ماشه بمب اتم یک بار فشار داده شود و یکی از طرفها از این سلاح استفاده کند، به یک نزاع وسیع و جنگ جهانی سوم تبدیل میشود؛ چیزی که به آن زمستان هستهای میگویند.
یکی از مباحث مهم و سؤالاتی که در شرایط کنونی دنیا خصوصاً در جنگ ناتو و روسیه، انسانها از خودشان میپرسند و شما ممکن است از خودتان پرسیده باشید، این است که جنگ اتمی تا چه حد محتمل است؟ بیشتر ما اینطور فکر میکنیم که اگر ماشه بمب اتم یک بار فشار داده شود و یکی از طرفها از این سلاح استفاده کند، به یک نزاع وسیع و جنگ جهانی سوم تبدیل میشود؛ چیزی که به آن زمستان هستهای میگویند. لذا ما در این متن میخواهیم دوجنبه این قضیه را بررسی کنیم که آیا این قضیه اتفاق میافتد یا نه؟ کسانی که معتقدند این اتفاق نخواهد افتاد به یک واژهای از ادبیات سیاسی از دوران جنگ سرد متکی هستند که به آن Atomica peace میگویند.
peace به معنی صلح یک کلمه لاتین است و Atomica peace یعنی صلح اتمی. یک واژه معادل هم که به کار میبرند یا اینکه استدلال را بر پایه آن شکل میدهند، این است که میگویند شکی نیست که این نابودی دوطرفه و دوجانبه خواهد بود و کسی باقی نمیماند، چون هر دو طرف میدانند که نابود میشوند و این یک نوع جنون است.
پس بنابراین جنگ اتمی اتفاق نمیافتد و ما به یک صلح اتمی میرسیم. معنایش این نیست که همدیگر را دوست داریم، معنایش این نیست که انسانیت، برادری، برابری و اینجور چیزها حاکم خواهد شد، معنایش این است که ترس از جنگ باعث میشود که ما سراغ مناظره گرم و جنگ تسلیحات هستهای نرویم. واژه Atomica peace بر اساس واژههای مشابه تاریخی به وجود آمده است و یکی از اولین موارد peace roman بود یعنی صلح رومی.
یک دوره کوتاهی بعد از اینکه جمهوری روم به امپراتوری تبدیل شد، پنج امپراتور خوب آنجا به ترتیب بر سر کار آمدند و در یک دورهای امپراتوری روم همه ساحل دریای مدیترانه را در اختیار داشت و این Good empire (امپراتوری خوب) یک دورهای را به نام صلح رومی ایجاد کرد که آن هم باز به نیروی نظامی وابسته بود و در حقیقت این صلح با قدرت شمشیر ایجاد شده بود.
بعدها مورخان دیگری در مورد امپراتوری مغول Mogul peac ،peace BRITAIN در مورد امپراتوری بریتانیا و این اواخر peace AMERICAN در مورد آمریکا و ناتو هم به کار بردند که مشخصاً در منطقه اروپای غربی حوزه نفوذ ناتو و آمریکا میگفتند که این صلح ایجاد شده است.
خود واژه زمستان هستهای یا Nuclear winter را کارل ادوارد سیگن (carl sagan) در دهه ۸۰ میلادی بر سر زبانها انداخت. کارل سیگن که در زمینه مطالعات اقلیمی معروف و مقابل کنگره آمریکا شهادت داده که فعالیتهای بشر باعث گرم شدن کره زمین میشود، در آن زمان گفته بود که دود و آتش و ذرات معلق ناشی از انفجارهای اتمی وقتی وارد جو شود، این قدرت را دارد که انعکاس اشعه خورشید را از جو زمین آنقدر بالا ببرد که حرارت کافی به پوسته زمین نرسد و زمین را سرد کند و یک زمستان اتمی به وجود آورد که بر اثر آن، محصولات کشاورزی از بین بروند، قحطی ایجاد شود و یک مرگ کُند توأم با درد و رنج منتهی به انقراض گونه انسان را به وجود بیاورد. خود فعالیتهای کارل سیگن و برخی دانشمندان دیگر هم خیلی کمک کرد که کلاهکهای اتمی به این ترتیب کم شود، یعنی معاهداتی بین آمریکا و روسیه امضا شود که سلاح اتمیشان را محدود کنند (معاهده کاهش تسلیحات استراتژیک، استارت).
مثال خیلی مشهورش هم این بود که میگفتند اتاقی را تصور کنید که دیوارهایش از گازوئیل و بنزین پوشیده شده و دو دشمن خونی در این اتاق روبهروی هم ایستادند؛ یکی از آنها ۵ هزار کبریت و دیگری ۹ هزار کبریت دارد. کنایه از کلاهک اتمی که مدام افزایش پیدا میکرد و در زمان کودکی ما و به عنوان نوعی بازدارندگیتلقی میشد و با این مثال میخواستند جنونآمیز بودن این نوع جنگ سرد را نشان دهند. اینکه شما ۵ هزار کبریت داری و طرف مقابل ۹ هزار کبریت، به هیچ وجه کمکی به نجات هیچ کدام از شما نخواهد کرد و در همان زمان بر اثر مذاکراتی که به دنبال روشنگریهای این دانشمندان اتفاق افتاد، سلاحهای اتمیشان را کم کردند. بعضیها به این دوران صلح اتمی میگویند و بعضی دیگر به تمام دوره بعد از جنگ جهانی دوم بعد از دستیابی بشر به سلاحهای اتمی که معادل دیگر آن هم صلح بلند LONG peace است. بیشتر کسانی که از اروپا هستند، میگویند LONG peace. به این دلیل که اروپا تقریباً تا پیش از جنگ جهانی دوم در تمام طول قرن هجدهم و نوزدهم در جنگهای مداوم بود و میتوان گفت که حتی به طور میانگین هر سه تا 10 سال یک بار در اروپا جنگ داشتند، بنابراین به این دوره بعد از سال ۱۹۴۵ صلح بلند میگفتند.
اما تا چه حد داشتن سلاح اتمی برای دو طرف میتواند بازدارنده باشد و چرا نمیتوانیم مطمئن باشیم که از این سلاح در زمان حاضر استفاده نشود؟ اولین دلیلی که میتوان بر ضد این قضیه ارائه کرد، اینکه شرایط کنونی دنیا با شرایط بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم کاملاً متفاوت است. بعد از جنگ جهانی دوم یک خستگی و فرسودگی در همه جنبهها در تمام کشورها وجود داشت. خستگی روانی، فرسایش کامل ادوات و نیروهای جنگی نفرات، سربازان، منابع مالی و منابع سرزمینی و شرایط روحی-روانی کنونی دنیا کاملاً با آن زمان متفاوت است. یعنی آدمها نه تنها از جنگیدن فرسوده نیستند بلکه حتی میتوان گفت متأسفانه یک نوع شور جنگی و یک نوع ناسیونالیسم بر ضد ملتهای دیگر در کشورهای مختلف دنیا دیده میشود.
به هر کشوری بروید احتمالاً لیستی دارند از کشورهایی که باید فتح کنند، سرزمینهایی که باید بگیرند یا پس بگیرند و تسویه حسابهایی که میخواهند انجام بدهند. در صورتی که درست بعد از جنگ جهانی دوم همه کشورها این احساس را داشتند که این طرز تفکر بیهوده است و باعث ویرانی دوطرف خواهد شد. اما در حال حاضر آن خستگی و فرسودگی جنگی الان وجود ندارد و دو ابرقدرتی که از جنگ جهانی دوم سر برآوردند، با وجود اختلافهای زیادی که با هم داشتند چه از نظر ژئوپلیتیک و چه از نظر نظام اقتصادی و تمدنی در یک چیز مشترک بودند و آن هم این بود که هر دو بار نازیسم و فاشیسم جنگیده بودند و به میزان مشابه و مساوی خودشان را در این پیروزی سهیم میدانستند و خیلی دلشان میخواست که با خوشرفتاری یا هرچی که تلقی یا نامگذاری کنیم با تظاهر به صلح یا صلحطلبی، برتری اخلاقی خودشان را ثابت کنند.
باز در دوره فعلی، آن دوره به طور کامل فراموش شده و حتی نقش برابر به این دو در پیروزی بعد از جنگ جهانی دوم داده نشد. به عنوان مثال از چندین سال پیش در مراسم بزرگداشت جنگ جهانی دوم، روسیه دعوت نشده یا به نوعی بایکوت شده و خلاصه آن مبارزه با نازیسم و فاشیسم دیگر وجه مشترک این دو ابرقدرت به حساب نمیآید و قدرتی که حالا سر برآورده و در آن زمان به عنوان یکی از پیروزیهای مهم جنگ جهانی دوم تلقی نمیشد به نام چین، باز هیچ سابقه اخلاقی در مبارزه با نازیسم و فاشیسم از نظر اجتماعی ندارد و به نظر میرسد که تمدنهای دریایی و خشکی در حال حاضر کاملاً در نفرت و تضاد از هم به سر میبرند.
علت دیگری که ریسک تقابل اتمی را بسیار بالا میبرد، اینکه بعد از جنگ جهانی دوم وقتی همه سلاحها را امتحان کردند، در نهایت سلاح اتمی را هم امتحان کردند. همه از قدرت این سلاح جدید وحشتزده بودند، در حالی که در شرایط فعلی انگار نوعی ملال، دلزدگی و همان احساسات حماسی باعث میشود که بعضیها بدشان نیاد که کشیده شدن ماجرا به این قسمت را هم تماشا کنند. در دوره بعد از جنگ جهانی دوم و دوره جنگ سرد هر دو بلوک شرق و غرب یک نوع امید و سرفرازی ایدئولوژیک داشتند. کمونیستها فکر میکردند که دنیا را نهایتاً به برابری و جامعه بیطبقه و رشد علمی میرسانند و سرمایهداران نیز با تفکراتی از جنس خودشان.
اگر به رمانهای علمی-تخیلی آن دوره مراجعه کنیم، میبینیم که یک نفر به صورت خیلی جدی شور و اشتیاق رفتن به فضا یا صادر کردن تمدن بشر به کُرات دیگر را دارد. اما چیزی که ما الان در رمانهای علمی-تخیلی و کتابهای آیندهپژوهانه میبینیم، فقط سایه کمرنگی از آن دوره است. برعکس در دوره ما چیزی که بر ذهن همه سنگینی میکند، مسئله فاجعه اقلیمی، آینده تاریک کره زمین و نابودی منابع است و در بین کسانی که شواهد و مستندات علمی را معیار قرار میدهند، این حس وجود دارد که طبیعت کره زمین و تمدن بشری مبتلا به سرطان است.
بنابراین حتی جسته و گریخته مطرح میشود که زمستان هستهای ممکن است یک نوع شیمیدرمانی برای این سرطان باشد؛ یعنی بیان این مطلب که در جو زمین ترکیبات سولفات و ترکیبات ذرات معلق تزریق کنند، جوری که انعکاس اشعه خورشید بیشتر شود و در واقع همان کاری را که برف در قطبین میکرد، ما در لایههای بالای جو انجام دهیم و کره زمین را سرد کنیم.
یک راه فاجعهبار هم وجود دارد که احتمالاً به ذهن هرکسی که در این مسئله بوده رسیده است. اینکه یک جنگ اتمی اتفاق بیفتد و حالا این امید تاریک و سیاه احتمالاً در ذهن بعضیها ممکن است شکل گرفته باشد که این جنگ اتمی در یک سرزمین دوردست شاید بتواند یک زمستان اتمی ایجاد کند و کره زمین را از این بحران فعلی نجات دهد.
چه از آن جنبه به آن نگاه کنیم و چه از این جنبه که عدهای پیش خود فکر کرده باشند که نابودی در اثر بحران اقلیمی چیز بسیار پردرد و رنج طولانی، کُند و توأم با توحش نخواهد بود و یک عده در شرایط روحیه بد و خاص ممکن است که خودکشی را به مرگ در اثر سرطان ترجیح بدهند.
دلیل دیگری که میتواند ریسک یک حادثه اتمی را بالا ببرد، چیزی است که حالا من به آن چاقوی برخس میگویم که بر اساس داستان کوتاهی از خورخه لوئیس بورخس نویسنده آرژانتینی است که در آن یک چاقویی که در یک نسل پیش دو دشمن از آن استفاده کردند و همدیگر را زدند و کشته شدند، حالا به نسل بعدی یعنی فرزندانشان رسیده و در یک کشوی بایگانی شده انگار که به دلیل مرموز روانشناختی این چاقو به دست فرزندانشون میرسد و آنها با یکدیگر جنگ میکنند و همدیگر را نابود میکنند.
منظورم این است که وسیلهای که ساخته شد سرنوشت روانشناختی آدمها را تغییر میدهد و استفاده نکردن از آن تا ابد تقریبا میتوان گفت ناممکن میشود. به مجرد اینکه یک تمدنی از عصر مفرغ یا برنز به سمت عصر آهن حرکت میکند و شمشیر و نیزهاش را از جنس آهن میسازد، این قضیه به صورت واکنش زنجیرهای بقیه تمدنها را هم در همین مسیر قرار میدهد و استفاده از باروت، مین و اژدر دریا هم همینطور بود. تقریباً هیچ موردی در تاریخ نداریم که وسیلهای فقط برای روز مبادا ساخته شود. به قول معروف: دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره و این وسیله نهایتاً به وسیله چه کسی، در چه زمانی و در چه شرایطی که پیچیدگی و آشوب حاکم شود، ممکن است استفاده شود.
مورد بعدی اینکه متأسفانه تمدنهای درگیر در شرایط فعلی دنیا یک نوع نوستالژی و دلتنگی برای پیروزیهایی که در جنگ جهانی دوم به دست آوردند، هستند. اگر کتاب ابرقدرت تصادفی از پیتر زیهان را مطالعه کنید، آن پیشزمینههای جغرافیایی را که باعث شد آمریکا پس از جنگ جهانی دوم ابرقدرت شود، به خوبی توضیح میدهد. در آن جنگ قاره اوراسیا به کلی نابود شد و در آتش جنگ سوخت و آمریکا که با دو اقیانوس از کانون جنگ جدا شده بود و بعد هم بمب اتم را به دست آورد، ابرقدرت شد و اکنون مدام این مقایسه شنیده میشود که پوتین را با هیتلر مقایسه میکنند و طوری امید و آرزو دارند که پوتین هم مثل هیتلر در یک زیرزمین خودکشی کند و طرف مقابل هم برنده اخلاقی جنگ بشود و هم برنده نظامی، فارغ از اینکه حق با چه کسی است. تقریباً میتوان مطمئن بود که هیچ جنگی مثل جنگ قبلی نیست، هر جنگی با جنگ دیگر فرق دارد. جنگها مثل هم نیستند و تفاوتشان هم خیلی واضح و آشکار است و این تفاوت در موشکهای قارهپیما، موشکهای هایپرسونیک و بمب اتم است.
اقیانوسی که در جنگ جهانی دوم برای آمریکا اهمیت داشت، الان دیگر مرز خیلی قابل اتکایی نیست ولی آن تاریخ و آن ذهنیت و شیرینی پیروزی که به قول پیتر زیهان تا حدود زیادی اتفاقی به دست آمده بود، انگار هنوز زیر دندان فاتحان جنگ هست و نمیگذارد شرایط را واقعی ببینند و همه تنبیههایی هم که به عنوان تضمین صلح استفاده میکنند و علیه روسیه به کار میبرند، در واقع میتواند برعکس عمل کند و تکتک انگیزهها برای توقف جنگ را از روسیه بگیرد؛ مثل گربهای که در کنج دیوار گیر افتاده و هیچ راه فراری نمیبیند.
به خاطر همه این دلایل ما نمیتوانیم زیاد روی آن صلح اتمی بعد از جنگ سرد و اثر بازدارنده آن و اطمینان از نابودی دوجانبه حساب کنیم، برعکس باید اینطور فکر کنیم که یک طاعون اتفاق افتاده و آزادی عبور و مرور انسان و کالاها مختل شده است که این قدم دوم منجر به چیزی میشود که به صورت سنتی در تاریخ به آن قحطی میگفتند. پس طاعون را داریم، قحطی را داریم و الان در حال قدم گذاشتن به مرحله سوم هستیم.
در مقابل همه آن مکانیسمهایی که ایجاد کرده بودیم، همه آنهایی که جنگ جهانی دوم را به خاطر داشتند، درگذشتند یا احتیاطشان، فلسفه صلحآمیزشان و واقعبین شدن کنار گذاشته شد. الان به عنوان واقعبینی دیگر متأسفانه میگویند بدبینی و همه اینها در کنار آن سناریوی جنگ جهانی دوم که قاره اوراسیا نابود شد و از دل آن نابودی، ابرقدرتی به نام آمریکا برآمد باعث میشود که آمریکا، اروپا و روسیه را به شدت به طرف هم تحریک و درگیر جنگ کند با این امید که این جنگ در اوراسیا محدود بماند و به قاره آمریکا سرایت نکند.
انگار که صلح اتمی در شرایط خاص و ویژه بعد از جنگ جهانی دوم به وجود آمد و هیچ چیز زمان ما شبیه شرایط بعد از جنگ جهانی دوم نیست. در واقع اگر بخواهیم منصف باشیم بیشتر به شرایط ماهها و روزهای قبل از جنگ جهانی دوم شباهت دارد؛ در واقع جنگ با بمب اتم تمام شد و ممکن است این جنگ با بمب اتم تازه شروع شود. در تمام طول جنگ سرد کوتاه آمدن در لحظه آخر بود که از فاجعه جلوگیری کرد و لذا باید ببینیم که این اراده و انگیزه در ناتو و آمریکا وجود دارد یا خیر؟