کاندیداتوری «بری گلدواتر»، سناتور به شدت متعصب جمهوریخواه آمریکایی در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۴ یک لحظه تعیینکننده در سیاست آمریکا به شمار میآید. او شکست خردکنندهای از رئیس جمهور وقت آمریکا یعنی لیندون جانسونِ دموکرات خورد و همه گمان کردند دیگر دوران سیاستورزی به شیوه گلدواتر به پایان رسیده است. البته که اشتباه میکردند و چهار سال بعد با پیروزی نیکسون جمهوریخواهان به قدرت بازگشتند و به تعبیر یک مورخ برای نخستین بار «تاریخ را بازندهها نوشتند». تجربه گلدواتر که شکست در انتخابات به معنی پایان جنبش سیاسی نیست، اینک دوباره دارد اتفاق میافتد.
حتی پیش از شیوع کرونا بسیاری از چهرههای پوپولیست یا رادیکال چپ اصرار داشتند با وجود رخدادهایی مانند جهانیسازی، تغییرات آب و هوا، نابرابری اقتصادی، اتوماسیون و به رغم شکست انتخاباتی رهبران چپ مثل جرمی کوربین و برنی سندرز، همچنان زمینه برای تجدید حیات سیاسی آنان وجود دارد. اکنون در دنیایی که دولتها دستمزدها را ملّی میکنند و همچنان خدمات عمومی را حفظ میکنند، چنین ادعاهایی دیگر دور از دسترس نیست. جرمی کوربین که چند ماه پیش در انتخابات شکست بدی خورد، گفته است کمکهای اضطراری دولت راستگرای انگلیس اثبات کرده است که مواضع و نظرات او «فوقالعاده صحیح» بودهاند. آیا تاریخ به خاطر شیوع کرونا که همه کشورهای غربی را درگیر کرده است، در حال تکرار است؟
با این وصف، باید گفت رستاخیز چپ دور از انتظار نیست؛ اما اقدامات حمایتگرانه دولتها هم به این معنا نیست که جوامع نسخههای سبکتری از آنچه امروز اتفاق میافتد، برای همیشه خواستارند. یک یادآوری تاریخی میتواند اینجا سودمند باشد. پس از جنگ جهانی دوم شکست حزب کارگر در پایان دادن به جیرهبندی مواد غذایی و کنترل قیمتها، وینستون چرچیل را بار دیگر به نخستوزیری رساند. تاریخ شگفتآور است: ممکن است کرونا مردم را به گرایشات راست متمایل کند و رأیدهندگان را به سیاستهای اجتماعی محدودتر ترغیب کند. همان چیزی که امروز در مجارستان میبینیم. چه بسا مفاهیم «چپ» و «راست» گویای مطالبات سیاسی پس از این بحران نباشد.
بحرانها ماهیت قدرت و خطوط گسل جوامع و شخصیت رهبران را آشکار میکند و واقعیتهای زیرپوستی زندگی را برملا میسازد. برای نمونه همین شیوع بیماری در جهان نشان داد اقتصاد کارآمد به یک جامعه کارآمد متکی است و اثبات کرد «کارگران اصلی» و «تولیدکنندگان ثروت» در نهایت تفاوت چندانی ندارند و مرزهای ملّی هنوز از میان نرفته، حتی در اروپا. کرونا همچنین نشان داد حکمرانی در میانه یک همهگیری تنها گوش دادن به کارشناسان نیست، چرا که آنان معمولاً با هم اختلاف دارند. در مقابل، حکمرانی اساساً به ارزیابی، توانایی برقراری ارتباط، حل و فصل اختلافات، ابراز شفقت و رفتار غریزی مربوط میشود.
احتمالاً در این اوضاع، ایدههای چپ دوباره خودی نشان میدهند؛ نه به خاطر همهگیری ویروس و اقداماتی که برای مهار آن صورت میگیرد، بلکه به خاطر آنچه این شیوع آشکار کرده است. رکود ناگهانی و فلجکننده اقتصادی پیش آمده در اثر کرونا ضعفهای مفرط ساختارهای بهداشت و درمان را روشن کرد. اما این بحران، مشکلاتی که قبلاً میدیدیم اما بدان توجه نداشتیم؛ نیز آشکار کرده است. مشکلاتی که در مرکز توجه و اندیشه جرمی کوربین و برنی سندرز بودند. آیا ما بیش از اندازه بهرهوری اقتصادی را بر تابآوری ملِّی سوار کردهایم؟ اگر یک اقتصاد سالم تنها در یک جامعه سالم شدنی است، آیا ما نباید زمان و هزینه بیشتری روی دومی صرف کنیم؟ چگونه ما تأثیر مخرب پول را از سیاست حذف کردهایم؟ چگونه در عصر اتوماسیون و در دوران زنجیرههای تأمین جهانی و بیماریهای همگانی از استانداردهای زندگی محافظت کنیم؟
جنبش چپ تنها از اشکالات موجود تغذیه میکند: سیاسیون در همان حال که به جامعه اطمینان میدهند همه چیز اوکی است، سهام خود را میفروشند، سیستمهای بهداشت و درمان به رغم سالها کسب آمادگی، در مقابل شیوع بیماریها به شدت ناتوانند، دولتها قادر به محافظت از شهروندان خود در برابر حوادثی که درون مرزها رخ میدهد، نیستند. هیچکدام از این نتایج به این معنا نیست که چپ در ارزیابی یا پیشنهاددهیاش برای بهبود شرایط درست میگوید. همه اینها تنها یک حقیقت را آشکار میکند: «سیستم دیگر کار نمیکند».
در سال ۲۰۰۸، مالیاتدهندگان آمریکایی و بریتانیایی و بسیاری از کشورهای غربی بدهیهای هنگفتی از سوی بخش خصوصی که در حال فروپاشی بود، متحمل شدند. ادای آن بدهیها برای مثال، در بریتانیا دولتهایی را سر کار آورد که با سیاست ریاضت اقتصادی پیش رود و تنها اندکی به درآمدها و دستمزدها بیفزاید. طی همه این سالها، اوضاع همچنان با همان شکل ادامه یافته و حتی دستمزد مقصران آن بحران مالی همچنان نجومی است. آیا رأیدهندگان باید مجدداً کاهش خدمات عمومی را تحمل کنند و دور جدیدی از بدهیها را که اقتصاد زانوزده در برابر کرونا به بار خواهد آورد، متحمل شوند؟ پیروزی قاطعانه جانسون بر کوربین، این انتظار را در مالیاتدهندگان تقویت کرد که هم آشفتگی در مورد تصمیمگیری در برگزیت و هم سیاست ریاضتی اقتصادی دولت در دهه اخیر پایان یابد. جانسون وعده داد پول بیشتری در سیستم درمان و بخش پلیسی هزینه کند، بیآنکه مالیاتها افزایش یابد. اکنون پرسش این است که بدون در پیش گرفتن سیاست ریاضت اقتصادی، جانسون چگونه خواهد توانست با منطق راستگرایانه حساب و کتابها را درست کند؟
اندیشکدههای انگلیسی در مورد پاسخ این سؤال مباحثاتی داشتهاند و از چیزی به نام «قرارداد اجتماعی» میان بازار و دولت متمرکز بر مالیات صحبت کردهاند. اما با انفجار اقتصادی پدیدآمده در اثر کرونا، آیا مالیاتدهندگان از دولت تنها ترفندهای معتدل انتظار دارند یا اقدامات رادیکالتری مطالبه میکنند؟ «دیوید گوک» وزیر دادگستری در کابینه محافظهکاری قبلی دولت انگلیس معتقد است وزنه دولت در این قرارداد اجتماعی حتماً بیشتر خواهد بود و حرکت به سوی اقدامات کمونیستی اجتنابناپذیر خواهد بود.
کوربین و سندرز، هر دو رهبرانی ضعیف هستند. سابقه تاریخی، وسواس ایدئولوژیک و ناتوانی در ایجاد ائتلاف وسیعی از حامیان، باعث شده آنان رهبرانی ناکارآمد برای احزاب و کشورهایشان باشند. بله اکنون آنان فرصتی پیدا کردهاند تا از یک پایه مستحکم نظری و ادراک اخلاقی که بسیاری احساس میکنند باید نسبت به یک سیستم فاسد ابراز کنند، نمایندگی کنند. هم کوربین و هم سندرز خود را ریگانها یا تاچرهای جدیدی تصور میکردند که میتوانند کشورهایشان را وارد دوران جدیدی کنند، اما در جایگاه آنان قرار نگرفتند. اما پرسشی که به ذهن خطور میکند این است که آیا اگر سندرز و کوربین نتوانستند ریگان دوران باشند، گلدواتر دوران نیز نخواهند بود که احیاگر اندیشه و جنبش سیاسی چپ باشند؟