صبح صادق >>  جبهه >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۵:۲۴  ، 
کد خبر : ۳۴۴۰۶۰

به استقبال لقاءالله

وقتى به جبهه می‌خواست برود تفألى به قرآن زده بود، آیه شریفه «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» آمده بود؛ یعنى کسى که لقاء خداوندى را آرزومند است، قطعاً بداند اجل الهى در پیش روى اوست و او شنواى داناست، پس از این تفأل با خانواده، همسر و فائزه تازه به دنیا آمده‌اش خداحافظى تمام عیار کرد و مى‌دانست که بر اساس نوید قرآن کریم لقاء الهى را در پیش دارد و دیگر بر نمى‌گردد! او دیگر از دنیا رخت بربسته بود و روحش هر لحظه در انتظار وعده دیدار حضرت حق جل و علا بود. نمى‌دانم چند روز شده بود که به جبهه آمده بود؛ اما خدا خواست که شب قبل از شهادتش او را ببینم. من درآن زمان در تیر ماه 1361 به عنوان تخلیه گر مجروح به منطقه عملیاتى رمضان در شلمچه خوزستان اعزام شده بودم و در کنار یک بیمارستان صحرایى در خط مقدم جبهه بودم که ناگهان دیدم شهید جلال افشار براى بازدید از مجروحان و وضعیت بیمارستان صحرایى به آنجا آمد؛ اما چه جمالى داشت! چفیه‌اى بر سر گذاشته بود و سیمایش، مانند ماه مى‌درخشید و کاملاٌ با دفعات قبل که او را مى‌دیدم، تفاوت داشت. همیشه چهره و محاسن زیبایى داشت؛ اما آن شب جمالش وصف‌ناپذیر بود، نمى‌دانستم که او در آستانه شهادت است! تا اینکه غروب فردایش 1361/4/24 شهید افشار براى اقامه نماز با زبان روزه نداى اذان سر مى‌دهد و در حین گفتن اشهد ان محمدا رسول‌الله(ص) ترکشى به او اصابت می‌کند. من در بیمارستان صحرایى بودم که ماشین آمبولانس خاکى استتار شده‌ای به سرعت از راه رسید و مجروحى را تخلیه کردند و بر برانکارد گذاشتند. ناگهان با تعجب دیدم جلال افشار است و ترکش به پهلوى او اصابت کرده بود و خون به شدت جارى است. هنوز از هوش نرفته بود و لبانش با اذکار الهى تکان می‌خورد و هـیچ آه و ناله‌ای هم نمی‌کرد، بلافاصله چند واحد خون تزریق کردند و لحظاتى بعد بالگردی هم براى انتقال مجروحان به اهواز رسید؛ ولى ظاهرا به بیمارستان نرسیده از شدت خونریزى جان به جان آفرین تسلیم می‌کند و به لقاء الهى که شیفته‌اش بود، می‌رسد.    
به نقل از مرتضی نجفی‌قدسی
 
جلال افشار ۶ مهر 1335، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش محمد، کارگر بود و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم دینی درس خواند. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب يک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. 24 تير 1361، با سمت مربی عقیدتی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم شهيد شد. مزار او در گلستان شهدای زادگاهش واقع است.
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات