زن مقابل امام امت نشسته بود، آرام و صبور، اما با استقامت و مقاوم. بهانه این دیدار چهار فرزندی بود که در راه اسلام و سربلندی وطن در جبهههای دفاع مقدس تقدیم کرده بود. «فاطمه عباسی ورده» مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد، عکس فرزندانش را هم با خود آورده بود. عکس اول را درآورد و گفت: «این پسر اولم است.» عکس دوم را گذاشت روی عکس اول و گفت: «این پسر دومم محمد است، دو سال با پسر اولم تفاوت سنی داشت.» عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم…، سرش را بالا آورد، دید شانههای امام (ره) دارد میلرزد. امام (ره) گریهاش گرفته بود. فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: «چهار تا پسرم رو دادم که اشکت را نبینم.»
این مادر شهید که جلوه مجسم امالبنینهای زمانه بود، مادر شهیدان جوادنیاست که چند روز پیش درست در سالروز وفات حضرت امالبنین که در تقویم رسمی کشور به روز تکریم مادران و همسران شهدا نامگذاری شده است، در ۹۶ سالگی به فرزندان شهیدش پیوست. در نظام خلقت خداوند از آنجا که افتادن یک برگ درخت هم بیحکمت نیست، رحلت این مادر شهید در چنین روزی حکمت خودش را دارد؛ مادری که میگفتند هیچ وقت گریه او را جز برای روضه اباعبدالله (ع) ندیدند و این داستان چقدر به روایتی از امالبنین که در تاریخ نقل شده، نزدیک است. گفتهاند حضرت امالبنین خبردار شد که بشیر، نماینده امام سجاد (ع) به مدینه آمده است. جلو رفت و از امام حسین (ع) پرسید. بشیر گفت: فرزندت عباس شهید شده است. ایشان بیان کردند: بشیر از امامم حسین (ع) چه خبر؟ بشیر گفت: دیگر فرزندانت نیز شهید شدهاند. ایشان بار دیگر تکرار کردند: بشیر از حسین بگو. وقتی بشیر خبر شهادت حضرت را داد، بانو فریادی سر داد و ناله کرد.
جالب است بدانید که در کشور ما ۱۰۶ خانواده چهار شهیدی وجود دارد و نزدیک به ۷ هزار خانواده دو شهیدی. شهدای این خانوادهها در دامان مادرانی رشد کردهاند که در گوششان مقاومت و ایثار زمزمه شده تا در جایی همچون جبهههای دفاع مقدس و دیگر جبهههای جهاد آن را به عمل برسانند.
مسئولیت سنگین مادرها پس از شهادت
ولایتمداری و بصیرت امالبنین (س) پس از واقعه عاشورا، مثالزدنی بود؛ این مادر چهار شهید کربلا، با استفاده از مرثیهخوانی و نوحهسرایی، ندای مظلومیت امام حسین (ع) و یاران باوفایش را به گوش نسلهای آینده رساند تا در اجر شهدای کربلا شریک باشد. درست راهی که مادران و همسران شهدا رفتند و بعد از شهادت عزیزان خود با روشنگریها و حضور خود در جامعه مسیری از تاریخ را پیمودند که در آن قدمهای حضرت زینب کبری (س) و حضرت امالبنین (س) نمایان است. نمونهاش مادر شهیدان فرجوانی که به «مادر ایران» معروف است، علاوه بر تقدیم دو فرزندش در راه اسلام و جانبازی ۷۰ درصدی دخترش و جانبازی خودش مصداق شیرزنی است که جز افتخار در کارنامه زندگی خود چیزی ندارد. عصمت احمدیان که در دوران دفاع مقدس شبانهروز در پشت جبهه مشغول خدمت بود، بعد از جنگ در جبهه اقتصادی به کارآفرینی برای بیش از ۳۰۰ خانم بد و بیسرپرست مشغول شد و بهخاطر دغدغههایش برای نوجوان و جوانان شهرش با سرپرستی ۳۰ تیم فوتبال، برای احداث یک یتیمخانه به الگویی برای همه زنان ایران تبدیل شد.
درس ولایتمداری از دامن مادر
حضرت عباس (ع) اگر در میدان کربلا چنان غیرت و وفاداری و مردانگیای از خود به نمایش گذاشت که به مرد بیبدیل تاریخ تبدیل شد، نتیجه تربیت در دامان مادری بود که در مکتب او الفبای ولایتمداری را آموخته و پرورش یافته بود. او زمانی که به منزل امیرالمؤمنین پا گذاشت، به آن حضرت پیشنهاد کرد او را به جای فاطمه که اسم قبلی و اصلی وی بود با کنیهاش «امالبنین» صدا زند تا حسنین (علیهماالسلام) با شنیدن نام فاطمه، به یاد مادر خویش، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) نیفتند و در نتیجه، خاطرات تلخ گذشته در ذهنشان تداعی نشود و رنج بیمادری آنها را نیازارد. او نه تنها در مقابل حضرت علی (ع)؛ بلکه در برابر فرزندان حضرت زهرا (س) نیز ادب میکرد و همواره خود را کنیز فرزندان حضرت زهرا (س) میدانست. همان کاری که مادران شهدای ما نیز بعد از شهادت فرزندان خود بارها و بارها در مقابل دوربین رسانهها و در برابر دیدگان مردم در سختترین روزها و در لحظه تدفین و تشییع فرزندانشان بیان کرده و گفتهاند برای اسلام و انقلاب نه فقط یک فرزند و دو فرزند، بلکه همه فرزندان و جان و مال خودمان را تقدیم انقلاب میکنیم. بارها و بارها این کلام از زبان مادران شهدا خارج شد و همگان تصویر پر صلابت مادران شهدا را در قاب تلویزیونها دیدند و شنیدند. مادر شهیدان خالقیپور که سه فرزندش در دفاع مقدس به شهادت رسیدند، تعریف کرده است: «به یاد دارم زمان اعزام آخرین پسرم یعنی (علیرضا)، خبرنگاری با من مصاحبه کرد و از من پرسید شما همسرتان در جبهه است؟ گفتم: بله. دوباره سؤال کرد: پسر بزرگتان شهید شده و دومین پسرتان در جبهه است؟ پاسخ دادم: بله. سؤال کرد: الان برای چه به اینجا آمدهاید؟ گفتم آمدهام سومین پسرم را راهی کنم. سؤال کرد، باز هم پسر دارید؟ پسر کوچکم را که در آن زمان دو سال داشت، نشانش دادم و گفتم یک دختر هم دارم. پرسید، الان ناراحت نیستید؟ گفتم خیلی ناراحتم، گفت: اگر ناراحت هستید، چرا رضایت دادید که پسر سومتان هم به جبهه برود، گفتم از این ناراحتم که چرا پسر کم دارم وای کاش به تعداد موهای سرم پسر داشتم و در این راه فدا میکردم. خبرنگار بدون اینکه پاسخی بدهد، اشک در چشمانش جمع شد و حرفی نزد، گفت: مادر حرفتان را دوباره تکرار کنید، دوباره گفتم؛ بعدها فهمیدم آن خبرنگار شهید «آوینی» بود.
زنان پر افتخار ایرانی، مادران و همسران و خواهران و دختران شهدا، در تاریخ پر افتخار انقلاب اسلامی مثل یک فرمانده مقتدر تواناییها و انگیزههای مقدس خود را در میدان عمل نشان دادند. آنها با حفظ امنیت و آسایش خانه و زندگی شرایط حضور عزیزان خود در جبهه را فراهم کردند و در عین حال دوشادوش رزمندگان خدمترسان جبهههای نبرد شدند.
معراجی به نام زن
چه زیبا امام امت فرمودند: «از دامان زن، مرد به معراج میرود» و اینگونه رشد و ارزشگذاری مردان را وابسته به تربیت و حمایت زنان زندگی آنان برشمرد. این زنان با بهرهگیری از آموزههای اسلامی و روح سلحشوری فرزندانی تربیت کردند که در جبهههای حق علیه باطل مقابل دشمنان ایستادند. برخی از آنان با تقدیم چند فرزند خود در این راه تعریف جدیدی از مادری ارائه کردند و ارزشها و مقدسات را مقدم بر جان شیرین فرزند برشمردند.
نمونه این مادران اشرفالسادات منتظری، مادر شهید معماریان است که خاطرات او در کتاب «تنها گریه کن» آمده است. او که خود از مبارزان رژیم شاه بود، فرزندش در ۱۳ سالگی در جبهههای دفاع مقدس به شهادت رسید و رهبر معظم انقلاب اسلامی چندی پیش بر کتاب این مادر شهید تقریظی نوشتند، در جوانی بارها از سوی مأموران رژیم شاه تهدید و مورد تعقیب قرار گرفته است. زمانی که فرزندش در جنگ با نیروهای بعثی به شهادت رسید، خود پیکر فرزندش را کفن کرد و داخل قبر گذاشت. او در اینباره گفته است: «گفتم: خودم میخواهم محمد را داخل قبر بگذارم. دو سه نفر مخالفت کردند، اما تا شنیدند خواسته خود محمد بوده، تسلیم شدند. جوانم را کفن پیچیده گذاشتند روی دستم. پلاستیک روی صورتش را باز کردم. دست زدم به صورت محمد و کشیدم به سر و صورتم. این آخرین دیدارم با محمد بود. دستهایش را گرفتم توی دستم. بیاختیار لبخند زدم. زیر لب گفتم: عزیز دلم، سربلندم کردی. پیش خدا مقام داری، دعایم کن. دلم نمیخواست از محمد دل بردارم، ولی چارهای نبود.»