سندی که دولت آمریکا با عنوان «استراتژی امنیت ملی ۲۰۲۵» منتشر کرده، بیش از آنکه واجد ویژگی های یک متن راهبردی باشد، تلاش برای ترمیم روانی ناکامیهای انباشته سیاست خارجی این کشور است. این متن ۳۳ صفحهای نه بر ارزیابیهای میدانی استوار است و نه تحولات عینی نظام بینالملل را بازتاب میدهد؛ بلکه بیشتر به بیانیهای تبلیغاتی شباهت دارد که هدف آن مدیریت افکار عمومی داخلی و فاصلهدادن جامعه آمریکا از واقعیتهای پرهزینه سیاست خارجی واشنگتن است. در این سند، روایتسازی جای تحلیل نشسته و آرزوپردازی بهعنوان راهبرد عرضه شده است.
اگرچه نام ایران در متن بهدفعات محدود ذکر میشود، اما کلیت چارچوب امنیتی سند بر مبنای ایرانهراسی طراحی شده است. ادعای تضعیف جدی ایران طی دو سال گذشته در حالی مطرح میشود که حتی مقامات رسمی آمریکا نیز در اظهارات خود به افزایش توان و نفوذ ایران اذعان کردهاند. واقعیتهای میدانی نیز این تناقض را عیان میسازد؛ تحولات نظامی اخیر و عملکرد محور مقاومت نهتنها نشانی از افول قدرت ایران ندارد، بلکه از ارتقای سطح هماهنگی، افزایش بازدارندگی و توان بالاتر در تحمیل هزینه به دشمن حکایت میکند. این فاصله میان ادعا و واقعیت نشان میدهد سند بیش از آنکه محصول ارزیابی عینی باشد، بازتاب نگرانیهای ذهنی سیاستمداران آمریکایی است.
سند مذکور، در بخش دیگری مدعی ضربه به تأسیسات هستهای کشورمان شده است؛ برداشتی که ناتوانی تدوینکنندگان سند در فهم ماهیت قدرت علمی را آشکار میکند. برنامه هستهای ایران صرفاً مجموعهای از زیرساختهای فیزیکی نیست، بلکه دانشی انباشته و بومیشده است که در ذهن هزاران متخصص ایرانی ریشه دارد. تجربه سالهای گذشته نشان داده فشار و تهدید نهتنها مانع پیشرفت این مسیر نشده، بلکه در مواردی به شتاب بیشتر آن انجامیده است.
سند همچنین مدعی است که آمریکا با تضعیف ایران و همگرایی عربی، در آستانه خروج از خاورمیانه و تمرکز بر چین قرار دارد؛ ادعایی که با واقعیتهای میدانی همخوان نیست. افزایش حضور نظامی آمریکا در نقاط حساس منطقه، تداوم وابستگی امنیت انرژی به گذرگاههای راهبردی و نقش بازدارنده ایران، امکان خروج کمهزینه واشنگتن را عملاً منتفی کرده است. همزمان، گسترش نفوذ چین و روسیه از طریق قراردادهای اقتصادی و امنیتی، موقعیت آمریکا را بیش از پیش تضعیف کرده است.
در یک جمعبندی کلی میتوان گفت این سند به چند دلیل فاقد اعتبار راهبردی است: نادیدهگرفتن تحولات بنیادین نظام بینالملل، اتکا به ذهنیت بهجای شواهد میدانی، غلبه کارکرد انتخاباتی بر راهبردی و حذف نقش ملتها و بازیگران بومی منطقه، بهویژه جریان مقاومت.