صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۳۹۷ - ۰۷:۲۴  ، 
کد خبر : ۳۱۱۴۹۴

یادداشت روزنامه‌ها 24 تیرماه

روزنامه کیهان **

اگر مائده دانمارکی بود!/ محمد صرفی

ماجرای برنامه تلویزیونی بیراهه که چندی پیش درباره چند جوان و نوجوان رقاص بود که فیلم‌های مبتذل خود را در فضای مجازی منتشر می‌کردند، به جنجالی بزرگ تبدیل شد. در مرکز این جنجال دختری نوجوان به نام مائده هژبری قرار دارد که ‌اشک‌ها و صدای لرزانش، بهانه‌ای برای انواع و اقسام مواضع و اظهارنظرها شده است.

ماجرا وقتی جالب‌تر و قابل تامل‌تر می‌شود که می‌بینیم ظرف کمتر از 48 ساعت ناگهان قضیه ابعاد جهانی نیز پیدا می‌کند و این ماجرای حاشیه‌ای در صدر اخبار جهان می‌نشیند؛ از سی‌ان‌ان و گاردین و تایم گرفته تا واشنگتن پست و نیویورک تایمز و تلگراف و فاکس نیوز و نیوزویک و ده‌ها و بلکه صدها رسانه ریز و درشت دیگر خارجی که همگی با مضمونی تقریباً یکسان و همسو به ماجرا پرداخته و از جمهوری اسلامی چهره‌ای خشن که به نوجوانان رحم نمی‌کند به نمایش گذاشتند! دامنه ماجرا چنان وسیع شد که بی‌بی‌سی گفت رقص دیگر رقص نیست و نوعی مبارزه سیاسی با رژیم ایران است! آمریکایی‌ها هم که همیشه در میدان حی و حاضرند تا از هر نمدی در ایران کلاهی ببافند اعلام کردند باید صدا و سیما را به این خاطر تحریم و مجازات کرد.

در داخل کشور هم بازار تحلیل و نقد داغ و پر رونق است و هرکس از دریچه خود به ماجرا می‌پردازد. برخی می‌گویند اولویت برخورد با مفسدان کلان اقتصادی است و نه دخترکی رقاص، برخی از این برخورد دفاع می‌کنند و در عین حال کار صدا و سیما را نقد می‌کنند، عده‌ای نیز اصل برخورد را زیر سؤال می‌برند و می‌گویند کجای قانون آمده است رقصیدن جرم است و نباید در این موارد سختگیری بیجا کرد و...

در این مجال نگارنده قصد پاسخ دادن به این سؤالات را ندارد که آیا باید برخورد می‌شد یا نمی‌شد؟ آیا برنامه صدا و سیما درست بود یا غلط؟ و سؤالاتی از این دست که البته در جای خود مهم هستند و باید به پاسخ‌های آن اندیشید. مسئله کلیدی و مهم جای دیگری است. واقعیت آن است که ما با یک شبکه عجیب و غریب رسانه‌ای هیولاوار مواجهیم که برایش تفاوتی ندارد کار ما غلط است یا درست، قانونی است یا غیرقانونی، کوچک است یا بزرگ، اصلی است یا فرعی، بامصلحت است یا بی‌مصلحت و...آن شبکه کار خود را می‌کند و ماجراها را آن‌طور که می‌خواهد و می‌پسندد، بر اساس اهداف خود برای افکار عمومی روایت می‌کند.

فقط کافی است در ذهن خود ماجراهای جنجالی پیشین را مرور کنید؛ آشوب در کازرون، برخورد زن مامور پلیس با زن بی‌حجاب در پارکی در تهران، اسیدپاشی در اصفهان، ماجرای کشف حجاب برخی زنان (موسوم به دختران خیابان انقلاب)، اعدام قاتلی به نام محمد ثلاث و نمونه‌های بسیار دیگری که ذکر همه آنها امکان‌پذیر نیست. این شبکه رسانه‌ای که تنها در چارچوب آنچه به آن دیکته شده حرکت می‌کند، با انواع ترفندهای مؤذیانه، قاتل بی‌رحمی همچون ثلاث را در جایگاه یک مظلوم می‌نشاند. در ماجرای جنجالی اخیر و برخورد با چهار فعال مبتذل اینستاگرامی نیز اهمیت چندانی ندارد که حق چیست و با کیست. این شبکه روایت خود را به خورد مردم می‌دهد و قضیه را به دلخواه خود پیش می‌برد.

برای آنکه بیشتر با ابعاد تکان‌دهنده مأموریت شیطانی این شبکه آشنا شوید اجازه دهید مثالی بیاوریم و مقایسه‌ای کنیم. پلیس دانمارک سال گذشته برای جرمی کمتر از تخلف این چهار جوان ایرانی، 1004 جوان و نوجوان را احضار و برای آنان پرونده تشکیل داد! ماجرا از این قرار بود؛

پلیس دانمارک، به خاطر ارسال ویدیوی رابطه جنسی پسر و دختری ۱۵ ساله برای یکدیگر، برای بیش از هزار جوان تشکیل پرونده داد. این افراد، متهم بودند که از طریق فیس‌بوک خود، «ویدیویی ناشایست از کودکان» را برای افراد دیگر ارسال کرده‌اند. (دقت کنید که این ویدیو را به‌صورت عمومی منتشر نکرده‌اند بلکه فقط برای همدیگر فرستاده‌اند.)

در پاییز ، ۱۰۰۴ نفر از طریق فیس‌بوک این فیلم را برای دیگران ارسال کردند که از سوی پلیس ردیابی شدند. گروهی از متهمان، زیر ۱۸ سال سن دارند و احضار آنها، از طریق تماس با والدینشان صورت گرفته است. گروهی از متهمان بالای

۱۸ سال نیز، مستقیما به پاسگاه‌های پلیس احضار شده و مورد بازجویی قرار گرفته‌اند. در صورت اثبات جرم این افراد در دادگاه، انتظار می‌رود تا ۲۰ روز زندان مشروط در انتظار آنها باشد. آنان همچنین تا ۱۰ سال در فهرست مجرمان «پورنوگرافی کودکان» قرار خواهند گرفت.

1004 نوجوان و جوان در دانمارک تنها به دلیل ارسال یک ویدیوی جنسی برای یکدیگر تحت تعقیب و مجازات قرار می‌گیرند. این در حالی است که دانمارک یکی از بی‌قیدترین کشورها در روابط جنسی است و مسائل دینی و مذهبی در آن کشور در پایین‌ترین سطوح نسبت به سایر کشورهای اروپا قرار دارد. اما در همین کشور وقتی چنین مسئله‌ای رخ می‌دهد با 1004 نوجوان و جوان برخورد می‌شود و کسی هم اعتراضی نمی‌کند و کمپین تشکیل نمی‌دهد.

در دانمارکِ لائیک، 1004 جوان و نوجوان به خاطر چنین جرمی احضار و تنبیه می‌شوند. تصور کنید اگر فردا بگویند 1004 جوان و نوجوان به دلیل ارسال ویدیویی مبتذل و جنسی (که ارسال آن در ایران هم جرم است) احضار شده و برایشان پرونده تشکیل شده، این جریان رسانه‌ای هتاک و بی‌حیا، چه قرشمال‌بازی و جنجالی به راه می‌اندازد؟!

ظاهراً تنها در ایران برخورد با بی‌حجابی و بی‌عفتی به عنوان یک منکر و عمل خلاف قانون با چنین جنجال‌های عجیب و غریب و گسترده‌ای روبه‌رو می‌شود. خلاصه کلام اینکه اگر مائده هژبری دانمارکی بود و کاری خلاف قانون کرده بود و با وی برخورد قانونی می‌شد، کسی به خود جرات نمی‌داد چنین هیاهویی به راه اندازد و اینگونه اذهان را مشوش کند اما در کشور ما چنین کارهایی به راحتی و بارها و بارها انجام شده و می‌شود. تا وقتی فکری برای آن شبکه اختاپوسی رسانه‌ای نکنیم که افکار عمومی را به اسارت گرفته و با غبارآلود کردن فضا اجازه شنیدن حرف منطقی، قانونی و حق را نمی‌دهد، باید منتظر جنجال‌های کوچک و بزرگ دیگری از این دست باشیم. افکار عمومی ما سال‌هاست زیر شدیدترین بمباران رسانه‌ای و روانی قرار دارد. این بمباران بی‌وقفه است و برخلاف سایر جنگ‌ها همراه با خونریزی ظاهری نیست اما ابعاد تلفات و خسارات آن ده‌ها و بلکه صدها برابر بمباران نظامی بوده و به‌سادگی و به‌زودی قابل جبران نیست.

آقای آذری جهرمی وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات که دست به توئیت خوبی دارد، به این ماجرا واکنش نشان داده و نوشته است؛ «وقتی فضای کشور روی مطالبه شفاف‌گرایی قرار گرفته تا تکلیف ارزهایی که گرفته شده مشخص شود، یک باره خانمی تبدیل به سوژه خبری بزرگی می‌شود که کل دنیا شروع به صحبت کردن درباره او می‌کنند که به نظر من طبیعی نیست.» بله آقای جهرمی! بدون شک طبیعی نیست اما این هم طبیعی و پذیرفتنی نیست که شما به عنوان وزیر ارتباطات کشور، ژست منتقد و مطالبه‌گر بگیرید. شما باید پاسخگو باشید که برای سالم‌سازی و پالایش این فضای بی‌در و پیکر و بستر اصلی آن جریان رسانه‌ای هوچی‌گر و وارونه‌نما چه کرده‌اید.

***************************************

روزنامه جمهوری اسلامی**

تلاش ترامپ برای فروپاشی اتحادیه اروپا

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بازخورد منفی سفر دونالد ترامپ به اروپا، شرکت در اجلاس سران کشورهای عضو پیمان ناتو و دیدارش از انگلیس، باقیمانده اعتبار جهانی آمریکای ترامپ را هم برباد داد. در جریان سفر ترامپ تقریباً بدون استثنا هیچ اعلام همکاری و موافقتی با مواضع و طرح‌های وی انعکاس نیافت اما در عمل او با مخالفت‌های جدی، سازمان یافته و گسترده‌ای مواجه شد که در تاریخ مناسبات آمریکا و اروپا به ویژه در قلمرو ناتو، هرگز سابقه نداشته است.

ترامپ سفرش به اروپا و به ویژه دیدار از انگلیس را چندین بار به تعویق انداخت و نهایتاً در شرایطی راهی اروپا شد که هیچکس حاضر به استقبال گرم و صمیمانه از رئیس‌جمهور آمریکا نشد بلکه مردم انگلیس با به راه انداختن یک تظاهرات عظیم چند صد هزار نفری، به وی اصرار می‌کردند که به خانه‌اش برگردد، سیاستهایش را تغییر دهد و از تنش آفرینی، نژادپرستی و رفتارهای تفاخرآمیز با دیگر کشورها دست بردارد. البته شدت و دامنه اعتراضات علیه ترامپ از قبل هم به خوبی قابل پیش‌بینی بود و دقیقاً به همین دلیل سفرش را به اروپا و به ویژه به انگلیس در چند نوبت به تعویق انداخت که در این فاصله سعی شود شرایط بهتری برای استقبال از وی فراهم آید که دست آخر هم این آرزوی ترامپ، دست نیافتنی شد.

ملکه و دولت انگلیس به ترامپ اطلاع دادند که قادر به استقبال و پذیرائی از وی در لندن نیستند و ناچارند در محیط دیگری از وی پذیرائی و استقبال کنند که درون حصارهای به شدت امنیتی و با مراقبت‌های ویژه، قادر به تامین امنیت وی و همراهانش باشند. ترامپ با تن دادن به چنین حقارتی سعی کرد به هر قیمت ممکن به انگلیس سفر کند تا گفته نشود که وی به خاطر چنین مسائلی از اصل سفربه انگلیس منصرف شده است ولی برپائی تظاهرات عظیم لندن به خوبی نشان داد که انصافاً حتی لندن هم برای عنصر ماجراجوئی مثل ترامپ جای مناسبی نیست و اگر چه انگلیس به ویژه پس از جنگ جهانی دوم تاکنون زائده شرم آور آمریکا تلقی شده و نزدیکترین متحد آمریکا در اروپا و بلکه در جهان محسوب می‌شود، ولی قادر به استقبال از ترامپ در لندن نیست.

پیش از سفر به انگلیس، ترامپ در اجلاس سران کشورهای عضو ناتو هم کاملاً منزوی، تنها و البته مهاجم ظاهر شد و اگرچه تلاش کرد با جملات تحکم آمیزی دیگران را برای تقبل هزینه‌های نظامی آمریکا در قلمرو ناتو تحت فشار قرار دهد، ولی با پاسخ سرد، مخالفت‌های جدی و اعتراضات فزاینده‌ای مواجه شد که جلسات سران ناتو را به تنش و تشنج کشانید.

این برای دیپلماسی جهانی آمریکا بسیار سخت و شکننده است که ترامپ و دستیارانش نه تنها با روسیه و چین در افتاده‌اند که حتی با متحدین آمریکا در قلمرو ناتو هم سر ناسازگاری و طلبکاری دارند و به طور همزمان به جنگ در چند جبهه اقتصادی علیه اتحادیه اروپا، کانادا، مکزیک و حتی انگلیس به عنوان دنباله رو سیاست‌های واشنگتن در اروپا هم پرداخته‌اند. ترامپ در سفر به بروکسل و در جریان برپائی اجلاس سران ناتو و همچنین در انگلیس مرتباً با نیش و کنایه و جملات غیردیپلماتیک و تحقیر‌کننده‌ای سعی داشت نوعی برتری در موضع گیری را برای خودش تثبیت کند ولی در میدان عمل به نتایج کاملاً معکوسی مواجه شد و بازخورد رفتارش به انزوای آشکار و زجردهنده‌ای برای آمریکای ترامپ مواجه شد که شاید اگر برای او و دستیارانش قابل ارزیابی و پیش‌بینی بود، از اصل سفر به اروپا منصرف می‌شدند و یا باز هم آنرا به تعویق می‌انداختند. واقعیت این است که اعتراض و مخالفت علیه ترامپ، صرفاً دشمنی با شخص وی محسوب نمی‌شود بلکه این مواضع و دیدگاه‌های افراطی ترامپ و معدود دستیاران باقیمانده در کنار اوست که چنین واکنش یکپارچه و غیرمنتظره‌ای را به همراه داشته و دارد.

ترامپ با اصل بقای اتحادیه اروپا مشکل دارد و به صراحت خواستار فروپاشی اتحادیه اروپاست. او شخصاً و رسماً از «برگزیت» حمایت کرده و حتی در سفر اخیرش بارها «ترزامی» نخست‌وزیر انگلیس را به خاطر نرمش در خروج از اتحادیه اروپا به باد انتقاد گرفته است. ترامپ حتی بارها از «فرگزیت» یعنی خروج فرانسه از اتحادیه اروپا هم استقبال و حمایت کرده و مردم فرانسه را تشویق به پیوستن به حامیان فرگزیت می‌کرد. هنوز هم ترامپ معتقد و بلکه امیدوار است که شاهد فروپاشی اتحادیه اروپا و به ویژه سقوط و نابودی «یورو» به عنوان پول واحد اروپائی باشد که نهایتاً مشکلات روزافزون آمریکا را با حذف و به حاشیه راندن رقبای اقتصادی، حل و فصل کند.

اگرچه انگلیس در مسیر خروج از اتحادیه اروپا قرار گرفته و امروزه با آثار و تبعات فزاینده این خروج دردناک دست و پنجه نرم می‌کند ولی ترامپ حتی به همین حد و اندازه هم راضی نیست و با دخالت‌های آشکارش حتی انگلیس دنباله رو آمریکا را هم تحقیر می‌کند. نیش و کنایه‌های ترامپ علیه ترزامی و دولتش به حدی گزنده و خارج از عرف دیپلماتیک است که رسانه‌ها، احزاب و مردم انگلیس را به شدت خشمگین کرده است. ترامپ حتی در این سفر پا را فراتر گذاشته و نخست‌وزیر آینده انگلیس را هم تعیین کرد! وی از بوریس جانسون وزیر خارجه مستعفی انگلیس تجلیل کرد و گفت وی بسیار باهوش و توانمند است و می‌تواند نخست‌وزیر بزرگی شود.

ترامپ اکنون مشکلات اروپا را هم ناشی از مهاجرین معرفی می‌کند و خواستار شدت عمل آنها علیه مهاجرین است که در واقع نوعی دخالت در امور اروپا و سیاست‌گذاری به جای آنها و برای آنهاست. کار به جائی رسیده که امانوئل مکرون رئیس‌جمهور فرانسه که در شروع کار ترامپ مدعی بود اجازه نمی‌دهد آمریکا منزوی شود، اکنون در صف اول مخالفین ترامپ قرار گرفته و می‌گوید برای فرانسه و اتحادیه اروپا چاره‌ای جز مقابله به مثل و برخورد جدی با سیاستهای اقتصادی و زیست محیطی آمریکا و همچنین مواضع ترامپ در قلمرو ناتو باقی نمانده است.

اروپا با تلخکامی احساس می‌کند که همراهی با سیاست‌های ترامپ به قیمت دنباله روی، تحقیر و وابستگی اروپا تمام می‌شود. ادامه چنین سیاستهائی باعث ایجاد بدعت‌های جدیدی در مناسبات آمریکا حتی با متحدینش گردیده که آنها را فقط دنباله رو سیاست‌های آمریکا می‌پسندد که ناچارند این رفتار تحقیرآمیز آمریکای ترامپ را با تمامی ویژگی‌های آن حتی به قیمت از دست دادن استقلال رای و استقلال عمل اروپا تحمل کنند و بپذیرند. سیاستی که عصاره و مفهوم آن چیزی به جز فروپاشی عملی اتحادیه اروپا نیست و ترامپ را به پرچمدار فروپاشی اتحادیه اروپا تبدیل کرده است!

***************************************

روزنامه خراسان**

ضرورت مدیریت دانش ارتباطات و رسانه در ایران/محمد صادق افراسیابی

سال گذشته، دکتر حسین انتظامی، معاون وقت امور مطبوعاتی و اطلاع رسانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مراسم بزرگداشت روز خبرنگار اعلام کرد که تعداد خبرنگاران بیمه شده در کشور به ۱۲ هزار نفر رسیده است.

این در حالی است که دکتر روحانی،‌ رئیس جمهور در ۲۳ خردادماه امسال با بیان این که امروز بار سنگینی بر عهده اصحاب رسانه قرار دارد، تاکید کرد : «امروز مشکل اصلی ما، مشکل اقتصادی، فرهنگی یا امنیتی نیست، بلکه مشکل اصلی امروز ما جنگ روانی است. بزرگ ترین غم برای یک ملت زمانی است که رسانه‌های بیگانه مرجع او باشند. در کمتر جایی دیده‌ام که یک ملت این گونه به رسانه‌های بیرونی اعتنا کنند، این وضعیت باید اصلاح شود و رسانه‌های داخلی مرجع اطلاع‌رسانی به مردم باشند.»

حال سوال اصلی این جاست ؛ چرا در حالی که کشور مان از ۱۲ هزار خبرنگار رسمی و بیمه شده بهره مند است، همچنان شاهد مرجعیت برخی رسانه های بیگانه در میان برخی اقشار جامعه هستیم؟

بر خلاف برخی که مسئولیت تمام مشکلات را به نوعی بر دوش مردم می اندازند و معتقدند که دلیل توفیق رسانه های بیگانه در هدایت بخشی کوچک یا متوسط یا بزرگ از افکار عمومی، کم سوادی رسانه ای مردم است، معتقدم مشکل اصلی ما با مردم نیست، بلکه مشکل اصلی ما چیز دیگری است که آن را بیان خواهم کرد.

نخستین سوال این است که به راستی چند درصد از مدیران رسانه ای کشور خصوصا مدیران رسانه ملی دارای سواد و تحصیلات مرتبط با حوزه ارتباطات و رسانه هستند؟

از سوال اول بگذریم ... چون قصد محاکمه ندارم. به نظرم سوال دوم مهم تر است. آیا اساسا آن قدر که مدیران جمهوری اسلامی ایران برای تقویت حوزه های مختلف زمان صرف کرده و هزینه پرداخت کرده اند، به حوزه رسانه هم توجه کرده اند؟ خبر دارم که برای مدیریت دانش حوزه های فنی، مهندسی و پزشکی در طول سال های پس از انقلاب اسلامی ایران حداقل میلیاردها تومان هزینه شده است، اما آیا هیچ گاه توجهی هم به مدیریت دانش عرصه رسانه و ارتباطات در ایران شده است؟ اگر این طور است مستند سازی تجربه مدیریت محمد هاشمی در سازمان صدا و سیما با رویکرد مدیریت دانش کجاست؟ تجربه علی لاریجانی چرا مستند نشده است؟ تجربه عزت ا... ضرغامی چطور؟ چرا هر بار که رئیس جدیدی برای سازمان صدا و سیما تعیین می شود، شاهد برخی عقب گردها و البته برخی پیشروی ها هستیم؟ چرا باید راه های طی شده در گذشته، دوباره و چندباره تجربه شود؟ چرا این همه افت و خیز؟! نقد من متوجه صدا و سیما نیست. این انتقاد به حدود ۱۰۰ مرکز و موسسه مهم پژوهشی کشور است که هیچ برنامه ای برای مدیریت دانش رسانه و ارتباطات نداشته و ندارند. از صدا و سیما عبور می کنیم، به وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات می رسیم. در این حوزه هم شاهد بی توجهی به موضوع مدیریت دانش سازمانی هستیم. از وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات هم عبور می کنیم،‌ به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می رسیم. در این وزارتخانه هم در دولت های گذشته موضوع مدیریت دانش جدی گرفته نشده بود.

حالا سه سال است که برای اولین بار مرکز فناوری اطلاعات و رسانه های دیجیتال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری سازمان فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران و برخی دانشگاه ها و پژوهشگاه های کشور تا حدودی به موضوع مدیریت دانش حوزه ارتباطات و رسانه توجه کرده اند. البته شبکه های رادیویی و شبکه دو سیما هم به این جریان پیوسته اند و جای خالی مرکز تحقیقات سازمان صدا و سیما هنوز به شدت احساس می شود. اگر چه این امر فعلا در حد برگزاری یک همایش بین المللی با هدف مستند سازی تجارب فعالان عرصه ارتباطات و فناوری اطلاعات، رسانه های نوین و رسانه های جمعی، موسسات و واحدهای فرهنگی دیجیتال، مدیران و سیاست گذاران عرصه رسانه و ارتباطات و در نهایت استادان و معلمان رسانه خود را نمایان کرده است، نیاز است به شکل جدی تر به موضوع مدیریت دانش ارتباطات، فضای مجازی و رسانه در ایران نگاه کنیم.

نیاز است که حداقل بخش ناچیزی از بودجه های میلیاردی را که طی سال های گذشته در حوزه های فنی، مهندسی و پزشکی هزینه شده است، برای نجات رسانه های کشور و رفع این ایراد جدی هزینه کنیم. ضروری است که رئیس دولت تدبیر و امید، اعضای هیئت دولت، رئیس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران که مرکز تحقیقات بزرگی در اختیار دارد و مجلس شورای اسلامی به موضوع رسانه صرفا به عنوان یک ابزار برای تنظیم افکار عمومی نگاه نکنند. حالا که رئیس محترم جمهور کشورمان به این باور رسیده اند که رسانه های جمعی در کشور ما دچار نوعی آسیب شده اند، باید برای پرورش رسانه های اثرگذار زمان بیشتری اختصاص دهیم.

سواد رسانه ای فقط رژیم مصرف، تفکر انتقادی، قدرت تجزیه و تحلیل محتوا و اخلاق حرفه ای مصرف رسانه ای نیست. اگر چه همه این موارد برای عموم مردم لازم است اما حتی پس از این که فرد به قدرت تولید محتوا رسید، باید به چیزی با عنوان مدیریت محتوا فکر کنیم. مدیریت محتوا به عنوان بالاترین حد سواد رسانه ای نیازمند مدیریت دانش عرصه ارتباطات، رسانه و فضای مجازی است مفهومی که هنوز وارد ادبیات عرصه سواد رسانه ای نشده است و نیاز به نظریه پردازی دارد. اما اجازه دهید به صراحت عرض کنم که اگر در جامعه شبکه ای به توان مدیریت اثر بخش و کارآمد محتوا نرسیم، نه تنها به زودی شاهد استحاله فرهنگی خواهیم بود، بلکه کم کم حتی باید با زبان فارسی هم به عنوان یک زبان شناخته شده در سطح جهانی خداحافظی کنیم و این زبان را به عنوان یک زبان محلی بشناسیم.

***************************************

روزنامه ایران**

روح زندگی در «گروه مرگ»/محمد فاضلی

من شب قرعه‌کشی جام جهانی فوتبال در اوایل آذر 1396 و هنگامی که همگروه اسپانیا و پرتغال شدیم و به‌زعم عده‌ای در گروه مرگ قرار گرفتیم، مطلبی نوشتم با عنوان «با بزرگان دیده می‌شویم» و در آن توضیح دادم که میلیون‌ها نفر در جهان احتمالاً به‌دنبال ویژگی‌های تیم‌های گروه مرگ می‌گردند و ما در کنار اسپانیا و پرتغال دیده می‌شویم. مسابقات در تابستان سال بعد که فرا برسد، شاید میلیاردها نفر برای دیدن بازی اسپانیا و پرتغال به تلویزیون‌ها چشم می‌دوزند، اما ناگزیرند ما را هم ببینند و اگر تا آن زمان خوب آماده شده باشیم، در حالی که آماده‌اند تا اسپانیا و پرتغال را ببینند، ما را هم تحسین خواهند کرد. اسپانیا و پرتغال، قرعه‌های بدشانسی نیستند، پرنده‌های خوشبختی‌اند، اگر آنها را فرصت بدانیم. همانجا نوشتم که اگر فوتبال را درسی برای زندگی بدانیم «از بودن با بزرگان استقبال خواهیم کرد؛ حتماً تلاش خواهیم کرد در سایر عرصه‌ها هم کنار بزرگان بایستیم.»

قریب به شش ماه بعد وقتی مسابقات شروع شده بود و همه از «گروه مرگ» سخن می‌گفتند، بعد از بازی با مراکش در حالی که هنوز نتیجه مسابقه با اسپانیا و پرتغال مشخص نبود، دوباره نوشتم :«کاش قاعده بازی‌های دنیا اجازه می‌داد تا مثل فوتبال بی‌دردسر کنار بزرگان بایستیم و دیده شویم.» عادل فردوسی‌پور جمله‌ای را بعد از تمام شدن بازی و در میان هیاهو گفت که کمتر شنیده شد، جمله‌ای زیرکانه و دردناک از همان‌ها که جزئی از سبک گزارشگری اوست: «فقط در فوتبال است که ما زود به آرزوهامون می‌رسیم.» ادامه منطقی جمله می‌تواند این باشد: امروز «فقط در فوتبال است که در میان بزرگان قرار می‌گیریم و فرصت دیده‌ شدن پیدا می‌کنیم.» این مردم ما را می‌آزارد، خسته می‌کند و شادی را از ایشان می‌گیرد.

تصور می‌کنم کنار بزرگان دنیای فوتبال بودن به ما اجازه داد حس رقابت‌ پیدا کنیم، تلاشگر باشیم و تا سرحد توان - آرش‌گونه - شادمان و امیدوار برای ایران مبارزه کنیم. تصویر رده‌بندی گروه ما بعد از بازی اول خیلی زیبا بود. ما بالاتر از اسپانیا و پرتغال قرار داشتیم و این رده‌بندی اگرچه فقط تا آخر دومین بازی طول کشید، اما یک هفته بالاتر از غول‌ها ایستادیم. ما باز هم بالاتر از غول‌ها، در جهان رسانه‌ای‌شده، دیده شدیم.

اعتقاد دارم گروه ما «گروه زندگی» بود. زیستن و رقابت در گروه زندگی مردم را شادمانه به خیابان‌ها کشاند. مردمانی که خود را برآمده از تمدنی چندهزار ساله می‌دانند و همه شاخص‌های طبیعی و منابع و توانمندی‌های انسانی‌شان آنها را نامزد قرار گرفتن در بین غول‌ها نشان می‌دهد دوست دارند به شادمانی در کنار بزرگان دیده شوند و ابداً نمی‌خواهند این فقط در فوتبال باشد، اما فوتبال آرزوی آنها را برآورده کرده بود، لذا امید پر گشوده بود، همدلی موج می‌زد و جهانی به انتظار هنرنمایی‌ روح جمعی‌شان در برابر غول‌ها نشسته بود.

احساس مردم این بود که در «گروه زندگی» رقابتی جریان دارد که در نهایت سازنده است. هر هنرنمایی از لایی‌زدن به پیکه تا گرفتن پنالتی رونالدو را جهان تحسین می‌کرد؛ و همه چیز در جهان دیده می‌شد بدون آنکه سرزنشی در کار باشد. حس اینگونه رقابت کردن برای مردم ما دوست‌داشتنی بود.

روح جام جهانی برای ما و شاید همه ملت‌ها مهم‌تر از خود جام جهانی است. جام جهانی برای ملت‌ها گاه «دست خدا» می‌سازد و دیه‌گو مارادونا را به اسطوره تاریخ کشورش تبدیل می‌کند و گاه رئیس جمهوری کشور کوچک کرواسی را به وجد می‌آورد و بزرگی می‌بخشد و گاه مطالبه یک ملت برای زیستن در گروه زندگی ،جامعه جهانی را به حرکت وا می‌دارد.

مطالبه ملت برای زیستن در «گروه زندگی» بیرون از دنیای فوتبال امروز مشهود است. مردم انتظار دارند فقط در فوتبال به آرزوهایشان نرسند و تصورشان این است که برای تحقق این رؤیا باید تفکر زیستن در گروه زندگی جامعه جهانی را جدی گرفت. زیستن و رقابت کردن هوشیارانه در «گروه زندگی» این جهان، راهی به سوی شادی، امیدواری، انسجام و اتحاد مردم ایران است. این همان روح جام جهانی روسیه برای ما بود. ما سالیان سال است که یا از بزرگان هراسیده‌ایم یا آنها را از خود هراسان کرده‌ایم. شرکت‌های تولیدی و تجاری ما در هراس از همکاری با شرکت‌های جهان، ترس‌هایی که مانع مشارکت‌های اقتصادی و تجاری شده‌اند، کوچک و نادیده باقی مانده‌اند. اقتصاد هم مثل فوتبال است: خودروهای ما در جهان دیده و خریده نمی‌شوند، اما اگر کنار بزرگان خودروسازی جهان بایستیم، به شرط آنکه به قواعد بازی‌های بزرگ تن دهیم – عین فوتبال – خودروهای تولید مشترک ما در جهان خریدار پیدا می‌کنند. عین بازی فوتبال، اول همه می‌آیند تا یک برند مشهور – مثل اسپانیای فوتبال – را بخرند، اما ما هم کنار آنها سهم خودمان را می‌فروشیم. سایر کالاها و خدمات ما هم در کنار نام‌های بزرگ دیده خواهند شد.

اقتصاد هم مثل فوتبال قاعده بازی خودش را دارد. اولین بار که کنار اسپانیا بایستید، سهمتان از تسلط بر بازی، تشویق تماشاگران، تحسین گزارشگران، دوربین عکاس‌ها و حق پخش تلویزیونی مسابقات و البته پاداش مادی مسابقه برابر نخواهد بود؛ اما این هزینه‌ای است که برای بزرگی باید بپردازید. شاید بخش مهم سهم شما آن است که در یک قاب با بزرگان دیده می‌شوید و انگیزه‌هایتان را برای هماوردی با آنها بسیج می‌کنید و می‌فهمید که باید بجنگید و نمی‌توانید به زد و بندهای فوتبال وطنی دل خوش کنید. شما در زمین دیگری تعریف می‌شوید. بگذارید نمونه دیگری را با هم مرور کنیم. اصغر فرهادی، نمونه‌ای از بین‌المللی شده‌های فرهنگ این سرزمین است. فرهادی اگر در مرزهای این سرزمین باقی مانده بود، امروز دیده نمی‌شد، اما امروز جهانی شده است. او با سلبریتی‌های سینمای دنیا دیده شد و امروز بسیاری می‌کوشند تا در قاب تصویری باشند که فرهادی سازنده آن است؛ او اسباب بزرگی آماده کرده بود، وارد عرصه جهانی شد، با بزرگان دیده شد و امروز بزرگان با او دیده می‌شوند. من در دنیای موسیقی نیز حسین علیزاده و کیهان کلهر را نیز از شمار این جهانی‌شده‌ها به حساب می‌آورم.

ما اگر از این زاویه به قرعه‌کشی امروز جام جهانی بنگریم و فوتبال را درسی برای زندگی بدانیم، از بودن با بزرگان استقبال خواهیم کرد؛ و حتماً تلاش می‌کنیم تا در بقیه عرصه‌ها نیز کنار بزرگان بایستیم. ما با بزرگان دیده می‌شویم و اوج می‌گیریم. کافی است از بزرگان نهراسیم و کاری نکنیم که از ما بهراسند.

***************************************

روزنامه جام جم**

پیروزی از آن ما ست اگر... / مهدی فضائلی

تردیدی نیست که در دوران نبرد اراده ها بسر میبریم و در این دوران، پیروزی از آن کسی است که صاحب اراده ای قــــــوی‌تـــر و پایدارتر باشد.

اراده تام و تمام جبهه باطل برای مقابله و شکست جبهه حق از سویی و اراده جبهه حق برای مقاومت در برابر جبهه دشمن و ادامه راه ایمان به خدا تا وصول به اهداف و تحقق آرمان ها از سویی دیگر.

عوامل موثر در تقویت اراده جبهه حق در این نبرد چیست؟ پاسخ به این پرسش، موضوع یادداشتی است که پیش روی شماست.

درک و توجه به عظمت هدف بزرگی که آن‌را تعقیب می‌کنیم،نخستین عامل در تقویت اراده ماست.

آرمان ها و اهداف بزرگ، انسان ها و اراده های بزرگ می طلبد.

یادمان باشد که ما در حال پایه گذاری تمدن نوین اسلامی هستیم و پایه گذاری تمدن با نازپروردگی میسر نیست!

دومین عامل،شناخت دشمن است.

این شناخت دو بعد دارد؛ نخست ماهیت ضدانسانی و خوی ددمنشی دشمن است و بعد دیگر، اهتمام و اراده قوی برای تقویت باطل و مقابله با جبهه حق.

شناخت صحیح دشمن موجب می شود اولا" در دام مکر و حیله او گرفتار نشویم و ثانیا" حداقل به اندازه انگیزه و اراده او در مسیر باطلش، ما در مسیر حق خودمان با انگیزه و اراده قوی حضور داشته باشیم.

سومین عاملی که در تقویت اراده ما موثر خواهد بود،شناخت ظرفیت های در اختیار ما از سویی و محدودیت های دشمن از سوی دیگر است.

دشمن پیوسته القا می کند که ما در بن بست هستیم و او در مسیر هموار و با بسط ید کامل، در حالیکه نه مسیر او هموار است و نه ما دست‌بسته و گرفتار در بن بست!

راستی اگر دست دشمن برای تحمیل اراده اش باز بود و ما در مقابل،دست ما بسته،یک روز هم برای تحمیل تام و تمام خواسته اش که شکست و براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران است،درنگ می کرد؟ آیا دشمن امروز از 40 سال پیش قوی‌تر است؟ و آیا ما امروز قوی‌تریم یا 40سال پیش؟

تردیدی وجود ندارد که قدرت واقعی دشمن شماره یک ملت ایران یعنی آمریکا و متحدانش، هر روز ضعیفتر از قبل شده است اگر چه امکان و قدرت عملیات روانی دشمن فراهم تر از قبل می باشد.همچنین تردیدی وجود ندارد که قدرت واقعی جمهوری اسلامی ایران هر روز قویتر از قبل شده هر چند در مقابله با عملیات روانی دشمن ضعف و کاستی زیادی وجود دارد. توجه به تجربیات خود و دیگران، چهارمین عامل تاثیر گذار در تقویت اراده است. کافی است به 40 سال راه طی شده در پشت سرمان نگاه کنیم و توطئه ها و بحران های رنگارنگ دشمن ساخته یا از سر غفلت و ندانم کاری ایجاد شده را که غالبا" با موفقیت پشت سر گذاشته‌ایم مرور کنیم.

نگاه به جدول بلند ناکامی های دشمن در 40 سال گذشته در مواجهه با انقلاب اسلامی ایران یا تحولات منطقه غرب آسیا،بخش امیدآفرین و درس آموز دیگر کتاب تجربه است.

پنجمین و آخرین عاملی که در این یادداشت به آن اشاره ی کنم،توجه به امداد ها و نصرت الهی از آغاز شکل گیری انقلاب اسلامی تا پیروزی و از پیروزی انقلاب تا کنون است.

این توجه،از سویی صدق وعده الهی را به ما می فهماند که «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» و از سوی دیگر شرط تداوم این امداد و نصرت را به ما گوشزد می کند که یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم.

در سوره مبارکه فتح در قرآن کریم نسبت به سوءظن به خداوند هم هشدار داده شده است و چنین آمده: وَیُعَذِّبَ المُنافِقینَ وَالمُنافِقاتِ وَالمُشرِکینَ وَالمُشرِکاتِ الظّانّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوءِ «عَلَیهِم دائِرَةُ السَّوءِ »وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِم وَلَعَنَهُم وَأَعَدَّ لَهُم جَهَنَّمَ «وَساءَت مَصیرًا»

این آیه هشدار آمیز، سوءظن به خداوند را به منافقین و مشرکین نسبت داده و به آنها وعده دوزخ می دهد.

همه آنچه گفته شد و بسیاری از ناگفته ها،حامل یک پیام مهم برای ماست و آن اینکه نبرد اراده ها ادامه دارد و در این نبرد اگر ثابت قدم و با ایمان باشیم،پیروزی بدون تردید از آن ما و جبهه حق خواهد بود؛ان شاا...

***************************************

روزنامه وطن امروز**

گزارش تحلیلی خبرنگار «وطن‌امروز» از روسیه

قهرمان جام کیست؟/شروین طاهری

امروز کرواسی سختکوش و رکوردشکن در حالی در کمین انتقامی 20 ساله از رقیب پرستاره فرانسوی خود می‌نشیند که برخلاف نیمه‌نهایی جام‌جهانی 1998 در ورزشگاه استاد دوفرانس پاریس، در فینال جام 2018 در ورزشگاه لوژنیکی مسکو احساس یک میزبان واقعی را خواهد داشت. احساسات اسلاوی روس‌ها باعث شده آنها حتی با وجود کری‌خوانی‌های سیاسی مدافع کروات‌ها به نفع اوکراینی‌ها، بر حرکت مشکوک ویدای دیوانه چشم ببندند و باز هم مانند نبرد نیمه‌نهایی کرواسی ـ انگلیس پشت دورترین برادران اسلاو خود درآیند. کرواسی نخستین کشور اسلاو است که پس از 56 سال به فینال جام‌جهانی می‌رسد و ذکر این نکته اهمیت دارد که وقتی چکسلواکی به فینال جام 1962 راه یافت، راهبردهای اتحاد کشورهای اروپای شرقی، سوسیالیستی بود، نه همانند امروز ملی‌گرایانه با نیم‌نگاهی به چشم‌انداز «اتحاد اسلاوی».

آن چکسلواکی که مغلوب پله و ستاره‌های سامبا شد، تیمی به مراتب تکنیکی‌تر از این کرواسی بود که به قول گابریل مارکوتی، فوتبال‌نویس سرشناس ایتالیایی، سخت‌جانی ویژگی اصلی‌اش است و به نوشته مطبوعات این کشور، چند تن از بازیکنان پس از غلبه بر انگلیس در مرز بیهوشی قرار داشته‌اند. اگرچه «ویچ»‌ها امشب مقابل خروس‌ها بشدت خسته به نظر می‌رسند اما این تیمی غیرعادی است که در شرایط غیرعادی قصد تاریخ‌سازی دارد. در تورنمنتی که به جام ضربات ایستگاهی و مسلخ غول‌های فوتبال مشهور شده، کرواسی بیشتر یک یونان جدید است تا یک آلمان یا اسپانیا. کرواسی با رهبری زلاتکو دالیچ، سرمربی بی‌ادعایش که مستقیم از فوتبال باشگاهی خلیج‌فارس آمده و کنار زمین، به جای تریک‌ها و حربه‌های انگشتی مورینیویی، تسبیح در دست می‌گیرد، به نخستین تیم تاریخ بدل شد که 3 بازی متوالی 120 دقیقه‌ای را در جام‌جهانی پشت سر گذاشته است. آنها مودریچ و راکیتیچ، دو جواهر خط میانی رئال و بارسا را در قلب زمین در اختیار دارند و روی سکوها غیرمنتظره‌ترین هوادار جهان را. خانم کولیندا گرابار کیتاروویچ، رئیس‌جمهور کرواسی از نخستین بازی کشورش در مراحل حذفی روسیه 2018، سوار بر هواپیمای هواداران شد و در نیژنی نووگوراد از روی سکوها شاهد صعود کرواسی با غلبه بر دانمارک بود. سپس او در جریان پیروزی بر روسیه میزبان در جایگاه ویژه کنار دیمیتری مدودف، نخست‌وزیر روسیه و رئیس فیفا از خود بی‌خود شد و سوژه دوربین‌ها. کیتاروویچ که مجبور بود دیدار با انگلیس را از اجلاس سالانه ناتو دنبال کند، آنجا هم دست از رفتار هوادارانه برنداشت و با ترزا می ‌و دونالد ترامپ عکس یادگاری فوتبالی با پیراهن کرواسی انداخت. حتی اگر امشب کرواسی سخت‌جان باقی نماند و انتقام از فرانسه را تحقق نبخشد، خانم رئیس‌جمهور می‌تواند کماکان یکی از برندگان بازی‌های فرافوتبالی جام بیستم لقب بگیرد. رقیب او در این راه جانی اینفانتینو، رئیس سوییسی فدراسیون جهانی فوتبال است. هر طرف پیروز شود، این طاس خوش‌شانس، جام را بالا خواهد برد. دست‌کم در حدی که آن را به کاپیتان قهرمان اعطا کند. در کنفرانس مجمع فیفا که یک روز قبل از بازی افتتاحیه در مسکو برگزار شد، او دوباره از خانواده فوتبال رای اعتماد گرفت و حالا با حمایتی که از شرق و غرب پشت سرش دارد، می‌تواند رویای جام‌جهانی 48 تیمی را عملی کند.

جام تزارنشان

اما هنوز هم قهرمان اصلی کس دیگری است. خیلی پیش از آنکه یکی از قوی‌ترین ابررایانه‌های آمریکایی در آستانه آغاز جام، آن پیش‌بینی افتضاح را درباره رسیدن برزیل، اسپانیا و آلمان به نیمه‌نهایی روسیه 2018 انجام دهد، میزبان جام پیش‌بینی همه چیز را کرده بود. 2 ماه پیش بود که ولادیمیر پوتین در حاشیه دیدارش با امانوئل مکرون در کاخ تابستانی در حومه پطربورگ، با اصرار خبرنگاران نظرش را درباره قهرمان احتمالی جام گفت. او فرانسه را قوی‌ترین تیم و بخت اول بالا بردن جام 2018 دانست. آن موقع این تصور به وجود آمد که رئیس‌جمهور روسیه در رودربایستی با میهمان جوان خود در نخستین سفرش به این کشور قرار گرفته یا اینکه دست کم خواسته با این پیش‌بینی هدیه‌ای دیپلماتیک به مکرون دهد که سعی دارد اتحادیه اروپایی را به سمت شرق دور بزند اما وقتی همه دیگر مدعیان پرشگفتی‌ترین دوره جام‌جهانی جز فرانسه، یکی پس از دیگری تار و مار شدند و فقط خروس‌ها تا نیمه‌نهایی در گردونه رقابت‌ها باقی ماندند، خیلی‌ها با خود گفتند :«لابد پوتین چیزی می‌دانسته!»

حتی رسانه‌های رسمی روسیه هم با تیترها و تحلیل‌های‌شان به این ذهنیت دامن می‌زنند که رهبر کرملین، برنامه‌ریز اصلی اتفاقات شگفت‌انگیز جام‌جهانی 2018 بوده است. مثلا روزنامه ایزوستیا، فردای پیروزی بر اسپانیا که سراسر روسیه را در یک جشن بی‌سابقه ملی فروبرد، در مقاله‌ای دقیقا با همین عنوان تلاش کرد نقش رهبری و برنامه‌ریزی پوتین در دستاورد بی‌سابقه فوتبال روسیه و شوروی در نیم قرن اخیر را فراتر از سرمربی تیم‌ملی و ملی‌پوشان بداند.

حالا اینجا در روسیه خبرنگاران و هواداران بین‌المللی تازه دارند معنای کنایه‌های عامیانه روس‌های کوچه و بازاری از این دست را درک می‌کنند: «قبلا حساب شده!»

کنایه از اینکه صعود از گروه آسانی که تیم‌ملی روسیه به عنوان میزبان در آن قرار گرفته بود برای چرچسف و شاگردانش کار چندان شاقی نبوده و حتی همین هم با دخالت کرملین بوده است و البته کنایه از هر اتفاق دیگری در این مکاره بزرگ فراورزشی که از نظر عوام به نفع رهبران مسکو باشد.

این کنایه‌ها در ابتدا نارضایتی طبقه متوسط و ضعیف جامعه روسیه بویژه در شهرهای کوچک‌تر غیرمیزبان را که از جشن‌ها فاصله داشتند نسبت به این موضوع بازتاب می‌داد که کرملین و دولت مدودف قصد دارند با هیاهوی کارناوال جام‌جهانی بر موج گرانی‌های بهاره و فساد گسترده و خیلی از مسائل دیگر کشور سرپوش بگذارند اما هرچه جلوتر رفتیم، اقشار مختلف جامعه بیشتر وارد معرکه شدند و بدبینی و ناباوری آنها نسبت به عملکرد فوق‌العاده تیم‌ملی‌شان که ضعیفش می‌پنداشتند، جای خود را به باوری عمومی به یک معجزه بزرگ داد. روزنامه ورزشی اکسپرس برای توجیه شگفتی روس‌ها از فائق آمدن

تیم‌شان بر اسپانیا، پای «تقدیر الهی» را هم در تیتر اصلی خود وسط کشید.

حتی فردای شب پیروزی بر اسپانیا در شبکه‌های اجتماعی روس‌زبان بویژه «وی کنتاکت»، تصویر فانتزی جدول رقابت‌های حذفی جام‌جهانی در سربرگ ریاست‌جمهوری فدراسیون روسیه و با مهر و امضای شخص «وی‌وی‌پوتین» دست به دست می‌شد که در آن نتیجه همه رقابت‌ها از مرحله یک هشتم نهایی تا فینال به کمیته اجرایی جام ابلاغ شده بود! بر اساس این به‌اصطلاح حکم، فرانسه، برزیل، روسیه و انگلیس باید به نیمه‌نهایی می‌رفتند و تیم میزبان در کمال ناباوری با شکست فرانسه در فینال به قهرمانی می‌رسید. این فانتزی چه تبلیغاتی ضد حکومتی، طراحی شده توسط مخالفان کرملین یا صرفا یک ایده هوشمندانه برای ایجاد خودباوری در افکار عمومی روسیه بوده باشد، در هر صورت ذهنیت کنترل کرملین بر روند جام را در ذهن توده‌ها نهادینه کرد.

این جدول پس از مشخص شدن نتایج اغلب بازی‌های یک هشتم و اتفاقاتی مثل حذف پرتغال و آرژانتین و پیروزی روسیه بر اسپانیا منتشر شده بود و در بازی‌های باقیمانده هم سوئد و انگلیس توانستند از سد سوییس و کلمبیا بگذرند تا شایعه حقیقی بودن چنین دستوری بشدت بپیچد و 48 ساعت بعد نیز شوک ناشی از حذف برزیل توسط بلژیک نتوانست آن را کمرنگ کند.

ضمنا در تورنمنتی که ایتالیا و هلند از همان ابتدا در آن غایب بودند، آلمان مدافع عنوان قهرمانی در همان مرحله گروهی توسط کره‌جنوبی حذف شد و بعد در یک‌هشتم شاهد حذف فله‌ای 3 مدعی اصلی دیگر یعنی آرژانتین، اسپانیا و پرتغال با سوپراستارهای‌شان بودیم و در نهایت برزیل هم از رسیدن به نیمه‌نهایی‌ بازماند، دیگر هر شگفتی‌ای از نظر مردم کشور میزبان عملی بود. در نهایت با آنکه شگفتی‌آفرین نهایی یعنی کرواسی، رقیب و برادر اسلاوی توأمان روس‌ها از آب درآمد نه تیم خودشان اما ترکیب فینالیست‌ها، بر ذهنیت عمومی صحه گذاشت: یک تیم اسلاو که راهبرد هژمونیک پوتین در شرق اروپا را در قالب فوتبال نمایندگی می‌کند - حتی اگر کرواسی یکی از دورترین اسلاوها به مسکو باشد - و فرانسه‌ای که اصلا خود پوتین از قبل بودنش را در فینال مژده داده بود. این فینال بخوبی ذهنیت تئوری توطئه هواداران بومی و خارجی را در اینجا راضی می‌کند و حتی آنان که آگاهی سیاسی بیشتری دارند با خود فکر می‌کنند طبعا تزار جدید روسیه خوشش نمی‌آمده که انگلیس، منفورترین کشور غربی در نگاه روس‌ها و بلژیک، مقر مرکزی ناتو در فینال امروز لوژنیکی رخ بنمایند.

رسانه‌های آتلانتیکی هم به اندازه کافی به این توهم دامن زدند که دست‌هایی قدرتمند در پس پرده در کارند. شبکه آمریکایی‌ «ای‌اس‌پی‌ان» از قبل از قرعه‌کشی پاییز پارسال با متهم کردن همدستی «جانی اینفانتینو» رئیس فیفا با رئیس‌جمهور روسیه، به پیشواز رفته بود و رسانه‌های انگلیسی بویژه بی‌بی‌سی مدام به این ذهنیت دامن می‌زدند که کرملین می‌خواهد مهم‌ترین رویداد بین‌المللی سال را به ابزاری در خدمت سیاست داخلی و خارجی‌اش تبدیل کند اما حذف زودهنگام بزرگان آمریکای لاتین که برای نخستین‌بار پس از 36 سال نیمه‌نهایی جام‌جهانی را به یک یورو (جام ملت‌های اروپا) تبدیل کرد و همچنین صعود انگلیس و فرانسه و بالا نیامدن میزبان از جمع 8 تیم نهایی، از هفته پیش به این طرف دهان غربی‌ها را بست.

تاریخ جام‌های جهانی و رقابت‌های المپیک مملو از دخالت‌های سیاسی و اعمال نفوذهای دولت‌ها به منظور بهره‌برداری مطلوب است، بنابراین تا آنجا که به پوتین و تیم رهبری روسیه مربوط است، این ذهنیت عمومی در هر حال به وجود می‌آمد و تنها لازم بود به سویی که آنها می‌خواهند هدایت شود.

همین که جام‌جهانی به مدت یک ماه جلوی سونامی‌های جهانی توئیت‌ها و اظهارنظرهای دونالد ترامپ از آمریکا را گرفت و در عوض پوتین را با لبی خندان و ژستی پیروزمندانه در کنار ستاره‌ها به تصویر اول رسانه‌ها بدل کرد، یک پیروزی بزرگ برای مسکو بود. به قول یکی از مدیران روابط عمومی استان لنینگراد، روسیه موفق شد دست‌کم برای یک ماه از ابزار کنترل فکر غربی‌ها علیه خودشان استفاده کند، انگار که چوب جادوی هری پاتر به دست پوتین افتاده باشد.

افشاگری‌هایی مثل استفاده بازیکنان روسیه از آمونیاک برای افزایش توان‌شان در جریان مسابقات در رسانه‌های آلمانی دیرتر از آن بود که بتواند سیمای حماسی تیم‌ملی این کشور را خدشه‌دار کند. یکی از ضعیف‌ترین ورزش‌های تیمی روسیه با یکی از ضعیف‌ترین تیم‌هایش در سال‌های اخیر با فداکاری و همبستگی تبدیل به اسطوره شد و موقتا آلام روس‌ها به‌خاطر محرومیت مقتدرترین تیم‌ها و ورزشکاران‌شان از المپیک‌های زمستانی و تابستانی را تسکین داد.

این تیم فقط با بردن یک میدان بزرگ (در لوژنیکی مسکو) مقابل اسپانیا و جنگیدن تا آخرین نفس و شکست در لحظه آخر (در فیشت سوچی مقابل کرواسی)، میراث ورزشی بزرگ روس‌ها را در روزگار تحریم ورزشی زنده کرد.

ناسیونالیست‌های روس و شوروی‌گراها بر سر یک موضوع متفق‌القول بودند که زیوبا و آکنفیف عملکردی همچون قهرمانان جنگ داشته‌اند و حتی در شبکه‌های اجتماعی استانیسلاو چرچسف، سرمربی تیم به مقام مقایسه با استالین رسید و به‌خاطر حذف اسپانیا لقب «ماتادور» گرفت. این دروازه‌بان سابق شوروی حالا در قامت یک مرد فربه سبیلوی کاریزماتیک و در عین حال احساسی به جای پیکر شناگران و ژیمناست‌ها به نماد ورزش روسیه بدل شده است.

برخی هم مزاح می‌کنند که سنت پرچمداری قفقازی‌ها در دیپلماسی خارجی کرملین پس از شواردنادزه و لاوروف با چرچسف ادامه پیدا کرده است.

بدون تردید ارائه تصویر بین‌المللی مطلوب از روسیه مهم‌ترین هدف پوتین از میزبانی جام بیستم آن هم در بحبوحه تبلیغات ضد روسی در جهان بود. برنامه‌ریزی‌های دقیقی در این مورد از 8 سال پیش شده بود و حتی روس‌ها چندین تورنمنت، مراسم بزرگ و تشکیلات داوطلبانه بین‌المللی را در این فاصله تنها برای دست‌گرمی المپیک زمستانی 2016 و جام‌جهانی فوتبال 2018 تجربه کرده بودند. میزبانی روسیه برای ما ناظران خارجی حکم درخشش غیرمنتظره گربه‌سانی در خیابان‌های شهر را داشت که همه ما فراموش کرده بودیم روزگاری نه چندان دور در سازماندهی بزرگ‌ترین تورنمنت‌های ورزشی و رویدادهای اجتماعی یک شیر تمام عیار محسوب می‌شده است.

نکته مهم این بود که دولت روسیه تمام تلاشش را کرد که تا جای ممکن عمده نسل جدید کشور را در قالب فعالیت‌های داوطلبانه و انواع و اقسام جشن‌ها پای کار میزبانی آورد تا جامعه آینده را با خود همسو کند. این درست عکس اتفاقی است که برای 2 میزبان پیشین جام‌های جهانی 2010 و 2014 افتاد و آنچه در آفریقای جنوبی و برزیل شاهد بودیم بیشتر یک شورش اجتماعی علیه میزبانی بود.

پوتین تقریبا به تمام اهداف مورد نظرش از میزبانی رسید و می‌توان گفت قهرمان اصلی جام خود او بوده است. با وجود تهدیدهای تروریستی آشکار گروه‌های تحت حمایت غرب مثل داعش، او موفق شد رسانه‌ها را وادارد کشورش را به عنوان بهترین میزبان تاریخ جام به رسمیت بشناسند. در ابتدا اختلاف تصویر تبلیغاتی و واقعی روسیه بویژه برای هواداران و خبرنگاران آمریکایی و انگلیسی چنان بود که در روزهای آغازین برخی از آنها به‌ندرت از هتل‌شان بیرون می‌آمدند و در روزهای پایانی بسیاری از آنها به دنبال جاذبه‌هایی تازه در این کشور بودند تا بزودی بازگردند.

هفته پیش شبکه راسیا 24، گزارشی مبسوط در این باره پخش کرد که در آن هواداران میهمان رسما اعتراف می‌کرده‌اند دریافته‌اند بیشتر رسانه‌های بین‌المللی تصویری دروغین از کشور میزبان ارائه

می‌داده‌اند. خبرنگار سابق خبرگزاری تاس که رقابت‌ها را برای یک سایت آمریکایی گزارش می‌کرد، به من گفت شوری عمومی بین هموطنانش حتی در دورافتاده‌ترین شهرها مثل زادگاه او در جمهوری دورافتاده اودمورتیا به راه افتاده تا تصویری خوشایند از شهرهای‌شان به میهمانان خارجی نشان دهند. با وجود همه اعتراضات و مشکلات اقتصادی، پوتین این انگیزه مثبت مردمش را تبدیل به محور همبستگی ملی برای برگزاری موفق‌ترین جام‌جهانی فوتبال کرد. این تصویر مثبت جهانی، تمام برنامه‌های رسانه‌های شرکتی غربی از سال 2015 و پس از الحاق کریمه به روسیه را نقش بر آب کرد و می‌توان گفت سال 2018 نقطه عطف سقوط جایگاه رسانه‌های جریان اصلی در نظر مخاطبان‌شان است.

جامی برای تزار

در نخستین شماره سال جاری میلادی در مقاله «جام‌جهانی قدرت» در «وطن‌امروز» نوشتیم که پوتین فارغ از اینکه چه تیمی قهرمان جام 2018 شود، در پایان جام خودش را در نظم نوین جهانی بالا خواهد برد. فینال مد نظر پوتین نه در ورزشگاه لوژنیکی مسکو، بلکه فردای آن در هلسینکی خواهد بود. جایی که او رو در روی ترامپ می‌نشیند و بدون هیچ پیش‌شرط و گرویی، نقشه جدیدی برای نظام جهانی پیشنهاد می‌دهد. بزرگ‌ترین دغدغه او و در حقیقت گرویی اصلی‌اش به غرب در ماه گذشته برگزاری موفق و بدون دردسر بازی‌ها بویژه با توجه به تهدیدات تروریستی بود نه حتی نتایج تیم‌ملی روسیه.

به همین دلیل در هفته پایانی جام شاهد شدت گرفتن فعالیت‌های سیاسی او هستیم. روز بازی کرواسی ـ انگلیس که رهبران ناتو در بروکسل جمع شده بودند، پوتین به جزیره‌ای مقدس و اسرارآمیز در دریاچه لادگا در استان کارلیا، در نزدیکی مرزهای فنلاند رفت تا ضمن دیدار از مجمع سالانه اسقف‌های کلیسای ارتدوکس روسی، موقعیت تاریخی خود را هم تثبیت کند. حضور پوتین در جزیره والاآم، اتاق فکر کلیسای پراوسلاونا در صدمین سالگرد اعدام آخرین تزار رومانف، نیکلای دوم و خانواده‌اش توسط بلشویک‌ها انجام می‌شد تا به افکار عمومی یادآوری کند تزار جدید کیست.

صبح همان روز او در یک اقدام سیاسی آشکار دیگر به امانوئل مکرون که برای تماشای دیدار نیمه‌نهایی فرانسه با بلژیک به پطربورگ آمده بود زنگ زد و صعود خروس‌ها به فینال را تبریک گفت.

طرفه آنکه رئیس‌جمهور فرانسه در دومین سفر متوالی‌اش به روسیه هنوز هم رنگ کرملین را ندیده بود و این بهانه‌ای شد برای مقایسه او با ناپلئون بناپارت که 300 سال پیش پشت دروازه‌های مسکو متوقف شد و در نهایت کلید اروپا را به دوست قدیمش تزار اسکندر (الکساندر اول) سپرد. پای مکرون تازه دیروز به مسکو رسید تا در حاشیه بازی فینال جام، مذاکراتی حساس با پوتین در نیمه‌نهایی جام هژمونیک داشته باشد. فرانسه بخت اصلی قهرمانی جام‌جهانی 2018 است و چه بسا مکرون بخواهد از جام طلایی فیفا برای جلب نگاه‌های اروپا و جهان به سوی خود بهره ببرد. فرانسه آقایی خود بر اتحادیه اروپایی را از دست داده است. مذاکرات پشت‌پرده مکرون و ترامپ هم برای خروج فرانسه از اتحادیه اروپایی و پیوستن به یک اتحادیه آمریکایی دیگر جزو اسرار دیپلماتیک نیست.

چه بسا امروز مکرون با پوتین هم دست به معامله بزند و در نتیجه بار دیگر پس از 3 قرن، یک رهبر جوان الیزه کلید اروپا را با پذیرفتن فروپاشی قریب‌الوقوع اتحادیه به نفع مسکو و پاریس به یک تزار دیگر تقدیم کند.

***************************************

روزنامه شرق **

کدام ابردزدي؟/نعمت احمدي . کشاورز

ايران در طول تاريخ با بيل کشاورز و ني چوپان و هر از گاهي زنگ قافله‌اي که کالا را از اين شهر به آن شهر مي‌برده، سرپا مانده است. کشاورزي ايران با اکثر مناطق جغرافيايي جهان متفاوت است. در کل فلات ايران رودخانه قابل‌توجهي که با تکيه بر رواناب‌ها، عمليات کشت و زرع صورت بگيرد، وجود ندارد. نگاهي به ديگر کشورهاي باستاني که نگهدار حوزه تمدن جهاني هستند، نشان مي‌دهد نيل از کوه‌هاي کليمانجارو تا مديترانه حاشيه تمدني دره نيل را پاسداري کرده است. گنگ، هندوستان را سرپا نگه ‌داشته و رود زرد بر تمدن چند هزارساله چين سايه افکنده است. دانوب تمدن اروپا را به هم گره زده است و ديگر حوزه‌هاي تمدني هم در کنار آبراه‌هاي طبيعي شکل گرفته‌اند. اما تمدن ايران در منطقه خشک فلات ايران در طول قرن‌ها نگاه به کلنگ مقني‌ها و بيل کشاورزان داشته است. آماري از کاريزهاي تودرتوي فلات ايران نداريم. در پروازهاي داخلي اگر شرايط جوي اجازه دهد، هنوز هم مي‌توان حلقه‌هاي به‌هم‌پيوسته قنات‌ها را پشت سرهم شمارش کرد. ورود تکنولوژي استحصال آب از طريق حفر چاه‌هاي عميق و نيمه‌عميق بيش از لشکرهاي مهاجم در طول تاريخ به زيست‌بوم اين فلات خشک آسيب زد. پدران ما وقتي پا به اين خاک گذاشتند به علت نبود رودخانه درصدد برآمدند تا شرايط جغرافيايي محيط را براي زندگي مهيا کنند. کاريز يا قنات ابداع پدران ما بود که فارغ از حاشيه‌نشيني رود و رودخانه‌ها، آب را از دل خاک عميق بيرون کشيدند و در خشک‌ترين نقاط، سرسبزي را هديه اين آب و خاک کردند. بايد در کوير و روستاهاي آن زندگي کرده باشيد تا عظمت فکر ايراني در به‌وجودآوردن قنات‌ها را درک کنيد. حيات نگارنده در دو دوره قبل از هجوم موتورهاي ديزلي و برقي و بعد از آن در کشاورزي گذشته است؛ دوره‌اي که قنات حيات کشاورزي را رقم مي‌زد. اين دوره را بايد به قبل از اصلاحات ارضي و تغيير رژيم ارباب و رعيتي و مالکيت آب و خاک در کشور و بعد از اصلاحات ارضي تا انقلاب اسلامي تقسيم کرد. هم‌سن‌وسال‌هاي نگارنده خاطره دور و مبهمي از نخستين موتورهاي آب دارند که اتفاقا جزء نخستين مؤسسات تمدني بود که به روستاها وارد مي‌شد و صداي گرپ‌گرپ تک‌وتوک موتورهاي ديزلي آميخته با خاطرات دوره کودکي و نوجواني ماست. با اصلاحات ارضي و تغيير مالکيت اراضي نخستين هجوم به ثروت آبا و اجدادي فلات‌نشينان ايران صورت گرفت؛ زارعاني که صاحب زمين شدند و مالکاني که بخشي از آب و خاک خود را در تقسيم اراضي از دست دادند با تکيه بر تکنولوژي جديد استحصال آب، از نيروي موتورهاي ديزلي استفاده کردند و با حفر چاه‌هاي نيمه‌عميق و عميق، آب‌هاي زيرزميني را هدف قرار دادند. قنات‌هايي که هزاران سال باعث رونق و آبادي و آباداني کشور بود، در اندک فرصتي خشکيد. نمي‌دانم مسئولان وقت چه فکر و برنامه‌اي داشتند، در کنار قنات‌هاي هزارساله، چاه‌هاي جديدي حفر شد که در کوتاه‌مدت آب‌هاي تحت‌الارضي يا به‌اصطلاح سطحي را با قدرت موتورهاي ديزل استخراج کردند. با استخراج آب‌هاي زيرزميني، قنات‌ها خشکيدند. مرحوم پدرم به عنوان خبره محلي در تعيين حريم قنات‌ها مورد مشورت قضات قرار مي‌گرفت. جمله معروفي دارد که در پاسخ رئيس دادگاهي که پرونده اختلاف حريم چاه در آن شعبه مطرح بود و پرسيد «اين موتورها از چه فاصله‌اي براي قنات‌ها ضرر دارند»، با سادگي روستایي گفته بود «اين موتورها وقتي که از کشتي در بندرعباس پياده مي‌شوند، براي قنات‌ها ضرر دارند». تا سال‌هاي انقلاب تقريبا اکثر قنوات در هجوم موتورهاي ديزلي و برقي تسليم شدند و در مناطقي که کشاورزي وابسته به قنات بود، قنات‌ها خشکيدند.

قوانين مربوط به توزيع عادلانه آب، نوشدارويي بود که سال‌ها بعد از مرگ سهراب نسخه‌پيچي شد. غلط‌ترين و ايران بربادده‌ترين اقداماتي که در رژيم سابق از دولتمردان آن عهد و زمان سر زد، همين بي‌برنامگي در قوانين مربوط به آب و حفر چاه و حمايت از قنات‌ها بود که عملا حيات آبي سرزمين ايران را از بين بردند.چاه‌هاي نخستيني که حداکثر با 12 متر از سطح زمين آبدهي داشتند، امروز به 400 متر و 500 متر رسيده است يعني سطح برداشت آب که در حيات نگارنده از 12متري سطح زمين بوده، امروزه به 400 و 500متري رسيده و در اکثر مناطق با استخراج آب‌هاي تحت‌الارضي، طبقاتي در زيرزمين که محل ذخيره آب‌ها بوده، امروزه به حفره‌هايي خالي تبديل شده‌‌اند براي نمونه دشتي که باغات نگارنده در ساوه در آن قرار دارند، متعلق به يک نفر از مالکان خوشنام آن زمان بود، نزديک به چهار هزار هکتار اراضي آن به مالکيت دولت در آمد و در سطح 80 تا 100 هکتار مجوز حفر چاه عميق دادند و بيش از 50 حلقه چاه در دشتي که تا زمان انقلاب فقط يک حلقه چاه عميق داير بود، حفر شده است. اين دشت مبدأ ده‌ها قناتي بود که روستاهاي پایين‌دست دشت مظهر قناتشان اينجا بود. اکنون ديگر اثري از آثار چاه‌هاي متروکه هم باقي نمانده است. کاش به همين بسنده و فقط به آب و آب‌هاي زيرزميني تعرض مي‌شد. با ورود تراکتور سطح زيرکشت اراضي گسترش يافت؛ گسترشي که موجب فرسايش خاک شد. کافي است در اوايل بهار سري به مناطق مختلف روستايي به‌ویژه در غرب کشور بزنيد؛ تا نوک تپه و کوه تراکتورها بذرپاشي کرده‌‌اند؛ عملي که باعث دگرگوني و تخريب بافت خاک مي‌شود. با اولين رگبار، رواناب‌ها باعث فرسايش خاک مي‌شوند. هرچند اين سال‌ها خشک‌سالي بروز کرده و رگباري در کار نيست. آخرين ضربه‌اي که به نحوه استفاده از آب و خاک کشور وارد آمد، به نوع کشت و بي‌برنامگي مطلق کاشت محصولات برمی‌گردد. براي نمونه، هزاران سال در اطراف درياچه اروميه کشت انگور متداول بود. ابزاري که از زير خاک در اين نواحي بيرون آمده است، از سابقه تاريخي تاکستان‌هاي انگور حکايت مي‌کند. کشاورزان ساکن شهرهاي اطراف درياچه اروميه مي‌گويند محصول اصلي اين مناطق انگور بود و نزديک به 150 هزار هکتار باغ انگور که با روش غرقابي آبياري مي‌شدند، در منطقه وجود داشت. نداشتن برنامه کارآمد براي فروش کشمش و انگور و استفاده از آن و نبود کارخانه‌هاي آبميوه‌گيري، کشاورزي منطقه را از انگور به طرف سيب سوق داد. منطقه‌اي که 150 هزار هکتار باغ انگور داشت که به‌نسبت سيب درختي محصول کم‌آبي است، جاي خود را به 900 هزار هکتار باغ سيب داد که به‌نسبت انگور به‌مراتب آب بيشتري احتياج دارد. دولت هم نظارتي بر واريته درخت سيبي که مناسب منطقه باشد، نداشت و کشاورزان به دلخواه خود نهال‌هاي سيب را از مناطق مختلف وارد يا نهالستان‌هاي محلي به ذوق و سليقه خود انواع درخت سيب را توصيه کردند. طبيعي است تغيير 150 هزار هکتار باغ انگور به 900 هزار هکتار باغ سيب و ديگر محصولات مشابه، رمق آب‌هاي زيرزميني و روزميني را مي‌گيرد. مدام جلسه و سمينار و سرمايه و هزينه براي احياي درياچه مرده اروميه مي‌گذارند، اما کسي نمي‌گويد ظرفيت آب منطقه طي قرن‌ها به همان 150 هزار هکتار تعريف شده بود. بديهي است وقتي نوع کشت تغيير و سطح زيرکشت هم افزايش پيدا کند، آب مورد نياز از ميزان آب ذخيره و نيز آب‌هايي که وارد حوزه آبي اطراف درياچه اروميه مي‌شود، بيشتر و بيشتر خواهد شد و در مدت‌زمان کوتاهي هم آب‌هاي سطحي و هم زيرزميني کاهش پيدا خواهند کرد. بلایي که شوروي سابق سر درياچه اورال آورد و آبريزگاه رودهاي سيحون و جيحون و آمودريا و ريگ‌هاي آن که در شعر پدر شعر فارسي رودکي متجلي شد، به کويري تبدیل شد که اکوسيستم منطقه را به هم زده است؛ بلايي که سر درياچه اروميه و اطراف آن، تالاب‌هاي غرب کشور از هورالعظيم و هورالهويزه آورده شده است. چه کسي باور مي‌کرد زاينده‌رود که زنده‌رودش مي‌خواندند، نه در شعر شاعران اصفهاني، بلکه در شعر شاعران فارسي سرانغمه‌اي روح‌بخش داشت، امروزه به مرده‌رود تغيير کند؟ از تالاب گاوخوني، از چاه نيمه‌هاي سيستان، از درياچه هامون و جازموريان نمي‌گويم؛ از زمين به عزانشسته کشور مي‌گويم که خاکش بي‌رمق و آبش خشکيده و بي‌اثر شده است. با ثروت آبا و اجدادي با قنات اين هنر عظيم پدرانمان چه کرديم؟ حالا گناه را گردن برف‌دزد و ابردزدهاي خارج‌نشين مي‌اندازيم؟ به گفته پدر مرحومم، از روزي که موتورهاي ديزلي با کشتي به طرف ايران حرکت کردند تا امروز که سطح آب‌هاي زيرزميني به صدها متر فروکش کرده است، با بي‌برنامگي فلات ايران را خشک کردیم و خشکانديم. نمي‌دانم ابردزدي و برف‌دزدي امکان‌پذير است؟ نمي‌دانم مي‌شود با دست‌کاري در ابرها، چشمه‌هاي آب کشور را تشنه کرد و آب‌هاي سطح‌الارضي را به اعماق برد؟ اما با يک سفر زميني کوتاه از اروميه در خاک ايران تا وان در خاک ترکيه، هر دو شهري که نام خود را از دو درياچه وام گرفته‌‌اند، به‌عينه مي‌شود تفاوت جغرافياي سرزميني را ديد. اروميه با درياچه‌اش که هر روز کوچک‌تر مي‌شود، با قايق‌هاي به‌گل‌نشسته‌اش، با ساحلي که کيلومترها دور و دورتر مي‌شود، با تندبادهايي که نمک را به اين‌سو و آن‌سو مي‌فرستد! اما وان و درياچه‌اش! با سبزي و سبزه‌زارهايش، با خوشي آب‌وهوايش، با لطافت درختان و نسيم خنک برخاسته از درياچه وان، در يک فاصله کمتر از200 کيلومتري، تفاوت از بهشت تا دوزخ است.

***************************************

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات