سندروم تک فرزندي نخستين بار در قرن 18 ميلادي مطرح شد، اما خيلي زود به دست فراموشي سپرده شد تا اينکه در دهه هاي اخير باز توجه به آن افزايش پيدا کرده است. جوامع متعددي نه فقط جامعه ايراني که در سه چهار دهه اخير به يکباره از تعداد فرزندان زياد فاصله گرفتند و سياست هاي کاهش جمعيت هم خيلي زود به موفقيت رسيد و تعداد فرزندان هر خانواده به دو يا سه نفر تقليل پيدا کرد و عجيب تر آنکه برخي از خانواده ها همين دو سه تا فرزند را هم زياد به حساب آوردند و تک فرزندي را محور قرار دادند و دانسته يا نادانسته تبعات آن را پذيرفتند.
خانواده ها تنها بودن فرزند شان را با اين استدلال انتخاب کردند که همه توان و منابع امکاناتي خانواده را در اختيار او قرار مي دهند و آن را با فرزند ديگري به شراکت نمي گذارند و به اين شکل زمينه براي رشد و شکوفايي او به بهترين شکل ممکن فراهم مي شود. اما در واقع آنها غفلت کردند از اينکه همين محور قرار دادن بچه ها و در برگرفتن او با همه توجهات آسيبي است که اول از همه متوجه خود فرزند مي شود.
بچه ها در خانواده با هم بازي و تعامل دارند، تقسيم اسباب بازي و همه اسباب سرگرمي را ياد مي گيرند. از همين جاست که آنها مي فهمند رقابت کنند و همين مقدمهاي ميشود براي رقابتهاي سالم در زندگي واقعي و در جامعه بزرگتر. آنها علاوه بر اينکه باهم دعوا و بحث و بگومگو ميکنند در مواقع نياز مدافعان خوبي هم براي هم هستند و پشت هم را خالي نميکنند و اين خصيصه در بزرگسالي ديگر در نهادينه شده است و خواهر و برادرها نگران حال هم هستند و در مواقع غم و شادي کنار هم. اما کودکاني که تنها بزرگ ميشوند از اين موهبتها محروم هستند و اغلب والدين فکر ميکنند تنهايي بچهها را امکانات و ابزارهاي مادي پر ميکند، در حالي که بچهها به بچهها نياز دارند و اين پرکننده واقعي خلا تنهايي آنهاست. بچههاي تک فرزند چون اتکاي زيادي به والدين دارند و هميشه آنها را در کنار خود داشته اند نه خواهر و برادري به همين خاطر از استرس و اضطراب بيشتري رنج ميبرند و نگراني از دست دادن اين منبع اتکاي خود را دارند.
والدين وقتي فقط يک فرزند دارند همه توجه شان را معطوف به او مي کنند و هر آنچه را که از دست شان بر مي آيد و حتي شايد بيش از توان شان صرف خواسته و پيشرفت او ميکنند، به همين خاطر از او توقع بيشتري هم دارند و باز به همين علت فشار مضاعفي به بچهها وارد ميشود تا بتوانند خواسته والدين شان را برآورده کنند. اما وقتي اين امکانات و توقع و انتظارات بين چند نفر تقسيم مي شود از شدت فشارها تا حد قابل توجهي کاسته مي شود.
تاچشم به هم بزنيم ما والدين وارد دوره سالمندي شده ايم و بچههايمان پا گذاشتهاند جاي پاي ما و آنها هم دوره ميانسالي را طي ميکنند. ما در اين دوره احتياج بيشتري از گذشته به فرزندانمان داريم و حمايت و توجه بيشتري را از آنها ميطلبيم. اما اگر ما تنها يک فرزند داشته باشيم او هم زندگي و شرايط خاص خودش را دارد و طبيعي است که گاهي نتواند از عهده اين انتظارات به حق والدين خود بربيايد و خود او هم دچار آسيب ميشود. از اين شرايط پيش آمده، چرا که از طرفي مهمترين اتکاي خود او دچار ضعف و ناتوانايي شده است و از طرفي ناتوانايي فرزند هم در برآورده کردن احتياجات او را نگران و ناراحت ميکند. همه اينها دست به دست هم ميدهد هم سالمند و هم فرزند او اين دورهها را به سختي پشت سر بگذارند.
به هر حال در شرايطي که کشور ما مثل بسياري از کشورهاي ديگر با رشد ناکافي جمعيت رو به رو شده است توجه به مقوله تک فرزندي اهميت بيشتري را مي طلبد. اين موضوع باعث مي شود توجه توامان خانواده و جامعه کمي از بار سنگين آن بکاهد.