تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۹  ، 
کد خبر : ۳۰۹۲۷۶

عبور از "خاورمیانه جدید"

(روزنامه جمهوري اسلامي – 1396/05/09 – شماره 10932 – صفحه 10)

همانطور که سند نهایی کنگره وین در سال 1815(1194) نقشه سیاسی جدید اروپا بعد از شکست امپراطوری فرانسه را تعیین کرد، نظم جدید ژئوپلتیک غرب آسیا و شمال آفریقا نیز در دهه دوم قرن بیستم و تحولات مرتبط با جنگ جهانی اول، شکل داده شد.

در ماه مه سال 1916(اردیبهشت 1295) در حالی که هنوز جنگ جهانی اول پایان نیافته بود، انگلیس و فرانسه براساس پیش‌بینی سقوط امپراطوری عثمانی، بطور محرمانه و با موافقت روسیه تزاری، بر سر تقسیم قلمرو امپراتوری عثمانی به کشورهای تحت نفوذ خود به توافق رسیده و طی موافقتنامه «سایکس- پیکو» نقشه سیاسی منطقه غرب آسیا را براساس تقسیم کشورهای اسلامی منطقه بین فاتحین جنگ ترسیم نمودند. این موافقتنامه، سوریه و لبنان را تحت قیمومیت فرانسه قرار داد و عراق، اردن شرقی و فلسطین را حوزه نفوذ بریتانیا تعریف کرد. پس از شکست تزارها در روسیه، لنین و تروتسکی از این سازش پنهانی پرده برداشتند و متن کامل سایکس - پیکو در 23 نوامبر 1917 منتشر گردید.

پس از آن، صدور اعلامیه بالفور (دوم آذر 1296) توسط انگلستان سرمنشا رسمیت دادن به اشغال سرزمینهای فلسطین و پیدایش رژیم صهیونیستی واقع شد.

ازسوی دیگر، انگلیسی‌ها که در طی «عهدنامه دارین» عبدالعزیز بن سعود را تحت‌الحمایه خود قرار داده بودند، با وجود اینکه به شریف حسین، امیر مکه، وعده دادند که درصورت راه‌اندازی شورش قبایل عربی علیه امپراطوری عثمانی، از استقلال آنها پس از سقوط عثمانی حمایت نمایند، به وعده خود عمل نکردند. دولت انگلیس اگرچه پس از شکست عثمانی، فرزندان شریف حسین یعنی فیصل را به حکومت عراق و عبدالله را به حکومت ماوراء اردن منصوب کرد، اما به شریف حسین پشت کرد و زمینه شکل‌گیری دوره سوم حکومت سعودی را فراهم نمود.

همچنین مغرب عربی متشکل از تونس، الجزایر و مراکش طی توافقاتی مثل معاهده باردو، کنفرانس الجزیراس، بحران اقادیر، معاهده فاس، تحت نفوذ و سلطه فرانسه قرار گرفتند و مصر تحت الحمایه بریتانیا شد.

بدین سان در یک دوره چند ساله، سرنوشت جغرافیای سیاسی جدید منطقه از حجاز تا مغرب با کارگردانی دولت انگلستان رقم خورد که مسیر تحولات این منطقه را حداقل تا یک قرن تحت تاثیر قرار داد.

طرح خاورمیانه جدید

با نزدیک شدن به صدسالگی سایکس - پیکو، بحث انقضای دوره تقسیمات سابق و لزوم بازترسیم مرزهای این منطقه براساس مقتضیات جدید ژئوپلتیک و در واقع براساس معادلات نوین قدرت و منافع جدید دولتهای سطله‏‌گر مطرح گردید. تحولاتی که عمدتاً در دوره جورج دبلیو بوش کلید خورد، درجهت هموارسازی روند تکاملی نقشه جدیدی بود که دربرگیرنده تغییر مرزهای جغرافیایی و هویتی، تغییر معادلات سیاسی قدرت به نفع آمریکا، تضمین سیطره بر مهمترین منابع فسیلی جهان، تامین نیازهای جدید هویتی برای رژیم صهیونیستی، تضعیف قدرت ژئوپلتیک بازیگران منطقه‌ای از دو طریق درگیر ساختن منابع مالی، نظامی و انسانی آنها و تبدیل آنها به واحدهای سیاسی کوچکتر، ضعیف‌تر و بی‌ثبات باشد.

درحالیکه بعد از واقعه یازده سپتامبر، منطقه غرب آسیا به بهانه «جنگ علیه تروریسم» وارد مرحله تازه‌ای از جنگها و منازعات منطقه‏‌ای شد، «ابتکار صلح عربی» مبنی بر شناسایی اسرائیل و عادی سازی روابط و صلح فراگیر با آن دربرابر بازگشت به مرزهای 1967(1346) و تاسیس کشور فلسطینی به پایتختی قدس، ازسوی عبدالله ولیعهد وقت سعودی در اجلاس سال 2002(1381) سران عرب مطرح گردید. این طرح، تلاشی بود برای فیصله دادن به مسئله فلسطین ازطریق رسمیت بخشیدن به حاکمیت و هویت سیاسی اسرائیل که مهمترین مسئله در ترسیمات جدید ژئوپلیتک غرب آسیا محسوب می‏شد.

در شرایط توجه روزافزون قدرتهای جهانی به اهمیت راهبردی و تعیین‌کننده دو عنصر «آب» و «نفت» در معادلات هزاره سوم، در آستانه حمله نظامی آمریکا به عراق، «ابتکار مشارکت خاورمیانه» و سپس «ابتکار خاورمیانه بزرگ‏تر» به عنوان بخشی از استراتژی امنیت ملی آمریکا برای توسعه و ارتقاء دمکراسی در منطقه تنظیم شد. این طرح رسماً توسط کالین پاول، وزیرخارجه‌ وقت آمریکا در بنیاد هریتیج، سپس توسط دیک چنی، معاون بوش در مجمع جهانی اقتصاد در داووس و نهایتاً توسط خود جورج بوش در جریان نشست سران 8 کشور صنعتی دنیا مطرح گردید.

از طرح تا عمل

واقعه 11 سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان بی‌شک نقطه عطفی در تغییرات ژئوپلتیک منطقه و پیش زمینه اعمال سیاستها و ترسیمات نظام نوین سلطه به شمار می‌رود. اما بطور مشخص‌تر، حمله آمریکا به عراق به گفته یوشکا فیشر که در آن زمان وزیر خارجه و معاون صدر اعظم آلمان بوده، نقش یک پل راهبردی و نظامی بین خاورمیانه قدیم و جدید را ایفا می‌کرد. پول ولفوویتز، معاون وقت وزارت دفاع آمریکا و یکی از معماران حمله آمریکا به عراق، معتقد بود کشور عراق می‌تواند اولین دموکراسی عربی در جهان باشد و قادر خواهد بود بر دو کشور سوریه و ایران و همچنین سایر کشورهای جهان عرب سایه بیفکند. به عبارت دیگر، آمریکایی‌ها عراق را ضربه آغازین دومینوی تغییرات در منطقه محسوب می‌کردند.

از همین رو همزمان با تکمیل شدن روند خروج نیروهای آمریکایی از عراق، منطقه غرب آسیا به سمت جنگ مذهبی با هویت اسلامی سوق داده شد و در سال 2011(1390) دومینوی سقوط دولتهای عربی منطقه و آنچه به نام بهار عربی معروف شد اتفاق افتاد؛ ولی عملاً بجای محقق شدن آرزوهای ملتهای منطقه، به شعله‌ور شدن بحران‏های خونین در لیبی، سوریه، عراق و یمن و مشکلات گوناگون سیاسی در سودان، مصر، بحرین و غیره انجامید. از منظر اقتصادی نیز برخی تحلیلگران، انگیزه طراحان خاورمیانه جدید را مرتبط با تمرکز منابع نفت و گاز و منابع معدنی در غرب آسیا می‌دانند؛ چرا که می‌دانستند روند رو به افزایش مصرف جهانی انرژی به موازات روند توسعه قدرتهای آسیایی، فشار زیادی برای اکتشاف و استخراج هرچه بیشتر منابع جدید انرژی وارد خواهد کرد و لذا تسلط بر این منابع از طریق کوچک‌سازی و کاهش قدرت کشورهای صاحب این منابع، ضامن قدرت، امنیت و منافع سیاسی- اقتصادی نظام سلطه می‏‌باشد.

به نوشته رابرت اف کندی، پروژه احداث خط لوله 1500 کیلومتری قطر - ترکیه که در سایه تحریمهای نفتی علیه ایران، امکان صدور گاز قطر (از حوزه مشترک گازی با ایران یعنی پارس جنوبی) به بازارهای انرژی اروپا را از مسیر عربستان، اردن، سوریه و ترکیه فراهم می‌نمود، بخاطر اینکه از یکسو به هم‌پیمانان سنّی آمریکا در منطقه (عربستان و قطر) قدرت تسلط بر این بازار را می‌بخشید، و ازسوی دیگر دسترسی مستقیم اروپا به انرژی بجای مسیر پرهزینه دریایی را ایجاد می‌کرد، مورد حمایت آمریکا نیز بود... اما بشار اسد اعلام کرد که بخاطر منافع روسیه، تفاهم نامه مجوز ایجاد این خط لوله از طریق سوریه را امضاء نمی‌کند؛ و پس از مدتی از «خط لوله اسلامی» که از ایران به سوریه و لبنان می‌رسید و مورد تایید روسیه بود حمایت کرد. وی همین امر را زمینه تصمیم آمریکا برای برکناری اسد تحلیل کرده است.

جنگ سوریه و پیدایش داعش

در صحنه سیاسی، طراحان خاورمیانه جدید، پس از ناامیدی از شکستن حلقه‌های زنجیره مقاومت در لبنان (جنگ 33 روزه) و غزه (جنگ 22 روزه) و غیرعملی یافتن موضوع حمله به ایران، پروژه نابودی حلقه میانی و مهم این زنجیره یعنی سوریه تحت رهبری بشار اسد را کلید زدند.

با ایفای نقش سرویسهای اطلاعاتی ترکیه، قطر و عربستان در دامن زدن به این بحران، گروه داعش (دولت اسلامی عراق و شام) و سپس جبهه النصره شکل گرفت که به موازات هم به جنگ مسلحانه علیه نظام بشار اسد پرداختند. گروه تروریستی «احرار الشام» نیز در سال 2011(1390) توسط عربستان تاسیس شد که ائتلاف آن با چند گروه مسلح دیگر تحت تعلیمات مذهبی «عبدالله المحیسنی» شیخ وهابی سعودی، به تشکیل «جیش الفتح» انجامید. همچنین گروه تروریستی «لواء الاسلام» به سرکردگی «زَهران علّوش» با حمایت مستقیم مالی و نظامی عربستان سعودی تاسیس شد که بعداً به «جیش الاسلام» تبدیل گردید. در ژوئیه 2013(مرداد 1392) توسط نیروهای القاعده به زندان‌های ابوغریب و تاجی حمله شد که در نتیجه آن، حدود ششصد نفر از جنگاوران قدیمی و کارآزموده القاعده از زندان گریخته و همه آن‌ها به مسلحین سوریه پیوستند.

طرح تجزیه سوریه و عراق

اولین بار «جو بایدن» معاون وقت کمیته سیاست خارجی سنای آمریکا طی یادداشتی در نیویورک‌تایمز، طرح تقسیم عراق به سه منطقه خودمختار کرد، شیعه و سنّی را براساس مدل طرح صلح دیتون در بوسنی که مبتنی بر تقسیمات نژادی - مذهبی بود، به منظور بازگشت نیروهای آمریکایی در عین حفاظت از منافع امنیتی آمریکا در عراق پیشنهاد داد.

در مراحلی از بحران در سوریه، سناریوی ایجاد منطقه حائل بمنظور مقدمه‌ای برای تجزیه سوریه و سرنگونی بشار اسد در پیش گرفته شد؛ اما آنچنان که مورد تصور طراحان آن بود، پیش نرفت. البته موضوع ماهیت و روند پیدایش و پیشرفت بحران سوریه، مبحثی مفصل و دارای ابعاد مختلف است که پرداختن به آن در اینجا می‌تواند موضوع اصلی این نوشته را تحت الشعاع قرار دهد.

با گذشت دو سال از آغاز بحران سوریه، با محرز شدن ناکامی پروژه سرنگونی بشار اسد که طراحان آن تصور می‌کردند طی چند ماه به انجام برسد، تام فلچر سفیر انگلیس در لبنان با اعتراف به اینکه فروپاشی نظام سوریه دیگر امکان پذیر نیست و از روی میز برداشته شده است، بار دیگر تصریح کرد: "تحولات منطقه نشان می‏دهد موافقتنامه سایکس- پیکو ابدی نیست و یک سایکس- پیکوی جدید در چشم انداز منطقه نمایان شده و تحولات مربوط به بهار عربی، چیزی جز آغاز نقشه جدید ژئوپلتیک منطقه نمی‌باشد".

موسسه تحقیقاتی «رَند» که بنیاد تحقیقاتی نیروهای مسلح آمریکا شمرده می‌شود، در دسامبر 2015(دی 1394) با انتشار «طرح صلحی برای سوریه»، پیشنهاد برپایی یک نظام سیاسی غیرمتمرکز در سوریه و تقسیم آن به چهار منطقه اداری را داد. بموجب این طرح، غرب کشور از حومه جنوبی دمشق تا مناطق مرزی با ترکیه در سمت مدیترانه تحت حاکمیت نظام حاکم فعلی (علوی) خواهد بود؛ منطقه ناپیوسته شمالی شامل قامشلی، حسکه و مناطق واقع در شمال شرق حلب به اضافه مناطق گوشه شمال غربی سوریه قلمرو کردی به شمار خواهد رفت؛ منطقه داریا در جنوب غرب و ادلب و اطراف آن در شمال غرب در اختیار معارضه (سنی) قرار خواهد گرفت و باقیمانده کشور شامل دیرالزور، رقه، پالمیرا، دره رود فرات، بخش اعظم نوار مرزی با عراق و بقیه مناطقی که عمدتاً خالی از سکنه هستند همچنان تحت اداره داعش باقی خواهد ماند و البته ائتلاف ضد داعش سعی خواهد کرد تا مناطق تحت سیطره داعش را به مرور از دست آنان درآورد؛ دو شهر حلب و حماه نیز بین نظام و معارضه تقسیم خواهد شد و دالانی برای ارتباط بین حمص و حلب، به نظام واگذار خواهد شد.

مخالفت‌های دائمی آمریکا با ورود حشد الشعبی به عملیاتهای ارتش عراق علیه داعش؛ و همچنین اظهارات دیوید پترائوس فرمانده سابق نیروهای مرکزی آمریکا مبنی بر اینکه نیروهای مردمی عراق پس از مرحله عبور از داعش، خطرناک‌تر از داعش هستند؛ نیز در همین راستا قابل ارزیابی بود.

«کاترین اشتون» مسئول سابق سیاست خارجی اتحادیه اروپا در نشست شورای امور نظامی آمریکا اعلام کرد که رئیس‌جمهور آمریکا آماده است مسئله تجزیه عراق را بپذیرد و اگر دولت عراق، اقدامات مورد نظر آمریکا ازجمله اعطای پایگاه‏های نظامی به آمریکا را انجام ندهد، واشنگتن از نیروهای محلی حمایت خواهد کرد؛ و این به منزله پایان دادن به عراق یکپارچه خواهد بود.

این در شرایطی بود که ارتش سوریه مرکب از طوایف مختلف به ویژه اهل سنت به همراه نیروهای مردمی و مقاومت، با ایستادگی و موفقیت در صحنه میدانی مبارزه با داعش، النصره و دیگر گروههای تروریستی، مانع تحقق برنامه سرنگونی نظام و تجزیه سوریه شده بودند.

لذا قابل درک است که اعلام حمایت تاکتیکی کشورهایی مثل آمریکا و فرانسه از یکپارچگی عراق نیز می‌تواند بخاطر نگرانی فعلی از درگیر بودن اقلیم کردستان با بحران‌های عمیق سیاسی و اقتصادی داخلی و همچنین واکنش‌های کشورهای ذینفع یعنی ایران، ترکیه، عراق و سوریه؛ و به عبارتی چیدن میوه‌ای نارس باشد.

آینده پیش‌رو

ترامپ در مبارزات انتخاباتی خود، حمله به عراق و سرنگونی دولت صدام را خطایی دانست که موجب پیدایش گروه‌های افراطی از جمله داعش شده است. او همچنین باراک اوباما و هیلاری کلینتون را بنیانگذاران داعش خوانده بود. اما خود ترامپ و استراتژیست‌های دولت او مجدداً امید به یک پیمان نظامی عربی با همراهی آمریکا و اسرائیل تحت عنوان "ناتوی عربی" بستند و این معماری بدون پایه را در نشست عربی ریاض نیز به نمایش گذاشتند. اما اگر نوزاد «خاورمیانه جدید» مرده به دنیا آمد، طرح «ناتوی عربی» اساساً عقیم است.

آمریکایی‌ها باوجود آزمودن مکرر راههای نظامی و امنیتی، همچنان با دامن زدن به بستر اختلافات منطقه‌ای و ایجاد ائتلاف‌ها و هم‌پیمانی‌های بی‌ریشه، در صدد تکرار آزموده‌ها به امید راه‌یابی به ساختار مورد نظر جدید در ژئوپلتیک غرب آسیا هستند.

درحالی که همچنان اروپا فاقد رویکرد مستقلی برای غرب آسیا به نظر می‌رسد، و نشانه‌ای از منتفی شدن طرح خاورمیانه جدید آمریکا حتی در دوره ترامپ دیده نمی‌شود، اما به تدریج واقعیتها خود را بر توهّمات و آرزوهای غیرعملی در صحنه سیاسی تحمیل می‌کنند. همزمان با پایان عمر سیاسی و نظامی داعش در سوریه و عراق، شاهد اعلام کنار گذاردن سیاست سرنگونی بشار اسد ازسوی آمریکا، روند بازگشایی سفارتهای خارجی در دمشق و نزدیک شدن به درجه‌ای از تفاهم عملی برای حل سیاسی بحران سوریه و مقابله جدی‌تر با پدیده تروریسم هستیم.

همانگونه که محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه کشورمان در کنفرانس امنیتی مونیخ متذکر شد، عبور از این مرحله نیازمند یک «گذار شناختی متناسب با واقعیت‌های جهانی» است. آنچه قدرت‌های برتر جهانی بویژه آمریکایی‌ها باید درک کنند، اینست که دوران «سایکس-پیکو»های قدیم و جدید و ترسیم آمرانه مرزها گذشته است. و آنچه نیازمند درک ازسوی بازیگران منطقه‌ای همچون عربستان و قطر می‌باشد، این حقیقت است که دوران تجربه برون سپاری راه‌حل‌ها به بازیگرانی که خود طراحان اختلاف و تجزیه و بحران در منطقه ما هستند، سپری شده است. راه‌حل‌ها را باید در داخل منطقه و در اصلاح رفتارها و از مسیر دستیابی به تفاهم و همکاری جمعی جستجو کرد.

منبع: ایسنا

http://jomhourieslami.net/?newsid=142692

ش.د9602239

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات