روزنامه کیهان **
گامهای یک بازی / سید محمدعماد اعرابی
اوضاع آمریکا این روزها آنقدر تماشایی شده که هر تبیین و تحلیلی درباره مسائلی غیر از شرایط فعلی این کشور چندان جذاب به نظر نمیرسد. تماشای ابرقدرتی که بدون کمترین مداخله خارجی در خود فرو میرود و بهخود میپیچد یکی از منحصر به فردترین تصاویر تاریخ است که حالا پیش چشمان ما اتفاق میافتد. ناامنی و ثبات سیاسی شکننده ایالات متحده حتی با وجود مشخص شدن رئیسجمهور بعدی این کشور و اعضای کلیدی کابینه او، گمانهزنی پیرامون روزهای آتی را در هالهای از ابهام قرار میدهد و درصد عدم قطعیت هر تحلیلی را بالا میبرد. با این حال سعی میکنیم به اندازه کافی خطرپذیر باشیم و از میان انتصابهای اخیر «جو بایدن» بهعنوان چهلوششمین رئیسجمهور آمریکا نقشه راه سیاست خارجی آمریکا را جستوجو کنیم. چرا که گاهی انتصاب یک شخص برای نشان دادن مسیر یک دولت کافی است. سال 1967 وقتی ژنرال «رابرت مکنامارا» وزیر جنگ شکستخورده آمریکا در ویتنام به ریاست بانک جهانی منصوب شد، کارشناسان سیاسی و اقتصادی انتصاب جدید او را اینطور تفسیر کردند: «به نظر میرسد میتوان نتیجه گرفت که ژنرال مکنامارا وزیر جنگ سابق آمریکا، سرخورده از تحمیل شکست نظامی به ویتنام این بار در جنگ با کشورهای در حال توسعه، طرح گرسنگی هلاکتبار آنان را در بانک جهانی پی میگرفت.» تحلیلی که با دقت خوبی درست از آب درآمد تا در میان برخی روزنامهنگاران آمریکایی چنین نتیجهای گرفته شود: «آسیای جنوب شرقی به ما آموخت که توان ارتشها محدود است. لذا، اقتصاددانان با تهیه طرحی مناسبتر، به خواستههای امپریالیسم نوین پاسخ دادند.»
جو بایدن در هفته اخیر دو انتصاب دیگر انجام داد که نقشی اثرگذار در سیاست خارجی این کشور دارند. او «ویلیام برنز» را به عنوان رئیسسیا(CIA) و «وندی شرمن» را به عنوان قائممقام وزارت خارجه منصوب کرد. «برنز» دیپلماتی با سابقه در وزارت خارجه آمریکا محسوب میشود که با رؤسای جمهور آمریکا از ریگان تا اوباما کار کرده است. او در دولت اوباما تا سال 2014 قائممقام وزارت خارجه این کشور بود و پس از آن بازنشست شد و جای خود را به «آنتونی بلینکن» داد.
«جان کری» به پاس سالها خدمات دیپلماتیک برنز در روز پایان کار او یکی از سالنهای ساختمان وزارت خارجه آمریکا را به نام «ویلیام برنز» نامگذاری کرد. «وندی شرمن» اما بیشتر با مذاکرات هستهای ایران و برجام شناخته میشود. او که معاون سیاسی وزیر خارجه دولت اوباما بود به اندازه «برنز» دیپلماتی کارکشته نیست. این کارزارهای انتخاباتی حزب دموکرات و نقش شرمن در آن بود که باعث شد او بهعنوان یک مددکار اجتماعی سر از وزارت خارجه آمریکا دربیاورد. علاوهبر «ویلیام برنز» و «وندی شرمن»، بایدن پیشتر «آنتونی بلینکن» را با سابقه قائممقامی وزارت خارجه آمریکا در دولت دوم اوباما به سمت وزیر خارجه دولت خود معرفی و «جیک سالیوان» رئیسستاد برنامهریزی سیاسی «هیلاری کلینتون» در وزارت خارجه را بهعنوان مشاور امنیت ملی خود انتخاب کرده بود. بایدن نقش ویژهای هم برای «جان کری» وزیر خارجه دولت دوم اوباما در نظر گرفت و او را نماینده ویژه خود در مسائل اقلیمی(به عنوان یکی از چالشهای امنیت ملی آمریکا) قرار داد. بر این اساس میتوان گفت رئیسجمهور منتخب آمریکا رویکرد سیاست خارجی دولت اوباما را موفقیتآمیز ارزیابی و مناصب مهم دولت خود در این حوزه را به گردانندگان اصلی سیاست خارجی اوباما واگذار کرده است. اما راهبرد اصلی دولت اوباما در این حوزه چه بود که اکنون بایدن نیز میخواهد همان روح را در کالبد کابینه خود بدمد؟
«افول قدرت و زوال رهبری آمریکا» امروزه دیگریک گزاره خالی از واقعیت، صرفا برای تخلیه احساسات بر سر زبان چریکهای چپگرا و یا دیگر جریانهای ضدآمریکایی در جهان نیست. از فدریکا موگرینی و جوزپ بورل(مسئولان پیشین و فعلی سیاست خارجی اتحادیه اروپا)، نیکلا سارکوزی(رئیسجمهور سابق فرانسه)، یوشکا فیشر و هایکو ماس(وزرای خارجه پیشین و فعلی آلمان) گرفته تا تحلیلگران آمریکایی نظیر فرید زکریا و باربارا اسلاوین همگی به شکلی این گزاره را در اظهارات و یادداشتهای خود آوردهاند. اما حامیان این گزاره فقط به اینجا ختم نمیشوند. برخی از افراد کلیدی در دولت اوباما نظیر «ویلیام برنز» نیز این ادعا را باور داشتند. اما یک تفاوت کوچک وجود داشت و آن اینکه آنها بر اساس سنجش شاخصهای قدرت آمریکا معتقد بودند این کشور حداقل برای چند دهه دیگر برتری خود را حفظ خواهد کرد. این تحلیل اگرچه با توجه به شرایط امروز آمریکا و سرعت سیر حوادث و رویدادها کمی خوشبینانه به نظر میرسد اما راهبرد اصلی اوباما در سیاست خارجی از همین نقطه آغاز شد. راهبردی که آن را «بازی طولانی»(Long Game) نام نهادند و دستیابی به اهداف آن را طی چند گام برای خود ترسیم کردند. بر این اساس آمریکا باید از سالهای پایانی برتریاش در جهان برای قالبریزی نظمی نوین استفاده میکرد تا بتواند منافع و ارزشهای آمریکایی را در جهان رقابتی آینده به بهترین شکل حفظ کند. گام اول در «بازی طولانی» برای پایهگذاری چنین نظمی با نگاه به شرق آغاز میشد و سه کشور چین، هند و روسیه در کانون توجه سیاست خارجی ایالات متحده قرار میگرفتند تا با حفظ، گسترش و تعمیق روابط خود با آنها جایگاهش را در تحولات جهان جدید حفظ کند. وعده اوباما به هند برای اضافه شدن این کشور به اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل و تعمیق روابط با چین در بحبوحه ماجرای «چن گوانگ چنگ» (فعال ضدنظام حاکمیتی چین) و پناهندگیاش به آمریکا در همین چهارچوب انجام گرفت. گام دوم در «بازی طولانی» مهار ایران بود. گامی که به هیچ وجه ماهیت نظامی نداشت و تنها به وسیله دیپلماسی از رهگذر مذاکرات با هدف محدودسازی ایران پیگیری میشد. دست آخر، راهبرد «بازی طولانی» اوباما با طرحی مکمل در منطقه غرب آسیا به سرانجام میرسید. براساس این طرح آمریکا چارهای جز تغییر نقش سنتی خود در غرب آسیا(خاورمیانه) نداشت و باید با کمترین حضور در منطقه غرب آسیا بیشترین حفاظت از منافعش در این منطقه را بهعمل میآورد. رایزنی با برخی حکام مرتجع عرب منطقه برای اعمال تغییرات در نحوه حکمرانی، گشایش کنترلشده فضای سیاسی و به خدمت گرفتن نخبگان غربگرا برای راهاندازی نهادهای دموکراتیک در چهارچوب نظام سیاسی این کشورها با همین هدف انجام شد. میشود مؤلفههای راهبرد «بازی طولانی» را با جزئیات بیشتر و با اشارات صریح و تلویحی از میان اظهارات، خاطرات و یادداشتهای دیپلماتهای وقت آمریکا و سایر مقامات مربوطه به تفصیل بیرون کشید اما مسلما این کار به نگارش یادداشتی مجزا احتیاج دارد و ما در اینجا میخواهیم به موضوع اصلی خود بازگردیم.
تیمی که چنین بازیای در سر داشت حالا یک بار دیگر زمام سیاست خارجی آمریکا را به دست گرفته است. هدفگذاری سیاست خارجی ایران با نگاه به نقشه راهی که آمریکا برای خود ترسیم کرده حائز اهمیت است. بنابراین تخریب روابط ایران با چین، هند و روسیه میتواند تلاشی برای حذف ایران از نقشآفرینی اثرگذار در معادلات آینده جهان باشد. توسعه روابط با این کشورها در کنار گسترش گفتمان انقلاب اسلامی به مثابه قدرت نرم ایران در میان همسایگان و کشورهای منطقه غرب آسیا بدلی برای «بازی طولانی» در اختیار ایران است. اما در پیمودن این مسیر شاید یکی از مشکلات اساسی ما این باشد که با تغییر دولتها سیاست خارجی ایران بیش از حددستخوش تغییرات میشود.
*********************************
روزنامه وطن امروز **
در یمن چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟/احسان کرمی
در چند روز گذشته شاهد انتشار خبری توسط رسانههای صهیونیستی درباره قصد آمریکا و اسرائیل برای ساخت پایگاه در جزیره راهبردی میون یمن بودیم. چنانچه این خبر موثق باشد نکات فراوانی از رخدادهای چند سال گذشته کشور یمن و آنچه بر سر آن آمده، روشن میشود. در این نوشتار تلاش بر روشن کردن زوایای پنهان این حوادث است. ابتدا باید گفت این خبر یک نکته امیدوارکننده دارد و آن اینکه به نظر میرسد جنگ ائتلاف عبری-عربی-غربی علیه یمن شاهد پایان خود خواهد بود اما سویه تاریکی نیز دارد که همانا ادامه تنشهای طرفین داخلی یمن در پی اجرای پروژه تجزیه یمن است؛ پروژهای که انصارالله یمن و محور مقاومت بشدت مخالف و طرفین غربگرا، القاعده و داعش موافق آن هستند.
اولین نکتهای که باید به آن توجه کرد اینکه مشخص میشود آغازگر جنگ یمن نه عربستان سعودی و ائتلاف همراه آن بلکه آمریکا و اسرائیل هستند. در این میان عربستان سعودی و امارات عربی متحده تنها به عنوان عاملان میدانی عمل کردهاند. همچنین مشخص میشود هدف از شروع و ادامه جنگ یمن نه مشکلات داخلی و نزاع طرفین سیاسی بلکه کنترل روند تجارت جهانی بوده است. 3 تنگه مالاکا، هرمز و از همه مهمتر بابالمندب قلب تجارت دریایی و نبض قوی اقتصاد جهانی هستند. از این ۳ تنگه، تنگه هرمز با قرار گرفتن در آبهای سرزمینی ایران در سیطره محور مقاومت قرار دارد. اما نقش بابالمندب بسیار مهمتر است، زیرا این تنگه به معنای کریدور دسترسی اصلی غرب به شرق جهان است. هر طرفی که این تنگه را کنترل کند در واقع تمام تجارت دریایی جهان را اداره خواهد کرد. واضح است یمن در دستان انصارالله به معنای کنترل مهمترین تنگه دریایی جهان توسط محور مقاومت است. علت آغاز جنگ یمن نیز همین مساله است؛ محور غربی- عبری نمیتواند شاهد تسلط مقاومت بر این تنگه باشد، بویژه کشورهای اروپایی که حیات و ممات آنها در گرو رابطه با شرق و منابع انرژی آن و همچنین صادرات کالا و محصولات به آنهاست.
آمریکا و اسرائیل به عنوان آمران اصلی جنگ یمن به این درک رسیدهاند که بیش از این توان ادامه جنگ جهانی علیه یمن را ندارند. توان آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی، امارات عربی متحده با همراهی انگلستان و فرانسه تخلیه شده است. قبایل مرکز و جنوب یمن به آرامی در حال پیوستن به صفوف انصارالله هستند. انصارالله یمن روند توسعه تسلیحاتی و فنی خود را به رغم تمام تحریمها و سختیها ادامه داده است. در عین حال انصارالله وارد فاز تهاجم نظامی شده و در حال کسب موفقیتهای میدانی است؛ موفقیتهایی که حتی در خطوط درگیری میان دشتها و صحراهای کم عارضه نیز در حال رخ دادن است. داعش و القاعده اثبات کردهاند به رغم تمام امکانات و حمایتهای همهجانبه و کامل، حریف انصارالله نیستند و پس از ظهور در هر نقطهای بشدت سرکوب میشوند. برای محور عبری- غربی واضح است اتمام جنگ به معنای سیطره انصارالله بر یمن خواهد بود و این امر یعنی کنترل تجارت دریایی جهان توسط محور مقاومت.
در این جنگ جهانی و نابرابر، عربستان سعودی به عنوان عامل آمریکا و اسرائیل در حال انجام وظیفه است و امارات عربی متحده به عنوان بازوی انگلستان عمل میکند. انگلستان به واسطه امارات در حال ایجاد پایگاه دریایی در جزیره سقطری یمن در دهانه اقیانوس هند و تنگه بابالمندب است. ایجاد این پایگاهها در واقع استراتژی آینده محور غربی-عبری-عربی برای یمن است.
محور غربی-عبری با شرایط فعلی اجرای چند پروژه را در دست اقدام قرار خواهد داد، ابتدا جنگ را به روشی تمام خواهد کرد اما حال که با جنگی همهجانبه و چند ساله نتوانستهاند یمن را تحت کنترل مطلق خود درآورند، حاضر نخواهند بود یمن را براحتی تحویل محور مقاومت دهند، در نتیجه اقدام دوم تلاش برای تجزیه یمن است که زمزمههای آن توسط برخی طرفین داخلی یمن به گوش میرسد. با این کار با تقسیم یمن به شمالی و جنوبی دست انصارالله را از اقیانوس هند، خلیج جنوبی یمن و تنگه بابالمندب و همچنین از منابع نفتی و... کوتاه میکنند. تلاش این خواهد بود که انصارالله در شمال یمن و در مناطق کوهستانی تثبیت و بیتحرک شود. تلاش عربستان برای تسخیر بندر الحدیده نیز در راستای اجرای همین استراتژی است تا دست انصارالله از سواحل دریای سرخ نیز کوتاه شود.
اما مهمترین اقدام محور عبری-غربی این است که چنانچه سناریوی تجزیه یمن نیز ناموفق بود، مناطق حساس دریایی را کنترل کنند. تسخیر جزایر یمنی و ایجاد پایگاه دریایی در آنها درواقع اجرای همین پروژه است. تلاش اسرائیل، غربیها و اعراب این است که با تکیه بر حضور خود در این جزایر حتی با وجود شکست طرح تجزیه یمن، تجارت و حملونقل دریایی را در این منطقه استراتژیک جهان در دست خود نگه دارند. تلاش مستکبران عالم این است که بر سیادت آنها بر دنیا خدشهای وارد نشود.
*********************************
روزنامه خراسان**
بورس و ارز قربانی تناقض های سیاستگذاری/ مهدی حسن زاده
بسیاری از ما در قبال هر تصمیمی که می گیریم، برآوردی از نتایج بعضا متفاوت این تصمیمات داریم و بر مبنای هزینه - فایده هر یک از نتایج، تصمیم نهایی را می گیریم. این وضعیت در حوزه اقتصاد کاملا خود را نشان می دهد چرا که بسیاری از تصمیمات اقتصادی همزمان نتایج مثبت و تبعات منفی دارد. از این منظر می توان به تحولات بورس و نرخ ارز و رابطه این دو پرداخت. نرخ ارز از اواخر سال گذشته و به ویژه اوایل امسال روند صعودی شتابانی داشت و تا پایان تابستان به حداکثر رسید و سپس روند نزولی داشت تا این که در روزهای اخیر این روند نزولی شدت یافت. بورس نیز تقریبا از همین روند تبعیت کرد و قیمت سهام و شاخص کل به عنوان نماینده قیمت سهام با رشدی حتی شتابان تر و بیشتر به نسبت افزایش نرخ ارز، جهش یافت و پس از چهار برابر شدن طی پنج ماه ابتدای سال، روند نزولی در پیش گرفت و اکنون تقریبا به نصف رقم ثبت شده در 19 مرداد امسال نزدیک می شود.درباره این که چه مقدار دعوت به حضور مردم در بورس با وجود آشکار شدن نشانه های حباب در این بازار، غلط بود، سخن فراوان گفته شده است. استفاده از ادبیاتی که القای بیمه کردن بورس توسط دولت را می داد و عرضه سهام دولتی مثل دارایکم و پالایشی یکم این برداشت را مطرح می کرد که دولت از بورس حمایت می کند و اجازه ریزش شاخص را نمی دهد، اما زمانی که جرقه ریزش بازار زده شد، بازار حدود هفت هزار هزار میلیارد تومانی (هفت میلیون میلیارد تومانی) با دخالت حقوقی ها و خرید چند هزار میلیارد تومانی سهام توسط آن ها قابل مهار نبود و چنین ریزشی رقم خورد. اکنون بحث بر سر این است که در دو راهی دلار ارزان و همزمان ریزش بورس و دلار گران و حفظ وضعیت فعلی بورس و رشد تدریجی آن چه باید کرد؟
دقیقا بحث بر سر این است که حمایت از رشد شتابان بورس در ماه های نخست سال با هر انگیزه ای از جمله جبران کسری بودجه، باید با این ملاحظه همراه می شد که بخش قابل توجهی از این رشد معلول جهش نرخ ارز است و اگر ورق بازار ارز برگردد نمی توان بورس را صعودی نگه داشت. این یک گزاره اثبات شده در اقتصاد ایران است که شاخص کل بورس به میزان قابل توجهی به طور مستقیم و غیرمستقیم، تحت تاثیر رشد نرخ ارز است و در صورت افت نرخ ارز نیز، بورس با ریزش مواجه می شود. وقتی چنین واقعیت تاریخی تکرار شده ای در اقتصاد ایران وجود دارد و مشخص است که دلار بالای 30 هزار تومان به دلایل سیاسی و اقتصادی پابرجا نیست و از آن مهم تر، رئیس جمهور به امید گشایش منابع بلوکه شده، وعده دلار 15 تومانی را می دهد، ریزش شدید بورس هم گریزناپذیر است.مهم ترین وظیفه دولت به عنوان متولی اجرایی کشور این است که در شرایط کلان اقتصادی بتواند شرایط نسبتا پیش بینی پذیری را برای سرمایه گذاری فراهم کند چرا که ثبات قیمت ارز چه بسا مهم تر از کاهش هیجانی باشد. وعده دلار 15 و حتی 12 هزار تومانی اگر تاریخ مصرف کوتاه مدت داشته باشد و پس از چند ماه مثلا به حدود 18 تا 20 هزار تومان بازگردد، خیلی بدتر از این است که برای یک دوره مثلا یک ساله نرخ ارز روی بازه ای در حد 18 تا 20 هزار تومان تثبیت شود. واقعیت این است که جهش های شدید و سقوط های بزرگ چه در نرخ ارز و چه در بورس هم به معیشت مردم بیشتر از همه چیز آسیب می زند و هم به سرمایه گذاری. اگر با وجود جهش نرخ ارز، سیاست گذار با استفاده از ابزارهای قانونی، جلوی جهش شدید بورس را می گرفت و ورود نقدینگی به این بازار را کنترل می کرد و یک رشد تدریجی تر را رقم میزد، با چنین ریزش سنگینی مواجه نمی شدیم. اکنون نیز بر سر نرخ ارز و بورس همین مسئله رقم می خورد. زمانی که وعده دلار 15 تومانی مطرح می شود باید بورس زیر یک میلیون واحد و زیان گسترده تر سهامداران، از جمله خریداران سهام دولتی پالایشی یکم و دارایکم را هم در نظر بگیریم.نگارنده به هیچ وجه مخالف کاهش نرخ ارز نیست بلکه بحث بر سر تناقض سیاست هایی است که مردم را آزار می دهد. سیاستی که بورس را با جهش نرخ ارز به عرش اعلا می برد و با افت نرخ ارز بر زمین می زند! شاید جهش نرخ ارز و افت امروز آن گریزناپذیر و بلکه بسیار خوب باشد و همه از رسیدن نرخ ارز به مثلا 15 هزار تومان و حتی 18 هزار تومان خوشحال هم بشویم اما کاش روزی که بورس را با موتور نرخ ارز حرکت می دادید، فکر امروز را هم می کردید و با چنین تناقضی در سیاست گذاری، مردم را حیران نمی کردید. کاش ...
*********************************
روزنامه ایران **
اتهامزنی انتخاباتی/محمدرضا تابش/نماینده ادوار مجلس
حفظ و تقویت حس امید به آینده نه فقط برای جناحهای دلبسته به نظام و انقلاب، بلکه برای همه دوستداران اعتلا و یکپارچگی ایران، ضرورتی اجتنابناپذیر است که نقض آن میتواند نشانه عدم صداقت در مواضع سیاسی و ملی باشد. متأسفانه در شرایطی که کشور بهشدت نیازمند احیای این حس امید است، شاهد هستیم صداهایی از درون نظام یا از روی بیاطلاعی و یا خدای ناکرده از روی اغراض سیاسی ادعاهایی را مبنی بر اهتمام دولت برای کاهش نرخ ارز همزمان با روی کار آمدن دولت جدید امریکا جهت موجه نشان دادن مذاکره مجدد، مطرح میکنند. یا اینکه در همین بین نیز گفته شده که کاهش احتمالی نرخ ارز میتواند نقشه دشمن برای جلوگیری از روی کار آمدن دولتی از جنس مجلس فعلی باشد.
درباره این ادعاها میتوان به چند نکته مهم اشاره کرد. نکته اول اینکه بیانکنندگان این ادعاها همگی از کسانی هستند که میتوانند دسترسی خوبی به اطلاعات و دادههای اقتصادی کشور داشته باشند. اولین سؤال از این افراد این است که سند آنها برای این ادعاها چیست و بر اساس کدام مستندات متقن و روشن چنین ادعای اتهامآمیز سنگینی را مطرح کردهاند؟ آیا این افراد به اطلاعات منابع ارزی بلوکه شده ما در کشورهایی نظیر کره جنوبی، چین یا عراق دسترسی ندارند و از جزئیات دشواریهای اخیر بانک مرکزی و دولت برای تأمین منابع ارزی جهت پیشپرداخت خرید واکسن کرونا بیاطلاع هستند؟ یا اینکه این افراد دسترسی به اطلاعات فروش ٩۵ هزار میلیارد تومان اسناد خزانه از طریق بانک مرکزی و بورس، جهت تأمین عمدتاً هزینههای جاری کشور نداشتند؟ اگر دولت ارز کافی داشت تا برای نمایشی که این عزیزان ادعا کردهاند به صورت یکباره در بازار بریزد، چرا قبل از این، چنین برای تأمین مبالغ اولیه و ابتدایی خود به زحمت افتاده بود؟ دولت اگر در تمام این مدت ارز کافی میداشت، چرا برای تأمین کالاهای اساسی دست به دامان بانک مرکزی شد و یا شاهد بودیم که فهرست کالاهای اساسی مشمول ارز ۴٢٠٠ تومانی مکرراً محدود میشود؟ همه اینها در شرایطی است که بپذیریم دولت در ماههای قبل از انتخابات امریکا با داشتن علم غیب از نتیجه این انتخابات مطلع بود و دست به چنین کاری زد. آیا این عزیزان معتقدند دولت علم غیب داشت و میدانست که اوضاع این گونه میشود؟
برای درک اینکه نه دولت در این زمینه علم غیب داشته و نه منابع ارزی کشور بر اساس اسناد و مدارک متقن، برای چیزی که این عزیزان میگویند تأمین بوده، زحمت زیادی نباید کشید و تنها داشتن قدری انصاف کافی است. مضافاً اینکه اگر فرض بر صحت ادعای این عزیزان بگیریم باید اعتراف کنیم که چنین اقدامی از سوی دولت به هر شکلی یک خیانت بزرگ به کشور است. پس اگر مدعیان که در جایگاههای متنفذین هم هستند، به اندازه کافی به ادعاهای خود اعتماد دارند چرا بیش از چند اظهار نظر رسانهای و سخنرانی برای افشای همهجانبه این خیانت و جلوگیری از آن کاری نمیکنند؟ جز این است که برای اثبات این ادعاهای سنگین مشت آنها خالی است؟
ما هم اکنون در معرض یک جنگ اقتصادی تمام عیار هستیم و اولین لازمه شرایط جنگی نیز داشتن اتحاد است. به این معنا که اختلافات با علم به خطیر بودن این شرایط کنار گذاشته شود و تنها مصلحت ملی مدنظر قرار بگیرد. با این توصیف اینکه نه تنها چنین نمیشود بلکه برخی افراد دارای جایگاه در درون نظام خود بر اساس ادعاهایی بدون سند و مدرک، چنین دست به دوقطبیسازی میزنند چه نام دارد؟
نکته اینجاست که معلوم نیست چرا شرایط خطیر کشور و نیاز حیاتی جامعه به ایجاد یک چشمانداز نسبتاً مثبت از آینده نه تنها توسط برخی گروهها درک نمیشود بلکه متأسفانه سعی دارند از همین رهگذر برای خویش موفقیتی انتخاباتی هم دست و پا کنند. شکی نیست که برای آنها جریان سیاسی مطلوب جریان فعلی حاکم بر مجلس است و تلاش میکنند آن را برای دولت بعدی هم تکرار کنند. اما اینکه تشکیل مجلس و دولت دلخواه با کمترین مشارکت انتخاباتی پس از انقلاب میتواند چه دردی از کشور درمان کند و چه افتخاری برای جریان پیروز به همراه داشته باشد، سؤالی جدی و نیازمند یک پاسخ اساسی است. خصوصاً اینکه چنین اتفاقی از رهگذر قربانی کردن منافع ملی و گروکشی سیاسی از امید مردم رخ بدهد.
اما در پایان باید یک نکته اساسی را هم مورد توجه قرار داد؛ با همین استدلال مخالفان دولت، میشود تصمیماتی مانند عدم تصویب لوایح FATF و یا بسیاری از اقدامات دیگر را هم نه به پای مصلحت ملی، بلکه به حساب منافع جناحی تصمیمگیران آن با هدف زمینگیر کردن جریان حاکم بر دولت فعلی و مجلس گذشته گذاشت تا از این رهگذر، حتی به بهای کاهش بیسابقه مشارکت انتخاباتی مردم موافقان آنها برنده رقابت انتخاباتی باشند.
*********************************
روزنامه شرق **
میراث ترامپ/جاوید قرباناوغلی . دیپلمات بازنشسته
امروز آخرین روز ریاستجمهوری دونالد ترامپ و احتمالا پایان عمر سیاسی مردی است که چهار سال قبل از پنجره ثروت وارد ساختمان سیاست شد و پس از شکست در مقابل جو بایدن، رقیب دموکرات خود، در اوج خفت از درِ آن بیرون رانده میشود. تاجری خودخواه، خودشیفته، با کارنامهای از آنارشیسم و سخافت در سیاستورزی و هرزگی و لودگی در زندگی شخصی. ترامپ اولین رئیسجمهوری است که در تاریخ آمریکا دو بار استیضاح میشود و اکثریت قریب به اتفاق نخبگان کشور و همچنین بسیاری از رهبران جهان برای خلاصی از او روزشماری میکنند. براساس سنت دیرینه، مراسم تحلیف رئیسجمهور جدید در محوطه بیرونی ساختمان کنگره برگزار میشود. فردا مراسم تحلیف بایدن در فضای بیمناک این ساختمان عظیم که پس از حمله و اشغال آن از سوی طرفداران ترامپ به یک دژ بزرگ نظامی تبدیل شده تا در صورت اقدامی مشابه به ساختمانی که نماد دموکراسی آمریکاست، از آن مراقبت کنند. از عجایب نظامهای سیاسی در چند دهه اخیر است که در یک سو در منفورترین و پلشتترین نظام سیاسی جهان و از دل سیستم نفرتانگیز و ضدانسانی آپارتاید «نلسون ماندلا» بیرون میآید که مظهر گذشت، مهر، شفقت و جمیع فضائل اخلاقی و انسانی است؛ مردی که با سلوک و سیره انسانی والا، جامعه سرشار از کینه و نفرت آفریقای جنوبی را به نماد «رواداری و مدارا» تبدیل کرد و در سوی دیگر از درون بزرگترین و قدرتمندترین دموکراسی جهان پدیدهای ظهور میکند که نماد کینه، انتقامگیری، نفرتپراکنی و در یک عبارت کوتاه «پوپولیسم، لمپنیسم و آنارشیسم» است. ترامپ در میان رهبران سیاسی جهان تقریبا منحصربهفرد است. او فاقد همه مشخصاتی است که لازمه رهبری سیاسی است. ترامپ شخصیت خودشیفتهای دارد که در این خصلت هیچکس به گرد پای او هم نمیرسد. تشنگی ترامپ برای تعریف و تمجید شخصی حدی ندارد و همین امر او را وامیدارد تا توصیههای کارشناسانه را در مقابل اعتماد به اینگونه رفتارها نادیده بگیرد. دیگر اینکه بسیار دروغ میگوید. او مرزبندی مشخصی در دروغگویی در همه زمینهها ازجمله مالیات، کرونا، اقتصاد آمریکا و... ندارد. واشنگتنپست بهتازگی در گزارشی نوشت دونالد ترامپ از زمان سوگند خود در ۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ (یکم بهمن ۹۵) تاکنون بیش از ۲۰ هزار ادعای نادرست و گمراهکننده مطرح کرده است. از موارد دیگر شخصیت ترامپ، فقدان نزاکت سیاسی (Political correctness) است که از لوازم تصدی مقامهای سیاسی و اجرائی و بهویژه بالاترین آن رئیس کشور است. ترامپ بدون هیچ واهمهای در رفتار و گفتار تهاجمی و گستاخ است. به رهبران سیاسی جهان، افراد کابینه خود، روزنامهنگاران، اقلیتهای قومی و مذهبی، اقشار آسیبپذیر و افراد به حاشیه راندهشده توهین میکند. آنها را مورد آزار کلامی یا تحقیر اجتماعی قرار میدهد. در اولین روزهای استقرار در کاخ سفید فرمان منع ورود اتباع هفت کشور مسلمان را امضا کرد که این امر با مخالفت بسیاری از نخبگان سیاسی کشور مواجه شد.
ترامپ منافع شخصی را بهگونهای انکارناپذیر بر منافع جامعه ترجیح میدهد و در سوءاستفاده از موقعیت سیاسی برای اهداف و اغراض شخصی تردید نمیکند. تلاش برای بقا در قدرت که رسوایی مکالمه تلفنی با فرماندار جورجیا و اصرار در جمعکردن تعداد مشخصی رأی برای تغییر نتیجه انتخابات در آن ایالت بود، نمونه واضحی از این پایبندینداشتن است.
مهمترین مشخصه ترامپ فقدان تجربه سیاسی است که امری بیسابقه در بین 44 رئیسجمهور آمریکا پیش از خود و شاید در بین همه رهبران سیاسی جهان است. ترامپ ممکن است تاجری باتجربه و موفق باشد؛ ولی در عرصه سیاسی بیتجربهترین و کودنترین رئیسجمهوری بود که آمریکا از زمان تأسیس به خود دید. نگاهی گذرا به نوع تعامل او با رهبران سیاسی جهان، تصمیمات خلقالساعه و عزل و نصبهای مقامات کشور مؤید روحیه مردی است که از ابتداییترین اصول کشورداری بیاطلاع و در هیچ مدرسهای مشق سیاست نکرده است.
بیتجربگی سیاسی ترامپ، آفتی بود که به دلیل نقش و جایگاه آمریکا آسیبهای فراوانی به جهان وارد کرد. ترامپ کشورش را از بسیاری از سازمانهای بینالمللی خارج و کمکهای مالی به این سازمانها را قطع کرد. اگر بتوان با هر توجیهی این اقدام را درباره سازمانها و نهادهایی با ماهیت سیاسی توجیه کرد، بعید میدانم بتوان آن را به نهادهای بینالمللی با ماهیت انسانی مانند یونیسف، سازمان بهداشت جهانی و دیوان بینالمللی داوری تعمیم داد؛ روابط سنتی آمریکا با اروپا را که پس از پایان جنگ دوم جهانی در شکل اتحاد فراآتلانتیکی نقش مهمی در صلح و امنیت بینالمللی داشت، بر هم زد. به طرز تحقیرآمیزی از این کشورها برای تأمین امنیت از طریق پیمان ناتو باجخواهی کرد. با روسیه و رهبر آن پوتین و رهبر کره شمالی نرد عشق باخت و در مقابل با راهاندازی جنگ تعرفهها پرتنشترین روابط آمریکا- چین را رقم زد. برخلاف سنتهای جاری آمریکا حتی در زمان تندروترین رؤسای جمهور، با تصمیمی غیرمترقبه سفارت آمریکا را به بیتالمقدس منتقل کرد، الحاق جولان به سرزمینهای اشغالی را به رسمیت شناخت. از افراطیترین نخستوزیر اسرائیل به طور بیسابقهای حمایت کرد. با فروش بزرگترین حجم انواع جنگافزارها به اعراب خلیج فارس، مسابقه تسلیحاتی در منطقه را دامن زد و این کشورها را وادار به برقراری روابط با رژیم اسرائیل کرد. شدیدترین تحریمهای فلجکننده را به ایران تحمیل کرد و نیاز به خرید دارو در بحران همهگیری کرونا نیز مانع از گشایش در این تحریمها نشد.
ترامپ به پایان کار خود رسید و با وجود عشق و علاقه وافر به بقا در قدرت، با شکستی خفتبار مجبور به ترک کاخ سفید است. او در آخرین روزهای زمامداری هم به توصیههای مشفقانهای که او را به پایبندی به اخلاق و سنتهای سیاستورزی توصیه میکرد، گوش فرا نداد. با فرمان شورش، طرفداران خود را به اشغال کنگره که نماد دموکراسی آمریکاست، گسیل کرد؛ اقدامی که استیضاح دوم او در کنگره و پایان حیات سیاسی او را رقم زد.
بر آن نیستم که این یادداشت را مجددا با قیاسی معالفارق بین ترامپ و ماندلا به پایان ببرم؛ ولی بیمناسبت نیست مقایسهای بین ترامپ و سلف او اوباما داشته باشم. رئیسجمهور خودشیفته بهشدت به مبارزهای غیراخلاقی با اوباما و میراث او در دستاوردهای داخل آمریکا مانند طرح سلامت و در عرصه بینالمللی مانند برجام و معاهده آبوهوا پرداخت تا از این رهگذر همه دستاوردهای سلف خود را از ریشه پاک کند و چنین نیز کرد؛ اما امروز پس از چهار سال، اوباما همان رئیسجمهور سیاهپوست از محبوبیتی کمنظیر برخوردار است و این یکی با کولهباری از رسوایی مقام و منصب خود را ترک میکند تا فقط نامی پرننگ از خود در تاریخ به جا بگذارد.
*********************************