(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/11/07 ـ شماره 559 ـ صفحه 8)
من در صحبتهای خود بیشتر بر راهحلها متمرکز میشوم و ابتدا به چند نکته مقدماتی اشاره میکنم. وضع پیشآمده محصول این عوامل است؛ یکی انباشت ناکارآمدی که آقای محبیان تحتعنوان احساس ناکارآمدی اشاره کردند، در حالی که این احساس نیست و خود ناکارآمدی است. همه شاخصها نشان میدهد که ما بسیار ناکارآمد بودهایم. از مسئله آب و ریزگردها و آلودگی گرفته تا وضعیت حمل و نقل و اقتصاد و... جمعیت 36 میلیونی شده 80 میلیون و به همراه بحران ناکارآمدی وضعیت فعلی را پدید آورده است. مسئله بعدی این است که سیاست در همه ابعاد زندگی مردم ورود کرده و خود را مسئول همهچیز معرفی کرده است؛ یعنی حتی وقتی تخممرغ هم به دلیل مکانیزمهای بازار و کمکاری مرغها! گران میشود، بازهم باید حکومت پاسخگو باشد و این راجع به هر موضوع دیگری هم صدق میکند. اتفاق دیگری که رخ داده و خاص ایران است، این است که تاکنون پیش آمده کشوری به بحران مالی بخورد، اما محیطزیست آن درست بوده و بحران سیاست خارجی نداشته است. همینطور پیش آمده که کشوری به بحران اجتماعی و درگیری سیاسی دچار شود، ولی عرصه بینالمللی با او مشکل نداشته یا اینگونه نبوده که وضعیت بارشی آن کشور در 50 سال آینده به کمترین مقدار برسد. ما با وضعیتی در ایران مواجه هستیم که من اسم آن را «همآیندی بحرانها» گذاشتهام؛ یعنی همه بحرانها با هم ایجاد شدهاند: باران از آسمان نمیآید، ترامپ رئیس جمهوری آمریکا میشود، بن سلمان در عربستان به قدرت میرسد، منطقه بههم میریزد، منازعه سیاسی در داخل به نهایت میرسد، جمعیت دهه 60 در دهه 90 باید کار پیدا کنند و... با یک وضعیت بسیار پیچیدهای مواجه هستیم که اسم آن را میتوان همپیدایی، همآیندی و همافزایی گذاشت و همه این بحرانها هم سینرژیک (همافزا) هستند. مسئولان در چند دهه گذشته نقش اپوزیسیون ایفا کردند و هیچ مسئولیتی را برعهده نگرفتند و همواره هم با افعال مضارع صحبت کردند؛ یعنی اشتغال ایجاد خواهد شد، کشور ما قدرت اول منطقه خواهد شد و... من آرزومند روزی هستم که مسئولان به زمان ماضی سخن بگویند. استفاده از فعل مضارع به مردم این را القا کرده است که گویی کسی نمیخواهد مسئولیت بپذیرد.
بهنظرم ما بحران دستاورد هم داریم. ما چند دسته دستاورد داریم؛ یکسری مانند فناوری هستهای، نانوفناوری و... که مردم به لحاظ سیاسی از آنها حمایت میکنند، اما میگویند اینها چه گرهی از مشکلات ما باز کرده است؟ دسته دیگر مانند خودروسازی، سدسازی و... هستند که خیلی خوب است، اما فقط کافی است که مردم از مرزهای ایران خارج بشوند و مثلا به ترکیه بروند تا این دستاوردها در نظر مردم کمرنگ شوند؛ یکسری موفقیتهای سیاسی داریم مانند ایستادگی برابر سلطه و... که خب یک عدهای از مردم که اساسا با این دستاوردها زاویه ایدئولوژیک دارند، بعضی دیگر که حتی اعتقاد هم داشتند هزینه و فایده میکنند و میگویند این چیزی که بهدست آوردیم هزینهاش چند؟ یکسری موفقیتهای دیگر ما ناپایدار هستند مثلا ما آموزش رایگان درست کردیم و تا یک جایی هم پیش رفتیم، اما ادامه ندادیم و اکنون بین 9 تا 14میلیون بیسواد داریم یا سراغ خودکفایی گندم رفتیم و خودکفا هم شدیم، اما به قیمت اتمام آب کشور و فرسودگی زمین.
ما سه تصمیم سخت بعد از انقلاب گرفتیم؛ اول اینکه قطعنامه 598 را پذیرفتیم که حتی اکنون هم در نظر کسانی معتقدند خوشآیند نبوده است. دوم اینکه هدفمندی یارانهها در عرصه اقتصاد را انجام دادیم؛ از همان زمان انتقادات به این تصمیم شروع شد تا جایی که اکنون هیچکس نیست که پای مسئولیت آن بایستد. سومین تصمیم سختی که گرفتیم برجام بود. از زمان امضای برجام نیز امضاکننده را خائن لقب دادند. یعنی ما یک تصمیم سخت هم نگرفتیم که روی آن بایستیم و بگوییم این دستاورد ماست. آن تصمیمهایی که گرفتیم نابود شدند. حالا بر سر این صحبت کنیم که چه تصمیمهایی نگرفتیم؟ اصلاح نظام بانکی، انضباط مالی دولت، مقابله با فساد، شرکتهای خصولتی، غیرشفاف بودن و غیرعملیاتی بودن بودجه دولت، شفافسازی بودجه برای مردم، شفافسازی نهادهای غیراقتصادی، مذهبی، انقلابی و... در اقتصاد، اصلاحات در سیاست خارجی به قصد کم کردن تنش و اصطکاک با نظام بینالمللی، شفاف کردن قواعد سیاسی ازجمله احزاب و تشکلیابی، متوقف کردن تخریب محیطزیستی، شفاف کردن قواعد فعالیت فرهنگی، شفافسازی حقوق اقوام و اقلیتها، رویکرد نظام به مسئله تکثر فرهنگی و سبک زندگیها، جهتگیری در قبال سرمایه خارجی، اصلاحات قضایی، چابکسازی و کاستن از بودجه جاری دولت، اصلاح وضعیت صندوقهای بازنشستگی و اصلاحات در بودجهریزی و توسعه متوازن منطقهای؛ یعنی ما سه تا تصمیم سخت گرفتیم و هر سه را هم نابود کردیم و 18 تصمیم اساسی و سخت هم باید میگرفتیم که نگرفتیم. اکنون میخواهم به دو سوال پاسخ بدهم یکی اینکه فیل را چگونه سوار پراید کنیم؟ و دوم اینکه گفتهای از وبر هست که سیاست، سُفتن تختههای سفت است. آن چیزهایی که باید بهعنوان راهحل به آنها توجه کنیم این موارد است: نخست اینکه جنبش موجود بر اثر تصمیمهایی که ما گرفتهایم یا نگرفتهایم، جنبش چیزباختگان است. در جامعه ما اکنون هر کسی چیزی برای باختن دارد؛ سبک زندگی، کرامت، وضع مالکیت، شغل و... هر سیستمی در دنیا بههرحال تعدادی بازنده دارد، اما سیستمی موفق است که برندهها از بازندهها بیشتر باشند.
گام اول در ایران، گفتوگو است. گفتوگوی حاکمیت با مردم. ما با حاکمیتی مواجه هستیم که دست دارد، اما زبان صحبت کردن ندارد. زبان گفتوگو مهم است و باید ابتدا مسئله خود را روی میز بیاوریم. راهکار فرشاد مؤمنی درست است یا مسعود نیلی یا هرکس دیگر، وقتی موضوعیت پیدا میکند که ابتدا مسئله بهصورت شفاف مشخص شده باشد. اینجا نمیتوان پرسید حالا که حاکمیت نمیخواهد گفتوگو کند، چه کنیم؟ حاکمیت هم نمیتواند از ما بپرسد یک راهی بگو که گفتوگو نکنیم و تغییری در رفتار هم ندهم، ولی درعینحال مشکل حل شود. این همان فیل را سوار پراید کردن است. صحبت ما این است که این وضعیت به انتها رسیده است. نه اینکه این سیستم و نظام به بن بست رسیده باشد، بلکه این مدل طرح و حل مسئله، به بن بست رسیده است. دوم اینکه مردمی که میخواهند با شما وارد گفتوگو بشوند، دچار خستگی اجتماعی شدهاند؛ از 40 سال منازعه با نظام جهانی، تحریم، و... خسته شدهاند. در شرایط فعلی ما علوم اجتماعیخواندهها کلا بیکار شدهایم؛ چون مسائل و مشکلات آنقدر سطحی و مشخص است که ما حرف پیچیدهای نداریم. این خستگی اجتماعی ناشی از تکرار مسئلههایی است که حل نمیشوند. جامعه ایران به جامعه مسائل حل نشده تبدیل شده است؛ هیچ مسئلهای به انتها نمیرسد و هیچ مسئلهای سرنوشتش مشخص نمیشود؛ خواه این مسئله اسیدپاشی باشد و خواه اختلاس و خواه هر چیز دیگری. این مسئلهها گویی در یک فضای نظام اجتماعی ایران مانند خفاش در پروازند و هیچ مسئلهای برای مردم پایان نمییابد. وقتی مسئلههای شما پایان نمییابد، خسته میشوید و نمیتوانید دوام بیاورید. این خستگی اجتماعی امروز در قالب خشم و نفرت بیرون زده است.
نکته بعدی این است که حاکمیت و بخشهایی از مردم باید از حریمدری به حریمداری حرکت کنند. راهحل بعدی این است که حاکمان به فعل ماضی سخن بگویند و نه به فعل مضارع.
نکته بعد اینکه، سیستم باید تن بدهد به موفقیتهای کوچک و ما باید به دولت موفقیتهای کوچک تبدیل بشویم. بهنظر من به چند دلیل تا اطلاع ثانوی هیچ موفقیت بزرگی در این سیستم امکانپذیر نیست؛ اول اینکه حد مناقشه اینقدر بالاست که هیچ گروه و جریانی حاضر نیست اعتبار یک دستاورد بزرگ را به دیگری بدهد. بنابراین ما باید به اعتبار کارهای کوچک تن دهیم. دوم اینکه کارهای کوچکی را که اثری دومینویی دارند بپذیریم. سوم اینکه مردم باید به ما اعتماد کنند و برای این اعتماد باید چیزی در ما ببینند و آن چیز باید موفقیتی کوچک باشد که بگویند کار انجام داد و یک مسئله را حل کرد.
مسئله بعدی این است ما باید تولید دانش کنیم. بیسوادی این مملکت را از پای درآورده است. نه نظام آموزش عمومی و نه نظام آموزش عالی ما نخبگان بزرگی پرورش نمیدهد. به علاوه در یک سیستم بوروکراتیکی که از اساس شایستهپرور نیست آدمهای بیسواد رشد میکنند و این موضوع کشور را تا لبه پرتگاه برده است. نکته بعدی این است که دولت، بهمعنای نظام سیاستگذاری، تسخیر شده است. هرکسی یک بخشی از این دولت را تسخیر کرده است. پس نقطه آغاز مقابله با تسخیرشدن گفتوگوی شفاف دولت با مردم است.
در انتها خیلی صریح بگویم هرآنچه باید اتفاق بیفتد باید در قالب همین نظام انجام شود، زیرا خاورمیانه مستعد فروپاشی است و همه نشستهاند که شما را تکهتکه کنند. کشورها در خاورمیانه زیرساخت دموکراتیکشدن ندارند و دغدغه امنیت مانع از آن خواهد بود که هیچ اتفاق خشنی به نتیجه برسد؛ بنابراین در یک مصالحه بین حاکمیت و مردم، باید میز گفتوگو طراحی شود. میز گفتوگو بزرگترین توصیه من است و این موضوع بر تعیین راهکار برای خروج از بحران مقدم است. ما در مرحله پیشامسئله هستیم و هنوز مسئله را روی میز نگذاشتهایم تا دربارهاش گفتوگو کنیم و در مرحله اول بپذیریم که در وضعیت خطیری قرار داریم. اگر این را نپذیرفتیم، تجربه تاریخی نشان میدهد نیازها بر توانمندیهای سیستم پیشی میگیرند و شما یا به سمت فرسایش تمدنی میروید و بهتدریج تغییر اقلیم، بارش و... پیدا میکنید یا به سمت جنگ داخلی میروید یا در شرایطی سرکوب مانند آفریقا طی طریق خواهید کرد. اکنون نقطهای حساس در تاریخ است یا ما تصمیم میگیریم، گفتوگو میکنیم و جهش میکنیم یا اینگونه نخواهد بود و مانند گذشته ادامه میدهیم و فرسوده خواهیم شد.
https://asemandaily.ir/post/12807
ش.د9604934