روزنامه کیهان **
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت/ حسین شریعتمداری
۱- بیستم ماه صفر سال ۶۱ هجری قمری است. چهل روز بعد از شهادت اباعبداللهالحسین(ع) و ۷۲ تن از یارانش. جابربن عبدالله انصاری صحابه بزرگوار رسول خدا (ص) که در کهنسالی بینایی از دست داده است، همراه با عطیه عوفی که از تابعین و یکی از شیعیان پاکباخته امیرالمومنین(ع) و از رجال علم حدیث و مفسران قرآن است، در کربلا به زیارت تربت پاک سیدالشهداء و یاران شهیدش آمدهاند. ساعاتی بعد کاروان کربلاییان که به اسارت رفته بودند از شام باز میگردند و با جابر و عطیه در سوگ شهیدان کربلا همنوا میشوند... غریبانه میگریند و از ستمی که بر آلالله رفته است به رسول خدا(ص) شکایت میبرند. سقف زمان تاریک و ظلمانی است. فرزندان هند جگرخوار، همان که در اُحد از شدت خشم و کینه بر اسلام، سینه حمزه عموی پیامبر خدا را شکافت و جگر او را به دندان کشید، بر منبر رسول خدا(ص) نشستهاند و داعیه خلافت الهی دارند! حرامیان بر کرسی خلافت تکیه زدهاند و به قول امیرمومنانعلیهالسلام، بر اسلام پوستین وارونه پوشاندهاند. حال و هوا چنان است که این آیه از سوره روم وصف آن است «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاس» و... هیچکس، حتی در دورترین افق ذهن خویش هم نمیتواند باور کند که این سقف ظلمانی شکافتنی است و سحر در راه است.
۲- هزارو سیصد و چند ده سال از آن روز گذشته است.
بار دیگر اربعین است. چرخ زمان چرخیده و چرخیده و به دورانی رسیده که «عصر خمینی» نام گرفته است. دیگر از غربت اسلام و حضور غریبانه آلالله در اربعین سال ۶۱ خبری نیست.
دهها میلیون تن از سراسر جهان به زیارت شهدای کربلا آمدهاند. فاصله ۸۵ کیلومتری نجف تا کربلا را با پای پیاده میپیمایند. زن، مرد، کودک، جوان و نوجوان و... امروز آن واقعه که آن روز نشدنی به نظر میرسید اتفاق افتاده است و به قول
«آلکساندر دوگین» نظریهپرداز بلندآوازه روس که سه سال پیش برای مشاهده راهپیمایی عظیم اربعین به عراق و در میان راهپیمایان رفته بود: «حادثه پیادهروی اربعین که هر روز ابعاد بینالمللی گستردهتری پیدا میکند و از همه ملیتها و ادیان از جمله مسیحیان در آن شرکت میکنند، مقدمه یک تحول اساسی در مقیاس جهانی است. معتقدم دنیای مدرن با ایدئولوژی لیبرال و سرمایهسالارانهاش به پایان رسیده است و جز بحرانآفرینی دستاورد دیگری برای بشریت ندارد و بشر امروز محتاج
یک رستاخیز معنوی و الهی است که مایههای آن قویاً در انقلاباسلامی و نهضت امام خمینی وجود دارد».
و به قول مرحوم سلمان هراتی؛
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
۳- حالا بخشی از گزارش بلند بالای خبرنگار «هافینگتونپست» که خود در راهپیمایی اربعین ۱۳۹۴ حضور داشته است را بخوانید:
«یک بخش از این مراسم سوگواری که هر مشاهدهکنندهای را بهتزده میکند دیدن این صحنه است که هزاران چادر که آشپزخانه موقت هستند توسط روستاییان منطقه در کنار مسیر زائران برپا شده است. گردانندگان موکبها، جلوی زائران را میگیرند، با آنها راه میروند و از آنها خواهش میکنند که دعوت آنها را بپذیرند که اغلب شامل یک مجموعه کامل از خدمات مناسب برای پادشاهان است؛ در ابتدا پاهای شما ماساژ داده میشود، سپس غذای گرم و خوشمزه تعارف میکنند و بعد از آن از شما دعوت میشود که استراحت کنید، در حالی که لباسهای شما شسته و اطو زده میشود و بعد از بیداری به شما بازگردانده میشود و البته همه این کارها رایگان و با مهربانی صورت میگیرد.»
یکی دیگر از خبرنگاران آمریکایی بعد از حضور در راهپیمایی اربعین، طی یادداشتی به کینهتوزی تروریستهای وحشی داعش علیه شیعیان و دشمنی عمیق آنان با ایران اسلامی که خاستگاهانقلاب است اشاره میکند و با شرح آنچه در راهپیمایی اربعین دیده است نتیجه میگیرد که به ریشه و خاستگاه تروریستهای تکفیری داعش پی برده است. مینویسد؛
«اگر دنیا حسین، پیامش و جاننثاریاش را شناخته بود، همه میتوانستند ریشههای باستانی داعش را پیدا کنند و بفهمند که عقیده این گروه برای مرگ و نابودی از کجا سرچشمه میگیرد. قرنها پیش بود که بشریت در کربلا بنیانگذاری وحشیگری و جنایت را شاهد بود. وحشیگری و جنایتی که در قتل حسین خلاصه شده بود. این اتفاق مواجهه ظلمت مطلق با نور درخشان بود. مقابله فساد با فضیلت. از این روست که روح حسین
تا به امروز زنده مانده است و حضورش با تمام جنبههای زندگی این افراد گره خورده است... و هیچ تحریم رسانهای نمیتواند نور او را خاموش کند. حسین کیست؟ سؤالی با این عمق که میتواند باعث شود افراد دین خود را تغییر دهند و تنها زمانی میتواند پاسخ داده شود که شما با پای پیاده به حرم حسین رفته باشید.»
۴- این مقایسه میان مدیریت «انبوه جمعیت» در راهپیمایی اربعین با مدیریتهای مشابه دیگر، حتی انواع بینالمللی آن نیز خواندنی است. مخصوصاً آنکه به مصداق «بهتر آن باشد که سرّدلبران ... گفته آید در حدیث دیگران» این مقایسه از سوی رسانهها و مراکز غربی صورت پذیرفته باشد. بخوانید؛
هافینگتون پست در ادامه همان گزارش مینویسد: «پس از زلزله هائیتی، اتحادیه جهانی غذا با همکاری و حمایت جهانی و در بهترین حالت توانست به ۵۰۰ هزار نفر غذارسانی کند. ارتش ایالات متحده عملیات متحدی را به راه انداخت و منابع گوناگونی از آژانسهای فدرال را به خدمت گرفت و در نهایت اعلام کرد که در طی گذشت ۵ ماه از این فاجعه انسانی 4/9 میلیون غذا به دست زلزلهزدگان رسیده است حالا این را مقایسه کنید با بیش از ۵۰ میلیون وعده غذایی در هر روز در اربعین، که برابر است با ۷۰۰ میلیون وعده غذایی برای زائران در طی این مدت از زمان، که تماماً نه به وسیله ایالات متحده و خیریههای جهانی بلکه به وسیله کارگران فقیر و کشاورزانی که در طی سال کار میکنند تا بتوانند رضایت زائران را جلب کنند فراهم میشود.»
۵- امسال اما، انتشار ویروس منحوس کرونا، میلیونها جانشیفته را از حضور در راهپیمایی بزرگ اربعین بازداشته است. در آن سو، مانند همه سالهای قبل، قطعهای از بهشت شکل گرفته است، در این سوی اما، عاشقان حضرتش قرار از کف دادهاند و چشمها با نگرانی به آن سوی دوخته وگریانند. حال و هوای مومنان پاکدلی که برای شرکت در جهاد نزد پیامبرخدا(ص) آمده بودند ولی رسول خدا(ص) زاد و توشه و لوازم سفر برای آنها را نداشت و آنان در حالی که چشمانشان از اندوه اشکبار بود بازگشتند «الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ» (آیه ۹۲ سوره مبارکه توبه).
در بازگشت امیرالمومنین(ع) از جنگ جمل، یکی از یارانش عرضه داشت؛ برادرم خیلی مشتاق بود که در این جنگ در رکاب شما حضور داشته باشد. حضرت پرسیدند: آیا خواست و اراده برادرتان با ما بود؟ عرض کرد؛ آری ای امیر مومنان.
حضرت فرمودند: برادرت در این لشکر حضور داشته است و همه کسانی که خواست قلبی و ارادهشان با ما بوده است. در این لشکر افراد و گروههایی حضور داشتهاند که هنوز به دنیا نیامدهاند
(نقل به مضمون از خطبه ۱۲ نهجالبلاغه).
چند روز پیش، حضرت آقا که امیر قافلهاند و خود از ترغیبکنندگان مردم به حضور در پیادهروی اربعین حسینیاند، به دلیل موجه انتشار ویروس کرونا و حفظ سلامت زائران، مشتاقان حضرتش(ع) را به حضور در خانه و زیارت از دور دعوت فرمودند و... هرچه آن خسرو کند، شیرین بود.
***************************************
روزنامه وطن امروز**
زیارت قلبی از زیارت جسمی بالاتر است/دکتر عبدالحسین خسروپناه
رسول گرامی اسلام فرمودهاند از قتل امام حسین، حرارتی در قلب مومنین زبانه میکشد که هیچگاه خاموش نمیشود. واقعا امسال فراق سختی رخ داده است. عاشقان امام حسین علیهالسلام هرساله به عراق میرفتند و پیاده مسیر نجف تا کربلا را میپیمودند. در این بین زائران به همدیگر خدمت میکردند. با هم انس میگرفتند و به هم محبت میکردند، شاید بشود گفت به نوعی زائران برای امام حسین ناز میکردند و آن حضرت ناز آنها را میخرید. واقعا پیادهروی اربعین قطعهای از بهشت بود. همان روایاتی که درباره زندگی در بهشت داریم در اربعین تحقق پیدا میکرد. همانطور که در روایات داریم اهل بهشت همه به هم محبت دارند، کینهای نسبت به هم ندارند، اهل زیارت همدیگرند، واقعا همینها در اربعین تحقق پیدا میکرد. اگر بخواهم تعبیر دیگری داشته باشم، زیارت اربعین نمادی از حکومت مهدوی است. در روایات داریم که در دوران حکومت حضرت مهدی گرگ و میش در کنار هم زندگی میکنند، از بس همه جا را محبت و انس فراگرفته است.
اربعین هم همینطور است. فضیلتهایی که در مراسم اربعین ظهور و بروز پیدا میکند هیچ کدام دستوری نیست، حاکمیتی نیست؛ قلبی است، از درون میجوشد. شما میبینید تمام خدمات و هزینهها را خود مردم متقبل میشوند. گاهی یک سری از مردم تمام طول سال پول جمع میکنند تا بتوانند در روز اربعین از زوار امام حسین پذیرایی کنند. من تصویری دیدم که سربازان عراقی تعدادی از ایرانیها را که بدون مجوز برای زیارت اربعین وارد عراق شدهاند گرفتهاند اما آنها را بردهاند و از آنها پذیرایی کردهاند! اینگونه برخورد کردهاند. واقعا این چه اثری است که امام حسین بر عالم تکوین داشته است؟ زمین و زمان و آسمان را دگرگون کرده است. در روایات داریم ملائکه مشتاق زیارت امام حسین(ع) هستند. به عنوان کسی که سالها عرفان خواندهام، میگویم این عشق و محبتی که در مکتب امام حسین(ع) هست، در هیچ عرفان و مکتبی دیده نمیشود. شما نگاه کنید حاجقاسم پرورده مکتب امام حسین بود، شخصیتی بود یکسره محبت و عشق. حتی با داعشیها هم رفتار انسانی داشت.
به هر حال امسال از این سفر معنوی، عرفانی و حِکمی محروم شدهایم، توصیه من به همه کسانی که دلداده امام حسین(ع) هستند و از این فراق در رنج هستند، این است که سعی کنند در روز اربعین ارتباط قلبی خود با امام حسین(ع) را برقرار کنند، زیارت اربعین را بخوانند و خود را در محضر و حرم امام حسین(ع) تصور کنند. ارتباط قلبی با امام حسین(ع)، ارتباط ملکوتی است، قطعا ارتباط ملکوتی بالاتر از حضور جسمانی است. زیارت قلبی از زیارت جسمی بالاتر است. سعی کنیم این حال ارتباط را برقرار کنیم و نگه داریم، این خیلی مطلب بالایی است.
***************************************
روزنامه خراسان**
نسخه یکسان برای دستمزد کنار گذاشته می شود؟/مهدی حسن زاده
روز گذشته معاون وزیر کار از بررسی تعیین حداقل مزد کارگران به صورت منطقه ای خبر داد. اقدامی که می تواند اثرات مهمی بر بازار کار و رونق فعالیت ها در مناطق دوردست داشته باشد.طی سال های گذشته به ویژه سال قبل در روزهای منتهی به تعیین دستمزد در اسفند ماه، بحث تعیین دستمزد به صورت منطقه ای مطرح می شد ولی به نتیجه نمی رسید اما این بار بحث درباره تعیین دستمزد به صورت منطقه ای زودتر در دستور کار قرار گرفته و بعید نیست به تعیین دستمزد سال آینده برسد.واقعیت این است که دوران برنامه ریزی یکپارچه برای همه افراد و همه مکان ها و همه مشاغل به سر آمده است. سیاست گذار در مواجهه با پیچیدگی های پیش رو سعی می کند از یک نسخه یکسان برای همه موارد استفاده کند. به عنوان مثال زمانی که نرخ ارز افزایش می یابد، ابتدا اعلام می کند که به همه مصارف ارز 4200 تومانی می دهد ولی پس از بروز مشکلات، به تدریج نسخه یکسان ارز 4200 به نسخه متنوعی تبدیل می شود که در آن نرخ ارز 4200 صرفا برای کالاهای اساسی اختصاص می یابد و برای واردات دیگر کالاها از ارزی با قیمت متفاوت استفاده می شود. موارد دیگر از این قبیل هم وجود دارد که نشان می دهد سیاست گذار برای راحت تر کردن کار خود بدون توجه به تفاوت های منطقه ای و محلی و صنفی، یک دستورالعمل یکسان را برای همه صادر می کند. با این حال ادبیات آمایش سرزمینی که طی دهه های گذشته در دنیا رواج یافته است، مبتنی بر این دیدگاه است که تصمیم گیری درباره هر پدیده و هر منطقه باید متناسب با قابلیت های همان بخش باشد.بازار کار به ویژه در بخش خصوصی، بخشی از این تفاوت را در قالب حقوق بیشتر برای نیروی متخصص تر و مزایای بالاتر برای نیروی کار مستقر در شهرهای بزرگ فراهم می کند ولی واقعیت این است که بخش عمده نیروی کار از جمله کارگران ساده با نسخه یکسان تعیین دستمزد سالانه مواجه میشوند. این در حالی است که هزینه های زندگی در گران ترین و ارزان ترین مناطق کشور تا 3.5 برابر متفاوت است. چنان که مرکز پژوهش های مجلس خط فقر در تابستان سال 97 برای خانوار 4 نفره در 9 منطقه کشور شامل 4 منطقه شهری و 5 منطقه روستایی را بین 781 هزار تومان تا 2 میلیون و 728 هزار تومان محاسبه کرده است. با فرض ثابت ماندن این تفاوت، در عمل وضعیت هزینه های زندگی بین بخش های مختلف کشور بسیار متفاوت است و نمی توان با تعیین یک نرخ ثابت برای دستمزد سراغ همه کارگران رفت.تعیین نرخ دستمزد پایین تر برای مناطق روستایی و شهرهای کوچک در عمل موجب می شود که بخشی از فعالیت ها، به ویژه فعالیت هایی که سهم دستمزد در هزینه تمام شده آن زیاد است، به این مناطق منتقل شود. به این ترتیب ضمن کاهش بار سنگین فعالیت های اقتصادی در شهرهای بزرگ، هزینه تمام شده برای کسب و کارهای موجود در شهرهای کوچک و روستاها کمتر می شود و قابلیت رقابت بالاتری در مقایسه با کسب و کارهای رقیب در شهرهای بزرگ خواهد داشت.قاعدتا دستمزد منطقه ای تبعاتی را نیز ممکن است به دنبال داشته باشد که طراحی مدلی مناسب و منطقی برای آن می تواند از تبعات آن بکاهد و منافع آن را افزایش دهد. برخی افراد از احتمال مهاجرت کارگران از شهرهای کوچک به روستاها برای کسب دستمزد بیشتر ابراز نگرانی کرده اند. در این باره تعیین فاصله منطقی بین دستمزد مناطق می تواند چنین پدیده هایی را کاهش دهد و افراد را در شرایط هزینه - فایده فعالیت در شهرهای بزرگ و کسب دستمزد بیشتر و تحمل هزینه های سنگین تر زندگی و فعالیت در شهرهای کوچک تر و کسب دستمزد کمتر در ازای هزینه های سبک تر زندگی، به سمت گزینه دوم هدایت کند.در هر صورت نظام تعیین دستمزد با طراحی یک لباس واحد بر تن همه بخش ها عملا موجب نبود توازن در اقتصاد شده است. بسیاری از کسب و کارها در شهرهای کوچک که کارگران به دلیل هزینه های کمتر به دریافتی کمتر نیز قانع اند، برای پرداخت دستمزدی بیشتر در عمل قانون کار و حمایت های بیمه ای از کارگران را دور می زنند. در نقطه مقابل نیز بسیاری از کارگران در شهرهای بزرگ مجبورند به حداقل دستمزدی اکتفا کنند که پاسخ گوی هزینه های سنگین زندگی در این شهرها نیست. بنابراین حتما باید در تعیین دستمزد یکسان برای همه مناطق تجدیدنظر کرد.
***************************************
روزنامه ایران**
دل یکدله کردن پیام ماندگار عاشورا/محسن آرمین
سخن اگر مطابق با واقع باشد صادق و اگر منطبق بر واقع نباشد کاذب است. این معنای منطقی سخن صادق و کاذب است. در اینجا صادق و کاذب صفت کلام است. اما صادق و کاذب معنای دیگری نیز دارد و آن وقتی است که سخن شخصی را با آنچه میاندیشد یا در دل دارد بسنجیم نه با واقع. در این حالت صادق کسی است که میان اندیشه و سخنش اختلافی نباشد و کاذب کسی است که عقیده و کلامش یکسان نباشد. در این معنای دوم صادق و کاذب صفت شخص است نه صفت کلام. در حالت نخست سخن شخص با واقعیت سنجیده میشود و شخص ممکن است به سبب خطای حواس یا خطای در استدلال سخنی برخلاف واقع گفته باشد. در این صورت سخنش کاذب است نه خود او. اما در حالت دوم شخص گرفتار خطای حواس نیست و در استدلال او خطایی رخ نداده است، حتی ممکن است او سخنش کاملاً مطابق با واقع باشد درعین حال همچنان او را کاذب و دروغگو بدانیم، زیرا سخنش نه با واقع بلکه با آنچه در دل دارد، یکی نیست.
در معنای اول ممکن است شخص به عمد گرفتار خطا شود و مثلاً آگاهانه از بودن چیزی که نیست خبر دهد در این صورت او دروغگوست اما در معنای دوم شخصی که سخنش با آنچه در دل دارد مطابقت ندارد و آگاهانه چیزی را میگوید که مطابق عقیدهاش نیست صرفاً دروغگو نیست بلکه دروغگویی منافق است. بلکه در اصل منافق است و دروغگویی او معلول نفاق اوست.
قرآن به این حقیقت اشارهای روشن دارد. در سوره منافقین می فرماید: «چون منافقان نزد تو آیند گویند: گواهى میدهیم که تو واقعاً پیامبر خدایى. و خدا [هم] میداند که تو واقعاً پیامبر او هستى، و خدا گواهى میدهد که منافقان سخت دروغگویند.» (منافقون: ۱) چنانکه ملاحظه میشود مطابق این آیه منافقان شهادت میدهند که آن حضرت پیامبر خداست اما خدا شهادت میدهد که آنان دروغگویند، چون منافقند و دل و زبانشان یکی نیست. چیزی بر زبان میرانند و در دل به چیزی دیگر باور دارند. حرفشان راست است اما دروغگویند. اصلاً مهم نیست کدامیک مطابق حق باشد؛ آنچه در دل دارند حق و آنچه بر زبان میرانند باطل است یا برعکس؛ مهم این است که دل و زبانشان یکی نیست. منافقند و به همین سبب در راست گفتنشان هم دروغگویند. مولوی در این باره تعبیر زیبایی به کار برده است: یکدله کردن و یکدله شدن.
با من صنما دل یکدله کن گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو/ زنهار، سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش/ این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو/ دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان چوپان شدهای/ بر طور برآ ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو/ در دشت طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا/ انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان/ در گردن او رو زنگله کن
شرط سعادت و رستگاری یکدله کردن و یکدله شدن است. جالب این است که مولانا در این شعر از قرآن با عنوان «سی پاره» یاد میکند. اگر دل یکدله نکرده باشی سی پاره به کف یعنی قرآن به دست در چله نشستن هم دردی از تو دوا نمیکند. نور رستگاری که هیچ، کورسویی از روشنایی هم به رویت گشوده نمیشود. و چه جالب است که مولوی برای چنین کسی قرآن را نه قرآن که سی پاره مینامد. گویی که کتاب خدا برای چنین شخصی کاغد پاره و سودی به حال او ندارد. مادام که دل یکدله نکرده باشی، اگر قرآن را هم همیشه با خود داشته باشی و چله خواندن قرآن بگیری، به کورسویی از روشنایی نیز نمیرسی. این سی پاره تو را هرچه بیشتر به قعر چاه وحشت و اضطراب و تفرقه فرو میبرد.
زانک از قرآن بسی گمره شدند/ زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست عیبی ای عنود/ چون تو را سودای سربالا نبود
مادام که دل یکدله نکردی نماز هم بخوانی، ذکر مصیبت هم کنی، نعره بزنی و اشک بریزی به تعبیر مولوی «مجهول رفتهای» با «غولان» فریبکار و قدرتطلب و هواهای نفسانی رفتهای.
راهش این است که همچون موسی ترک گله و عصا کنی، نه دل به گله دنیا ببندی و نه به امید حمایت و رسیدن به پست و مقام و تکیه بر عصای قدرتها و اربابان دنیایی بزنی.
ای موسی! جان، چوپان شدهای/ بر طور برو ترک گله کن
حتی اگر نعلین هم با یکدله شدن در تعارض افتد باید آن را هم دربیاوری و تاول زدن پا را در دشت طوی محرومیتها و حبسها و حصرها به قیمت یکدله شدن و صداقت در دل و صراحت در کلام بپذیری.
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو در دشت طوی پا آبله کن
اگر به اینجا رسیدی خود مییابی که تکیه گاه تو خداوند است نه اربابان قدرت دنیا. آنها دیگر در نظرت حشمت و جبروتی نخواهند داشت. دیو سرکش درون نیز به گوسفند رامی بدل شده که زنگوله بر گردنش انداختهای.
تکیه گهِ تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن
عاشورا صحنه رویارویی دو گروه است. در یک صف آنها که گرفتارند. اسیر وابستگیها و دلبستگیها هستند، نه اینکه حق را نمیشناسند؛ خیر خدا را به یگانگی میشناسند و نماز میخوانند و روزه میگیرند. آنان مردم شام نیستند، مردم کوفه هستند که گرمای خورشید عدالت علوی را سالها حس کردهاند، ولیِ خدا را هم میشناسند به او نامه نوشتهاند و به کوفه دعوتش کردهاند، اما امروز در برابرش شمشیر به دست صف بستهاند. چرا؟ چون یکدله نشدهاند، دل یکی نکردهاند. از چرب و شیرین دنیا دل نبریدهاند، خبر آمدن سپاه شام هم کافی است تا حق را یا نادیده بگیرند و یا انکار کنند. برق سکههای ابن زیاد کافی است تا در تاریکی شب از صف نماز مسلم به کنج خانهها بخزند و چندی بعد که با دوگانگی زبان و دل زندگی کردند و بدان خو گرفتند برای پنهان کردن آن دیگر نیازی به تاریکی شب هم ندارند و روز روشن در برابر حسین صفآرایی میکنند. به قول فرزدق دلشان با حسین است و شمشیرشان علیه حسین. در صف مقابل برعکس کسانی ایستادهاند که هم گله را رها کردهاند و هم عصاهای کاذب را. حر که از سرداران ابن زیاد بود عصای تکیه به قدرت ابن زیاد را به کناری انداخته است، زهیر بن قین گله تجارت و دنیا را رها کرده است، حبیب بن مظاهر و وهب مسیحی نو مسلمان و... نفس سرکش را به حیوانی رام بدل کردهاند و همچون گوسفند به گردنش زنگوله انداختهاند.
آنان به مقامی رسیدهاند که سی پاره را به گونهای نمیخوانند که نه با شهوت پرستیها و دنیاطلبیهایشان تهافتی دارد و نه با منافع اربابان قدرت تعارضی. آنان قرآن را بر سر نیزه میخوانند. دلی که یکدله شد میداند کجا قرآن بخواند
دل آگه میداند به کجا قرآن بخواند/ بر نی باید خواندن نی خلوت تنهایی
تمام زیبایی و شکوه عاشور و راز ماندگاری آن همین است.
حال معنای مؤمن را بهتر میتوان درک کرد. معنای موحد را نیز به خوبی میتوان فهمید. موحد اسم فاعل است یعنی کسی است که واحد و یکی کرده است. یعنی کسی که دل و زبان و عمل را در جهت رضای خداوند یکی کرده باشد. مؤمن هم یعنی کسی که امنیت میدهد یا به مقام امن رسیده است. مقامی که در آن هیچ تعارض و اختلاف و تفرقه و اضطراب و دوگانگی نیست. مقام اطمینان و آرامش. «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة»
***************************************
روزنامه شرق **
هیچکس از جنگ سالم برنمیگردد!/علیرضا علویتبار
پرده اول: از بچهها شنیدم که به جبهه آمده، خیلی دلم میخواست ببینمش. خوشبختانه کاری پیش آمد و باید به محلی که در آن مستقر شده بود، میرفتم! چه حسن اتفاقی! از دور که مرا دید با همان لبخند و محبت همیشگی داد زد، اسعلی (مخفف شیرازی استاد علی!) من هم جواب دادم چاکرم اسحبیب! (شهید حبیب روزیطلب، متولد 1339، دانشجوی جامعهشناسی دانشگاه تهران، مفقودالجسد در عملیات محرم 1361). نمیدانم چرا، ولی همدیگر را با لقب استاد (اس) خطاب میکردیم! بعد از سلام و احوالپرسی گرم، شروع کردیم به صحبت. معلم اخلاق بود. روزهای پنجشنبه در اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشآموزان فارس، من سیاست و بحثهای اندیشهشناسی میگفتم و او اخلاق. کلاسهایش خیلی پرطرفدار بود و تأثیرگذار. علتش هم خودش بود، وارسته بود و اخلاقی. از وضعیت کلاسها پرسیدم، گفت پررونق و پرطرفدار بوده است. خودم هم نمیدانم چرا این سؤال را طرح کردم، پرسیدم بهتر نبود به آموزش بچهها ادامه میدادی و کمکی به تحول آنها میکردی؟ خندید و گفت «اسعلی ما هم دل داریم!». گاهی کدر میشود و باید بیاییم برای صیقلدادنش. کمی که بیشتر حرف زدیم، گفت که مدتی پیش جنجالی پیرامون کلاسها ایجاد کردند. خانمی که مسئول یکی از مدارس غیردولتی مذهبی بود، رفته بود و به روحانیون شهر شکایت کرده بود که اینها کلاس «مختلط» اخلاق میگذارند! این باعث شده بود که موجی از فشار و توصیه و تهدید بر سرش ببارد. در نهایت هم در جلسهای با حضور این خانم مجبور شده بود توهین و تحقیرهای او را گوش کند و توضیح دهد. ظاهرا مسئله خاتمه یافته بود. عصبانی شدم، گفتم اسحبیب در مقابل اینها کوتاه نیا. توهین کردند، توهین کن! والا سوارمان میشوند. چشمهایش پر از اشک شده بود، اما با لبخند گفت: اسعلی، ما کسی نیستیم که به مردم خشم بگیریم! کمی خجالت کشیدم. ادامه داد: تا وقتی که خودمان را میبینیم، نمیتوانیم خدا را ببینیم. وقتی از خودمان خالی شدیم، آن وقت از خدا پر میشویم. بعد برایم تعریف کرد که بعد از آن جلسه خیلی به آن خانم دعا کرده تا نکند کینه از او به دلش بماند، مایل نبود کینه در دلش باشد! در مقابل حرفهای او چه میتوانستم بگویم؟ یکی از بچهها خبر داد که پایینتر یک نفر شهید شده، ظاهرا تکتیرانداز او را زده. هر دو شروع کردیم به خواندن قرآن. ناگهان برگشت و با حالتی عجیب به من گفت دلم نمیخواهد از من جسد و نشانهای باقی بماند! گفتم خدا نکند، انشاءالله بمانی و زحمت بکشی! اما چقدر زود به آرزویش رسید!
پرده دوم: بعدازظهر بود که به مقر رسیدیم. بعد از انجام تماسهای لازم و دادن درخواستها و سفارشها، جایی برای استراحت و استقرار به ما دادند. روابط عمومی اعلام کرد که امشب فیلمی نمایش داده میشود. از یکی از بچههای مطلع پرسیدم چه نوع فیلمی است، گفت بزن بزن. خوراک من بود. بعد از شام، دو تا کمپوت خنک برداشتیم و رفتیم برای دیدن فیلم. فیلم «نخستین خون» بود. در آخرین مرخصی آن را دیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم. به یک بار دیگر دیدنش میارزید! وقتی فیلم تمام شد و داشتیم برمیگشتیم به محل استراحت، کاملا در فکر فرو رفته بود و حرف نمیزد. گفتم مشتی علی (شهید علی خرمشکوه، متولد 1342، دانشجوی عمران دانشگاه تهران، شهید در منطقه ماووت 1366) چرا تو فکری؟ گفت چیزی نیست. اما چیزی بود! شب احساس میکردم که خوابش نمیبرد و ناراحت است، پرسیدم چیزی شده؟ بلند شد و نشست، صدایش میلرزید، گفت سرنوشت ما هم بعد از جنگ همینطوری میشود. دیدی رفته بود جنگیده بود، اما حالا که برگشته بود، هیچکس دوستش نداشت و به او احترام نمیگذاشت. حتی حاضر نبودند توی شهر راه برود! فکرش را بکن ما با این لباسها و شکل و شمایل برمیگردیم به شهرهایمان، خریدکردن برایمان دشوار است، در معامله سادهلوحیم، راحت حرف میزنیم و همه برایمان برابرند، آن وقت ما هم دچار مشکل میشویم. ما وصله ناجور شهرهایی میشویم که به آنها باز میگردیم! مانده بودم که چه پاسخی بدهم. شروع کردم به توضیح اینکه مردم آمریکا از جنگ ویتنام راضی نبودند، آنها در این جنگ شکست خوردند، سربازان انگیزه نداشتند و... در مقابل همه آنچه آمریکاییها در جنگ ویتنام نداشتند، آنچه را داشتیم، میآوردم. ولی راستش حالا پرسش او به ابهام و دغدغه من هم تبدیل شده بود! داشتم احساس درماندگی میکردم که خودش گفت: حق با توست.
تازه اگر مردم هم قدر ما را ندانند، خدا که میداند، با نیت خیر در این جنگ حاضر شدیم. ظاهرا این استدلال آرامش کرده بود، دوباره دراز کشید و خوابیدم تا فردا دنبال کارها برویم.
پرده سوم: از دوره راهنمایی، دیگر ندیده بودمش. در جریان عملیات خیبر، دستش به سختی زخمی شده بود و تقریبا خیلی از کارکردهایش را از دست داده بود. مجتبی (شهید مجتبی قطبی، متولد 1340 و شهیدشده در 1364) فرمانده قهرمان گردان حضرت زهرا بود. با همسرش برای شام به خانه ما آمده بودند. پر بودیم از خاطرههای دوران نوجوانی. یک بار در بازیهای خطرناک نوجوانی، سنگی که به هوا پرتاب کرده بودم، در بازگشت به سرش خورده بود! با همان چهره مهربان و خندانش، دائم وحشی و خشن بودن مرا برای جمع تعریف میکرد و میخندید. در پایان میهمانی وقتی میخواست کفش پایش کند، دیدم که کفشش بنددار است و با وضعیت دست او باز و بسته کردن بند کفش بسیار دشوار بود. نشستم و بند کفشش را بستم. مرتب سرم را میبوسید و تشکر میکرد. مرتب میگفت خجالتم میدهی. اما برای من چه لذتی داشت، بستن بند کفش فرمانده قهرمان گردان حضرت زهرا. دم در حیاط پرسیدم، برنامهات چیست؟ گفت هرچه زودتر برمیگردم جبهه، انشاءالله، این دفعه با یک پیروزی بزرگ کار صدام را یکسره میکنیم. امیدم به پیروزی کمرنگ شده بود و در عملیات بدر از میان رفت. اما آنقدر گرم و پرامید میگفت که به شکاکیت لعنتی ذهنم، بد و بیراه میگفتم و تلاش میکردم با قلبم حرفش را باور کنم.
پرده چهارم: نشسته بودم، داشتیم چای و کشمش میخوردیم. یکی از دوستان گفت حسن آقا (حسن حقنگهدار، متولد 1336 و شهیدشده در خردادماه 1367) آمدند. بلند، طوری که صدایش را بشنوم میگفت: مگر من نگفتم خلافکارها را نبرید توی سنگرهایتان! بیدلیل نیست که همه شما خلافکار شدید! بلند شدم و به استقبالش رفتم، سلام و علیک گرم و احوالپرسی. نشست، بچهها هم جمع شدند. چای و کشمش. حاجی هم که مسئول تدارک سنگر بود کمی بیسکویت، پنهانی داشت، آورد و در چشم بههمزدنی ناپدید شد! به فرمانده خودشان هم رحم نمیکردند وای به حال من! یاد خاطرات قبل از انقلاب افتادیم! شبها با حسن اعلامیه پخش میکردیم. یک بار وقتی داشت اعلامیه به خانهای میانداخت، به شوخی گفتم «پاسبان»! بلند شد و سرش خورد به دستگیره در و شکست. یادش آوردم، با خنده گفت از قدیم نامرد بودی. پس از کمی استراحت گفت پاشو برویم خط اول را ببینیم. در راه که میرفتیم، شوخی و جدی گفت اینجا آرتیستبازی درنیاری، بچهها هم یاد میگیرند و دردسر درست میکنند. مسئول محور عملیات شلمچه بود. توی مسیر با شک و تردید ازش پرسیدم، حسن با این وضعیت ما پیروز میشویم؟! شروع کرد بهطور شرطی جوابم را دادن. بله اگر سلاح و تجهیزات تکمیل شود و اعزام نیروها کافی باشد و... گفتم اینها که خیلی «اگر» است! محکم به صورتم نگاه کرد، گفت اگر ما کارهایی را که به ما واگذار شده، خوب انجام بدهیم، خدا هم کمک میکند و کار پیش میرود. چه آرامشی داشت، وقتی این حرفها را میزد. یادم آمد که در سوسنگرد چگونه با قهرمانی او و همراهانش شهر آزاد شده بود. حسن تجسم اراده و توانایی بود.
پرده پنجم: بیش از 30 سال از آن وقایع میگذرد. جامانده یک کاروان رفتهام. ظاهرا من سلامت از جنگ برگشتم، اما در واقعیت هیچکس از جنگ سالم برنمیگردد. تکهای از دل شکسته ما آنجا میماند. هنوز هم از یک سو دائم نگران آیندهام. از سوی دیگر همراهان تلاشگر را که میبینم، آرامش پیدا میکنم. هنوز هم نشانههای زندگی و تلاش دیده میشود. آیا این همان آینده نیست که در حال میبینیم؟ تداوم این راه توفانی تنها با همان میراثی ممکن است که از حبیب، علی، مجتبی و حسن به جا مانده: خدا، زندگی معنادار، شجاعت و امید.
***************************************