
سید محمدعماد اعرابی
«هنریک ایبسن» را به عنوان یکی از چهرههای پیشتاز حمایت از حقوق زنان در ادبیات نمایشی معرفی میکنند اما حقیقت این است که ایبسن در کنار نفرتهای بیشماری که در زندگیاش داشت؛ از زنان نیز تا حدی متنفر بود. او حاضر نبود در مراسمات رسمی کنار زنان بنشیند، نقد زنان به آثارش را برنمیتافت و زندگی زنان بسیاری را تباه کرد تا خودش را در حرفهاش بالا بکشد. البته «هنریک ایبسن» تنها چهرهای نیست که غرب و غربزدگان، زندگی تاریکشان را برای ما در زرورق میپیچند و به عنوان نمادی از احترام به حقوق زن در غرب قالب میکنند.
«ژان ژاکروسو» که به دلیل نظراتش در حوزه آموزش و تربیت شناخته میشود، میگفت: «در بین زنان نابغهای پیدا نمیشود» او معتقد بود زنان نه هنر را میفهمند و نه از هنر خوششان میآید. از نظر روسو تفکر انتزاعی و قیاسی فراتر از دسترسی زنان بود. با کمی اختلاف احتمالا «لودویگ ویتگنشتاین» نیز مانند روسو فکر میکرد چون وقتی به شغل معلمی در یک روستا مشغول بود، خاطرات وحشتناکی دربارهاش نقل کردهاند. یکی از دانشآموزان دختر که کمی در یادگیری دروس ضعف داشت میگوید ویتگنشتاین چنان موهای او را کشید که قسمتی از موهایش کنده شد. یکی دیگر از دختران دانشآموز کلاس او میگوید ویتگنشتاین چنان او را کتک زده که گوشهایش خونریزی کرده است. روزهای معلمی ویتگنشاتین با خفت به پایان رسید و او به دلیل رفتار نامناسب و خشونتبارش با بچهها مجبور شد از روستا فرار کند.
وقتی «نایجل راجرز» و «مل تامپسون» دو نویسنده انگلیسی برای نوشتن زندگینامه «برتراند راسل» به تحقیق پیرامون این فیلسوف[!] انگلیسی پرداختند به نتیجه جالبی رسیدند: «امروز که ما با نرخ وحشتناک طلاق زندگی میکنیم تا حدودی میراثدار برتی کثیف (لقبی که به برتراند راسل داده بودند) هستیم که در زندگیاش بیشمار معشوقه داشت... راسل وجهه خود به عنوان «زنباز فلسفی» را تا سالهای پیری حفظ کرد و هنوز به دنبال زن ایدهآلش میگشت.»
اینها فقط گوشهای از مواجهه شرمآور فیلسوفان و روشنفکران غرب با زنان و موضوع زنان است؛ چهرههایی که به عنوان صاحبان فکر و اندیشه[!] در غرب مطرح میشوند، تندیسشان را میسازند، اماکن عمومی را به یادشان نامگذاری میکنند، کتابهایشان بارها تجدید چاپ شده و نظراتشان در دانشگاهها تدریس و بررسی میشود... با این حساب نباید انتظار چندانی از اقشار دیگر داشت که برخورد بهتری با زنان داشته باشند.
22 اکتبر 2017 (30 مهر 1396) روزنامه «ساندیتایمز» انگلیس طی گزارشی از موارد متعدد آزار کارکنان زن پارلمان اروپا توسط نمایندگان پارلمان پرده برداشت. «ساندیتایمز» پارلمان اروپا را «کانون آزار جنسی» توصیف کرد. همان زمان شعبه اروپایی نشریه «پولیتیکو» به جمعآوری شهادت قربانیان و شاهدان عینی پرداخت و گزارش تکاندهندهای از وضعیت برخورد نمایندگان پارلمان اروپا با کارکنان زن این نهاد منتشر کرد. «پولیتیکو» طی یک هفته بیش از 30 ادعای تجاوز، ضرب و شتم و آزار و اذیت را ثبت کرد که از قراردادهای کاری اتحادیه اروپا در ازای رابطه جنسی گرفته تا فرستادن زنان جوان برای مبادله خدمات جنسی در ازای خدمات قانونی را شامل میشد. این در حالی بود که بسیاری از قربانیان به دلیل ترس از اخراج و یا بینتیجه دانستن شکایت، حاضر به بیان تجریبات تلخ خود نبودند. یکی از قربانیان فضای حاکم بر پارلمان اروپا را «فرهنگ سکوت» توصیف کرد. او گفت کارکنان ارشد پارلمان و حداقل پنج نماینده از پرونده او مطلع بودند اما مشکلات عمدا در داخل پارلمان اروپا پنهان نگه داشته میشود. این اتفاق تنها مربوط به سال 2017 نمیشد، در دورهها و سالهای مختلف گزارشهای آزار زنان و کارمندان پارلمان اروپا به رسانهها درز کرده و این نهاد قانونگذاری اروپایی مجبور به واکنش شده بود.
تقریبا همان زمان یک گروه واتساپی در انگلستان خبرساز شد. گروهی که در آن زنان شاغل در پارلمان انگلستان فهرست بلندی از مقامات ارشد این کشور تهیه کرده بودند و به همکاران خود هشدار میدادند تا جایی که ممکن است به این افراد نزدیک نشوند. آنها از تجربههای آزار خود توسط مقامات انگلستان میگفتند. با درز کردن این ماجرا به رسانهها جنجالی فضای سیاسی و رسانهای انگلستان را فراگرفت و «دِیم لورا کاکس»، قاضی پیشین دیوان عالی این کشور مسئول بررسی ماجرا شد. یک سال بعد در 15 اکتبر 2018 (23 مهر 1397) او نتایج تحقیقش را در قالب گزارشی منتشر و وضعیت آزار زنان در پارلمان انگلستان را «شوکهکننده و شنیع» توصیف کرد. طبق گزارش «کاکس» «آزار جنسی [زنان] یک مشکل شایع» در پارلمان انگلیس بود و موارد متنوعی مانند آزار لفظی، تماس نامناسب، تجاوز و حتی رفتارهای شنیعتر را دربر میگرفت. او در گزارش خود از پارلمان انگلستان نوشت: «قلب دموکراسی ما فاقد استانداردهایی است که از هر محیط کاری در قرن ۲۱ انتظار میرود» و برخورد مقامات و نمایندگان پارلمان انگلیس با کارمندان زن را به نظام «ارباب و رعیتی» تشبیه کرد. علیرغم جنجال رسانهای، بررسی و نهایتا تأیید اتفاقات رخ داده و سپس انتشار گزارشِ کاکس اما همانطور که قربانیان در مصاحبههای خود گفته بودند؛ مشکلات حل نشد و شکایت آنها به جایی نرسید.
سال بعد در 11 جولای 2019 (20 تیر 1398) «جما وایت» وکیل دادگستری، گزارش دیگری از مجلس عوام انگلستان منتشر کرد که شامل ثبت تجربیات بیش از 220 کارمند این مجلس بود. وضعیت به همان شکل سابق ادامه داشت. قربانیان هرگونه شکایت از بدرفتاری نمایندگان را «خودکشی شغلی» خودشان میدانستند. یکی از کارمندان مجلس عوام، شرایط کاری و رابطه رئیسش را با خود اینطور توصیف کرد: «تبدیل به فاحشه او میشوید.» یکی دیگر از کارمندان زن در این گزارش میگوید: «من خودم را آدم نازکنارنجیای نمیدانم، اما گاهی بوده که در مسیر رفتن به محل کار گریه کردهام، در حالی که از بچگی تا آن موقع گریه نکرده بودم.»
وضعیت مجلس اعیان انگلستان که خود را اشراف و نجیبزاده میدانند اصلا بهتر نیست. 10 جولای 2019 (19 تیر 1398) «نائومی النبوگن» گزارشی از مجلس اعیان انگلیس ارائه داد و در آن نوشت مسئله ارعاب و آزار در مجلس اعیان کاملاً نهادینه شده و توسط مجموعه مجلس اعیان تحمل میشود. در این گزارش آمده است کارمندان زن مجلس اعیان انگلیس مراقب هستند تا با برخی افراد در یک اتاق تنها نمانند. آنها حتی مجبور شدهاند مبلمان و صندلیهای دفتر کار را طوری بچینند که موانع کافی میان آنها با برخی نمایندگان اشراف و نجیبزادگان[!] انگلیسی ایجاد شود.
حالا شنیدن پرونده جزیره فحشای «جفری اپستین» که شمار زیادی از رؤسایجمهور و مقامات ارشد فعلی و سابق آمریکا را به خود درگیر کرده، اصلا عجیب و غیرقابل انتظار نیست. «اپستین» گرداننده شبکه گسترده سوءاستفاده جنسی از دختران زیر سن قانونی بود که ۱۰ آگوست ۲۰۱۹ (19 مرداد 1398) وقتی به همین اتهام در زندان به سر میبرد به شکل مرموزی جان باخت. نام افراد بسیاری از «دونالد ترامپ» و «بیل کلینتون» گرفته تا «شاهزاده اندرو»، «تام باراک»، مدیران سابق FBI، دادستانی و... در پرونده او مطرح شد اما مقامات قضائی آمریکا از افشای نام افراد و جزئیات بیشتر پرونده او خودداری میکنند. شاید اگر چندپارگی سیاسی و نزاع قدرت در آمریکا تا این اندازه بالا نگرفته بود؛ همین اندازه نیز از پرونده کثیف «جفری اپستین» فاش نمیشد و با همان مرگ مشکوک، پرونده او نیز پایان مییافت.
پای رژیم صهیونیستی و مقامات این رژیم نیز به پرونده جزیره فحشای «اپستین» باز شد. البته این رژیم برای رسواییاش نیازی به این پرونده نداشت. اگر قتلعام هزاران زن و کودک فلسطینی توسط رژیم صهیونیستی را کنار بگذاریم، پرونده «آزار جنسی سازمانیافته» کودکان و زنان یهودی که 2 دسامبر 2025 (11 آذر 1404) روزنامه عبری یدیعوت آحارانوت گزارشی از آن را منتشر کرد به اندازه کافی تکان دهنده است. «هدر فلدمن»، یکی از زنان شاهد این پرونده گفت که از هفت سالگی تا بیستویک سالگی توسط پدرش فروخته میشد و در مراسم فرقهای یهودی مورد تجاوز گروهی قرار میگرفت. او فاش کرد که در هشتسالگی، پدرش هر هفته او را به دفتر یک عضو کنست (مجلس رژیم صهیونیستی) میبرد و آن نماینده، او را پس از بیهوشکردن مورد آزار جنسی قرار میداد.
هر طور حساب کنیم اصلا پذیرفته نیست این جماعت که تا گردن در گنداب فحشا و پایمال کردن حقوق زنان فرو رفتهاند برای ما شعار «زن، زندگی، آزادی» سردهند! خیلی سخت میتوان از کارنامه ننگین و شرمآور غرب و مقامات غربی «حمایت از حقوق زنان» و «حفظ کرامت و ارتقای جایگاه زنان» بیرون کشید اما هرگز نباید ذلت و حقارت خودباختگان غربزده را دستکم گرفت. در این زمینه آنها استاد کارهای نشدنی هستند. وظیفه آنهاست که مانند بوگیری برای غرب عمل کنند و با جذب بوی نامطلوب و متعفن غرب از آن رایحهای دلپذیر برای مخاطبان داخلیشان بسازند.
اگر میشد برای بیماریهای روحی معادلی در بیماریهای جسمی یافت؛ «خودباختگی» در دسته امراض «صعبالعلاج» قرار میگرفت. برای افراد «خودباخته» نه فقط مرغ همسایه بلکه حتی شپشهای همسایه هم غازند! در این میان «خودباختگان غربزده» را میتوان تاریکترین سویههای بشر دانست که همزمان از دو مرض «خودباختگی» و «غربزدگی» رنج میبرند؛ ترکیبی که شوربختانه در اکثر موارد «لاعلاج» باقی میماند.

غلامرضا صادقیان
معاون اجرایی رئیسجمهور گفته است «قرار نیست پزشک تربیت کنیم که برود در اسنپ کار کند»! میتوان به ایشان گفت «پزشک تربیت کنیم که برود معاون اجرایی رئیسجمهور بشود چطور؟!» اگر تربیت پزشک برای حضور در بیمارستان و مطب است، چه تفاوتی هست بین اسنپ یا یک شغل اداری دولتی؟ هرچند یک پزشک از پس کار رانندگی اسنپ به خوبی برمیآید، اما در کارهای تخصصی مدیریت دولتی اتفاقاً خود جناب معاون اجرایی نشان داده است که هر کس پزشک است لزوماً مدیر اجرایی موفقی آنهم در سطح ملی نیست، حتی اگر در تمجید از رئیسان خود سنگتمام بگذارد.
صنف پزشک بسیار بیشتر از هر صنفی هوای یکدیگر را دارند؛ و البته بسیار اهل تقوی درباره تابلوی مطب خود هستند. مسئله این صنف که حالا میخواهند جلوی افزایش ظرفیت دانشجوی پزشکی را بگیرند، نه دغدغه علمی و نگرانی از آموزش کافی دانشجو است و نه دغدغه ملی مهاجرت. هر کس از مسائل این صنف و پشتپردهها خبر داشته باشد میداند که مسئله اصلی مخالفتها با سهمیه مصوب دانشجوی پزشکی، انحصار پزشکی در مطبهای خاص و پرنگهداشتن مطب است. همین حالا گزارشها از کیمیاشدن چندین و چند تخصص پزشکی از قلبوعروق، اطفال، بیهوشی، و رشتههای دیگر در آینده نزدیک خبر میدهد که به خاطر سختی کار نسبت به رشتههای بدون کشیک و شیکتر (چشم و پوست) اقبال کمتری دارند. معاون برکنارشده وزارت به بیماری که نمیتوانسته برای عمل فوری، شش سکه زیرمیزی بدهد، گفته است اگر سکه نداری باید چند سال در بیمارستان دولتی در نوبت بمانی! بعد آقایان از زیادبودن پزشک و بیفایدهبودن تربیت پزشک جدید حرف میزنند. جعفر قائمپناه گفته است: «بهطور جدی برای توقف افزایش ظرفیت دانشجوی پزشکی ایستادهایم. برای چنین افزایش ظرفیتی اصلاً فضا و کلاس آموزشی مورد نیاز وجود ندارد. دانشجوی پزشکی، بیمار و تجهیزات میخواهد که شرایط آن وجود ندارد». اولاً چرا باید یک مقام دولتی صراحتاً با مصوبه قانونی مخالفت کند. دولت مجری قانون است، نه زیرپاگذار قانون. ثانیاً باقیحرفها که امکانات و بیمار نداریم، دروغ محض است! ما در کشور بیمار و تجهیزات نداریم؟! چطور در وقت دیگر و در جای دیگر ایران را از پیشرفتهترینها در گستردگی امکانات و تجهیزات فراوان آموزشی و درمانی معرفی میکنید، اما اینجا خلاف آن را میگویید. در جای دیگر آمار شمار فراوان بیمار و مصرف چندبرابری دارو و مراجعات و بستریها را میدهید و اینجا میگویید بیمار (برای آموزش پزشک) نداریم؟!
در سازمان نظام پزشکی هم کسی گفته است که «[فقط]۸درصد پزشکان زیرمیزی میگیرند». مسئله آماردادن مسئولان ما گاهی با یک اغفال یا فریب همراه است. آنجا که باید عدد بدهند، درصد میگویند و آنجا که باید درصد بدهند، عدد! مثالی از خود نظام درمان میزنم. اگر در یک سال باید صدهزار قلم از یک داروی خاص را که سال پیش نصف این رقم تولید شده است، تولید شود ولی به جای صدهزار ۸۰ هزار تولید شده باشد، نشست خبری میگذارند و میگویند تولید امسال (۸۰ هزار) نسبت به پارسال (۵۰ هزار) ۶۰ درصد رشد داشته است! اینجا درصد گفتن نوعی فریب است هرچند ۶۰ درصد عدد بزرگی به حساب بیاید ولی تکلیف این نبوده است. در شکلی دیگر اگر گفته شود که باید ۳۰۰ درصد به تولید آن دارو اضافه شود یعنی چهاربرابر یا ۲۰۰ هزار شود، چنانچه به این رقم نرسیده باشند و صدهزار اضافه تولید کرده باشند، همین صدهزار عدد را میگویند و درصد را مخفی میکنند. به هر حال اگر شما یک کیلومتر جاده بسازید و سال بعد هم یک کیلومتر دیگر، هیچگاه در آماردهی اگر صادق نباشی راضی نمیشوی که بگویی امسال یک کیلومتر جاده ساختیم، بلکه میگویی رشد صددرصدی داشتیم و دروغ هم نگفتهای! بنابراین گزاره ۸ درصدیبودن پزشکان زیرمیزیبگیر این حقیقت را مخفی میکند که اصولاً سروکار مردم دقیقاً با همین ۸ درصد است که مطبهای شلوغی دارند و دستطلایی و پنجهطلایی هستند و روزی چند عمل میکنند و مردم از سراسر کشور به آنان مراجعه میکنند. درست و صادقانهاش آن است که به جای ۸ درصد، تعداد آنان را بگویند و این تعداد را نه از جمع عمومی و متخصص که از جمع متخصصان و سپس از جمع متخصصان ساکن شهرهای بزرگ آمار بدهند تا معلوم شود چه خبر است.
وانگهی اگر پزشک کافی داریم و بیمار هم کم است، چرا باید زیرمیزی رواج پیدا کند؟! اگر بگویید در هر صنفی عدهای بزرگ میشوند، چرا باید جلوی بروز استعدادهای دیگر را که میتوانند بزرگ شوند، بگیرید؟! چرا برخی شهرها و حتی یکی دو مرکز استان، از برخی تخصصها حتی یک پزشک مستقر هم ندارند؟!
مردم مالیات و پول نفت و بیتالمال را نمیدهند که شما پزشک شوید و سپس یک کار اجرایی در دولت بگیرید که مانع افزایش دانش پزشکی خودتان و انجام درمان در بیمارستان شوید و به جای آن در وقتش در دفاع از صنف خود با قوانین مصوب مجلس و شورای عالی انقلاب فرهنگی با جسارت مخالفت کنید. «ول» کنید این ماجراها را.

کارشناسان رشتههای مختلف انبوهی از مطالب کارشناسی را در شرح و بیان بحرانهای کشور منتشر میکنند. وظیفه دولت و مجلس نه فهرستکردن مشکلات بلکه طراحی و اجرای راهحلهاست. اما اصحاب قدرت فقط فهرست مشکلات و بحرانها را میگویند بیآنکه راهی برای گریز از بحرانهای پیچدرپیچ نشان دهند؟ همانطورکه آقای پزشکیان تصریح کرد، دولت و مجلس و همه در بروز این بحرانها تقصیر داشتهاند. قوانین نادرست و سلیقهای مجلس از یک سو و ناتوانی دستگاه اجرائی در دولت از سوی دیگر از موجبات این شرایط بحرانیاند. در مورد دولت سؤال این است که همکاران آقای پزشکیان در نهاد ریاستجمهوری و وزارتخانهها چقدر در طرح ایده و تولید برنامه حل مشکلات و کاهش آلام مردم تلاش کردهاند؟
رئیسجمهور بهتنهایی همه کارها را انجام نمیدهد. معاونتهای ریاستجمهوری و انواع وزارتخانه و سازمانهای وابسته به دولت هریک باید در حوزه مسئولیت خود گوشهای از کارها را انجام دهند. رئیسجمهور، مدیریت عمومی و هدایتگری این تشکیلات عظیم را بر عهده دارد. اما دولت بهطور کلی ایدهای نمیآفریند، رابطه مؤثر و و کارآمدی با جامعه مدنی و کارشناسان مستقل ندارد و فاصلهای بسیار دور و ناامیدکننده با جامعه ایجاد کرده است.
در این بین چند دستگاه نقشی بسیار مؤثر دارند ولی در سکوت و بیعملی و بیبرنامگی کاری در دفاع از حقوق ملت و ابداع راهحلها و حمایت از رئیسجمهور انجام نمیدهند. یکی معاونت حقوقی ریاستجمهوری است. بخش زیادی از مشکلات کشور نیازمند ابداعات حقوقی است که نشانی از آن در عملکرد این معاونت نیست. همچنین در دفاع از حقوق ملت صدا و حرکتی ندارد. مثلا در مورد فیلترینگ، فشارهای غیرقانونی بر رسانهها، ماجرای قانون حجاب و عفاف، قانونشکنیهای متعدد در عرصههای مختلف، فساد بانکی، توهین و تهدیدهایی که در عرصه عمومی به اشخاص شناختهشده میشود و خیلی چیزهای دیگر ساکتاند. سهل است که مشارکت فعال و پنهانکارانه این معاونت در لایحه ضد آزادیِ نحوه مقابله با انتشار مطالب خلاف واقع در فضای مجازی نقطه سیاهی است که پاک نخواهد شد. معاونت امور مجلس ساکت است. این معاونت رابط بین مجلس و دولت است، اما مهمتر از آن باید رابط بین مردم و دولت و مجلس هم باشد. یک مثال موضوع انفعال غیرمسئولانه این دو معاونت را بیشتر آشکار میکند؛ مصوبه اخیر مجلس که علیه زنان مقررات مهریه را تغییر داد و عملا سقف 14 سکه را برای مهریه تعیین کرد، سرشار از ایرادات حقوقی و شرعی است. معاونتهای حقوقی و پارلمانی با این مصوبه موافقاند یا مخالف؟ چرا مردم را بیگانه میدانند و نظر خود را با مردم در میان نمیگذارند؟ دولت میتواند در همین موضوع مهریه و موضوعات دیگر لایحه به مجلس بدهد که حداقل گفتمان معارضی را تولید کند و نشان بدهد که به فکر حقوق زنان و بقیه ملت است؟
اما چنین نمیکند. این یعنی بیمسئولیتی و بیاعتنایی به حقوق ملت. وزارت کشور به تندروهایی که هر کجا بخواهند با هر شعاری که دوست داشته باشند تجمع برگزار میکنند، چیزی نمیگوید، ولی برای برگزاری تجمع دیگران هیچ امکانی فراهم نمیکند. در وزارت جهاد کشاورزی ماجرای نهادهها و فسادهای یک گروه اقتصادی عظیم پنهان میماند. وزارت ورزش در مورد جنجالی که بر سر ماراتن کیش ساختند فقط سکوت کرده است. سازمان برنامه و بودجه خوابنگاری و رؤیانویسی میکند به اسم بودجه و برنامه. بانک مرکزی و وزارت اقتصاد با فساد بانکی مماشات میکند. قصه سر دراز دارد. مشکل در همکاران رئیسجمهور است. آنها در هزارتوی منفعتطلبانه قدرت نمیخواهند باری به دوش بگیرند، نمیخواهند با دفاع از حقوق ملت و مقابله با تبعیضها و فسادها خطری را بپذیرند، قدرت ایدهپردازی و ابداع ندارند. آنها ایده وفاق را به ایده تسلیم بدل کردهاند. آنها برای مقابله با بحرانها قادر نیستند یک نظم حقوقی کارآمد ابداع کنند. باید امیدوار بود. اما این امید که لشکر یکنفره بتواند با هجوم انواع بحرانها بستیزد، واهی است. همسوییهای مردم با رئیسجمهور زیاد است، ولی اگر آقای پزشکیان به فکر اعتبار خود و نجات کشور است که هست، چارهای ندارد جز ترمیم گروه همکاران و شیوههای کاری آنان.

حمید روشنائی
تصمیم گیری در یک کشور غالبا فراینده خاص و مشخصی دارد. از بالاترین سطح شروع میشود و برای اجرا به سطوح پائین ارجاع میگردد.. اما گاهی اراده ای نا مشخص از سوی تودههای مردم، یک کشور را به یک امر و هدف دیگری هدایت میکند و آنها هستند که تصمیم میگیرند چه حرکتی را در چه زمانی انجام دهند. مانند انقلاب ها، شورشها، حرکت جمعی در پای صندوقهای رای گیری، مقاومتهای اجتماعی در مقابل خواست حکومتها و …
مثالهای زیادی در تاریخ وجود دارد از حرکتهای آزادیبخش، انقلابات رنگین و بهار عربی، تا اراده مردم افغانستان برای بازگشت طالبان و.. که نشان میدهد این خواستهای جمعی لزوما به پیشرفت و موفقیت منجر نخواهد شد اما تودهها غالبا براساس یک احساس پایدار، تصمیم به انجام یک خواسته میگیرند.
براساس تحقیقات جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی، تودهها در شرایط خاصی تصمیم میگیرند که ترکیبی از هیجان، روایت، همنوایی، میانبرهای ذهنی، رهبری و شرایط اجتماعی، میباشد. بدین مفهوم که تودهها بدنبال هیجاناتی چون ترس، خشم، امید، نفرت، عدالتخواهی و.. دست به حرکاتی میزنند و یا بدنبال همراهی و تطبیق خود با دیگر گروهها میباشند (همنوایی). آنها روایتهای ساده و احساسی را میپسندند و براساس آن عمل میکنند(روایت سازی). همچنین برای تصمیمگیری سریع از میانبرهای فکری تحت تاثیر تکرار، شعارهای ساده و.. قرار میگیرند (میان برهای ذهنی). رهبریت کاریزما و محبوب را میپسندند، مشکلات اقتصادی و اجتماعی با ترند شدن در شبکههای اجتماعی و مجازی، میتواند آنها را به حرکت وادارد.
در خصوص این موضوع، نظریههای مختلفی چه کلاسیک و چه مدرن بیان شده است. گوستاو لوبون روانشناس تودهها بعنوان نظریه پرداز کلاسیک معتقد بود که وقتی افراد وارد جمعیت میشوند، عقلشان کاهش مییابد، هیجانی و تلقین پذیر میشوند. گابریل تارد دیگر جامعه شناس کلاسیک به تقلید تودهها باور داشت و امیل دورکیم هنجارهای مشترک را با وجدان جمعی قبول نمود. اما در نظریههای مدرن، عده ای مانند تاجفل و ترنر معتقد به هویت اجتماعی هستند یعنی افراد، براساس موقعیتی که در گروهها و جوامع دارند، منافعشان را تعریف میکنند. اسمِلسر (Smelser) به مدل جمعی – رفتاری باور داشت و آن را نتیجه شش شرط ساختاری میدانست: تنشهای ساختاری (نابرابری، فقر)، باورهای مشترک، عوامل تحریککننده، شبکههای تحریک کننده مانند رسانه ها، عدم کنترل اجتماعی کافی و اقدامات جمعی مانند اعتراض، شورش و انقلاب. گروهی دیگر از جامعه شناسان مدرن سیاسی به بسیج منابع ( داشتن منابع کافی از جمله رهبری، سازماندهی، منابع مالی و .. ) و گروهی دیگر به فرصتهای سیاسی (مانند شکاف در طبقه حاکم، ضعف حکومت و..) معتقد هستند. برخی از جامعه شناسان مدرن هم به عقلانی بودن حرکت تودهها باور دارند و میگویند: تودهها بر اساس هزینه – فایده و احتمال موفقیت تصمیم میگیرند. شبکههای اجتماعی نیز تعدادی از دانشمندان را به این نکته رسانده اند که تودهها هم اکنون تحت تاثیر پیامها و شایعات شبکههای مجازی میباشند.
همه این نظریهها و اندیشهها میخواهند یک موضوع را برای ما توضیح دهند که چه میشود یک کشور با توده مردمانش قادر به تصمیم گیری میشوند و یا شرایط آن را پیدا میکنند. مطمئنا ویژگیهای مردم مانند سطح تحصیلات، شرایط اقتصادی و اجتماعی، وجود دشمن خارجی و.. در این مقوله بسیار تاثیر گذار میباشد. اما یک واقعیت وجود دارد و آن اینکه نقش دولتها و حکومتها در کشاندن تودهها به این مرحله، نیز بسیار مهم است. به این معنا که مسلما زیرساخت و فراهم کننده شرایط یک جامعه، حکومتها هستند. اگر اقدامات یک دولت، به نحوی باشد که موجب نارضایتی و ناخرسندی مردم گردد، تودهها به فکر عکس العمل و یافتن راهی جدای از خواست و تصمیم حکومت میرسد.
انقلاب فرانسه و روسیه نمونه هایی از به هیجان کشاندن مردم میباشد که به سقوط حکومتها منجر گردید. مخالفت با هنجارهای اجتماعی توسط دولتها و یا فشارهای روانی به جامعه، موجب ناخرسندی و حرکتهای رادیکال میشود مانند انقلاب اسلامی که موجب نابودی رژیم شاهنشاهی گردید. بهار عربی توانست نظرات ۶ گانه اسملسر را تحقق بخشد زیرا مشکلات ساختاری حکومتهای دیکتاتوری، باورهای مشترک و .. به انقلاب در برخی کشورهای عربی منجر گردید.
همانطور که در ابتدا گفته شد لزوما تصمیمات توده ای به سرانجام خوبی نمی رسد و عقلانیت نقش اساسی در آن ندارد. برای همین بهترین شیوه مقابله با این نوع حرکت ها، تقویت جامعه مدنی، جلوگیری از هیجانی شدن جامعه، تاکید بر فرهنگ اجتماعی و توسعه دادن به اقتصاد است.


مسعود معینیپور
در سالهای اخیر، بحث «انقلاب در ساختار فرهنگی» با شدت بیشتری وارد ادبیات حکمرانی شده است؛ مفهومی که از سوی رهبر انقلاب و حضرت امام خمینی(ره) بهکاررفته و از همان ابتدا نشان داده مقصود، صرفاً تأکید بر ضرورت اصلاحات سطحی یا ساماندهی محدود نیست، بلکه سخن از تحولی بنیادین است؛ تحولی که سطح آن فراتر از رفورمهای رایج و مرسوم است و به دنبال بازآرایی جامع در بنیانهای فرهنگ، ساختارهای سیاستگذاری و محصولات فرهنگی کشور است. بهکارگیری واژه «انقلاب»، در این چهارچوب، حامل پیام روشنی است؛ وضع فرهنگی کشور به نقطهای رسیده که تداوم وضع موجود نه ممکن است و نه مطلوب و اصلاحات تدریجی نیز توان جبران کاستیها را ندارد. برای فهم چرایی این امر، باید آن را در متن یک تحلیل یکپارچه از تحولات فرهنگی و عملکرد نهادهای متولی فهم کرد؛ تحلیلی که نشان میدهد چرا ساختار فرهنگی کنونی نمیتواند نیازهای جامعه را پاسخ دهد و چرا رهبر انقلاب شخصاً پیشران طرح تحول ریشهای شدهاند. در تحلیل این وضعیت، سه مؤلفه درهمتنیده نمایان میشود که مجموع آنها ضرورت تحول انقلابی را شکل میدهد.
1 - انقطاع هویتی و گسست در پیوستار فرهنگی
نخستین مؤلفه، بروز یک انقطاع هویتی گسترده در لایههای مختلف جامعه است؛ انقطاعی که هم در هویت تاریخی و تمدنی آشکار است و هم در ساحت اعتقادی، اخلاقی و ملی. جامعه امروز در پیوند با گذشته فرهنگی خود، در انسجام نظام ارزشی و در هماهنگی میان هویت اسلامی و ملی دچار تزلزل شده است. این وضعیت را نمیتوان صرفاً به تحولات جهان و فشارهای بیرونی نسبت داد؛ بخشی از این اختلال، اثر منتظَر عملکرد داخلی است. ساختارهای فرهنگی، سیاستگذاریهای ناکارآمد، برنامهریزیهای ناهماهنگ، قوانین پراکنده و محصولاتی که طی سالها در عرصه فرهنگ تولید شدهاند، خود به شکلگیری این اختلال کمک کردهاند. در کنار این عوامل، جهانیشدن و نظم فرهنگی رقیب نیز بر شدت این گسست افزوده است. اما نکته مهم آن است که سهم عوامل بیرونی زمانی تعیینکننده میشود که ساخت درونی نظام بهاندازه کافی تقویت نشده باشد؛ امری که در سالهای اخیر تحققنیافته و امکان مواجهه مؤثر با تحولات جهانی را کاهش داده است.
2 - غلبه رویکرد سلبی و فقدان الگوی ایجابی در نظام فرهنگی
مؤلفه دوم، غلبه طولانیمدت رویکرد سلبی در سیاستگذاری فرهنگی است. بخش مهمی از تصمیمات فرهنگی در دهههای گذشته بر نفی، دفع و محدودسازی استوار بوده، بدون آنکه در کنار آن، یک نظام فرهنگی ایجابی و کارآمد طراحی و عرضه شود. این رویکرد، در ظاهر بر صیانت از هویت فرهنگی و دینی تأکید داشته؛ اما به دلیل نبودِ بدیل قانعکننده، عملاً جامعه را در برابر الگوهای رقیب بیپناه گذاشته است. هنگامی که نظام رسمی نتواند الگوی مطلوب سبک زندگی، الگوی مصرف رسانهای، آداب و سنن نوسازیشده، محتواهای آموزشی و خدمات فرهنگی جذاب عرضه کند، جامعه بهطور طبیعی برای رفع نیازهایش بهسوی الگوهای رقیب متمایل میشود؛ زیرا آن الگوها نیاز واقعی افراد را پاسخ میدهند. این مسئله در حوزههای گوناگون از پوشاک و آرایش تا آموزش، رسانه و حتی شکلهای جدید مشارکت فرهنگی قابلمشاهده است. در چنین شرایطی، محصول نهایی سیاستگذاری رسمی، ازدسترفتن ابتکار عمل در میدان فرهنگ بوده است؛ میدانی که اکنون عمدتاً توسط سازوکارهایی بیرون از نظام سیاستگذاری رسمی هدایت میشود.
3 - اختلال در ادراک مسئله فرهنگی و سرگردانی نهادهای سیاستگذار
سومین مؤلفه، بحران شناختی در سیاستگذاری فرهنگی است؛ بحرانی که بیش از هر جا در شورایعالی انقلابفرهنگی نمایان است. این بحران در درجه نخست به ناتوانی در «فهم مسئله» برمیگردد. سیاستگذار فرهنگی در تشخیص مسائل اصلی دچار سردرگمی است و همین سردرگمی موجب شده حتی در مواردی که مسئله درست شناسایی شده، برنامهریزی مؤثر برای حل آن شکل نگیرد. مسائل واقعی یا نادیده گرفته میشوند یا زیر انبوهی از مسائل فرعی دفن میشوند. نتیجه این اختلال شناختی، ازدسترفتن تصدی فرهنگی است. نهادهای اصلی سیاستگذاری توانایی راهبری میدان فرهنگ را ازدستدادهاند و پیامدهای این ناتوانی در کف جامعه آشکار است؛ اختلالهای رفتاری، نوسانات هنجاری، سردرگمیهای ارزشی و کاهش کارآمدی شاخصهای حقیقی دینداری. افزایش برخی شاخصهای مناسکی لزوماً به معنای افزایش دینداری نیست.
وقتی ساختار فرهنگی دچار اختلال است، رفتارهای دینی نیز از حالت پایدار و معنادار خارج میشوند و صرفاً در قالب رفتارهای مناسکی ظاهر میشوند که نمیتوانند از تحولات فرهنگی عمیقتر جلوگیری کنند. مجموعه این عوامل - گسست هویتی، غلبه رویکرد سلبی و بحران شناختی در ساختار سیاستگذاری - تصویری از وضع فرهنگی کشور ارائه میدهد که نشان میدهد چرا رهبر انقلاب از «انقلاب در ساختار فرهنگی» سخن گفتهاند. این سخن نه یک شعار سیاسی و نه یک مطالبه مقطعی، بلکه پاسخی به انباشتی از ناهماهنگیها، ناکارآمدیها و اختلالات ساختاری است که طی دههها شکل گرفته و امروز نیازمند تحولی در سطح «انقلاب» است؛ تحولی که بتواند بنیادهای نظام فرهنگی را بازآرایی کند و ظرفیت پاسخگویی به نیازهای واقعی جامعه را فراهم سازد.
انتظار از شورای عالی انقلاب فرهنگی چیست
در امتداد بحث پیشین، پرسش محوری این است که چرا با وجود حضور چهرههای فرهیخته، باتجربه و آگاه در شورایعالی انقلابفرهنگی، کنش جمعی این شورا به ایجاد تغییرات واقعی در نظام فرهنگی کشور منجر نمیشود؟ این پرسش زمانی اهمیت بیشتری مییابد که بدانیم اغلب اعضای شورا - چه اعضای حقیقی و چه حقوقی، چه نسلهای جدیدتر و چه دورههای پیشین - در گفتوگوهای فردی و کارشناسی، از عمق مسائل فرهنگی کاملاً آگاهند و بسیاری از آنها تحلیلهایی حتی دقیقتر از مباحث مطرحشده در این گفتوگو ارائه میکنند. بنابراین مسئله در «فهم فردی» یا «توان کارشناسی» آنان نیست، بلکه در ساختار کنش جمعی و کارکرد نهادی شورا نهفته است. نخست آنکه شورایعالی انقلابفرهنگی یک سیاستگذار کامل و تام نیست. این شورا اگرچه بر اساس قانون و بر اساس انتظارات رهبری باید نقش ستاد عالی سیاست فرهنگی کشور را ایفا کند؛ اما در عمل فاقد مهمترین ابزارهای سیاستگذاری یعنی قدرت الزامآوری، ضمانت اجرا، ابزار تشویق و تنبیه و سازوکار پیگیری مصوبات است. از همین رو، تصمیمات شورا بیش از آنکه «سیاست ملزمکننده» باشند، به «توصیههایی غیرالزامی» تبدیل شدهاند. پیامد این وضعیت، شکلگیری یک اختلال نهادی است؛ نهادی که از آن توقع «تغییر نظم فرهنگی» وجود دارد؛ اما فاقد ابزار اعمال این تغییر است. نمونه روشن این اختلال را میتوان در موضوع قانون حجاب مصوب ۱۳۸۳ دید؛ قانونی که وظایف ۲۱ دستگاه را در این حوزه تعیین کرده است. بااینحال، در عمل بار اجرا صرفاً بر دوش نیروی انتظامی گذاشته شد، درحالیکه اگر سایر دستگاهها به وظایف مصوب خود پایبند بودند، مسئله هیچگاه به سطح تنش اجتماعی نمیرسید. این مثال تنها یک مصداق از فقدان التزام نهادهای اجرایی و اداری به مصوبات شوراست؛ خلئی که بهروشنی نشان میدهد سیاستگذار فرهنگی بدون ابزار اجرا، عملاً سیاستگذار نیست. در سطحی کلانتر، این مشکل به ساختار دیوانسالاری کشور بازمیگردد. بوروکراسی موجود نهتنها با سیاستهای فرهنگی سازگار نیست، بلکه در مواردی در برابر آنها مقاومت میکند. در چنین نظمی، حتی حضور «فرهیختهترین ترکیب انسانی» نیز به تغییر فرهنگی منجر نمیشود، زیرا ساختار بوروکراتیک توان جذب، تبدیل و تحقق تصمیمات فرهنگی را ندارد. افزون بر این، سیاست فرهنگی را نمیتوان به شورایعالی انقلابفرهنگی تقلیل داد. عرصه فرهنگ یک منظومه چندبعدی است که در آن دولت، مجلس، قوه قضاییه، نظام تعلیموتربیت، رسانه ملی، دستگاههای فرهنگی حکومتی، نهادهای اجتماعی و حتی ساختارهای مرتبط با نهاد ولایتفقیه، همگی نقش دارند. ناهماهنگی میان این اجزاء، خود به عامل اختلال تبدیل شده است. برای مثال، نظام تعلیموتربیت و نظام رسانهای - که باید ستونهای اصلی ساماندهی فرهنگی باشند - عملاً در بسیاری از دورهها همراستا با سیاستهای فرهنگی کشور عمل نکردهاند. تغییرات جهتگیری در آستانه انتخاباتها، نوسانات در سیاست رسانهای و فاصلهگیری برخی واحدهای آموزشی و رسانهای از برنامههای کلان فرهنگی، نشانههایی از همین ناهماهنگی ساختاری هستند. این وضعیت تنها حاصل کاستیهای داخلی نیست، جهان امروز حساسیت بیسابقهای نسبت به فرهنگ کشورهایی مانند ایران دارد. نظام جهانی، بهویژه از طریق رسانهها، شبکههای اجتماعی و فناوریهای نوظهور مانند هوش مصنوعی، بهطور دائم در حال اثرگذاری بر باورها، رفتارها و سبک زندگی جامعه ایرانی است. این تغییرات سریع جهانی، نیازمند یک سازوکار سیاستگذاری و اجرایی چابک است؛ امری که در ساختار فعلی تحققنیافته و یکی از دلایل تأخیر در «انقلاب در ساختار فرهنگی» محسوب میشود.
در این میان، پیوند میان مردم، نخبگان و حکمرانی نیز محل تأمل است. سیاست فرهنگی بدون تعامل این سه سطح، هرگز به نتیجه نمیرسد؛ اما در کشور ما گاهی فاصلهای میان تشخیص مسئله در سطوح حکمرانی و اولویتهای واقعی جامعه دیده میشود. طرح این نکته به معنای «تبعیت کامل از ذوق مردم» نیست، بلکه تأکید بر این است که ذوق و فهم عمومی از عناصر مؤثر در تنظیم سیاست فرهنگی است و این ذوق نیز خود نیازمند تربیت و هدایت از مسیر نظام آموزش و رسانه است. هنگامی که این تربیت صورت نمیگیرد، ناگزیر بخشی از سیاستها باید با توجه به ذوق عمومی تنظیم شود و بخشی نیز باید در مسیر اصلاح ذوق و ارتقای فهم فرهنگی جامعه قرار گیرد. مثالهای مرتبط با موسیقی، کنسرتها، اکرانهای سینمایی و نحوه مواجهه با مسائل فرهنگی نظیر حجاب دقیقاً نشاندهنده همین واگرایی است. گاه حکمرانی به سمت محدودسازی حرکت میکند، درحالیکه گرایش عمومی جامعه در مسیری دیگر است و نخبگان نیز در این میان نقشهای متنوعی ایفا میکنند؛ برخی به سمت جامعه میروند و از نگاه رسمی فاصله میگیرند، برخی با سیاستهای رسمی همسو میشوند و برخی دیگر از هر دو سو فاصله گرفته و به جریانهای اعتراضی نزدیک میشوند. این ناهماهنگی در سطوح نخبگان، مردم و حکمرانی خود به یک چالش فرهنگی تبدیل میشود و سرریز آن در رسانه رسمی، نظام آموزشی، امنیت روانی جامعه و حتی اخلاق سیاسی دیده میشود. نتیجه کلی این وضعیت آن است که از یکسو در رأس حکمرانی مطالبه فرهنگی وجود دارد، در میان نخبگان ادراک مسئله قابلقبول است و در سطح جامعه نیز نشانههای اختلال فرهنگی مشاهده میشود؛ اما محصول کنش جمعی این سه سطح، به بهبود وضعیت منتهی نمیشود. دلیل این ناکامی در مجموعهای از عوامل درهمتنیده است؛ سیاستگذاری ناقص، ضمانت اجرای ناکافی، بوروکراسی ناکارآمد، ناهماهنگی نهادی، فقدان پیوند ساختاری میان مردم و نخبگان و حکمرانی و غفلت از حساسیت جهانی نسبت به فرهنگ ایرانی. به همین دلیل است که «انقلاب در ساختار فرهنگی» نه یک شعار، بلکه ضرورتی برای بازسازی کل منظومه فرهنگی کشور محسوب میشود؛ ضرورتی که بدون بازنگری در سیاستگذاری، ساختار اداری، نظام رسانهای، تعلیموتربیت و نحوه سازماندهی رابطه میان مردم و نخبگان و حکمرانی، هرگز محقق نخواهد شد.
بحران فهم فرهنگی و غیبت «محصول» در کنش حکمرانی فرهنگی
یکی از بنیادیترین موانع تحقق تحول فرهنگی در کشور، فقدان یک فهم دقیق، عمیق و اولویتمند از مسئله فرهنگ در سطح حکمرانی و در میان کنشگران نهادی است. این مسئله ازآنجهت اهمیت دارد که نوع فهم از فرهنگ، تعیینکننده شیوه مواجهه با امنیت، مقاومت، توسعه اجتماعی و حتی انسجام ملی است. زمانی که امنیت را از «سختافزار» آغاز میکنیم، مسیر کاملاً متفاوتی رقم میخورد نسبت به هنگامی که امنیت را از «فرهنگ» و از «فتح قلوب» شروع میکنیم. هر دو ضروریاند؛ اما تقدم مفهومی و عملی آنها یکسان نیست. کشوری که مقاومت را صرفاً با گسترش مرزهای جغرافیایی تعریف میکند، در بهترین حالت به پیروزیهایی مقطعی دست مییابد؛ حالآنکه جامعهای که بر فتح قلوب مردم خود و مردم منطقه تمرکز میکند، ثبات و مقاومت پایدار را تجربه خواهد کرد. این تفاوت در رویکرد، بازتاب اولویت ذهنی و تربیتی کنشگران حکمرانی است و نشان میدهد که چرا در کشور ما، حوزه فرهنگ گاهی به موضوعی حاشیهای در سیاستگذاری تبدیل میشود. نمونهای از پیامدهای این غفلت را میتوان در انقطاع تاریخی جامعه ایرانی مشاهده کرد. پیوند عمیق میان اسلام و ایران - بهویژه از دوره صفوی به بعد -حامل حجم عظیمی از خدمات متقابل، محصولات فرهنگی، صنایع هنری و میراث معنوی است؛ اما این پیوند در ذهن نسلهای جدید تقویت نشده است. بخش بزرگی از جامعه از این تاریخ فرهنگی مشترک بیخبر است یا آن را تجربه نکرده است. این امر صرفاً یک نقص معرفتی نیست، بلکه نتیجه فقدان سیاستگذاری فرهنگی مبتنی بر فهم دقیق از جامعه و نیازهای نسلی است. یکی از دلایل تداوم این وضعیت، تمایل ساختار حکمرانی به انتخاب «راه سخت» بهجای «راه نرم» است. برای بسیاری از تصمیمگیران، کار با سختافزاز - از امنیت گرفته تا مدیریت بحران - قابلاندازهگیری، فوری و سادهتر است، درحالیکه کار فرهنگی نیازمند صبر، تولید معنا، تعامل اجتماعی و تبدیل مفاهیم قلبی به «محصول قابل حس عمومی» است. فرهنگ، موضوعی محسوس و قلبی است و تنها زمانی اثرگذار میشود که در قالب محصول فرهنگی، رسانهای و اجتماعی قابلتجربه باشد. درست در همین نقطه، فقدان اهتمام نظاممند به تولید محصول فرهنگی آشکار میشود.
این ضعف تنها به ساختارهای کلان حکمرانی محدود نیست؛ درون شورایعالی انقلابفرهنگی و سایر نهادهای مشابه نیز نوعی تقلیلگرایی ساختاری ریشه دوانده است. بسیاری از کنشگران این عرصه، وظیفه خود را صرفاً «تولید سند»، «تصویب سیاست» و «تنظیم نقشه» میدانند، نه تولید محصول و نه هدایت شبکه کنشگران فرهنگی به سمت تولید محصول. عباراتی مانند «ما گفتهایم، اما انجام نمیشود» یا «وظیفه ما تصویب است، نه اجرا» در فضای فرهنگی کشور رایج است. در نتیجه، میان «سیاست» و «محصول فرهنگی» فاصلهای بزرگ شکل گرفته است؛ فاصلهای که هیچ تغییری در جامعه ایجاد نمیکند. در جمعبندی باید گفت فقدان فهم دقیق فرهنگی، ترجیح راهحلهای سخت به راهحلهای نرم و تقلیل نقش کنشگران فرهنگی به تولید سند بهجای تولید محصول سه عامل اصلی توقف تحول فرهنگی در کشورند. تا زمانی که فرهنگ بهعنوان زیربنای امنیت، مقاومت و توسعه اجتماعی درک نشود؛ تا زمانی که تولید محصول فرهنگی بهعنوان وظیفه اصلی نهادهای فرهنگی پذیرفته نشود و تا زمانی که ساختارهای فرهنگی از بوروکراسی کارآمدِ بدون اثر به سازمانهای مسئلهمحور محصولساز تبدیل نشوند، نمیتوان انتظار تغییر فرهنگی بنیادین را داشت.

سید صادق غفوریان

مرتضی شورانگیز
قرعهکشی مسابقات جامجهانی ۲۰۲۶ فوتبال برگزار شد و ایران با تیمهای بلژیک، مصر و نیوزیلند همگروه شد. اگرچه این مسابقات در ۳ کشور آمریکا، کانادا و مکزیک انجام میشود اما طبق قرعهکشی، هر ۳ بازی تیم ملی فوتبال ایران در خاک آمریکا برگزار خواهد شد. بر این اساس بازیهای تیم ملی ایران با بلژیک و نیوزیلند در لسآنجلس و بازی با مصر در سیاتل برگزار خواهد شد.
پس از مشخص شدن قرعه و محل بازیهای تیم ملی فوتبال ایران، اکنون این نگرانی به وجود آمده است که دولت آمریکا برای برخی بازیکنان و عوامل تیم ملی فوتبال ایران روادید صادر نکند. بهانه عدم صدور روادید نیز قانون ایالات متحده درباره منع ورود افرادی است که در گروههایی که در این کشور به عنوان گروههای متخاصم شناخته میشوند، عضویت داشتهاند.
مطابق مقررات داخلی آمریکا، افراد مرتبط با سازمانهایی که آمریکا آنها را گروههای تروریستی خارجی میداند، از اجازه ورود به خاک ایالات متحده و مزایای مهاجرتی این کشور محرومند. البته در دوره ریاست جمهوری جو بایدن، برخی معافیتها درباره این قانون تصویب شد. با این حال همان زمان سخنگوی وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد این معافیتها شامل سپاه نمیشود.
این قانون تاکنون مشکلات زیادی برای ایرانیانی که دوره خدمت وظیفه خود را در سپاه گذراندهاند، ایجاد کرده است اما این بار به یک چالش جدی تبدیل شده است. بر اساس برخی گزارشها، در میان اسامی بازیکنان فعلی تیم ملی فوتبال ایران، مهدی طارمی، شجاع خلیلزاده و دانیال اسماعیلیفر ۳ بازیکنی هستند که شامل این محدودیت آمریکا میشوند.
رئیس فدراسیون فوتبال دوشنبهشب در یک برنامه تلویزیونی، به این موضوع اشاره کرد. مهدی تاج در بخشی از اظهارات خود حتی این را هم گفت که از الان باید به فکر بدترین حالت ممکن بود و برای این بازیکنها جایگزین انتخاب کرد.
درباره این موضوع، چند نکته مهم قابل تامل است.
۱- استدلال ایران در مواجهه با این قانون آمریکا کاملا منطقی است. دوره خدمت وظیفه در ایران اجباری است. یعنی همه مردان ایرانی باید این دوره خدمت وظیفه را بگذرانند. کما اینکه بدون کارت پایان خدمت، از برخی خدمات عمومی از جمله استخدام در نهادهای دولتی محروم هستند. از سوی دیگر، افرادی که برای گذراندن خدمت وظیفه عمومی ثبتنام میکنند، معمولا اختیاری برای انتخاب نهاد یا ارگانی که دوره سربازی خود را در آنجا میگذرانند، ندارند. در واقع سازمان نظام وظیفه مشخص میکند سرباز در چه ارگان و نیرویی دوره خدمت وظیفه خود را بگذراند. از سوی دیگر، در آییننامهها و مقررات نهادهای نظامی ایران، سرباز به عنوان نیروی استخدامی شناخته نمیشود، بنابراین ماهیت دوره خدمت وظیفه در ایران، با ماهیت قانون آمریکا همخوانی ندارد، چراکه ایرانیانی که دوره سربازی خود را در سپاه گذراندهاند، به عنوان نیرو یا عضو و کادر سپاه شناخته نمیشوند. ضمن اینکه همانگونه که گفته شد ارگان محل خدمت وظیفه، به انتخاب خود فرد نیز تعیین نمیشود. بنابراین استدلال ایران برای عدم شمول این قانون برای آن دسته از شهروندان خود که کارت پایان خدمت خود را از سپاه گرفتهاند، کاملا منطقی و پذیرفتهشده است. به همین خاطر در صورت انجام رایزنیهای لازم، احتمال اینکه این استدلال ایران موثر واقع شود، وجود دارد. مگر اینکه دولت آمریکا اساسا به دنبال اعمال یک تصمیم کاملا سیاسی علیه تیم ملی فوتبال ایران باشد.
۲- همه چیز به فدراسیون فوتبال ایران و فیفا بستگی دارد. گفته میشود تاج با جیانی اینفانتینو، رئیس فیفا روابط بسیار نزدیکی دارد. از سوی دیگر اینفانتینو با ترامپ نیز روابط نزدیکی دارد. کما اینکه در مراسم قرعهکشی جام جهانی، اینفانتینو برای خوشایند ترامپ، جایزه صلح فوتبال را به او داد. البته دلیل این اقدام اینفانتینو نیز مشخص شد. مراسم قرعهکشی جامجهانی ۲۰۲۶ در مرکز هنرهای نمایشی جان اف کندی برگزار شد. برخی رسانههای آمریکایی فاش کردند ترامپ این ساختمان را به صورت رایگان در اختیار اینفانتینو قرار داد و اینفانتینو در عوض، جایزه صلح فوتبال را به ترامپ داد. همین موضوع نیز از روابط نزدیک اینفانتینو با ترامپ حکایت دارد. لذا اکنون انتظار میرود فدراسیون فوتبال ایران رایزنیهای گستردهای را با فیفا انجام دهد تا از طریق فیفا مانع عدم صدور روادید برای برخی بازیکنان و عوامل تیم ملی فوتبال ایران شود.
۳- ماجرای صدور روادید برای اعضای تیم ملی فوتبال ایران یک آزمون مهم و حیثیتی برای فیفا است.
اگرچه پیش از این بهواسطه برخی اقدامات، فیفا متهم به دخالت دادن مسائل سیاسی در تصمیمات خود شده بود اما اکنون موضوع روادید برای اعضای تیم ملی فوتبال ایران، استقلال و اعتبار فدراسیون جهانی فوتبال را نشانه رفته است. اینکه یک کشور به بهانه قوانین داخلی خود، مقررات و نظم فیفا را مخدوش کند و زیر پا بگذارد، نقض فاحش ادعای فیفا مبنی بر استقلال این نهاد از قوانین داخلی کشورهاست. تاکنون فیفا با ادعای مستقل بودن، توانسته است اقدامات و تصمیمات مختلفی را به کشورهای عضو تحمیل کند. در همین راستا، فیفا این کشورها را تحت فشار قرار داد تا قوانین خود را با آییننامهها و مقررات فیفا تطبیق دهند. به عبارتی، کشورهای عضو مجبور شده و میشوند قوانین و مقررات خود را بر اساس مقررات و خواستههای فیفا تغییر دهند تا مشمول مجازاتها و محدودیتهای فیفا برای فوتبال آن کشور نشوند. بر همین اساس، انتظار میرود در موضوع صدور روادید برای اعضای تیم ملی فوتبال ایران نیز این قاعده اعمال شود و دولت آمریکا بر اساس قوانین و آییننامههای فیفا، قانون محدودیت ورود به خاک این کشور را تغییر داده، منعطف کند یا برای تیم ملی فوتبال ایران استثنا قائل شود.
اما در صورتی که دولت آمریکا بر این قانون اصرار کند و مانع ورود برخی اعضای تیم ملی فوتبال ایران شود، یک ضربه بزرگ به حیثیت و اعتبار فیفا وارد میشود. کما اینکه این موضوع میتواند به یک بدعت تبدیل شود و سایر کشورها نیز با استناد به قوانین داخلی خود، از پذیرش قوانین و مقررات فیفا سر باز زنند. به همین خاطر است که موضوع صدور روادید برای اعضای تیم ملی فوتبال ایران اکنون یک موضوع کاملا حیثیتی برای فیفا است. ضمن اینکه در صورت اعمال این قانون علیه تیم ملی فوتبال ایران، این موضوع مثال برجستهای برای اثبات این گزاره است که فوتبال نهتنها تحت تاثیر سیاست، بلکه به قربانی و مضحکه سیاست تبدیل شده است. به همین خاطر است که اکنون این انتظار از فیفا بهوجود آمده که درباره موضوع صدور روادید برای اعضای تیم ملی فوتبال ایران، از حیثیت و اعتبار و آبروی خود دفاع کند.
۴- تاج در برنامه تلویزیونی دوشنبهشب، در بخشی از اظهارات خود گفت از هماکنون باید به فکر بازیکنان جایگزین باشیم. اگرچه از هماکنون فدراسیون و کادر فنی تیم ملی فوتبال ایران باید برای بدترین سناریو تدبیر لازم را انجام دهند اما اینکه در این مقطع زمانی که هنوز موضوع صدور روادید تعیین تکلیف نشده، رئیس فدراسیون فوتبال از انتخاب بازیکنان جایگزین میگوید، این ذهنیت را ایجاد میکند که فدراسیون از هماکنون موضوع عدم صدور روادید را پذیرفته است. این در حالی است که ضمن در نظر داشتن تدابیر لازم برای بدترین حالت، اکنون همه انرژی و توان فدراسیون فوتبال باید بر رایزنی با فیفا و استفاده از همه ظرفیتهای دیپلماتیک کشور برای حل و فصل این موضوع متمرکز شود.
ضمن اینکه موضوع اقناع افکار عمومی درباره این موضوع نیز بسیار مهم است. افکار عمومی باید در جریان رایزنیها و اقدامات فدراسیون فوتبال برای حل این موضوع قرار گیرد تا در نهایت قضاوت واقعبینانه درباره این موضوع داشته باشد. به همین خاطر باید مجددا تاکید کرد اکنون به واسطه حساسیت موضوع، فدراسیون باید همه توان خود را بر رایزنی با فیفا و اخذ روادید برای همه اعضای تیم ملی فوتبال کشورمان متمرکز کند.