تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱۴۰۴ - ۰۱:۰۱  ، 
کد خبر : ۳۸۲۶۱۳

از حیاط بیمارستان امام حسین(ع) تا ...

پایگاه بصیرت / شقایق خبازیان

بوق پژو ۲۰۶ خراب بود. ما هر بار که پشت ماشینی گیر می‌کردیم، سرهای‌مان را از پنجره بیرون می‌بردیم و فریاد می‌زدیم: «برو... آقا برو... خانم تو رو خدا بگیر کنار... مریض تو ماشینه.» همسرم از پنجره سمت راننده و من از سمت شاگرد. تمام کسانی که آن ساعت شب توی اتوبان امام خمینی (ره) بودند، متوجه پژوی سفید رنگی شدند که با نهایت سرعت می‌رفت و زن و مرد دیوانه‌ای دم به دم سرهای‌شان را از پنجره‌ها بیرون می‌آوردند و با بغض فریاد می‌زدند: «برو آقا برو...»
مناسبات اجتماعی، زشتی و قشنگی کارها، حتی آبرو، هیچ جایی در ذهن ما نداشت آن لحظه‌ها. یک ساعت قبل، سر پسرم خورده بود به دیوار و از بینی‌اش لخته لخته خون می‌آمد. مسئول اورژانس گفته بود: «سریع ببرید سی‌تی‌اسکن.» پرسیده بودم: «با آمبولانس؟» گفته بود: «با هر چی می‌تونی، فقط زود.» 
توی حیاط بیمارستان امام حسین (ع) زنی نشسته بود روی زمین. هشت نه نفری دوره‌اش کرده بودند. روسری‌اش روی شانه‌ها افتاده بود و تنش جلو و عقب می‌رفت. ضجه می‌زد. التماس خدا می‌کرد و با عجز برای بچه‌اش جان می‌خواست. من، تمام تنم می‌لرزید. گلویم می‌سوخت وقتی به مسئول پذیرش شرح حال می‌دادم. دست‌هایم خشک و یخ بود، وقتی انگشت‌های پسرم را توی مشتم نگه داشته بودم.
باید یک ساعتی می‌نشستیم تا احتمال ضربه مغزی رد شود. بیست دقیقه گذشته بود شاید، که صدای زن دوباره اوج گرفت. جیغ‌هایش تیز شد. دیگر خدا را مخاطب قرار نمی‌داد. کارش از کار گذشته بود. من، دلم می‌خواست پا شوم و بروم نزدیکش. بنشینم همانجا و همراهش، برایش گریه کنم. جرئت نداشتم ولی و انگشت‌های پسرم توی مشتم بود و خیالم راحت شده بود و از خیال راحت خودم خجالت می‌کشیدم.
چند روز بعد فیلمی از یک مادر غزه‌ای دیدم. دخترش را از آمبولانس بیرون کشیدند و کف بیمارستان خواباندند، دخترک جان نداشت. مادر او را در آغوش کشید و موهایش را نوازش کرد. این مادر را که می‌بینم همان حال را پیدا می‌کنم. همان حال گنگ دوگانه‌ای که با منطق نمی‌خواند. دلم می‌خواهد کنارش روی موزاییک‌های بیمارستان بنشینم. برایش عزاداری کنم. به او بگویم: «شرمنده‌ام» از این دستی که روی سر بی‌جان دخترت می‌کشی و تمام نوازش‌های خودم روی سر بچه‌ام، شرمنده‌ام! به او بگویم که شرمندگی، قوی‌ترین حس من بوده از روز اول این جنگ تا الان. شرمندگی از غذا داشتن، شرمندگی از کیف کردن از خنده‌های بچه‌هایم، شرمندگی از زندگی، شرمندگی از کوتاه بودن دستم و تداوم زجر مادر‌ها و بچه‌ها.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات