتماعي مثل تاريخ يا اقتصاد بيشتر مورد توجه قرار مي‌گيرند. اما به‌طور كلي مباحث مربوط به احساسات و هيجانات بيشتر از منظر فردي مد نظر قرار مي‌گيرد و به همين خاطر مساله اميد هنوز وارد علوم اجتماعي نشده و نتوانسته‌ايم نظريه‌اي دقيق در اين زمينه ارايه كنيم.

ايرانيان و دو سويه تجدد

جامعه ما مثل تمام جوامعي كه در مسير تجدد قرار گرفته‌اند، حركت دوگانه‌اي را طي كرده است. به تعبير مارشال برمن در كتاب تجربه مدرنيته، تجدد هر جا مي‌رود، خاصيت فاوستي را دارد كه يك سويه قدسي و يك سويه شيطاني دارد، يك وجه سازندگي و يك وجه ويرانگري. بنابراين وقتي جامعه‌اي در مسير تجدد قرار مي‌گيرد، از يكسو شاهد صنعتي شدن، از خودبيگانگي، تنش‌ها و نابرابري‌ها، بحران محيط زيست، تخريب سنت و آسيب‌هاي اجتماعي ناشي از آنها است و از سوي ديگر اشكال تازه‌اي از آزادي، رهايي، آسايش، افزايش طول عمر، گسترش بهداشت عمومي، رفاه اجتماعي و امكان‌ها و فرصت‌هاي زندگي را فراهم مي‌كند و رهايي انسان از نيروهايي كه طبيعت و تاريخ بر انسان تحميل مي‌كنند را فراهم مي‌سازد. بنابراين تجدد به‌طور همزمان وضعيتي پارادوكسيكال را فراهم مي‌كند كه ويژگي مشترك آن در تجربه‌هاي گوناگون آن است. يعني مدرنيته از سويي ويران مي‌كند و از سوي ديگر مي‌سازد.

در ايران نيز از مشروطه به بعد اين وضعيت دوگانه و پارادوكسيكال را شاهديم، به همين خاطر كساني كه با مدرنيته سر ستيز دارند، به نيمه خالي ليوان مراجعه مي‌كنند و وجوه منفي مدرنيته را بر‌مي‌شمارند و كساني نيز كه موافقان و پيش برندگان مدرنيته هستند، جنبه‌هاي مثبت آن را برجسته مي‌كنند. مثلا آبراهاميان در تاريخ ايران مدرن عمدتا به جنبه‌هاي مثبت مدرنيته مثل توسعه جاده‌ها، شكل‌گيري پارلمان، انتخابات، توسعه تكنولوژي‌هاي ارتباطي و سواد مي‌پردازد. اما در برابر اين تناقض پرسش اين است كه آيا ما مي‌توانيم به آينده اميدوار باشيم يا خير؟ يعني در اين وضعيت دوگانه فاوستي كدام جنبه در آينده غلبه مي‌كند؟ مساله زماني حادتر مي‌شود كه اميد مفهومي سياسي نيز مي‌شود، يعني مثلا شعار دولت آقاي روحاني تدبير و اميد است. البته سياستمداران به مفاهيمي چون اميد زياد توجه مي‌كنند.

مثلا آقاي احمدي‌نژاد نيز مي‌گفت «ما مي‌توانيم» و تعابير اميدبخش مثل «مهرورزي» را به كار مي‌برد. اين مساله به سياست ختم نمي‌شود. به تعبير جاناتان كرنر در كتاب جامعه‌شناسي هيجانات، توزيع هيجانات مثبت و منفي در جوامع نابرابر است، همچنان كه توزيع امكانات نابرابر است. يعني گروه‌هاي برخوردار و فرادست سهم بيشتري از هيجانات مثبت از جمله اميد، مهرباني و... دارند و بالعكس. توجه داشته باشيم كه اينجا طبقات فرودست به معنايي كه گرامشي به كار مي‌برد مد نظر است، يعني گروه‌هايي كه در حاشيه قدرت هستند و طردشدگان محسوب مي‌شوند و صدا و مطالبات شان شنيده نمي‌شود. به همين دليل طبيعي است كه سياستمداران هميشه از اميد حرف بزنند زيرا قدرت دست ايشان است و هميشه احساس اميد مي‌كنند، در نتيجه دعوت به اميد از سوي سياستمداران تنها يك راهبرد استراتژيك نيست، بلكه به هستي‌شناسي زندگي آنها نيز ارتباط دارد.

پروبلماتيك‌هاي اميد در ايران

در جامعه ما مساله اميد چيست؟ نخست اينكه در جامعه ما شاهد نابرابري در توزيع سرمايه‌هاي عاطفي (emotional capital) هستيم يعني عده‌اي در اوج اميدواري و خوش‌بيني هستند و عده‌اي نيز دچار افسردگي و بحران‌هاي ناشي از يأس و نوميدي هستند. موضوع مساله‌زاي (problematic) بعدي بازنمايي اميد است. روشنفكران و هنرمندان و... كه مي‌خواستند تريبون گروه‌هاي فرودست باشند و گاهي خود نيز فرودست بودند، تصوير اجتماعي اميد در جامعه را مايوس‌كننده ارايه كردند، زيرا خودشان فرودست هستند و در نتيجه به راهبرد يأس پناه بردند. به همين دليل بايد بازنمايي اميد در جامعه كه در آثار فرهنگي ما ارايه مي‌شود را در نظر بگيريم. وجه سوم مساله‌زاي اميد در جامعه ما اين است كه همچنان موضوع اميد يا دست اصحاب تئولوژي يا دست متوليان روانشناسي يا نزد هنرمندان و ادبا باقي مانده است، يعني فيلسوفان و اصحاب علوم اجتماعي ما نتوانسته‌اند راجع به اميد ايده‌پردازي كنند. اين باعث شده كه ما نتوانيم فهم روشني از مفهوم اميد پيدا كنيم.

رورتي و اميد اجتماعي

در حوزه فلسفه مفهوم اميد اجتماعي را ريچارد رورتي مطرح كرده است. يكي از مباني بحث من نيز متاثر از ديدگاه‌هاي رورتي است. دومين مبناي بحث من انديشه آرجون آپادوراي انسان شناس برجسته هندي تبار امريكايي و استاد بلندآوازه هاروارد است كه مفهوم ظرفيت آرزومندي (capacity to aspire) را مطرح مي‌كند. از نظر رورتي اميد يعني باور به اينكه در آينده چه چيز ممكن است و اميد اجتماعي يعني اميد مشترك يك ملت. يعني يك ملت به چه وجه آينده ممكن باور دارد. او معتقد است براي ارزيابي ميزان اميد اجتماعي در يك جامعه بايد ديد كه آن ملت چه داستان يا سناريويي براي آينده خود در نظر مي‌گيرد.

اين داستان يا سناريو خود از دل تاريخ يك ملت و گفت‌وگوهاي جمعي مردمان آن ملت در زندگي روزمره استنباط مي‌شود. زماني مي‌توان از اميد اجتماعي سخن گفت كه اين داستان يا سناريو خوش‌بينانه باشد. خوش‌بينانگي از ديد رورتي عمل گرايانه است و قرار نيست خوش‌بينانگي به لحاظ علمي اثبات شود، يعني بحث از اين است كه از ديد يك ملت چه چيز مي‌تواند بهتر تلقي شود. آنچه معيار اصلي براي واقع گرايي يا خوش‌بينانگي سناريو است، متقاعد‌كننده بودن آن سناريو براي آن مردم است.

آپادوراي و ظرفيت آرزومندي

آرجون آپادوراي نيز در مقاله ظرفيت آرزو، فرهنگ و شرايط شناسايي كه در كتاب فرهنگ و كنش عمومي منتشر شده به طبقات فرودست اعم از فقرا و ساير طردشدگان فرودست مي‌پردازد و مي‌گويد بحث از ظرفيت آرزو براي طبقات فرودست جامعه مطرح است، به معنايي كه گرامشي از طبقات فرودست (نابرخوردار از قدرت) در نظر داشت، يعني بحث اين است كه آيا مي‌توان سناريويي از جامعه طراحي كنيم كه نوعي خوش‌بيني متقاعد‌كننده براي طبقات فرودست ايجاد كند يا خير؟ پاسخ آپادوراي اين است كه اميد و آرزو يك خيال‌پردازي نيست، بلكه يك ظرفيت فرهنگي است به اين معنا كه گروه‌هاي فرودست جامعه در شرايطي قرار بگيرند كه بتوانند با هم صحبت كنند و شرايط شناسايي (terms of recognition) بيابند. آپادوراي اين تعبير شرايط شناسايي را از تعبير سياست شناسايي چارلز تيلور فيلسوف اخلاق معاصر اخذ كرده است. از نظر تيلور سياست شناسايي يكه اصل اخلاقي است، يعني به رسميت شناختن و شناسايي كردن و پذيرفتن و امكان ابراز خود. يعني بتوانيم خويشتن تاريخي و جمعي را نمايش دهيم و ابراز وجود كنيم.

اگر چنين باشد، از ديد تيلور تحول اخلاقي در جامعه رخ داده است، زيرا بي‌اخلاقي و بي‌عدالتي در نتيجه ممانعت از ديده شدن و به رسميت شناخته شدن رخ مي‌دهد. به تعبير آپادورايي اميد زماني شكل مي‌گيرد كه شرايط شناسايي امكان پذير شود، يعني وضعيتي كه ما بتوانيم به گروه‌هاي مختلف فرصت دهيم و آنها فرصت بيابند درباره خواسته‌ها و هويت و تاريخ و موقعيت اجتماعي شان امكان ديده شدن پيدا كنند. اين تعبير را اقتصادداني چون هرناندو دوستو در كتاب راز سرمايه مي‌آورد. او مي‌گويد فقرا بي‌پول و بدون سرمايه نيستند بلكه ظرفيت شناسايي ندارند. او با كاربست اين مفهوم در كشورهاي امريكاي جنوبي تحولي مهم ايجاد كرد. بنابراين مفهوم ظرفيت آرزومندي از ديد آپادوراي يك موقعيت اجتماعي، سياسي و اقتصادي است كه به گروه‌هاي فرودست فرصت شناسايي دهد. مهم‌ترين جايي كه نااميدي در يك جامعه پديد مي‌آيد، جلوگيري از رسميت يافتن سرمايه‌هاي فرهنگي و اجتماعي گروه‌ها و ممانعت از اين است كه ايشان بتوانند ابراز وجود كنند. اين وضعيت يأس اجتماعي پديد مي‌آورد.

ظرفيت‌هاي اميد در ايران

مفهوم اجتماعي مي‌خواهد مناسبات سه سطح سيستم (بحث از مديريت و سياست)، ساختار (بحث از قواعد و منابع اجتماعي) و سوژه (بحث فرد و روان شناختي) را توضيح دهد. به نظر من در جامعه ما از مشروطه تا الان اشكال گوناگوني از اميد اجتماعي يعني شرايط شناسايي پيدا شده است، به خصوص در سال‌هاي اخير اين شرايط شناسايي رشد بيشتري پيدا كرده است. البته چنين نبوده كه ساختارهاي سياسي تمايل داشته باشند كه شرايط شناسايي را براي گروه‌هاي اجتماعي فراهم كنند، بلكه آنچه رخ داده يا در نتيجه ظهور تكنولوژي‌ها يا در نتيجه توسعه برنامه‌هاي اجتماعي مثل نظام آموزشي و آموزش عالي يا در نتيجه توسعه ارتباطات جهاني يا در نتيجه تحولات اقتصادي رخ داده است، يعني پيامدي ناخواسته مجموعه‌اي از اينهاست كه شرايط شناسايي را براي گروه‌هاي فرودست فراهم آورده است.

براي مثال تكنولوژي‌هاي ارتباطاتي اعم از رسانه‌هاي اجتماعي و شبكه‌هاي مجازي و شبكه‌هاي تلويزيوني دولتي و منطقه‌اي و راديوها و اينترنت و ديگر پيشرفت‌هاي رسانه‌اي در ده سال اخير اين شرايط رسانه‌اي را فراهم كرده‌اند. گفته مي‌شود ايران بالاترين ميزان استفاده از تلگرام در جهان را دارد. قبلا جايي درباره تلگرامي شدن جامعه ايران صحبت كرده‌ام. مجموعه اين تكنولوژي‌هاي ارتباطاتي امكان ابراز وجود گروه‌هاي مختلف را فراهم مي‌كنند و كمابيش مي‌توان گفت هيچ صدايي در فضاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران نيست كه گفته يا شنيده نشود و به سخن و ايماژ تبديل نشود. نكته مهم در اين زمينه امكان مشاركت فعالانه و مولد همه گروه‌هاي اجتماعي است. براي نمونه جوانان يا نوجوانان يا كودكان يا... به‌طور گسترده‌اي در كار توليد ايماژ و پيام فعاليت مي‌كنند. بنابراين شبكه‌هاي ارتباطاتي شرايط شناسايي را فراهم كردند، طوري كه زير پا گذاشتن يك گروه ناممكن كرده است و در نتيجه از هيچ گروه اجتماعي نمي‌توان مشروعيت‌زدايي كرد.

گسترش نظام آموزشي اعم از آموزش عالي و آموزش ابتدايي و متوسطه نيز در فراهم كردن اين شرايط شناسايي نقش داشته‌اند. نظام آموزشي باعث شده سوژه ايراني توانمند شود، يعني ممكن است دانشمند يا محقق نشود اما به عنوان يك شهروند فرهنگي كه به حقوق خودش آگاه شده و از ظرفيت آرزو بهره مند شده است. يعني سواد رسانه‌اي حداقلي دارد و مي‌تواند با رسانه‌هاي جديد كار كند. ما پنج ميليون دانشجو و 11 ميليون دانش‌آموخته داريم كه در اين ميان 200 هزار نفر آنها استاد دانشگاه و محقق و... هستند. اين جمعيت واقعيت انكار ناپذيري است. البته ممكن است درباره كيفيت آموزش عالي انتقادهايي مطرح شود كه درست نيز هست، اما روي ديگر سكه اين است كه اين سوژه‌هاي دانشگاهي ظرفيت آرزو پيدا كرده‌اند و شرايط شناسايي دارند. نظام آموزش عالي باعث شده افراد مستحق شوند، يعني از افراد بي‌سواد عامي به سوژه‌هايي بدل شوند كه حقوق شهروندي بيابند. به همين دليل نظام آموزشي و آموزش عالي در ايران معاصر كه به تماميت خودش نزديك شده شرايط شناسايي را فراهم كرده است.

تحولات سياسي و اميد

سومين امري كه شرايط شناسايي در ايران را فراهم كرده تحولات سياسي اعم از مشروطه، نهضت ملي و به ويژه انقلاب اسلامي است. انقلاب‌ها يك نوع انفجار آگاهي جمعي هستند. انقلاب اسلامي زمينه‌اي فراهم كرد كه گروه‌هاي فرودست جامعه نام و نشان پيدا كنند و به حوزه عمومي ورود پيدا كنند. به تعبير رورتي حوزه عمومي، حوزه‌اي است كه گفت‌وگو درباره ارزش و منافع و خواست‌هاي مشترك صورت بگيرد. اميد اجتماعي به موضوعات حوزه عمومي ربط دارد، انقلاب اسلامي و سپس جنگ زمينه‌اي فراهم كرد كه گروه‌هاي وسيعي از توده‌هاي مردم بتوانند به حوزه عمومي پاي بگذارند. جنگ و انقلاب به معناي بديويي آن يك رخداد (event) بود كه ظرفيت‌هايي را آشكار كرد و يك ظرفيت آرزو ايجاد كرد. تحولات سياسي بعدي نيز سبب شد كه حوزه عمومي در ايران گشايش بيشتري يابد و گفت‌وگوي عمومي راجع به منافع عمومي پديد آيد. اين تحولات اگرچه از منظر سياسي بحران تلقي مي‌شوند، اما از منظر اميد فرصت تلقي مي‌شوند و فرصتي بودند براي ابراز وجود خودهاي محذوفين.

عامل چهارم توسعه شهر و شهرنشيني است. پيتر برگر در كتاب ذهن بي‌خانمان نشان مي‌دهد كه اگر از منظر جامعه‌شناسي معرفت به شهر نگاه كنيم، مي‌بينيم كه شهر باعث آگاهي شهري (urban conciousness) مي‌شود. آگاهي شهري در ايران معاصر به‌طور گسترده‌اي توليد شده و ظرفيت آرزو ايجاد كرده است. شهر در ايران اميد مشترك ايجاد كرده است. انسان شهري ما ممكن است چالش‌هاي زيادي داشته باشد كه دارد، اما انسان شهروند ظرفيت آرزومندي بالايي دارد. از اميد مشتركي سخن مي‌گويم كه در شهر پديد آمده است. در كتاب ايران: امپراتوري انديشه كه اخيرا با دو ترجمه منتشر شده، از اين بحث مي‌شود كه اگرچه انسان ايراني از امپراتوري گذر كرده اما كماكان ذهنيت امپراتوري دارد و در تخيل اجتماعي‌اش اين ذهنيت هست كه ايران مي‌توانند همچنان امپراتوري باشد. بخشي از اين اميد مشترك را زندگي كلانشهري پديد آورده است.

اينكه ايران با وجود همه مشكلات دچار بحران نمي‌شود، به خاطر اميد اجتماعي است و شرايط اجتماعي براي بروز اجتماعي براي طبقات فرودست موجود است. از ديد رورتي آنچه اميد را نگه مي‌دارد، ارتباط است، اينكه گروه‌هاي مختلف اجتماعي بتوانند با يكديگر ارتباط داشته باشند. به نظر من ايرانيان به نحو ايده‌آلي از امكاناتي كه بيان شد، به خصوص فناوري‌هاي ارتباطي، استفاده مي‌كنند و گروه‌ها و افراد، ‌فرهنگ‌ها، قوميت‌ها، زبان‌ها، مذهب‌ها و ايدئولوژي‌ها با هم ارتباطي را ايجاد كرده‌اند و همين ارتباط مانع از فروپاشي جامعه ما در منطقه بحران خيز خاورميانه شده است.

خصوصي‌سازي اميد

حسين راغفر / استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبايي

در كتاب تامين مالي صنعتي در ايران نوشته ريچارد بنديكت كه اوايل دهه 1340 منتشر شده است و مشاوران اقتصادي هاروارد در تحليل وضعيت اقتصادي ايران نوشته‌اند، چنين آمده است: «در اين اواخر با تغيير الگوهاي مصرفي دارايي‌هاي كلاني از محل واردات و مستغلات انباشته شده است. ايرانيان بخش بزرگي از درآمدهاي خود را به كالاهاي وارداتي تجملي، ساخت ويلاها، خريد و فروش زمين و سفرهاي اروپايي اختصاص مي‌دهند. مستغلات كه واجد تاريخي مملو از تجربيات موفقيت آميز است، بر سرمايه‌گذاري صنعتي برتري دارد.

عجيب است كه سرمايه‌گذاري در حوزه مستغلات و زمين در مقايسه از سرمايه‌گذاري صنعتي از بي‌ثباتي سياسي و اقتصادي آسيب به مراتب كمتري ديده است. اغلب گفته شده كه زمين و سفته يا به عبارتي رباخواري اصلي‌ترين جذب‌كنندگان سرمايه در ايران هستند تا زماني كه سوداگري روي مستغلات و سفته بازي سودهاي بزرگ بي‌زحمت و ريسك ايجاد مي‌كند، محال است كه در ايران توليد صنعتي اتفاق بيفتد و كسي خود را درگير توليد كند» شاهديم كه امروز وضعيت هيچ تغييري نكرده است و عين ماجرا امروز نيز هست. اين نشان مي‌دهد كه اين وضعيت سابقه‌اي 50 ساله دارد.

اقتصاد در بحران

اقتصاد ايران در بحران است و چشم‌انداز آينده نيز متاسفانه هولناك است. اقتصاد ايران تحت سلطه سرمايه‌هاي مالي و تجاري بوده و هست. نظام تدبير و تمشيت امور (Governance ) در جهت حفظ و تقويت منافع صاحبان همين سرمايه‌ها عمل كرده و مي‌كند. اما چرا نظام تمشيت امور از تامين خواسته‌هاي توسعه در ايران در يك صد سال اخير به جز دوره‌هاي معدودي چون دوره ملي شدن نفت و سال‌هاي آغازين بعد از انقلاب ناتوان است؟ در اين رابطه چهار ابرچالش راهبردي اقتصادي ايران قابل ترسيم است. نخستين آنها خود نظام تدبير و تمشيت امور است. سه چالش بعدي بر اساس آن نظام شكل گرفته است: اولي بحث جمعيت و اشتغال است كه خودش چالش‌هاي فراواني ايجاد مي‌كند. بحث بعدي چالش انرژي و آب است و چالش آخر نوآوري و فناوري است. اين چالش‌ها با هم ارتباط دارند و از اين حيث چالش‌هاي راهبردي خوانده مي‌شوند.

اما چرا اين چالش‌هاي راهبردي ريشه نااميدي در جامعه ايران هستند؟ در نظام تصميم‌گيري‌هاي اساسي در ايران هيچگاه مردم موضوع اصلي نبودند، زيرا نهادهاي مستقر در جامعه يا نهادهاي استخراجي (extractive institutions) در جامعه ما ناشي از توليد نفتي هستند. نفت در ايران براي منافع مردم ايران توليد نشد، بلكه براي كمك به نظام استعمار انگليس كشف و استخراج شد و بالطبع نهادهاي متناسب آن ايجاد شد و در نتيجه اين نهادها همواره در خدمت گروه‌هاي حاكم بودند. در مقابل نهادهاي استخراجي بايد از نهادهاي فراگير سخن گفت كه در كشور ما حضورشان بسيار كمرنگ است و چشم‌انداز آينده نيز از محو كامل آنها حكايت دارد. در جامعه بحث خصوصي‌سازي اين نهادهاي فراگير مثل آموزش و پرورش، آموزش عالي، نهاد سلامت و... مطرح است. ساختار اقتصاد ايران عليل‌تر از آن است كه پاسخگوي نيازهاي جمعيت باشد.

از 1338 يعني زماني كه آمار داريم تا 1391 مي‌توانيم اقتصاد كشور را در سه بخش كشاورزي، صنعت و خدمات ارزيابي كرد. بخش كشاورزي ما تا به امروز تنها در حد معيشتي باقي مانده است. بخش صنعت هم كه مي‌تواند ارزش افزوده و شغل ايجاد كند، ضعيف و ذليل است. بنابراين اقتصاد ايران روي سرش ايستاده است. علت آن است كه منافع گروه‌هايي كه تصميمات اساسي را مي‌گيرند، حكم مي‌كند. توليد در ايران همواره مساله پرهزينه بوده و در كنار آن فعاليت‌هاي تجاري و واردات و خريد و فروش زمين و مستغلات و ارز و سكه بسيار پرسود بوده است. از اين رو ساختاري اقتصادي شكل گرفته كه به بحران انجاميده است. يكي از دلايل اصلي نيز نظام تصميم‌گيري است كه الگوي نوليبرال را به مثابه يك پروژه جهاني اجرا مي‌كند. اين الگو از زمان جنگ آغاز شد و تا به امروز ادامه يافته است.

مفروضات اصلاحات

اصلاحات در قلمرو حيات اجتماعي مستلزم مفروضاتي است. نخست اينكه مردم بزرگ‌ترين سرمايه هر جامعه هستند. متاسفانه در دو، سه دهه اخير به اين نكته بسيار كم توجه شده است و مدام بر نقش نفت تاكيد مي‌شود. دومين مفروض اين است كه هدف سياستگذاري بايد سعادتمندي و حفظ كرامت انسان باشد و حفظ كرامت انسان بدون شغل و كار امكان پذير نيست. اين فلسفه اقتصادي ژاپن است. شعار اقتصادي ژاپني‌ها حداكثر كردن سود نيست، بلكه حداكثر كردن شغل است. به همين دليل است كه در بحران اقتصادي جهاني سه مدير ژاپني هاراگيري (خودكشي) كردند و در نامه‌هاي‌شان نوشتند ما متاسفانه نتوانستيم حقوق كاركنان را بدهيم. ثباتي كه در نظام اقتصادي ژاپن هست، در فعالان اقتصادي و مردم اميد ايجاد مي‌كند.

در دهه‌هاي اخير پروژه جهاني نوليبرالي امكان ظهور و بروز پيدا كرده است. اين تنها يك مقطع تاريخي صرفا در كشورهاي سرمايه داري نيست، بلكه در همه جاي دنيا از جمله ايران هم امكان اجرا شدن دارد. اين نوليبراليسم فرهنگي را در سراسر دنيا غالب كرده است كه الگوي جهاني مصرف است. نتيجه گسترش اين الگو اختلال رواني جامعه است، از يك سو رژه اشرافيت در خيابان‌ها با ماشين‌هاي بسيار گران‌قيمت را موجب مي‌شود و از سوي ديگر فقر و فلاكت گروه‌هاي كثيري از جوانان را نتيجه مي‌دهد. سياست‌هاي اقتصادي بعد از جنگ در ايران هزينه‌هاي سنگيني را بر جامعه تحميل كرده است، از جمله نابرابري‌هاي اقتصادي، فساد و روان گسيختگي فرهنگي. از سوي ديگر متاسفانه مدام اين فرهنگ مصرف گرايي از رسانه‌هاي عمومي تبليغ مي‌شود، در حالي كه نابرابري‌ها منشا اصلي ناامني هستند و رشد جرم و جرايم محصول آن است.

والرشتاين نظريه‌پرداز نظام‌هاي جهاني

امانوئل والرشتاين مي‌گويد كه نظام تاريخي حاكم بر جهان در حال تغيير است. به اعتقاد او اين نظام از تعادل خارج شده و به يك نقطه انشقاق رسيده است. يكي از ويژگي‌هاي والرشتاين در مقايسه با بسياري از صاحبنظران اين است كه همه پيش بيني‌هاي او محقق شده است. او در 1971 فروپاشي شوروي سابق را پيش بيني كرد و اين اتفاق در 1989 رخ داد. او در سال 1997 در انجمن جامعه‌شناسي امريكا در سمت رياست اين انجمن در پراگ گفت كه نظام تاريخي كنوني جهان در حال خروج از تعادل است و الان شاهديم پيش بيني او در حال وقوع است. او معتقد است در اين انشقاق دو فرض نهفته است. يكي اينكه در اين شرايط تحول و تغيير نهاده‌هاي اندك ستانده‌هاي بزرگ دارند. او مي‌گويد در نيمه اول قرن 21 با آشوب‌ها و خشونت‌هايي در دنيا مواجه مي‌شويم كه بي‌سابقه خواهد بود. متاسفانه ما امروز تحقق اين پيش بيني را در اطراف خودمان در خاورميانه شاهديم.

نكته دوم اينكه اين ستانده‌ها ذاتا نامتعين هستند، يعني نمي‌دانيم از سرمايه‌گذاري‌اي كه صورت مي‌گيرد، چه نتيجه‌اي حاصل مي‌شود. فرض بعدي او اين است كه اين نظام تاريخي وارد يك بحران شده است، اما نمي‌دانيم نظامي كه از دل اين بحران بر مي‌آيد، آيا نظامي بهتر است يا خير؟ او مي‌گويد اين دوره انتقال دوره‌اي دهشتناك مملو از آشفتگي‌ها است. نكته قابل توجه بحث او اين است كه اگر اين فرضيات را بپذيريم، نتايجي اخلاقي بر آن مترتب مي‌شود. يكي از نتايج اين است كه در نظام‌هاي اجتماعي و انساني مبارزه براي يك جامعه خوب، يك مبارزه دايمي است. متاسفانه بخش بزرگي از جامعه روشنفكري ما نسبت به مسائل منفعل است. ضمن آنكه اهميت مبارزه بشر در همين دوره‌هاي گذار اهميت پيدا مي‌كند. به همين دليل اهميت و معناي اين مبارزه آشكار مي‌شود.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=59143

ش.د9504752

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات