جمع اضداد محال است! اما کسی که روز آخر ماه مبارک رمضان را پشت سر گذاشته باشد، میفهمد که همیشه هم اینطور نیست؛ گاهی دو دوتاهای ما چهار تا نمیشود! روز آخر ماه رمضان آدمی هر ساعتی که به افطار نزدیکتر میشود هم بغض دارد هم شادی؛ بهترین توصیفش میشود همین صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت.
ماه رمضان امسال با تمام کم و کاستیهای ما آماده رفتن بود. همه فهمیده بودند که امسال ۲۹ روزه است، برای همین بسیاری از افراد دو جزء را خوانده بودند! پدرم میگوید خوش به حال تهرانیها؛ همین که نماز عید فطر را پشت سر حضرت آقا میخوانند، غم فراغ از ماه رمضانشان کمتر است.
سحرگاه عید فطر است. تهران زیر نور طلایی خورشید آرامآرام بیدار میشود، اما دلهای مردم تهران زودتر از خورشید طلوع کرده و قبل از اینکه نور خورشید در منارهها و حیاط مصلی خودی نشان بدهد، مردم را دیده که منتظر نور حقیقی تهرانند. علی هم به همراه پدرش حاج ایوب و برادر کوچکش محمدرضا، راهی مصلی شدهاند.
محمدرضا اولین سالی است که روزه برایش واجب شده است؛ اولین باری هم هست که در نماز عید فطر به امامت رهبر معظم انقلاب شرکت میکند. اهل مطالعه است؛ او تا پیش از عملیات «طوفان الاقصی» چندان با سیاست میانهای نداشت؛ ولی پس از جنایات شبانهروزی رژیم صهیونی به این نتیجه رسیده است که دینداری بدون سیاست راه به جایی نمیبرد؛ محمدرضا در کتاب «آزادی معنوی» شهید مطهری خوانده بود که «ربیع بن خثیم» کلهاش را کرده بود توی برف عبادت و تهجد و کاری با دیگران نداشت و همش از خدا دم میزد. سر آخر کار او به جایی رسید که وقتی خبر شهادت امام حسین (ع) را به او رساندند، تنها به این جمله بسنده کرد که ظلم بدی کردند و نوه پیامبر را کشتند! ربیع بن خثیم پس از آن افسوس میخورد که چرا همین چند جمله را هم گفته است؛ چون به اعتقاد او این جملات غیر خدایی بوده است!
حاج ایوب و علی و محمدرضا وقتی به مصلی رسیدند، سیل جمعیت را دیدند که از همه سو به سمت صفوف نماز در حرکت بودند. علی با غرور به پرچمهای ایران که نسیم سحرگاهی تکانشان میداد، نگاه میکرد. شعار «اَللهُ اَکبرُ اَلله اَکبرُ، لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَکبرُ، اَلله اَکبرُ وَ لِله الحَمدُ، اَلله اَکبَرُ عَلی ما هَدانا» همراه با نسیم صبحگاهی گوشهای آدمی را نوازش میداد و شیرینیاش به دلها مینشست.
نماز عید فطر با قنوتهای شیرین «اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکبْرِیاءِ وَالْعَظَمَهِ وَاَهْلَ الْجوُدِ وَالْجَبَروُتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَه» به امامت امام خامنهای بر پا شد. پس از پایان نماز، حضرت آقا برای سخنرانی خطبههای عید فطر ایستادند.
رهبر معظم انقلاب با صلابت، از اقتدار ایران و از ایستادگی جبهه مقاومت در برابر غرب و رژیم صهیونی سخن گفتند. اما وقتی بحث به فلسطین رسید، فضای مصلی دگرگون شد. ایشان فرمودند: «در این منطقه فقط یک نیروی نیابتی وجود دارد و آن رژیم صهیونیستی غاصب فاسد است.» معظمله در بخش دیگری از سخنانشان فرمودند: «رژیم صهیونیستی، این گروه تبهکار، باید از فلسطین ریشهکن بشود؛ و به حول و قوه الهی ریشهکن هم خواهد شد.» جملاتی که فریادهای «اللهاکبر» و «مرگ بر اسرائیل» را به گوش جهانیان رساند.
در همین حین، محمدرضا با چشمانی برقزده به علی نگاه کرد و گفت: «یعنی ما واقعاً میتونیم رژیم صهیونی رو نابود کنیم؟» علی لبخندی زد و با اطمینان گفت: «نه فقط میتوانیم، بلکه خواهیم کرد.» در اینجای صحبت بودند که رهبرمعظم انقلاب با جملهای که انگار در پاسخ به پرسش محمدرضا بود، فرمودند: «اگر از طرف آنها– آمریکاییها و رژیم صهیونیستی- شرارتی انجام بگیرد قطعاً ضربه متقابل محکم خواهند خورد.» علی بلافاصله گفت: «ما امت امام خامنهای هستیم، ما سربازان آفتابیم!»
حاج ایوب که سن و سالدار بود و یادگار هشت سال جنگ تحمیلی، دستی به شانه هر دو برادر زد و گفت: «بله پسرم، همونطور که حضرت آقا فرمودند یقیناً رژیم صهیونی ۲۵ سال آینده را نخواهد دید.»
برای امثال محمدرضا روز عید فطر فقط یک نماز عید نبود؛ بلکه روز عهدی بود برای نابودی ظلم و برپایی عدالت. روز عیدفطر، ایران بوی عید داشت، بوی آزادی، بوی مقاومت و بوی پیروزیای که نزدیک بود.