صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۰۲ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۸  ، 
کد خبر : ۳۸۴۳۹۹
مروری بر یادداشت روزنامه‌های یکشنبه ۲ آذرماه ۱۴۰۴

متحد شرور

«ولادیمیر زلنسکی» رئیس‌جمهور غرب‌زده اوکراین که با اتکا به آمریکا کشورش را درگیر جنگ کرد، نظرش درباره رابطه با آمریکا چیست؟ او هفته گذشته گفت باید بین عزت کشورش و رابطه با آمریکا، یکی را انتخاب کند

یاد

متحد شرور

سید محمدعماد اعرابی

اینکه نیروهای متحدتان در خط مقدم جنگ با دشمن مشترک‌تان درگیر باشند و شما همان زمان به فکر سرنگونی رهبر و فرمانده آنها باشید؛ دقیقاً کاری بود که آمریکا و انگلیس با فرانسه انجام دادند. در حالی که نیروهای ژنرال «دوگل» در فرانسه مشغول جنگ با آلمان نازی و ویشی‌ها بودند، «روزولت» رئیس‌جمهور وقت آمریکا به «چرچیل» نخست‌وزیر وقت انگلیس نامه می‌نوشت و دوگل را فردی «غیرقابل تحمل»، «عقده‌ای» و «دیکتاتور» می‌خواند که باید هر چه زودتر حتی با فرستادنش به «ماداگاسکار» (جزیره‌ای در جنوب آفریقا) از دستش خلاص شوند. چرچیل نیز با روزولت هم نظر بود و می‌1943 در اوج جنگ به معاون و وزیر خارجه‌اش دستور داد تا بررسی کنند آیا وقت مناسبی است که «دوگل را به عنوان یک نیروی سیاسی حذف کنیم یا نه.» آن روزها سه سالی می‌شد که ژنرال دوگل به انگلستان پناه آورده بود و در لندن مستقر بود.
البته این اقدام آمریکایی‌ها نسبت به کاری که ۲۰ سال بعد انجام دادند بسیار آبرومندانه‌تر بود. ۲۰ سال بعد در سال 1965 سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(CIA) مشغول بررسی طرح ترور ژنرال دوگل بود. طرحی که مخالفان رئیس‌جمهور وقت فرانسه به مقامات سیا ارائه کرده بودند و طبق آن قرار بود ژنرال دوگل هنگام بازدید از گروهی از سربازان قدیمی و دست دادن با آنها، توسط یک سرباز قدیمی به وسیله انگشتری زهرآلود، مسموم شود. اینکه سرانجام طرح چه شد، کسی خبر ندارد؛ ما فقط می‌دانیم ژنرال دوگل 9 نوامبر 1970 در خانه‌اش هنگام تماشای تلویزیون جان داد.
با گذشت ده‌ها سال از آن روزها اما برخورد آمریکا با فرانسه به عنوان متحد نزدیک و قدیمی‌اش تقریباً هیچ فرقی نکرد. ژوئن 2015 مجموعه اسنادی توسط پایگاه افشاگر «ویکی‌لیکس» منتشر شد که نشان می‌داد «آژانس امنیت ملی آمریکا»(NSA) طی سال‌ها از مقامات ارشد فرانسه جاسوسی کرده است. طبق این اسناد آمریکا مکالمات تلفنی سه رئیس‌جمهور فرانسه یعنی «ژاک شیراک»، «نیکولا سارکوزی» و «فرانسوا اولاند» و همچنین مقامات ارشد دولتی، دیپلمات‌ها و سیاستمداران فرانسوی را سال‌ها شنود می‌کرده است. آن‌طور که متن اسناد نشان می‌داد جاسوسی از مقامات فرانسوی شامل سال‌های پیش از این سه رئیس‌جمهور نیز می‌شد و البته هیچ تضمینی وجود نداشت تاکنون نیز ادامه نیافته باشد. مقامات فرانسوی با دیدن این اسناد و انتشار محتوای گفت‌وگوهای‌شان شوکه شده بودند!
این شنودها شامل تلفن‌های ثابت، همراه، خطوط دولتی، شخصی و حتی آنتن مخابراتی مستقر در کاخ الیزه می‌شد که برای حفظ ارتباطات دولتی تحت شدیدترین تدابیر محرمانگی طراحی شده بود. برای مثال سه روز پس از روی کار آمدن فرانسوا اولاند به عنوان رئیس‌جمهور فرانسه، آمریکایی‌ها از طریق شنود مکالمات او با نخست‌وزیرش فهمیدند که اولاند قصد دیدار با مخالفان «آنگلا مرکل» برای دور زدن همتای آلمانی‌اش در موضوع خروج یونان از اتحادیه اروپا را دارد. آنها همچنین یک هفته پیش از دیدار نیکولا سارکوزی با «باراک اوباما» در 31 مارس 2010 می‌دانستند رئیس‌جمهور فرانسه قصد دارد درباره چه موضوعاتی با اوباما صحبت کند چون در 24 مارس، مکالمات سفیر فرانسه در واشنگتن با مشاور دیپلماتیک سارکوزی در کاخ الیزه را شنود کرده بودند. ژوئن 2011 آمریکایی‌ها با شنود مکالمات سارکوزی و وزیر خارجه‌‌اش فهمیدند رئیس‌جمهور فرانسه قصد دارد با نزدیک شدن به همتای روسی خود، آمریکا را در موضوع تشکیل کشور فلسطین تحت فشار بگذارد. آنها حتی از اختلافات گسترده و عمیق ژاک شیراک با وزیر خارجه‌‌اش در سال‌های پایانی ریاست‌جمهوری شیراک باخبر بودند.
جاسوسی گسترده از مقامات سیاسی یک متحد نزدیک، به اندازه کافی رسوا‌کننده است اما به پای جاسوسی اقتصادی آمریکا از فرانسه نمی‌رسد. طبق اسناد منتشر شده طیف گسترده‌ای از مشاغل و شرکت‌های فرانسوی هدف جاسوسی اقتصادی و صنعتی آمریکا قرار گرفته بودند. بر این اساس آژانس امنیت ملی آمریکا(NSA) سال 2002 در سندی «فوق محرمانه» حوزه‌های مورد علاقه‌اش برای جاسوسی اقتصادی از فرانسه را مشخص کرد که شامل فهرستی طولانی می‌شد؛ از جمله «روابط اقتصادی فرانسه با آمریکا»، «شیوه‌های تجاری فرانسه»، «کمک‌های بودجه‌ای به ناتو»، «روابط تجاری مشکوک» و... بر این اساس شرکت‌های فرانسوی مانند رنو، پژو، بی‌.ان‌.پی پاریباس، 
توتال، اورنج و... زیر چتر جاسوسی آمریکا قرار گرفتند. آژانس امنیت ملی آمریکا می‌خواست پیشنهادهای تجاری قریب‌الوقوع شرکت‌های فرانسوی در پروژه‌های خارجی و بین‌المللی به ارزش 200 میلیون دلار و بیشتر را رصد کرده و آن‌طور که رسانه‌های فرانسوی فاش کردند در عقد قرارداد این پروژه‌ها کارشکنی کند. پس از افشای این اسناد رسانه‌های فرانسوی توجه خود را به قراردادهایی جلب کردند که در تمامی این سال‌ها به نفع طرف آمریکایی ناکام مانده و یا با ضرر و زیان طرف فرانسوی همراه بود.
یکی از موارد مشهور ماجرای «جم‌پلاس»(Gemplus) بود. شرکتی که در زمان خود در حوزه تراشه‌های رمزگذاری شده پیشتاز بود، فناوری‌ای که شرکت‌های آمریکایی نیز هنوز به آن دست نیافته بودند. در اوج فعالیت‌های شرکت، ناگهان سر و کله سرمایه‌گذارانی از تگزاس پیدا شد. رئیس جم‌پلاس(Gemplus) به شوق سرمایه‌گذاری خارجی بخشی از سهام شرکت را واگذار کرد. همین کافی بود تا آمریکایی‌ها در رده‌های مدیریتی شرکت اعمال نفوذ کنند و با گذشت چند سال تمام اسرار تراشه‌های رمزگذاری شده را به دست آوردند و شرکت‌های خودشان را ساختند. پس از آن سرمایه‌گذاران تگزاسی سهام خود را فروختند اما دیگر شرکتی به نام جم‌پلاس(Gemplus) که صاحب فناوری پیشرو در حوزه تراشه‌ها بود؛ وجود نداشت.
ادغام شرکت صاحب‌نام فرانسوی «آلکاتل» با شرکت کمتر شناخته شده «لوسنت» آمریکا یکی از موارد دیگر بود. مدتی پس از این ادغام لوسنت به موقعیتی برتر دست یافت، آلکاتل فناوری‌های اساسی‌اش را از دست داد و نهایتاً ورشکسته شد.
یک مورد جالب دیگر مربوط به شرکت فرانسوی «آلستوم» می‌شد. شرکتی که ناگهان اسناد فساد مالی‌اش در اندونزی، مجارستان، لهستان و تونس آشکار شد، از سوی وزارت دادگستری آمریکا به پرداخت جریمه ۷۹۰ میلیون دلاری متهم و در انگلیس نیز دادگاهی شد. پس از این رسوایی آلستوم یک خریدار سمج آمریکایی پیدا کرد: «جنرال الکتریک». شرکت آمریکایی جنرال الکتریک سرانجام توانست در‌آوریل ۲۰۱۴ بخش انرژی آلستوم را به قیمت ۱۳ میلیارد دلار بخرد و با این اتفاق عملاً شرکت قدیمی فرانسوی آلستوم منحل شد.
حتی بدون جاسوسی صنعتی نیز آمریکا به تخریب قراردادهای خارجی فرانسه می‌پرداخت. پیمان «آکوس» یکی از این موارد بود که طی آن آمریکا، استرالیا را وادار کرد تا قرارداد خرید زیردریایی از فرانسه را لغو کرده و به جای آن از آمریکا زیردریایی بخرد؛ اقدامی که فرانسوی‌ها آن را «خنجری از پشت» توصیف کردند.
اگر فکر می‌کنید فقط فرانسه است که از شرارت‌های آمریکا به عنوان متحد نزدیک و دیرینه خود، ضربه می‌خورد؛ سخت در اشتباهید. آلمان نیز وضعیتی کاملا مشابه دارد. در جریان افشای پروژه «پریسم» توسط «ادوارد اسنودن» کارمند سابق آژانس امنیت ملی آمریکا(NSA) مجله «اشپیگل» طبق اسناد به دست آمده آمار قابل توجهی از عمق جاسوسی آمریکا در آلمان منتشر کرد. بر این اساس ماهانه 
نیم میلیارد(500 میلیون) ارتباطات تلفنی، رایانامه‌ای، پیامکی و گفت‌وگوهای اینترنتی در آلمان کنترل می‌شد. اندکی بعد اسناد محرمانه دیگری در مجله اشپیگل منتشر شد که نشان می‌داد ایالات متحده واحدی به نام «خدمات جمع‌آوری ویژه»(SCS) دارد که ستادی غیرقانونی و مخفی در سفارت این کشور در برلین برپا کرده است. کارمندان آژانس امنیت ملی(NSA) و آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا(CIA) در این ستاد به شنود ارتباطات مخابراتی ساختمان‌های دولتی آلمان می‌پرداختند. آنها همچنین مکالمات تلفن همراه و دفتر کاری آنگلا مرکل صدر اعظم وقت آلمان را به مدت بیش از ۱۰ سال تا زمان افشای اسناد، شنود می‌کردند.
با این حساب در آلمان از شهروندان عادی گرفته تا عالی‌ترین مقامات دولتی زیر چتر جاسوسی آمریکا قرار داشتند. اما شاید هیچ چیز به اندازه انفجار خطوط انتقال گاز «نورد استریم»(از روسیه به آلمان) در ۴ مهر ۱۴۰۱ شرارت آمریکا حتی نسبت به نزدیک‌ترین متحدانش را نشان نداد. همان ایام «جفری ساکس» استاد اقتصاد دانشگاه کلمبیا، آمریکا را عامل اصلی این انفجار دانست و به «بلومبرگ» گفت: «شواهد زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه هلیکوپترهای نظامی آمریکایی که معمولاً در گدانسک مستقر هستند، بر فراز این منطقه در حال گشت‌زنی بودند. ما همچنین بیانیه قابل توجه وزیر امور خارجه، بلینکن را داریم که جمعه گذشته در یک کنفرانس مطبوعاتی در واکنش به آسیب دیدگی خطوط لوله گاز نورد استریم گفت که این یک فرصت فوق‌العاده است.»
مدتی بعد «سیمور هرش» روزنامه‌نگار برجسته آمریکایی نیز به نقل از منابع خود انفجار نورد استریم را کار آمریکا دانست و جزئیاتی از آن ارائه کرد. او یک سال بعد بار دیگر این خبر را تأیید کرد و گفت واشنگتن به دلیل نگرانی از عدم تبعیت برلین از موضع آمریکا در جنگ اوکراین، تصمیم به از بین بردن خط لوله‌های انتقال گاز نورد استریم گرفت. سیمور هرش در یادداشت خود آورده بود: «عده‌ای در سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(CIA) بر این باور بودند که رئیس‌جمهور آمریکا نگران اولاف شولتس است... شولتس ممکن بود با آمدن فصل زمستان به این نتیجه برسد که حفظ گرمایش مردمش و رونق صنایع کشورش مهم‌تر از پشتیبانی از اوکراین علیه روسیه است.» آلمان هیچ تمایلی برای تشکیل کمیته حقیقت‌یاب و پیگیری فنی و حقوقی انفجار نورد استریم نشان نداد و در نتیجه نقش آمریکا در این اقدام بیش از پیش تأیید شد. آمریکا حتی در موارد متعدد از ماجرای نبرد ساحل نورماندی گرفته تا بحران کانال سوئز، سابقه خیانت به انگلستان را هم دارد. خیلی باید ساده‌لوح بود که با دانستن خیانت‌های آشکار آمریکا در حق نزدیک‌ترین و قدیمی‌ترین دوستان و متحدانش؛ باز هم فکر کرد می‌شود با ساکنان کاخ سفید مذاکره و توافق کرد و آنها هم به توافق خود با ایران متعهد می‌مانند و با لغو تحریم و سرمایه‌گذاری آمریکا، گشایش‌های اقتصادی در ایران رخ می‌دهد! جریان‌های غرب‌زده‌ای مثل جریان موسوم به اصلاح‌طلب وظیفه دارند و حتی تأمین مالی می‌شوند تا این ساده‌لوحی را در جامعه و میان مسئولان ترویج کنند وگرنه حتی نشریه انگلیسی «فایننشال تایمز» نیز دیگر زبان به اعتراف گشوده و گفته است: «با اتکا به آمریکا خودتان را در معرض خطر قرار می‌دهید؛ به آمریکا اعتماد نکنید.»
راستی این روزها وضعیت اوکراین چگونه است؟ «ولادیمیر زلنسکی» رئیس‌جمهور غرب‌زده اوکراین که با اتکا به آمریکا کشورش را درگیر جنگ کرد، نظرش درباره رابطه با آمریکا چیست؟ او هفته گذشته گفت باید بین عزت کشورش و رابطه با آمریکا، یکی را انتخاب کند. زلنسکی پس از سال‌ها مذاکره، توافق و اتحاد با واشنگتن، مشغول کنار آمدن با این واقعیت است که باید یک پنجم خاک اوکراین را به روسیه و معادن ارزشمند اوکراین را هم به آمریکا واگذار کند.

یاد

این استاندار گمراه باطل تنها نیست!

غلامرضا صادقیان

هادی حق‌شناس استاندار گیلان در فیلمی که از او و همراهانش منتشر شده به اعضای شورای شهر لاهیجان و شهردار می‌گوید: «من جای شما بودم اینها رو می‌ریختم توی آب!» می‌پرسند کیا رو؟ پاسخ می‌دهد «خبرنگار‌ها رو! رسمه وقتی کسی جایی می‌رود چیزی را می‌اندازد در آب!» بعد همراهان و فیلمبردار هم مثل آدم‌های مقلد مزور برای استاندار ذوق می‌کنند.

قبل از آنکه احساس خودم را پس از سه دهه کار روزنامه‌نگاری بی‌وقفه زیر سقف تحریریه روزنامه‌ها، خبرگزاری‌ها و رسانه ملی نسبت به این استاندار بگویم یادآور می‌شوم که این اولین بار نیست و آخرین هم نیست و این تنها کس نیست و چه بسیارند مانند او در میان مسئولان کشور، چه آنانی که نرم‌ترین کارشان آن است که سعی می‌کنند خبرنگاران را بخرند و چه آنانی که این‌گونه خود را به فرومایگی می‌فروشند.

با این استاندار اصلاح‌طلب هرچند نه هادی است و نه حق‌شناس و برای همراهانش بیشتر یک گمراه‌کننده باطل است، و از راه‌رفتنش هم هیچ نشانی از فروتنی دیده نمی‌شود، یک حرف بیشتر ندارم و می‌گویم رفتار یک مقام دولتی که به جای پذیرش شفافیت مقابل رسانه‌ها دنبال پنهان‌کاری است و با لحنی تحقیرآمیز از «انداختن خبرنگاران در آب» سخن می‌گوید، فراتر از یک لغزش زبانی است. این نشانه‌ای از یک فهم معیوب از نقش قدرت عمومی و جایگاه رسانه در جامعه است. در یک نظام مردم‌سالارانه، رسانه‌ها بخشی از ساختار نظارتی‌اند، نه مزاحم‌اند و نه دشمن. مسئولانی که چنین درکی از نظام‌های مردمی ندارند، آدم‌های حقیر باطلی هستند که حیف از کاه که برای کوبیدن به آنان بسپاریم، چه رسد به مسئولیت یک استان با فرهنگ که باید مردمش چنین مبطلان بی‌فرهنگی را در مقام جانشین رئیس‌جمهور خود ببینند.

کمترین انتظار از انجمن‌های متعدد روزنامه‌نگاری در تهران و کشور که به دست اصلاح‌طلبان اداره می‌شود، واکنش صریح و سریع مقابل این رفتار متکبرانه یک استاندار است. همه جای دنیا چنین می‌شود و آن مسئول مفلوک را وادار به عذرخواهی و تغییر رفتار و حتی از کار برکنار می‌کنند.

مردم رسانه‌ها را برای پاسخگو نگه‌داشتن قدرت می‌خواهند. اگر مسئولی از حضور خبرنگار می‌هراسد، مشکل از قدرت اوست، نه از پرسش‌ها.

اگر فسادی در نظام خبرنگاری کشور مشاهده می‌کنید، آن‌هم بر گردن مسئولان است. سال‌ها پیش به دعوت اداره ارشاد اصفهان برای یک برنامه ارتقای سطح روزنامه‌های شهرستان به آنجا رفتم. روزنامه‌هایی که تحریریه نداشت! سردبیر را جویا شدم که دیدم همسر مدیرمسئول است و فعلاً از ترس پرسش و پاسخ‌شنیدن از او خواسته‌اند در آبدارخانه بماند! وقتی از روزنامه بیرون آمدیم مسئول ارشاد می‌گفت این روزنامه‌ها دارایی خود را از ساختمان روزنامه تا باقی امکانات با باج‌گیری از شهرداری‌ها و سازمان‌های دولتی به دست آورده‌اند! یعنی یک رسانه یا روزنامه را دائر می‌کنند و روزی فقط یک مطلب تولیدی علیه یک سازمان منتشر می‌کنند تا آن سازمان را به دادن باج وادارند. او می‌خواست من باور کنم که این ایراد از حرفه خبرنگاری و رسانه است. اما دو نکته را نادیده گرفت و اغلب مسئولان این غفلت را دارند. اول اینکه اگر یک دزد به این حرفه وارد شد و خود را خبرنگار نامید، چرا باید گمان کنیم خبرنگاری رشته‌ای آلوده است؟! دیگر اینکه بر فرض یک خبرنگار دزد شود و باج بخواهد، آن مسئول دولتی که می‌پذیرد باج بدهد از او کمتر و فاسدتر است.

انتظار داریم از شخص رئیس‌جمهور که برای استانداران و وزیران و مقام‌های دولتی جلسات توجیهی و آموزشی در روش درست مواجهه مسئولانه با خبرنگاران برگزار کند. هرچند از این شورای اطلاع‌رسانی که آدم‌های مسئله‌داری را در خود جمع کرده بود، ناامید هستیم.

یاد

جایگاه رونالدو در دیپلماسی عربستان

صلاح الدین خدیو

تصویر رونالدو و ترامپ و ماسک و بن سلمان در کنار هم نمود و نماد سیاست در سال ۲۰۲۵ است.
مردان قدرتمند روزگار ما: پرآوازه ترین فوتبالیست جهان و  یک مستبد مصلح جوان نشسته روی دریای نفت در ضیافت قدرتمندترین رهبر دارنده‌ی بزرگ ترین ارتش جهان.
به این مثلث، ایلان ماسک را هم اضافه کنید که  به مناسبت ضیافت شام ترامپ به افتخار بن سلمان پس از مدتها باز پایش به کاخ سفید باز شد.
برای پادشاهی سعودی، رونالدو چیزی بیش از یک دارایی ارزشمند جهت عرضه در نمایش های پر زرق و برق است.
رونالدو یکی از سرچشمه‌های قدرت نرم ریاض است که با پول نفت خریداری شده است.
رونالدو را می توان ایلان ماسک بن سلمان نامید. ازدواج قدرت و ثروت یا امتزاج قدرت سخت و قدرت نرم و حکمرانی با فوتبال و فنلوری. ماسک و رونالدو وظیفه‌ی پل زدن میان اکنون و آینده را بر دوش دارند.
عربستان بن سلمان در رویای ساختن تصویری جهانی از خود است. با اقتصادی متنوع و پیشرو، روابط بین المللی گسترده و برجسته کردن جذابیت های غیرنفتی و فوتبال به مثابه‌ی ویترین این کشور بیابانی قبلا سنتی و محافظه کار.
برای ترامپ هم که قرار است به زودی میزبان بخشی از جام جهانی ۲۰۲۶ باشد، میزبانی از رونالدو موهبتی بزرگ است.
رونالدو به نوعی پدرخوانده‌ی جام جهانی آتی است و ترامپ هم در پی نقشی خیره کننده و نمایشی جذاب در این رخداد بااهمیت است.
جهان آینده صرفا جهان رهبران سیاسی و دولت های ملی نیست. فراتر از مرزهای مرسوم و واحدهای سیاسی به رسمیت شناخته شده، پویایی های جدیدی در حال ظهور و ایفای نقش است.
کشورهای عرب خلیج فارس به بخشی از این تسهیم کار جهانی بدل شده‌اند.

یاد

تورم پایدار، حکمرانی ناکارآمد و یک خاطره

ناصر ذاکری

چند روز پیش دوستی بسیار محترم از من خواست در نشستی صمیمی که با حضور جمعی از فرهیختگان به‌طور ادواری در منزل ایشان برگزار می‌شود، بحثی در مورد پرونده تورم داشته‌ باشم. با این دعوت، ناخودآگاه یاد خاطره‌ای از سال‌های دور افتادم. در اوایل دهه ۶۰ و در ایام تحصیل با جمعی از دوستان همفکر با هدف روشنگری و کمک به دولتمردان، سمیناری با عنوان بررسی مسئله تورم برگزار کردیم که با توجه به شرایط آن ایام و نبود تلاش‌های مشابه، به‌عنوان اولین تلاش دانشگاهی برای ورق‌زدن پرونده تورم بسیار مورد توجه کارشناسان و پژوهشگران قرار گرفت

با خود اندیشیدم چگونه است که چهل‌واندی سال پیش وقتی جمعی دانشجو به فکر یافتن موضوعی برای هم‌اندیشی می‌افتند، مبحث تورم توجه‌شان را جلب می‌کند‌ و امروز نیز وقتی جمعی از عاشقان دلسوز و خدوم کشور دور هم جمع می‌شوند تا درباره موضوعات مهم اقتصادی و اجتماعی کشور بگویند و بشنوند، باز هم پرونده تورم گشوده‌ می‌شود؟! متوسط نرخ تورم در این دوره ۴۵ساله در حدود ۲۲ درصد بوده و البته در طول هفت سال اخیر این نرخ تمایلی به پایین‌تر آمدن از کانال ۴۰ از خود نشان نداده‌ است. اتفاقی که بدون اغراق باید آن را پدیده‌ای منحصربه‌فرد در اقتصادهای امروز دنیا بدانیم؛ زیرا هرجا که شاهد شکل‌گیری تورم تازنده بوده‌ایم، این جریان در مدت نه‌چندان طولانی مهار شده‌ و گریبان اقتصاد میزبان را رها کرده‌ است. سخنوران وابسته به جریان تندرو در این حوزه به‌صراحت مردم را مقصر می‌دانند؛ زیرا با انتخاب نادرست خود در دوران انتخابات، سکان اجرائی کشور را در اختیار مدیرانی قرار داده‌اند که توان یا اراده مهار تورم را نداشته‌اند. اما چنین استدلالی دست‌کم به دو دلیل زیر فاقد ارزش است: اول اینکه در دوره‌هایی هم که مدیران مورد حمایت این جریان سیاسی به لطایف‌الحیل سکان اجرائی کشور را در دست گرفته‌اند، جریان تورم نه‌تنها مهار نشده، بلکه تازنده‌تر هم شده‌ است؛ و دوم اینکه با بررسی ساختار تصمیم‌گیری کشور می‌توان به‌خوبی نشان داد که نقش دولتمردان در میدان تورم‌سازی مستقل از وابستگی‌شان به جریان‌های سیاسی بسیار کم‌رنگ است‌ و درواقع بروز تورم صرفا دستپخت دولتمردان نیست. به‌عنوان نمونه هیچ دولتی نمی‌تواند بند ناف صدها مؤسسه ریز و درشت را از بودجه عمومی قطع کند؛ مؤسساتی که مدعی کار فرهنگی هستند‌ و البته در کارنامه‌شان نمی‌توان نشانی از موفقیت یافت.

همان‌گونه که برخورد مؤثر با متخلفان بانکی و جلوگیری از انتقال ضرر و زیان ناشی از چپاول منابع بانکی به دولت نیز آرزویی دست‌نیافتنی است. سال‌هاست رانت‌خواران طماع با تأسیس بانک به ثروت‌اندوزی مشغول می‌شوند‌ و در پایان کار و شروع دوره زیان‌دهی، با رندی تمام کالبد بی‌جان بانک را به نظام بانکی کشور تحمیل می‌کنند‌ و هیچ دولتی با هر سلیقه سیاسی جلودارشان نیست. تداوم شرایط تورمی برای مدت بیش از چهار دهه درواقع نشان‌دهنده این است که شیوه نامطلوبی را برای اداره امور کشور برگزیده‌ایم. شیوه حکمرانی ناکارآمد در اقتصاد ما به‌خوبی توان بحران‌سازی و ایجاد مشکل را دارد، اما دانش لازم برای یافتن راه‌حل و توان اجرائی پیش‌بردن برنامه حل مشکلات و گاه حتی فراتر از آن، اراده لازم برای حل مشکلات را ندارد. نتیجه این است ‌که هر مشکلی که مانند تورم بر سر سفره این ملت مظلوم می‌نشیند، دیگر دلیلی برای برخاستن و رهاکردن گریبان میزبان نمی‌یابد.

در چنین شرایطی به‌‌جای «توسعه پایدار» گرفتار «تورم پایدار» می‌شویم. کارآمدی یک شیوه حکمرانی را به بارزترین وجه می‌توان در الگوی تخصیص منابع عمومی دید. دولتمردان با درکی که از اولویت‌ها دارند، مسائل و مشکلات موجود را شناسایی کرده و اولویت‌بندی می‌کنند‌ و براساس این اولویت‌بندی منابع عمومی و ظرفیت اجرائی دولت را برای حل آن مشکلات و تحقق اهداف مرتبط تخصیص می‌دهند. در گام‌ بعد آنها تلاش می‌کنند بهترین و خردمندانه‌ترین شیوه را برای حل این مشکلات اولویت‌دار انتخاب کنند؛ به‌گونه‌ای که تحقق اهداف اجتماعی با کمترین هزینه ممکن اتفاق بیفتد.

با نگاهی به کارنامه دولت‌ها و دولتمردان می‌توان دریافت که اولویت‌بندی‌ مسائل و مشکلات کشور با شیوه معقولی صورت نگرفته‌ است. به ‌عنوان نمونه پرونده آب و مسائل مرتبط با آن از چندین دهه پیش مورد توجه کارشناسان قرار گرفته و همواره هشدارهای لازم به مدیران ارشد داده‌ شده‌ است. اما در طول چند دهه گذشته توجه چندانی به این هشدارها نشده‌ است. به بیان دیگر مسئولان هرگز حاضر نشده‌اند که مشکل کم‌آبی را جزء چند دغدغه نخست خود در صدر دغدغه‌ها قرار بدهند.

نتیجه اینکه در همان‌سال‌هایی که باید گام‌هایی جدی برای مقابله با بحران برداشته‌ می‌شد، دغدغه نخست بسیاری از صاحب‌منصبان متنفذ کشور، مواردی مانند تصویب قوانین برای وضعیت پوشش شهروندان یا مهار فضای مجازی بوده‌ است. یا در شرایطی که گسترش جرائم خشونت‌بار موجبات نگرانی شهروندان را فراهم آورده، انتظار برخی سخنوران متنفذ این است که مسئولان انتظامی به@جای مقابله با این جرائم، امکانات موجود را برای مقابله با بدحجابی به‌ کار بگیرند و وظایف اصلی خود را فراموش کنند.

امروزه اصلاح شیوه حکمرانی در کشور ما یک ضرورت انکارناپذیر تاریخی است. تا زمانی که این اصلاح انجام نپذیرد‌ و دولتمردان همچنان بر همان باورها و سلیقه‌های سیاسی خود اصرار بورزند، نمی‌توان انتظار داشت که نظام حکمرانی کشور توانایی حل مشکلاتی مانند تورم دورقمی را پیدا بکند. این اصلاح باید حرکتی نظام‌یافته و منسجم باشد که از بازتعریف اولویت‌ها بر پایه منافع ملی و بازتعریف ارزش‌ها با اتکا به اراده و خواست عموم مردم آغاز شده‌ و مدیریت عمومی جامعه را در مسیر آشتی با شایسته‌سالاری پیش ببرد.

یاد

درمان آینده مهم تر از بانک آیند

سیدمحمد بحرینیان
در روزهای اخیر بحث انحلال یا تداوم فعالیت بانک آینده به یکی از مهم‌ترین موضوعات اقتصادی کشور تبدیل شده است؛ اما در میان همه این جنجال‌ها، نکته‌ای اساسی وجود دارد که نباید از آن غافل شد: آنچه مهم‌تر از منحل کردن یک بانک است، رسیدگی به ساختارها و فرآیندهایی است که چنین ناترازی بزرگی را ایجاد کرده‌اند.

ناترازی بانک آینده یک اتفاق ناگهانی و تصادفی نبود. این وضعیت حاصل مجموعه‌ای از تصمیمات اشتباه، نظارت‌های ناکافی، مدل‌های ناسالم جذب سپرده و وابستگی بیش از حد به پروژه‌های پرریسک بوده است. اگر امروز تنها به انحلال یک بانک بسنده شود، بدون آنکه ریشه‌های شکل‌گیری این بحران شناسایی و اصلاح شود، فردا همین چرخه در بانک‌های دیگر تکرار خواهد شد. مشکل، یک ساختمان یا یک تابلو با نام «بانک آینده» نیست؛ مشکل سازوکارهایی است که تولید ناترازی می‌کنند.
اقتصاد ایران سال‌هاست بار بانک‌های دارای دارایی‌های موهوم و بدهی‌های فزاینده را به دوش می‌کشد. این چرخه مخرب نه‌تنها سرمایه مردم را تهدید می‌کند، بلکه پایه‌های اعتماد عمومی به نظام پولی کشور را نیز سست می‌کند. انحلال یک بانک شاید در ظاهر اقدامی قاطع و بازدارنده به‌نظر برسد، اما اگر زیرساخت‌های حکمرانی مالی اصلاح نشوند، این اقدام تنها یک مُسکّن موقت خواهد بود.
راه‌حل پایدار، شفاف‌سازی کامل صورت‌های مالی، بازطراحی مدل‌های کسب‌وکار بانکی، اصلاح نظام اعتبارسنجی، و تقویت نظارت بانک مرکزی است. باید مشخص شود چه تصمیماتی، چه افرادی و چه خلأهای قانونی این ناترازی را پدید آورده‌اند. تنها در این صورت است که می‌توان به آینده نظام بانکی کشور امیدوار بود. جامعه امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند پاسخ‌های روشن، برنامه‌های دقیق و مسئولیت‌پذیری نهادی است. انحلال بانک آینده باید در چارچوبی انجام شود که از تکرار بحران جلوگیری کند؛ و این جز با اصلاح ریشه‌ای ساختارهای بیمار ممکن نیست.
مسئله اصلی نه نام یک بانک، بلکه مسیر اشتباهی است که سال‌هاست تولید ناترازی می‌کند. اکنون زمان اصلاح این مسیر است.

یاد

چرا ترامپ، زلنسکی را فروخت؟
خیانت و مکافات

سیدمهدی طالبی

«ولادیمیر زلنسکی»، رئیس‌جمهور اوکراین از آینه عبرت در حال تبدیل شدن به تالار آینه است. زمانی به او افتخار می‌شد که موفق شده در برابر تهاجم روسیه از کشورش دفاع کند، اما واقعیت آن بود که زلنسکی با پیروی از آمریکا، کشورش را تبدیل به باتلاقی برای روسیه کرد تا واشنگتن به زیان اوکراینی‌ها، سود کند. روزنامه آمریکایی «فایننشال‌تایمز» روز پنجشنبه گزارش کرد «دونالد ترامپ»، رئیس‌جمهور آمریکا، طرحی 28 ماده‌ای برای آتش بس جنگ اوکراین آماده کرده که با خشم کی‌یف و پایتخت‌های اروپایی مواجه شد. زلنسکی بهت‌زده و از سر ناچاری در سخنانی خطاب به مردم و نظامیان کشورش گفته اوکراین باید میان «حفظ عزت ملی» و «ازدست‌دادن بزرگ‌ترین شریک خارجی» یکی را انتخاب کند. او با مطرح کردن این موضوع، پرده جدیدی از اشتباه محاسباتی سیاست‌مداران را برملا کرده است؛ اوکراین برای حفظ استقلال خود باید در برابر هر قدرت متجاوزی می‌جنگید؛ اما آیا رویه‌ای که غرب‌گرایان پس از کودتای سال 2014 اجرا کردند، برای حفظ استقلال در برابر روسیه بود یا آنکه منافع اوکراین را نادیده گرفت و توانمندی این کشور را در اختیار غرب قرار داد؟ حالا بهتر می‌تواد به این سؤال پاسخ داد. آمریکا، نه‌تنها اوکراین، بلکه حیثیت اروپا را پشت ویترین گذاشته و به روسیه و دیگرانی می‌فروشد تا بتواند در معادلات در حال شکل‌گیری جهانی، جایگاه خود را مستحکم‌تر کند. اگر کودتاچیان 2014 آرام می‌ماندند، دولت وقت اوکراین قادر به مدیریت و حفظ استقلال کشور می‌شد. غرب گرایان، دولت وقت را به روس‌گرایی متهم می‌کردند، اما همان دولت نسبت به نفوذ روس‌ها حساس بود و روابط درحال توسعه‌ای با اروپا داشت. آمریکا و عده‌ای در قاره سبز اما اوکراین را به عنوان هیزمی برای آتش زدن رقیب جهانی خود می‌دیدند؛ نه کشوری که مراقب استقلال خود است. نتیجه سرنگونی دولت قانونی اوکراین در سال 2014 که با اردوکشی خیابانی و سپس کشتار برخی از مردم و کارگران منجر به قبضه قدرت در دستان عوامل غرب شد، امروز به پشیمانی بزرگی تبدیل شده است. اوکراین به چیزی شبیه سودان تبدیل شده است؛ درحالی‌که آن یکی در قاره فقیر و عمدتاً بی‌ثبات آفریقا واقع شده و این یکی در اروپا. 

نکات
در خصوص طرح ترامپ نکات ذیل اهمیت دارند: 
1- یکی از موارد طرح ترامپ، برگزاری گفت‌وگو بین روسیه و ناتو با میانجی‌گری آمریکاست. آمریکا خود رهبری ناتو را برعهده دارد و بزرگترین حامی نظامی اوکراین در جنگ بوده و میانجی‌گری‌اش بین ناتو و روسیه قدری نامعمول است. 
آمریکا در جریان جنگ 12 روزه ایران و رژیم صهیونیستی رفتار مشابهی را در پیش گرفت و علی‌رغم آنکه ایران را بمباران کرد، قصد داشت جایگاهی میانجی‌گرانه برای خود بسازد. 
واشنگتن پیش‌ازاین به‌ویژه در درگیری‌های فلسطین این رویه را اجرا کرده بود؛ اما در دوره ترامپ این مسئله بسیار پررنگ شده است. 

2- پس از فروپاشی شوروی، ناتو قول و قرار‌های خود برای حرکت نکردن به سمت شرق را زیرپا گذاشت و قدم به قدم به خاک روسیه نزدیک شد. این روند باعث شد اوکراین، به عنوان آخرین حلقه از منطقه‌ای که قرار بود مابین مسکو و غرب حائل باشد، مورد طمع ناتو قرار گیرد. روس‌ها اما این بار کوتاه نیامدند؛ زیرا جایگاه اوکراین با دیگر دولت‌های بلوک شرق که به عضویت ناتو درآمده بودند، تفاوت داشت. قرار است حائل بودن اوکراین مابین روسیه و ناتو تثبیت شود، اما نمی‌توان تغییرات رخ‌داده را نادیده گرفت. اوکراین از منطقه بی‌طرف به باتلاق برای مسکو تبدیل شده است. 

3- طبق طرح قرار است اوکراین در قانون اساسی و ناتو در اساسنامه خود بند‌هایی برای ممنوعیت عضویت کی‌یف در این سازمان اضافه کنند. این مسئله نشان می‌دهد اوکراین از نظر نظامی به غرب ملحق نمی‌شود. در طرف مقابل این ممنوعیت شامل ساختار‌های سیاسی غرب نشده و احتمال دارد اوکراین به تدریج وارد اتحادیه اروپا شود. اگر روس‌ها در توافق صلح این بند را بپذیرند، امیدواری‌شان برای جلوگیری از عضویت اوکراین در اتحادیه، رد این عضویت توسط کشور‌هایی مانند مجارستان و اسلواکی است. دولت‌های کنونی این دو کشور به روسیه نزدیک‌اند. اتحادیه اروپا برخی اقدامات خود را با اجماع اتخاذ می‌کند که مستلزم موافقت تمام اعضا است و حتی مخالفت یک عضو آن را ناکام می‌گذارد. براین‌اساس مخالفت این دو کشور برای جلوگیری از عضویت اوکراین در اتحادیه مؤثر است. این امیدواری روس‌ها البته در آینده می‌تواند مبدل به شکست شود؛ زیرا اروپا می‌تواند سیاست اجماعی را کنار بگذارد و یا آنکه دولت‌های مجارستان و اسلواکی طی چند سال آتی تغییر کرده و راه اوکراین هموار شود. 

4- این طرح بدون دخالت دادن اروپا مورد مذاکره قرار گرفته، تدوین شده و به رسانه‌ها راه یافته است. آمریکا و روسیه در کنار گذاشتن قاره سبز در معادلات کلان اتفاق نظر نشان داده‌اند. تنها فضای مانوری که در برابر اروپا قرار دارد، بازی با راه‌های مختلف برای ایجاد برخی تغییرات در طرح است. 

5- خارج کردن آمریکا از جنگ‌های بی پایان، شعار ترامپ برای تحت تأثیر قرار دادن محیط داخلی آمریکا بود. ترامپ پس از ورود به کاخ سفید این شعار را برای محبوبیت در جهان توسعه داده و خود را یک ناجی برای همه مردم معرفی کرد. در این میان برای رئیس‌جمهور آمریکا، دلایل داخلی اهمیت بیشتری دارند. آنچه در داخل برای شهروندان مهم است، کشیده‌نشدن واشنگتن به جنگ‌هاست و در درجه بعدی شاید عدم وقوع جنگ میان دیگر کشور‌ها برایشان یک آرمان دست چندم باشد. ازاین‌رو جنگ اوکراین و غزه که آمریکا یک طرف جنگ بود حساسیت مردم آمریکا را برانگیخت تا دولتشان بار دیگر به باتلاق جنگ فرونرود. توقف جنگ در اوکراین وعده انتخاباتی ترامپ و نگرانی مردم آمریکاست. 

6- برای اوکراین هیچ‌کدام از بند‌ها به اندازه موارد ارضی و نظامی اهمیت ندارند. روسیه در سال 2014 شبه جزیره کریمه را که یک استان در قالب سرزمینی اوکراین است، به خاک خود ملحق کرد. با وقوع جنگ، روس‌ها 4 استان دیگر شامل دونتسک، لوهانسک، زاپروژیا و خرسون را نیز به خاک خود ملحق کردند. با تسلط روس‌ها بر این 5 استان، 20 درصد از وسعت اوکراین و بخش قابل توجهی از جمعیت، منابع معدنی و سواحل این کشور از دست می‌رود. 
موضوع مهم دیگر نصف‌شدن نفرات ارتش 700 تا 800 هزار نفری اوکراین است. اطلاعات دیگری نشان می‌دهند مبنا نصف شدن تعداد اعضای ارتش نیست؛ بلکه باید نفرات آن به میزان قبل از جنگ برسد که 250 هزار نفر در ارتش اوکراین خدمت می‌کردند؛ در این صورت ابعاد ارتش یک سوم خواهد شد. همزمان با کاهش نفرات باید از حجم تسلیحات اوکراین کاسته شود. 

7- یک هفته قبل از اعلام رسانه‌ای طرح ترامپ، فرانسه و اوکراین با حضور روسای جمهور دو کشور، قرار دادی برای فروش 100 جنگنده رافائل امضا کردند. این قرارداد بزرگترین فروش خارجی این جنگنده گران قیمت فرانسوی است. به نظر می‌رسد این اقدام واکنشی پیشدستانه به اعلام قریب الوقوع طرح ترامپ بوده است. 

جایگاه لهستان
قرار است ناتو قوایی را در لهستان برای حفاظت از آتش‌بس مستقر کند. این استقرار یکی از تضمین‌هایی است تا در صورت نقض توافق از سوی روسیه، ناتو بلافاصله پاسخ دهد. مسلح‌کردن خاک لهستان مورد اعتراض روس‌ها بود و حالا در قالب طرح آتش‌بس به آن‌ها غالب می‌شود. این اقدام به عبارتی یک بهانه، برای مشروع ساختن تبدیل‌کردن لهستان به سنگری قوی در برابر روسیه است. لهستان با تبدیل شدن به خط مقدم نبرد با روسیه چهار وظیفه عمده خواهد داشت: 

الف) پشتیبانی از سه جمهوری بالتیکی
لیتوانی، استونی و لتونی، سه جمهوری کوچک بالتیکی هستند که پیش‌ازاین جزء شوروی بودند. این سه کشور به عضویت ناتو درآمده‌اند؛ اما تهدیداتی علیه آن‌ها وجود دارد. این سه کشور از همه لحاظ کوچک تلقی می‌شوند؛ وسعت، جمعیت، اقتصاد و قدرت نظامی. از سوی دیگر برای روس‌ها از چند جنبه حیثیتی‌اند؛ جزء شوروی بوده‌اند، به مناطق اصلی روسیه نزدیک‌اند و بین دو منطقه روسیه فاصله انداخته‌اند. فاصله مسکو پایتخت با لتونی 600 کیلومتر و فاصله سن‌پطرزبورگ دومین شهر مهم با استونی تنها 300 کیلومتر است. همچنین این سه جمهوری بین خاک اصلی روسیه و استان برون بوم کالینینگراد فاصله انداخته‌اند. اتصال به کالینینگراد، دورکردن تهدید از شهر‌های مهم، اهمیت حیثیتی و ضعف‌های ذاتی سه جمهوری بالتیکی، عاملی‌اند که آن‌ها را در معرض خطر قرار داده‌اند. تنها کشوری که با این سه جمهوری از طریق لیتوانی مرز زمینی دارد، لهستان است. اگر ناتو بخواهد به هرگونه تحولی در این منطقه از نظر نظامی واکنش نشان دهد، نیازمند استقرار در خاک لهستان است. 

ب)پشتیبانی از اوکراین
همان نقشی را که از لهستان در سناریو‌های تنش احتمالی در بالتیک توقع می‌رود، این کشور در جنگ با اوکراین ایفا کرد. از نظر‌بندی و زمینی لهستان تدارکات ناتو را دریافت و از طریق مرز زمینی به اوکراین منتقل می‌کند. ازاین‌رو لهستان به‌طورکلی نقطه ثقل ناتو برای مقابله با روسیه و مرکز پشتیبانی خطوط مقدم آن است. 

ج)مهار بلاروس به‌عنوان عامل روسیه
بلاروس به عامل روسیه در شرق اروپا تبدیل شده و در جنگ نظامی و هیبریدی این کشور علیه غرب نقشی بزرگ دارد. روسیه در اوایل حمله به اوکراین، برای تهاجم از چند جهت، نیازمند حمله به اوکراین از طریق خاک بلاروس بود و این حرکت انجام شد. با این نقش‌آفرینی احتمال حمله متقابل ناتو به بلاروس بالا رفت؛ زیرا این کشور در درون ائتلافی نظامی قرار نداشت و فاقد سلاح هسته‌ای بود. روس‌ها برای جلوگیری از این اتفاق، سلاح‌های هسته‌ای تاکتیکی خود را در بلاروس مستقر کردند. پیش از جنگ بلاروس با تبدیل شدن به سرپل مهاجرت از آسیا و آفریقا به اروپا باعث بروز مشکلاتی در قاره سبز شده بود. 

د)ناامن‌سازی مؤثر بالتیک برای روسیه
تبدیل شدن لهستان به پادگان نیرو‌ها و انبار سلاح و مهمات ناتو، دریای بالتیک را برای روسیه ناامن‌تر می‌کند. تنها ساحلی از می‌توانند روسیه را به دریا‌های جهانی متصل کنند، در دریای بالتیک قرار دارند؛ هرچند باید دریای سیاه را نیز در نظر گرفت؛ اما این دریا از طریق تنگه داردانل که به ترکیه تعلق دارد، به آب‌های آزاد راه می‌یابد. 

 

یاد

سلوک فاطمی؛ این‎جا چراغی روشن است!

غلامرضا بنی اسدی 

می بینیم جهان را. پر شده از شتاب و شب‌، از سر و صدای فراوان و سکوت‌های کم‌جان، آدمی بی‌آن‌که بخواهد، گاهی در خود گم می‌شود. در چنین روزهایی، ما بیش از هر زمان دیگر، محتاج چراغیم. چراغی نه فقط برای دیده که از جنس روشنایی دل، نه نورهای نئون و شبکه‌های شلوغ و آلوده به دروغ. به حقیقتی که حق را احیا کند.
مسئله ما این نیست که الگو نداریم؛ مشکل این است که الگوها را به قاب می‌سپاریم، نه به قلب. ستایش می‌کنیم، اما سرمشق نمی‌گیریم. نام می‌بریم، اما راه نمی‌رویم. در حالی‌که فاطمه(س)، اگر در آینه امروز دیده شود، نه یک تصویر محجوب تاریخی، که یک نسخه شفابخش برای روزگار پرفشار ماست؛ نسخه‌ای از جنس تربیت، اجتماع و فرهنگ. 
در تربیت، فاطمه(س) از درون آغاز می‌کند؛ از جایی که آدمی با خودش آشتی دارد. معنویت در مکتب او، نه گریز از جهان، که توان ایستادن در برابر سختی‌ها و «جهان سازی» به قاعده ایمان است. سادگی‌اش، راهی است برای آزادشدن از دستِ ولع مصرف و چشم‌وهم‌چشمی‌هایی که اعصاب نسل امروز را خسته کرده است. مسئولیت‌پذیری‌اش، درسی است برای ما که گاهی در میان این همه مسئله، یادمان می‌رود انسان بودن یعنی به‌خاطر دیگری نیز زندگی‌کردن. شاید اگر امروزی‌ها اندکی از آرامش و آگاهی او را در سبد روزانه زندگی‌شان می‌گذاشتند، این همه اضطراب و فرسودگی کمتر در زندگی ها لانه می‌کرد.
در اجتماع، فاطمه(س) بانویی است که میان کرامت و کنشگری پیوند زده است. در روزگاری که کلام‌ها تند است و قضاوت‌ها سریع، او نشان داد که می‌شود در دل بحران ایستاد، اما بی‌آن‌که حرمتِ انسان را شکست. امروز که جامعه ما میدان هیاهوست-از گفت‌وگوهای مجازی گرفته تا میدان سیاست- سلوک فاطمی یادآوری می‌کند که عدالت بی‌اخلاق، گره نمی‌گشاید؛ دست‎ها را هم می بندد. صداهای بلند، اگر از عقل و دل بی‌بهره باشند،  مرهم نمی‎گذارند، بر زخم‌ها نمک می‌پاشند. سیاست فاطمی، سیاست کرامت‎مندانه زیستن است؛ سیاست خانواده‌محور، اخلاق‌محور و انسان‌محور.
در فرهنگ نیز، فاطمه زهرا(س) بانوی کلام پاک است؛ سخنی که هم استدلال دارد و هم لطافت. امروز که جهانِ مجازی، زبان‌ها را تیز و دل‌ها را خشن کرده، این بانوی نور به ما می‌آموزد که آغاز فرهنگ از زبان است؛ از گفتاری که به‌جای زخمی‌کردن، مرهم باشد. فرهنگ فاطمی یعنی دانایی آمیخته با اخلاق؛ یعنی انسانی‌زیستن در روزگاری که گاهی همه‌چیز بوی قساوت می‌دهد.
اما نسبت ما با این مکتب چیست؟ ما باید به‌جای تکرار نام‌ها، تمرین معنا کنیم. باید فراتر از برگزاری آیین، برپاکردن اخلاق و تحققِ دین را یاد بگیریم. جمله‌ای هست که می‌گوید: «مشق را از سرمشق می‌توان نیکو نوشت.» یعنی اگر می‌خواهیم زندگی‌مان نیکو شود، باید دفتر روزانه خود را از این سرمشق روشن پر کنیم: از نحوه گفت‌وگو تا شیوه مصرف، از تربیت فرزندان تا رفتار اجتماعی.
فاطمه(س) اگر به زندگی ما راه پیدا کند، زندگی ما مهربان‌تر می‌شود، آرام‌تر می‌شود، پرمعناتر می‌شود. شاید وقت آن رسیده باشد که در میان این همه شتاب، لحظه‌ای بایستیم و از او بیاموزیم چگونه «انسان» بمانیم. این روزگار کم‌چراغ ما، روشنایی می‌خواهد؛ و سلوک فاطمی، چراغی است که هنوز روشن است، اگر ما بخواهیم که ببینیم.

یاد

سیر جنگ‌های مهم ۷۸ ساله فلسطین و رژیم صهیونیستی

محمدعلی صمدی

 تاریخ منازعه فلسطین و رژیم صهیونیستی در ۷۸ سال گذشته از تاسیس رژیم در سرزمین اسلامی، رشته‌ای از جنگ‌ها، اشغالگری‌ها، شکست‌ها و واکنش‌های متزلزل کشورهای عرب است؛ سلسله‌ای از رخدادها که در نهایت تصویر امروز منطقه را شکل داده. برای بررسی این روند، ناچار باید از نخستین مواجهه نظامی آغاز کرد؛ جایی که سنگ‌ بنای توازن قوا به زیان فلسطین گذاشته شد.
۱- جنگ ۱۹۴۸: تأسیس رژیم صهیونیستی و شکست نخستین مواجهه عربی
نخستین جنگ میان جبهه مسلمانان و اشغالگران صهیونیست در سال ۱۹۴۸، همزمان با تأسیس رژیم صهیونیستی شکل گرفت. اگر کشورهای عربی در آن زمان اراده کافی برای ورود قاطع به میدان داشتند، احتمالاً نتیجه متفاوتی رقم می‌خورد اما این کشورها - مصر، سوریه، اردن و دیگر دولت‌های تازه‌تأسیس پس از جنگ نخست جهانی - نه آمادگی لازم برای تشکیل کشور فلسطین را داشتند و نه اراده‌ای برای مقابله با پروژه صهیونیسم. تلاش اغلب آنان معطوف به گسترش قلمرو خودشان بود: مصر می‌کوشید محدوده بیشتری به خاک خود بیفزاید؛ اردن آشکارا خواستار ضمیمه‌ کردن فلسطین به قلمرو خود بود؛ سوریه نیز نه توان و نه انگیزه کافی برای مقابله نداشت. در این میان، فلسطین کشوری فاقد ارتش و ساختار حکومتی بود. سرزمینی که در دوره عثمانی بخشی از قلمرو آن امپراتوری محسوب می‌شد، پس از فروپاشی عثمانی باید توسط همین دولت‌های تازه‌تأسیس عرب برای استقلال حمایت می‌شد اما چنین حمایتی شکل نگرفت. جنگ ۱۹۴۸، جنگی از سر رفع مسؤولیت بود و نه تأسیس «کشور فلسطین». نتیجه نیز روشن بود: نیروهای صهیونیست با اتکا به پشتیبانی نظامی انگلستان و فرانسه و در سایه خلأ قدرت اعراب، توانستند ساختارهای نظامی خود از جمله نیروی «هاگانا» را تقویت کرده و اسرائیل را تثبیت کنند.
۲- جنگ کانال سوئز (۱۹۵۶): دخالت فرامرزی اسرائیل با پس‌زمینه استعماری
۸ سال پس از تأسیس اسرائیل، نخستین حمله فرامرزی این رژیم در جنگ ۱۹۵۶ یا «جنگ کانال سوئز» رخ داد. اسرائیل همزمان با انگلستان و فرانسه به مصر حمله کرد؛ حمله‌ای که ارتباط چندانی با فلسطین نداشت و بیشتر ریشه‌دار در رقابت‌های استعماری میان قدرت‌های قدیم و جدید بود. با دخالت آمریکا و فضای جنگ سرد، حمله ناتمام ماند و اشغالگران عقب نشستند، هرچند مصرِ تازه‌جمهوری‌شده توان مقاومت جدی نداشت.
۳- جنگ ۶ روزه (۱۹۶۷): اشغال گسترده و افزایش آوارگان فلسطینی
جنگ مهم بعد، جنگ ۱۹۶۷ یا جنگ ۶ روزه بود؛ زمانی که اسرائیل در یک روز به ۴ کشور لبنان، سوریه، مصر و اردن حمله کرد و مساحت اشغالی خود را به ۳ برابر رساند. شهید دکتر «مصطفی چمران» روایت می‌کرد کارزار در ۶ ساعت نخست تعیین تکلیف شده بود و ۶ روز باقیمانده چیزی جز تقلا و بی‌نتیجه‌ بودن واکنش اعراب نبود. بخش بزرگی از مناطقی که امروز «مناطق اشغالی» خوانده می‌شود، محصول همین جنگ است. جامعه جهانی نیز مناطق ۱۹۴۸ را به رسمیت شناخت و تنها اشغال‌های ۱۹۶۷ را مورد اشاره قرار می‌دهد: کرانه باختری، غزه و برخی بخش‌های لبنان. نکته قابل توجه این بود که حتی در این مقطع نیز کشورهای عرب مدعی نبودند این مناطق به ‌طور بنیادین متعلق به «کشور فلسطین» است؛ اردن کرانه باختری را استان خود می‌دانست و مصر غزه را بخشی از قلمرو خویش معرفی می‌کرد. جنگ ۱۹۶۷ موج بزرگی از آوارگی فلسطینیان را در پی داشت و اردوگاه‌های آوارگان به ‌طور بی‌سابقه‌ای متراکم شدند. با وجود پذیرش جهانی عنوان «اراضی اشغالی»، هیچ اقدام عملی برای پایان اشغال صورت نگرفت و اسرائیل با اتکا به حمایت آمریکا این مناطق را تا امروز حفظ کرده است.
۴- جنگ یوم‌ کیپور (۱۹۷۳): نخستین واکنش جدی کشورهای عرب برای بازپس‌گیری اراضی اشغالی
۶ سال بعد، جنگ ۱۹۷۳ یا «جنگ یوم‌ کیپور» رقم خورد؛ نخستین واکنش جدی کشورهای عرب برای بازپس‌گیری اراضی از اسرائیل. مصر و سوریه همزمان به مواضع اشغالی حمله کردند و در روزهای نخست، بویژه در صحرای سینا، پیشروی چشمگیری داشتند اما توقف ناگهانی ارتش مصر -که خوشبینانه می‌توان آن را بی‌تدبیری و بدبینانه «خیانت» نامید- فرصت طلایی را از میان برد. اسرائیل نیروهای خود را بازسازی کرد و مصر را عقب زد. 
۷ اکتبر، روزی که مصری‌ها ضربه سختی به اسرائیل زدند، هنوز به ‌عنوان روزی نمادین در تاریخ مقاومت ثبت است؛ همان روزی که عملیات «توفان‌الاقصی» نیز ۵۰ سال بعد در سال ۲۰۲۳ بر آن منطبق شد. پیامد سیاسی جنگ ۷۳ اما مهم‌تر از نتایج نظامی بود. آمریکا برای نجات اسرائیل وارد میدان شد و فشار سنگینی بر کشورهای عرب آورد تا مسیر سازش را بپذیرند. مصر- بزرگ‌ترین کشور عرب - نه‌تنها از مسیر مقاومت عقب نشست، بلکه به‌گفته بسیاری، هدف انور سادات از ابتدا رسیدن به میز مذاکره بود، نه نابودی یا شکست اساسی اسرائیل.
۵- حمله اسرائیل به لبنان (۱۹۸۲) و تولد حزب‌الله
چند سال بعد، اسرائیل در سال ۱۹۸۲ به جنوب لبنان حمله کرد و تا بیروت پیش رفت؛ دومین پایتخت عربی که پس از بیت‌المقدس هدف اشغال تانک‌های اسرائیلی قرار گرفت اما نتایج این حمله با جنگ‌های پیشین متفاوت بود. برای نخستین‌بار، مقاومت غیرفلسطینی و بومی لبنان شکل گرفت. ۳ سال بعد، در ۱۹۸۵، ساختار اولیه حزب‌الله اعلام موجودیت کرد. حزب‌الله توانست اسرائیل را از بیروت تا جنوب لبنان عقب براند و سپس سال ۲۰۰۰، اسرائیل برای نخستین‌بار در تاریخش ناگزیر شد به ‌صورت یک‌جانبه عقب‌نشینی کامل کند.
۶- مقاومت فلسطین و عقب‌نشینی رژیم صهیونیستی از غزه (۲۰۰۵)
این پیروزی برای مقاومت فلسطینی الهامبخش شد. الگوی نبرد چریکی، عملیات‌های فرسایشی و شهادت‌طلبانه که در جنوب لبنان موفق شده بود، اکنون در فلسطین به کار گرفته شد. نتیجه آن عقب‌نشینی یک‌جانبه اسرائیل از نوار غزه در سال ۲۰۰۵ بود؛ دومین منطقه‌ای که به ‌واسطه مقاومت از اشغال آزاد شد.
۷- جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ و تثبیت حزب‌الله به عنوان قدرت منطقه‌
یک سال پس از آن، اسرائیل برای بازیابی بازدارندگی و کاهش فشار ناشی از عقب‌نشینی‌ها، جنگی تمام‌عیار علیه حزب‌الله آغاز کرد؛ جنگ ۳۳ روزه که با شکست کامل اسرائیل به پایان رسید و حزب‌الله را به یک قدرت منطقه‌ای غیرقابل‌انکار تبدیل کرد.
۸- عملیات توفان‌الاقصی (۲۰۲۳) و تغییر معادلات معاصر
پس از آن، ۱۷ سال آرامش نسبی برقرار بود؛ هرچند در این مدت چند جنگ - ۲۲ روزه، ۵۰ روزه، ۲ روزه و ۱۱ روزه - میان اسرائیل و مقاومت فلسطین رخ داد اما هیچ‌یک وضعیت کلی را تغییر نداد تا اینکه مقاومت تصمیم گرفت سکون جبهه‌ها را بشکند و عملیات «توفان‌الاقصی» را آغاز کرد؛ رخدادی که اسرائیل را از الگوی واکنش‌های محدود گذشته خارج و وارد جنگی ۲ ساله کرد. این جنگ که تا امروز ادامه دارد - به رغم آتش‌بس ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵ - به بهانه توفان‌الاقصی، دامنه حملات اسرائیل را به کشورهای پیرامونی نیز کشاند: حمله به ایران، قطر، عراق و یمن. سرمایه تبلیغاتی اسرائیل که خود را «طرف تن‌نداده به جنگ» معرفی می‌کرد، در این روند فروریخت.
از سوی دیگر، مقاومت نیز می‌دانست جنگ کوتاه‌مدت نمی‌تواند وضعیت اشغال را تغییر دهد. هدف عملیات تاریخی ۷ اکتبر، تغییر معادلات و جلوگیری از تکرار الگوهایی شبیه کمپ‌دیوید بود؛ الگویی که هر بار پس از دوره‌های طولانی آرامش، به عادی‌سازی روابط کشورهای عرب با اسرائیل و حذف مسأله فلسطین از دستور کار منطقه منجر می‌شد. اسرائیل در سال‌های اخیر نیز میدان را چنان مدیریت می‌کرد که کشورهای عرب را وادار به صلح کند و مقاومت را به محاصره و تنگنا بکشاند تا خاموش شود. ۷ اکتبر همه این محاسبات را برهم زد؛ عملیات توفان‌الاقصی، معادله اسرائیل و محیط پیرامون آن را تغییر داد و مسیر جدیدی را پیش روی مقاومت و آینده مسأله فلسطین قرار داد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات