سهراب دل انگیزان
معاون رئیسجمهوری و رئیس وقت سازمان اداری و استخدامی، سال گذشته گفته بود: «هر روز تعطیلی در کشور ۲۴۰۰ میلیارد تومان هزینه برای دولت بر جا میگذارد.» از سوی دیگر سال گذشته دولت لایحهای بهصورت عادی تقدیم مجلس کرد تا مجوز تعطیلی ۲روزه را از مجلس بگیرد. مجلس نیز در این میان سعد دارد تا روزهای تعطیل را تغییر دهد تا تطبیق بیشتری با تعطیلات جهانی داشته باشد.
برای ورود به بحث تعطیلات در اقتصاد باید دو نوع تعطیلات را از هم تفکیک کرد. نوع اول تعطیلات برنامه ریزی شده هستند که قابل برنامه ریزی قبلی است و برنامه اقتصادی جامعه را بهم نمی ریزد. برای مثال، تعطیی آخر هفته از این نوع است که برای بازیابی نیروی کار نیز بسیار مفید است. در این وضعیت شما می توانید برنامه های اقتصادی خود را بر اساس مشخص بودن این نوع تعطیلات مشخص کنید.
نوع دوم تعطیلات که محل بحث است، تعطیلات برنامه ریزی نشده هستند. ناآرامیها، فراگیری کرونا، برودت سرما، مصرف گاز و آلودگی هوا از دلایلی هستند که برای آن ها دولت روزهایی را بدون اعلام قبلی تعطیل می کند. هزینه این نوع تعطیلات بر روی دوش بخش خصوصی خواهد بود و خسارت این نوع تعطیلات که امکان برنامه ریزی برای آن وجود ندارد را بخش خصوصی پرداخت می کند.
مساله بعدی درباره تعطیلات، تطبیق با روزهای تعطیل برنامه ریزی شده با تعطیلات جهانی یا حداقل بیشترین تطبیق با آن است. بدون تطبیق ما مبادلات مالی را از دست خواهیم داد، چون جریان مبادله مالی به تعطیلات ارتباط دارد. اما در حوزه تبادل کالا این مساله تاثیر چندانی نخواهد داشت. نباید فراموش کنیم که تعطیلات در هرکشوری جنبه فرهنگی دارد و باید تا جایی که امکان دارد آن را با معیارهای تعطیلات جهانی هماهنگ کرد.
توئیت امرالله صالح معاون رئیسجمهور فراری افغانستان درباره امریکا را مرور کنیم: «باور به امریکا بهخصوص برای حوزه مقاومت یک اشتباه راهبردی بود که باعث تضعیف ساختار و پایگاه اجتماعی حوزه مقاومت در افغانستان شد.... ما باور به ارزشهایی کردیم که امریکا به روی آن پاگذاشت و به اساس قرارداد دوحه که چیزی به جز یک دسیسه شرمآور نیست مردم افغانستان و متحدین خود را از پشت خنجر زد.» به نظرم این اعتراف برای یادآوری ضرورت بی اعتمادی به امریکا به همه غربزدگان خوش باور که زلف صیانت و حفاظت از منافع ملی و استقلال و تمامیت ارضی کشور را به اعتماد به شیطان بزرگ گره زدهاند کافی بود. اما ناگاه شاهد از غیب رسید و با مواضع تعجببرانگیز حسین مرعشی مواجه شدم.
دبیرکل حزب کارگزاران در برنامه شنبه ۲۱مرداد جهان آرا بهرغم خسارتی که جمهوری اسلامی ایران از ناحیه اعتماد حزب کارگزاران به امریکا در برجام متحمل شده در اوج سهلاندیشی و سادهلوحی مدعی شد که «اگر روحانی در سازمان ملل حاضر میشد با ترامپ سلام علیک کند تمام تحریمها برداشته میشد»! این در حالی است که نام امریکا در نظام بینالملل مترادف با خباثت، خیانت و از پشت خنجر زدن است. تاریخ هژمونی امریکا درنظام جهانی سرمایهداری، همراه با خیانتهای متعدد سران این کشور به کشورهای دیگر و تحقیر آنها بوده، بهگونهای که حتی همپیمانان این کشور نیز از خیانت، نامردی و خنجر از پشت واشنگتن هرگز در امان نبودهاند.
۱- بیشک مصدق نخستوزیر ملیگرای ایران که مزد اعتماد خود به دولت امریکا را تنها سه روز بعد از خنثیسازی کودتای انگلیسی ۲۵ مرداد ۳۲ دریافت کرد و با کودتای امریکایی ۲۸ مرداد از صحنه سیاست کنار گذاشته شد، نه اولین کسی است که از اعتماد به امریکا ضربه خورده و هزینه و خسارات سنگین به کشور تحمیل کرده و نه آخرین آنها است.
۲- میخائیل گورباچف آخرین دبیر کل حزب کمونیست شوروی سابق که شدیداً دچار شیفتگی غربگرایانه شد و در تمامی سخنرانیهای خود، ضمن تعریف از تمدن غرب از ضرورت همراهی و اعتماد به غرب سخن میگفت، سرانجام مزد این اعتماد به امریکا را گرفت و امریکاییها با کمک و همراهی انگلیس (به نقل از کتاب خاطرات خانم مارگارت تاچر نخستوزیر وقت انگلیس) از پشت به او خنجر زده و اتحاد جماهیر شوروی را متلاشی و تجزیه کردند.
۳- صدام دیکتاتور معدوم عراق که در سخنان و ژستهای سیاسی خود به عنوان یک چهره سوسیالیست پانعرب همواره ادعاهای ضد امریکایی داشت، اما در عمل متکی به حمایتهای بیشمار امریکا بود و برای حمله به ایران و حمله به کویت چراغ سبز و حمایت تام و تمام امریکاییها را هم دریافت کرده بود، سرانجام چوب اعتماد احمقانه به امریکا را خورد و برای مردم عراق فلاکت، بی خانمانی و فقر اقتصادی ناشی از اشغال عراق به دست ارتش مهاجم غرب را به جا گذاشت و بیش از یک میلیون کشته حاصل این اعتماد احمقانه و خیانت بار به امریکا است.
۴- انور سادات و حسنی مبارک، دیکتاتورهای سابق مصر که در تمام دوران ریاستجمهوری خود حافظ منافع امریکا و رژیم صهیونیستی بودند و بیشترین نقش را در تثبیت و تحکیم منافع امریکا و پیمان استعماری کمپ دیوید بازی کردند سرانجام مزد حماقت و اعتماد به امریکا را دریافت کردند و با انقلاب مردم مصر سرنگون شدند؛ و جالبتر اینکه محمد مرسی پرچمدار انقلاب مردم مصر نیز مانند دو دیکتاتور فوق، مزد اعتماد به شیطان بزرگ را دریافت کرد و به دست نظامیان حمایت شده از سوی امریکا سرنگون شد.
۵- معمر قذافی دیکتاتور سابق لیبی که با اعتماد به انگلیس و امریکا برنامه هستهای لیبی را کاملاً برچیده و نابود کرد، سرانجام در دام اعتماد به امریکا گرفتار شد و مزد این حماقت چیزی جز خواری و نابودی استقلال لیبی و مرگ ذلت بار وی نبود.
۶- خیانت و خنجر از پشت یاغیها و یانکیهای امریکایی صرفاً منحصر در دولتهای ضعیف و تحت ستم آن کشور نبود و بسیاری از کشورهای پیشرفته و به اصطلاح جهان اول (و حتی دارای سلاح هستهای و حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد نظیر انگلیس و فرانسه) نیز چوب اعتماد به امریکا را خورده اند. تاریخ خیانت و از پشت خنجر زدن امریکا را به انگلیس در «نبرد نرماندی»، «بحران کانال سوئز» و «تهاجم امریکا به کشور گرانادا که مستعمره انگلیس بود» در خود ثبت کرده و انگلیس نیز نه یک بار که حداقل سه بار مزد اعتماد به امریکا را دریافت کرده است.
فرانسه (از اعضای اصلی و دارای حق وتو در شورای امنیت) به عنوان متحد قدیمی و استراتژیک امریکا (مانند انگلیس) نیز بارها و بارها مزد حماقت، اعتماد و همراهی با امریکا را دریافت کرده است. «فعالیتهای جاسوسی امریکا علیه فرانسه»، «کارشکنی در اقتصاد فرانسه»، «تلاش برای سرنگونی ژنرال شارل دوگل» و «پیمان دفاعی اوکاس» نمونههایی از آنهاست.
علاوه بر موارد مذکور شاید با جرئت بتوان ادعا کرد که کمتر کشور اروپایی را میتوان یافت که به دلیل اعتماد به امریکا از پشت خنجر نخورده و مورد دستبرد اطلاعاتی و جاسوسی امریکا از شهروندان آن کشور قرار نگرفته باشد که رسانهای شدن جاسوسی از صدراعظم آلمان تنها یک نمونه از آنها است. تجربه تاریخی نشان میدهد که امریکاییها همیشه و در همه موارد با لبخند و دستکش مخملین وارد میشوند، اما با دستهای چدنی خنجر خود را از پشت وارد میکنند. داستان از پشت خنجر زدن امریکا به همه کسانی که به وعدههای شیطان بزرگ اعتماد میکنند مثنوی صد من کاغذ است، با این اوصاف ساده لوحی خواهد بود که موضعگیری دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی (که دقیقاً مشابه مواضع سایر احزاب اصلاحطلب است) درباره ضرورت اعتماد به امریکا را حمل بر ساده لوحی کنیم.
این را قبلا هم در یادداشتهای دیگری گفتهام که بشخصه کتاب یگانه و پرمایه «تاریخ بیهقی» اثر بیبدیل «ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی» را بیش از هر اثر دیگری در زبان فارسی دوست دارم و بسیار از آن تأثیر گرفتهام. نگارش ساده، سرراست و در عین حال بیغرض آن، همیشه برایم رشکبرانگیز بوده، بهخصوص که بی سخن گزاف و اضافه، شرایط آن دوران را برایمان بازگو کرده و بارها در جای جای کتاب اشاره میکند که هرگاه از مشاوران و وزرا نظر خواسته میشد، علیالاغلب حق را به سیستم میدادند.گرچه این تصویر، تصویری است قدیمی که تمامی تاریخ گذشته ما تا دوره قاجاریه است که با شکست ایران در جنگهای ایران و روس، نشانههایی از لزوم تغییر در این نگاه ظاهر میشود و آرام آرام، این نگاه بسط پیدا میکند تا حاصل این بسطیافتگی در انقلاب مشروطه عیان میشود و به قول میرزا یوسفخان تبریزی (یوسف مستشارالدوله)، در «رساله یک کلمه»، حکومت را تبدیل کنند به حکومت قانون، «قانونی که مکتوب باشد. کامل باشد. در برابر آن شاه و گدا یکسان باشند یعنی استثنا نداشته باشد. و ساری و جاری باشد» . وقتی به این تلاش 117ساله نگاه میکنیم، در طول مسیر، دو انقلاب میبینیم؛ یک نهضت و چندین و چند جنبش و در مقابلش هم البته کوششهایی که مهمترینشان دو کودتای 1299 و 1332 است و جنبشها و اعتراضاتی که سرکوب شدهاند. با انقلاب مشروطیت، مردم تلاش کردند که خواسته خود را توسط نمایندگان خود به قانون تبدیل کنند. در ماجرای پیشنویس قانون عفاف و حجاب که حالا بررسی آن محرمانه شده و قرار نیست مردم از نحوه تصویب آن مطلع شوند، یکی از مسئولان کمیسیون قضائی مجلس گفته است «نیازی نیست حتی همه نمایندگان درباره این قانون نظر دهند... این قانون حاکمیتی است و آنچه به مردم مربوط است این است که به آن عمل کنند». چطور شده که در سالگرد انقلاب مشروطه و بعد از 117 سال از تلاش مردم برای اینکه قوانین بر اساس خواست آنان باشد و این حاکمیت باشد که به خواست مردم عمل کند، حالا یک نماینده مجلس میگوید آنچه به مردم مربوط است عمل به قانون حاکمیت است. آیا این نماینده محترم متوجه هست که این سخن یعنی چه؟ وقتی در این پیشنویس قید «حجاب شرعی» حذف شده، آیا به آن معنا نیست که حتی خواسته شیخ فضلالله نوری که میگفت قانون باید مطابق شرع باشد و بر سر این سخن جان باخت نیز مورد نظر نمایندگان مجلس انقلابی نیست و گویا برخی علاقهمند به بازگشت به پیش از مشروطه و حتی پیش از قاجار هستند. دقت کنیم که وقتی گفته میشود تعداد کسانی که کشف حجاب کردهاند، انگشتشمار است، آنوقت معنیاش این میشود که برای این تعداد انگشتشمار قانونی را پنهانی مینویسیم که حتی مایل نیستیم مردم از نحوه تصویب آن باخبر شوند.
یعنی قانون را برای افرادی به تعداد انگشتان دست مینویسیم؟ برای حداکثر 10 نفر؟ آن هم پنهانی؟ یعنی قانون فعلی که مطابق شرع است، نمیتواند این تعداد انگشتشمار را به رعایت حجاب مجاب کند و باید آن را از قید شرع بیرون بیاوریم تا همان تعداد انگشتشمار رعایتش کنند؟ واقعا متوجه هستیم چه میگوییم و آنچه میگوییم چه معنایی دارد؟
بازگشت مذموم؟
جواد شاملو
چند روزی است بحث دامنهداری پیرامون بازگشت دو مجری به صداوسیما مطرح است. دو مجری که در وقایع سال گذشته رفتاری نسبتا محافظهکارانه داشتهاند اما از مجموع مواضعشان، همراهی با نظام در آن برهه بر نمیآمد. مخالفان حضور دوباره این افراد در رسانه ملی، معتقدند نباید از نقش هرچند ناچیز آنها در وقایع سال گذشته صرف نظر کرد و این کار در حقیقت نوعی بیاحترامی و بیاعتنایی به نیروهای وفاداری است که برای کمک به برقراری هرچه سریعتر آرامش و امنیت، جان و آبروی خود را به میدان آوردند. مخالفت با این تصمیم رسانه ملی تا آنجا ادامه یافت که مجری برنامه «پاورقی» از ادامه کار در این سازمان انصراف داد و برخی دیگر از فعالین انقلابی فضای مجازی نیز در واکنش به این تصمیم، از پایان فعالیت خود خبر دادند. در مورد این کنش و واکنشها، میتوان نکاتی را ذکر کرد.
در وهله نخست باید پذیرفت که مماشات با خائنین به انقلاب و ارزشها خود خیانت است و عاقبت خوبی ندارد. منطقی نیست میدان دادن به فرد یا افرادی که از هر فرصتی برای تیشه زدن به ریشههای کشور استفاده میکنند. چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه اقتصاد و سیاست. میدان دادن دوباره به آتشافروزان، قطعا دهنکجی به نیروهای مخلصی است که جان خود را برای خاموش کردن آتشی وسط میگذارند.
اما افراط در این زمینه، سبب استمرار شرایط «ناعادی» در کشور میشود. این همان دستاوردی است که دشمن برای آن هزینه و تلاش فراوان میکند. القای حس امنیتی بودن شرایط و خفقان، کارویژه رسانههای وهمپراکن بیگانه است. وقتی پای رسانه وسط میآید، ماجرا باز هم متفاوتتر میشود. رسانه با سازمانها و ادارههای دیگر فرق دارد چراکه وجود رنگبندیهای مختلفی از افراد و برنامهها، ویژگی ذاتی و ضروری آن است.
در یک اداره که مثلا در یک زمینه اقتصادی فعالیت میکند، در هر اتاقی را که باز کنی و به هر طبقهای که بروی یک حال و هوا میبینی. اما تلویزیون وقتی تلویزیون میشود که یک شبکهای اخبار بگوید، شبکه دیگرش «عصر جدید» روی آنتن باشد، شبکه دیگرش «سمت خدا» و شبکه دیگر برنامه «چهارسوی علم»، مثلا. تازه همه این شبکهها در زمانهای مختلف باید از تنوع و رنگبندی برخوردار باشند. این ویژگی ذاتی تلویزیون است که این رسانه با آن تعریف میشود.
حتی اگر تمام مردم ایران یک عقیده داشتند و یک سلیقه و یک سن و یک جنس و یک شغل، باز هم تلویزیونی برایشان جذاب بود که هزار چهره داشته باشد. این هیچ منافاتی با رعایت اصول و سیاستهای واحد ندارد. بر این مبنا باید پذیرفت رسانه جای آمد و شد افرادی است که از نظر مواضع اجتماعی و سیاسی یکرنگ نیستند؛ اما در هیچ شرایطی به خط قرمزها نیز تعدی نمیکنند.
نکته دیگر که باز هم به ذات رسانه مربوط است، این است که قدرتنمایی در رسانه بر خلاف خیلی از محیطهای دیگر، به وجود افراد مختلف و حتی متضاد است. رسانه پیروز رسانهای است که با وجود میدان دادن به افراد مختلف، در نهایت پیام مد نظر خود را به اذهان مخاطبانش انتقال دهد. از این جهت خصوصا در شرایط امروز که دشمن سعی دارد دست نظام را از نظر نیروی انسانی خالی جلوه دهد و شرایط را شکننده بنماید، وجود چهرههای مختلف باطلالسحر است. در این ماجرا هم آنکه از بازگشت چهرهها به رسانه ملی ناراحت میشود براندازانند.
مقوله دیگری که رسانه با آن شناخته میشود مخاطب است. نباید تلاش رسانه برای جذب مخاطب را تحقیر کرد. در فرهنگ ما تلاش برای دیدهشدن و موردپسند مردم واقع گشتن مذموم است؛ اما گاهی مفاهیم خلط میشوند و گمان میشود جذب مخاطب برای رسانه هم امری خلاف شأن است.
نکته آخر مربوط به رسانه نیست بلکه مربوط به مفهوم سلبریتی است. باید مراقب بود با غیرت بیجا نشان دادن، خود به خود جایگاه سلبریتیها را بالا نبریم.